درس تفسیر آیت الله جوادی
95/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 15 تا 21 سوره ذاريات
﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (15) آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ (16) كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19) وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ (20) وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21)﴾
در سوره مبارکه «ذاريات» که در مکه نازل شد و اصول دين در آن مطرح است، بخش قابل توجهي از آيات اين سوره درباره معاد است. اينکه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾، ممکن است اين ملکه شامل حال کنوني هم بشود که اينها واقعاً الآن هم در بهشت هستند؛ لکن به قرينه ﴿إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ﴾، معلوم ميشود اين ناظر به مسئله قيامت است. ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾، اين ممکن است مطلق باشد، ﴿آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾، اين ممکن است مطلق باشد، اما اين علّت، تعيينکننده است که اين در کدام محور است، ﴿إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ﴾، معلوم ميشود که اين حرفها درباره معاد است.
مطلب دوم آن است که گرچه احسان، معناي روشني دارد، ولي قرآن کريم معناي دقيقي براي احسان ذکر کرده است، فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛[1] به آن گروهي از متفکران بشارت بده که اينها مکتبها و آرا و نظرات گوناگون را بررسي ميکنند، أحسن آنها را انتخاب ميکنند، اين دعوت به پژوهشِ معتدلانه است. بعد صغري را مشخص کرد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾،[2] أحسن الاقوال آن قولي است که مردم را به توحيد دعوت کند و به ايمان دعوت کند. الآن همان طوري که بارها به عرض شما رسيد مشکل اساسی غرب دو چيز است: يکي انکار معاد؛ ديگری انکار تجرّد روح. تمام هستي را در دنيا خلاصه ميکنند، در حالي که دنيا حلقهاي است در فلات ابديت و تمام حيات را هم تا قبر خلاصه ميکنند، انسان همان است که با گور از بين ميرود و مرگ نابودي است و پوسيدن است، در حالي که مرگ از پوست به در آمدن است. اگر نظامي فکرش اين باشد که مرگ پايان زندگي است، اين هر چه از دستش بر ميآيد ميکند، چون بعد از مرگ که خبري نيست و دين اصراري دارد که معاد حق است، يک؛ و مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن، دو؛ و تمام حساب و کتاب برای بعد از مرگ است. اين مکتب با آن مکتب خيلي فرق ميکند. پس در بخشی از آيات فرمود به آن پژوهشگراني بشارت بدهيد که همه مکتبها را ارزيابي ميکنند بهترينش را ميگيرند، اين يک؛ بعد فرمود بهترين مکتب آن است که مردم را به «الله» دعوت کند، به ايمان دعوت کند، به ابديت دعوت کند، اين دو؛ بعد مسئله را ريز کرد و آدرس داد، آنکه مردم را به «الله» دعوت ميکند به ايمان دعوت ميکند، وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾،[3] اين سه طايفه آيات کاملاً منسجم است: در طايفه اُولي مردم را به آن قلّه دعوت کرد، ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾؛ مکتبها را ميشنوند، اما ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾. در طايفه دوم که بخش مياني است فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمين﴾. در طايفه سوم کاملاً آدرس داد و مشخص کرد، وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾. پس احسان گرچه به معناي انجام فعل حَسن است از يک سو؛ احسان گرچه خير به ديگري است از سوي ديگر؛ اما مهمترين احسان در مکتب قرآن، همين پژوهشهای ديني، ارزيابي مکاتب و تحقيق درباره آنها و پذيرش بعد از تحقيق نسبت به بهترينها، اين ميشود احسان؛ البته آن مقام احسان سر جايش محفوظ است، ﴿إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ﴾.
پس متقين هماکنون ميتوانند﴿في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾ باشند، به دو قرينه: يکي ﴿كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ﴾، ﴿كانُوا قَليلاً مِنَاللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ﴾ معلوم ميشود که اينها در صحنه معاد است که به اين دو دليل اشاره ميکند که اينها فعلاً بايد ﴿في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾ باشند، چون قبلاً محسن بودند و قبلاً اهل نماز شب بودند. در سوره مبارکه «مزمل» آنجا در صدر اين سوره و در ذيل اين سوره از نماز شب سخني به ميان آمده، در اوّل اين سوره «مزمل» آمده است که ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ٭ قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾[4] آن وقت ميشود ﴿كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ﴾، اين «کانوا» و آن فعل مضارع و اينها؛ يعني سنت اينها اين است. ﴿كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ﴾اينجا هم ﴿قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً﴾. حالا يا ﴿نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلا ٭ أَوْ زِدْعَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً﴾[5] اين صدر سوره مبارکه «مزمل» است.
در بخشهاي پاياني يعنی آيه بيست فرمود:﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنىَ مِن ثُلُثیَِ الَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طَائفَةٌ مِّنَ الَّذِينَمَعَكَ﴾؛ تنها تو اهل نماز شب با اين وضع نيستي، گروهي از اصحاب تو هم همين سنّت را دارند. ﴿وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ الَّيْلَ وَالنهََّار﴾که بعضي از شبها طولاني است، بعضي از شبها کوتاه است. تکوير ليل و نهار مطرح است ايلاج ليل و نهار مطرح است، تقدير ليل و نهار هم مطرح است که قبلاً هم مسئله تکوير ليل و نهار، تقدير ليل و نهار، ايلاج ليل و نهار که طوايف سهگانه است مشخص شد، بعد از اين شب يلدا که طولانيترين شب است روز بعدش يا دو روز بعدش کمکم شب کوتاه ميشود و روز بلند. شب کوتاه ميشود يعني چه؟ يعني چه از طرف صبح چه از طرف غروب، اين قوس النّهار وارد قوس اللّيل ميشود ديرتر شب ميشود و زودتر صبح ميشود، اين قوس اللّيل که پايين هست از دو طرف وارد قلمرو شب ميشود، وقتي نهار وارد حوزه شب شد، ديرتر شب ميشود وقتي از طرف صبح، قوس النّهار وارد قلمرو شب شد زودتر صبح ميشود، اين ﴿يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْل﴾[6] در طول زمستان اين کار ميشود تا اوّل بهار. اوّل بهار که شد شب و روز مساوياند که به تعبير سعدي: «بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار»[7] يعني هر دو دوازده ساعتاند. بعد از اين تساوي، آنگاه قوس اللّيل دوباره وارد قوس النّهار ميشود، کمکم شبها طولاني ميشود و روزها به تدريج کوتاه ميشود تا برسد به مسئله آخر خرداد که باز مساوي ميشوند، دوباره پاييز حکمش عوض ميشود تا شب يلدا، اين ﴿ يُقَدِّرُ الَّيْلَ وَ النهََّار﴾،﴿يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْل﴾،[8] ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَی النَّهار﴾[9] اين در طي دوازده ماه عوض ميشود.پرسش: ...؟ پاسخ: تا اوّل برج دَه که شب يلدا است، اين ديگر کوتاهترين روز است از يک طرف و بلندترين شب است از آن طرف. آخر خرداد کوتاهترين شب است از يک طرف و بلندترين زمان روز است از طرف ديگر. فرمود: ﴿ يُقَدِّرُ الَّيْلَ وَ النهََّار﴾ ولي شما ميتوانيد روز استراحت کنيد و بيداري شب را از دست ندهيد ﴿وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضي وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ﴾؛[10] البته خدا ميداند گاهي شما بيمار ميشود گاهي مسافر هستيد همه اينها را حساب کرده، ولي اساس برنامه شما اين باشد که نماز شب را از دست ندهيد تا پايان، همين بخش نماز شب است.پرسش: ...؟ پاسخ: بهتر از روز اثر دارد. اصولاً ليل چون فراغت بيشتري دارد هم آرامتر است هم قرائت قرآن هم آن نماز خواندنش، براي اينکه ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلا﴾،[11] دليل آن را هم خود قرآن ذکر کرده، فرمود: ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلا﴾[12] آرام است، برهانش هم ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلا﴾ هم ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلا﴾اين اشتغالات و رفت و آمد و برخورد، نميگذارد که شما با يک حواس جمع قرآن بخوانيد يا نماز بخوانيد.اين ﴿كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ﴾ نظير آن ﴿كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ﴾ اين نشان ميدهد که ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾ مربوط به بهشت است ﴿كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ ٭ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾؛ بيدراي آنها با استغفار همراه است، با نماز شب همراه است و مانند آن. اين درباره مسائل عبادي.﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾يک وقت است انسان ميداند که زکات در کجا هست و خمس در کجا هست، اين فضيلت نميآورد. يک وقت باور دارد و ايمان دارد که مال او متعلّقِ حق فقراست، اين را باور دارد و برابر اين باور خود عمل ميکند. اين گروه هم از نظر ايمان موفقاند هم از نظر عمل صالح موفقاند، اينها معتقدند که در اموالشان حق سائل و محروم هست و به اين هم عمل ميکنند، نه اينکه خداي سبحان بفرمايد که به مال اينها زکات تعلّق ميگيرد، چه فضيلتي براي اينهاست؟ به مال همه زکات تعلّق ميگيرد، به مال همه خمس تعلّق ميگيرد اگر شرايط را داشته باشند؛ اما درباره اينها فرمود اينها کسانياند که باور دارند حق فقرا در مال اينها هست و اصرار دارند که اين حق را تأديه کنند: ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾.
در اين تعبير برخي مثل فخر رازي[13] و ديگران تلاش و کوشش کردند که بيان کنند چطور سائل قبل از محروم ذکر شده؟ البته هر کدام وجوهي ذکر کردند که سائل، اوّل ميپرسد بايد اين کسي که پرسش دارد به او جواب داد، بعد آنکه نپرسيد به او جواب داد. برخي هم گفتند نکات ادبي و نظم ادبي هم ملحوظ شده است. اگر در همين آيه نوزده ميفرمود: ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ﴾ که ضمير جمع است اوّل بياورد، «و في اموالهم حق للمحروم و السائل» آن نظم ادبي را از دست ميدهد؛ اما اگر بفرمايد: ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾که اين «ميم» در آخرِ محروم باشد؛ مثل «ميم» در آخر «اموالهم» اين نظم ادبي محفوظ است؛ البته در بعضي از جاها اين فاصله ملحوظ شده است، مثل سوره مبارکه «معارج»؛ در سوره «معارج» آنجا نظمش در دو آيه است، اينجا نظمش در يک آيه است. در سوره «معارج» اين است: ﴿إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ٭ وَ إِذَا مَسَّهُ الخَْيرُْ مَنُوعًا ٭ إِلَّا الْمُصَلِّين﴾[14] که نماز همان طوري که ﴿تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾,[15] «تأمر» به خيلي از امور ﴿الَّذِينَ هُمْ عَلیَ صَلَاتهِِمْ دَائمُونَ﴾،[16] ﴿وَ الَّذِينَ فىِ أَمْوَالهِِمْ حَقٌّ مَّعْلُوم﴾ اين آيه 24، ﴿لِّلسَّائلِ وَ الْمَحْرُوم﴾ آيه 25. اين نظم فواصل باعث هماهنگي اين آيات است، اين نظم ادبي هم در بخشهاي فراواني از قرآن ملحوظ است، حالا يا اين در دو آيه است؛ نظير سوره «معارج» که فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ فىِ أَمْوَالهِِمْ حَقٌّ مَّعْلُوم﴾، يک؛ ﴿لِّلسَّائلِ وَ الْمَحْرُوم﴾، دو. اگر آنجا ميفرمود «للمحروم و السائل» اين نظم حفظ نميشد.
در آيه محل بحث در يک آيه است، فرمود:﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾. اگر ميفرمود: «و في اموالهم حقٌّ للمحروم و السائل» آن نظم رعايت نميشد. پس هم نکته معنوي دارد که اوّل کسي که دارد سؤال ميکند بايد اوّل به اين پاسخ داد، بعد آن کسي که خودش سؤال نميکند برويم درِ خانهاش مشکل او را حلّ کنيم. گرچه آن جزء کساني است که ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّف﴾.[17] برخيها خواستند بگويند آنچه در سوره مبارکه «حج» است که قرباني برای قانع و معتر است[18] «قانع» با «معتر» همين سائل و محروم است يا نه؟ ظاهراً آنجا هم گفتند هر دو سائلاند فرقي ندارد؛ آن طور نيست آنجا «قانع» محروم باشد «معتر» سائل باشد هر دو سائلاند؛ منتها درجات سؤالشان فرق ميکند. اين طور نيست که آيه بخش قرباني با اين بخش از نظر تقديم و تأخر هماهنگ نباشد. عمده آن است که اين با «واو» عطف شده نه با «فاء»، اين طور نيست که حالا ترتيبي در کار باشد که اگر کسي اوّل به محروم داد بعد به سائل، مشکلي ايجاد بشود، چون عطف به «واو» است نه عطف به «فاء»؛ اما اين نظم ادبي هم چنان محفوظ شده است.
مسئله بعدي آن است که در قرآن کريم طهارت را به دين وابسته کرد که دين عامل طهارت است، عامل تزکيه است و اين شما را تزکيه ميکند و درباره مسجد قُبا هم که اوّلين مسجدي بود که حضرت بعد از هجرت ساختند فرمود: ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾[19] اين معلوم ميشود که در مسجد که معارف الهي و عقايد و اعتقادات از يک سو، ارکان دين نماز و امثال آن از سوي ديگر مطرح است، اينها باعث طهارت است و انسان بدون آنها طاهر نيست. در جريان مال هم اين صدقه دادن خود مال را پاک ميکند و شخص را هم پاک ميکند ﴿خُذْ مِنْأَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم﴾ خود اين صدقه يعني مال مردم، اين مال مردم وقتي در مال خود شخص باشد، اين مجموع را آلوده ميکند و چون اين مجموع به مالک مرتبط است مالک را آلوده ميکند، وقتي حق ديگران به نام خُمس يا زکات از اين گرفته شد؛ هم مال پاک ميشود هم مالک. از باب تشبيه معقول به محسوس در مسائل فقهي هم ما چنين چيزي داريم. يک وقت است پارچهاي آلوده است انسان در آب جاري يا در آب کر ميشويد آن ديگر نيازي به عصر و فشار نيست؛ اما پارچهاي را ميخواهد با آب قليل بشويد، وقتي با آب قليل يکي دو بار شست بايد عَصر بکند فشار بدهد بدون فشار اين آب آلوده است، اين پارچه آلوده است. اين عَصر چه کار ميکند؟ بخشي از غُساله را بيرون ميبرد، اين غُساله تا در اين پارچه است اين پارچه آلوده است، وقتي بيرون آمد اين پارچه ميشود پاک. عَسر و فشار دادنِ پارچه آلودهاي که با آب قليل شسته شد کارش چيست؟ اين پارچه قبل از فشار و قبل از خروج غُساله آلوده است، همين که غُساله خارج شد، اين پارچه پاک ميشود. منتها اين تشبيه از يک جهت است، از جهت ديگر خود همين «مال الله» است، «حق الله» است، اين طور نيست که مثلاً خود اين به منزله غُساله باشد يا آلوده باشد، حق ديگري آلوده است نه خود مال، اين حق يعني غصب آلوده است نه خود مال، وگرنه يکي از مصارف هشتگانه همين زکات، اين است که «في سبيل الله» باشد، آدم کعبه را تعمير کند، کعبه اگر ويران شد اين را بازسازي کند با همين زکات. اگر ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبيل﴾[20] مجاهدان در راه خدا بدهد اين که وسخ نيست ميخواهد مسجد بسازد اين که وسخ نيست آن غصب وسخ است نه خود بدنه مال و جِرم مال وگرنه جِرم مال را اگر وسخ باشد چگونه انسان قصد قربت ميکند «في سبيل الله» که از مصارف هشتگانه زکات است صرف ميکند. آن غصب است که وسخ است. آن غصب هم اين مال را آلوده ميکند، هم غاصب را آلوده ميکند وقتي از عنوان غصب به در آمده است ميشود برکت، همين مال را وقتي انسان به دست پيغمبر داد ميشود برکت، مسجد ساخت ميشود برکت، حسينيه ساخت ميشود برکت. اين غصب است که وسخ است.
يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است که «الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا»[21] که مبناي فقهي هم هست فتواي فقهي هم به آن ميدهند حالا يک کسي خواست ديوار بسازد سنگ همسايه را غصب کرده و ديوار ساخته، آن صاحب سنگ شرعاً حق دارد بگويد من عين سنگ خود را که موجود است اين را ميخواهم، حالا ديوار شما خراب شد بشود. اگر او راضي نشد که قيمت بگيرد آن غاصب حق ندارد او را مجبور کند که تو سنگ خود را نگير. فرمود: «الْحَجَرُ الْغَصِيبُ»؛ يعني سنگ مغصوب «رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا»؛ خانهاي ساخته صاحب آن حجر صاحب آن آهن صاحب آن تيرآهن، ميگويد من آهن خود را ميخواهم تو با آهن غصبي خانه ساختي، من آهن خود را ميخواهم، حالا ديوار تو خراب شد بشود، شرعاً اين حق را دارد. منتها اين شخص ميتواند او را به هر وجه راضي کند که اين عين را نخواهد اگر مثلي است مثل، قيمي است قيمتش را بخواهد، چون ضمان، ضمان يد است.پرسش: روايات زيادی داريم که صراحت دارد صدقات، «اوساخ الناس» است؟ پاسخ: بله همين است، غصب «بما انه غصب» وسخ است وگرنه اوساخ را که آدم کعبه نميسازد، مسجد نميسازد. تا غصب است از آن جهت که غصب است حق الله است اوساخِ ناس است وگرنه فرقي بين خمس و زکات نيست. يکي از مصارف هشتگانه اين هم «في سبيل الله» است، يکي از بهترين مصادق آن هم حوزه علميه است و ساختن کعبه است و ساختن مسجد است و ساختن حسينيه است، با وَسَخ که آدم حسينيه نميسازد؛ مثل غساله، تا غساله هست اين وسخ است، اما غساله که بيرون شد اين پاک است. اين تا در مال مردم هست ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ﴾ تا اين حق هست اين وسخ است؛ اما وقتي که برکت شد، شما الآن ميخواهيد مسجد بسازيد ميخواهيد به عنوان حوزه علميه مکتب، قرآن چاپ بکنيد با وَسَخ قرآن چاپ بکنيد؟! با وَسَخ حسينيه ميسازيد يا با بهترين مال حسينيه ميسازيد؟ اين مادامي که آنجا هست وَسَخ است، مادامي که در آمد ديگر وَسَخ نيست. بنابراين اگر جهاد را با اين ميشود تأمين کرد، اگر ساير مسائل «في سبيل الله» با همين تأمين ميشود. اين است اينها در مسجد قبا اين طور بود﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾نه اينکه تکليف داشتند، بلکه با محبت اين کار را ميکردند «حبا لله» بود.
بياني سيدناالاستاد مرحوم علامه دارد که درست است تعبيرات ديني ما را به ولايت فرا ميخواند، حالا وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که حسابش جداست، در بين امت اوّل کسي که پرچم ولايت را بلند کرد وجود مبارک حضرت امير بود او اصرار کرد که شما جزء اولياي الهي باشيد، اصرار کرد که ترس از جهنم شما را وادار به عبادت نکند، شوق به بهشت شما را وادار به عبادت نکند «حبا لله» عبادت کنيد[22] که بشويد «وليّ الله» پرچم ولايت به دست حضرت بود، آن وقت او وليّپرور بود، آنها که «خوفا من النار» عبادت ميکنند؛ البته مؤمنينياند که در قيامت به بهشت ميروند، ولي وليّ الله نيستند. آنها که «شوقا الي الجنة» خدا را عبادت ميکنند مؤمنيني هستند عالم هستند عادل هستند پيشنماز هستند ميشود به اينها اقتدا کرد اما «ولي الله» نيستند؛ اما آنکه «لا خوفا من النار و لا شوقا الي الجنة بل حبا لله» خدا را عبادت ميکند او ميشود «ولي الله»، خود حضرت امير اين کاره بود، اصرار داشت در سخنرانيها، موعظهها و نامهها که بياييد «وليّ الله» بشويد نه «خوفاً من النار» نه «شوقاً الي الجنّة» در دعاها اين را به ما ياد داد، در نامهها اين را به ما ياد داد، در سخنرانيها اين را به ما ياد داد با سيره عملي هم همين را ياد داد. اصرار سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين است که درست است همه بزرگاني که در مکتب وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رشد کردند اين کارهاند اما پرچم به دوش مبارک حضرت امير است و او اصرار دارد که انسان بشود «ولي الله». اينکه درباره مسجد قُبا دارد که ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾،[23] در سوره مبارکه «احزاب» هم شايد همينها باشد ﴿مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً﴾ اينها هم جزء همان رجالي بودند که ﴿يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾بودند.
بنابراين اين طهارت تنها درباره مسئله زکات و امثال آن نيست، آدم باور بکند که حق ديگران در مال اوست و بپردازد، حق است نه مال خودش را بپردازد تا توقع ستايش و امثال آن را داشته باشد حق ديگري است. چرا در روايات ما آمده است که مالي تلف نميشود، مگر اينکه زکاتش داده نشده باشد،[24] اين همان «الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا»است. اين بيان نوراني حضرت امير که در نهج البلاغه هم آمده است که سند فقهي هم هست؛ يعني فقهاي ما استدلال ميکنند که اگر کسي با تيرآهن غصبي ديوار و خانه ساخت صاحب آهن ميتواند تيرآهن را بردارد ولو ديوار خراب بشود، آن ديوار که ارزش ندارد. يکي از ادّلهشان همين است، حالا اگر مال باشد هم همين طور است.پرسش: ...؟ پاسخ: بله، اما وقتي که کلّ عالم را آدم ميبيند، اکثري اين طور هستند، کلّ عالم را که ميبيند ابديت را ميبيند، تَهِ جهنم يک چند نفري ميمانند مثل صدّامها. اين طور نيست که ابديت برای همه باشد، اينهايي که در اثر درک ضعيف، غلبه قواي وهم و خيال، معصيت کردند اينها بعد از يک سوخت و سوز آزاد ميشوند.پرسش: آنها را خودخواه به بار نمیآورد؟پاسخ: خودخواه نه، اگر کسي «وليّ الله» شود خداخواه ميشود، نه خودخواه. خودش را در خدمت ذات اقدس الهي کامل ميبيند، اگر آن شد کمالش در همين است که فداي ذات اقدس الهي ميشود، رحمت الهي شامل حال آنها خواهد شد، صدّامها کماند. به هر تقدير مظلوم زياد است، نه ظالم زياد باشد، يک نفر است که بر افراد فراوان ظلم ميکند. اين جريان مسجد قُبا که ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾ آنهايي که خودشان صدقهبخور بودند، ديگر صدقهبده نبودند، زکاتي هنوز نيامده بود، مسجد قبا بود، اوّل هجرت بود، نوعاً هم اصحاب صُفّه در آنجا جمع ميشدند، اين طور نبود که اينها مالي داشته باشند و صدقه بدهند، اينها خودشان صدقهبگير بودند؛ اما صدقه مثل غُساله تا هست، نجس است، همين که بيرون رفت پاک است. تا در اين مال هست خودش آلوده است، چون غصب است آن بقيه را هم آلوده ميکند چون مشترک است، ولي وقتي بيرون آمد کلّ مال ميشود پاک، آن صاحب لباس هم ميشود پاک، بنابراين اينکه فرمود: ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ از اين سنخ است.پرسش: در اينجا چه قرينهای هست که «واو» استيناف را بر عاطفه ترجيح دهيم؟پاسخ: بيان لطيف مرحوم شيخ طوسي[25] اين است که اين پايان آن است و چون وصف آن است ﴿صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ چون نتيجه مشترک است، بر فرض هم حرف شيخ طوسي و امثال شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليهم) تام نباشد، بگوييم ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ که سيدنا الاستاد ميفرمايد ضميرش «أنت» است،[26] مثل «تزکيهم» که ضميرش «أنت» است، باز «بالصّدقة» ميشود مطهِّر و مزکّي؛ يعني صدقه «مطهرةٌ و مزکيةٌ بالاصالة» آن عاملش به تبع اين است. اگر به ما گفتند شما با آب، اين لباس آلوده را تطهير و تزکيه کنيد، خود اين شخص مُطهِّر و مُزکِّي است يا آب، مطهِّر و مزکِّي است؟ «علي أيَّ تقديرٍ» صدقه، مطهِّر و مزکِّي است؛ چه بگوييم ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ ضميرش ضمير «هي» است و جمله در محل نصب است و صفت براي صدقه «کما ذهب اليه شيخ طوسي» و امثال ايشان(رضوان الله عليهم)، چه بگوييم ضمير ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾«أنت» است و خطاب است و وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است و غير ذلک؛ اما اين «بها» حرف اوّل را ميزند؛ يعني اگر حضرت، مطهِّر است اگر حضرت، مزکِّي است، «بِالصَّدقة» مزکِّي است؛ مثل اينکه در بخشهاي ديگر اگر وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) معلِّم هست معلم کتاب است معلم حکمت است، مزکِّي است بِالقُرآن است ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ ويُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِم﴾[27] هم يعني «بالکتاب و الحکمة»؛ لذا خداي سبحان ميتواند، چه اينکه اين کار را کرده است فرمود به اين قرآن قسم! اين قرآن معجزه است، به اين قرآن قسم! آورندهاش پيغمبر است، به اين قرآن قسم! من شريک ندارد، به اين قرآن قسم! معاد حق است، چون خود قرآن اين هر چهار مورد را ثابت ميکند. اگر پيغمبر مزکي است «بالقرآن» مزکِّي است، اگر پيغمبر مطهِّر است «بالصَّدقة» مطهِّر است که باز بياني از بيانات قرآن کريم است، نتيجه يکي است؛ منتها يکي زودتر نتيجه ميگيرد و ديگری ديرتر نتيجه ميگيرد، شيخ طوسيها زودتر نتيجه ميگيرند، سيدنا الاستادها ديرتر نتيجه ميگيرند.
فرمود اينها اين طورند﴿كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ ٭ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ٭ وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ يکي از مطالبي که در طي بحثها گذشت اين بود که کسي که حرام ميخورد اين مال حرام، آتش است، ﴿إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامی ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارا﴾[28] اين عذاب نيست تا ما بگوييم خدا يک عذاب ميکند در دنيا، يک عذاب ميکند در آخرت ﴿وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً﴾ اين با ﴿جَزاءً وِفاقا﴾[29] هماهنگ نباشد! اين عذاب نيست، براي اينکه او درد نميچشد. وقتي عذاب ميشود که آن شعلهاش بلند بشود او دادش در بيايد، آن ﴿جَزاءً وِفاقا﴾ است. مضافاً به اينکه برخي از گناهان است که انسان خيال ميکند اگر خداي سبحان هم در دنيا کيفر بدهد هم در آخرت، اين ﴿جَزاءًوِفاقا﴾ نيست، چون درباره بعضي از گناهان فرمود: ﴿لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَة﴾[30] اينها هم رسواي دنيا هستند هم رسواي آخرت. اين معنايش اين نيست که کيفر بيش از گناه است، اينکه فرمود هم رسواي دنيا هستند هم رسواي آخرت، براي اينکه بعضي از گناهان آن قدر عظيم است که کيفرش در هر دو عالم بايد ظهور پيدا کند. در سوره مبارکه «نور» در جريان «إفک» فرمود: شما خيال ميکنيد آبروي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را بردن اين گناه کوچکي است ﴿تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ﴾[31] شما با آبروي پيغمبر داريد بازي ميکنيد. منافقين(عليهم اللّعنة) تا آخرين لحظه دستبردار نبودند خواستند حضرت را ترور بکند در قصه تبوک که به لطف الهي موفق نشدند، آخرين حربه اينها اين بود که حيثيت خانوداگي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را لکهدار کنند که جريان «إفک» همين طور بود. اين «إفک»، «إفک» بود و کذبش قطعي بود. بعد خداي سبحان فرمود که شما ميدانيد با آبروي چه کسي داريد بازي ميکنيد؟ ﴿تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ﴾، بنابراين اگر گناه عظيم بود کيفرش هم ممکن است خزي دنيا و آخرت داشته باشد.
جواب اصلي اين است که کسي که در شکمش آتش است او چون دردي احساس نميکند عذاب نيست، اين﴿إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً﴾ وقتي ﴿نَارُاللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلی الْأَفِْدَة﴾[32] از باطن، سر در آورد آن وقت شروع ميکند به عذاب که «أعاذناه من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».