درس تفسیر آیت الله جوادی
95/10/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 15 تا 19 سوره ذاريات
﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (15) آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ (16) كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19)﴾
در سوره مبارکه «ذاريات» که در مکه نازل شد، گرچه اصول دين و خطوط کلّی اخلاق و فقه مطرح است؛ اما آغاز اين درباره معاد است. سوگندهايي که ذات اقدس الهي ايراد کرده است، بخشي از اين سوگندها به آسمان و راههاي آسماني است. مستحضريد که امروز ديگر خبري از افلاک و «فلک الافلاک» و اجرام فلکي و اينها نيست؛ اقدمين درباره افلاک با مسائل رياضي بحث ميکردند؛ يعني فلک خبري نبود، جِرم خبري نبود؛ مثل اينکه امروز به اين نتيجه رسيدند که ما يک افلاک پوسته پيازي داشته باشيم، نيست. اقدمين از افلاک در بحثهاي رياضي سخن ميگفتند. کمکم به قدما که رسيد، اينها از افلاک در بحثهاي طبيعي بحث کردند، چون اقدمين مداراتي را رسم ميکردند، کمکم اين مدارات به ذهن آمد که فلک و کروي و جِرم هستند. بعد متأخرين به نتيجهاي رسيدند که اقدمين ميگفتند که خبر از فلک نيست و خبر از جِرم نيست؛ مدار هست نه جِرم. برخي از اهل معرفت وقتي ﴿وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ﴾ را معنا ميکنند، ميگويند اين ستارهها که ﴿كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾[1] هستند، از حرکت اينها مداري پيدا ميشود که اين مدار به نام فلک است، نه اينکه ما جِرمي داشته باشيم تا کسي بگويد «خَرق» و «التيام» محال است و مانند آن؛ ولي وقتي فکري رايج بود همه برابر آن فکرِ رايج سخن میگويند، آنهايي که رشته آنها نيست برابر حرف کسي که رشته او هست سخن میگويند. الآن همه ما از جاذبه سخن ميگوييم؛ اگر يک وقت زمينشناسان، سپهرشناسان و «ما بينهما»شناسان به اين نتيجه رسيدند که مطلبي دقيقتر از جاذبه است، آن محور گفتگوست. هم حکما و متکلمين در بين قدما نه اقدمين، افلاک را جسم ميدانستند. محدثين و مفسّرين ما هم همينطور فکر ميکردند. مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) ـ را خدا غريق رحمت کند ـ شما اين بحار را ـ که بحار الأنوار واقعاً بحار و نور است ـ بحث سما و عالَمِ بحار را که میبينيد سما و عالم در آن مجلدات رحلي، جلد چهاردهم بود الآن ديگر فرق ميکند؛ در «السماء و العالم»، در مسئله فاصله بين نفخ اوّل و دوم رواياتي است که فاصله بين نفخ اوّل و نفخ ثاني را به چهارصد سال ذکر ميکنند. آن وقت مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) به اين نکته ميرسند که وقتي با نفخ اوّل ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾؛[2] همانطوري که طومار مکتوبات را ميپيچد ما مانند سجلّ؛ يعني مانند طومار، بساط آسمان و زمين را جمع ميکنيم، آن وقت سال و ماهي نميماند، تا چهارصد سال بين نفخ اوّل و نفخ دوم فاصله باشد؟! در جواب اين اشکال، ايشان ـ را خدا غريق رحمت کند ـ فرمودند که ممکن است در ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾؛ آن «فلک الأفلاک» را خدا نگه بدارد، چون آن «فلک الأفلاک» است که با گردش شبانهروز يک دور به دور خود ميگردد و با حرکت آن «فلک الأفلاک» ليل و نهار پديد ميآيد؛ وقتي ليل و نهار پديد آمد از تکرّر ليالی و ايام، سال و ماه پديد ميآيد. ممکن است در نفخ اوّل آن «فلک الأفلاک» بماند و در اثر گردش مثلاً چهارصدساله اين فاصله تأمين بشود.
ميبينيد چيزي که «مسلّم البطلان» است؛ اين وسيله جمع بين رواياتي که ميگويد نفخ صور دفعي است و اين ميگويد فاصله بين نفخ اوّل و نفخ دوم چهارصد سال است. غرض اين است که اگر فکري رايج شد، هم حکيم، هم متکلم، هم مفسّر و هم محدّث بر اساس آن فکر رايج سخن ميگويد. اگر يک وقت اشکالي هست براي همه هست و اگر اشکالي نيست براي هيچ کس نيست. اين بزرگوار که در تفسير اهل معرفت اينچنين گفته است، مطابق با حرف اقدمين است؛ ما فلک به معناي جِرم و جسم نداريم، اين ستاره که حرکت ميکند از مدارهاي اينها به اينها «حُبُک» و «طُرُق» ياد ميشود؛ اين يک مطلب.
مطلب ديگر اين است که درباره زکات و خمس و اينها که ذات اقدس الهي ميفرمايند، يک وقت سخن از عهد است که ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛[3] «اوفوا بالعهود»؛ يعني آنچه در ذمّه شماست ادا کنيد. يک وقت است درباره خمس و زکات است وقتي درباره خمس و زکات باشد نميفرمايد که ذمّه شما مشغول است، بلکه ميفرمايد عين شما درگير است، شما موظف هستيد که اين عين را خلاص کنيد. درباره خمس دارد که ﴿و اعلموا انّ ما﴾[4] که آن هم متأسفانه متصل نوشته شده، اين «أنّ» حرف مشبهه به فعل است و اين «ما» موصوله است و اسم اوست؛ ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾؛ يک پنجم آن مال خداست که به وسيله اين حکم تقسيم ميشود و در اختيار پيغمبر و اهل بيت قرار ميگيرد، پس خمس به مال تعلّق ميگيرد؛ نظير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ نيست که اگر کسي چيزي را خريد، ذمّه او مشغول است که ثمن را بپردازد، بلکه اين مال گير است. درباره زکات هم ميفرمايد: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾؛[5] اين صدقه مفعول است؛ يعني اين صدقه در اين مال هست، اين صدقه را از اين مال بگير و اين مال را پاک بکن. انساني که ميخواهد خمس بدهد ذمّه او مشغول نيست، انساني که بايد زکات بدهد ذمّه او مشغول نيست، مال او مشغول است. او اگر بخواهد در آن بقيه تصرف بکند بايد مال را پاک بکند. وقتي مال را پاک کرد خودش پاک ميشود. در ذيل آيه سوره مبارکه «توبه» گذشت که فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾؛ «تُطَهِّرْهم» که نيست، مجزوم نيست که جواب امر باشد. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ مرفوع است؛ يعني اين جمله ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ در محل نصب است تا صفت براي صدقه باشد. اين صدقه هم منظور زکات است. اين زکات آدم را پاک ميکند، مال را هم پاک ميکند. اينکه فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِم﴾؛[6] آن ﴿يُزَكِّيهِم﴾ را درباره خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ﴾؛ اين ﴿تُزَكِّيهِمْ﴾ خطاب است؛ اما آن ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ ضمير مؤنث غايب به صدقه بر ميگردد، آن ديگر خطاب نيست؛ اگر آن خطاب باشد که مجزوم بود. بنابراين زکات به مال تعلّق ميگيرد، خمس به مال تعلّق ميگيرد، اين مال آلوده است و اگر کسي بخواهد دست به آلوده بزند، بايد حق غير را جدا بکند. اين صدقه در اين مال هست، نه اينکه صدقه بدهيد از ذمّه خودتان، چون شما بدهکار نيستيد، بلکه مال شما گير است؛ چون مال گير است کسي بخواهد در اين مال تصرف بکند بايد حق شريک را بدهد. بنابراين ﴿فَأَنَّ لِلَّهِ﴾ خُمُسِ همين، يک پنجم آن همين است. حالا آيا به نحو کسر مشاع است «کما هو الحق» يا «کلّي في المعين» است «کما ذهب اليه بعضٌ»، در حقيقت اين مال گير است. يک وقت آدم نسيه ميخرد مال او گير نيست؛ حالا اگر فرشي را نسيه خريد و روي اين فرش نماز خواند؛ ولي هنوز حق صاحب دَين را نداد؛ اما اين فرش طيب و طاهر است، چون آن دَين به فرش تعلّق نميگيرد، بلکه ذمه او گير است. هنگامي که ميخواهد بميرد تمام اين ديون از ذمّه به عين منتقل ميشود؛ ولي قبل از مرگ و قبل از احتضار که به عين منتقل نميشود؛ اما مسئله خمس اينطور نيست، مسئله زکات اينطور نيست. در زکات فرمود در مالِ اينها صدقه هست، نه اينکه اينها بايد صدقه بدهند که ذمّه آنها مشغول باشد. حالا که اين شد، اين مال قبل از اينکه صدقه داده بشود آلوده است؛ مثل غُساله است که قبل از «عَصر» و قبل از فشار اين پارچه آلوده است، وقتي فشار دادند و غُساله رفت، اين پارچه پاک ميشود. فرمود اين صدقه اينها را پاک ميکند نه تو پاک ميکني: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾؛ اما تو که پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هستي يا امام هستي، چون معلم کتاب و حکمت هستي، مزکّي و مربّي هستي، با اين راه ﴿تُزَكِّيهِمْ﴾ آنجا ضمير، ضمير خطاب است. اينجا هم فرمود که اينها کساني هستند: ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾؛ احساس ميکنند اين مالي که خدا به من داد، فقرا هم در مال من سهمي دارند، نه اينکه ذمّه من مشغول است و من موظّف هستم که فقير را تأمين کنم، بلکه اين مال گير است. حق فقرا در اين مال هست؛ آن وقت بنابراين اين مال، آلوده ميشود و تصرف در مالِ آلوده باعث آلودگي خود اشخاص است و دادنِ حق فقرا باعث ميشود که خود انسان پاک ميشود؛ وقتي خود انسان پاک شد وارد بهشت خواهد شد. پرسش: اين که خلاف ظاهر است؟ پاسخ: ظاهر آن همين است، دارد: ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ﴾؛ نه «في ديونهم» و «فی ذمّتهم»، بلکه اين مال گير است. مرحوم شيخ طوسي ـ را خدا غريق رحمت کند ـ اصرار دارد که چرا ما «تُطَهِّرْهُم» نميخوانيم و ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ ميخوانيم؟[7] اگر جواب امر باشد که بايد مجزوم باشد؛ ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ﴾؛ ضمير ﴿خُذْ﴾ به «أنت» بر ميگردد؛ اما ضمير «تُطَهّر»، «أنت» نيست، «هي» است به صدقه بر ميگردد: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾؛ اين ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جمله در محل نصب است تا صفت براي صدقه باشد؛ مثل اينکه فرموده باشد: «خذ من اموالهم صدقةً مطهرةً». اينکه سابق نزد متدينين رسم بود که میگفتند ما رفتيم مال خودمان را پاک بکنيم، يک تعبير ديني بود الآن هم ميگويند متدينين، ميگويند ما رفتيم مال خود را پاک بکنيم، اين يک تعبير قرآني است. اگر مال آلوده باشد کمکم اين آلودگي به خود شخص سرايت ميکند. بنابراين در قرآن اين نيست که ذمه شما مشغول است موظف هستيد؛ چون دَين شما نيست. پرسش: ...؟ پاسخ: بعداً ميتواند اين کار را بکند؛ منتها اجازه دادند از مال ديگر هم بدهيد، وگرنه اصل آن از خود مال تعلق ميگيرد. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، اصل، برای دَين نيست، اصل برای اين است که در موقع ادا گفتند ميتوانيد از دَين بدهيد، از عين بدهيد و مانند آن، وگرنه اصل تعلّق برای مال است. ﴿فَأَنَّ لِلَّهِ﴾، «خُمُس» همين شيء، يک پنجم همين شيء، «و في اموالِ» متّقين ﴿حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾، ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً﴾ اين صدقه را از مال اينها خارج بکن، نه اينکه اينها صدقه بدهند. پرسش: طيب و طاهر است که اين اُوساخ نصيب فقرا شده است؟ پاسخ: خير طيّب و طاهر است؛ منتها نسبت به مقام اهل بيت و سادات فرمودند: چون نزد عدهاي اُوساخ و امثال آن محسوب ميشود، «کرامةً» خمس را به جاي صدقه به سادات ميدهند؛ ولي به هر تقدير رواياتي که در ذيل آيه صدقه هست تأييد ميکند «فِيمَا سَقَتِ السَّمَاءُ الْعُشْر»؛[8] اين کسر مُشاع است. فرمود در متن همين مزرعه يک دهم آن برای اين مصارف هشتگانه است. حالا اگر با دَلو و راههاي ديگر آب داديد مثلاً کمتر است و اگر با باران آبياري شد بيشتر است، «فِيمَا سَقَتِ السَّمَاءُ الْعُشْر». غرض اين است که به خود مال تعلّق ميگيرد؛ منتها در مقام ادا فرمودند که شما دستتان باز است، ميخواهيد از خود عين مال بگيريد بدهيد يا از مال ديگر ميخواهيد بدهيد؛ ولي «اوّلاً» و «بالذات» به خود مال تعلّق ميگيرد. اين حکمِ اسلام است، نه تنها درباره خمس نه تنها درباره زکات، درباره هر مالي است، براي اينکه اين آيه در مکه نازل شد و در مکه نه سخن از خمس بود، نه سخن از زکات. ما موظّف هستيم نگذاريم کسي در جامعه فقير باشد، در مکه که سخن از خمس و زکات نبود، سخن از کفارات نبود، سخن از ديون شرعي نبود. مسئله روزه و کفارات روزه و آن نذورات، همه در مدينه نازل شد. اصلاً دين اجازه نميدهد که در جامعه فقير باشد؛ اين است. در بحث ديروز اشاره شد شما اين باب کتاب قرض را بخوانيد. البته ما در فقه کتابي به نام دَين نداريم، چون دَين حساب و کتابي ندارد؛ اما قرض، عقد است که ايجاب دارد و قبول دارد، کتابي در فقه به نام کتاب قرض است. دَين يک وقت انسان مال مردم را نميدهد يا نسيه خريده يا سلف خريده يا مال مردم را تلف کرده يا غصب کرده يا اشتباهي گرفته، ذمّه او مشغول است؛ اما درباره قرض در روايات باب قرض، مرحوم صاحب وسائل نقل کرد که اگر کسي مقروض شد، نه اينکه ـ معاذالله ـ بيراهه صرف کرده است، راه حرام صرف کرد، بلکه يک کاسب آبرومندي بود در اثر تحريم کوتاه آورده است؛ «و علي الامام ان يؤدي دينه»؛[9] حکومت اسلامي موظف است که دَين او را بپردازد. استدلال حضرت هم در روايت اين است که يکي از مصارف هشتگانه زکات، غارمين و بدهکارها هستند. حالا اگر کسي گفت به ما زکات نميدهند؛ ولي او را ديگر به زندان نبريد؛ اين حکومتِ اسلامي است. اگر کسي بيجهت کوتاه نياورد، با جهت اقتصادي کوتاه آورد؛ اين را نميشود دستبند به زندان بُرد، اين الآن کار بانک است. غرض اين است که دين همين که آمده فرمود فقر را بايد برداريد. ببينيد اين بيان نوراني حضرت امير را در اين الصوت العدالة ميخوانيد. فرمود کمک به فقير يک کمک عاطفي است؛ الآن شما از تاشکند تا واشنگتن، از واشنگتن تا تاشکند، دَهها بار بگرديد بسياري از اين کشورها، کشورهاي کفر است، همه اينها کمک به محرومين دارند. اين کميته امداد که مختص به ما نيست، کدام کشور است در کره زمين براي بيبضاعتها و براي از جاافتادهها، به عنوان حمايت از بيسرپرست بودجهاي نداشته باشد؟! شما کشور کفر و کمونيستي چنين چيزي سراغ داريد. به بيبضاعت و افتاده کمک کردن، کار عاطفي است نه کار عقلي، آن که دين آورده اين نيست که به فقير کمک بکنيد؛ اين بيان نوراني حضرت امير اين است که «لو تمثل لی الفقر لقتلته»؛[10] شمشير دست من است، هر جا فقر را ببينم فقر را از بين ميبرم نه به فقير کمک ميکنم؛ من کار توليد ميکنم، من اشتغال ايجاد میکنم، من بيکاري را بر ميدارم، من با فقر مبارزه ميکنم، نه اينکه فقير را کمک ميکنم، چون فقير را هر کافري هم کمک ميکند. الآن شما در هيچ جاي کره زمين نشان نداريد که کميته امداد نداشته باشند؛ منتها حالا اسم او فرق ميکند. آن که دين آورده اين نيست که به فقير کمک بکنيد؛ آن که دين آورده اين است که با فقر مبارزه بکنيد و نگذاريد کسي فقير باشد. «فَقر» را هم «فقر» گفتند براي اينکه کمرشکن است و اگر کمر ملتي شکست، شما چه اقتصاد مقاومتي داريد و چه کسي ميخواهد مقاوم باشد؟ چرا فقر را فقر گفتند؟ اين کتاب «عربي مبين»، «عربي مبين» است؛ بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) همين است: «يُبِينُ الْأَلْسُنَ، وَ لَاتُبِينُهُ الْأَلْسُن».[11] آن لطايفي که در عربي هست در هيچ زباني نيست. ما با اينکه فارسي ما يک فرهنگ غني و قوي است؛ اما اينکه هيچ ممکن نيست که قرآن ترجمه بشود اين است. هر چه هم ما تلاش و کوشش بکنيم، آيه را نميتوانيم ترجمه بکنيم. هشت دَه تا لفظ را جمع بکنيم بخواهيم يک آيه را معنا کنيم، اين هشت دَه تا لفظ مثل آب روي غربال آوردن است؛ فقير نه يعني گِدا، گدا باري ندارد؛ اما فقير؛ يعني کسي که ستون فقرات او شکسته است. وقتي ستون فقرات او شکسته باشد که قدرت قيام ندارد. کسي که دست او خالي است، جيب او خالي است، ستون فقرات او شکسته است؛ از اين جهت به او ميگويند فقير؛ اما چنين لطيفهاي در فارسي نداريم. ما ميگوييم گِدا، ندار؛ گدا که بار علمي ندارد. ما اصلاً تعهّد کرديم که کتابهاي در سطح المنجد را اصلاً نگاه نکنيم چون بار علمي ندارد؛ اما آن لغتهايي که اساس را معنا را ميکند، شما نگاه کنيد! فقير را به معني گدايي که ما در فارسي از آن تعبير ميکنيم، معنا نميکنند؛ فقير يعني «من انکسرت فقرات ظهره» و کسي که جيب او خالي است، دست او خالي است، قدرت قيام ندارد و مقاوم نيست؛ غرض اين است که اين دين است. اين دين وقتي که آمد گفت مردم بايد روي پاي خودشان بايستند و اگر مشکلي براي شخص پيش آمد، اين شخص در مال اغنيا، حق دارد نه زکات، نه خمس؛ اين در مکه نازل شد و در مکه سخن از زکات و خمس نبود، فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ﴾ کساني هستند که ﴿في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ٭ آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ ٭ كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ ٭ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ٭ وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ﴾، نه «في ذِمَمِهِم»؛ اين دين نميگذارد کسي فقير باشد. آن امير(سلام الله عليه) فرمود: اگر من فقر را ببينم گردن فقر را ميزنم: «لو تمثل لی الفقر لقتلته»؛ اين علي است! با اينکه آن وقتها سخن از زکات نبود، سخن از خمس نبود. آن است که ميگويد: «فعلي الامام عن يودی دينه»؛ اين علي است! پرسش: ...؟ پاسخ: همه ما مسئول هستيم، «كُلُّكُمْ مَسْئُول».[12] ببينيد اينطور نيست که ما توقع داشته باشيم که ديگران اين کار را بکنند، ما خودمان هم هر کدام از ما مقصر هستيم. به ما گفتند که چطور چشم خود را مواظب هستي؛ از اين لطيفتر و شيرينتر خدا حرف بزند! فرمود چگونه مواظب چشم خود هستي، چگونه مواظب گوش خود هستي، چگونه مواظب دل خود هستي، ﴿كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا﴾[13] همينطور شد؟ حالا روشن شد؟ همينطور که نسبت به چشم و گوش مسئول هستي، نسبت به فقرا هم مسئول هستي: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُول» از اين لطيفتر! اگر از چشم و گوشتان سؤال ميشويد، از فقرا هم سؤال ميشويد: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُول». از اين شيرينتر! از اين زيباتر! از اين دلپذيرتر! اينکه ميبينيد ائمه(عليهم السلام) وقتي به آيات ميرسيدند اين را مثل اينکه ميخواستند اين آيات را ببوسند، از بس اين کتاب شيرين است، از بس اين کتاب زيباست! فقط حضرت بايد بيايد، هيچ معجزهاي به آن زمان ظهور حضرت نميرسد که مردم عاقل ميشوند. اگر اين هفت ميليارد الآن عاقل بشوند؛ اداره آدم عاقل، آن هم در سايه رهبريِ انسانِ کاملِ معصوم، وليّ الهي که سيصد و اندي شاگرد مثل امام دارد، اداره اين هفت ميليارد آسان است. او سيصد و اندي شاگرد مثل امام دارد. خودش هم حجت بالغه است، عقل مردم هم کامل ميشود، حضرت چه کار ميکند؟ چه عنايتي خدا به حضرت دارد؟ الآن مشکل جدّي حکما و فلاسفه غرب اين است که هم منکر معاد هستند و هم منکر تجرد روح هستند، با اينها چگونه آدم ميتواند بحث بکند؟ ميگويند پايان خط مرگ پوسيدن است، تمام ميشود و ميرود؛ هر کس در اين عالم هر کاري کرد کرد، حساب و کتابي نيست؛ اين برای انکار معاد. خود انسان هم همان است که در تالار تشريح «ارباً اربا!» ميشود، چون روح را ما در آنجا نميبينيم خبري از روح نيست؛ با اين فکر چگونه ميشود جهان را اصلاح کرد؟ حالا خدا را ممکن است قبول داشته باشند؛ اما خدايي که فقط نظام را آفريد؛ ولي مسئوليتي از ما نميخواهد؛ او را مشرکان هم قبول داشتند، مگر مشرکان خدا را قبول نداشتند؟ ميگفتند ما اين بتها را ميپرستيم که ما را به او نزديک بکند وگرنه منکر خدا که نبودند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾.[14] اصل اعتقاد به اينکه مبدئي هست، اين «سهل المؤونه» است؛ مبدئي که از ما مسئوليت نخواهد؛ اما وقتي انسان بگويد مرگ پايان راه است، چرا ما هر کاري دستمان بر ميآيد نکنيم؟! اين که ميبينيد همايش تشخيص بيماريهاي مشترک بين انسان و دام فراوان است، براي اينکه انسان را همان حيوان ميدانند و فتوا را هم از آزمايشگاه موش ميخواهند؛ اما حالا بيماريهاي قلبي، ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[15] اينها را که آزمايشگاه موش جواب نميدهد، اينها هم که باور ندارند. ﴿فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَض﴾[16] اينها را که باور ندارند، ميگويند انسان همين است و با موش فرق نميکند؛ منتها دوز دارو فرق ميکند؛ کار هم دست اينهاست. غرض اين است که اينکه انسان درباره اين کتاب اين همه خضوع ميکند فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم﴾،[17] اين است. اين حرفهاي قرآن بوسيدني نيست! اي کاش به ما ميگفتند هر شب قرآن به سر داشته باشيد! آن روز در جاهليت، نه شرق اين حرفها بود، نه غرب اين حرفها بود؛ اين آمده گفته اگر ميخواهيد بهشت برويد، بايد يک سهمي از مال شما براي فقرا باشد. پرسش: میشود گفت که اين ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ﴾، در مکه بوده قبل از تشکيل حکومت بوده؟ پاسخ: بله، اصلاً در مکه است. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، اصلاً اين درباره خمس و زکات نيست. حالا کسي خمس و زکات خود را داد بعد ميبيند که چهار تا فقير همسايه او هستند، اينچنين است. متّقي کسي است که نگذارد کسي فقير باشد و ستون فقرات او شکسته باشد. اين بيان هم از ائمه(عليهم السلام) است که «ما ضرب الله العباد بسوط أوجع من الفقر»؛[18] اين «سوط»؛ يعني تازيانه. فرمود هيچ تازيانهاي دردناکتر از فقر نيست. خدا نکند کسي مبتلا بشود! اين کسي که با دست خالي شب ميخواهد برود خانه چه ميکشد؛ ولي اين امام فرمود: هيچ تازيانهاي دردناکتر از فقر نيست. حالا ما داريم و خمس و زکات خود را هم داديم؛ ولي ميدانيم که او با دست خالي دارد ميرود؛ فرمود اگر ميخواهي بهشت بروي، بايد به او برسي! در مال تو حق دارد؛ اين دين است. ممکن است حالا نماز شب هم بخواند؛ ولي اين کار را هم نکند. ولي فرمود چه حکومت باشد چه حکومت نباشد، چه اهل زکات باشی چه نباشی، چه خمس بدهي يا ندهي، در مال تو فقير حق دارد: ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم﴾. پرسش: يعني واجب است؟ پاسخ: بله، واجب کفايي است. اگر کسي ندارد، چند نفر ميدانند، ميشود واجب کفايي؛ فقط يک نفر ميداند ديگران نميدانند، ميشود واجب عيني؛ او همينطور گرسنه بماند؟ اينکه نيست. پرسش: اگر غنی نداد فقير میتواند تقاص بکند؟ پاسخ: نه، حالا تقاص حرف ديگري است؛ او خودش شورش ميکند، اگر ـ خداي ناکرده ـ به آنجا برسد.
مرحوم کليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل ميکند که آن حضرت به خدا عرض کرد: خدايا! نان اين مملکت را قطع نکن! نان در تعبيرات فارسي ما هم کنايه از اقتصاد است. عرض کرد: «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّيْنَا وَ لَا أَدَّيْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّ وَ جَل»؛[19] خدايا! اگر بين ما و نان مملکت جدايي انداختي، توقع نداشته باش که مردم دين داشته باشند! اين پيغمبر است. اينها که خودشان براي خود نگفتند، اينها در شعب ابي طالب امتحان دادند. آن فقر را تحمّل کردند؛ گاهي سنگ ميبستند و گاهي به جاي سنگ دامن به شکم ميبستند. حالا آن حَجَر را ميبستند، «کما ذهب اليه بعض» يا حِجْر خود را به کمر ميبستند که شکم درد نيايد «کما ذهب اليه آخرون»؛ در آن روايت هست که آيا «حِجر» است يا «حَجَر»، بالاخره خود اينها امتحان دادند، خديجه(سلام الله عليها) امتحان داد، ابوطالب(سلام الله عليه) اينها امتحان دادند، پس براي ما دارد ميفرمايد. فرمود: «فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّيْنَا وَ لَا أَدَّيْنَا»؛ آن روز خود فقير شورش ميکند، اينطور نيست که حالا از مرجع اجازه بگيرد. پرسش: به هر حال اقتصاد زيربناست؟ پاسخ: اقتصاد زير بنا نيست، اعتقاد زير بناست. آن اعتقاد به اقتصاد سامان ميدهد و ميگويد بايد اين کار را کرد، از راه صحيح هم برو حق خود را بگيرد و با آن حق هم اگر جامه فراهم کردي و نماز خواندي، ديگر غصب نيست. اين اعتقاد است که به اقتصاد سامان ميدهد وگرنه ـ معاذالله ـ اگر اعتقاد نباشد ميشود نظام کمونيستي. شما قبلاً اين نقشه شوروي سابق را که ميديديد، بخش وسيعي از آسيا و بخش وسيعي از اروپا همه را اينها داشتند؛ اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي، اين برای نقشه آن روز بود. اين مثل آدم برفي آب شد، نه کودتا شد، نه جنگ شد، نه اختلاف داخلي شد، اقتصاد بدون اعتقاد اين است. هيچ کس کاري با شوروي نداشت، جنگي نداشت؛ آبِ آب شد، همه هم تعجب کردند که چگونه آب شد؟! اين خداست. فرمود ما اگر بخواهيم خيليها را پياده ميکنيم، کسي هم نميفهمد که چطور پياده شد، اميدواريم آمريکا هم اينطور بشود! اميدواريم اسرائيل هم به حق علي و اولاد علي اينطور بشود؛ ولي غرض اين است که اينها آب ميشوند. اگر آن روز رفته بوديد کرملين ميديديد، هيچ خيال ترور و وحشت نبود، اصلاً اين هيأتي که رفت ما آنجا نيروي نظامي مسلح نديديم، آن بخش وسيع کرملين که بخشي هم براي بازديد اين کساني که ميآيند براي ميراث فرهنگي و اينها آماده است، خيلي وسيع بود و ما فقط چهار تا نيرو ميديديم که براي گارد تشريفات براي سلام و احترام بودند؛ ما نيروي مسلح نديديم، از بس اينها آدم کشتند و لاي ديوار بردند؛ هيچ کس فکر ترور نميکرد؛ اما همينطور صاف صاف مثل آدم برفي، آب شد؛ اين خداست. اگر اقتصاد باشد و اعتقاد نباشد مثل همينها در ميآيد. آن که دين آورده اصل اعتقاد است؛ در کنار اعتقاد، اقتصاد است. فرمود هم خودت روي پا باش و هم دست افتادهاي را بگير، نگذار کسي فقير باشد. اينها که بانکهاي ربوي دارند فرمود اينها ميدانيد چگونه زندگي ميکنند؟ اينها گرچه ايستادهاند؛ اما اينها مخبّطانه حرکت ميکنند: ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا﴾؛[20] اين را دين عقل نميداند، آنها را که اقتصاد را اصل ميدانند ميگويند اين درس مرابحه خوانده ،درس بانکداري خوانده، اين را عقل ميداند، تيزهوش هم ميدانند، شاگرد ممتاز هم ميداند، شاگرد اوّل ميدانند و قرآن اين را ديوانه ميداند: ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطان﴾؛ او مخبّطانه حرکت ميکند، خون مردم را ميمکد. قرآن يک چيز تازه آورده، الآن هم تازه است، هر روز هم تازه است. به وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) عرض کردند که ما سالهاست که داريم قرآن ميخوانيم؛ ولي خسته نميشويم چطور است؟ فرمود شما هيچ شده که از خودتان سؤال بکنيد که ما الآن مثلاً پنجاه سال يا شصت سال سنّ ماست، هر روز اين آفتاب را ميبينيم خسته نميشويم؟! اين «يجري مجري الشمس و القمر»[21] هيچ شد کسي سؤال بکند که من الآن شصت سال است و هر روز آفتاب را ميبينم، از آفتاب خسته شدم؟! فرمود اين نور است، اين نور خستگي ندارد: «يجري مجري الشمس و القمر»؛ اين نه کهنه ميشود و نه خستگي دارد، هر روز تازه است، هر روز پيام دارد، هر روز قابل نورگيري است. اين که ديگران او را تيزهوش ميدانند و قرآن او را «مخبَّط» ميداند براي همين است؛ آن وقت ما نه کارتنخواب خواهيم داشت، نه فقير خواهيم داشت، نه زندانهاي ما پُر است که اميدواريم ـ إنشاءالله ـ به حق قرآن و عترت اين دو تا حلّ بشود.