درس تفسیر آیت الله جوادی
95/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 7 تا 19 سوره ذاريات
﴿وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (7) إِنَّكُمْ لَفي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (9) قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ (10) الَّذينَ هُمْ في غَمْرَةٍ ساهُونَ (11) يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ (12) يَوْمَ هُمْ عَلَي النَّارِ يُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14) إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (15) آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ (16) كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19)﴾
سوره مبارکه «ذاريات» که در مکه نازل شد، گرچه عناصر محوري آن همان اصول دين است، لکن در آغاز درباره معاد که مهمترين مسئله آنها بود، چه اينکه مهمترين مسئله همه ما هم هست، آياتي را نازل فرمودند. در مسئله اختلاف، اشاره شد که چند قسم است: يک وقت است اختلاف همه آن حق است؛ منتها درجاتي دارد. يک وقت است اختلاف همه آن باطل است؛ منتها درکاتي دارد. يک وقت اختلاف بعضي از اقسام آن حق است و بعضي اقسام آن باطل است. اختلاف انبيا همه آن حق است؛ منتها درجاتي دارد، براي اينکه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[1] که جريان موسي و هارون(سلام الله عليهما) يا ساير انبيا، اگر اختلاف نظري دارند از همين قبيل است. فرمود: ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾؛ رسولان هم اينچنين هستند: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾؛[2] پس اختلاف مُرسَلين همه آن حق است و درجاتي دارد؛ اختلاف انبيا همه آن حق است درجاتي دارد؛ چه اينکه اختلاف کفار و منافقون و امثال آنها همه آن باطل است درکاتي دارد. فرمود اين کتاب حق است، اين پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) حق است و بعضيها به واسطه شيطنت و القا و امثال آن از او مصروف شدند. اين ﴿قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ﴾؛ يک تبرّي است و به منزله نفرين يا لعن است، نه معناي فقهي و حکم فقهي داشته باشد که قتل آنها جايز باشد. فرمود عدهاي در «غمره» و در گودال غفلت فرو رفتهاند. درباره «صبيّ» ملاحظه بفرماييد که صبي «عمده خطأ و قصده کلاقصد»[3] اين کودک عمداً دارد بازي ميکند؛ ولي عمد او بياثر است و به منزله سهو است. قرآن کريم عدهاي را در خواب ميداند، عدهاي را بچه ميداند ميفرمايد: اينها در سهو هستند با اينکه عمداً دارند اين کار را انجام ميدهند؛ اينها ساهي هستند، اينها ناسي هستند، اينها عامد نيستند، اينها جاهل هستند. اگر درباره صبي آمده است: «عمده خطأ و قصده کلاقصد» از همين قبيل فرمود: ﴿هُمْ في غَمْرَةٍ ساهُونَ﴾؛ وگرنه سهوي ندارند. نقل کردند وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در مسجد يا در محفلي نشسته بودند فرمودند صدايي را من شنيدم، اين صدا عبارت از آن است که سنگي هفتاد سال قبل از لبه جهنم پَرت شد و الآن به تَهِ جهنم رسيد. [4] اينها نميدانستند که راز اين سنگ چيست و اين سنگ چطور از لبه جهنم حرکت کرده است! وقتي از محفل بيرون آمدند، ديدند صداي شيون مرگ بازماندههاي يک منافق است که هفتاد سال سن داشت؛ يعني اين منافق از همان روز اوّلي که از خانواده فساد و تباهي به دنيا آمده، در مسير جهنم بود و الآن بعد از هفتاد سال به تَهِ جهنم رسيده که ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾.[5]
بنابراين يک عده در جهنم هستند، برای اينها روشن نيست؛ يک عده در بهشت هستند برای اينها روشن نيست. در اين سوره مبارکه «اعراف»، در بخشهاي پاياني اين سوره؛ يعني آيه 187 سوره مبارکه «اعراف»، از آن ميشود اين مطلب را فهميد که سؤال ميکنند و خدا جواب ميدهد که ما از قيامت کِي پردهبرداري ميکنيم؟ مثل تابلويي که نوشتهاند بعد ميگويند در فلان وقت از اين تابلو پردهبرداري ميشود. آيه 187 سوره مبارکه «اعراف» اين است که ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها﴾ که در بحث ديروز گذشت؛ يعني کِي کشتي قيامت لنگر مياندازد؟ وقتي سؤال کردند اين کشتي کِي لنگر مياندازد؛ يعني اين کشتي هست؛ منتها ما لنگرگاه آن را نميبينيم: ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾. آنگاه ذات اقدس الهي فرمود بگو: ﴿إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ﴾؛ خدا در يک فرصت معين رونمايي ميکند؛ اين معلوم ميشود که الآن موجود است. آن بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) که فرمود از ما نيست کسي که بگويد بهشت و جهنم الآن خلق نشد؛[6] همين است. بهشت خلق شد و جهنم خلق شد؛ منتها مطلب ديگر اين است که بعضيها هماکنون در بهشت هستند و بعضيها هماکنون در جهنم هستند. آن روايت نوراني که از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد تقريباً بيست و هفت هشت روايت را مرحوم صدوق در پايان کتاب شريف توحيدشان و بعضي از کتابهايشان نقل کردند، اين «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا»؛[7] تقريباً بيست و هفت هشت روايت را ايشان نقل کردند. يکي دو تا روايت از همين بيست و هفت هشت روايت اين است که «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»؛[8] من شهر حکمت هستم و اين حکمت بهشت است و تو دَرِ اين بهشت هستي. پس از اين جهت حالا ممکن است بعضي از مراتب جنت بعداً رونمايي بشود؛ ولی بعضي از هم اکنون در بهشت هستند. اگر اين معناست بعضي هم اکنون در دوزخ هستند که فرمود اينها در دوزخ هستند و «دفعةً» روشن ميشود که گُر گرفتند. پس تعبير ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾؛ قيامت کِي لنگر مياندازد، لنگرگاه آن کِي و کجاست؟ نشان ميدهد که اين مثل سفينه سيار است. ﴿لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ﴾؛ يعني در فرصت مناسب خدا پردهبرداري ميکند. پرسش: ...؟ پاسخ: معاد همينها را دارد؛ قيامت يک بخش از آن بهشت است، يک بخش از آن جهنم است، يک بخش از آن اعراف است؛ اين قيامت است. اين قيامت؛ مثل يک کشتي سيّار است که ﴿فَالْجارِياتِ يُسْراً﴾ است، کِي لنگر مياندازد، خدا ميداند؛ کِي از آن رونمايي و پردهبرداري ميکند، خدا ميداند. آن وقت اگر اصل اين است اين روايتي که وجود مبارک حضرت امير دَرِ اين حکمت است و حضرت فرمود اين حکمت بهشت است؛ آن وقت ادراک اين گونه از روايات خيلي سخت نخواهد بود: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا». آن گرچه از طريق ديگران نقل شده باشد؛ اينکه حضرت فرمود سنگي از لبه جهنم حرکت کرده و هماکنون به تَهِ جهنم رسيد. ديدند اين شيون بازماندههاي آن منافق به گوش ميرسد و او 0918هفتاد سال سن داشت؛ معلوم ميشود عدهاي در همين مسير جهنم بودند. در اين سوره مبارکه «نساء» دارد که ﴿يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً﴾؛[9] اينکه نه معناي آن اين است که در قيامت ميخورد، بلکه اين همين الآن دارد آتش ميخورد. آن وقت ﴿وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً﴾، سر جاي خود محفوظ است. اين به راههاي گوناگون از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است هم درباره بعضي از زنها که غزالي نقل کرد، [10] هم درباره بعضي از مردها که ديگر محدّثان نقل کردند. اينها خدمت حضرت رسيدند و حضرت مثل اينکه به اينها تعارفي کرد که شما اين خرما يا چيزي را ميل کنيد، آنها گفتند ما روزهدار هستيم، حضرت فرمود: شما روزه نداريد، شما گوشت خورديد. عرض کردند ما چيزي نخورديم. دستور دادند طشتي آوردند، فرمود بالا بياوريد و قِي کنيد! اينها گوشت قِي کردند. عرض کردند: يا رسول الله! ما چيزي نخورده بوديم. فرمود اين غيبتي که کرديد همين است. اين غيبت که ﴿يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً﴾،[11] همين است. اين گوشهاي از اسرار معاد است که حضرت نشان داد، «دفعةً» آدم ميبيند که در چنين صحنهاي هست.
بنابراين اگر چنين تعبيري آمده، انسان نبايد اينها را رد کند که «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا». يا درباره آن قِي کردن، آنچه غزالي نقل کرد درباره دو تا زن بود، آنچه ديگران نقل کردند درباره دو نفر از صدر اسلامي بود که مثلاً نسبت به حضرت امير(سلام الله عليه) يا ديگران غيبت کردند. از اين تعبير که اين قيامت کِي لنگر مياندازد و لنگرگاه آن کجاست؟ يا از اين تعبيري که ﴿لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ﴾؛ فقط خدا پردهبرداري و رونمايي ميکند، معلوم ميشود که هم اکنون، يک عده در رَوح و ريحان هستند، «في روح و ريحان» هستند. آن وقت ظاهر اين آيه که دارد: ﴿الَّذينَ هُمْ في غَمْرَةٍ ساهُونَ ٭ يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ ٭ يَوْمَ هُمْ عَلَي النَّارِ يُفْتَنُونَ ٭ ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ﴾؛ اين آشوبي که کرديد، اين افتتاني که کرديد، شما در همين شعله بوديد که به اين صورت در آمده است. در مقابل آن ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾، آنها هم همينطور هستند. يک سلسله اسراري است که بعدها روشن ميشود، يک سلسله اسرار و رمز و رازهايي است که در درون انسان است و انسان باخبر نيست و «دفعةً» روشن ميشود؛ اين آيه سوره مبارکه «نساء» ميتواند جامع باشد. فرمود اين کسي که مال يتيم را ميخورد، هماکنون دارد آتش ميخورد، يک؛ ﴿وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً﴾، آن هم سر جاي خود محفوظ است، بعداً هم به آن آتش گداخته ميرسد؛ ولي الآن دارد آتش ميخورد. پس اگر وليّاي از اولياي الهي يا امامي از ائمه(عليهم السلام) فرمودند اين شخص دارد آتش ميخورد؛ اين را نبايد گفت که ما اين روايت را نميتوانيم بپذيريم. ظاهر اين آيه اين است که اگر ما دليل قطعي بر خلاف داشته باشيم، اين آيه توجيه ميشود؛ اما اگر دليل قطعي بر خلاف نداشته باشيم، اين ظاهر حجت است؛ نفرمود کساني که مال حرام ميخورند بعداً گرفتار آتش ميشوند، آن بعداً جمله بعدي است: ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً﴾، بعد ﴿وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً﴾؛ آن سر جاي خود محفوظ است و اين تشبيه نيست، صِرف تشبيه نيست که کساني که غيبت ميکنند: ﴿أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً﴾. درباره بهشتيها هم همينطور است فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ٭ آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾؛ هر چه خدا به اينها داد اينها دريافت ميکنند، چرا؟ چون ﴿إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ﴾؛ اينها اهل احسان بودند به هر سه معنا؛ يک وقت ميگوييم «أحْسَن»؛ يعني «فَعل فِعلاً حَسَنا». يک وقت ميگوييم «أحْسَن»؛ يعني «أحْسَن الي الغير»، در برابر ظلمي که به ديگران ميکند اين نسبت به ديگران کار خير انجام ميدهد. يک وقت ميگوييم: «أحْسَن»، اين «أحْسَن» را آن حديثي که از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کردند تفسير ميکند. از حضرت سؤال کردند: «مَا الْإِحْسَان»؟ فرمود: «إحسان» فعل نيست «إحسان» مقام است: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل للَِّهِ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك»؛[12] احسان مقام است، به مقام احسان رسيدن عبارت از آن است که انسان طوري خدا را عبادت کند که گويا خدا را با چشم سِرّ ميبيند، نه سَر و بداند و به اين حدّ برسد که اگر او خدا را نميبيند خدا او را ميبيند: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَري﴾.[13] مستحضريد که مهمترين دستور دين حيا است. بعدها سخن از بگير و ببند و بکوب است، وگرنه سوره مبارکه «علق» که اوّلين سورهاي است طبق نقل مشهور که نازل شده است، اين چند آيه آن اوّل نازل شد؛ يعني «إقرأ» در بخش پاياني آن ما را به حيا دعوت کرده است، فرمود: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَري﴾؛ مگر نميداند که خدا ميبيند. از سنخ علم غيب نيست؛ الآن فرق بين ائمه(عليهم السلام) با وجود مبارک حضرت اين است که آنها علم غيب دارند، وجود مبارک حضرت گذشته از اينکه علم غيب دارد، شاهد فعلي هم است، اينکه فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ اينها در بعضي از مراتب علم غيب است و در بعضي از مراتب علم شهودي است؛ فرمود حضرت الآن دارد ميبيند. شما وقتي زيارت وجود مبارک امام هشتم(سلام الله عليه) مشرّف ميشويد در همين اذن دخول ميگوييد: «إِنَّكَ تَسْمَعُ كَلَامِي وَ تَرُدُّ سَلَامِي»؛[14] سلام مرا ميشنوي و جواب مرا ميدهي؛ منتها من نميشنوم؛ اين سخن از علم غيب که نيست. حالا اگر اعمايي از ديگري بشنود که ديگري او را ميبيند، نبايد خيال بکند که او علم غيب دارد، نه خير! او دارد ميبيند؛ اين ديگر علم غيب نيست. اگر نابينايي به او بگويند هر کاري که بکنی فلان شخص که رفيق توست ميبيند؛ اين نبايد بگويد فلان شخص علم غيب دارد، بلکه اين علم شهودي و حضوري است و حاضر است، علم غيب نيست. درست است همه ائمه(عليهم السلام) ميدانند ما چه ميکنيم: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[15] که منظور ائمه(عليهم السلام) هستند؛ اما وجود مبارک حضرت گذشته از آن علم غيب، علم حضوري و شهودي هم دارد؛ يعني با همين چشم ميبيند. آيه سوره مبارکه «علق» ما را به حيا دعوت کرده است فرمود: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَري﴾؛ حالا اين بزن و بکوب برای بعديهاست که ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[16] وگرنه اوّل سخن از جهنم نبود، بلکه اوّل سخن از حيا بود؛ حالا اگر کسي حيا نداشت سخن از بزن است: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَري﴾.
اينجا هم فرمود: ﴿كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ﴾؛ احسان به معناي سوم، مقام است و فعل نيست: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك». اينها گذشته از اينکه نمازهاي واجب را ميخواندند: ﴿كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ﴾؛ کمتر شب به خواب ميرفتند؛ حالا يا نسبت به ليالي کمتر شبي به خواب ميماندند يا نسبت به هر شب، بخش کم آن را ميخوابيدند. به هر تقدير بخش قابل توجه آن را به عبادت و نماز شب ميپرداختند. ﴿كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ﴾؛ بقيه را بيدار بودند که چه کار کنند؟ ﴿وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾؛ نه تنها عابد بودند که شب استغفار ميکردند، به همان دليل که شب براي ديگران حداقل چهل نفر است، اين چهل نفر حداقل است، نه اينکه نماز شب اين است که آدم به چهل نفر مؤمن دعا کند، اگر به چهارصد مؤمن دعا کرد مثلاً مشکل داشته باشد، بلکه اين حداقل آن است و نسبت به اکثر حدّي ندارد: ﴿وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾؛ اينکه سَحر به فکر ديگري است و طلب مغفرت ميکند، روز هم به فکر ديگري است. هم آنهايي که وضع ماليشان ضعيف است و سؤال میکنند، مشکل آنها را ميپردازد و هم آنهايي که روي سؤال ندارند: ﴿وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ٭ وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾؛ مسئله زکات جداست. اينها سُور مکي است در مکه که زکات نيامده است. جريان زکات و امثال آن در مدينه آمده، اينها که در مکه نبود. هر مسلماني به هر حال نبايد در کنار او گرسنهاي بماند. شما يک کتاب قرض را در باب فقه ملاحظه بفرماييد! ما يک دَيْن داريم و يک قرض؛ دَيْن کتاب فقهي ندارد، براي اينکه عقد نيست، بلکه اين قرض است که ايجابي دارد، قبولي دارد، حساب و کتابي دارد. دَيْن مطلق است؛ گاهي انسان چيزي را وام ميگيرد، در اثر قرض گرفتن مديون ميشود، گاهي نسيه خريده يا سلف فروخته يا مال مردم را ضايع کرده يا عصياناً يا نسياناً براساس «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»،[17] «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّي تُؤَدِّيَ»،[18] اينها دَيْن است نه قرض؛ قرض عقد است و فقه است و ايجاب است و قبول و کتاب علمي خاص خود را دارد؛ اين دَيْن است، لذا شما سرتاسر فقه را بگرديد «کتاب الدَيْن» نميبينيد «کتاب القرض» ميبينيد. در مسئله قرض روايات حساب شدهاي است که اگر کسي آبرومند بود و مقروض بود، حکومت اسلامي بايد قرض او را بپردازد، نه اينکه او را به زندان ببرد؛ اين ميشود دين. يک وقت است کسي مال مردم را اتلاف ميکند، آن حدّ دارد؛ حساب خاص خود را دارد؛ اما کسي در اثر تورّم، رکود و تحريم کوتاه آورده هيچ تقصيري هم ندارد، نبايد او را به زندان بُرد و حکومت اسلامي فرمود: «و علي الإمام ان يؤدّي قرضه».[19] اين در روايات است. چرا؟ استدلال حضرت اين است که يکي از مصارف هشتگانه زکات هم غارمين است.[20] اين کسي که بدهکار است، اين را که زندان نميبرند و دستبند نميزنند. يک وقت است که حرامخواري کرده، مال مردم را گرفته، سرقت کرده، عمداً مال مردم را تلف کرده، بله اصلاً زندان را براي همين جاها ساختند؛ اما يک وقت در اثر تحريم و رکود و تورّم و امثال آن مشکل مالي پيدا کرد؛ فرمود امام مسلمين بايد دَيْن او را بپردازد، براي اينکه يکي از مصارف هشتگانه زکات، غارمين است؛ يعني بدهکارها. حالا اگر کسي بگويد آن سهم زکات را به ما نميدهند که ما حق اينها را بپردازيم، لااقل اينها زندان نروند؛ دستبند زدن و زندان بردن و آبروريزي برای کسي است که عمداً مال مردم را خورده؛ اما اگر در اثر تحريم و رکود و تورّم و علل و عوامل ديگر کسي کارگرهاي او نتوانستند آن کار را انجام بدهند و زير مجموعه آن نتوانستند، امام مسلمين موظف است که دَيْن او را بپردازد. اگر امام گفت من ندارم، لااقل اين به زندان نرود. فرمود اينها اهل بهشت هستند کساني که ﴿في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾؛[21] سائل همينهايي که تکدّي ميکنند؛ اما کسي که آبرومند است و سؤال نميکند او محروم است، او در مال ديگران حق دارد؛ نه تنها سؤال نميکند، طوري آبرومندان زندگي ميکند که ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾؛[22] بر اساس عفتي که دارد ديگران که از وضع دروني او باخبر نيستند، خيال ميکنند وضع مالي او خوب است، آبرومندانه زندگي ميکند، فرمود اگر خواستيد صدقه بدهيد و کمک بکنيد به اين گروه بدهيد، کساني که ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ﴾؛ يعني جاهل به اوضاع داخلي اينها؛ ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾؛ او چون خيلي عفيفانه زندگي ميکند، خيليها خيال ميکنند که او غني است؛ اين قرآن است. فرمود بهشت برای کسي است که نماز شب او ترک نميشود و حقوق مردم هم ترک نميشود: ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾؛ چه آنها که سائل به کفّ هستند، چه آنها که آبرومند هستند و سؤال نميکنند، چه آنها که ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾؛ اينها کساني هستند که بهشت برای اينهاست و هماکنون در بخشي از بهشت به سر ميبرند. حالا اين قبر گفتند: «في رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة» همين است. وقتي از امام(عليه السلام) سؤال ميکنند که برزخ کِي است؟ ما که ديگر چهار تا عالَم نداريم: عالم دنيا، عالم قبر، عالم برزخ و عالم قيامت؛ وقتي از حضرت سؤال کردند که برزخ چيست؟ فرمود: «منذ القبر»؛[23] همين که شخص وارد قبر شد، وارد برزخ شد. اين «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة»،[24] پس آماده است يا ـ خداي ناکرده ـ «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار»[25] پس آماده است. اين برای کسي است که هم نسبت به خدا رابطه خوبي دارد: ﴿وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾؛ هم نسبت به خلق خدا رابطهاي دارد که ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾؛ نه اينکه دارد رايگان ميدهد، بلکه احساس ميکند دَيْن خود را ادا ميکند. مستحضريد اين آيه در مکه نازل شد، مکه جاي زکات نبود، نه زکات فطر بود نه زکات مال؛ در مکه هيچ زکاتي در کار نبود، زکات فطر و زکات مال در مدينه نازل شده است. فرمود همين که مسلمان شدي بايد به فکر نيازمند باشي. حق دارد او، نه از مال خودت ميدهي! يک وقت است انسان ميگويد من مال خودم را ميدهم؛ اما ذات اقدس الهي در اموال اغنيا، حقّي براي فقرا قرار داد. شما روايات زكات را كه در مدينه صادر شده است را ملاحظه بفرماييد، خداي سبحان در اموال اغنيا، حقّي براي فقرا قرار داد. آنها كه خمس خود را ميدهند مال خود را نميدهند، اين يك پنجم، مال امام است و او شريک است. شما در رواياتي[26] كه درباره ﴿شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾[27] ملاحظه بفرماييد، اين ﴿شارِكْهُمْ﴾، شركت در چيست؟ چه کسي با چه کسي شرک است؟ اين شخصي كه وجوهات ميدهد مال خودش را نميدهد، مال شريك خود را به شريك ميپردازد. کسي که زکات ميدهد مال شريک را به خود آن شريک ميدهد، نه مال خودش را. حالا هنوز آيه زکات نيامده، فرمود همين كه مسلمان هستي، بخشي از اموال تو براي فقراست، فقرا در مال شما حق دارند: ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾. اگر كسي مال مظلومين و بدهكارها و فقرا را نداد، دارد غاصبانه زندگي ميكند، چون در مال مردم دارد تصرّف ميكند.
بنابراين كساني در بهشت هستند و بهشتي هستند كه هم نماز شب رابطه مستقيم با خداست آن را حفظ ميكنند، هم بدانند كه همه آنچه در دست آنهاست مال آنها نيست. نفرمود مال خودتان را به مستمندان بدهيد، فرمود حقّ مستمندان را به آنها بدهيد. ﴿وَ في أَمْوالِهِمْ﴾، چطور فرمودند نماز اين مشکل را حلّ ميکند؟ ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾[28] «مصلّين» کساني هستند که «منوع» نيستند، جلوي خير را نميگيرند و حق ديگران را به ديگران ميدهند. حالا كسي از ما نخواست مثل حضرت امير بشويم؛ بارها به عرض شما رسيد، اين جريان ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ﴾[29] ما وقتي تفسير ميكنيم، آسمان را نگاه ميكنيم، خيال ميكنيم؛ امانت؛ يعني ولايت و قرآن و اينها، آنها را كه به ما عرضه نكردند. آن افراد خاصي دارد كه اهل بيت(عليهم السلام) و حاملان ولايت هستند. اين انساني که حمل ميکند، کدام امانت است؟ آن روز از نهجالبلاغه خوانديم؛ اين روايت يعني در همين جا نهج البلاغه آورديم و خوانديم؛ حضرت نماز را ذكر ميكند، روزه را ذكر ميكند، امانت را ذكر ميكند، فرمود اين امانت مالي، چيزي است كه خداي سبحان آن را بر آسمان و زمين عرضه كرد و آنها گفتند ما نميتوانيم بيتالمال را حفظ كنيم. [30] اينكه ميبينيد يا سر از اختلاس يا سر از نجومي يا سر از جاي ديگر در ميآورد براي همين است. اگر انقلاب اسلامي شد و ما در كشور روح و ريحان به سر ميبريم، اين كشور معطّر شده است، هيچ ترديدي نيست آنها كه شامّه سالم دارند بدون ترديد بوي عطر در اين مملكت ميشنوند، ما در زيارت وارث و غير وارث چه ميخوانيم؟ به ما گفتند اين زيارت را بخوانيد، اينكه مخصوص سيدالشهداء نيست، گفتند كساني كه در راه خدا شهيد شدند، شما در كنار قبر آنها بايستيد و بگوييد: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»،[31] اين كشور به بركت خون شما طيّب و طاهر شد، اينها براي چه کسی هست؟ «الي يوم القيامة» اين زيارت هست، اينكه مخصوص وجود مبارك حضرت نيست. ما الآن درباره زيارت قبور همين را ميخوانيم؛ اگر كشوري به بركت خونهاي پاك شهدا طيّب و طاهر شد كه شد، قرآن از كشور طيّب و طاهر چه خبر ميدهد؟ ميفرمايد: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾؛[32] ايران بايد ميوه طيّب و طاهر بدهد. مگر يک چيز آساني است كه آدم چند هزار شهيد بدهد! از صدر اسلام تا حالا اين حرف نوبر است! اين عزيزان و اين جوانها دعا ميكردند كه شربت شهادت بنوشند! اين زيارتنامه برای چه کسی هست؟ اين زيارت نامه مكتب ما اماميه است: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ». ايران طيّب و طاهر شد، اين صغرا؛ کبراي آن را قرآن معين ميکند و صغراي آن را اهل بيت. آن ثقل اکبر، کبری را ميگويد اين ثقل اصغر، صغری را ميگويد. فرمود: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ﴾ اين جمله خبريه است که به داعي انشاء القا شده است؛ يعني اخراج کنيد از اين سرزمين ميوه طيب و طاهره را بيرون بياوريد، طهارت، امنيت، عدالت و پاكي و ندزديدن را ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ﴾؛ يعني قرآن ميخواهد فقط خبر بدهد؟ اين ديگر تعليم كتاب و حكمت نشد! اين جملههاي خبريه غالباً به داعي انشا القا شده؛ يعني شما که در يك كشور شهيد داده زندگي ميكنيد، سعي كنيد ميوه طيب و طاهر و امنيت بدهيد. حالا اگر به ديگري نميدهيد لااقل در مال بيتالمال تصرّف نكنيد، ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ﴾ البته ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾. ما اگر باور كرديم، چه اينكه باور ميكنيم شهيد، طيّب و طاهر است و نه تنها خودش طيّب و طاهر است، كشور را طيّب و طاهر ميكند؛ همين است. فرمود اينها همه اهل نماز شب هستند.
آيت الله فاضل ـ را خدا رحمت كند ـ به اتفاق هم يک وقت جنوب رفتيم، اينها يك سمينار تهذيب داشتند برادران و عزيزان جهرمي بودند؛ قبل از زمان آن مرد خائن، ما آنجا كه رفتيم مثل اينكه سرزمين مشعر و منا را داشتيم ادراك ميكرديم. همانطور كه شب دهم در مشعر ميخوابد آدم چه حالتي دارد، ما آن شب را در همان سنگر مثل حالت مشعر در همان شنها به اين وضع خوابيديم. من ديدم سحر كه شد يك پيرمرد بود، مأمور امام راتب اينها بود، مؤذن اينها بود، اين جوانها را بيدار كرده همه اينها بيدار شدند، نماز شب خود خواندند نماز نافله را خواندند، نماز صبح خود را خواندند و زيارت عاشورا را خواندند و خوابيدند. اين البته كشور را طيّب و طاهر ميكند، براي من كاملاً محسوس بود كه ما روي شنهاي جبهه که ميخوابيديم، مثل همان شنهاي شب مشعر بود، آدم شب مشعر هم روي شن ميخوابد. ثقل اصغر، صغری را ميگويد و ثقل اکبر، کبری را ميگويد، ميگويد اينها طيب و طاهر هستند، قرآن ميگويد كشوري كه طيب و طاهر در آن آرميده است بايد ميوه طيب و طاهر بدهد. ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ﴾ صِرف خبر بدهد و گزارش بدهد؛ قرآن ـ معاذالله ـ خبرنگار است، اينطور هست يا اينطور باشد؟! اينکه گفتند: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرُ»؛[33] يعني هستند يا ما موظف هستيم اين علما را نگه بداريم، نام اينها را ببريم، کتاب اينها را بگيريم، مباني اينها را ذکر بکنيم! غالب اينها جمله خبريهاي است که به داعي انشا القا شده است؛ يعني نام علما، خط علما، مسير علما، فکر علما را زنده نگه بداريد: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرُ»؛ يعني تا زنده هستيد، مسير شيخ انصاري را برويد وگرنه قصهاي براي ما بگويد که فايده تعليم و تربيت را براي ما ندارد.
بنابراين اين زيارت «وارث» يا ساير زيارتها كه از اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است، صغری را مشخص ميكند، آيه کبری را مشخص ميکند و اين آياتي که در سوره مبارکه «ذاريات» مطرح است در مكه نازل شده، الآن اين عزيزاني كه شربت شهادت نوشيدند اينها که اهل زکات و اينها نبودند، مالي نداشتند كه زكات بدهند؛ اما احساس كردند، در خونِ اينها حقّ ديگران است و خون را دادند. ما حداقل آن را رعايت بكنيم، اميدواريم كه اينها شفعاي ما باشند.