درس تفسیر آیت الله جوادی
95/10/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 1 تا 14 سوره ذاريات
﴿وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً (1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2) فَالْجارِياتِ يُسْراً (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (4) إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ (6) وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (7) إِنَّكُمْ لَفي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (9) قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ (10) الَّذينَ هُمْ في غَمْرَةٍ ساهُونَ (11) يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ (12) يَوْمَ هُمْ عَلَي النَّارِ يُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14)﴾
سوره مبارکه «ذاريات» که در مکه نازل شد مانند ساير سُور مکي عناصر محوري آن همان اصول دين است گرچه خطوط کلّي اخلاق و حقوق را هم در بر دارد. سوگندي که ذات اقدس الهي در قرآن کريم ياد ميکند قبلاً هم ملاحظه فرموديد، اين سوگند در مقابل بيّنه نيست، بلکه به خود بيّنه است. قَسم در محاکم شرعي در مقابل بيّنه است؛ ولي قَسمهاي الهي به خود بيّنه است. ذات اقدس الهي به اين علل و عوامل منظم و هدفمند، سوگند ياد ميکند. قَسم ياد ميکند به بادهايي که ذرّات را پراکنده ميکنند، بعد اين بادها را هم تشريح ميکند که اينها رسالت الهي را بر عهده دارند: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾؛[1] اينها چندين کار ميکنند. تلقيح گياهان و باردار کردن گياه به عهده همين بادهاست، پُربار کردن ابرها به عهده اين بادهاست، رهبري اين ابرها به وسيله اين بادهاست و اين بادها که ابرها را هدايت ميکنند به جاهاي لازم ميرسانند تا ببارند و اين بارانها که جايي را باريدند مرده را زنده ميکنند، بعد ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ تُخْرَجُونَ﴾؛[2] پس با باد و ابر سوگند ياد کردن براي معاد، قَسم خوردن به خود بيّنه است. اين بادها و اين ابرها تمام تلاش و کوشش آنها اين است که مرده را زنده بکنند: ﴿كَذلِكَ تُخْرَجُونَ﴾. اگر در روايات اهل بيت(عليهم السلام) آمده است: «إذا رأيتم الربيع فأكثروا ذكر النشور»؛[3] براي همين است که اين بهار هم خوابيدهها را بيدار ميکند و هم مردهها را زنده ميکند و چون بحثهاي بعدي درباره معاد است اين قَسمها از يک منظر درباره معاد هماهنگ است. از منظر ديگر اينها هدفمند هستند؛ يک جهان منظم هدفمند، نميتواند تحمل بکند که هر کسي هر کاري کرد کرد و حساب و کتابي نباشد؛ لذا جهان را که ميخواهد معرفي کند ميفرمايد آسمان و زمين به حق خلق شدهاند؛ حالا يا «باء» باي مصاحبه است يا «باء» باي ملابسه است، اين به حق خلق شده است. گاهي به صورت قضيه سالبه ميفرمايد که ما باطل خلق نکرديم. اين نظام سپهري باطل و بيمقصد نيست. هم موجبه دارد که فرمود: ما اينها را ﴿بِالْحَقِّ﴾[4] خلق کرديم؛ هم سالبه دارد که فرمود: باطل نيست؛ هم درباره خود فرمود: ﴿ما بَيْنَهُما لاعِبين﴾؛[5] ما بازيگر نيستيم که اين آسمان و زمين و باد و ابر و همه اين تشکيلات را خلق بکنيم که افراد بيايند بخورند هر کسي هر کاري خواست بکند بکند؛ اين ميشود باطل. اگر حساب و کتابي نباشد هر کسي هر چه خواست کرد کرد، هر چه گفت گفت، هر ستمي کرد کرد؛ اين ميشود لغو. فرمود: ﴿ما بَيْنَهُما لاعِبين﴾، ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلا﴾،[6] ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَق﴾.[7] اين چند طايفه که ما بازيگر نيستيم، کار ما باطل نيست، کار ما لغو نيست، کار ما جز حق چيزي ديگر نيست؛ يعني عالم هدفي دارد؛ لذا اين آيات را براي بحث معاد ذکر ميکنند؛ ميفرمايد قسَم به اينها که قيامت حق است.
مطلب ديگر سؤالات فراوان خوبي هم آمده؛ چون بخش مهمي از اين سؤالات درباره توحيد و معرفت خدا و مخصوصاً معاد است و سوره مبارکه «ذاريات» هم درباره مبدأ و معاد هم آيات فراواني دارد، ديگر ما بر نميگرديم در ذيل بخش پاياني سوره مبارکه «ق» که آن سؤالات مطرح شد آنجا مطرح کنيم، به تدريج اين سؤالات اينجا مطرح ميشود.
فرمود که ما اينها را فرستاديم. در آيات گوناگون از رسالت اينها خبر داد، فرمود اينها خودشان راه نميافتند که حرکت کنند، بلکه ما اينها را راهاندازي کرديم. در سوره مبارکه «اعراف» آيه 57 فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَي﴾؛ اينها عاملان تبشير هستند، مبلّغان تبشير هستند، اين ابرها اين بادها وقتي يکجا ميوزد هواشناسها ميدانند که اينها مژده باران را به همراه دارند، کدام ابر و کدام باد باران را به همراه دارد، کدام باران را ندارد، اينها را کارشناسان و هواشناسان ميفهمند؛ ولي ما اينها را فرستاديم و اينها رسولان ما هستند. اين رسالت تکويني شامل حال همه اينهاست: ﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِه﴾؛ اينکه از باران به عنوان رحمت ياد ميکنند به همين مناسبت است؛ يعني پيشاپيش باران الهي که رحمت است، اين بادها ميوزد تا بخشي را تلقيح کنند و بخشي را هم راهنمايي کنند. اين ابرهاي سنگين را اين بادها جابهجا ميکنند وگرنه اين بايد يکجا بماند، اينها رسالتشان را دارند و به وسيله اين بادها اين ابرها جابهجا ميشوند بعد ميفرمايد ما اين کار را ميکنيم: ﴿فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّت﴾،[8] چون اين بادها اين ابرها را به جاهاي خشک ميبرند؛ ولي رسولان ما هستند؛ لذا هم اين کار را به بادها نسبت ميدهد، هم به خود که ﴿فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّت﴾؛ ما اينها را سوق داديم. اين کلمه «سوق» در چند جا به کار ميرود؛ هم درباره ابر و باران و امثال آن، هم درباره حيوانات به کار ميرود، هم درباره انسانها؛ لذا در بخش پاياني سوره مبارکه «زمر» که درباره بهشتيها و جهنميها در هر دو جا کلمه «سوق» به کار رفت، به قرينه مقام يک جا اين «سوق» به معناي هِي کردن حيوانات از پشت است، براي اينکه فرمود: ﴿وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾؛[9] معلوم است اين «سوق» هِي کردن آن دامدار اين دام را از پشت است، براي اينکه درباره کفار فرمود: ﴿وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾؛ اين «سوق» يعني از پشت سر هِي کردن است؛ اما درباره بهشتيها که فرشتگان به استقبال اينها ميآيند ميگويند: ﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدين﴾؛[10] درباره اينها که در بخش پاياني سوره «زمر» فرمود: ﴿وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا﴾؛[11] قهراً اين ملائکه ميشوند بدرقه کننده. درست است که کلمه «سوق» در هر دو جا به کار رفت؛ اما به قرينه مقام هر کدام معناي خاص خود را دارند. بنابراين خداي سبحان ميفرمايد: ﴿نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُم﴾؛[12] گاهي کار را به خود اسناد ميدهد که در حقيقت او تقسيم ميکند گاهي هم به مأموران الهي نسبت ميدهد و ميفرمايد که ﴿فَالْمُقَسِّماتِ أَمْرا﴾؛ درست است که اين کارها را فرشتگان دستور ميدهند و تقسيم ميکنند؛ اما فرشتگان مجاري اراده ذات اقدس الهي هستند؛ لذا هم آن کارها را به خودش اسناد ميدهد ميفرمايد: ﴿نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُم﴾؛ هم به فرشتهها که ميفرمايد: ﴿فَالْمُقَسِّماتِ أَمْرا﴾.
بعد مسئله معاد که مهمترين مسئله آن روز بود ـ چه اينکه مهمترين مسئله امروز همين مسئله معاد است ـ اين را مطرح ميکنند. در جاهليت اينها بتها را بيمسئوليت ميپرستيدند، براي اينکه وقتي معاد نباشد مسئوليتي نيست و هر کسي هر کاري کرد رهاست: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدی﴾.[13] اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که موقع کشاورزي که اين بيل را روي زمين فشار ميداد، اين آيه نوراني سوره «قيامت» را ميخواند: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدی﴾؛ آنها خيال ميکنند که هر کسي هر کاري بکند بکند، اصلاً جاهليت يعني اين. اصرار قرآن کريم براي اين است که با اين سوگندهاي فراوان تبيين کند که بشر نابود نميشود. الآن مشکل متفکران غرب دو چيز است اينها خيال ميکنند که انسان همين بدن است که در تالار تشريح خلاصه ميشود و روح ديده نميشود و خيال ميکنند مرگ آخر راه است. با اين تفکر چطور ميتوانند جهانبين باشند؟ با اين تفکر نتيجه آن جز ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾[14] چيزي ديگر نيست. اخلاق و حقوق و فضايل و فرشتهخويي و اينها معنا ندارد؛ درست هم مقدورشان نيست که جهان را بشناسند. بعد ميفرمايد اين نظم نه تنها در بادها و ابرها و بارانهاست و تقسيمشان محققانه است، بلکه نظام سپهري هم همينطور است. شما اگر منجّم باشيد، ستارهشناس باشيد، از آسمان باخبر باشيد، ميبينيد همان خدايي که در زمين با نظم دارد اداره ميکند، همان خدا آسمانها را هم با نظم اداره ميکند: ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِله وَ فِي الْأَرْضِ إِله﴾؛[15] قسم به آسماني که خيلي زيباست، چون «حُبُک» هم به معناي «حَبْک»؛ يعنی زيبايي و حُسن منظر آمده هم به معناي راه آمده است. اگر حُسن منظر باشد، ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ﴾[16] مزيّن شده است؛ هم اگر راه باشد که راههاي فراواني اين راه شيري اين همه ستارههايي که هستند: ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرٍّ لَها﴾،[17] ﴿كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾؛[18] همانطوري که دريا و اقيانوس، ماهيهاي فراواني دارند همه در سَبْح و جريان هستند، آسمان هم به منزله اقيانوسي است که تمام اين ستارهها در جريان هستند، سَبْح و شنا ميکنند: ﴿كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾. لذا فرمود قسم به آسماني که هم زيباست: ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ﴾؛ هم راههاي منظم آسماني فراواني دارد؛ فرمود: ﴿إِنَّكُمْ لَفي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ﴾؛ قسم به اين راههاي گوناگون! شما هم اختلاف فراواني داريد، بعضي ميگوييد معاد حق است و بعضي ميگوييد معاد حق نيست؛ ولي اين معاد به قدري جاذبه دارد که نه بيتفاوت است و نه دافعه دارد، بلکه جاذبه محض دارد. اگر کسي از اعتقاد به معاد فاصله گرفت، ديگري کشانکشان او را از اعتقاد به معاد دور کرد: ﴿يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ﴾؛ يعني «يُصرفُ عنه من صُرِفَ»؛ خودش بيتفاوت نيست، يک؛ دافعه ندارد، دو؛ بوستان زيبا، نه بيتفاوت است و نه طارد است، نه بدمنظر است و نه بيمنظر است، بلکه خوش منظر است. اگر کسي از اين بوستان زيبا «اُفِک»؛ يعني «صُرِف»، حتماً به وسيله يک صارف، جدا شده است؛ حالا بايد ديد آن صارف چه کسی هست؟ ﴿يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ﴾ وگرنه معاد طوري نيست که کسي بيتفاوت باشد، بيمنظر باشد يا بد منظر باشد. هر کس از اعتقاد به معاد فاصله گرفت، بايد ببيند چه کسي از پشت سر، او را کشانکشان دارد ميبرد؟! ﴿يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ﴾.
بخشي از سؤالات مربوط به همين مسئله معاد است. در جريان معاد که آيا خلود است يا نه؟ آيات فراواني مسئله خلود را مطرح ميکنند. در پايان سوره مبارکه «هود» آنجا آيهاي است که مبسوطاً از دو منظر بحث آن گذشت. آيه 107 به بعد سوره مبارکه «هود» که بخش پاياني سوره «هود» است: ﴿خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك﴾. در بخشي از سوره مبارکه «ق» که گذشت فرمود: اين ﴿يَوْمُ الْخُلُودِ﴾[19] است؛ در ﴿يَوْمُ الْخُلُودِ﴾ سه مطلب است که هر سه در جاي خود حق است؛ يکي معاد خلود دارد؛ يعني روز ابدي است، اينطور نيست که حالا تاريخي داشته باشد و تاريخ مصرف آن بگذرد يا بگوييم ميلياردها ميليارد سال است، بلکه تاريخ ندارد و براي ابد ميمانند، اين برای روز قيامت است. دوم اينکه بهشت هم همينطور است. سومين طايفه آياتي است که مربوط به جهنم است؛ درباره جهنم يک اختلاف مختصري هست؛ اما نه در بهشت و نه در اصل معاد؛ اين ﴿خالِدينَ﴾ است. در بخش پاياني سوره مبارکه «هود» دارد که ﴿خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾، مقيد کرده است؛ سماوات و ارض هم که محدود است: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِل﴾؛[20] سماوات و ارض که ابدي نيستند. اگر مدت ماندن در جهنم يا در بهشت، به مدت سماوات و ارض باشد، سماوات و ارض محدود هستند؛ آنجا دو تا جواب داده شد: يکي اينکه اين ناظر به جنت و جهنم برزخي است، نه معاد اکبر؛ دوم اينکه بعضي از استثناها باعث تأکيد «مستثني منه» است؛ مثل اينکه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود که ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی ٭ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾؛[21] ما «اقراء» ميکنيم که تو قرائت کننده آيات ما باشي و فراموش نميکني، مگر اينکه ما بخواهيم. اين ﴿إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾؛ تأکيد عدم نسيان اوست: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی٭ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾؛ مگر خدا ـ معاذالله ـ ميخواهد که پيغمبر در ابلاغ آياتش فراموش بکند؟ يعني هيچ راهي براي فراموشي تو نيست، مگر اينکه ما بخواهيم و ما هم که ميخواهيم تو حافظ باشي. ما هم مرتب «اقراء» ميکنيم؛ اين هم فعل مضارع است و اين «سين» آن هم «سين» تأکيد است، کار به دست ماست و ما هم که ميخواهيم تو فراموش نکني. پس اين ﴿إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ که بعد از ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی﴾ آمده، براي تأکيد عدم نسيان است. گاهي استثنا براي تأکيد «مستثني منه» است. اينجا هم اين است که ﴿خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّك﴾؛ ما هم که براي ابد خواستيم در معاد بماند و بهشت بماند، خواست الهي اين است. اين دو پاسخ درباره سوره مبارکه «هود» که مبسوطاً بحث آن گذشت. اما در جريان اينکه آيا ممکن است کسي خدا را با چشم الهي ببيند؟ البته ديدن خدا، اگر کسي از علم حصولي گذشت و به مقام شهود رسيد فيض خدا و نورِ ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[22] را ميبيند. ميبينيد که لطايف قرآن چگونه در سوره مبارکه «نور» بيان شده! فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِه﴾، نه «مَثَلُهُ»، پس ما دو تا نور داريم: يکي خود خداست که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ است؛ يکي نور اين نور، مَثَل اين نور ﴿كَمِشْكاةٍ فيها﴾؛ آن وقت مراحل جداگانه دارد. نفرمود «مَثَلُه». آن نور ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَع﴾[23] است، آن نور در مسجد است، در حرم اهل بيت است: ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَع﴾؛ هر کس بخواهد به مقام شهود برسد با اين نور دوم رابطه دارد که نورِ نور خداست و عاليترين مقام انسان هم همان کمال انقطاع است که در مناجات مبارکه شعبانيه است: «هَبْ لِي كَمَالَ الِانْقِطَاعِ».[24] پرسش: ...؟ پاسخ: ممکن است؛ ولي پايينتر از ذات اقدس الهي است؛ خود خدا ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است، مَثَل نورِ اين نور مشخصاتي دارد که در سوره مبارکه «نور» بيان شده است و هر کسي به هر مقامي برسد، برابر مناجات شعبانيه، به کمال انقطاع برسد؛ يعني هم از جهان علاقه خود را قطع بکند، يک؛ هم اين قطع را به صورت انقطاع دربياورد که ديگر حالا خودش زحمت بکشد و قطع کند نيست، بلکه منقطع بشود، دو؛ مرحله سوم که بالاتر از انقطاع است، بلکه «کمال الانقطاع» هست، اين است که اين انقطاع را هم مشاهده نميکند، سه. اوّل قطع است، بعد انقطاع است، بعد کمال انقطاع است، بعد ميشود مقام فنا. حالا اگر کسي به مقام فنا رسيد، باز ميتواند خدا را مشاهده کند؟ نه، چرا؟ براي اينکه فنا که به معني نابودي نيست، چون نابودي نقص است. فنا به معني عدم شهود است؛ اين همان است که گفتند: «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند».[25] پس در مقام فنا، انسان هست و موجود هست؛ منتها هيچ شأني از شئون خود را نميبيند، نه قطع خود را و نه انقطاع خود را، بلکه کمال انقطاع است. پس اين انسان کاملي که حالا يا پيغمبر يا امام معصوم(سلام الله عليهما) است که به مقام فنا رسيد، «موجودٌ». اين موجود اگر بخواهد خدا را مشاهده کند، به اندازه خود مشاهده ميکند. وقتي گفتيم اندازه بايد ببينيم چه چيزی اندازهپذير است! خدا که اندازهپذير نيست، اين هم که به اندازه خود دارد مشاهده ميکند، پس اين فيض او را ميبيند و اين در فصل سوم جا دارد. وقتي گفتيم هر کس به اندازه خود خدا را ميبيند، آن مشهود بايد اندازهپذير باشد، اگر مشهود بسيط و نامتناهي است؛ اندازهپذير نيست يا همه يا هيچ؛ اما همه که محال است، پس هيچ حق است. همه موجودات در بيرون دروازه ذات اقدس الهي با اسماي حُسناي الهي و با فيوضات الهي سر و کار دارند، زيرا در مقام فنا؛ اگر فنا نابودي باشد که کمال نيست، پس فنا يک امر وجودي است. در امر وجودي اين همان است که «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند»؛ فناي در شهود است، وحدت شهود است، نه وحدت وجود. اين وحدت شهود؛ يعني اين شخص جز خدا نميبيند؛ ولي به اندازه خود، خدا را ميبيند. همين که گفتيم اندازه، دستمان از خدا کوتاه ميشود و او اندازهپذير نيست، اين ميشود بيرون دروازه ذات؛ بيرون از ذات اقدس الهي که شد ميشود فيض خدا، رحمت خدا، لطف خدا و همين اسماي حُسناست و اگر ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «نحن کلمات التامات»[26] يا «نَحْنُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَی»؛[27] يعني همين محدوده. حالا اين چقدر است؟ را خدا ميداند؛ ولي آنجا منطقهاي نيست که کسي راه داشته باشد. آن منقطه «بالکلّ» منطقه ممنوعه است و غير از خودش احدي به آنجا راه ندارد. بنابراين چه به مقام فنا برسد و چه به مادون فنا برسد، با اسماي حُسناي الهي کار دارد؛ همين اسماي حُسناي «جوشن کبير». ما از آن جهت که بشر عادي هستيم، مکلّف به برهان هستيم، چون آن مقدور ما نيست. حالا ائمه و اهل بيت را که تاج سر جهان هستند، حسابشان جداست وگرنه اين هفت ميلياردي که در اين جهان هستند، اينها اصلاً آنجاها راه ندارند. ما مکلّف به برهان هستيم؛ خدايي هست، قيامتي هست، بهشتي هست، جهنمي هست، اينها هستند و ما برهان هم داريم و يقين هم داريم و ايمان هم داريم؛ اما ميبينيد بين ما و وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه)، بين آسمان و زمين فرق است. حضرت که ميخواست بايستد اقامه بکند، «تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه».[28] ما الآن ميدانيم شير هست؛ اما وقتي شيري را در جنگل تنها ببينيم، تمام بدن ما ميلرزد؛ اين ميشود شهود؛ اين تازه علم حسّي است. حضرت وقتي ميخواست بگويد «الله أکبر»، تمام بدن او ميلرزيد: «تَرْتَعِدُ»، دو پهلوي او ميلرزيد، اين معلوم ميشود که چيزهايي ميديد. ما مکلّف به اين نيستيم؛ ما مکلّف به برهان هستيم، آيات ما، روايات ما، دليل ما، اين برهان قابل فهم است، ميپذيريم و ميفهميم، ايمان هم داريم. از ما بيش از اين نميخواهند؛ اما آن کسی که ميرسد به جايي که خودش«ميزان الاعمال» ميشود براي او هم بعيد است در قيامت ترازو نصب بکنند. در قيامت ظاهراً سه گروه ميشوند: براي مؤمنين عادي ترازو نصب ميکنند اينها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾،[29] براي اينها ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛[30] اينها ترازو نصب ميکنند. پرسش: ...؟ پاسخ: حالا تا چه اندازه اسمای مستأثره ظهور بکند ممکن است هست؛ ولي به حرم امن ذات احدي راه ندارد، براي اينکه او بسيط است و به هيچ وجه جزء ندارد، يک؛ نامتناهي هم هست. همان کسي که ميگويد: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينا»،[31] همان که در جواب «ذِعْلِب» ميگويد: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»،[32] هم او گفته است: اگر کسي بخواهد به آن حرم امن را پيدا کند، باعث محدوديت اوست و خدا حدّ ندارد. هم او اين حرفها را گفته است؛ نفرمود من ميتوانم شما نميتوانيد. برهان آن اين است که اگر کسي بخواهد او را وصف کند به اين اوصافي که هست: «مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَه»[33] تا به اينجا ميرسد که «فَقَدْ حَدَّهُ» و خدا حدّ ندارد.
بنابراين ممکن نيست موجودي ماسوايِ خدا خدا را بتواند به علم شهودي بشناسد؛ اما به علم حصولي کاملاً ميشناسد و برهان اقامه ميکند. ما کاملاً معناي غير متناهي را ميفهميم، نامحدود بودن را ميفهميم، از ما برهان ميخواهند و ما هم برهان ميفهميم و حجت بر ما تمام است و به همين هم ايمان داريم؛ اما بيش از اين را از ما نخواستند؛ اما کسي جهنم را از دور ميبيند: «تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه». همه آنها همينطور هستند. وجود مبارک امام سجاد وقتي ميخواست «لبيک»، بگويد حنجره خود را ميبست و زبان او ميگرفت؛ اين معناي شهود است. ما اگر در جنگلي تنها شير را ببينيم، چه کار ميکنيم؟ مثل الآن است؟ الآن ما ميگوييم شير يک حيوان درّندهاي است و جنگلي است و ما يقين داريم که در آنجا شير هست، ما يقين داريم؛ لذا نميرويم. جهنم را اينطور يقين داريم؛ اما کسي که جهنم را ميبيند، پهلوي او ميلرزد. وجود مبارک امام سجاد وقتي ميخواست بگويد: «لبيک» نفس او ميگرفت و حنجره او بَند ميآمد. عرض کردند: «يا بن رسول الله!» چرا؟ فرمود: من ميترسم بگويم «لبيک» آنها بگويند: «لَا لَبَّيْك».[34]
بنابراين شهود که علم حضوري است، مورد تکليف ما نيست. البته اگر کسي به آنجا رسيد «طوبي له و حسن مأب»؛ ولي ما مکلّف به برهان هستيم و از ما بيش از اين نخواستند، همين هم براي ما کافي است، يقين و قطع هم داريم. ما يقين داريم بهشت حق است، جهنم حق است، معاد حق است، همه چيزي حق است؛ همانطوري که يقين داريم مار هست و عقرب هست؛ اما اين مارهاي دمان سيصد چهارصد کيلويي را اگر کسي ببيند، ظهره او آب ميشود. آن که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در کافي نقل کرده است[35] که حارثة بن مالک جواني زرد چهره بود در محضر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) حضرت فرمود که «كَيْفَ أَنْت؟»، مرحوم کليني نقل ميکند که عرض کرد که «أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا» حضرت فرمود: هر يقيني، هر چيزي علامتي دارد، علامت يقين تو چيست؟ عرض کرد: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّي»؛ گويا عرش خدا را ميبينيم، ملائکه را ميبينم. حضرت هم فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَه»، بعد عرض کردند: يا رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم)! دعا کنيد که من شهيد بشوم. حضرت هم دعا کرد و در يکي از غزوهها شهيد شد.[36] اين يک حساب ديگري است، اگر کسي به آنجا رسيد؛ اما براي ما آن شاقّ است و آن را از ما نخواستند. ما يقين داريم که اينها هست و به همين مقدار هم براي ما اکتفا کردند. پرسش: ...؟ پاسخ: عرفان نظري هم برهان است، عرفان نظري که شهود نيست. عرفان نظري بالاتر از فلسفه است و فلسفه بالاتر از کلام است و کلام بالاتر از سلسله مسائل اعتباري است؛ ولي همه اينها برهان است و با مفهوم سر و کار دارند و با علم حصولي سر و کار دارند. پرسش: ...؟ پاسخ: مفهوم قائل است؛ اما نه اينکه ببيند؛ آن «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند» آن نصيب هر کس نيست. ما الآن ميگوييم که خدا «واحد لا شريک له»، بله اين را خوب ميفهميم و ايمان هم داريم؛ اما طوري نيست که آدم بلرزد. اينکه آدم نميلرزد، براي اينکه مفهوم گير او ميآيد؛ الآن اگر شهود داشته باشد که فرياد او بلند است.
بنابراين در قيامت افراد سه قسم هستند: يک عده هستند که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾؛ اينجا ترازو هست و ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛ يک عده عمل صالح مخلوط به عمل طالح ندارند، فرمود: ﴿وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛[37] اين بتپرستها به زعم باطل خودشان، براي تقرب اين کار را کردند، ما همه اينها را پراکنده کرديم، آن وقت براي اينها با چه چيزي بسنجيم؟ ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾؛[38] درباره اينها سخن از ﴿ثَقُلَتْ مَوازينُه﴾[39] و ﴿خَفَّت مَوازينُه﴾[40] نيست. اگر ثقل ميزان است و خفت ميزان است، برای کسي است که ترازو دارد؛ اما درباره اينها اين باري ندارد که ما بفهميم سبک است. فرمود: ﴿وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛ لذا فرمود در سوره «کهف» که ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾؛ آنها که بارشان سنگين است و بارشان سبک است، معلوم ميشود که اهل ترازو هستند؛ اين گروه دوم. پس براي يک گروه ترازو هست و براي يک گروه ترازو نيست، چون باري ندارند تا بسنجيم. آنها که ترازو دارند يا سبک هستند يا سنگين: ﴿ثَقُلَتْ مَوازينُه﴾ اين است، ﴿مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ﴾ اين است؛ اما موازين دارند، ميزان دارند، ترازو دارند، سنجش دارند. آنها که ﴿وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛ باري ندارند ما بسنجيم: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً﴾؛ اين ديگر يک مقدار سبک و يک مقدار سنگين نيست. قسم سوم خود اهل بيت(عليهم السلام) هستند که درباره وجود مبارک حضرت امير ميگوييم: «السَّلَامُ عَلَی مِيزَانِ الْأَعْمَال»؛[41] بعيد است براي اينها ترازو نصب بکنند، چون خود اينها ترازو هستند، چون اعمال مردم را به اعمال اينها ميسنجند. اگر اعمال مردم را به اعمال اينها ميسنجند، اينها خودشان ميشوند وزن: «السَّلَامُ عَلَی مِيزَانِ الْأَعْمَال» اين است. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، اين در حقيقت «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة»[42] است، فرمود: ﴿ فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلين﴾؛[43] فرمود ما هم از امت و هم از انبيا سؤال ميکنيم؛ منتها از انبيا سؤال ميکنيم در حقيقت توبيخ امت است؛ يعني از انبيا سؤال ميکنيم شما که گفتيد آنها چرا عمل نکردند؟ نه اينکه شما آيا گفتيد يا نگفتيد؟! ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلين﴾؛ از مرسلين سؤال ميکنيم که ابلاغ کرديد يا نکرديد؟ چون با اينکه همه کارهاي اينها را ذات اقدس الهي فرمود در مَشهد و در محضر ماست؛ در حقيقت نسبت به امت توبيخي است که به امت ميگويند اينها که کارهايشان را انجام دادند و اينها که ابلاغ کردند، اين ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾[44] همين است. پرسش: ...؟ پاسخ: چرا، سؤال مطرح است؛ اما در حضور يک استاد از يک شاگرد تنبل در کنکور سؤال ميکنند، از خود آقا! مگر شما تدرس نکرديد؟ يعني شما با اينکه تدريس کرديد چرا او گوش نداد؟ اين يک سؤال توبيخي است نسبت به آن دانشجو، نه سؤال توبيخي است نسبت به استاد زحمتکش. در آن محضر به استاد ميگويند مگر جناب عالي درس نگفتيد؟ يعني شما با اينکه درس گفتيد او چرا گوش نداد؟ پرسش: ...؟ پاسخ: آن مسئله ميزان اعمال چيزي ديگر است، مسئله سؤال چيزي ديگر است؛ در سوره «اعراف» فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلين﴾؛ همه مورد سؤال هستند؛ اما آنها که ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛[45] دو گونه است، ما دو نوع سؤال در تعبيرات فارسي و در محاورات فرهنگيمان داريم؛ سؤالي است که سؤال استفهامي است که ميگوييم: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾؛[46] يک سؤال توبيخي است؛ ميگويند فلان وزير زير سؤال رفته است، فلان وکيل زير سؤال رفته، فلان شخص زير سؤال رفته، اين سؤال توبيخي است. اين آيه که دارد: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛ اين سؤال از سنخ ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾[47] که نيست، آن که سؤال محمود و ممدوح است، از فضل خدا بخواهيد؛ اما اين سؤال؛ يعني زير سؤال ببريد و بازخواست کنيد، اينها را اينجا بازداشت کنيد و از آنها بپرسيد؛ اين سؤال، سؤال توبيخي است. چنين سؤالي براي مرسلين نيست؛ اما آن سؤال در حضور مردم از انبيا؛ مثل اينکه در حضور آن دانشجويان درسنخوان، از معلمين و اساتيد سؤال ميکنند، ميگويند مگر جنابعالي درس نگفتيد؟ يعني شما با اينکه درس گفتيد او چرا گوش نداد؟ وگرنه انبيا از آن جهت که انبيا هستند، زير پوشش ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ نيستند، چون معصوم هستند و تمام کارهاي اينها به اذن ذات اقدس الهي بود.
بنابراين در اينجا فرمود: قَسم به آسماني که زيبا مَنظر است: ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِب﴾[48] و هم راههاي فراوان نجومي دارد! فرمود: ﴿إِنَّكُمْ لَفي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ﴾؛ شما درباره معاد اختلاف نظر داريد، بعضي ميگوييد هست، بعضي ميگوييد نيست. بدانيد معاد حق است، هم روحاني آن حق است، هم جسماني آن حق است و زيبايي دارد. همين اعتقاد به معاد است که شما را فرشتهخوي ميکند؛ حالا بعضي «خوفا من النار» است، بعضي «شوقا الي الجنة» است، بعضي «حبا لله» است. الآن اگر کسي وارد صحنه قيامت بشود، در و ديوار جهنم را ميبوسد و ميگويد تو باعث شدي که من دستم بيراهه نرفت و در بيتالمال خيانت نکردم، تو باعث شدي. اگر تو نبودي من رها ميشدم. در سوره مبارکه «الرحمن» که عروس قرآن است، بعد از شمارش هر نعمتي ميفرمايد: ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ﴾؛[49] وقتي به جهنم رسيد: ﴿هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتىِ يُكَذِّبُ بهَِا المُْجْرِمُون ٭ يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ آن﴾؛[50] عجب جايي است جهنم! وقتي انسان از ديد الهي بنگرد، در و ديوار جهنم را ميبوسد و ميگويد تو باعث شدي که من بيراهه نرفتم و به اينجا نيايم، اگر تو نبودي من هم بيراهه ميرفتم. اکثري مردم «خوفا من النار» در مسير حق هستند؛ لذا کلمه «انذار» در قرآن منحصراً ذکر شده؛ ولي تبشير منحصر ذکر نشده. تبشير اگر جايي ذکر شده با انذار ذکر شده است؛ تو بشير و نذير هستي، تو مبشّر و منذر هستي، ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين﴾؛[51] اما «ان انت الا بشير» «ان انت الا مُبَشِّر»، چنين چيزي ما نداريم؛ اما درباره انذار است: ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذيرٌ﴾،[52] ﴿ وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ﴾،[53] ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِر﴾،[54] اينها در قرآن کم نيست؛ برای اينکه اکثري مردم براي خوف از نار وارسته هستند؛ اين نعمتي است و کمکم فضيلت اعمال خير را ميچشند، «شوقا الي الجنة» ميشود. از آنجا مرحله بالاتر را احساس ميکنند و «حبّا لله» ميشود که ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّه﴾؛ يعني «حب الله» ﴿مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾.[55] غرض اين است که در همين سوره مبارکه «الرحمن» وقتي بَهبَههاي قرآن را آدم ميشنود، وقتي از جهنم ياد ميکند، ميگويد بهبه! چه جاي خوبي است! اين براي آن است که اکثري به وسيله ترس از جهنم بهشتي ميشوند.