درس تفسیر آیت الله جوادی
95/10/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 38 تا 45 سوره قاف
﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38) فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (40) وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ (41) يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ (42) إِنَّا نَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصيرُ (43) يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسيرٌ (44) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ (45)﴾
بخش پاياني سوره مبارکه «ق» به صدر آن بر ميگردد، از باب «رد العجز الي الصدر» که از محسّنات بديعي است و عصاره مضمون اين سوره را هم به همراه دارد. با «لام» قسم ميفرمايد: ما آسمانها و زمين و آنچه بين آسمان و زمين است را در شش روز خلق کرديم. مسئله ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾؛[1] در چند جاي قرآن کريم مطرح است. مستحضريد که گاهي روز در برابر شب است، گاهي مجموعه شب و روز را روز ياد ميکنند و ميگويند «سنوات يوميّه»، گاهي هم از مجموع يک عصر به روز ياد ميکنند ميگويند: «الدَّهْرُ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْك»؛[2] همه اينها تاريخبردار است. گاهي به اصل زمان «يوم» گفته ميشود، چون در اصل خلقت آسمان و زمين سخن از روز در برابر شب نيست، سخن از مجموع روز و شب نيست، سخن از تاريخ دورهاي نيست، زيرا هنوز نظامي صورت نپذيرفت، کرهاي به نام زمين و کرهاي به نام شمس پيدا نشد تا يکي در دور ديگري بگردد يا دور خودش بگردد؛ از حرکت وضعي او ليل و نهار پديد بيايد، از حرکت انتقالي او ماه و سال پديد بيايد، اينها نيست؛ لذا چون ماده و حرکت هست يقيناً زمان هست و «يوم» در آنجا به معناي اصل زمان است، نه به معناي يک عصر معين. اين يک مطلب که فرمود ما آسمان و زمين را در شش روز خلق کرديم. حالا اين شش دوره، شش ميليارد است يا شش هزار ميليارد است، آن را ذات اقدس الهي ميداند؛ ولي اين تطوّرات ششگانه صورت پذيرفت تا اين نظام به اين صورت در آمد.
مطلب دوم اين است که فرمود اين در شش دوره بود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾؛ «يوم» به اين معنا؛ يعني تطوّر زماني، نه يوم در برابر شب. ميلياردها سال بود که از آن به روز ياد ميشد، نه روز در مقابل شب. آن وقت اين شش دوره بايد مطرح بشود. قرآن کريم آيات آن درباره اين زمان، چهار طايفه است: يک طايفه درباره اصل تطوّرات کلّ اين نظام است که ميفرمايد: آفرينش آسمانها و زمين ﴿وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ است؛ اين يک طايفه است که اين همه در سوره «حديد» است[3] و هم در سوره «ق» است، هم در ساير سور هست. [4]
طايفه دوم آياتي است که اين شش دوره را ترسيم ميکند، ميفرمايد دو دوره مربوط به آسمان است که ﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾؛[5] بعد در بخشهاي ديگر دارد: ﴿في يَوْمَيْنِ﴾؛[6] پس کلّ آسمانها، تطوّرات دو دورهاي را پشت سر گذاشت. درباره زمين هم فرمود: ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾؛[7] آنگاه کلّ آن را فرمود: ﴿في يَوْمَيْنِ﴾؛ تطوّرات زمين، آنچه در عمق زمين است، آنچه به عنوان درياها در زمين است، آنچه به عنوان رواسي و کوهها روی زمين است، اين تا سامان بپذيرد دو دوره طول کشيد. پس مجموع آن شش دوره، دو دوره برای آسمانهاست و دو دوره برای زمين؛ اما آن دو دورهاي که مربوط به «بين الارض و السماء» است، اين فضا، اين هوا، اين جاذبه و مانند آن که بين أرض و سماست، اين هم دو دوره طول کشيد که در قرآن تصريح نشده، اين شده شش دوره.
اما طايفه چهارم آياتي است که وضع زندگي مردم زمين را تبيين ميکند؛ ميفرمايد: ﴿قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾؛[8] حالا که زمين صورت پذيرفت، مردم زمين و موجودات زميني در زمين زندگي ميکنند، براي تدبير روزيِ اينها چهار فصل تنظيم شده است که اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ به فصول اربعه بر ميگردد، نه به آن ﴿في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾؛ وگرنه مجموعاً هشت روز ميشود، چون ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ را اوّل فرمود، درباره آسمانها دو روز، درباره زمين دو روز، درباره ﴿قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ چهار روز، اينکه ميشود هشت روز. اين چهار روز مربوط به فصول چهارگانه است و به هيچ وجه ارتباطي با آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ ندارد، چون قوت، روزي و غذاي مردم زمين را در چهار روز تنظيم کرده است؛ يعني چهار فصل. اگر هميشه زمستان بود يا هميشه تابستان بود، ديگر ارزاق مردم تأمين نميشد.
بنابراين اين چهار طايفهاي که درباره زمان نظام هستي آسمان و زمين است، شش دوره مربوط به کلّ آسمان و زمين است، دو دوره تنظيم کردن آسمان، دو دوره تنظيم کردن زمين، دو دوره تنظيم کردن بين آسمان و زمين، اين ميشود: ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾. درباره تأمين روزي موجودات زمين، چهار فصل را مقرّر فرموده است. فرمود همه اين کارها را ما کرديم و هيچ احساس خستگي نکرديم: گاهي تعبير دارد «لغوب» و خستگي و سستي به ما دست نداد. در بخشي از آيات دارد: ﴿لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ﴾[9] خدا خسته نشد. در طايفه سوم دارد که ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾؛[10] مگر ما در آفرينش اوّل خسته شديم؟ که درباره معاد خسته بشويم؟ پس ﴿ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ﴾؛ يک طايفه؛ ﴿لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ﴾ طايفه دوم؛ ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾ طايفه سوم؛ ميفرمايد خستگي در کار ما نيست؛ نه يهود و امثال يهود مجاز است بپندارد که ما کار را از روز يکشنبه شروع کرديم، بلکه يکشنبهاي در کار نبود و زمان مشخصي در کار نبود تا به جمعه ختم بشود و شنبه براي استراحت ـ معاذالله ـ تعطيل بشود، «سَبْت» يعني تعطيلي. اين «سَبْت» و «سُبات» با «سين» در بيانات نوراني حضرت امير هست که فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»؛[11] من به خدا پناه ميبرم، از اينکه عقل مردم «سَبْت» و تعطيل بشود و جامعه عقل خود را تعطيل بکند، تعقل نکند: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل». اگر عقل جامعه تعطيل بشود، آن وقت بيگانه از باب ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[12] مسلّط خواهد شد.
مشکل برخي از متفکران غرب دو چيز است، در اثر مشکل آن دو چيز، جهانبيني ابتري دارند: اينها هم انسان را در همين بدن خلاصه ميکنند، روح مجرد را براي انسان قائل نيستند و میگويند انسان همين است که در تالار تشريح خلاصه ميشود. دوم آن است که مرگ را اينها پوسيدن ميدانند و آخر خط ميدانند؛ چنين متفکري چه جهانبينيای ميتواند داشته باشد؟! اگر کسي ابزار کار او حسّ و تجربه و چشم و گوش اوست و هستي را هم تا قبر ميداند؛ او ديگر فيلسوف نميتواند باشد، او جهانبين نميتواند باشد، او با وحي و نبوت اصلاً انسي ندارد، او با توحيد و معاد انسي ندارد که با اين ابزار يک وجبي انسان بتواند به معرفت عالم برود؟! اما دين آمده به ما اين دو اصل را آموخت که انسان يک موجود ابدي است، ابديت تاريخ ندارد. شما الآن اينجا که نشستهايد از اينجا يک عدد نُه بگذاريد بعد تا کره مرّيخ صفر بگذاريد؛ اين باز متناهي است، حتی حساب نجومي هم بکنيد باز متناهي است. ما هستيم که هستيم، ما چنين موجودي هستيم. اگر ما ابدي خواهيم بود و ابديت با قدرت خدا هماهنگ است، زيرا ما ابدي «بالغير» هستيم و خدا ابدي «بالذات» است. درباره جهنم ممکن است برخيها نظري داشته باشند؛ اما درباره بهشت احدي ترديد نکرده که بهشت ابدي است و بهشتي ابدي است. ابد به ذهن نميآيد که ابد يعني چه. عرض کردم الآن شما اينجا نشستهايد يک رقم نُه بنويسيد، بعد تا کره مريخ کنار آن صفر بزنيد، حتی با رقم نجومي، باز محدود است. بهشت از اينها هزار و هزار و هزارها بار بزرگتر است. دين آمده ما را ابدي کند و ابديت ما را به ما نشان بدهد. آن وقت اگر کسي اينطور موجود متفکر شد، درباره جهانبيني او چه فتوايي ميدهد، درباره جهانشناسي او چه نظري ميدهد؛ فرمود ما که خسته نشديم و شما هم ابدي خواهيد بود. شما تنها همين يک متر و نيم قد نيستيد که در يک گور يک متر و نيمي جا میگيريد، بلکه شما موجوداتي هستيد که «علقه» بوديد، «مُضغه» بوديد و «عِظام» شديد، ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾؛ اما ما ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[13] کرديم، ما ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[14] کرديم، شما به لقاي ما ميآييد؛ شما نه تنها سيرتان به طرف بهشت است، صيرورت شما به طرف ماست: ﴿إِلَيْنَا الْمَصيرُ﴾؛ با «صاد». آن وقت چنين انساني را چطور ميشود شناخت؟ اگر کسي خود را بشناسد يقيناً خدا را ميشناسد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».[15] اصرار کتاب و سنّت بر معرفت نفس براي همين است. شما ببينيد اين متفکران غربي از دو عنصر اصلي دستشان خالي است: هم ابديت انسان را درک نميکنند، هم مرگ را پايان راه ميدانند؛ اما دين مرگ را يک انتقال ميداند. اين بيان چقدر شيرين است! از وجود مبارک سيد الشهداء(سلام الله عليه) در روز عاشورا «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»،[16] فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ»؛[17] مرگ روبهروي شما نيست، بلکه زير پاي شماست و پلي است که روي اين مرگ پا ميگذاريد، آن طرف هر چه بخواهيد هست. مرگ روبهروي شما نيست مرگ پلي زير پاي شما است: «مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». آن وقت يک موجود ابدي مگر ميشود کالاي زودگذرِ دنيا، زادِ راه او باشد؟! به هر حال اگر کسي رهتوشه نداشته باشد در زحمت است. فرمود ما آسمان و زمين و نظام را اينطور خلق کرديم و صيرورت شما، نه تنها سيرتان، صيرورت شما به طرف ماست. انسان اگر بخواهد صيرورت الهي داشته باشد چه ميشود؟! مرحلهاي از مراحل او در حدّ فرشتههاست، البته مرحله نازله او بدني است که در ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[18] است؛ اين برای مرحله نازله اوست که بدن او در ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ است؛ اما مرحله او ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾[19] است؛ چنين موجودي است.
فرمود ما ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ خلق کرديم خسته نشديم؛ به وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود آنها حرفهاي فراواني دارند؛ اما ﴿فَاصْبِرْ﴾! در بخش پاياني سوره مبارکه «حجر» فرمود: ممکن است آنها حرفهاي تندي بزنند و تو را غمگين بکنند؛ ولي تو اعتنا نکن! در بخش پاياني سوره مبارکه «حجر» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدينَ﴾؛[20] تو اين ذکر را فراموش نکن، اين تسبيح را فراموش نکن، هر تسبيح تو با تحميد همراه باشد. الآن در اين بخش هم باز سخن از تسبيح است. اينکه فرمود: ﴿وَ إِن مِن شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[21] اين که در اينجا ميفرمايد: ﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾، اين «باء» باي مصاحبت است، هر چه باشد؛ اين تسبيح شما تنها نباشد، «سبحان الله» را تنها نگوييد، بلکه يک «سبحان الله» بگوييد به همراه «الحمد لله»؛ يعنی «سبحان الله و الحمد لله». چرا تسبيح با تحميد بايد همراه باشد؟ براي اينکه ما سر تا پا نياز هستيم، اين يک؛ به کسي نيازمند هستيم که مشکل ما را حلّ کند، چون اگر به محتاجي نيازمند بوديم که مشکل ما حلّ نميشد، پس احتياج ما «امرٌ لا ريب فيه»؛ نيازمان به غني بالذات اين هم «امرٌ لا ريب فيه»؛ يک محتاج به غني محتاج است نه به مثل خودش. چون به غني محتاج است آن غني هم سخي است و «بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ»[22] است، نياز ما را برآورده ميکند، اين سه؛ وقتي حقشناس باشيم و نياز ما را او برآورده کند، بايد او را سپاسگزاري کنيم، اين چهار. پس تسبيح ما الا و لابد با تحميد همراه است؛ اصلاً ما ميگوييم: «سبحان الله»؛ يعني چه؟ در بهشت در سوره مبارکه «يونس» که گذشت: ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾؛[23] ما در بهشت محتاج هستيم، غذا ميخواهيم، آسايش ميخواهيم، همه چيز ميخواهيم؛ وقتي ميخواهيم چه ميگوييم؟ ميگوييم به ما غذا بده؟! بگوييم به ما آب بده؟! ميگوييم: ﴿سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾؛ يعني آنچه ميخواهند و ادّعا دارند، طلب ميکنند، مثل دنيا ﴿رَبَّنا آتِنا﴾؛[24] کذا و کذا، اين را نميگويند. بهشتي وقتي به چيزي محتاج است ميگويد: ﴿سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾؛ نه؛ مثل دنيا بگويد: ﴿رَبَّنا آتِنا﴾؛ «اللهم اشفنا و کذا و کذا» اينطور نيست. ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾؛ يعني خدايا! تو بينياز هستي و ميداني ما به چه احتياج داريم: ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ﴾. ﴿تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾؛[25] نسبت به يکديگر با سلام برخورد ميکنند و هيچ کس کينه ديگري را ندارد، ﴿وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾.[26] خدا که نيازشان را برآورده ميکند میگويند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾؛ اين حمد هم طليعه قرآن و کتاب الهي است، هم آخرين جمله بهشتيهاست: ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾. براساس اين اصول کلّي هر جا تسبيح است، ميفرمايد تسبيح شما بايد به حمد همراه باشد! همه موجودات اينطور هستند؛ ولي شما فراموشتان نشود: ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ﴾؛ اما با «باء» مصاحبه، ملابسه، مقارنه، ﴿بِحَمْدِهِ﴾، چون وقتي تسبيح ميکنند يعني تو منزّه از حاجت هستي و مشکل ما را برطرف کن! وقتي مشکل برطرف شد بايد حمد بکنند، لذا تسبيح با تحميد آميخته است.پرسش: اگر ﴿لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ﴾[27] است ديگر ﴿دَعْوَاهُمْ﴾ چيست؟ پاسخ: بله، «لهم» هست؛ اما «بالذات» که نيست، چه کسي تمليک کرده؟ همان خدايي که فرمود: ﴿لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ﴾؛ اينها بايد از «الله» بخواهند تا بدهد. اينطور نيست که مالک «بالذات» باشد، بلکه انسان عبد است چه در دنيا و چه در آخرت؛ اينطور نيست که حالا که بهشت شد بشود غني، بلکه مستغني ميشود نه غني. در دنيا فقير است، در بهشت مستغني است؛ اما غني نيست، آنکه غني است فقط ذات اقدس الهي است. فقير آن است که نياز دارد؛ ولي چيزي که مشکل او را حلّ بکند ندارد و بايد تلاش و کوشش کند پيدا کند. مستغني آن است که محتاج هست؛ ولي چيزي که نياز او را برطرف کند، مقدور او هست و در اختيار او است؛ اما اصل ذات او و چيزي که نياز ذات او را برطرف بکند براساس ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[28] مختص ذات اقدس الهي است؛ فرمود ما به شما داديم. اينطور نيست که حالا مالک باشد. ﴿ يَوْم لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً﴾؛[29] آن روز روشن ميشود که کارگردان فقط يک نفر است. اينجا هم فرمود که ﴿فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ﴾؛ آنها ممکن است درباره توحيد، درباره معاد، درباره وحي و نبوت، حرفي داشته باشند؛ اما تو نگران نباش! من سوگند ياد ميکنم که ﴿خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ و خسته نشديم و براي آينده هم اينها آماده هستند، ﴿فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ﴾؛ آنها يا درباره مبدأ اعتراض دارند يا درباره معاد اعتراض دارند يا درباره آنچه بين مبدأ و معاد است به نام صراط و تو راهنماي اين صراطي اعتراض دارند، ﴿فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ﴾؛ ولي ﴿وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ ٭ وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُود﴾؛ ما يک وظيفه عمومي داريم که ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛ اين مسبّحات هفتگانهاي که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هر شب قبل از خواب ميخواندند؛ همين ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَی﴾[30] است، سوره «حديد» است و «صف» است، حالا بعضيها سوره «اسراء» را هم اضافه کردند؛ اين تسبيحات گاهي به صورت امر است؛ مثل ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَی﴾؛ گاهي فعل ماضي است: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾؛[31] گاهي فعل مضارع است؛ نظير «جمعه» ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض﴾؛[32] گاهي مصدر است؛ مثل ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْری﴾؛[33] اين مسبّحات را حضرت هر شب قبل از خواب ميخواندند. اين يک تسبيح عمومي است و همه جا هست؛ اما اين نمازهاي پنجگانه را به تسبيح ياد ميکنند.
از اين روشنتر در سوره مبارکه «روم» هست که در آنجا به صورت بازتري اين نمازهاي پنجگانه را ياد کرد و از آنها به عنوان تسبيح و حمد ياد کرد. اين صلوات پنجگانه را در آيه هفده و هجده سوره مبارکه «روم» به صورت مشخص بيان فرمود: ﴿فَسُبْحانَ اللَّهِ حينَ تُمْسُونَ﴾؛ که «مغربَين» را حمل کردند و گفتند شب شد «مغربَين» ميشود ﴿وَ عَشِيًّا﴾ که عصر است، ﴿وَ حِينَ تُظْهِرُون﴾ که ظهر است، آن ﴿وَ حينَ تُصْبِحُونَ﴾؛ هم که نماز صبح است. نماز صبح و مغربَين و ظهرَين، اينها تسبيحات الهي است. البته از صلوات به تسبيح ياد ميکنند. گاهي به صورت جمعبندي شده ميفرمايد: ﴿حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی﴾؛[34] که در ذيل آن رواياتي است که نماز ظهر معيار است[35] که ﴿وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی﴾ آن است؛ گاهي پنج نماز را به اين صورت باز و شفّاف ذکر ميکنند. آن که در سوره مبارکه «روم» هست شفّافتر از همه است. آن که در سوره مبارکه «ق» است که محل بحث است به وضوحِ آيات سوره مبارکه «روم» نيست. آن که فرمود: ﴿حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی﴾؛ فقط به صلات وُسطا که نماز ظهر است اشاره شده، بقيه صلوات را جمعبندي کرده بيان فرمود. فرمود شما اين کارها را انجام بدهيد و نگران حرفهاي آنها نباش: ﴿فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ﴾؛ يعني نماز صبح، ﴿وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ﴾ که ظهرَين است، ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ﴾ که مغربَين است. ﴿وَ أَدْبارَ السُّجُودِ﴾ را گفتند نوافل است، وُتَيْره است يا نماز شب است که بخش مستحبات است. بعد فرمود الآن گوش به زنگ باش که يک وقت ميگويند برخيزيد! بدانيد اين صدا از چه کسی هست! تو الآن مستمع باشد و آماده باش! وقتي که ما گفتيم برخيزيد ديگر دستپاچه نباشيد! يک عده دستپاچه هستند، وقتي که در نفخه دوم به همه گفته ميشود برخيزيد! اينها سرگردان هستند و نميدانند کجا بروند و به کدام طرف بروند. آنها ﴿يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ﴾؛ ولي تو ﴿وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ﴾؛ ما نزديک شما و زير گوشتان ميگوييم برخيزيد! از قبر برخيزيد! همه شما بر میخيزيد؛ ما نزديک هستيم، آن منادي هم نزديک است و دور نيست که از راههاي دور بگويند برخيزيد! اينطور نيست، بلکه نزديک است؛ ولي حالا که برخاستند نميدانند کجا بروند. ﴿يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ﴾؛ ما به حق صدا داريم، نه اينکه «الصيحة حقٌ»؛ در سوره مبارکه «اعراف» اين بحث گذشت؛ يک وقت ميگوييم که ميزان حق است: «وَ الْمِيزَانَ حَقٌّ»؛ در تلقين ميگوييم: «وَ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَق وَ الصِّرَاطَ حَقٌّ»، اينها حق است؛ يعني اينها هست؛ اما وقتي در سوره مبارکه «اعراف» از ترازو نام ميبرد ميفرمايد: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛[36] نه «و الوزن حقٌ»، نه اينکه ترازويي هست، بلکه ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛ يعني ترازو را که شنيديد، ترازو يک وزن و موزوني دارد، الآن کسي ميخواهد نان تهيه کند به مغازه نانفروشي ميرود و نان را در يک کفه ترازو ميگذارد، سنگ را در کفه ديگر ميگذارد، وزن براي نان، سنگ است: «و الوزن للخبز حجر»؛ اگر پارچهاي تهيه کند «و الوزن للثوب مساحة»؛ متر است؛ اما بخواهد نماز و روزه را بسنجد، عقايد را بسنجد، با چه چيزي بسنجد؟ با سنگ و متر که نميسنجند. يک طرف را حقيقت ميگذارند و يک طرف نماز و روزه را ميگذارند. وزن در مقابل موزون است که هر دو، دو طرف ميزان را تشکيل ميدهند؛ «فهاهنا امور ثلاثة: الميزان، الوزن، الموزون». آن ميزان را ميگويند ترازو، اعمال و عقايد را ميگويند موزون، اين حقيقت را ميگويند وزن: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾. ﴿يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ﴾؛ اين صدايِ حقيقت است که خيليها را بيدار ميکند؛ آن وقت همه هر چه هست ميگويند: ﴿وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً﴾؛[37] اصلاً آن روز دروغ ممکن نيست، شرّ ممکن نيست: ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾؛[38] که نفي جنس است؛ نه ستم ممکن است و نه دروغ ممکن است. ممکن است ظهور برخي از ملکات باشد؛ اما اين صدا، صداي حقيقت است، نه اينکه داد ميکشند که برخيزيد! ﴿يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ﴾، اين صيحه ﴿بِالْحَقِّ﴾ است؛ مثل ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛ «الصيحة يومئذ الحق» حقيقت داد ميزند که برخيزيد! فردا که پيشگاه حقيقت شود پديد ٭٭٭ شرمنده رهروي که عمل بر مجاز کرد[39] ﴿ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ﴾؛ اگر بخواهند از قبرها خارج بشوند با صداي حقيقت خارج ميشوند و شيپوري در کار نيست آن شيپوري که هست، همين شيپور حقيقت است: ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصيرُ﴾؛ که با «صاد» است. پس انسان بدني دارد که اين وارد بهشتي ميشود که ـ إنشاءالله ـ ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾؛ اين «يأکل و يشرب» اين در نهري از شراب شنا ميکند نهري از شير در اختيار اوست: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ مُصَفًّی﴾، ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبين﴾، ﴿أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِن﴾؛[40] نهري از آب، نهري از شير، نهري از شراب اينها هست؛ اما جان او ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾ و ﴿إِلَيْهِ الْمَصيرُ﴾؛[41] صيرورت او به طرف فرشته شدن است که موجود ابدي ميشود. حالا اگر يک عده سرگردان بودند چه ميشود؟پرسش: اميرالمؤمنين که به عنوان ميزان اعمال معرفی شده، اين را هم ... .؟ پاسخ: بله، اعمال ما را به اينها ميسنجند، حقيقت است. ما در اين سلامي که به حضرت عرض ميکنيم ميگوييم: «السَّلَامُ عَلَی مِيزَانِ الْأَعْمَال»؛[42] ولايت ميزان است، حقيقت به صورت ولايت در ميآيد، به صورت نبوت در ميآيد، به صورت امامت در ميآيد. پرسش: برای جهنمی چگونه است؟ پاسخ: درباره جهنم فرمود: ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنا﴾؛[43] اين را اصلاً ما در کنار ترازو نميآوريم. ما يک ترازو را نصب کرديم، يک؛ وزن را که حقيقت است اينجا گذاشتيم، دو؛ منتظر هستيم او کالاي خود را بياورد و ما بسنجيم، او نميآورد ما چه کار بکنيم؟! فرمود او جلو نميآيد: ﴿فَلا﴾؛ اين نکره در سياق نفي است؛ ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنا﴾؛ ما نگفتيم ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛ ترازوي ما آماده است، حالا ما اينجا داريم اوراق را تصحيح ميکنيم، اگر کسي چيزي را ننوشت، ما چه چيزي را تصحيح بکنيم؟! اما نه اينکه ما ترازو نداريم، بلکه يک ترازوي ديگري داريم که آنجا حساب و کتاب است، اين مختص درجات است و آن مختص درکات است. درکه او نسبت به درکات جهنم کجاست، آن يک حساب خاصي دارد؛ آنجا ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾؛[44] اينجا ديگر نميآيد براي اينکه دست او خالي است. ما حالا داريم کسي اينجا ورقههاي صحيح را تنظيم ميکنيم، اين آقا چيزي را ننوشت، ما چه چيزي را تصحيح بکنيم؟ فرمود ما براي اين نيرويي صرف نميکنيم، براي اينکه ندارد، چه چيزي را ما بنويسيم؟ ﴿فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنا﴾؛ اما آنها که اعمال فراوان دارند، همه آن خير است يا ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئا﴾؛[45] مسلمان و مؤمني است که چهار تا گناه دارد و چهار تا ثواب دارد، ما اينجا ميسنجيم؛ اما کسي که خالي محض است: ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾؛[46] خالي خالي است، ما چه چيزي را بسنجيم؟ اما آن درکات حساب ديگري دارد. فرمود که ﴿يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ ٭ إِنَّا نَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ ﴾؛ اما ﴿وَ إِلَيْنَا الْمَصيرُ﴾؛ چه وقت؟ ﴿يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً﴾؛ با سرعت همه اينها اولين و آخرين ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلى ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُوم﴾[47] بر میخيزند؛ اما ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسيرٌ﴾. در سوره مبارکه «واقعه» فرمود کلّ اينها ﴿حَشْرٌ عَلَيْنا يَسيرٌ﴾. در سوره مبارکه «لقمان» فرمود که کلّ آفرينش همه شما مثل يک نفر است. آيه 28 سوره مبارکه «لقمان» اين است: ﴿ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَة﴾؛ ما يک نفر را بخواهيم خلق بکنيم، براي ما زحمت ندارد؛ اين بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه است که ملاحظه فرموديد، فرمود: «وَ الْخَالِقِ لَا بِمَعْنَی حَرَكَةٍ»؛[48] اگر ذات اقدس الهي با اراده کار ميکند، الآن شما اوّلين و آخرين را تصور کنيد و يک نفر به نام زيد را تصور کنيد، هر دو را تصور کرديد؛ منتها مفهوم نزد ماست، حقيقت هستي نزد خداست. اگر کسي با اراده کار ميکند، الآن ما اراده ميکنيم مشرق و مغرب عالم را برويم، رفتيم؛ منتها مفهوم نزد ماست. اگر کسي با اراده کار ميکند ديگر خستگي ندارد؛ مجموع با يک نفر فرقي ندارد، لذا در آيه 28 سوره مبارکه «لقمان» فرمود: ﴿ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَة إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ بَصيرٌ﴾؛ بنابراين خستگي در کار نيست و نگراني در کار نيست. حالا مسئله گناه و اينها مسائل فسق جوارح، حرف ديگري است.
عمده در متفکران غرب اين است که اينها جهانبيني نميتوانند داشته باشند، با کدام عينک ميخواهند جهان را ببينند؛ وقتي ميگويند انسان همان است که در تالار تشريح ارباً اربا ميشود. خروشچف[49] رئيس جمهور شوروي سابق، قبل از انقلاب ـ که روزنامهها همين حرف را نوشتند ـ ميگفت که ـ معاذالله ـ خدايي نيست وگرنه ما هم ميديديم. تفکر او اين است که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛[50] همان حرف بنياسرائيل يا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾؛[51] چون روح را نميبينند، ميگويند انسان همين است که در تالار تشريح تکه تکه ميشود و غير از اين خبري نيست و مرگ هم آخر خط است؛ اين ديگر نميتواند جهانبيني داشته باشد. فرمود: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ﴾؛ شما نگران نباش! برهان اقامه بکن! قبول و نکول بيتفاوت باشد و تو جبّار نيستي ما جبّار هستيم. ﴿فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ﴾؛ تو مبلّغ هستي، تو معلم کتاب و حکمت هستي، تو مبشّر هستي، اين کارها مختص تو هست؛ اما در سوره مبارکه «غاشيه» فرمود: ﴿فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّر﴾، يک؛ ﴿لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر﴾؛[52] سيطره و سلطنت و اينها را که نداري؛ ديگر هر کسي راه خودش را طیّ میکند. شما مسئول هم نيستي؛ فقط بايد با حکمت دعوت کني، موعظه کني، انذار کني، ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة﴾ باشد، ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[53] باشد، اينها باشد؛ اما جبّار نيستي، بلکه جبّار ذات اقدس الهي است. جبّار به دو وجه است: ميگوييم ذات اقدس الهي جبّار است، در اين دعاهاي نوراني است: «يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِير»؛[54] خدا جبّار است، اين جبيره که ميگويند همين است؛ کسي استخوان دست او شکسته است، جبيره ميکنند؛ جبيره ميکنند، يعني چه؟ در اين دعاي شکستهبند اين است که «يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِير»؛ اين استخواني که شکسته است، آن شکستهبند چه کار ميکند؟ اين را محکم ميبندد که تکان نخورد، برای چه؟ اين دارو ندارد، آن کسي که لحيمکاري ميکند و اين دو تکّه را يکي ميکند، آن «الله» است: «يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِير» دارو ندارند که استخوان دو تکه بشود يک تکّه! آن کسی که لحيمکاري ميکند و پيوند میدهد اوست؛ جبيره هم همين است: «يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِير»، خدا جبّار است به اين معنا جبران کننده است و اگر جبّار باشد به عنوان ﴿هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّار﴾؛[55] آن وقت است که دماغ ظالمين را به خاک ميمالد به آن معنا هم هست. فرمود نه تو آن جبّاري هستي که جبران کننده باشد، چون فيض ازطرف خداست و نه آن جباري هستي که بتواني اينها را به قهر بکشاني، اين هم کار ماست. تو مسيطر نيستي، تو جبّار نيستي، تو معلّم هستي، تو مزکّي هستي، تو مبشّر هستي، تو منذر هستي، اينها کار تو هست: ﴿فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ﴾. در سوره مبارکه «نازعات» هم فرمود که تو منذر هستي؛ آيه 45 سوره مبارکه «نازعات» دارد که ﴿ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها﴾؛ نگران نباش! وظيفه تو فقط همين است و بيش از اين وظيفه نداري، براي چه نگران ميشوي؟ بقيه به عهده ماست.
من قبلاً هم عرض کردم اگر کسي سؤالي دارد، ممکن است گاهي اشکالات خوبي باشد يا حداقل سؤال خوبي باشد؛ اما در اين کاغذها، نه خواندن دارد و نه نگاه کردن؛ آدم در يک کاغذ خوبي با يک قلم خوبي مينويسد؛ اگر اشکال است، اگر سؤال است، با يک قلم خوب و کاغذ خوب مرقوم بفرماييد!
[35]لأصول التةشر(ط ـد