درس تفسیر آیت الله جوادی
95/09/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 19 تا 26 سوره قاف
﴿وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ (19) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعيدِ (20) وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ (21) لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ (22) وَ قالَ قَرينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتيدٌ (23) أَلْقِيا في جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنيدٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُريبٍ (25) الَّذي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّديدِ (26)﴾
سوره مبارکه «ق» که در مکه نازل شد، بخش مهمّي از اين سوره درباره معاد است و از مرگ هم شروع شد که طليعه معاد است. مرگ دو تا اصطلاح دارد: يک اصطلاح دنيايي و طبّي دارد که طبيب ميگويد اين مُرده است؛ يعني دستگاه بدن او ديگر فعّال نيست و اجازه دفن ميدهد. يک اصطلاح قرآني دارد که خروج از دنيا به برزخ است، نه تمام شدنِ نفَس و ايستادن قلب. اين مرگ براي آن است که اين مرده را بتوانند دفن کنند؛ اين گواهي براي همين خوب است. آن وقت احکام فقهي او هم هست که غُسل ميت دارد و نماز ميت دارد و مانند آن؛ اما مرگ قرآني اين است که شخص از دنيا وارد برزخ بشود و اين سکراتي دارد؛ چه انسان به حسب ظاهر در حال مُردن دست و پا بزند، زياد آسيب ببيند که خيال بکنند سکرات مرگ تنها برای اوست، يا سکته کند. کسي که سکته کرد اينچنين نيست که از سکرات مرگ مصون باشد، بلکه تا تکتک اين علاقهها از او گرفته نشود و اين تنها نماند وارد برزخ نميشود، زيرا انسان که مُرد دست او از اين متعلّقات کوتاه است؛ اما دست تعلّقات از او کوتاه نيست و او را رها نميکند. انسان که ميميرد، اگر اين متعلّقات را رها کند، اين تعلّقها هم او را رها کنند اين که راحت است و ديگر فشاري ندارد. الآن معتادي را که دستگير کردند چرا داد او بلند است؟ براي اينکه مواد را از او گرفتند؛ ولي اعتياد هم چنان هست. آنچه دردآور است فراغ مواد نيست، آنچه دردآور است اعتياد بدون متعلّق است. فشار جاندادن در اين نيست که نَفَس انسان تمام بشود، پس آنها که سکته ميکنند فشار مرگ ندارند، حال احتضار ندارند، سکرات ندارند، اينطور نيست؛ اين از نظر طبيب مرده است و حکم فقهي هم مترتّب است؛ ولي تا اين تعلّقات يکي پس از ديگري از جان او کَنده نشود، او وارد برزخ نميشود و اين دردآور است. اين همان سکرات مرگ است، اين همان احتضار است، همان دست و پا زدن است. يک تعبير بسيار لطيفي سيدنا الاستاد داشتند ميفرمودند که دست و پا زدن نشانه درد نيست، اگر شهيدي در ميدان جنگ تير بخورد و دست و پا بزند ما خيال ميکنيم او در رنج است او مثل انسان تشنه حرارتزدهاي است که وارد استخر خنک ميشود و دارد شنا ميکند اگر او حالي ميداشت و ميتوانست بگويد، ميگفت من بسيار حال خوبي دارم، چون ﴿يَسْتَبْشرُِون﴾[1] هست؛ هر دست و پا زدني نشانه درد نيست، آن که در استخر شنا ميکند او هم دست و پا ميزند.
بنابراين «هاهنا امور ثلاثه»: اوّل اينکه مرگ به اصطلاح طبيب، يعني نفس او تمام بشود و قلب او ميايستد و همين مرگ احکام فقهي خاص خود را دارد. دوم اينکه دست و پا زدن گاهي درد است. سوم اينکه دست و پا زدن گاهي نشاط است. اين دست و پا ميزند که زودتر به مقصد برسد، آن دست و پا ميزند که نجات پيدا بکند و به آن مقصد نرسد، زيرا مقصدِ يکي جهنم است و مقصد ديگري بهشت. در جريان انتقال از دنيا به برزخ، تا تکتک اين تعلّقات را از او نگيرند، او براي رفتن به برزخ آماده نيست، او را نميبرند و سلب تعلّقات هم کار آساني نيست. بنابراين اين فشارِ جان دادن براي خيليها هست، اين سکرات مرگ براي خيليها هست، مگر آنها که «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»،[2] همه اين چيزها را قبلاً رها کرده باشند و دلبسته به چيزي نباشند؛ آنها راحت هستند. «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه»؛[3] حضرت فرمود من به چند جهت از انس طفل به «ثَدْي» مادر خود به مرگ علاقهمندتر هستم: يکي اينکه انس او کودکانه است و انس من عاقلانه است، يکي اينکه هر لحظه که عمرش بالا ميآيد انس او به پستان کمتر ميشود، من هر لحظه که عمر من بالا ميآيد انس من به مرگ بيشتر ميشود؛ لذا «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه» چون اين فاصلهها را کنار گذاشته. پرسش: بعضیها تا قيامت متوجه نمیشوند که مُردند؟ پاسخ: بله، آن مربوط به کيفيت تعلّق آنهاست چه اندازه به دنيا متعلّق باشد و چه اندازه دين را مسخره کرده باشد و چه اندازه در شرک و الحاد ورزيده باشد که همه اينها درکاتي دارد که بخشي از اين درکات را همين جا ذکر ميکند.
بنابراين نه تنها موت حق است، نه تنها سکرات موت حق را ميآورد، خود سکرات حق است. خيلي از امور در حال سکرات حلّ ميشود. اين روايت نوراني که قبلاً نقل شد، مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب جنائز کافي نقل کرد که اين همه گفتمان در حال مرگ است براي همين است. سکرات دو قسم است: يک وقت انسان مست جواني است، مست مقام است، مست پست است، مست شراب است، اين فقط نميفهمد. چيزهاي عادي که از دست رفتني است آنها را ميفهمد. يک وقت است که سکرات است که انسان متحيّر است نه اينکه نفهمد. آن کسي که مست است واقع نميفهمد. در سوره مبارکه «نساء» آيه 43 فرمود در حال مستي نماز نخوانيد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاری حَتَّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُون﴾، چون انسان مست نميفهمد که چه ميگويد؛ اما در جريان قيامت که عدهاي به حسب ظاهر در سَکرت هستند؛ در سوره مبارکه «حج» فرمود که ﴿وَ تَرَی النَّاسَ سُكاری وَ ما هُمْ بِسُكاری وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَديدٌ﴾؛ اين اوايل سوره مبارکه «حج» به اين صورت است: ﴿يَا أيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شیَْءٌ عَظِيمٌ ٭ يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَی النَّاسَ سُكَارَی وَ مَا هُم بِسُكَارَی﴾[4] در نوبتهاي قبل اشاره شد که نور ماه در دو وقت به ما نميرسد: يک وقت آن جايي است که ماه را ظلّ ميگيرد يعني سايه زمين روي چهره قمر ميافتد و نميگذارد که قمر مستقيماً از شمس نور بگيرد و نور آن به ما نميرسد. يک وقت «تحت الشعاع» است و نزديک آفتاب است، ما آن را نميبينيم، نه اينکه ماه نور نداشته باشد. اگر ما ماه را در «تحت الشعاع» نديديم، نه براي اينکه ماه تاريک است؛ اما ماه را در زمان ظلّ و خسوف نميبينيم براي اين است که ماه نور ندارد. مستي که درک نميکند او را ظلّ گرفته است؛ اما در جريان معاد که روز ظهور حق است.
شما ببينيد غالب کلمه «يوم» و «يومئذ» که در قرآن آمده برای معاد است. اکثر کلمه «يوم» درباره معاد است، «يومئذ» درباره معاد است؛ اما اين يومي نيست که در برابر «ليل» باشد، روزي در برابر شب است! آنجا شب ندارد، روزش هم به آفتاب نيست، براي اينکه ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾[5] شد، ما آفتابي نداريم که روز به وسيله آفتاب تأمين بشود، بلکه روز است با ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[6] نور است نه با آفتاب؛ بساط آفتاب که برچيده شد. هم ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[7] عرضه ميشود و هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾ عرضه ميشود، پس آفتابي در کار نيست. فقط با نورِ ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ روز است. روزي است که شب ندارد، براي اينکه آن ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ خسوف و کسوف ندارد. آن روز است و حق بر آدم روشن ميشود؛ لذا در آغاز سوره مبارکه «حج» فرمود که اين صحنه که ميخواهد پديد بيايد شما به حسب ظاهر خيال ميکنيد که اينها در سَکرت هستند؛ ولي سکرت نيست. از بس حق بر ايشان روشن ميشود که غرق حق هستند. چنين چيزي نمونه آنها در حال سکرات مرگ ميآيد، مرحله مياني آن در برزخ ميآيد، مرحله برتر آن در ساهره معاد ميآيد و مرحله کامل آن هم در بهشت. در جريان بهشت دارد ﴿عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾[8] اين فرضش در دنيا براي ما ممکن نيست. فرمود اين همه بهشتيها که در بهشت هستند اينها بر سرير و تخت هستند، معناي اين معلوم است: ﴿عَلی سُرُرٍ﴾؛ اما همه مقابل هم هستند نه دو به دو مقابل هم باشند! الآن شما در دنيا وقتي دو رديف صندلي پهن ميکنيد، چند نفري در مقابل چند نفر هستند؛ هر کسي مقابل يک نفر است. قدري که توسعه بدهيم؛ هر نفري ممکن است دو سه نفر را ببيند؛ اما نه طرف راست خود را ميبيند، نه طرف چپ خود را ميبيند و نه دوردستهاي آن طرف را ميبيند. در صحنه بهشت ﴿عَلی سُرُرٍ﴾ که کلاً ﴿مُتَقابِلينَ﴾؛ همه رو در روي هم هستند؛ يعني نشئه، نشئه حضور و شهود است و هيچ غيبتي در کار نيست. اينطور نيست که اگر کسي خواست کسي را ببيند حال او را بپرسد، بلکه خودش را ميبيند، چنين عالمي است. اين در معاد حاصل نميشود، اين در برزخ حاصل نميشود، اين در بهشت حاصل ميشود.
پس سکرتِ موت حق است، خود موت حق است، برزخ حق است، ساهره معاد حق است، بهشت حق است، آن صحنهها هم حق است: ﴿وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَق﴾. در سوره مبارکه «حجر» هم فرمود اينها مستانه دارند زندگي ميکنند، اينها در «عَمَه» هستند، بدون اينکه عاقلانه به سر ببرند. آيه 72 سوره مبارکه «حجر» اين است: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾؛ نابينايي، کوري و غفلت، اينها را ميگويند «عمه». چقدر اين قرآن شيرين است! فرمود به حيات تو قَسم اينها نابينا هستند! قبلاً هم روشن شد که قسمهاي قرآن به بيّنه است، نه در قبال بيّنه. اگر کسي بگويد قَسم به اين آفتاب که الآن روز است، اين به بيّنه قَسم خورد نه در برابر بيّنه. همه قَسمهاي خدا از اين قبيل است. آن قَسمي که در مقابل بيّنه است، قَسم محاکم عرفي و دنيايي است. اگر کسي در يک جاي تاريکي باشد و به ديگري بگويد يا به نابينا بگويد که الآن روز است، او چون باور ندارد؛ اين سوگند ياد ميکند، ميگويد به قرآن قَسم يا به فلان امام قَسم يا به خدا قَسم که الآن روز است. اين قَسم در مقابل بيّنه است؛ اما اگر گفت به اين آفتاب قَسم الآن روز است، اين به دليل قَسم خورده است؛ منتها طرف غافل را به دليل متوجه ميکند. ذات اقدس الهي به حيات پيغمبر قَسم ميخورد که اينها مست هستند، براي اينکه حيات او حيات عقلي است؛ يعني به عقل قسم که اينها مست هستند، وگرنه عمر پيغمبر، عمر 63 سال، اين چه خصيصهاي دارد؟! فرمود: به حيات تو قسم که حيات عقلي است، اينها مست هستند، براي اينکه تو عاقل هستي، عاقلانه زندگي ميکني و عاقلانه راهنمايي ميکني؛ به دليل قسم خورده است: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ﴾، اين بايد «عُمر» باشد؛ منتها چون در قَسم است، «تخفيفاً» با «فتح» ذکر ميشود: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾؛ اما اين سکرات مرگ «يَعمه» نيست، عاقل است، بلکه چيزي ميفهمد؛ «يا ويلتا» از همين قبيل است. آن گفتگوهايي که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در کتاب جنائز کافي نقل کرده است که مال با او حرف ميزند، اولاد با او حرف ميزنند، اعمال با او حرف ميزنند، اينها تمثيل نيست؛ تمثّل است که قويتر از گفتمانهاي ظاهري است. بنابراين اين ﴿وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَق﴾ به هر سه وجه ياد شده است: خود سکرات حق است، انتقال از دنيا به برزخ حق است، تدريجي بودن اين انتقال حق است؛ ﴿وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَق﴾ و در آن وقت و در همان حال به او ميگويند که اين همان بود که تو از آن فرار ميکردي، حالا گوينده هر کس ميخواهد باشد. ﴿لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا﴾ اين بود، اينچنين نيست که جريان برزخ، جرياني در طول تاريخ شمسي يا قمري يا ميلادي باشد که بعدها برسيم، اين در درون ما هست، دفعتاً ميبينيم که صحنه عوض شد! به ما ميگويند اين همين بود؛ منتها تو مواظب نبودي. اينطور نيست که حالا در تاريخ باشد، چون «کِي» و کجا هر دو برداشته ميشود. ما يک «کِي» داريم که سؤال از زمان است و يک «کجا» داريم که سؤال از مکان است؛ «کِي» و «کجا» برداشته ميشود. وقتي برداشته شد ميگويند اين با تو بود، اين همان بود که تو غفلت داشتي، غفلت برای شيء موجودي است که انسان توجه نداشته باشد. اگر چيزي معدوم باشد که نميگويند او غافل بود، شيئي که موجود است و با آدم هست و انسان توجه ندارد را ميگويند غافل بود. پرسش: در بعضی از کتب فلسفی مثل اسفار آمده که بهشت و جهنم همين الان مخلوق است، هم مخلوق نيست اين به چه معناست؟ پاسخ: يعني به حسب ظاهر خلقت دنيايي مخلوق نيست؛ اما وجود مبارک امام رضا فرمود «لَيْسَ مِنَّا»[9] کسي که باور نداشته باشد، «اليوم» بهشت و جهنم حق است؛ منتها حالا اين خلقي که در و ديوارِ اين عالم را ميبينيم آنطور ببينيم نيست. فرمود وقتي که ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّور﴾ حالا اين ديگر مربوط به حيات بعدي است. وقتي که وارد صحنه و وارد عالم برزخ ميشود، گوشهاي از گوشه معاد کلّي همين برزخ است، چون ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان﴾[10] هيچ چيزي آنجا نميميرد و چيز مُردهاي در آنجا نيست، بلکه همه زنده هستند در و ديوار زنده هستند، حرف ميشنوند و به دستور حق اراده بهشتيها در آنها اثر ميگذارد. ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعيد وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيد﴾ که معنا شد، حالا اگر تهبکار باشد که «سائق» همانند چوپان است که از پشت سر هِي ميکند و اگر مؤمن باشد فرشتگان او را از پشت سر بدرقه ميکنند؛ ولي «سائق» برای کسي است که از پشت سر ميآيد و شاهد اعمال هم او را همراهي ميکند، به او گفته ميشود «سائق» ميگويد يا «شهيد» ميگويد يا فرشته ميگويد يا ذات اقدس الهي ميگويد يا در بعضی از تعبيرات، ائمه(عليهم السلام) ميگويند، ﴿لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا﴾؛ يعني اين با تو بود؛ منتها تو غافل بودي. ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ﴾ حالا اگر پرده را جلوي چشم کسي بردارند و او اين صحنه را ببيند، باور ميکند که اين صحنه قبلاً هم بود؛ منتها او باور نداشت: ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾؛ حالا چشم تو حدّت دارد، تيز است، تيزبين است و دورترين نقطه را هم اگر بخواهي ميبيند. پرسش: شما فرموديد تا تعلّقات فرد کنده نشود وارد برزخ نمیشود؟ پاسخ: بله، غرض اين است که اين هنوز برزخ بين دنيا و آخرت است. آن برزخي که در آنجا حالا «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة»، يا «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار»،[11] بعد عبور از اين دالان مقطعي است. آن وقت بعد ميشود برزخ کامل، چون خود بزرخ مراتبي دارد، مثل تولد کودک در دنيا مراتبي دارد. اين تا ميخواهد برزخي بشود طول ميکشد. در همين روايات برزخ هست، بخشي از اين روايات را مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) نقل کرد که وقتي کسي ميميرد، مؤمنين از او سؤال ميکنند که فلان شخص چطور است؟ فلان شخص چطور است؟ فلان رفيق ما چطور است؟ ميگويند حال او خوب بود و در دنيا زنده بود. فلان شخص چطور است؟ اين ميگويد که تقريباً يک سال يا دو سال يا يک ماه يا دو ماه زودتر از من مُرد، اينها ميگويند پس چرا اينجا نياوردند؟ «هوي هوي»[12] معلوم ميشود که در راه سقوط کرده است. اين معلوم ميشود راهي بين دنيا و محل برزخيها است که اگر اين شخص خوب باشد، اين راه را درست عبور ميکند و سقوط نميکند و به آن دوستان مؤمن خود ميرسد و اگر اهل هوا و هوس و غرور باشد، در راه سقوط ميکند و سؤال ميکنند فلان شخص چه شد؟ ميگويد او قبل از من مُرد، ميگويند پس چرا او را اينجا نياوردند؟ معلوم ميشود که «هوي هوي» اين وسطها سقوط کرده است، عمده اين وسطهاست. کساني اين وسطها سقوط ميکنند که مشکل داشته باشند تا حالا پاک بشوند، البته طول ميکشد. حالا چقدر به دنيا وابسته بودند، چقدر گرفتار گناه بودند، آنجا میمانند. فرمود: ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾ حالا هر جا که بخواهي ببيني ميبيني. پرسش: ...؟ پاسخ: چرا پاک نميشوند؟ خيليها غافلهستند، اينچنين نيست که عالماً عامداً بتپرست باشند؛ چطور اينها اگر خوابي ببينند فوراً عوض ميشوند، چطور امام را ببينند و پيغمبر را ببينند عوض نشوند! اينها در اثر اينکه يا ما را ميبينند درست باور نميکنند که عمل ما با قول ما سازگار نيست و درست باور نميکنند يا مشکلاتي ديگر دارند. پرسش: طبق بعضی از روايات بعضیها بايد سيصد سال عذاب ببينند؟ پاسخ: بله، اين سيصد سال نسبت به ابد «کحلقةٍ في فلاة» است، آن بعضها که سيصد هزار سال يا کمتر و بيشتر عذاب ميشوند، مربوط به آن شدّت گناه آنهاست. پرسش: تعلّقات که کنده نشده؟ پاسخ: چرا! اگر زياد باشد، زياد عذاب ميبينند؛ اگر کمتر باشد، کمتر عذاب ميبينند؛ ولي تا اين تعلّقات کَنده نشود وارد آن برزخي که «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة» نميشود. پرسش: در روايت صحبت از اين است که بعضیها در طبقات بالايي جهنم هستند؟ پاسخ: آن در جهنم است، ما هنوز الآن بحث معاد نداريم، ما بحثمان در سکرات موت و سکرات برزخ است. پرسش: قيامت که بعد از برزخ است، چطور میشود که اينها تعلّقاتش کنده شده باشد و.. ؟ پاسخ: نه، کَنده نميشود اگر کسي شرک داشته باشد و اگر الحاد داشته باشد که ﴿خالِدينَ فيها﴾[13] هستند، اين برای کساني هستند که تعلّقشان به دنياست، نه تعلّقشان به کفر به شرک به الحاد؛ آن ديگر کَنده نميشود. اينها که معصيت کردند در اثر ريا و غرور بود و جهالت بود و هر چه بود، مال مردم را گرفتند غيبت کردند و مانند آن. اينها که تعلّقات به دنيا دارند، نه چنگ زده به شرک و کفر. آنها که چنگ زده به کفر است، شايد اصلاً مستقيماً اينها را «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار» وارد کنند، بعد در درکات دوزخ يکي پس از ديگري. آنها که اهل قطع تعلّق نيستند، اينها که تعلّق دارند؛ يعني قلبشان موحّد است مسلمان و مؤمن هستند، به چيزهايي گرايش دارند تا اين گرايشها گرفته نشود، اينها وارد آن مرحله کامله برزخ نميشوند. اين است که مؤمنين سؤال ميکنند که چرا به اينجا نياوردند؟ از مشرکين که سؤال نميکنند، از ملحدين که سؤال نميکنند، از دوستان خود سؤال ميکنند، ميگويند که فلان دوست حالش چطور بود؟ ميگويند حال او خوب بود، زنده است؛ از فلان دوست سؤال ميکنند و ميگويند يک ماه يا دو ماه قبل از ما مُرده است، ميگويند پس چرا اينجا نياوردند؟ پس معلوم ميشود «هوي هوي». اين درباره کساني است که مشکل اعتقادي ندارند، مشکل شرک و الحاد ندارند، مشکل معصيت دارند؛ اما آنها که مشکل کفر دارند، در آنجا ذکر ميکند. ميفرمايد: ﴿وَ قالَ قَرينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتيد﴾؛[14] حالا قرين او چون ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾[15] هست که ممکن است عدهاي قرين سوء به نام شيطان داشته باشند. در اين دعا هست که خدايا! من پناه ميبرم «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ جَارِ السَّوْء»[16] رفيق سوء، اين قرين سوء، در سوره مبارکه «زخرف» بيان شده است که ظاهراً همان شياطين است که قرين اينها هستند. آيه سوره مبارکه «زخرف» اين است: ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَانِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ٭ وَ إِنهَُّمْ لَيَصُدُّونهَُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يحَْسَبُونَ أَنهَُّم مُّهْتَدُونَ ٭ حَتىَّ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَالَيْتَ بَيْنىِ وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَينِْ فَبِئْسَ الْقَرِين﴾،[17] آن وقت ميگويد: اي کاش! بين من و تو فاصله شرق و غرب بود! با اينکه اين کنار او بود و همراه او بودند. قرين او اينچنين ميگويد که اين آماده است، اين عذاب آماده است، اين عمل آماده است، اگر اين حرف را «سائق» بزند يعني «سوق» هم آماده است، اگر اين حرف را «شاهد» بزند يعني «شهادت» هم آماده است. بعد ﴿لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ ٭ وَ قَالَ قَرِينُهُ هَاذَا مَا لَدَیَّ عَتِيد ٭ أَلْقِيَا فىِ جَهَنَّمَ﴾ حالا اين تثنيه يا به مجموع «سائق» و «شهيد» است يا به دو فرشته از فرشتههاي موکِّل اين امر است يا به آن فرشته واحد که مسئول اين کار است بهطور تثنيه گفته ميشود: ﴿أَلْقِيَا﴾ که اين ﴿أَلْقِيَا﴾ به منزله «ألق، ألق» است، مثل اينکه در سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت که برخي از محتضرها به ذات اقدس الهي ميگويند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[18] بايد بگويد «رب ارجعني» الله که جمع نيست! گفتند يا در حقيقت بازگشت آن به اين است که از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنند که به اين مدبرات امر بگوييد که ما را رجوع بدهند که اين جمع است، يا اين تکرار را يکجا جمعبندي ميکنند و ميگويند ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾؛ يعني او چندبار ميگويد: «رب ارجعنی، رب ارجعنی، رب ارجعنی» اين جمعبندي را قرآن به صورت ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ و مانند آن ذکر ميکند؛ اين يکي از محتملات اين تثنيه است. برخي از روايات دارد که 2447وجود مبارک پيغمبر و اميرالمؤمنين(سلام الله عليهما) مخاطب هستند؛ همه اينها ميتواند حق باشد. در جريان وجود مبارک حضرت امير اين روايت لطيف را قبلاً هم شايد چند بار اينجا مطرح شد. مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله عليه) در کتاب شريف معاني الأخبار نقل ميکند،[19] نقل ميکند که کسي آمده خدمت امام(سلام الله عليه) عرض کرد که چرا وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را «ابوالقاسم» ميگويند؟ فرمود: کنيه آن حضرت است، حالا يا بچهاي داشت به نام قاسم، يا عربها چنين کنيهاي را ميگذارند. عرض کرد: «يا بن رسول الله» اينها را ميدانم، «زدني بياناً»! حضرت ديد که او براي شنيدن مطالب ديگر آماده است. مطلبي را وجود مبارک حضرت فرمود که به دو سه مقدمه احتياج دارد: مقدمه اُولي اين است که مگر نه آن است که در اثر آن حادثههاي نبوت و مانند آن وجود مبارک حضرت امير قبل از دوران بلوغ، حتي در تحت تدبير و تربيت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بود، چون حادثهاي در مکه پيش آمد، حادثه قحطي و گراني شد، وجود مبارک پيغمبر هنوز به مقام نبوت نرسيده بود، فاميلها و ارحام و بني اعمام را جمع کرد، فرمود: «أَ لَا نَحْمِلُ ثِقْلَ أَبِي طَالِب»؛[20] فرمود عموي من ابوطالب عائلهمند است، بچههاي فراوان دارد، الآن هم که قحطي است، ما بياييم عائله او را تقسيم بکنيم. گفتند بسيار خب! رفتند خدمت ابوطالب(سلام الله عليه) گفتند که ما اين عائله را تقسيم ميکنيم، آن بزرگوار(رضوان الله عليه) هم قبول کرد، فرمود که «دَعُوا لِي عَقِيلًا وَ خُذُوا مَنْ شِئْتُمْ»،[21] براي انجام کارهاي من، او را نزد من نگه داريد، هر کدام از اين بچهها را که خواستيد بگيريد بگيريد. اوّل کسي که اقدام کرد وجود مبارک پيغمبر بود، گفت که علي به عهده من است. علي با من! بعد حمزه و جعفر و اينها را ساير برادران گرفتند. پس حضرت امير از همان دوران کودکي در تحت تدبير و تربيت وجود مبارک پيغمبر بود، فرمود مگر نه اين است که علي «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است؟ علي «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است، «فَخُذُوا فِي أَمْرِكُمْ وَ اسْتَعِدُّوا لِعَدُوِّكُم»،[22] علي قاسم جنت و نار است، عرض کرد بله، فرمود: پس پيغمبر ميشود «ابوالقاسم»، چرا؟ چون پيغمبر، معلّم علي است و معلّم، حق پدري دارد و علي «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است. اين روايت را که حضرت به همه نميتوانست بگويد، اين را مرحوم صدوق در أمالي خود نقل ميکند،[23] فرمود اگر به پيغمبر ميگويند «ابو القاسم»، براي اين است که او پدرِ «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است. حالا اگر در ذيل اين آيه روايتي هم هست، اين روايتي که در ذيل اين ﴿أَلْقِيَا﴾ آمده که وجود مبارک پيغمبر و اميرالمؤمنين(سلام الله عليهما) القا ميکند، درست است. فرشتگان به دستور خداي سبحان با اشراف پيغمبر اين کار را ميکنند، درست است. ﴿أَلْقِيا في جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنيد﴾ ديگر مربوط به برزخ نيست، آنها که تعلّقات دنيا دارند، مشکلاتشان در برزخ بايد حلّ بشود و بعد از برزخ حلّ ميشود و کمکم وارد صحنه قيامت ميشوند و شفاعت ميشوند و به حال حلّ ميشود. اينها که ﴿کُلَّ كَفَّارٍ عَنيدٍ﴾ است، اينها ﴿مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ﴾[24] است، هم بيراهه ميروند و هم راه ديگران را ميبندند، ﴿مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ﴾ هستند، کارشان اين است، حرفه آنها اين است، اگر بگوييد صيغه مبالغه درست است، اگر بگوييد حرفه اينها درست است، اينها ﴿مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ﴾ هستند و «تعدّي» هم ميکنند، «اعتداء» هم دارند ـ هم «عَدَّ» درست است، هم «عَتَدَ» ـ و شکانداز هستند، شبههانداز هستند: ﴿الَّذي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾، آنجا دارد: ﴿أَلْقِيا في جَهَنَّمَ﴾، اينجا دارد: ﴿فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّديد﴾ اينها معلوم است دارای درکاتي هستند؛ اينجا سخن از تعلّقات دنيا و امثال آن نيست. اينها به بُت گِره خوردند، به شرک گِره خوردند، اين ﴿إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ﴾[25] شما بايد اين قلب را تکهتکه کنند، تعلّق اينطوري نيست که از قلب چيزي را جدا بکند. پرسش: مگر ما در مورد عذاب اهل ولايت روايت نداريم؟ پاسخ: چرا! يک وقت کسي مخالفت ميکند يک وقت محاربت دارد؛ اين بيان لطيف مرحوم خواجه در متن تجريد که علامه همينطور شرح کرده است اين است که «محاربوا علي(عليه السلام) فسقة و مخالفوه کفرة»[26] آن که محارب اوست که «حَرْبُك حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي»[27] آن هم همين است، ﴿ كَفَّارٍ عَنيدٍ﴾ است؛ فرقي نميکند حالا يا شرک و بتپرستي و امثال آن است يا «حَرْبُك حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي» است. پس فرمود اگر آن باشد ﴿فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّديد ٭ وَ قَالَ قَرِينُه﴾.