درس تفسیر آیت الله جوادی

95/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 12 تا 18 سوره قاف

﴿ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعيدِ (14) أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ في‌ لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ (15) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ (16) إِذْ يَتَلَقَّي الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ (17) ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ (18)﴾

بخشي از مطالبي که مربوط به آيات اوليه سوره مبارکه «ق» است اين است که چيزي که شهرت دارد و در آن فضا براي همگان معلوم هست آن را ديگر ذکر نمي‌کنند. در آغاز اين سوره مبارکه ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجيدِ﴾، نه «مُقسَمٌ به» ذکر شد نه «مُضربُ عنه»؛ سوگند به قرآن مجيد، اما براي چه؟ چه مطلبي مورد سوگند است؟ ذکر نشده است. بعد فرمود: ﴿بَلْ عَجِبُوا﴾[1] اين اضراب از چيست، ذکر نشده است. نه «مُقسَم به» ذکر شد و نه «مُضربُ عنه» ذکر شد، سرّش آن است که در آياتي و سُوري که قبلاً ذکر شد، اين مطلب در فضاي جاهليت روشن بود که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) يک دعوا دارد و يک دعوت؛ دعواي او دعواي نبوت است؛ يعني مدّعي نبوت است مدّعي رسالت است. دعوت او هم به معارف دين است که مهم‌ترين آن توحيد و معاد است. هم دعواي آن حضرت؛ يعني ادعاي آن حضرت روشن بود و هم دعوت آن حضرت که به مبدأ و معاد دعوت مي‌کرد، به توحيد دعوت مي‌کرد، به نفي شرک دعوت مي‌کرد. اينها چون در آن فضا روشن بود، ديگر نيازي به تصريح «مُقسمٌ به» يا تصريح «مُضرَبُ عنه» نبود. در جاهليت اينها هم درباره دعوا مشکل جدّي داشتند ;هم درباره دعوت، البته مشترکات بين نفي دعوا و نفي دعوت، اول شک بود، بعد تعجّب بود، بعد مظنه متعارف بود، بعد تکذيب رسمي بود؛ هم دعوا را تکذيب مي‌کردند و هم دعوت را؛ لذا قرآن کريم «مُضرَب عنه» اول را ذکر نکرد، بعد فرمود: ﴿بَلْ عَجِبُوا﴾ و از اين تعجّب بالاتر هم ﴿بَلْ كَذَّبُوا﴾ است.

مطلب ديگر آن است که مشترکات بين مردم جاهلي همين تکذيب، کفر، شرک و الحاد بود؛ اما اسباب و علل اين مشترکات فرق مي‌کرد. ما دليلي نداريم که همه مي‌گفتند اين سحر است، همه مي‌گفتند اين شعر است، همه مي‌گفتند اين کهانت است، همه مي‌گفتند اين افتراست! آنچه که مسلّم است مشترکات اينها همين تکذيب، کفر، شرک و مانند آن بود؛ اما ممکن است يکي در اثر تهمت به شعر بودن، يکي تهمت به سحر بودن، يکي تهمت به کهانت بودن، يکي تهمت به افترا بودن و مانند آن باشد و «علي أي حال» چون استمعال لفظ در اکثر از معنا جايز است و هيچ محذوري ندارد، اين ﴿فَهُمْ في‌ أَمْرٍ مَريجٍ﴾[2] ممکن است جامع همه اينها باشد؛ يعني اينها در هرج و مرج‌ و اختلاف هستند. گاهي ممکن است خودشان به تنهايي در مقاطع گوناگون اين سه، چهار تهمت را بزنند، يا هر کدام در طول عمر خود اين تهمت واحد را داشتند ديگران تهمت‌هاي ديگر را مي‌زدند اين استعمال لفظ چون در اکثر از معنا جايز است، اين ﴿فَهُمْ في‌ أَمْرٍ مَريجٍ﴾ شامل همه آنها بشود.

مطلب ديگر آن است که قرآن کريم گاهي در بيان، مبالغه مي‌کند که اين مبالغه باعث فصاحت بيشتري است. آنها در «إخراج» و در «رَجع»، چون «رَجَع» دو قسمت است: يک «رَجَعَ» متعدي است، يک «رَجَعَ» لازم؛ «رَجَعَ» لازم مصدر آن «رجوع» است، «رَجَعَ» متعدي مصدرش «رَجْع» است، ﴿رَجْعٌ بَعيدٌ﴾؛[3] يعني «إرجاعٌ بعيد». اينها در «إرجاع» شک داشتند؛ يعني در «إخراجِ موتی» از خاک شک داشتند؛ يعني در فعل فاعل شک داشتند. قرآن کريم دو گونه پاسخ مي‌دهد: يکي از آن معلول و مسبَّب خبر مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿كَذلِكَ الْخُرُوجُ﴾؛ وقتي خروج يقيني شد اخراج هم يقيني است. گاهي هم درباره مبدأ فاعلي برهان اقامه مي‌کند که مي‌فرمايد: ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾. آن قدرت‌نمايي‌ها را در آيات فراوان قبل ذکر کرد، در آياتي که از آيه پانزده به بعد شروع مي‌شود، فرمود ما اين توان را در خصوص معاد داريم. آن قدرت‌نمايي را که فرمود ما نظام سپهري را آفريديم، کواکب را آفريديم، زمين را با گسترش خاص آفريديم، اينها قدرت‌نمايي است که ما قادر هستيم؛ اما درباره خصوص «احياء» فرمود که ما قدرت داريم مرده را زنده کنيم; اما شما در کيفيت اخراج شک داريد و ما از خروج خبر مي‌دهيم: ﴿وَ كَذلِكَ الْخُرُوجُ﴾. شما از «رَجْع» سخن گفتيد، ما از رجوع حرف مي‌زنيم. شما مي‌گوييد «رَجْع» که کار خداست بعيد است، ما مي‌گوييم رجوع محقَّق است. وقتي رجوع محقَّق است پس ما «رَجْع» کرديم. ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[4] معلوم مي‌شود که آن «رَجْع» است که متعدي است. يک «رَجْع» لازم داريم «رَجَعَ» يعني برگشت؛ اما در پايان سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت که عرض مي‌کنند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾؛ اين ﴿ارْجِعُونِ﴾ از آن «رَجَعَ» که متعدي است و مصدرش «رَجْع» است نه «رجوع»؛ منتها حالا به ذات اقدس الهي عرض مي‌کنند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾، به جمع تعبير مي‌کنند، آنجا اين محذور بيان شد و گذشت که گاهي خداي سبحان کار را به مدبّرات دستور مي‌دهد؛ مثل اينکه قبض روح را گاهي به عزرائيل(سلام الله عليه)، گاهي به فرشته‌هايي که زير مجموعه‌ حضرت عزرائيل(سلام الله عليهم اجمعين) هستند کار مي‌کنند که در آنجا ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[5] اين يکي؛ ﴿يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[6] اين برای عزرائيل(سلام الله عليه) است. هم زير مجموعه حضرت عزرائيل است، هم خود حضرت عزرائيل و هم خود ذات اقدس الهي که ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾.[7] آيا ملاحظه اينها مصحّح جمع است که گفتند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾؟ يا وقتي يک شخص چند بار ناله بزند بگويد: «ربِّ ارجعني، رب ارجعني، رب ارجعني»، مجموع اين ناله‌هاي سه‌گانه به صورت ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ در مي‌آيد که وجه دوم بود و گذشت. به هر تقدير وقتی عرض مي‌کنند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾، اين از آن «رَجَعَ يرجِعُ رَجعاً»ی است که متعدّي است؛ اما «رَجَعَ يرجِعُ» که مصدر آن «رجوع» است لازم است. آنها درباره کار خدا شک داشتند گفتند: ﴿رَجْعٌ بَعيدٌ﴾؛ يعني بعيد است که خدا بتواند چنين کاري بکند. ذات اقدس الهي از رجوع و خروج خبر مي‌دهد؛ يعني شما در «إخراج» شک داريد، ما «خروج» را به شما نشان مي‌دهيم. شما در «رَجْع» شک داريد، ما «رجوع» را به شما نشان مي‌دهيم. اين ﴿كَذلِكَ الْخُرُوجُ﴾ ضمن اينکه رعايت فواصل شده است، مثل فاصله‌اي که فرمود: ﴿ما لَها مِنْ فُرُوجٍ﴾[8] ﴿مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ﴾[9] ﴿كَذلِكَ الْخُرُوجُ﴾، گذشته از اينکه با فواصل قبلي هماهنگ باشد، آنها گفتند بعيد است که خدا بتواند چنين کاري بکند. خداي سبحان مي‌فرمايد که ما نشانه قدرت را به شما نشان مي‌دهيم; اينها خارج شدند اينها رجوع کردند. بنابراين شما درباره قدرت ما حرف نزنيد. البته جداگانه بحث قدرت را مبسوطاً مطرح کرد از آيه شش به بعد که نظام سپهري کار ماست، و در آيه پانزده هم فرمود: ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾. پرسش: ...اين «رجع»، بعيد است.؟ پاسخ: «رَجْع» متعدي است؛ يعني «إرجاع»، نه «رجوع»؛ رجوع لازم است. پرسش: ...؟ پاسخ: خدا راجع است؛ يعني «رَجْع» مي‌کند. پرسش: ...؟ پاسخ: دعوت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين بود که خدا ﴿يُحْيِيِ الْمَوْتي﴾;[10] آنها سؤال کردند که چگونه خدا ﴿يُحْيِيِ الْمَوْتي﴾؟ اصلاً دعوت انبيا بر همين اساس بود. وقتي که نمرود به وجود مبارک حضرت ابراهيم عرض کرد: پروردگارت چه کسی است؟ گفت: ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‌ وَ يُميتُ﴾؛[11] «إحياء و إماته» در اختيار اوست، او «رَجْع» دارد؛ يعني ارجاع دارد. اينها مي‌گفتند «رَجْع» خدا بعيد است؛ لذا دو بخش از آيات براي بيان توانمندي خداست: يکي ﴿أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ﴾[12] است. فرمود شما نظريه‌پردازي کنيد! اين نظام متقن را او آفريد؛ دوم اينکه درباره خصوص «إحياء موتی» برهان اقامه مي‌کند، فرمود وقتي ما چيزي که «لا شيء» بود و «لا من شيء» را «شيء» کرديم، شما چه حرفي داريد؟! اگر انساني که هيچ نبود و خداي سبحان او را آفريد حالا که همه چيز سر جاي خود محفوظ است; روح که از بين نمي‌رود، بدن هم که پراکنده است: ﴿عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ﴾.[13] ما هم که خسته نشديم. يک وقت است شما مي‌گوييد خسته شد، خدا خستگي ندارد.

بنابراين وقتي که ذات اقدس الهي برهان اقامه مي‌کند، مي‌گويد قدرت که هست، اين قدرت «حدوثاً و بقائاً» هست، براي اينکه ما با اراده کار مي‌کنيم، مگر کسي که با اراده کار بکند خسته مي‌شود؟ اين بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه که در بحث قبل خوانده شد همين بود، فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»![14] اگر ذات اقدس الهي بايد با حرکت، با تلاش و با کوشش کاري را انجام بدهد، آن خستگي دارد؛ اما اگر بخواهد با اراده کار کند، اراده که خستگي ندارد. شما الآن اراده کنيد از شرق به غرب برويد و اراده کنيد که يک متر حرکت کنيد; هر دو يکسان است، در اراده خستگي نيست؛ لذا مي‌فرمايد: ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾. گاهي به زبان افراد به‌طور عادي سخن مي‌گويد بعد مي‌فرمايد ـ معاذالله ـ ما اين‌طور نيستيم; ولي براي فهم شما مي‌گوييم. در سوره مبارکه «روم» که بحثش گذشت فرمود اعاده سخت‌تر است يا اوّل؟ اگر خانه‌اي را با يک نقشه خوب بسازد بار اوّل، همه مصالح آن را هم فراهم بکند بسازد، بعد اين خانه به وسيله زلزله ويران بشود; ما مي‌گوييم آن مهندسين و معماراني که اين را ساختند، برايشان اوّلين بار سخت‌تر بود يا الآن؟ قبلاً تا نقشه بکشند و مصالح را تهيه کنند، خيلي سخت بود، الآن که نقشه دارند و مصالح آن هم که ريخته است. اين يک برهان تامي است و يک اولويتي است. ذات اقدس الهي براي تفهيم ما چنين حرفي مي‌زند بعد مي‌فرمايد ـ معاذالله ـ اين‌چنين نيست که اوّل و دوم فرق بکند يا اوّلي سخت باشد و دومي آسان يا اوّلي آسان باشد و دومي آسان‌تر! در سوره مبارکه «روم» استدلال ذات اقدس الهي اين است، فرمود که ما اوّل يک مَثل ذکر مي‌کنيم، اين مَثل براي تفهميم شماست; اما نسبت به ذات اقدس الهي اين مَثل راه ندارد. آيه سوره مبارکه «روم»، اين است: ﴿وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ ٭ وَ هُوَ الَّذي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ﴾؛ ذات اقدس الهي بار اوّل جهان را آفريد، ﴿ثُمَّ يُعيدُهُ﴾؛ انساني را که خلق کرد وقتي مُرد، او را دوباره زنده مي‌کند. بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾؛[15] اعاده آسان‌تر از ابتداست، براي اينکه قبلاً هيچ نبود; اما الآن که همه چيز هست. اعاده آسان‌تر از ابتداست. اين حرف، حرف درستي نيست، بلکه براي فهماندن ما خوب است؛ اما نسبت به ذات اقدس الهي يکي آسان باشد يکي آسان‌تر يعني چه؟! اگر قدرت نامتناهي است و با اراده انجام بگيرد، کلاً آسان است؛ لذا فوراً براي اينکه به ما بفهماند که ما اين مطلب را براي فهميدن شما مي‌گوييم، وگرنه نه اين است که دومي آسان‌تر از اوّلي باشد، فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلي‌ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾؛[16] ما اين مَثل‌ها را مي‌زنيم براي اينکه شما بفهميد، وگرنه براي خدا يکي آسان است و يکي آسان‌تر يعني چه؟! يکي به خدا نزديک است و يکي نزديک‌تر يعني چه؟! خدا به همه نزديک است البته افراد فرق مي‌کنند.

بنابراين اين‌طور نيست که ابتدا دشوارتر از اعاده باشد، يا اعاده از آسان‌تر از ابتدا باشد. شما گفتيد «رَجْع» بعيد است، ما دو تا برهان اقامه مي‌کنيم: يکي اينکه کلّ نظام را ذات اقدس الهي آفريد، بعد هم برهان دوم: ما از کار اوّل که خسته نشديم تا بگوييم حالا دوباره مي‌خواهيم اين انسان‌ها را اعاده کنيم خسته شديم و توانمند نيستيم: ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾؛ اين به زبان ما سخن گفتن است، وگرنه اصلاً او خستگي ندارد. «عَي» يعني خستگي; می‌فرمايد هيچ کدام از اينها براي ما نيست: ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ في‌ لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ﴾؛ يعني شما در اشتباه هستيد. حارث از وجود مبارک حضرت امير سؤال مي‌کند که اين جمعيت حق هستند يا ما؟ ما حق هستيم يا آنها؟ فرمود: «فَإِنَّهُ أَمْرٌ مَلْبُوسٌ‌ عَلَيْك»[17] اين «مَلبوسٌ» از همين «لَبْس» به «فتح» است به معني اشتباه، نه «لُبْس» به معناي پوشيدن باشد که از آن لباس در مي‌آيد. فرمود: «فَإِنَّهُ أَمْرٌ مَلْبُوسٌ‌ عَلَيْك» که از «لَبْس» به معناي اشتباه و التباس است. فرمود شما اشتباه مي‌کنيد; شما نمي‌دانيد که هم دعوا حق است و هم دعوت حق است. مستحضريد که قرآن کريم يک کتاب علمي نظير کتاب‌هاي فقه و اصول و فلسفه و کلام نيست؛ در کتاب‌هاي فقهي شما مثلاً مي‌بينيد همه فقها آن ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[18] را مي‌گيرند; اما بعد از آن که ﴿وَ اتَّقُوا اللَّه﴾[19] است کاري به آن ندارند. در فقه بحث نمي‌شود که ﴿اتَّقُوا الله﴾، در فقه بحث مي‌شود که ﴿أَوْفُوا﴾ دليل بر لزوم عقد است. بعدِ آن که دعواي تقواست که در فقه مطرح نيست. در علوم عقلي هم همين‌طور است؛ در علوم عقلي برهان اقامه مي‌کنند بر وجود خدا، توحيد خدا؛ اما ﴿وَ اتَّقُوا الله﴾ و ﴿وَ اعْبُدُوا﴾[20] ديگر در کنار آن نيست. قرآن يک کتاب علمي، مثل فلسفه، کلام، اصول و فقه نيست که فقط علم ياد بدهد، اين ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[21] را در کنار ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ دارد. اين مطلب هست ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ﴾[22] اين مطلب هست ﴿وَ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾. اين موعظه حُسنا و حسنه را با آن تعليم کتاب و تعليم حکمت هماهنگ مي‌کند؛ لذا مي‌فرمايد که شما از سرگذشت تلخ اقوام پيشين عبرت بگيريد، همين حرف‌ها را ديگران زدند و نتيجه نگرفتند. ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ﴾ اين اقوام ـ غالب اينها قوم‌ هستند مگر در جريان فرعون، چون فرعون به تنهايي در اثر شستشوي مغزي، قوم درست است که ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾؛[23] لذا او را به تنهايي در برابر اقوام گذشته و آينده ذکر کردند ـ فرمود: ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ﴾، يک؛ ﴿وَ أَصْحابُ الرَّسِّ﴾، دو؛ ﴿وَ ثَمُودُ﴾ که خود قوم هستند، ﴿وَ عادٌ﴾ که قوم‌ هستند; يکي قوم صالح است يکي قوم هود، ﴿وَ فِرْعَوْنُ﴾؛ فرعون مفرد است. در بخش‌هاي فراواني دارد که فرعون و ملأ او، فرعون و قوم او، ﴿ فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾؛[24] چون ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ و شد إمام آنها و ربّ آنها، وقتي نام فرعون برده بشود، فرعون ﴿وَ مَلَأَهُ﴾ خواهد بود. در بخش‌هايي هم بالصّراحه مي‌گويد فرعون و ملأ او؛ لذا اگر اينجا اين فرد بر اقوام عطف شده است به جهت اين نکته است. ﴿وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ ٭ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ﴾، صدر آن ﴿كَذَّبَتْ﴾ است، ذيل آن هم باز ﴿كَذَّبَ﴾ است، ﴿كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ﴾؛ اما ﴿فَحَقَّ وَعيدِ﴾؛ يعني «وَعِيدِي»؛ مستحق عذاب من شدند و به تلخ‌ترين وضع از بين رفتند. اين برهان را قبلاً اقامه کرد، بعد آن هم برهان اقامه مي‌کند، اين نصيحت را که انذار است، محفوف به دو تا برهان ذکر کرده است، بعد فرمود: ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾.

لطايف فراواني در اين بخش‌ها هست؛ بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) هم همين است. فرمود وقتي نام علم و معرفت و اينهاست علما را با ملائکه ذکر مي‌کند، استدلال حضرت هم به همين آيه سوره «آل عمران» است: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[25] اين ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ را در کنار ملائکه ذکر کردن، معلوم مي‌شود که اينها در فضايل شبيه آنها هستند. از اين بيان نورانيِ حضرت مي‌شود يک استنباط ديگر کرد آنجا که ذات اقدس الهي، سرمايه‌دارها يا متنعّمان را با دام ذکر مي‌کند، معلوم مي‌شود اينها مشترکاتي دارند، اينکه مي‌فرمايد: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾[26] قدري خودتان بخوريد ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾؛[27] منتها آنها بايد بفهمند که چگونه علما را خدا در کنار ملائکه ذکر مي‌کند، اين متمکّنان را در کنار انعام: ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾، ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾. در اين بخش هم به آن صورت بيان نشده; ولي به صورت ديگر ذکر شده است. ملاحظه مي‌فرماييد که وقتي بحث کلامي مطرح مي‌شود مي‌گويند اين افراد مُنيب، افرادي که اهل انابه، توبه‌ و رجوع هستند آمده است. قبلاً هم اين بحث مُنيب گذشت که آيا اجوف واوي است يا اجوف يائي. اين «نابَ ينوب» است که غالباً روي اين جهت حرکت کردند؛ يعني چندين بار به طرف خدا نوبت مي‌گيرد و حرکت مي‌کند، يک بار و دو بار نيست. اين مُنيب هم اسم فاعل باب افعال نيست، اين صفت مشبهه است به وزن فاعل بابِ «افعال»؛ يعني مکرّر نوبت مي‌گيرد، عبد مُنيب اين است که «ناب ينوب» يعني چندين نوبت پشت دروازه است تا در باز بشود؛ يا «نابَ ينيب» است که اجوف يايي است که آن کم گفته شد، «ناب» يعني «إنقطع»، «ينيب» يعني «ينقطع». مُنيب يعني «منقطع الي الله» و اگر دندان را هم مي‌گويند «ناب»، آن دنداني که قطع مي‌کند از اين جهت به آن مي‌گويند «ناب». به هر حال مُنيب بهره کلامي مي‌برد، غير مُنيب بهره اقتصادي مي‌برد. ببينيد در همين تعبيرات فرمود: ﴿أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ﴾[28] تا اينکه مي‌فرمايد: ﴿وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ ٭ تَبْصِرَةً وَ ذِكْري‌ لِكُلِّ عَبْدٍ مُنيبٍ﴾[29] اين بهره کلامي مي‌برد و استفاده علمي مي‌کند؛ اما در آيه يازده فرمود: ﴿وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضيدٌ ٭ رِزْقاً لِلْعِبادِ﴾؛[30] ما امور کشاورزي و دامداري را براي بندگان خود، چون همه بندگان خدا هستند، نه کساني که عبادت مي‌کنند: ﴿رِزْقاً لِلْعِبادِ﴾ و ديگر مُنيب و غير مُنيب ندارد، مسلمان و کافر ندارد. آنجا که سخن از خوردن است، موحّد و مشرک و ملحد يکسان هستند، آنجا که مسائل کلامي است، ﴿تَبْصِرَةً وَ ذِكْري‌ لِكُلِّ عَبْدٍ مُنيبٍ﴾؛ اين‌طور فرق مي‌گذارد. اين ﴿رِزْقاً لِلْعِبادِ﴾ براي آن است. در بعضي از افراد، گاهي نه تنها کنار هم با «واو» ذکر مي‌کند: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾، يا ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾، بلکه «بالصّراحة» تصريح مي‌کند که ﴿يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ﴾؛[31] اينها همان‌طوري که انعام مي‌خورند اينها هم همان‌طور مي‌خورند. اين تعبير ﴿يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ﴾ که در بعضي از آيات هست، همين را نشان مي‌دهد; اين غير از ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾ است، غير از ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾ است. اين خيلي تناسب افراد را بازگو مي‌کند؛ لذا آنجا که بهره‌هاي علمي است مي‌فرمايد: ﴿تَبْصِرَةً وَ ذِكْري‌ لِكُلِّ عَبْدٍ مُنيبٍ﴾، آنجا که بهره خوردن و رزق ظاهري است فرمود: ﴿رِزْقاً لِلْعِبادِ﴾. اينها نکاتي بود که مربوط به اين بخش از آيات بود.

در سوره مبارکه «ص» که مشابه سوره «ق» است فرمود: ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾؛ با قرآن شروع شد، از باب «ردّ العَجُز علی الصدر»،[32] پايان سوره مبارکه «ص» هم ذکر الهي است. آيه 87 که بخش پاياني سوره مبارکه «ص» است: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ﴾. اوّل آن ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾، آخر آن هم ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ﴾. همين تناسب در آيه محل بحث؛ يعني سوره مبارکه «ق» مطرح است. در سوره «ق» دارد: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجيدِ﴾، پايان اين سوره هم اين است: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ﴾، اين تناسبي است بين سوره مبارکه «ق» و سوره «ص»، «صدراً و ذيلاً»؛ آنجا فرمود: ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾، در پايان آن فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ﴾؛ اينجا دارد: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجيدِ﴾ پايان دارد: ﴿فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ﴾. اصولاً در کتاب‌هاي ادبي مثل مطوّل و اينها ملاحظه کرديد که «ردّ العَجُز علی الصدر» که جمع‌بندي نهايي است که يک سخنران در پايان حرف خود به آن تيتراژ اوّليه برمي‌گردد. در اين بخش هم به همين صورت فرمود.

حالا درباره انسان دارد رازگشايي مي‌کند، فرمود ما از درون انسان خبر داريم که چه چيزي او را وسوسه مي‌کند؟ لازم نيست که هر موجودي که کجراهه مي‌رود، کسي او را منحرف کند، وگرنه خود ابليس را چه کسي منحرف کرد؟ درباره انسان‌ها دو تا عامل براي کجروي هست: يکي خواسته‌هاي نفساني است; در بخش‌هاي انديشه نمي‌گذارند دست عقل نظري باز باشد و با برهان حرکت کند، اين وهم و خيال رهزني مي‌کنند. قسمت مهم مغالطاتي که در منطق ملاحظه فرموديد براي دخالت وهم و خيال است در کار عقل نظري. در مسئله اخلاق و حقوق، قسمت مهم ناتواني عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[33] است، دخالت شهوت و غضب است. اين شهوت و غضب دخالت مي‌کنند در کار عقل عملي، آن را سُست مي‌کنند. آن وهم و خيال دخالت مي‌کنند در کار عقل نظري که متصدّي انديشه است و آن شخص را از برهاني فکر کردن محروم مي‌دارند. فرمود اين وسوسه‌هاي وهم و خيال، جلوي رشد عقل نظري را مي‌گيرد; اين وسوسه‌هاي شهوت و غضب جلوي عقل عملي را مي‌گيرد. ما خودمان خلق کرديم مي‌دانيم که او چه مشکلي در درون دارد: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾[34] اين عامل قريب است، البته عامل بعيد هم هست که ﴿يُوَسْوِسُ في‌ صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ﴾؛[35] اما او صريحاً در قيامت گفته، همه هم اعتراف مي‌کنند که من سلطه نداشتم، شما خودتان تحت ولايت من آمديد، ﴿ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ﴾؛[36] شما حجتي نداريد، ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‌ فَلا تَلُومُوني‌ وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾؛[37] من يک دعوت‌نامه نوشتم، انبيا هم دعوت‌نامه نوشتند، اوليا هم دعوت‌نامه نوشتند، اهل بيت هم دعوت‌نامه نوشتند، مي‌خواستيد دعوت‌نامه آنها را گوش بدهيد! ما بزمي اينجا راه انداختيم و شما هم بزمي در آنجا راه انداختيد، مي‌خواستيد به آن محفل برويد! ما هيچ کاري نکرديم فقط يک دعوت‌نامه نوشتيم. اين تحريک يک دعوت‌نامه است، هيچ اضطراري، الجائي، اجباري در کار نيست. درون هم البته وقتي وهم و خيال تصدّي آن را قبول بکند، اين مزاحم انديشه است و اصلاً نمي‌گذارند که او فکر بکند و شهوت و غضب هم نمي‌گذارد که آنها خوب تصميم بگيرد. پرسش: پس چطور عدّه زيادی را شطيان گمراه کرده؟ پاسخ: براي اينکه گفت: ﴿فَلا تَلُومُوني‌ وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾؛ من يک دعوت‌نامه نوشتم. پرسش: ...؟ پاسخ: يعني شما نمي‌توانيد ناله مرا جواب بدهيد، نه من مي‌توانم ناله شما را جواب بدهم، من فقط دعوت کردم مي‌خواستيد نياييد! اين همه انبيا دعوت کردند مي‌خواستيد برويد! اين همه مجاري فرهنگي و فکري بود مي‌خواستيد برويد! آن صحنه، صحنه حق است و هيچ دروغ در آنجا ممکن نيست. اينکه گفتند در قيامت از دروغ خبري نيست، نه اينکه ممکن است; ولي دروغ نمي‌گويند! دروغ ممکن نيست؛ يعني جِدّ آن متمشّي نمي‌شود. الآن ما در اين مسجد هستيم، هيچ کس نمي‌تواند بگويد که مثلاً در آنجا يک پارچه مشکي بود، چون همه مي‌بينيم که نيست! اينجا خبر دروغ جِدّ آن متشمّي نمي‌شود; ولي از اينجا که آدم بيرون رفت بله مي‌تواند بگويد که چنين پارچه‌ای بود. در قيامت که همه چيز براي همه روشن است، کذب متمشّي نمي‌شود و جِدّ متمشّي نمي‌شود، جا براي دروغ نيست: ﴿لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً﴾؛[38] چون همه چيز روشن شد. در قيامت ممکن نيست شيطان بتواند دروغ بگويد، چون همه چيز روشن است. همه هم اعتراف مي‌کنند; اين مي‌گويد من دعوت کردم مي‌خواستيد نياييد! شما آمديد زير پوشش من، مرا وليّ خود قرار داديد، مرا سلطان خود قرار داديد، وگرنه من دعوتي بيش نکردم. اينجا هم همين‌طور است; ذات اقدس الهي مي‌فرمايد که نفسِ او، او را وسوسه مي‌کند، البته آن هم ﴿يُوَسْوِسُ في‌ صُدُورِ النَّاسِ﴾; ولي اين‌طور نيست که دشمن او که مثلاً وهم و خيال اوست. چقدر اين کتاب شيرين است! وهم و خيال او، عقل او را رهزني مي‌کند که خوب نفهمد; شهوت و غضب او، عقل عملي او را که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، رهزني مي‌کند. ما يک عزم داريم که برای عقل عملي است و يک جزم داريم که برای عقل نظري است، هيچ ارتباطي بين اينها نيست. اينکه ما مي‌گوييم هيچ ارتباطي بين اينها نيست با اينکه صدها کار را با هماهنگي هم انجام مي‌دهند، شما مي‌بينيد وقتي که چشم داراي پرده‌هاي فراواني است، رگ‌هاي فراواني است، بسياري از کار را اين رگ‌ها با هم انجام مي‌دهند، اين پرده‌ها با هم انجام مي‌دهند؛ اما وقتي کسي يک چشم او مشکلي پيدا کرد، آن چشم‌پزشک مي‌گويد اين رگ را بايد معالجه کنيم اين هيچ ارتباطي با رگ مجاور ندارد; اين هيچ ارتباطي ندارد، معني آن اين نيست که اينها هماهنگ نيستند، بلکه صدها کار را با هم مي‌کنند. يکي از رگ‌هاي خاص قلب که گرفته، مي‌گويد اين هيچ ارتباطي با آن رگ مجاور ندارد، اين الآن بسته است اين را بايد باز کنم; با اينکه صدها کار را با هم دارند انجام مي‌دهند. اگر ما مي‌گوييم بين عقل نظر و عقل عمل فرق نيست، در آن حال جرّاحي و حال درمان است، وگرنه صدها کار را اينها با هم انجام مي‌دهند. جزم در اثر تصور، تصديق، قياس و استدلال است و راه خاص خود را دارد; عزم در اثر اخلاص، اراده و نيت است که راه مخصوص خود را دارد; هيچ ارتباطي بين عزم که کار عقل عملي است و بين جزم که کار عقل نظري است نيست، با اينکه صدها کار را اينها با هماهنگي هم انجام مي‌دهند. خدا چقدر شيرين حرف مي‌زند! مي‌فرمايد دشمن بيروني که حساب آن جداست، دشمن دروني که بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛[39] أي ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾،[40] اين نفس در بخش انديشه که نمي‌گذارد انسان دنبال تحقيق برود، اين دو تا کلب حارّ را، اين وهم و خيال را رهزن قرار مي‌دهد. بعد از اينکه فهميد بخواهد عمل بکند، مي‌شود عالِم بي‌عمل، براي اينکه اين دو تا کلب را؛ يعني شهوت و غضب را جلوي عقل عملي مي‌گيرد. خدا مي‌فرمايد که اين أعدا عدوّ تو که از هر چيزي به شما نزديک‌تر است، لطف خدا و فيض خدا از وهم و خيال به عقل نظري نزديک‌تر است، از شهوت و غضب به عقل عملي نزديک‌تر است تو بگو «الله»، به تعبير عزيز ما حاج آقاي حسن‌زاده(حفظه الله): به مجاز اين سخن نمي‌گويم ٭٭٭ به حقيقت نگفته‌اي الله[41] بگو «الله»، همان جا مرا مي‌يابي. من أقرب هستم، از هر چيزي به هر چيزي نزديک‌تر هستم. ببينيد: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾؛[42] اينها دشمن تو هستند، حمله مي‌کنند و وسوسه مي‌کنند. بين اينها و بين تو فيض من هست، بگو «الله»، من آنجا جلوي آنها را مي‌گيرم. بگو خدا، من نمي‌گذارم شهوت و غضب جلوي عقل عملي تو را بگيرند. بگو خدا، من نمي‌گذارم وهم و خيال جلوي عقل نظري تو را بگيرند.

حالا بعضي از اشکالات است که خيلي اشکالات علمي خوبي است يا بعضي از سؤالات است که «حُسْنُ‌ السُّؤَالِ‌ نِصْفُ‌ الْعِلْم»;[43] ولي بايد با کاغذ خوب نوشته باشد، با اين کاغذ نوشتن با خط ريز، آدم فرصت خواندن اين حرف‌ها را ندارد، اگر کسي اشکال خوبي، سؤال خوبي دارد با کاغذ خوب بنويسد تا آدم بخواند.

 


[1] ق/سوره50، آیه2.
[2] ق/سوره50، آیه5.
[3] ق/سوره50، آیه3.
[4] مؤمنون/سوره23، آیه99.
[5] انعام/سوره6، آیه61.
[6] سجده/سوره32، آیه11.
[7] زمر/سوره39، آیه42.
[8] ق/سوره50، آیه6.
[9] ق/سوره50، آیه7.
[10] احقاف/سوره46، آیه33.
[11] بقره/سوره2، آیه258.
[12] ق/سوره50، آیه6.
[13] ق/سوره50، آیه4.
[14] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج1، ص79.
[15] روم/سوره30، آیه26 و 27.
[16] روم/سوره30، آیه27.
[17] إرشاد القلوب، الحسن بن ابی الحسن محمدالديلمی، ج‌2، ص146.
[18] مائده/سوره5، آیه1.
[19] بقره/سوره2، آیه189 و 194 و 196.
[20] نساء/سوره4، آیه36.
[21] بقره/سوره2، آیه129.
[22] مائده/سوره5، آیه100.
[23] زخرف/سوره43، آیه54.
[24] قصص/سوره28، آیه40.
[25] آل عمران/سوره3، آیه18.
[26] طه/سوره20، آیه54.
[27] نازعات/سوره79، آیه33.
[28] ق/سوره50، آیه6.
[29] ق/سوره50، آیه7 و 8.
[30] ق/سوره50، آیه10 و 11.
[31] محمد/سوره47، آیه12.
[32] دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج15، ص5949.
[33] الکافي-ط الاسلاميه، الشيخ الکلينی، ج1، ص11.
[34] ق/سوره50، آیه16.
[35] ناس/سوره114، آیه5 و 6.
[36] ابراهیم/سوره14، آیه22.
[37] ابراهیم/سوره14، آیه22.
[38] نساء/سوره4، آیه42.
[39] نهج الفصاحه، ابوالقاسم پاينده، ج‌1، ص220.
[40] یوسف/سوره12، آیه53.
[41] ديوان علامه حسن زاده آملی.
[42] ق/سوره50، آیه16.
[43] كنز الفوائد، الشيخ ابوالفتح الکراجکی، ج‌1، ص287.