درس تفسیر آیت الله جوادی

95/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 1 تا 5 سوره قاف

﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجيدِ ‌(1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ‌ءٌ عَجيبٌ‌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ ‌(3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ ‌(4) بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ في‌ أَمْرٍ مَريجٍ ‌(5)﴾سوره مبارکهٴ «ق» که در مکه نازل شد، عناصر محوري آن مستحضريد که همان اصول دين است و بخشي از خطوط کلي اخلاق و حقوق و فقه را هم در بر دارد. نقل کردند وجود مبارک حضرت که در سخنراني و منبر از همين سوره شروع مي‌کرد،[1] چون سخنراني آن حضرت نظير سخنراني‌هاي عادي نبود که حرف‌هاي عادي و قصّه باشد، معمولاً آيات الهي بود يا حديث قدسي بود و مانند آن. سوگند هم «مُقْسَمُ به» را با جلال و شکوه معرفي مي‌کند، يک؛ اگر براي آن «مُقْسَمُ به»، مثل قرآن، وصفي ذکر بشود به نام «مجيد»، بر عظمت آن مطلب مي‌افزايد، دو؛ «مجيد» را هم گفتند صيغه مبالغه است، يعني خيلي با مجد و شکوه است. در سوره مبارکهٴ «ص» فرمود: ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ‌ ٭ بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في‌ عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ‌﴾،[2] بعد درباره توحيد و معاد سخن گفتند، لکن در سوره مبارکهٴ «يس» فرمود: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ‌﴾،[3] اينجا هم جريان وحي و نبوّت مطرح است و هم جريان معاد؛ البته مهم‌ترين مطلبي که در اين سوره است، مسئله معاد است. فرمود قسم به قرآن مجيد که آنها در حقانيت مُنذِر بودن تو شک دارند که بازگشت آن به اين است که قسم به قرآن که تو پيامبري! اين همان مطلب قبلي را تأييد مي‌کند که قسم به خدا به برهان است و نه در قبال برهان. قسم در محاکم دنيا در مقابل بيّنه است، ولي قسم الهي به خود بيّنه است؛ خداي سبحان به اين معجزه سوگند ياد مي‌کند که آورنده آن پيغمبر است; اين قسم به دليل است؛ مثل اينکه کسي سوگند ياد کند که قسم به اين آفتاب الآن روز است، اين در مقابل دليل نيست، بلکه به خود دليل دارد قسم ياد مي‌کند. فرمود قسم به قرآن مجيد که تو پيامبري: ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ‌﴾؛ يعني به خود معجزه قسم ياد مي‌کند که تو پيامبري، آنها هم از مُنذِر بودن حضرت در تعجّب بودند و هم در جريان معاد; مشکل اصلي آنها اين است که اينها علم غيب را مقدور خود نمي‌دانند يا باطل مي‌دانند و معيار معرفتي اينها هم حسّ و تجربهٴ حسّي است. کسي که مشکل اصلي او همين است که معرفت‌شناسي را منحصر در حس مي‌کند، او اصلاً قدرت علمي ندارد، چون مستحضريد که قضاياي شخصي در علوم معتبر نيست، زيرا هيچ علمي با قضاياي شخصي پيش نمي‌رود، هر علمي با يک قضيه کلي سامان مي‌پذيرد. الآن وقتي که يک پزشک يا داروشناس يا داروساز تجربه کرده است که اين دارو براي صدنفر يا هزار نفر مفيد است، اين فتواي عمومي مي‌دهد که اين دارو براي هر کسي که به اين بيماري مبتلا مي‌شود سودمند است، او قانون کلي را که تجربه نکرده، بلکه او همان صد مورد را تجربه کرده است. اگر کسي تمام شناخت‌هاي او منحصر در معرفت حسّي و تجربه حسّي باشد، او هيچ علمي ندارد؛ زيرا علم به قضاياي کلي وابسته است و کلي هم تجربه شدني نيست، مگر کسي استقراء کند و آن هم که ممکن نيست. الآن کسي که فتوا مي‌دهد فلان دارو براي درمان فلان درد سودمند است، چه در شرق عالم و چه در غرب عالم، چه نسبت به افرادي که الآن موجودند و چه نسبت به افرادي که بعدها مي‌آيند، اينکه تجربه نکرده است! اين يک تجريد عقلي است که از تجربهٴ حسّي به دست آمده است؛ مي‌گويد چون بشرها يکسانند «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد»[4] و مانند آن، عقلاً به يک قانون کلي پي مي‌برد که آن مي‌شود تجريد عقلي، آن تجريد عقلي; پشتوانهٴ تجريد حسّي است. اگر علمي فقط بخواهد از تجربه حسّي کمک بگيرد، اين هرگز پيشرفت نمي‌کند، چون تجربهٴ حسّي مجموعه چند قضيه شخصي است. آنهايي که مي‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾[5] مشکل‌شان همين بود؛ لذا قرآن کريم اينها را به تعقل دعوت مي‌کند که تجريد عقلي است تا اين تجربه‌هاي حسّي پشتوانه علمي پيدا کنند؛ بعد از اينکه اين مبادي حاصل شد، مي‌فرمايد شما درباره معاد چه مشکلي داريد؟ کسي که اينها را قبلاً خلق کرده، اينها که معدوم بودند! کسي که معدوم را موجود کرد، پراکنده را هم يقيناً جمع مي‌کند. ذات اقدس الهي اين اشياء و ابدان را نبودند و ايجاد کرد، الآن هستند و پراکنده هستند! روح که از بين نمي‌رود، اما بدن پراکنده مي‌شود. در جريان روح فرمود اينها خيال مي‌کنند انسان که مي‌ميرد نابود مي‌شود، فرمود: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؛[6] فرمود شما انسان را باز کنيد و تحليل کنيد، انسان يک روحي دارد که از بين نمي‌رود و يک بدني دارد که با مرگ پراکنده مي‌شود، شما ببينيد ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، در جواب ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به آنها بگو: ﴿‌قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ‌﴾؛[7] آن فرشته مرگ شما را «تَوَفّي» مي‌کند و شما وفات مي‌کنيد، نه فوت! وفات آن استيفاي کامل است؛ يعني تمام حقيقت شما به دست آن فرشته‌اي است که روح را قبض مي‌کند، پس چيزي از شما فوت نمي‌شود; اين از آن ره‌آوردهاي دقيق و عَميق اسلام است که مي‌گويد انسان، مرگ را مي‌ميراند، نه بميرد! تمام هراس‌هاي ما اين است که نابود مي‌شويم، دين آمده گفته تمام وحشت‌هاي انسان از مرگ است و شما در مصاف با مرگ، مرگ را مي‌ميرانيد، نه بپوسيد! شما در اين مصاف مرگ زير پايتان لِه مي‌کنيد; طبق همان بيان نوراني سيدالشهداء(سلام الله عليه) در روز عاشورا که فرمود: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[8] مرگ در زير پايتان يک پلي است، شما اين مرگ را زير پايتان لِه مي‌کنيد و از آن مي‌گذريد و مي‌رويد آن طرف که شما هستيد و مرگ نيست. انسان مرگ را مي‌ميراند، نه بميرد! انسان با مرگ از پوست به در مي‌آيد، نه بپوسد! انسان مي‌شود ابدي! فرمود: ﴿‌قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ‌﴾، اين براي روحتان است که قبض مي‌کند، بدنتات هم که پراکنده است، اين بدن قبلاً هيچ نبود که بعد خدا او را ايجاد کرد; الآن که هست و پراکند است؛ لذا در سوره مبارکهٴ «سجده» فرمود شما که نابود نمي‌شويد; آيه ده سوره مبارکه «سجده» همين است: ﴿وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ﴾، جواب: ﴿بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ﴾، اين «کافرون» را هم در آنجا تصريح فرمود و هم در اينجا که محل بحث است؛ يعني اينها ساتر حقّ‌اند، حق‌پوشند و حق را دارند مي‌پوشانند; بعد توضيح مي‌دهد: ﴿وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ‌ ٭ ‌قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ‌﴾؛[9] شما که از بين نمي‌رويد، شما فوت نمي‌کنيد، وفات مي‌کنيد. در فوت اين «تاء» جزء کلمه است، يعني شخص نابود مي‌شود، امّا در وفات اين «تاء» جزء کلمه نيست، بلکه اين تايي است که به مصدر اضافه شده است; «وفي» «يفي» «توفي» و «يتوفي» يعني اسيتفاي تام، يعني تمام آن محفوظ است. اينکه مي‌گويند حسابش را استيفا کرد يا حقّش را استيفا کرد يعني همه حقّ خود را گرفت. اينکه مي‌گويند مقاله او مستوفاست يا سخنراني او مستوفاست؛ يعني چيزي کم نگذاشته همه چيز را گفته، فرمود شما چيزي را فرو نمي‌گذاريد و از شما چيزي کم نمي‌شود، همه حقيقت شما را عزارائيل(سلام الله عليه) مي‌گيرد؛ مي‌ماند بدنتان که بدنتان پراکنده است و آنکه از بين نمي‌رود: ﴿‌قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلي‌ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ‌﴾،[10] پس چيزي از شما از بين نمي‌رود؛ منتها مشکل شما ‌اين است که دل شما مي‌خواهد اين مرده‌ها از قبرستان برگردند و بيايند، اما معناي معاد اين نيست! معناي معاد اين است که کل دنيا به آخرت تبديل مي‌شود، نه اينکه مرده‌ها دوباره بر‌مي‌گردند، اينکه مي‌شود تناسخ! بنابراين شما هيچ مشکلي از اين جهت نداريد. اگر معرفت‌شناسي خود را تکميل کنيد و بگوييد از حسّ و تجربه حسّي ما بايد بالا بياييم به تجريد عقلي برسيم که اين حدّاقل علم است. از آن به بعد اين تجريد اگر تجريد کلامي بود يک مرحله، تجريد فلسفي بود بالاتر، تجريد عرفان نظري بود بالاتر، به هر حال اين تجريد، اولين مرحلهٴ علم است و هيچ علمي هم بدون قضاياي مجرد عقلي سامان نمي‌پذيرد. اينکه مي‌گوييم اين دارو براي همه خوب است، آن را ما تجربه نمي‌گوييم، بلکه صغرا را تجربه کرديم و کبري را تجريد عقل فتوا مي‌دهد؛ مي‌گويد چون افراد يک حقيقت هستند، اين دارو هم يک حقيقت است، «حکم الامثال في ما يجوز و فيما لا يجوز واحد»، بنابرين اين دارو را براي شرقي و غربي سودمند است، البته با يک مقدار تفاوت. در بخش‌هاي ديگر فرمود شما اگر درباره وحي و نبوّت اشکال داريد، منشأ اشکال شما همين است که معرفت‌شناشي شما تجربي است نه تجريدي. درباره معاد اشکال داريد، يک مقدارتان همان مشکل معرفتي داريد و يک اشکال هم اين است که مي‌خواهيد رها باشيد! در سوره مبارکهٴ «قيامت» که ـ ان‌شاءالله و به خواست خدا ـ خواهد آمد، فرمود بعد از بيان کردن اين مطالب، اينها شبهه علمي ندارند، منتها شهوت عملي دارند. اين ﴿لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ ٭ وَ لاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾[11] اينها هيچ شبهه علمي ندارند، براي اينکه برهان اقامه کرديم و گفتيم همه شما قبلاً نبوديد، بعد به صورت خاک درآمديد، بعد ما اين خاک‌ها را به اين صورت درآورديم: الآن که همه شما هستيد و مرگ هم نابودي نيست: ﴿‌بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ‌﴾،[12] اينها مي‌خواهند جلوي‌شان باز باشد; مشکل علمي و شبهه علمي ندارند، فقط شهوت عملي جلويشان را مي‌گيرد و مي‌خواهند رها باشند؛ ولي قرآن کريم مي‌فرمايند به اينکه الآن هم اين حق را شما داريد مي‌بينيد، هيچ چيزي از دست نمي‌رود؛ دفعتاً مي‌بينيد که صحنه عوض شد، همه اسرار دروني‌تان براي شما فاش شد، به تعبير سيدناالاستاد که مي‌فرمايد يکي از غُرَر آيات اين سوره همين آيه ٴ﴿لَقَدْ كُنْتَ في‌ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ‌﴾[13] همين است،[14] فرمود همين که شما مُرديد ما پرده را کنار مي‌زنيم; اماچيزي عوض نمي‌شود، دفعتاً شما مي‌بينيد و مي‌گوييد اين صحنه چه بود! من اينها را که مي‌ديدم; همه آنچه که انسان در طول عمر انجام داد يک‌جا مي‌بيند. الآن ما غافليم و غفلت در جايي است که يک شئ موجود باشد و مورد التفات نباشد؛ فرمود همه اين اسرار موجود است، تمام اعمالتان موجود است و چيزي از بين نرفته که دفعتاً مي‌بينيد مهمان سفره‌هاي خودتان هستيد: ﴿‌لَقَدْ كُنْتَ في‌ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ‌﴾، نه اشياء عالم از بين مي‌رود، يک؛ نه اشياء عالم پوششي دارد، دو؛ فقط يک پرده‌اي است بر روي چشم شما; نفرمود: «لقد کشفنا ان الواقعه غطائه»، فرمود: ﴿عَنْكَ غِطاءَكَ﴾ پرده فقط بر روي چشم شماست. اينکه وجود مبارک حضرت مي‌فرمايد: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»،[15] ارشاد است به نفي موضوع؛ يعني براي من پرده نيست، نه اينکه پرده‌اي هست و اگر پرده کنار برود براي من تفاوت نمي‌کند، چون اگر پرده باشد، يقيناً تفاوت مي‌کند. پرده نه روي واقعه است و نه روي چشم اولياي الهي، به قول حکيم سبزواری: پرده ندارد جمال، غير صفات جلال ٭٭٭ نيست بر اين رخ نقاب، نيست بر اين مغزپوست[16] کلّ عالم، مغز است بي‌پوست و کلّ عالم بدون پرده است. اين پرده را ما مي‌بافيم و جلوي چشممان مي‌گذاريم: ﴿‌لَقَدْ كُنْتَ في‌ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ‌﴾؛ ما از روي واقع پرده را برنداشتيم، اين يک ديگي نيست که در پوش داشته باشد، اين شفاف است; اگر پرده‌ای هست، براي جلوي چشم خود انسان که انسان خودش بافت و جلوي چشم گذاشت. پرسش: اين لوح چه لوحی است که فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ»؟ پاسخ: فرض ديگر، براي ديگران، اما براي من که «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه‌»،[17] امّا اگر فرضاً الآن ـ چون بعداً که يقيناً کشف مي‌شود ـ اگر کشف بشود براي من بي تفاوت است، چون خودش در آن خطبه نوراني همام فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»[18] و هکذا. بعضي از اينها را در سوره مبارکه «قيامت» مشخص فرمود که اينها شهوت عملي دارند، نه شبهه علمي: ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾، مي‌خواهند جلويش باز باشد. پرسش: کسی که آدم خوبی است اگر کشف بشود چه سودی برای او دارد؟ پاسخ: يقين مزيد يقين است! اين ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[19] همين است؛ اگر علم افزوده شود، ايمان افزوده مي‌شود و درجات برتري نصيب انسان مي‌شود، خيلي اثر دارد! خودش هم فرمود: ﴿‌كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ‌﴾،[20] ﴿بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ‌﴾؛ اولاً شما مشکل داريد که خيال مي‌کنيد انسان نمي‌تواند وحي بيابد و پيغمبر بشود، نه! کاملاً ممکن است، براي اينکه انسان تنها اين بدن که نيست، روح مجرد دارد و روح مجرد ارتباطي با فرشتگان دارد که مي‌تواند وحي را از راه فرشتگان تلقّي کند. قبلاً با ضمير سخن فرمود؛ يعني صدر آيه فرمود: ﴿بَلْ عَجِبُوا﴾، امّا براي اهميّت مطلب حدّ وسط را ذکر فرمود، ديگر نفرمود «فقالوا»، فرمود: ﴿فَقالَ الْكافِرُونَ﴾، کافر يعني کسي که حق را مي‌پوشاند، «کَفَرَ» يعني «سَتَرَ». اينها که کافرند توحيد را مي‌پوشانند، وحي را مي‌پوشانند، معاد را مي‌پوشانند؛ لذا اين تعليق حکم بر وصف است که مشعر بر عليّت است. اينها چون حق را مي‌پوشانند، گفتند وحي شدن عجيب است، «مُنذِر» بودن پيغمبر عجيب است، معاد عجيب است و مانند آن. پرسش: پس صرف اينکه کسی نماز نمی‌خواند نمی‌شود به او کافر گفت؟ پاسخ: نه، کفر عملي دارد؛ درباره حج هم دارد کسي که مستطيع است، مکه نمي‌رود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾،[21] اين کفر عملي است نه کفر اعتقادي.امر عجيب آنها اين است که مي‌گويند: ﴿‌أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ‌﴾؛ ما که مرديم و خاک شديم دوباره برنمي‌گرديم، رجوع يک امر بعيدي است! اينها برهاني ندارند، خودشان بايد بگويند: ﴿‌وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ‌﴾،[22] اينها «مُستَبعِد» هستند، نه «مُستَيقِن»، يقين ندارند که معادي نيست، مي‌گويند بعيد است معاد باشد؛ امّا ذات اقدس الهی مي‌فرمايد اين يقيني است، زيرا شما تنها بدن نيستيد، جاني داريد که هرگز از بين نمي‌رود! شما بدنتان «تُراب» مي‌شود و پراکنده، اما از علم ما محو و غائب نيست؛ روح شما هم که اصلاً از بين نمي‌رود! در همان سوره مبارکه «سجده»، آيه ده و يازده گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‌ خَلْقٍ جَديدٍ﴾،[23] فرمود: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي‌﴾؛[24] شما که گم نمي‌شويد، ديگر در مشت انبياء هستيد! شما را قبض روح مي‌کنند، کجا گم مي‌شويد؟! بدنتان پراکنده است که از همين جا جواب مي‌دهند. فرمود اينها پراکنده مي‌شوند، از علم ما که غائب نيستند: ﴿‌قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ‌﴾؛ زمين از اينها مي‌کاهد و اينها را تبديل مي‌کند، بدنشان را، گوشتشان را، پوست و استخوانشان را به خاک؛ امّا پيش ما محفوظ است: ﴿‌قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ‌ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ‌﴾؛ نه تنها انسان‌ها، تمام ذرّات عالم در مکتب ما و کتاب ما محفوظ است. اگر همه چيز «عندالله» محفوظ است، پس چيزي نه گم مي‌شود و نه اشتباه: ﴿وَ مَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾،[25] ﴿‌قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ‌﴾.اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که درباره معاد به اين صورت شد، فرمود مشکل اصلي ايشان اين است: ﴿‌بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ في‌ أَمْرٍ مَريجٍ‌﴾، اينها عمداً، عاملاً و عامداً حق را تکذيب کردند؛ اينها از نظر فکري در هرج و مرج هستند، يک کسي که پايگاه فکري ندارد، به تعبير قرآن اين در هرج و مرج است، فرمود: ﴿‌فَهُمْ في‌ أَمْرٍ مَريجٍ‌﴾، «مريج» يعني مختلط؛ کسي که برهاني ندارد، مخلوط فکر مي‌کند و درهم مي‌انديشد، درباره او مي‌گويند اين شخص از نظر انديشه در هرج و مرج است؛ ولي کسي که برهاني است، يک صغرايي دارد، يک کبرايي دارد، يک حدّ وسطي دارد، يک دليلي دارد، يک مدعايي دارد، به مقصد مي‌رسد، امّا کسي که برهاني فکر نمي‌کند مي‌گويند: ﴿‌فَهُمْ في‌ أَمْرٍ مَريجٍ‌﴾؛ يعني از نظر انديشه در هرج و مرج است. گاهي مي‌بينيد يک کسي که حرف مي‌زند، يک ساعت حرف مي‌زند ولي بازده‌اي ندارد، چون نه صغرايي دارد نه کبرايي دارد، برهاني در مسئله نيست. اوضاع مي‌گويند هرج و مرج است، يعني سامان علمي يا سامان نظامي يا سامان فرهنگي يا سامان اجتماعي ندارند، اين شخص هم در هرج و مرج زندگي مي‌کند، فرمود: ﴿‌فَهُمْ في‌ أَمْرٍ مَريجٍ‌﴾، مخلوط است و درهم است. يک کسي اگر برهان بخواهد ما براي او برهان اقامه کرديم که انسان مرکب از روح و بدن است و روح هرگز از بين نمي‌رود; بدن پراکنده است و در علم الهي است. شما اگر مشکل علمي داريد، اين راه حلش است; شما بايد اولاً از معرفت حسّي بيرون بياييد و به معرفت تجربي برسيد، بعد کلّ اين عالم را هم که ذات اقدس الهی خلق کرده است و شما مي‌خواهيد از جريانش آگاه باشيد. پرسش: اصل شبهه و اشکال امروزه هم هست که آيا می‌شود دوباره زنده شود ؟ پاسخ: اين يک تعجّبي است! آن حديث قبلاً هم نقل شد، مرحوم کليني «رضوان الله عليه» در همان جلد هشت کافي يعني روضه کافي که جلد هشت است، ايشان نقل مي‌کنند که بشر اوّلي مي‌خوابيد، ولي خواب نمي‌ديد،[26] چون بشر اولي مستحضريد خيلي بسيط بود، براي اينکه جريان فرزندان آدم که يکي ديگري را کشت، اين جسد در دستش ماند، نمي‌دانست چکار کند: ﴿‌فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ‌﴾،[27] از راه اين حسّ و تجربه يادش بدهد که برادر را مي‌شود اين‌طوري دفن کرد، وگرنه اين برادري که قاتل آن برادر بود وقتي آن را کشت، ماند که چکار کند؟! وقتي در دستش مانده است، خدا يک کلاغي را مبعوث کرده و در برابر اين شخص نشان داده که اين کلاغ آمد خاک‌ها را کنار زد و يک چيزي که در دهانش بود يا منقارش بود، در درون اين خاک گذاشت، بعد خاک‌ها را روی او ريخت: ﴿‌فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ‌﴾; اين بشر اولي بود که نمی‌دانست مرده را چطوري دفع مي‌کنند، بعد هم از اين راه ياد گرفت. بشر اولي خواب نمي‌ديد، رويا نداشت، بعد انبيا هم که آمدند اينها همان انکار را داشتند، بعد خداوند رويا را نصيب بشر کرد، اينها آمدند به انبيا گفتند اينها چيست که ما در عالم رؤيا مي‌بينيم؟ انبيا فرمودند اينها نمونه‌ آن حرف‌هاست که ما به شما مي‌گوييم، ما به شما گفتيم بعد از مرگ خبري است و مرده‌ها يا رنج مي‌برند يا گنج مي‌برند; شما خيال کرديد اين مرده‌ها‌يتان از قبرستان برمي‌گردند و انکارتان زياد شد و گفتيد که مرده که از قبرستان برنمي‌گردد! آن عالمي که به نام عالم برزخ است، از همين قبيل عالم‌هاست. نمونهٴ اين چيزهايي که ما به شما مي‌گوييم همين است تا از اين راه فهميدند که همه بحث‌ها در دنيا نيست، در برزخ است که برزخ حکم خاص خودش را دارد، البته عين همين بدن در برزخ به آن صورت درمي‌آيد.فرمود به اينکه شما استبعاد مي‌کنيد: ﴿بِمُسْتَيْقِنينَ‌﴾ الآن هم بالأخره اين بشر را با همين بالا بردن معرفت‌شناسي از تجربه حسّي به تجريد عقلي، کم‌کم از همين بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) بايد آشنا بشوند و اينها مي‌دانند اين نظام، نظام باطني است. قرآن کريم گذشته از اين بيان‌هاي مقطعي، دو بيان کلي دارد که گاهي به صورت موجبه و گاهي به صورت سالبه مي‌فرمايد ما کل عالم را به حق آفريديم و باطل در عالم نيست، ما بازيگر نيستيم و عالم بازيچه نيست. اگر بنا باشد که خلقي باشد، افراد بيايند و هرکسي هرچه خواست کند، هرچه کار کرد، هرچه دلش خواست بگويد و هرکسي را خواست متّهم بکند بعد نه حسابي باشد نه کتابی، اين عالم مي‌شود عالم باطل! فرمود: ﴿‌وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً‌﴾،[28] ﴿لاَعِبِينَ﴾،[29] ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[30] سه طور قضيه کلّي در قرآن کريم است، فرمود اين‌طور نيست که حالا هرکسي هرکاري بکند و تمام ‌شود! عالم «بالحق» خلق شده است، حالا يا «باء» «مصاحبة» است يا «باء» «ملابسة» است؛ يعني اين نظام پيچيده و حق است؛ يعني هرکسي هرکاري کرد سرانجام اگر باطل باشد، يک روزي بالا مي‌آورد. اگر گفتند ما انسان را سالم خلق کرديم يعني چه؟ يعني اگر غذاي سالم به دستگاه گوارش داديم اين هضم مي‌کند، اگر ناسالم داديم بالا مي‌آورد! فرمود کساني که خلاف کردند، دروغ گفتند، اختلاس کردند و چه کارهاي ديگري که کردند، اينها يک روز بالا مي‌آورند; اين‌طور نيست که حساب و کتابي در عالم نباشد، ما همه چيز را به قَدَر و اندازه خلق کرديم! اين سه طائفه از آيات است با لفظ‌هاي گوناگون که عالم به حق آفريده شد; اگر کسي خلاف کرد، يک روز بالا مي‌آورد. اين دنيا که اين‌طور نيست، خيلي‌ها ظلم کردند، آمدند و رفتند! پس يک صحنه‌اي بايد باشد؛ اينها بيانات کلي سه طائفه از آيات است که بيان شد، امّا در جريان مقطعي، شبهه‌هاي هرکسي را جواب مي‌دهد؛ آنها مي‌گويند گم مي‌شويم و از بين مي‌رويم، فرمودند گم نمي‌شويد پيش خدا محفوظ هستيد، در کتاب و لوح الهي محفوظ هستيد، همه اشيا محفوظ هستند: ﴿مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا﴾،[31] خدا مي‌داند و روح شما هم که از بين نمي‌رود.حالا امروز پايان بحث است، عمده جريان مسئله اربعين است که اين عظمت سالار شهيدان يک تبليغ جهاني است که ديگر همگان بايد از آن بهره ببرند. زينب کبري(سلام الله عليها) مي‌دانيد چه سوگندي ياد کرد که تقريباً پانصدسال با قبر سيدالشهداء و نام سيد الشهداء اين بني‌العباس مبارزه کردند و نشد. مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله) در کتاب امالي نقل مي‌کنند که يک پيرمردي در دستگاه متوکل عباسي نشسته بود، گزارش‌گر کربلا آمد و گفت آن درخت سدره را قطع کرديم، دفعتاً اين پيرمرد گفت: «لا حول و لا قوة الّا بالله» فرمايش مرحوم شيخ طوسي در امالي اين است که از اين پيرمرد سؤال کردند که شما چرا تعجّب کرديد؟ گفت يک حديث نوراني از پيغمبر(صل الله عليه وآله وسلّم) به ما رسيد که ما اين حديث را نمي‌فهميديم، حضرت در آن حديث فرمود خدا لعنت کند کسي را که درخت سدره را قطع کرد، ما نمي فهميديم معنا و منظور حضرت چيست و درخت سدره کجاست؟ گفتيم اين درخت سدره مانند سيب و گلابی و اينها که نيست درخت پُرباری باشد و صادراتی باشد! معلوم شد به اينکه گزارشگران کربلا ـ بعضي قبر مطهر را صاف کردند، شيار کردند و در سرزمين اثري از آن قبر نبود ـ مي‌ديدند مشتاقان حسيني مرتب مي‌آيند و بدون اينکه نام کسي را ببرند و از کسي سؤال کنند، مي‌آيند و مستقيماً مي روند همان‌جا که قبر مطهر حضرت بود، چون مأموران عباسي مي دانستند، اينها تعجب کردند با اينکه هيچ علامتي ندارد. اينها از کجا مي‌شناسند که آنجا قبر است، خيلي جست و جو کردند، معلوم شد که اينها يک نشانه‌اي از يکديگر از ديرزمان گرفتند، مي‌گفتند وقتي وارد سرزمين کربلا شديد، يک درخت سدره‌اي آنجا هست، وقتي وارد سرزمين کربلا شديد، مثلاً پنجاه قدم دست راست، آنجا قبر حسين بن علي است; اين علامت بود و هرکس که مي‌آمد وارد سرزمين مي‌شد، مستقيم آن درخت سدره را پيدا مي‌کرد و پنجاه قدم آن طرف‌تر مي‌رفت و زيارت مي‌کرد و برمي‌گشت. گزارشگران عباسي فهميدند اين درخت سدره علامت و آدرس است، اين را قطع کردند، آن وقت اين پيرمرد گفت به اينکه حالا ما فهميديم پيغمبر(صلّ الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ قَاطِعَ السِّدْرَةِ»[32] چيست! آن وقت وجود مبارک زينب کبري در شام ـ که همين ايام، ايام شام حضرت است ـ قسم ياد کرد که شما نمي توانيد نام ما را محو کنيد: «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذَكَرْنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا».[33] اين خيزُران به «ضَم» «زاء» است، نه خيزَران؛ اين يک چوب سخت و سفتي است که اين درخت در هند روييده مي‌شود، او را مأموران در دستگاه قضايي برای مبارزه مي‌آوردند، چون چوب خيلي محکمي بود. در اينجا مثلاً می‌بينيد که بين چوب انار و چوب انجير خيلي فرق است، چون چوب انار خيلي سخت‌تر از چوب انجير است. آن چوب، خيلي چوب سنگيني بود، اين را مي‌آوردند به دست حکّام مي‌دادند که اگر مي‌خواستند کسي را بزنند، با همين چوب مي‌زدند. اين خيزُراني که در شام کنار تشت و روي لبان مطهر خورده بود، از همين جنس بود; گفتند: «ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ»؛[34] گفتند يزيد اين خيزُران و اين چوب را از اين لبان بردار! «ارْفَعْ قَضِيبَكَ». شما عزيزان و همه ما که محروم شديم از زيارت اربعين، لااقل اين جمله را عرض کنيم و ثوابش را نثار روح مطهر سيدالشداء کنيم، اين هم ـ ان‌شاءالله ـ اربعين ما باشد «ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ»؛ اين خيزُران را از اين لبان بردار! چون خودم در مدينه ديدم وجود مبارک پيغمبر اين لبان را مي‌بوسيد: «ارْفَعْ قَضِيبَكَ يَا فَاسِقُ فَوَ اللَّهِ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ مَكَانَ قَضِيبِكَ يُقَبِّلُهُ»،[35] خيلي‌ها تعجب مي‌کردند چرا پيغمبر حسين را در دامنش مي‌نشاند و هميشه لبانش را مي‌بوسد، اين دکمه‌هاي يقه را باز مي‌کند و از گلو تا سينه را مي‌بوسد. شمر هم همين حرف را زد، وجود مبارک سيدالشهدا فرمود خون که جلوي چشمانم را گرفته، من نمي‌بينم تو چه کسي هستي؛ ولي بدان جاي بلندي نشستي: «لَقَد ارتَقَيْتَ مُرْتَقًی عَظيما»، خيلي جاي بلندي نشستي: «طالمَا قَبَّلهَ رَسُولَ الله»;[36] اين «طالما» يعني مکرر! اي شمر بدان اين سينه را پيغمبر مکرر مي‌بوسيد «السَّلَامُ عَلَی الْحُسَيْنِ وَ عَلَی عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَی أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَی أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ»، خدايا زائران حسيني را سالماً به حق قرآن و عترت به اوطانشان برگردان!


[1] زاد المعاد في هدي خير العباد، ج1، ص410؛ «فَمِمَّا حُفِظَ مِنْ خُطَبِهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) أَنَّهُ كَانَ يُكْثِرُ أَنْ يَخْطُبَ بِالْقُرْآنِ وَ سُورَةِ (ق). قَالَتْ أم هشام بنت الحارث بن النعمان: مَا حَفِظْتُ (ق) إِلَّا مِنْ فِي رَسُولِ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) مِمَّا يَخْطُبُ بِهَا عَلَی الْمِنْبَرِ».
[2] ص/سوره38، آیه1 و 2.
[3] یس/سوره36، آیه1 و 3.
[4] ميزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج8، ص225.
[5] بقره/سوره2، آیه55.
[6] اسراء/سوره17، آیه49.
[7] سجده/سوره32، آیه11.
[8] معاني الأخبار، الشيخ الصدوق، ص289.
[9] سجده/سوره32، آیه10 و 11.
[10] سجده/سوره32، آیه11.
[11] قیامه/سوره75، آیه1 و 2.
[12] قیامه/سوره75، آیه5.
[13] ق/سوره50، آیه22.
[14] الميزان في تفسير القرآن، السيدمحمدحسين الطباطبايی، ج‌18، ص337.
[15] مناقب آل أبي طالب، ابن شهرآشوب، ج‌1، ص317.
[16] غزليات ملا هادی سبزواری، غزل36.
[17] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج1، ص98.
[18] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج10، ص133.
[19] طه/سوره20، آیه114.
[20] تکاثر/سوره102، آیه5 و 7.
[21] عنکبوت/سوره29، آیه6.
[22] جاثیه/سوره45، آیه32.
[23] سجده/سوره32، آیه10.
[24] سجده/سوره32، آیه11.
[25] مریم/سوره19، آیه64.
[26] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج8، ص90.
[27] مائده/سوره5، آیه31.
[28] ص/سوره38، آیه27.
[29] انبیاء/سوره21، آیه16.
[30] حجر/سوره15، آیه85.
[31] انعام/سوره6، آیه59.
[32] الأمالي، ابی جعفر محمدبن الحسن بن علی بن الحسن الطوسي(شيخ الطائفه)، ص325.
[33] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج45، ص135.
[34] الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، مفيد، محمدبن محمد، ج‌2، ص114.
[35] مناقب آل أبي طالب، ابن شهرآشوب، ج‌3، ص261.
[36] کلمات الامام الحسين، الشيخ الشريفی، ج1، ص514.