درس تفسیر آیت الله جوادی
95/08/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 1 تا 8 سوره قاف
﴿ ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجيدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجيبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ (4) بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ (5) أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ ٭ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ ٭ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْري لِكُلِّ عَبْدٍ مُنيبٍ ٭ (8)﴾سوره مبارکهٴ «قاف» که در مکه نازل شد، مثل ساير سُوَر مکي عناصر محوري همان اصول دين است، البته برخي از مسائل اخلاقي و حقوقي و مسايل عام فقهي را هم در بر دارد. در آغاز سوره يکي از حروف مقطعه به نام «قاف» است؛ حروف مقطعه در قرآن گاهي جزء يک آيه است، گاهي به تنهايي آيه است و گاهي حرف مقطعه به قدري است مجموعاً دوآيه را تشکيل ميدهند. آنجا که جزء آيه باشد و خود آيه، نظير ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجيد﴾ است و تعبيرات ديگري که مثل ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾[1] است که آنجا هم همينطور است؛ يعني در ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾ «صاد» جزء آيه است؛ گاهي به تنهايي يک آيه است، مثل «طاها»؛ گاهي حروف مقطع به قدري است که دو آيه را تشکيل ميدهند، نظير سوره «شوري» که دادر ﴿حم ٭ عسق﴾،[2] اين ﴿حم﴾ يک آيه ﴿عسق﴾ آيه ديگر، به هر تقدير اين حروف مقطع گاهي جزء آيه است، گاهي يک است، گاهي دو آيه و معناي حروف مقطعه هم محتملات فراواني است که در آغاز سوره مبارکه «بقره» به آن اشاره شد. اين سوره مبارکه با سوگند به قرآن کريم شرو ع ميشود؛ مثل ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ﴾،[3] ﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾، اينجا هم فرمود: ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجيدِ﴾ که به قرآن مجيد سوگند ياد ميکند، به قرآن حکيم سوگند ياد شد، به قرآن «ذي الذکر» سوگند ياد شد. سوگند در قرآن پيامهاي فراواني دارد که يکي از برجستهترين پيامها همان است که سيد الأستاد مرحوم علامه طباطبايي دارند؛ نظر شريفشان اين است که قسم در قرآن که خداي سبحان سوگند ياد ميکند، نظير قسم بشر در محاکم نيست. قسم در محاکم در مقابل بيّنه است که «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[4] که مدعي بيّنه اقامه ميکند و منکر سوگند، امّا طبق فرمايش ايشان قسم در قرآن کريم که خداي سبحان سوگند ياد ميکند، به خود بيّنه است نه در قبال بيّنه. يک وقت است که انسان در يک فضايي تاريکي به ديگري خبر ميدهد که روز شد، شب تمام شد و روز فرا رسيد، چون دليلي ندارد سوگند ياد ميکند؛ به فلان شئ سوگند که الآن روز است. يک وقت يک نابينايي در کنار يک بينا هست يا يک کسي در يک اتاق تاريک است که ديگري او را خبر ميدهد الآن روز است و سوگند ياد ميکند، ميگويد به اين آفتاب قسم که الآن روز است؛ اين به خود دليل قسم خورد، نه در قبال دليل! سوگندهاي ذات اقدس الهي در مقابل دليل نيست، به خود دليل است! وقتي به قرآن سوگند ياد ميکند که منشأ حکمت است، منشأ ذکر است و منشأ مجد است، معلوم ميشود جامعه اگر بخواهد به حکمت برسد، به ياد حق برسد، به مجد و شکوه برسد بايد قرآني فکر کن و قرآني عمل کند؛ اين اثر سوگند به قرآن است. امروز هم که بيست و چهار آبان است، سالروز رحلت مرحوم علامه طباطبايي است، خدا غريق رحمتش کند! البته همه علما از عنايتهاي ويژهٴ ذات اقدس الهي به برکت اهل بيت برخوردارند، امّا فرق ميکند. اين بزرگوار يک وقتي ميفرمودند ما چهارده نسل روحاني بوديم و خودشان نسل چهاردهم بودند، اينها جزء سادات طبابطبايي بودند و از فرزندان وجود مبارک امام حسن مجتبي هستند. ايشان بعد از اينکه ـ با اينکه عمر فراواني هم نداشت ـ وارد تبريز شدند، هم با قرآن مأنوس بودند آن دوره شش جلدي تفسير قرآن کريم که نوشته شد، تفسير قرآن به خود روايات بود که چاپ شده است، در تبريز آن را مرقوم فرمودند. وقتي وارد قم شدند، با يک دريايي از سؤالات و نيازهاي آن روز روبرو شدند که در آن جلسه به عرضتان رسيد، وقتي مرحوم علامه وارد قم شد ديد که در حوزه قم از تفسير و علوم قرآني خبري نيست، چه اينکه از علوم عقلي خبري نيست، چه اينکه از علوم شهودي هم خبري نيست! اين سه کار را در دستور خودشان قرار دادند، البته اينها را از خود تبريز شروع کردند. آن دوره شش جلدي که نوشتند، قسمت مهم آن مربوط به تبيين قرآن از منظر روايات بود، امّا وقتي وارد حوزه پُربرکت قم شدند، گفت: نهنگ آن به که در دريا ستيزد ٭٭٭ کز آب خرد ماهي خرد خيزد[5] در شهرستانها آنقدر سؤال قوي و اشکال قوي و پرورش مردان بزرگ کم است، اين حوزههاست که يک اقيانوس است و مردان بزرگ را تربيت ميکند؛ اشکالها، سؤالها و مباحث همه از حوزههاي عظيم برميخيزد. ايشان وقتي وارد قم شدند اين کارها را از نو شروع کردند؛ يعني آن دوره شش جلدي که بخش تفسير قرآن به روايات بود، به صورت تفسير قرآن به قرآن، به صورت بيست جلد درآمد که ايشان عصارهٴ سؤالها و اشکالها و نقدها و پرسشهاي دوره مشروطيت را جمع کردند، جنگ جهاني اول را جمع کردند، جنگ جهاني دوم را جمع کردند، همه اينها دريای سؤال و اشکال را به همراه داشت؛ دين يعني چه؟ حکومت يعني چه؟ حق يعني چه؟ حقوق متقابل دولت و ملت حاکم و محکوم يعني چه؟ وظيفه مردم در برابر حکومت چي است؟ حقوق زن چيست؟ حقوق ملي چيست؟ حقوق منطقهاي چيست؟ حقوق بينالمللي چيست؟ همه اينها يک مشت سؤالات قوي و عميقي بود که نتيجه مشروطيت و جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم شد، اين سؤالهاي انباشته در مَشهد و محضر اين بزرگ حکيم الهي قرار گرفت، ايشان اين الميزان را تدريس کردند و مرقوم فرمودند که به اين صورت درآمد و اگر عمر پُربرکتشان ادامه ميداشت، سؤالات انقلاب اسلامي را هم پاسخ ميدادند که الآن وظيفهٴ حوزه در بخش تفسير اين است که به سؤالات انقلاب اسلامي از جمله معناي انقلاب اسلامي، دوام انقلاب اسلامي و روابط انقلاب اسلامي با جهان را پاسخ بدهند. اين بزرگ حکيم در تبريز که بودند، هم بحثهاي قرآني داشتند که چند جلد چاپ شد و هم بحثهاي عرفاني داشتند. اين رسالة الولاية را ايشان در تبريز مرقوم فرمودند که از قويترين رسالههاي عرفاني است. وقتي حوزه قم تشريف آوردند، هم بحثهاي قرآني را توسعه دادند، هم بحثهاي عقلي را و هم بحثهاي شهودي؛ بحثهاي عقلي را با تدريس حکمت مشاء و حکمت متعاليه که البته درس خارجشان مربوط به حکمت متعاليه بود اين را چندين سال ادامه دادند، شاگردان خوبي هم به لطف الهي پروراندند و کتابهاي خوبي را هم در اين زمينه نوشتند؛ در بحثهاي عرفانی در چهار دوره ايشان کار کردند، در تبريز آن رسالة الولاية را نوشتند، وقتي وارد حوزه علم شدند، به محاکمه و داوري بين مرحوم آقا سيد احمد کربلايي با آقا شيخ محمد حسين غروي ـ استادشان ـ درباره همان شعري که مرحوم آخوند خراساني مختصري توضيح دادند و بين علمين اختلاف نظر بود، چون يک طلبه اين شعر جناب فريدالدين عطّار را خدمت مرحوم آخوند خراساني برد که اينکه فريدالدين ميگويد: دائــمــاً او پـــادشــاه مطلــق است ٭٭٭ در کمــال عــز خود مستغـرق است او به سر نايد ز خود آنجا که اوست ٭٭٭ کي رسد عقل وجود آنجا که اوست اين يعني چه؟ چطور ميشود خدا را شناخت؟ چطور اين آقايان ميگويد که خدا را نميشود شناخت؟ به چه معنا خدا شناختني است؟ به چه معنا خدا شناختني نيست؟ اين رباعي را که براي فريدالدين عطار است و به قول شيخ محمود شبستري که «من را از شاعري خود عار نايد ٭٭٭ که در صدر قرن چون عطار نايد»، شبستر هم براي همين اطراف تبريز است که بزرگاني هم از آنجا برخواستند، اين شيخ محمود شبستري براي همان منطقه است و ميگويد «من را از شاعري خود عار نايد ٭٭٭ که در صدر قرن چون عطار نايد». اين طلبه اين رباعي را برد خدمت مرحوم آخوند خراساني(رضوان الله عليه)، مرحوم آخوند يک چند سطري را معنا کردند فرمودند فراقت و فرصتي بيش از اين نيست، مشغول همان مرجعيت و تدرس فقه و اصول شدند. اين طلبه سؤالها را آورد خدمت آقا سيد احمد کربلايي، ايشان يک طور معنا کردند، خدمت مرحوم آقا شيخ محمد حسين غروي يکطور معنا کردند، اين معاني و تفسير خيلي همانگ نبود، مرحوم آخوند خراساني(رضوان الله عليه) عذرخواهي کردند و همان پاسخ چند سطري را کافي دانستند، اين طلبه نوشته مرحوم آقا شيخ محمد حسين را دوباره آورد خدمت مرحوم آقا سيد احمد کربلايي، ايشان رد کردند؛ نوشته مرحوم آقا سيد احمد کربلايي را آورد خدمت مرحوم آقا شيخ محمدحسين غروي ايشان رد کردند، اين تضارب آرا رسالهٴ پربرکتي را تشکيل داد، اين رساله مکاتباتي بود بين آقا سيد احمد کربلايي و آقا شيخ محمد حسين غروي. مرحوم علامه طباطبايي به عنوان داوري، مقطع دوم بحثهاي عرفاني خود را در قم شروع کردند؛ مقطع اول تبريز که رسالة الولاية را نوشتند، مقطع دوم تدريس عرفاني و مکاتبات عرفاني را در جمع خواص، بين اين دو بزرگوار به عنوان حَکَم و داوري مکاتبات نوشتند، آن وقت هنوز ما قم نيامده بوديم. ايشان در 1315 تبريز بودند تا 1325 و از 1325 وارد قم شدند، وقتي وارد قم شدند اين کارها را شروع کردند. وقتي اين بخش تمام شد، فلسفه را که شروع ميکردند، بخش پاياني جلد دوم اسفار که مسئله وحدت شخصيه است را در درس خارج فلسفه مبسوطاً بحث کردند که ثابت کنند آيا هستي وحدت تشکيکی است يا وحدت شخصي، چندين جلسه درس خارج ايشان طول کشيد، البته آن هم خصوصي بود؛ اين مقطع سوم بحثهاي عرفاني ايشان بود. در مقطع چهارم ايشان تمهيد القواعد را در جمع خواص شروع کردند که بحثهاي عرفاني بود؛ اين مخصوص شبهاي پنجشنبه و جمعه بود، البته بحثهاي جلد نهم اسفار را ايشان هر روز عصرها در منازل اشخاص ميگفتند، به قدري اين جلسان مستور و مخفي بود که فقط چند نفر مشترک بودند بين جلسات شبهاي پنجشنبه ـ جمعه و جلسه جلد نهم اسفار که بحث معاد است؛ برخيها که در شبهاي پنجشنبه و جمعه شرکت ميکردند، خبر نداشتند که عصرها هر روز بحث معاد هست و برخيها هم که در بحث معاد شرکت ميکردند خبر نداشتند که شبهاي پنجشنبه و جمعه تمهيد القواعد است. مرحلهٴ تمهيد القواعد که تمام شد، اين دوران چهار مرحلهاي عرفاني مرحوم علامه به پايان رسيد، بعد شروع کردند به تدريس چند جلد بحار که در آخرين دوره پنج ـ شش جلد بحار را تدريس کردند که بعد رحلت کردند؛ اين عصارهٴ ادوار پنجگانه عرفاني ايشان که ختم شد به مسئله تفسير و شرح پنج ـ شش جلد بحار مرحوم مجلسي و عقيده ايشان اين بود که اگر روايتي معتبر باشد و از معصوم(سلام الله عليه) رسيده باشد، همانطوري که قرآن کريم کتابي است که ﴿لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾،[6] پيام معصوم، درس معصوم و قول معصوم هم چيزي است که ﴿لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و توفيقي که نصيب ايشان شد، همين است کهايشان جزء کساني بود که شاگردان اهل بيت بودند که آنها به عنايت الهي «مطهّر بالأصل» بودند و اينها «مُطهّر بالطّبع» بودند، جزء افراد طاهر بودند و اصلاً به اين فکر نبودند! گاهي عرض ميشد که مرحوم علامه گرچه رو زمين زندگي ميکرد، در قم زندگي ميکرد و در اين زمان زندگي ميکرد، ولي در دنيا زندگي نمي کرد! يک بحثي وجود مبارک حضرت امير دارد که شما فرزندان آخرت هستيد، از آنجا آمديد و بچههاي آخرت باشيد: «فَكونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ»[7] آن پيام نوراني سيد شهداء(سلام الله عليه) که نامهای براي بنيهاشم نوشت، فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ»،[8] اين بيان همان خطبه نهجالبلاغه است؛ فرمود شما ميگوييد عراق آشوب است يا فلانجا آشوب است، من اصلاً در دنيا زندگي نمي کنم! در زمين هستم، امّا من در آخرت هستم! گويا اصلاً براي ما دنيا نبود، ما هميشه اُخروي فکر ميکرديم. شما ميگوييد حالا شام شلوغ است، عراق شلوغ است، کوفه شلوغ است يا فلانجا شلوغ است يعنی چه؟ «أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ».مرحوم علامه اگر کسي با او زندگي ميکرد، ميفهميد او در زمين زندگي ميکند ولي در دنيا زندگي نمي کند؛ هرکز به فکر اين بازيها که چه کسي آمده؟ چه کسي رفته؟ براي چه کسي صلوات فرستادند و براي کسي صلوات نفرستادند نبود! هرگز به فکر کودکانهٴ اينچنينی نبود، اصلاً در ذهنش اينها نبود تا بگويد بد است يا خوب است، هرگز بچهگي فکر نمي کرد تا بگويد بد است يا خوب است. بعضي ها به اين فکر هستند، ميگويند چرا؟! اين چه کاري است که کردي؟ ايشان گويا «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ»! يکی از مراجع(رضوان الله عليه) که همدوره ايشان در نجف بود، بارها به من ميگفت که اين حرفها براي خود آقاي طباطبايي است؛ بارها به من ميفرمود به اينکه من اساتيدش را در نجف ميشناسم، آن آقاي صدر را ميشناسم، بادکوبهای را ميشناسم يا ديگری را ميشناسم، آنها آنقدر نبودند که آقاي طباطبايي دارد، اين حرفها براي خودش است و بارها تکرار ميکرد که اين آقاي طباطبايي انسان کامل است، خدا هر دو را و ساير مراجع را با اولياي الهي محشور بکند!اين کارهاي مرحوم آقاي طباطبايي بود، اگر کسي اين راه را برود ذات اقدس الهي ﴿يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ﴾،[9] اين فقط منتظر يک ظرف است، يک ظرف طاهر! شما اگر بخواهيد يک آبي تهيه کنيد بدهيد که کسي وضو بگيرد، در ظرف آلوده که نمیريزيد، يک ظرف پاک که ببرند فوراً آب ميريزند. اگر ـ خداي ناکرده ـ در قلب کسي يک آلودگي باشد فرمود: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾،[10] اينکه گفتند هجرت براي هميشه است همينطوره، جهاد هم براي هميشه است که همينطوره، حالا هجرت گاهي از مکه به مدينه است و گاهي از مکه به حبشه و مانند آن است، گاهي از بدي به خوبي است! آن هجرت مستمر «الي القيامة» ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ است، نه از مکه به مدينه بيا و از مکه به حبشه برو. فرمود از بدي هجرت کن! اين هجرت است. همانطوري که جهاد «الي يوم القيامة» است، هجرت هم «الي يوم القيامة» است ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾. از اين من و ما، از اين که چه کسی عُظما است و چه کسی اعظم است، از اين بازي کودکانه هجرت کن! اين همه علوم هست که به ملائکه دادند، چطور ما از آنها بهره نبريم؟! وجود مبارک حضرت امير همان بياناتشان در نهجالبلاغه يا به صورت صحيفه سجاديه امام سجاد(سلام الله عليه) درآمده، فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»،[11] اينها که اين حرف را با خودشان نبردند، اين حرفها را گفتند و رفتند! فرمود هرچه از ما بخواهيد بپرسيد، هيچکس غير از اين خاندان در دنيا پيدا شد که دهان باز کند و بگويد هرچه ميخواهيد از من بپرسيد؟ شما در تاريخ خوانديد و نوشتيد که هيچ حکيمي، هيچ فيلسوفي و هيچ دانشمندي دهان باز کرده و بگويد هرچه ميخواهيد از من بپرسيد؟ برخيها رفتند يک همچنين حرفي را بزنند رسوا شدند، اين فقط براي اين خاندان است! بگويد به اينکه هرچه ميخواهيد از من بپرسيد: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ». اين همه علوم هست، اين همه معارف هست، آن وقت چند شُبه باشد در فضاي حقيقي يا فضايي که عدهاي آن را فضاي مجازي ميدانند و کسي نتواند به اينها جواب بدهد؟ حرفها فراوان است، علوم فراوان است، ريخته است! منتها بايد جمع کرد. اگر چنين هست، يک طباطبايي ميخواهد که قرآن کريم و عترت اين ظرفيت را دارد و ميپروراند.بارها به عرضتان رسيد، اين سه بزرگوار هرسه معاصر هم بودند و از نجف برخاستند؛ اين هرسه بزرگوار جزء طلبههاي عادي بودند، اما يک مقداري خوب درس خواندند، يک قدري خوب عمل کردند و به مقدار زيادي به طهارت روح رسيدند، يکي شده آقا سيد محسن حکيم که يک دوره فقه نوشته مستمسک ايشان يک کتاب قوي فقهي است! يکي شده علامهٴ غدير ـ علامهٴ اميني ـ ولايت نوشته، کلام نوشته الغدير يک کتاب کوچکي نيست! يکي هم شده علامه طباطبايي، اينها سه طلبه بودند که در نجف درس خواندند! اين فيض، همان فيض است! اين اهل بيت، همان اهل بيت هستند! اين نجف و قم، همان نجف و قم است! اين مسير راه دارد، اينها که از آسمان نيامدند! درست است که مراجع ديگر ـ حشرشان با اولياي الهي ـ شاگردانشان تقريرات فراواني نوشتند، اما اينکه خودشان دست به قلم بکنند کم بود. مرحوم آقاي حکيم يک دوره مستمسک نوشت که يک کتاب فقهي قوي است، مرحوم علامه اميني آن کار را کرده، مرحوم علامه طباطبايي آن کار را کرده، آنها در همان عصر بودند و هر سه هم محصول آن عصرند و کنار هم بودند. الآن هم ميشود آن کار را کرد! غرض اين است که يک مقداري انسان به زندگي ظاهري ميرسد که نيازها برطرف بشود، بقيه فکر! اگر يک مقداري انسان اين ظرفيت را باز کند، آن وقت ميريزند! ديگر اين «نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ»[12] همين است، علم اصولاً همينطور است! حقيقت علم نور است.غرض اين است که امروز سالروز رحلت اين بزرگوار است، حشر ايشان هم با انبياء الهي و مثل حشرهاي همه انبياء و همه علما و صلحا مراجع ماضين! اينها پيشگام ما هستند، «قُدوَة»[13] ما هستند و امام متقيقان هستند که در قرآن اينها را فرمود: ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾،[14] ما اگر به اين حدّ نرسيم لا اقل به اينها اقتداء ميکنيم، اين همّت را ذات اقدس الهی به ما داد؛ فرمود شما هميشه سعي نکن دنبالهرو باشي، چه عيب دارد که شما امام باشي؟ هميشه سعي نکن به پشت سر کسي اقتدا بکني، از خدا بخواه طوري باشي که عدهٴ زيادي از کتاب شما استفاده بکنند ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾؛ خدايا آن توفيق را بده که پاکان جامعه به من اقتدا کنند، فضلاي جامعه کتاب من را بخوانند، اينکه بد نيست! اگر بد بود قرآن تصريح نمي کرد که مردان الهي حرفشان اين است. اين عيب دارد که آدم بگويد خدايا توفيقي بده تا من يک کتابي بنويسم که همه فضلا از کتاب من استفاده بکنند، اين عيب دارد؟ همه فضلا روش من را بگيرند، اين عيب دارد؟ ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾. خدايا به دنبال کسي راه افتادن که کمال نيست، البته آن هم فضيلت دارد، امّا من اگر خودم را نخواستم و کسي را نخواستم غير از تو و آيات تو، آن وقت ميشوم «امام المتّقين»! اين نه براي انبياء است و نه براي اهل بيت است، اين براي ماهاست! فرمود اينها کساني هستند که ميگويند نماز و تقوا را «قرة العين»[15] ما قراربده! اين کارها را انجام بده ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ﴾، آنهايي که برايشان سخت بود اين حرف را تفسير کنند، ميگفتند يک «لام» در تقدير است «و الجعل لنا من المتقين اماما»، چون آن هاضمهشان ضعيف بود که ميگفتند مگر ما ميتوانيم «امام المتقين» باشيم؟ «خويش را تعويل کن نه ذکر را»،[16] خودت بالا بيا چرا قرآن را عوض ميکني؟ قرآن اين فرصت و ظرفيت را داد، فرمود شما ميتوانيد به جايي برسيد؛ حالا کسي داعيه عصمت که نداشت، آن در ذهن کسي هم نميآيد! همين داعيه حکمت است، داعيه عدل است، داعيه عقل است، داعيه کمال است و داعيه طهارت است. درباره مسجد قبا در قرآن امضا کرد و فرمود اينها ﴿فيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾[17] اينکه نقص نيست! اينکه بد نيست! اين غلو هم نيست! فرمود در مسجد قبا کساني رفت وآمد ميکنند که طهارت روح را دوست دارند ﴿فيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾.اين مسجد امام حسن عسکري قم که از قديميترين مساجد اين شهر است و به وجود مبارک امام حسن عسکري وابسته است، احمد بن اسحاق و ديگران اجازه گرفتند و اين مسجد را ساختند، در طليعه اين مسجد بر در ورودي آن قبلاً اين آيه نوشته بود که ﴿فيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾، عين همان که در مسجد قبا نوشته بود، اينکه بد نيست! اينکه غلو نيست! آدم ميخواهد پاک باشد، سخن از عصمت که نيست، سخن از طهارت است؛ يعني نه بيراهه برود و نه راه کسي را ببندد، نه تحت ولايت زيد باشد، نه تحت ولايت عمرو باشد، اگر اينطور نباشد تحت ولايت قرآن و عترت است ﴿فيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾، اينکه بد نيست! آن وقت با کمال شهامت ميگوييم: ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾؛ خدايا آن توفيق را بده که ما يک قدمي برداريم که خوبان جامعه به ما اقتدا کنند، اين نقص نيست! اگر کسي به اينجا رسيد، آنگاه بيش از گذشته شاکر است و اهل سجده، کسي که خدا ناکرده خودش را ببيند که ديگر اهل تقوا نيست، چه رسد به اينکه امام متقيان باشد.غرض اين است که سالروز رحلت مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) است، ايشان بعد از اينکه در نجف آن علوم را داشتند، مقاطع گوناگوني در علوم عقلی داشتند، چهار دوره درباره عرفان داشتند، مقاطع گوناگوني درباره قرآن داشتند که ايشان ساليان متمادي ـ تا آخر ـ در خدمت قرآن بود و بخش نهايي ايشان هم تدريس چند جلد بحار بود که حشرشان با قرآن و عترت!