درس تفسیر آیت الله جوادی
95/08/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 13 تا 15 سوره حُجرات
﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ (13) قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (14) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (15(﴾قرآن كريم داعيهٴ سه بخش داشت و دارد كه ملاحظه فرموديد؛ هم بخش ملّي و محلّي كه در حوزه مسلمانهاست، هم بخش منطقهاي كه در حوزه موحّدان اعم از مسلمانها و يهوديها و مسيحيها و مانند آن است و هم حوزه بينالمللي که اعم از مسلمان و كافر است. قرآن كريم براي هدايت اين سه حوزه ناچار است که يك سلسله قوانين اساسي را ارائه كند و آن قوانين اساسي اين است كه از يك طرف بايد عالم را طرزي معرفي كند كه براي هر بشري ـ اعم از مسلمان و كافر ـ قابل بهرهبرداري باشد و از طرف ديگر انسان را با يك سلسله اصول جهاني آشنا كرده باشد، اعم از مسلمان و كافر، تا اينها بتوانند با هم هماهنگ باشند و زندگي كنند. اگر ساختار انسان طوري باشد كه فقط ملّي و محلّي يا منطقهاي باشد، چنين انساني نميتواند بينالمللي زندگي كند; يعني سازمانهاي بينالمللي و نهادهاي بينالمللي داشته باشد، حقوق بشر داشته باشد يا سازمان بينالملل داشته باشد. اگر جوامع بشري يك سلسله مشتركات كلي نداشته باشند، براي اينها نميشود حقوق بشر درست كرد. قرآن كريم دو كار كرد: يكي توسعه دعوت خود به اين سه منطقه است؛ لذا درباره منطقه سوم آيات فراواني است؛ نظير اينكه ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾[1] است، ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾[2] است و ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾[3] است؛ يعني قرآن يك پيام جهاني دارد. کار ديگر قرآن هم تبيين ساختار خلقت انسان است كه انسان از چه چيزي خلق شد؟ چطور خلق شد؟ و چطور ادامه پيدا ميكند؟نهادهاي بينالمللي از دو جهت حرفي براي گفتن ندارند: يكي اينكه قانونشان قانون بشري است نه الهي، ديگر اينكه انسانشناس نيستند. مستحضريد يك قانون كه بايد اجرا شود، سه مرحله دارد؛ مرحله ضعيف و اجرايي آن همين مصوبات قانوني است كه عملياتي است؛ نظير قوانيني كه مجلس شوراي اسلامي در ايران يا مجالس كشورهاي ديگر تصويب ميکنند؛ اينها هيچ نيازي به قانون ديگر ندارند، فقط به يك آييننامه و بخشهاي اجرايي احتياج دارند، اينها عملياتي است. مستند قوانيني كه مجلسها تصويب ميكنند، قانون اساسي است كه آن كشورها دارند؛ هر كشوري براي خود يك قانون اساسي دارد. برخي از اصول قانون اساسي مشترك بين همه كشورهاست؛ مثل اصل آزادي، اصل استقلال، اصل عزّت، اصل كرامت، اصل مواسات، اصل مساوات، اصل امنيت، اصل فضاي زيست، عدم دخالت در كشورهاي ديگر و ساير اصولي از اين قبيل. كليد همه اين اصول در قانون اساسي مسئله عدل است كه بايد عادلانه باشد؛ يعني هيچ اصلي از اصول نبايد بر خلاف عدل باشد، تا اينجا مشترك بين همه ماها ـ اعم از مسلمان و غير مسلمان ـ است؛ اما تمام اختلاف از اين به بعد است، عدل ـ اين كلمه سه حرفي ـ يعني «وَضْعُ كُلِّ شَيءٍ في مَوْضِعِه»؛[4] يعني هر چيزي جاي خود باشد. ما موحّدان ميگوييم جاي اشيا را اشياآفرين مشخص ميكند، جاي اشخاص را اشخاصآفرين مشخص ميكند و آن خداست؛ اما نظام استكباري ميگويد جاي اشيا را ما خودمان معيّن ميكنيم و جاي اشخاص را هم ما خودمان معيّن ميكنيم؛ اين بيان دو اشكال دارد: يكي اينكه اينها جهان را نميشناسند، انسان را نمیشناسند، نه جهان را آفريدند، نه انسان را آفريدند، از آنها خبر ندارند؛ ديگر اينكه چون آگاه نيستند، برابر ميل و اراده خود قانون تصويب ميكنند. اينكه ميبينيد يك روز گروهي را تروريست ميدانند، يك روز تروريست خوب و يك روز تروريست بد میگويند، يك روز منافقان را جزء تروريست ميدانند و يك روز اينها را از ليست تروريست خارج ميكنند؛ يعني تعيين جاي اشيا به دست ماست؛ منتها حالا اينها نميگويند: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾؛[5] ولي روح آن همين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾ است! كسي كه جاي اشيا را معيّن ميكند، جاي اشخاص را معيّن ميكند و قانون جهاني را در سازمان ملل ارائه ميكند، غير از داعيهٴ ربوبيّت که چيز ديگری نيست! اينها ممكن است حرف از مسيحيت بزنند؛ اما مسيحي حرف ميزنند و مشركانه عمل ميكنند! اگر كسي مسيحي است و واقعاً قبول دارد، بايد ببيند كه «الله» جاي اشيا را چطور مشخص كرده است. بنابراين اين دو مشكل اساسي در نهادها و سازمانها و حقوق بشر هست، حقوق بشر را غير از بشرآفرين كس ديگري نميتواند تهيه كند؛ اما قرآن آمده اين دو كار را كرده: از يك طرف فرمود ما سه منطقه را پوشش ميدهيم، از طرفي هم براي منطقه سوم كه منطقه جهاني است كه فرمود اين جهانشمول است: ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾ است، ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾ است و ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾ است، براي اين راهكار نشان داد، فرمود ما بشر را از اين امور خلق كرديم، شما با چه اصولي ميخواهيد براي بشر قانون تهيه كنيد؟ بخواهيد زبان را معيار قرار بدهيد كه مختلف است، نژاد را معيار قرار بدهيد كه مختلف است، عادات و آداب و سنن را معيار قرار بدهيد كه مختلف است؛ چيزي كه مختلف نيست، آسماني است نه زميني که آن هم در دست شما نيست. ذات أقدس الهي بشر را با آن چهره آسمانياش آفريد و معرفي كرد، فرمود اين بشر ميتواند نهاد بينالمللي داشته باشد، حقوق بينالملل داشته باشد و جهاني باشد. اگر قرآن ميگويد: ﴿تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾،[6] چون بشر را منهاي وطن و زبان و زمان ميشناسد و معرفي ميكند. آن مشتركات بشر، روح اوست نه بدن او! بدن مشترك محلّي و ملّي دارد؛ يك زباني دارد، يك قبيلهاي دارد، يك «شَعب»ي دارد، يك «بَطن»ي دارد، «حی»ای[7] دارد، يك قومي دارد و مانند اينها، اينها كه نميتواند جهاني باشد! اينهايي هم كه داعي حقوق بشر دارند و سازمان ملل دارند، اينها به حسب ظاهر جهاني حرف ميزنند؛ اما آمريكايي فكر ميكنند، جهاني حرف ميزنند؛ انگليسي فكر ميكنند، براي اينكه اين جهان را نميشناسد! آن جامعيّتي كه در بين همه افراد جهان است را نميشناسد؛ اما قرآن، جهاني حرف ميزند و جهاني تعليم ميكند، ميفرمايد: ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ شما مشتركات فراواني از نظر روح داريد، بدنها مختلف است: ﴿إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾،[8] اينها هيچ معيار نيست، اينها شناسنامه است؛ شناسنامه يا سفيد است يا رنگين، اما «الله» است، كرامت الهي و تقواي الهي است، اينها آسماني است، اينها مشترك است و قوانين هم بايد بر اساس اين اصول مشترك باشد، پس اگر در سوره «فرقان» دارد: ﴿تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾ يا در آيات ديگر دارد: ﴿ما هِيَ إِلاَّ ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾ که براي بشريّت ما پيام آورديم، بعد از تبيين خلقت بشر است كه جهت مشترك او زميني نيست. ما آسماني حرف ميزنيم و رهبران ما هم آسماني فكر ميكنند، شما آسماني حرف ميزنيد و زميني فكر ميكنيد! ميگوييد جهانشمول يا حقوق بشر، يعني بدون دخالت شرق و غرب! ميبينيد که جهاني حرف زدن و آمريكايي فكر كردن، يا جهاني حرف زدن و انگليسي فكر كردن، هماهنگ نيست. ما ميگوييم: ﴿إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي﴾، بعد ميگوييم تمام اين اختلافها فقط در حدّ شناسنامه است؛ شناسنامه بعضي رنگين است، بعضي سفيد است و بعضي سبز است، اين كاغذها رنگين باشد كه دخيل در حقيقت انسان نيست: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾.[9] ما اول آمديم مشكل زن و مرد را حل كرديم؛ در هيچجا نگفتيم که زنها اينچنين هستند و مردها آنچنان میباشند؛ البته تغاير صنفي هست؛ يعني مردها هم با هم تغاير دارند، زنها هم با هم تغاير دارند، مردها با زنها هم تغاير دارند؛ اصل چهارم اين است كه تمام اين تغايرها تغاير صنفي است، نه تغاير نوعي. اين «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»[10] هم براي مردهاست در سنجش «بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»، هم درباره زنهاست درباره سنجش «بَعْضَهُنَّ بِبَعْضٍ»، هم درباره مردان و زنان است درباره سنجش «بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ»، همه اين سه اصل را اصل چهارم رهبري ميكند كه اين تغاير، تغاير صنفي است نه تغاير نوعي؛ اگر چنين است آن وقت قانون ميتواند چه براي مرد و چه براي زن جهاني باشد، تغاير صنفي هم سر جاي خود محفوظ است. هم «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة» ساختار خود را دارد و هم تغاير، تغاير صنفي است. در هيچجا نفرمود ما زن را از فلان آفريديم و مرد را از فلان آفريديم يا شرقي را از فلان آفريديم و غربي را از فلان آفريديم، در همه جا سخن از اين است كه ﴿مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي﴾؛ چه زن و چه مرد اگر كسي ايمان بياورد و عمل صالح داشته باشد به مقصد ميرسد، آن تغاير صنفي سر جايش محفوظ است. بنابراين اگر قرآن كريم داعيهٴ جهانشمولي دارد، برهان جهانشمولي آن را هم ذكر ميكند؛ ميفرمايد اساس انسانيّت به روح اوست و روح او نه شرقي است و نه غربي، نه عرب است و نه عجم، نه تازي است و نه فارسي، ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾. پرسش: اگر آنها مدعی شوند که ما خدا را قبول داريم و دقيقاً هم حرفشان بر اساس گفته خدا باشد، چون عقل را چراغ میدانند؛ میگويند اين چراغ را خدا به ما داده، ما بوسيله عقل جايگاه عدل را مشخص میکنيم. پاسخ: اگر عقل چراغ است، چرا مهمترين و شفافترين نور كه ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[11] است را نميبينند؟! اين چه چراغي است كه ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ را نميبيند؛ اما نور شرق و غرب را ميبيند؟ دو نور را ذات أقدس الهي در سوره مباركهٴ «نور» مشخص كرد: يكي نور كلّ در كل، ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ يكي هم نورهاي ويژه است، فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ نه «مَثَلُهُ»! ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ اين يك; «مَثلُهُ» نه! «مَثلُ نور الله»، اگر «مَثَلُهُ» ميفرمود؛ يعني مَثل «الله»، اما الآن فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾؛ يعني مَثل نورِ «نور الله»، اين مثل «مشكات» است، «فيها مصباح» است«زجاجه» است كه ﴿يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ﴾.[12] حالا آدرس داده است، چون خطوط كلي را كه مشخص كرد و آدرس داد، نه اينكه كلي حرف زده باشد! از خدا سؤال ميكنيم اين خصوصياتي كه گفتي كجاست؟ فرمود: ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾، اين در مسجد هست، در حسينيه هست، در مراكز مذهبي است، در كعبه است! اين ﴿في بُيُوتٍ﴾؛ يعني آدرس، شما اگر بخواهيد آن ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ را كه مَثل دارد، چراغ است، «مِشكات» است و «مصباح» است: ﴿يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ﴾ كه ﴿لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ﴾، از قرآن سؤال كنيد كجا؟ ميگويد حرم، براي اينكه پشتسرش فرمود: ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾،[13] حرم ﴿في بُيُوتٍ﴾ است، مسجد ﴿في بُيُوتٍ﴾ است كه ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾، پس همه جزئيات را مشخص كرده و آدرس هم داده است؛ اما ديگران كه دستشان خالي است، ميگويند ما نهاد سازمان ملل داريم، نهاد حقوق بشر داريم. شما آسماني حرف ميزنيد، ولي زميني فكر ميكنيد و از طرفي هم خجالت ميكشيد كه بگوييد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾[14] ولي همين كارها را داريد ميكنيد! از شما سؤال ميكنيم كليد همه اين اصول «عدل» است كه ما هم قبول داريم و شما هم قبول داريد، معناي «عدل» هم شفاف و روشن است كه عدل؛ يعني «وَضْعُ كُلِّ شَيءٍ في مَوْضِعِه» اين را ما هم قبول داريم و شما هم قبول داريد، اما جاي اشيا كجاست؟ ما ميگوييم اشياآفرين ميداند، شما ميگوييد ما ميدانيم؛ جاي اشخاص كجاست؟ ما ميگوييم اشخاصآفرين ميداند، شما ميگوييد ما ميدانيم. شما ميگوييد اين انگور هر چه دارد، چه شيره و چه شراب هر دو حلال است، ما ميگوييم يكي را گفته حلال و يكي را گفته حرام! آن انگورآفرين اينطور گفته! شما ميگوييد هر چه از بدن انسان خارج ميشود، چه بول و چه عرق هر دو پاك است، ما ميگوييم بدنآفرين گفت يكي پاك است و يكي نجس است. در حقيقت اينها ادعاي ربوبيّت دارند؛ منتها حالا تصريح نميكنند. اگر كسي ادعاي ربوبيّت داشته باشد، ديگر نميشود گفت شما حقوق بشر داشته باش يا نهاد بينالملل داشته باشيد. قرآن همه اينها را عالمانه محقّق كرد، فرمود اگر من ميگويم جهاني و حقوق بينالملل، براي اينكه كلّ جهان را كسي آفريد كه ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾، انسانها را هم آفريد و اينها را رنگارنگ قرار داد که هيچكدام معيار نيست، معيار تقواست كه امر آسماني و قلبي است. اگر فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ﴾[15] اين براي جهان است، اگر فرمود: ﴿وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ﴾ اين براي جهان است، فرمود ما نقشه جهاني ميكشيم و بعد برنامه جهاني داريم! شما هرگز نميتوانيد جهاني حرف بزنيد و آمريكايي فكر كنيد بعد بگوييد حقوق بشر، اين شدني نيست! و غير از اينكه آمريكايي فكر كنيد، فكر ديگري هم نداريد، شما كه نميتوانيد آسماني فكر كنيد. پرسش: ما مسلمانها هم همينطوريم که قرآنی فکر میکنيم و مذهبی عمل میکنيم! پاسخ: نه! قرآني فكر ميكنيم که بايد خدا را شكر بايد بكنيم، اگر قرآني فكر ميكنيم، داريم جهاني فكر ميكنيم! يك وقت است كه گاهي بعضي نظير همان اعرابي كه ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا﴾ عمل ميكنند، ذات أقدس الهي فرمود: ﴿قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا ... لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ﴾ بايد مؤمن بود، اينجا هم فرمود لكن بايد متّقي بود. ما هم اگر نقص داريم، بايد نقصمان را ترميم كنيم! قرآن كريم هم ما را به نقصمان آشنا كرد، فرمود وقتي در حرم امن قلبتان ايمان وارد شد، آنگاه جهاني هستيد. بعدها در بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حديثي هست كه جناب سعدي آن را به شعر در آورده كه «بني آدم اعضاي يكديگرند»،[16] در آن حديث فرمود مسلمانها مثل يك جسدند،[17] اگر مسلمانها مانند يك جسدند، در تحت رهبري يك روح دارند كار ميكنند؛ لذا اين آيه جزء قانون اساسي ماست. پرسش: پيامبر فرمود مؤمنين مانند يک جسد هستند.؟ پاسخ: بله، چون اگر كسي ايمان نياورد كه نميتواند جهاني باشد! اينجا هم همين است، فرمود: ﴿لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾، ما را هم به ايمان دعوت ميكند؛ يعني اگر چيزي وارد حرم قلب بشود، آن وقت ميشود جهاني، چون از مشتركات است؛ اما اگر فقط در «لسان» باشد و به حسب عمل «جوارح» باشد و وارد حريم قلب نشده باشد، مشكل جدّي را دارد؛ لذا فرمود اين حرف را نزنيد، حالا يا ممكن است ـ خداي ناكرده ـ خلاف ايمان يعني كفر در قلب راه داشته باشد که آن وقت ميشود نفاق يا قلبشان ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[18] خالي باشد، هر دو ضرر دارد! وقتي انسان ميتواند جهاني حرف بزند كه جهاني فكر ميكند، ﴿إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ﴾ براي آن جهت است. ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾، شما به حسب ظاهر اقرار داريد و اعمال و جوارح شما هم تا حدودي به نظر شما محفوظ است؛ اما ﴿وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ﴾. در سوره مباركهٴ «ذاريات» ـ كه بعدها به خواست خدا خواهد آمد ـ آنجا بين مؤمنين و مسلمين تفاوتي هست؛ آيه 35 و 36 اين است، فرمود: ﴿فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ ٭ فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾، به آنجا كه رسيديم ـ انشاءالله ـ بايد مشخص شود كه آن ﴿فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ پيامش چيست و ﴿فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ پيامش چيست. اينجا هم فرمود، اگر بخواهيد درست بگوييد، بگوييد ما مسلمانيم و ايمان هنوز در قلب شما وارد نشده است و هر چه زودتر ايمان را در حرم دل راه بدهيد و اگر مطيعِ «الله» و رسولش باشيد، چيزي از شما كم نميگذارد كه «ألت» مهموز در برخي از لغت به معني «نَقص» است[19] و «لات» أجوف هم طبق برخي از لغات به معني «نقص» است؛[20] ﴿لا يَلِتْكُمْ﴾؛ يعني «لا ينقصكم»، آنجا که دارد ﴿ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾؛[21] يعني «ما نقصناهم». اين ﴿لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً﴾ برابر آن سه بخشي كه در قرآن كريم هست، يكي اينكه فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾،[22] بخش ديگر فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾،[23] بخشي هم در سوره «بقره» است كه ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ﴾،[24] مثل كسي است كه هفت خوشه گندم به بار بياورد كه در هر كدام صد گندم است، ميشود هفتصد تا ﴿وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ﴾ ميشود 1400 تا ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾ كه بخش سوم است قدر خاص و مشخصي ندارد كه چقدر است. پرسش: ﴿يُضاعِفُ﴾ اشاره به دو برابر است يا چندين برابر؟ پاسخ: اگر چندين برابر باشد ممكن است نزديك «واسع» باشد، چون خودش «واسع» را در قسمت سوم دارد، معلوم ميشود چندين برابر را به عهده «واسع» گذاشته است؛ حالا چقدر ميدهد، خودش ميداند. از آن جريان معلوم ميشود اينكه فرمود كم نميگذارد، نه يعني اگر شما ده درهم بُرديد همان ده درهم را به شما میدهد. وقتي گفتند فلان پادشاه يا فلان مَلِك كم نميگذارد، نه يعني نظير يك كاسب گُذَر كم نميگذارد؛ يعني برابر توقع سلطنت كم نميگذارد، او بنايش بر اين است كه ده برابر بدهد ميدهد، بنايش بر اينكه صد برابر بدهد ميدهد. يك وقت است ما ميگوييم فلان كاسب گُذَر كم نميگذارد؛ يعني يك كيلو را يك كيلو ميدهد؛ اما وقتي گفتيم اگر شما يك كاري كرديد فلان سلطان كم نميگذارد؛ يعني برابر توقّعي كه از سلطنت هست كم نميگذارد! ﴿لا يَلِتْكُمْ﴾ نه يعني اگر شما ده تا داديد، ده تا هم به شما ميدهد! اگر يك وقت گفتند فلان كاسب كم نميگذارد؛ يعني ده تا را ده تا ميدهد؛ اما وقتي گفتيم فلان سلطان كم نميگذارد؛ يعني ده تا را هزارتا ميدهد، برابر سلطنت كم نميگذارد! «علي ايّ حالٍ»، ﴿لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً﴾ و اضافه هم يقيناً میخواهد ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾. بعد فرمود شما هنوز ايمان نياورديد و ايمان هم در قلب شما وارد نشد، ايمان چيست؟ فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ﴾ ايمان را معرفي ميكند، دأب قرآن كريم اين است. سيدناالاستاد علامه طباطبايي را خدا غريق رحمت كند! البته اين فرمايش را ديگران هم فرمودند، اصرار ايشان اين است كه در بسياري از موارد قرآن كريم وقتي ميخواهد يك عمل خوبي را معرفي كند؛ نظير كتابهاي اخلاقي نيست، عمل را معرفي نميكند، بلکه آن عامل را معرفي ميكند. الآن شما در كتابهاي اخلاقي وقتي ميخواهيد عدل را معنا كنيد، ميگوييد عدل اين است كه «وَضْعُ كُلِّ شَيءٍ في مَوْضِعِه»؛ اما خدا وقتي بخواهد عدل را معرفي كند، «عادل» را نشان ميدهد، اين تعبيرات سوره مباركه «بقره» و امثال «بقره» از همين قبيل است: ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾،[25] بِرّ اين نيست و اين روشن است؛ اما ﴿وَ لكِنَّ الْبِرَّ﴾؛ ـ بِرّ يعني نيكي ـ نيكي، مردان بزرگاند ﴿وَ لٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ﴾ «و كذا و كذا». آنها چون نميدانند راز و رمز اينكه خدا ميخواهد نيك بپروراند، قرآن كتاب اخلاقي نيست، نور است و كتاب فنّي نيست! نميخواهد نيكي را معنا كند، ميخواهد نيكان را بپروراند؛ لذا آمدند گفتند: ﴿لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ﴾ يا از اين طرف يك چيزي در تقدير است؛ مانند «لكن ذو البرّ من آمن بالله» يا از آن طرف چيزي در تقدير است؛ مانند «لكن البر برّ من آمن بالله». اصلاً نميدانند هدف قرآن چيست، من نميخواهم نيكي را معنا كنم كه بشود كتاب اخلاق، من ميخواهم نيكان را معرفي كنم! از اين قبيل در قرآن كريم كم نيست.اينجا بحث در ايمان بود؛ اما ببينيد قرآن فوراً مسير را به مؤمنين برگرداند. تعريف ايمان يك كتاب اخلاقي است؛ اما قرآن كتاب اخلاقي نيست، چه اينكه كتاب فلسفي هم نيست، كتاب فقهي هم نيست، اين نور است ﴿قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ﴾،[26] نور اين است كه مردان تربيتشده را معرفي كند. بحث در اسلام و ايمان بود؛ اما فوراً ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ يك; اين حدوثاً «و لم يرتابوا» نفرمود، «ثمّ» فرمود؛ يعني همچنان اين ايمان را براي هميشه نگه ميدارد، اينطور نيست كه اول ايمان باشد و بعد شك نميكنند، اين «واو» كه پيامي ندارد! اين «ثمّ» است كه پيام استمرار را ميرساند: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا﴾، اين استمرار را ميرساند. گرچه سخن از خدا و پيامبر است؛ اما همه جا بر اساس توحيد نظر ميدهد؛ در همان آيه چهارده فرمود: ﴿إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾، ديگر «لا يلتاكم» نفرمود و تثنيه نياورد، براي اينكه رسول هر چه دارد «مِن الله» است؛ لذا فعل را مفرد آورده است. به حسب ظاهر سخن از اطاعت خدا و رسول است؛ اما رسول «بما انّه رسول» پيامي جز پيام الهي ندارد؛ لذا فعل را مفرد آورد و ديگر تثنيه نياورد، بعد هم ميفرمايد: ﴿ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ كسي كه وجوه شرعيه را ميپردازد، يا انفاق خير ميكند، در حقيقت جهاد است؛ اين جهاد همانطوري كه مراتب و درجاتي دارد، انفاق هم درجاتي دارد. در سوره مباركهٴ «حديد» فرمود شما يك وقت قبل از فتح مكه انفاق ميكنيد، يك وقت بعد از فتح مكه ﴿لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ﴾،[27] در سوره مباركهٴ «حديد» اين فرقها را گذاشته كه اگر كسي قبل از «فتح» انفاق كند و كسي كه «بعد الفتح» انفاق كند يكسان نيستند؛ آن وقتي كه نياز بيشتر هست، اثر آن هم بيشتر است. اينجا هم فرمود كساني هستند كه ﴿جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾، البته هم انفاق «قبل الفتح» و انفاق «بعد الفتح» با هم فرق دارند، هم جهاد ضعيف و هم جهاد قوي با هم فرق دارند؛ ولي اصلِ ايمان كه «مقول به تشكيك» است، با همه اينها حاصل ميشود.