درس تفسیر آیت الله جوادی

95/08/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 11 تا 12 سوره حُجرات

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحيمٌ (12)﴾

قرآن کريم در چند مقطع ادّعاهاي متعدّدي دارد: در مقطع اوّل داعيه احياي امت را دارد که فرمود قرآن کريم جامعه را زنده مي‌کند؛ يعني مرده را حيات مي‌بخشد: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[1] که در سوره مبارکهٴ «انفال» است. بهترين راه براي حيات يک ملّت هم اصل ايمان و توحيد است که قرآن کريم مؤمن را زنده مي‌داند و کافر را مرده مي‌داند و تقابل ايمان و مرگ در سوره مبارکه «يس» به اين صورت است: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾؛[2] يعني قرآن درباره زنده‌ها اثر دارد و عذاب الهي هم نسبت به کفّار رواست که کافر را در مقابل زنده و زنده را در مقابل کافر قرار مي‌دهد، برابر «صنعت احتباک»[3] که مکرّر گذشت: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾؛ يعني مؤمن زنده است و کافر مرده است و آيه سورهٴ مبارکه «انفال» هم حيات‌بخش است که ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾، اين برای مرحله اوّل.

وقتي جامعه زنده شد، آدمِ زنده؛ يا سالم است يا مريض. بيماري‌ها را قرآن کريم ذکر کرد، سلامت را هم ذکر کرد و فرمود قرآن را که ما به عنوان حيات‌بخشي فرستاديم، به عنوان شفابخش هم قرار داديم: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾،[4] پس مرض را بيان کرده، شفا را بيان کرده، گوشه‌اي از مرض را در سوره مبارکهٴ «احزاب» بيان کرده که فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في‌ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾،[5] روشن کرد که اگر مردي به نامحرَم طمع کرد مريض است و اگر مريض بود بايد درمان بشود؛ هم مرض را مشخص کرد و هم راه شفا را با آیه شفاي سوره مبارکهٴ «نور» بيان فرمود. مجموع تبيين مرض و بيان دارو مي‌شود طبّ سالم که فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾. بعد از اينکه جامعه را سالم کرده است، مي‌خواهد جامعه را از جاهليت نجات بدهد و به عقلانيت برساند؛ البته در مقطع دوم و سوم آيا اينها در عرض هم‌ می‌باشند يا در طول هم‌ هستند تأمّلي هست که جامعه جاهل، مريض هم هست و جامعه عاقل، سالم هم هست، ولي عقلانيتي را که دين آورده فوق اين تصوّراتي است که جامعه را در بَر کردند.

براي اينکه اين مراحل سه‌گانه حلّ بشود تربيت را از خانوده شروع کرد، فرمود پدران و مادران، فرزندانشان را درست تربيت کنند، يک؛ اسما و الفاظ و کلمات خوب براي آنها انتخاب بکنند، «أَنْ يُحْسِنَ‌ اسْمَهُ‌ وَ أَدَبَه‌»،[6] دو؛ اگر افراد از خانواده‌هايي هستند که با وزن علمي و فرهنگي و ادب تربيت شدند بيايند به جامعه، ديگر در جامعه نه «لَمز» مطرح است نه «نَبز»[7] مطرح است و نه جا براي ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة﴾[8] مطرح است، آن جامعه جامعه‌ای آرام و جامعهٴ مؤدّب و بافرهنگي است. براي همين هم جلوي مسخره کردن را گرفته، هم جلوي «لَمّازي» را گرفته، هم جلوي «نبّازي» را گرفته، هم جلوي «همّازي» را گرفته است؛ فرمود: ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة﴾. «نَبز» هم که بحث مبسوط آن در جلسه قبل گذشت، اين است که هر کسي ديگري را به لقب بَد، به عنوان اينکه يهودي هستي! مسيحي هستي! «يا حمار»! «يا بقر»! از اينها «تَمز» بکند که آن شخص هم متقابلاً «نَبز» مي‌کند؛ لذا «نَبز» را به صوت صيغهٴ «تفاعل» و «مفاعله» و اينها ذکر فرمود، «لَمز» را به صورت فعل ثلاثي مجرد ذکر کرد. «لَمز» يعني انسان عيب کسي را جستجو کند و بگويد، آن شخص معيب و معيوب، ديگر چيز نقدي در دست ندارد که اين طرف را هم متّهم کند؛ لذا «لَمز» به «تَلامُز» نمي‌رسد، اما «نَبز» به «تَنابُز» مي‌رسد. در همين زمينه هم فرمود هر گماني را هم پيروي نکنيد، ﴿اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ﴾. مستحضريد که اصل «ظنّ»، پيدايش آن در اختيار انسان نيست؛ گاهي مبادي اختياري ندارد و گماني پيدا مي‌شود، اگر حُسن ظنّ بود که مورد ترغيب شريعت است و اگر سوء ظنّ بود، خود پيدايش اين ظنّ چون مبادي اختياري ندارد گناه نيست، مگر اينکه کسي عمداً به دنبال آن «ظنّ» رفته باشد. فرمود اگر گمان بد پيدا شده است، اين را ترغيب نکنيد و تعقيب نکنيد. اجتناب کنيد؛ يعني شما در يک جانب باشيد، اين گمان بد هم در جانب ديگر؛ وقتي مي‌گويند از معصيت تجنّب کنيد و اجتناب کنيد، يعني شما در يک طرف باشيد و گناه در طرف ديگر، گناه در طرف شما نباشد و شما هم در طرف گناه نباشيد. اگر در طرف گناه بوديد يا گناه در طرف شما بود اين ديگر اجتناب نيست، شما هم‌جانب هستيد نه مُجْتَنِب! اجتناب اين است که خود شخص در يک جانب باشد و آن شیء در جانب ديگر، تَجَنُّب و اجتناب به اين معناست. فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ﴾؛ نه تنها چون گمان هست از آن پيروي نکنيد و آن را به يقين تبديل کنيد تا جستجو کنيد، فرمود گمان بد تعقيب ندارد ﴿لا تَجَسَّسُوا﴾؛ برويد جستجو کنيد که يقين پيدا کنيد، اين کار روا نيست، اين دو مرحله. خود گمان را پيروي کنيد مَنهي است، گمان را تعقيب کنيد و به يقين برسيد که اين شخص اين معصيت را کرده است، اين تجسّس است و اين هم مَنهي است. بعد از اين مَنهي ـ بعد از تجسّس که يقين پيدا کرديد ـ بخواهيد آن را ذکر کنيد که مي‌شود غيبت؛ پس قرآن هر سه مرحله را نهي کرده تا جامعه بشود آرام. آنچه را که اساس جامعه است به نام امر به معروف و نهي از منکر که ولايت متقابل دارد و ولايت دو طرفه است، آن جامعه را آرام مي‌کند؛ اما اين‌گونه از امور، يعني اصل پيروي ظن، تعقيب ظن و تحقيق دربارهٴ او که ظن را به يقين برساند مي‌شود تجسّس؛ ترتيب اثر عملي بر اين تحقيق شده که مي‌شود غيبت، همه اينها را تحريم کرده تا جامعه بشود جامعه عاقل، جامعه آرام و جامعه مطمئن! در آيه قبل که فرمود: ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإيمانِ﴾؛[9] يعني براي جامعه ايماني و مردم مؤمن، «لَمز»، «فسق»، تعبيرات ناروا که برخلاف ادب است، اين موارد با ايمان سازگار نيست؛ نظير آنچه در سوره مبارکهٴ «انعام» فرمود: ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾؛ يعني آيه 82 سوره مبارکه «انعام» اين است؛ يعنی ايمان با ظلم سازگار نيست، ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾. اگر جامعه، جامعه‌ای مؤمن شد ديگر نبايد ظالم باشد، شخص اگر مؤمن شد نبايد ظلم بکند. اين‌جا هم در سورهٴ «حجرات» فرمود شخص اگر مؤمن بود يا جامعه اگر مؤمن بود، ديگر «لَمْز» و «نَمْز» و «هَمْز» و امثال اين موارد ندارد! با ادب زندگي مي‌کنند و يکديگر را محترم مي‌شمارند. هم در آن آيهٴ 82 سورهٴ «انعام» فرمود ايمان با ظلم سازگار نيست و هم در آيه محل بحث سوره مبارکهٴ «حجرات» فرمود: ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإيمانِ﴾؛ يعني ايمان با لقب‌هاي زشت دادن، کار فاسقانه کردن، ديگري را به فسق متّهم کردن و مانند اينها سازگار نيست. اينکه فرمود شما يک حقيقت هستيد ﴿لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ﴾، اين در حدّ يک ارزش اجتماعي است، نه ارزش نَبَوي و وَلَوي و امثال آن؛ نظير آيه «مباهله».[10] آيه «مباهله» که دارد: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾،[11] اين نشان مي‌دهد که وليّ، وصيّ و خليفه الهي يعني حضرت امير(سلام الله عليه)، او نفس نبوت است؛ البته امتيازي هم بين آنهاست که قبلاً گذشت. بنا شد برادران تحقيق کنند که اين «حَسَنٌ‌ مِنِّي‌ وَ أَنَا مِنْه‌»،[12] مثل «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ(عليهما السلام)»،[13] اين فرمايش پيامبر قبل از «مباهله» سابقه داشت يا نداشت؟ اما در جريان حضرت امير، مکرّر از همان آغاز خلافت در حديث «يوم الدار»[14] و مانند اينها بود، اما حضرت به صورت صريح بفرمايد: «حَسَنٌ‌ مِنِّي‌ وَ أَنَا مِنْه‌»، «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»، اينها يا خيلي کم بود، يا شهرتي نداشت، يا به دست ما نرسيد، بعد از نزول آيه «مباهله» که وصيّ را، وليّ را و خليفه را نفس پيغمبر مي‌داند، از آن به بعد رسماً و مکرّر فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»، چون اين ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾ به وجود مبارک حضرت امير اختصاصي ندارد، معيار ولايت، امامت و خلافت است. اين با ﴿أَنْفُسِكُمْ﴾، که در پايان سوره مبارکهٴ «توبه» است خيلي فرق دارد. در سوره مبارکه «توبه» آيه 128 آمده است: ﴿لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾؛ يعني از متن شماست، از جاي ديگر نيامده است، فرشته هم نيست، عرب هست، از خود شماست، بيگانه نيست، خير شما هم را مي‌خواهد. اين ﴿مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾ نظير ﴿أَنْفُسَنَا﴾ در آيه مبارکهٴ «مباهله» نيست. وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) در جواب پرسش مأمون که گفت چه دليلي بر فضيلت علي بن ابيطالب است؟ حضرت به صورت شفّاف فرمود جمله ﴿أَنْفُسَنَا﴾! گفت: «ما مَا الدَّليلُ عَلی خِلافَةِ جَدِّكَ [عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ]؟ قالَ عَلَيْهِ السَّلَامْ ﴿أَنْفُسَنَا﴾»، مأمون بعد گفت که «لَو لا نِسَاءَنَا»؛ يعني اين ﴿أَنْفُسَنَا﴾ دليل بر فضيلت نيست، چون اين ﴿أَنْفُسَنا﴾ به قرينهٴ ﴿نِساءَنا﴾ که آن‌جا ذکر شده به معني «رجالنا» است! وقتي حضرت فرمود دليل فضل حضرت امير ﴿أَنْفُسَنَا﴾ است، مأمون بلافاصله گفت: «لَو لا نِسَاءَنَا»؛ يعني کلمه «نساء» قرينه است که منظور از «أنفس»، «رجال» است. حضرت بلافاصله فرمود: «لَو لا ﴿أَبْناءَنا﴾»![15] اين «أبناء» چه کوچک و چه بزرگ «رجال» را هم شامل مي‌شود. فرمود اگر کلمه «أبناء» نبود، شما مي‌توانستيد بگوييد «أنفس» در قبال «نساء» است و «أنفس» در قبال «نساء» به معني «رجال» است؛ اما رجالي که در ﴿أَبْناءَنا﴾ هست جلوي اين توهّم را مي‌گيرد. بنابراين خيلي فرق است بين ﴿أَنْفُسَنَا﴾ که در آيه «مباهله» است، با ﴿أَنْفُسِكُمْ﴾ که در آيه 128 سوره «توبه» است، يا ﴿لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ﴾. در آن‌جا فرمود حضرت از متن جامعه شماست، اما شما از نفس پيغمبر هستيد که نيامده است! در آيه «مباهله» دارد که وجود مبارک حضرت امير نفس پيغمبر است! خيلي فرق است بين تعبير قرآني در سوره «توبه» که فرمود پيغمبر از متن جامعه است و بين آيه «مباهله» که مي‌فرمايد حضرت امير نفس پيغمبر است! اينها خيلي با هم فرق دارد!

به هر تقدير اين بخش‌ها را قرآن کريم يکي پس از ديگري ذکر کرد تا جامعه زنده بشود، اوّلاً؛ سالم بشود، ثانياً؛ و عاقل بشود، ثالثاً. فرمود: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾،[16] گاهي ممکن است جهل به عنوان يک بيماري در مقطع دوم قرار بگيرد؛ ولي اصرار قرآن کريم اين است که اين سه فيض را به جامعه برساند: «الحياة»، «السلامة» و «العقلانيّة»، اينها را برساند، آن وقت از آن به بعد مي‌شود «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»‌.[17] اينکه فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ﴾، اين را هم در سه مقطع جلوگيري کرده است؛ فرمود خود ظنّ اگر پيدا شده، چون مبادي اختياري ندارد مَنهي نيست، مگر اينکه کسي عمداً در صدد تحقيق باشد. مبادا حالا اين ظنّ را براي اينکه به يقين برسانيد جستجو کنيد! اين جستجو کردن ممنوع است. اگر جستجو کرديد و يقين پيدا کرديد مبادا بر اين يقين خود ترتيب اثر بدهيد و غيبت کنيد! اين غيبت کردن گذشته از آن حرمت جهنم و سوخت و سوز جهنم، به منزلهٴ خوردن گوشت مرده است که آن مرده برادر آدم می‌باشد! اگر فرمود: ﴿إَنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة﴾،[18] اگر کسي آبروي ديگري را در غياب او ببرد، مثل اينکه بعد از مرگ او گوشت او را دارد مي‌خورد! پرسش: اين معقول نيست! پاسخ: بله، سرّش اين است که ما يک عالم مثالی داريم که آن عالم مثال اگر خوب روشن بشود ـ چه برزخ متّصل و چه برزخ منفصل ـ خيلي از تشبيهات و کنآیه را حلّ مي‌کند. اينها تشبيه نيست، اينها تمثيل است؛ يعني تمثّلِ اين اعمال به صورت‌هاي ديگر در برزخ است. وقتي مؤمن رحلت مي‌کند و وارد قبر مي‌شود چند فرشتهٴ خيلي زيبا کنار قبر او هستند، يکي بالاي سر، يکي پايين پا، يکي طرف راست، يکي طرف چپ و يکي هم فوق همه اينهاست؛ يکي نماز است، يکي روزه است و ساير احکام و عبادات ديگر هستند که اگر آسيبي بخواهد به اين ميّت برسد اينها جلوگيري مي‌کنند و يک فرشته نوراني، بالاتر از همه، نه بالاي سر او، بلکه بالاي قبر او، يعني بالاي بدن او، بر همه اشراف دارد، مي‌فرمايد که اگر از شما دفاع ساخته نشد من دفاع مي‌کنم! اگر خطر جلو آمد و از نماز و روزه و زکات و اينها آن قدرت دفاعي ديده نشد من دفاع مي‌کنم، اين در جوامع روايي هست «أَنَا الْوَلَايَةُ».[19] اينها اگر کسي چشم برزخي داشته باشد مي‌بيند که بر ميت در قبر چه خبر است!؟ آنچه وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «كَلا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِي أَخَذَهَا يَوْمَ خَيْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَيْهِ نَارًا»،[20] همين است. اگر کسي اهل رؤيا باشد، اين عالم رؤيا فضيلت و راه خوبي است که انسان با برزخ رابطه پيدا مي‌کند. اين روايت را چند بار عرض کرديم مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در همان جلد هشت کافي نقل مي‌کند[21] که بشر اوّلي مي‌خوابيد، ولي خواب نمي‌ديد و رؤيا نصيب او نمي‌شد، حرف انبيا را هم البته گوش نمي‌دادند. بعد به انبيا مي‌گفتند اگر ما حرف شما را گوش بدهيم چه مي‌شود؟ گوش ندهيم چه مي‌شود؟ فرمود بعد از مرگ آثار خوب مي‌بينيد يا آثار بد مي‌بينيد! آنها انکارشان بيشتر شد، مي‌گفتند مرگ پايان راه است، مرگ پوسيدن است، بعد از مرگ که خبري نيست و کسي از قبرستان نمي‌آيد! بعد ذات اقدس الهي رؤيا را نصيب اينها کرد که اينها در عالم خواب چيزهايي مي‌ديدند. مرحوم کليني نقل مي‌کند که اينها مي‌آمدند نزد انبياي خودشان و مي‌گفتند اينها چيست که ما در عالم رؤيا مي‌بينيم؟ آن پيامبران اوّليه مي‌فرمودند اينها نمونهٴ آن حرف‌هايي است که ما به شما مي‌گوييم! شما توقّع نداشته باشيد که کسي از اين قبرستان زنده بشود، يا در اين قبر نيم متر در يک متر يا دو متر آن‌جا اين خبرها باشد! قبر يعني برزخ! وقتي از امام(سلام الله عليه) سؤال مي‌کنند که برزخ چه وقت است؟ فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ حِينِ مَوْتِهِ»؛[22] همين که انسان مُرد وارد برزخ مي‌شود، اين قبر است! اما تشريفات فقهي او که مربوط به دنيا و احکام ماست مربوط به همين قبر و گودال است که احکامي دارد، قبله‌اي دارد، غسل و حنوط و امثال آن را دارد، وگرنه شخص همين که مُرد وارد عالم برزخ مي‌شود؛ در برزخ از اين احکام فراوان است. دو نفر که حالا نامشان را هم نمي‌بريم از مسلمان‌هاي معروف صدر اسلام بودند، اينها نسبت به سلمان و اُسامه بددهني و غيبت کردند، بعد وقتي خدمت حضرت رسيدند وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود من آثار گوشت را در دهن شما مي‌بينم! عرض کردند يا رسول الله! ما که امروز گوشتي نخورديم! فرمود چرا! اينکه از سلمان و اُسامه غيبت کرديد همين است![23] اين تمثّل است، مستحضريد که ما آياتي داشته باشيم که بگويند ما از جنگل هيزم مي‌آوريم، يا از جاي ديگر موادّ سوخت و سوز مي‌آوريم که نيامده! فرمود که هيزم جهنم خود ظالمين هستند، ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.[24] چطور آدم اين آیه روشن و صريح را متوجه نمي‌شود؟! فرمود همين شخصي که ظالم است، اين شخص به صورت هيزمِ نسوز درمي‌آيد؛ هيزمِ نسوز مرتّب گُر مي‌گيرد و مُشتعل هست، اما تمام نمي‌شود. گرچه فرمود: ﴿فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي‌ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾،[25] آن «حجاره» را گفتند همان بت‌هايي است که مثلاً تراشيدند؛ ولي «وَقود» آن خود انسان است، «وَقود» آن آتش‌گيره است. قبلاً در روستاها و شهرها که هيزم مصرف مي‌کردند، چنين مرسوم بود که آن هيزم بزرگي را که دوام بيشتري دارد، آن را کنار اجاق هميشه روشن نگه مي‌داشتند، تا هيزم‌هاي کوچکي را که بعد مي‌آورند براي آشپزخانه، به وسيله هيزم بزرگ آن را روشن کنند، آن آتش‌زنه است يا آتش‌گيره است که آن را مي‌گويند «وَقود»، «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار».[26] فرمود «وَقود» جهنم انسان‌هايي هستند که رهبري کفر را به عهده داشتند، ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾.[27] اينها را قرآن «وَقود» مي‌داند؛ هيزم عادي ـ افراد عادی ـ را هم در سوره مبارکهٴ «جن» فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[28] بعد فرمود شما جهنم را ـ آتش آخرت را ـ با آتش دنيا قياس نکنيد، اصلاً آن آتشي است که درخت‌پرور است، ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في‌ أَصْلِ الْجَحيمِ﴾،[29] اين آتش کار آب را مي‌کند! درخت آتشي يعني چه؟ درخت با آب زنده است، نه با آتش! فرمود اين درخت جهنم اصلاً با آتش رشد مي‌کند، ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في‌ أَصْلِ الْجَحيمِ﴾. حضرت به اين دو نفر که حالا اسمشان را نمي‌بريم، فرمود شما که غيبت سلمان و اُسامه را کرديد، من اثر گوشت را در دهن شما مي‌بينم! مرحوم کليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارک امام باقر و امام صادق(سلام الله عليهما) نقل کرد، فرمود که اگر کسي با ديگري رفاقت کند به اين منظور که نقطه‌ضعف‌هاي او را پيدا کند که روزي آبروي او را ببرد، اين شخص «أَقْرَبُ ... إِلَی الْكُفْرِ» است.[30] جامعه را ما بايد آرام و امن نگه بداريم، کار خدايي به عهده خداست؛ نه سؤال قبر تمام شد، نه سؤال برزخ تمام شد، نه سؤال ساهره قيامت تمام شد، نه سؤال جهنم تمام شد، خدا هم فرمود: ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾؛[31] کسي جلو نمي‌افتد که ما عقب بيفتيم. کار خدا را به خدا واگذار کنيد! اگر کار خدا را به خدا واگذار کرديم داعي نداشتيم که کار خدايي بکنيم، جامعه آرام مي‌شود. به ما گفتند راز مردم را حفظ کنيد! به پير ميکده گفتم که چيست راه نجات ٭٭٭ بخواست جام مي و گفت عيب پوشيدن[32] ما اَسرار مردم را براي چه روشن بکنيم؟ يک وقت است که خودمان می‌خواهيم ترتيب اثر بدهيم و کاري بکنيم، بله! وقتي مي‌دانيم اين شخص فاسد است به او کار نمي‌دهيم؛ اما حالا آبروي او را ببريم براي چه؟ غيبت او را بکنيم براي چه؟ آنچه از امر به معروف و نهي از منکر بر ما واجب است را که انجام نمي‌دهيم! لذا فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾؛ چه در آيه قبل و چه در اين آيه، هر دو جا سخن از توبه است؛ در آيه قبل فرمود: ﴿مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾؛[33] اين گناهي است که بايد توبه کنيد. در آيه بعد هم فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحيمٌ﴾؛ ذات اقدس الهي توّاب و توبه‌پذير است، پس معلوم مي‌شود که اين گناه عظيمي است! در تعبيرات مفسّران هم آمده است، کسي که با گمان سخن مي‌گويد، يا با گمان در رسانه‌ها چيزي مي‌گويد، يا با گمان در رسانه‌هاي کتبي چيزي مي‌نويسد، او اهل سَفَه است، اين کار با عقلانيّت سازگار نيست. آدم چيزي را که نمي‌داند اقدام بکند، کذب مُخبري را در درجه اوّل به همراه دارد و يک سَفَه نفساني را هم به همراه دارد؛ اگر واقعاً دروغ باشد، افترا را هم در کنار خود دارد. براي پرهيز از کذب مُخبري، پرهيز از سفاهت و پرهيز از افترا، اين آيه فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ﴾. اين آیه مي‌تواند جامعه را زنده نگه بدارد، سالم نگه بدارد و عقلاني کند، اين تعبيرات براي همان جهت است؛ لذا اگر کسي اهل معنا باشد، يا در عالم رؤيا مي‌بيند يا در حالت مَناميه مي‌بيند.

مسئله اخلاق با فقه فرقش در اين است که فقه از بايد و نبايد سخن مي‌گويد، اما اخلاق اينها را تحليل مي‌کند که منشأ گناه چيست؟ چرا انسان مايل به گناه است؟ چرا از فضيلت فاصله مي‌گيرد؟ در طرف مقابل هم مسائل به عکس اين است. عرفان فوق فقه است، يک؛ فوق اخلاق است، دو. عارف نمي‌خواهد بفهمد چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است، چون اينها را گذرانده است؛ نمي‌خواهد اخلاق خوب پيدا کند و عادل بشود يا با تقوا بشود، چون اينها را داراست. عرفان يعني عرفان! يعني تمام تلاش و کوشش عارف اين است که جهنم را ببيند، نه اينکه به جهنم نرود! نه اينکه چه چيزي آدمی را جهنمي مي‌کند؟! آنکه يا فقه است يا اخلاق! تلاش و کوشش براي اينکه عادل بشود، باتقوا بشود و از جهنم نجات پيدا کند، اين قلمرو اخلاق است؛ اينها را که گذرانده، اما تلاش و کوشش بکند و به سلمان و اباذر برسد که بهشت را ببيند. اين بيان نوراني حضرت امير در آن خطبه معروف همين است، اين خطبه تقريباً بيست صفحه است که مرحوم سيد رضي اين را به سه قسمت تقسيم کرده، آن قسمت‌هاي معروفش را در هفت ـ هشت صفحه نقل کرده، قسمت‌هاي حسّاس آن را تکه‌تکه کرده و در جاهاي ديگر نقل کرده است، بعضي از جمله‌ها را هم نقل نکرده است. همين خطبه‌اي که به همّام فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون‌»،[34] همين است. وقتي که گفت متّقيان واقعي را معرّفي بکن! حضرت فرمود اينها کساني‌ هستند که مثل اينکه دارند بهشت را مي‌بينند، اين مي‌شود عرفان! عرفان معنايش اين نيست که انسان سعي بکند که آدم خوبي بشود! آن مي‌شود اخلاق؛ کسي که اخلاقي شده، عادل و باتقوا شده، برابر آيه‌اي که ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾،[35] به استناد آن آيه اين خطبه را دارد عملي مي‌کند؛ يعني اگر اين مراحل را گذراندي، وقتي اين‌جا نشستي جهنم را مي‌بيني! بهشت را مي‌بيني! اوّل «کأنّ» است، بعد وقتي کامل شد مقام «أنّ» است.

اما اين بياني که در بحث قبل از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شد، برای اينکه جامعه را امانت و امنيت مي‌رساند، همان بيان نوراني حضرت است که در خبطه 199 نهج‌البلاغه به اين صورت آمده است؛ خطبه 199 که اصحابش را با اين معارف توصيه مي‌کرد، صدر خطبه اين است: «تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلَاةِ وَ حَافِظُوا عَلَيْهَا وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا فَإِنَّهَا كانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً»؛ مگر نمي‌بينيد از اهل جهنم سؤال کردند که چرا جهنمي شديد: ﴿ما سَلَكَكُمْ في‌ سَقَرَ ٭ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾،[36] اين بحث نماز و آثار نماز و برکات نماز را ذکر مي‌کند. بعد مي‌فرمايد که متعهّد بشويد إيتای زکات را، براي اينکه وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اصلاً بعد از تبشيرش براي زکات نصيبي قائل شد، به اينکه «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها فَكَانَ يَأْمُرُ بِهَا أَهْلَهُ وَ يَصْبِرُ [يُصَبِّرُ] عَلَيْهَا نَفْسَه‌» و به زکات و امور ديگر مي‌پرداخت. بعد از اينکه زکات را فرمود: «ثُمَّ إِنَّ الزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَام‌». ما درباره نماز داريم که «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»؛[37] يعني انسان باتقوا اگر بخواهد به خدا نزديک بشود بهترين راه نماز است، «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»؛ يعني «ما يتقرب به المتقي» همان صلات است. همين تعبير در بيانات نوراني حضرت امير درباره زکات هست که «الزَّکَاةَ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»؛ يعني «کلّ مُتّقي يَتقرّب الي الله بالزَّکاة». «ثُمَّ إِنَّ الزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَام‌»؛ پس «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»، ««الزَّکَاةَ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» و مانند آن.

بعد مي‌فرمايد: «ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ فَقَدْ خَابَ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَی السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِيَّةِ وَ الْأَرَضِينَ الْمَدْحُوَّةِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ‌ الْمَنْصُوبَةِ فَلَا أَطْوَلَ وَ لَا أَعْرَضَ وَ لَا أَعْلَی وَ لَا أَعْظَمَ مِنْهَا وَ لَوِ امْتَنَعَ شَيْ‌ءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لَامْتَنَعْنَ وَ لَكِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا»؛ نماز هست، زکات هست، امانت است؛ اين ديگر آن امانتي که مربوط به ولايت اهل بيت است که به دست ما نمي‌رسد! فرمود اين امانت، همين مسائل مالي! همين که دولت را تضعيف مي‌کند، ملّت را تضعيف مي‌کند، جامعه را نااَمن مي‌کند، جامعه را متلاشي مي‌کند، همين خيانت و اختلاس‌ها است! فرمود مالي را که به عنوان امانت از بيت‌المال در اختيار شماست اين کار را نکنيد! اين امانت‌داری کاري است که به هر حال از آسمان و زمين ساخته نيست، وقتي شما قبول کرديد بايد درست امانت‌داري کنيد. غرض اين است که اين ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ﴾،[38] آن قلهٴ امانتي که معروف و مربوط به اهل بيت است را از ما نمي‌خواهند، آنچه را که از ما مي‌خواهند همين امانت‌هاي مالي است.

 


[1] انفال/سوره8، آیه24.
[2] یس/سوره36، آیه70.
[3] نشريه قرآن شناخت، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمينی(ره)، ج11، ص5.
[4] اسراء/سوره17، آیه82.
[5] احزاب/سوره33، آیه32.
[6] من لايحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج4، ص372.
[7] حجرات/سوره49، آیه11.
[8] همزه/سوره104، آیه1.
[9] حجرات/سوره49، آیه11.
[10] آل عمران/سوره3، آیه61.
[11] آل عمران/سوره3، آیه61.
[12] بشارهالمصطفیصلیالله عليهوآلهلشيعهالمرتضیعليهالسلام، عمادالدينابیجعفرمحمدبنابیجعفرمحمدبنابیالقاسمالطبری، ج‌1، ص469.
[13] کامل الزيارت، ابی القاسم جعفربن محمدبن بن جعفربن موسی بن قولويه القمی، ص51.
[14] تاريخ الطبري، ابن جرير الطبري، ج2، ص63.
[15] طرائف المقال، السيدعلی البروجردی، ج2، ص302.
[16] مائده/سوره5، آیه50.
[17] من لايحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج4، ص334.
[18] حجرات/سوره49، آیه10.
[19] المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج1، ص288.
[20] الصحيح من سيره النبی الاعظم صلی الله عليه وآله، السيدجعفرمرتضی العاملی، ج19، ص10.
[21] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج8، ص90.
[22] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج3، ص242.
[23] تفسيرجوامع الجامع، الشيخ الطبرسی، ج3، ص408.
[24] جن/سوره72، آیه15.
[25] بقره/سوره2، آیه24.
[26] لسان العرب، ابن منظور، ج3، ص466.
[27] آل عمران/سوره3، آیه11.
[28] جن/سوره72، آیه15.
[29] صافات/سوره37، آیه64.
[30] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج2، ص354.
[31] واقعه/سوره56، آیه60.
[32] ديوان حافظ، غزل393.
[33] حجرات/سوره49، آیه11.
[34] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج10، ص133.
[35] تکاثر/سوره102، آیه5 و 6.
[36] مدثر/سوره74، آیه42 و 43.
[37] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج3، ص265.
[38] احزاب/سوره33، آیه72.