درس تفسیر آیت الله جوادی
95/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 11 تا 12 سوره حُجرات
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسي أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (11) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحيمٌ (12)﴾
سوره مبارکه «حجرات»، مانند ساير سُور در صدد تبيين اصول کلّي و معارف دين است و محور اصلي اين سوره، ساختن يک جامعه متمدّن و با فرهنگ و برتر است. تعبيراتي که در اسلام آمده که «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»،[1] يک؛ «لِتَكُونَ ﴿كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا[2] »،[3] دو؛ ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾،[4] اين سه؛ ﴿وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ﴾،[5] چهار؛ اينگونه از آيات و آيات ديگر، گرچه به حسب ظاهر جملههاي خبريه هستند، اما به داعي انشاء القا شدهاند. اگر ما موظّف هستيم که اسلام را برتر نشان بدهيم و اگر موظّف هستيم که کلمه اسلام را عالي نگه بداريم و اگر موظّف هستيم که بهترين امّت باشيم و اگر موظّف هستيم که شاهد بر اُمَم باشيم؛ يعني بايد يک تمدّن نوی جهاني داشته باشيم؛ لذا اصول کلّي عقايد را مشخص کرد، ايمان را در بسياري از آيات مشخص فرمود، مؤمن را معرّفي کرد و در همين سوره مبارکه «حجرات»، آيه چهارده و پانزده، جريان ايمان را، جريان اسلام را، شرايط ايمان را، شرايط اسلام را، فرق جوهري بين اسلام و ايمان را اينجا ذکر فرمودند.
قبلاً در سوره مبارکه «مؤمنون» صدر آن سوره، اوصاف مؤمنان را که در حقيقت شناسنامه آنها بود، بيان فرمود که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾،[6] چند وصف از اوصاف برجسته ايمان و مؤمن را که به منزله معرّف ايمان و معرّفي مؤمنان است، ذکر فرمود. آن نکتهاي که در آيه 55 به بعد بود هم در آن سوره مبارکه گذشت، فرمود مؤمن واقعي آن است که مشرک نباشد. «شرک» بدترين درد و سنگينترين غدّه براي انسان است. آيه سوره مبارکه «مؤمنون» اين بود: کسانی که داراي مال و فرزند هستند و نام و ناني در جهان دارند، خيال نکنند که اهل سرعت در خيرات هم هستند! ﴿أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ ٭ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ﴾.[7] در اوصاف مؤمنين، بسياري از کمالات را اوّل ذکر کرد، بعد فرمود کساني اهل سرعت در کار خير هستند که ﴿إِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ٭ وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ٭ وَ الَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ﴾،[8] اين در سوره مبارکه «مؤمنون» است که صدر و ذيل اين سوره درباره «ايمان» است. فرمود آن مؤمني موفق است که مشرک نباشد! اين کدام شرک است؟ اين شرک «صنم» و «وثن» که نيست، اين همين شرک مَن و ماست! کاري را انسان انجام ميدهد دل او ميخواهد نام او را ببرند! يا او بايد اوّل باشد! همين بازيهاست. اگر کسي غير خدا را سهيم در کار بداند، اين شرک است. فرمود مؤمنيني که اهل خشيت هستند، ﴿مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ﴾ هستند، ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾؛[9] کساني که از خشيت ربّ خود مشفق هستند، مثل علما، ﴿وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ هستند؛ يعنی نه تنها به «الله» و ملائکه و بهشت و جهنم ايمان دارند، به تکتک آيات الهي هم ايمان دارند و کساني که مشرک نيستند! معلوم ميشود که مهمترين غدّه ما همان مَن و ماست که اين غدّه نميگذارد جامعه، جامعه متمدّن شود، ﴿وَ الَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ ٭ وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلي رَبِّهِمْ راجِعُونَ ٭ أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ﴾.[10] پس بدترين درد ما همان شرک ماست و بهترين نعمت ما همان توحيد است.
مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله عليه) در همين کتاب شريف توحيد از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرد که نه من و نه هيچ پيامبري قبل از من، کلمهاي به عظمت «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»[11] نياورده است؛ اين يعني توحيد! تنها مشکل ما همين شرک است، شرک نميگذارد جامعه متمدّن شود. اين يک مسئله اعتقادي است که آيه چهارده و پانزده همين سوره مبارکه «حجرات»، ايمان را، اوصاف مؤمنان را و فرق اسلام و ايمان را ذکر ميکند.
اما نسبت به يکديگر ـ قبل از اسلام هم تا حدودي اين شهرت داشت، ولي اسلام که آمده اين را تکميل کرد ـ فرمود هر کس براي خود اسمي دارد، پدر و مادر نيز براي فرزندانشان اسم ميگذارند؛ اما شما در جامعه نسبت به يکديگر «کُنيه» را فراموش نکنيد، برای اينکه «کُنيه» در آن زمان به منزله شناسنامه بود. «کُنيه» و «القاب»ي که برخي از ترجمهنويسها نوشتند، براي اين است که بسياري از بزرگان داراي «کُنيه» بودند، اين کُنيه به منزله شناسنامه است و نشان ميدهد که اين شخص مقامي دارد. افراد را با کنيه صدا ميزدند، نه با اسم، مثل اينکه الآن ما افراد را با شناسنامه آنها صدا ميزنيم، نه با اسم کوچک. اين با شناسنامه صدا زدن، رسمي شد براي ما به عنوان احترام؛ اما اين پيامي ندارد، چون شناسنامه ممکن است که بر فضيلت دلالت نکند؛ اما کُنيه معروف در آن عصر يکي «عتيق» بود، يکي «اسدالله» بود و وجود مبارک حضرت امير «اسدالله» بود، حضرت حمزه «اسدالله» بود و مانند آن. اينها کُنيه است، افراد در جامعه طرزي تربيت شده بودند که يکديگر را با کُنيه صدا ميزدند، با القاب صدا ميزدند. اين با القاب صدا زدن و با کُنيه نام بردن، نشانه احترام متقابل است. پس از جهت مثبت، ما را به «کُنيه» و «القابِ» خوب دعوت کردند و از نظر منفي، ما را از «همزه» و «لمزه» بودن و اهل «نَبز» بودن، از هر سه نهي کردند. ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ﴾؛[12] چه در حضور ديگري و چه در غياب ديگري عيبجويي نکنيم. يک وقت است که انسان عيبجويي ميکند، عيب ديگري را کشف ميکند و به او اسناد ميدهد؛ اما يک وقت است که به او اهانت ميکند. اگر عيب کسي را کشف کرد و به او اسناد داد، اين ميشود «لَمْز» و طرف مقابل يک چيز نقدي ندارد که به اين پاسخ بدهد؛ لذا اين را به صورت «باب مفاعله» يا «باب تفاعل» ذکر نفرمود که «لا تَلامِزُوا»، براي اينکه اين زيد، عيبي را از عمرو کشف کرد و به او نسبت داد و عمرو فعلاً جوابي ندارد بدهد، اينجا نميشود گفت که شما «تَلامُز» نکنيد! چون آن «تَلامُز» در خارج واقع نميشود، اين عيبي را کشف کرده و به او نسبت داد.
اما «تَنابُز» به صورت «باب مفاعله» و «باب تفاعل» نفي شده است؛ اگر يکي به ديگري اهانت کند و بگويد: «يا حِمار»! آن يکي هم به اين بگويد: «يا بَقر»! اين «نَبز» است که فوراً جواب نقد میدهد؛ اين فحش است، آن هم فحش است؛ اما «لَمز» نيست که عيب مَستورِ او را کشف کند و به او بگويد. اگر عيب مَستورِ او را کشف کرد و به او گفت، آن مخاطب يا خجالت ميکشد يا سعي ميکند آن عيب را انکار کند و حرفي براي گفتن ندارد؛ لذا در آنجا «باب مفاعله» و «تفاعل» به کار نرفت؛ اما «نَبز»؛ يعني بدگويي و اهانت کردن که يکی ميگويد «يا بقر»! ديگری ميگويد «يا حمار»! آن يکی ميگويد «يا فلان»! اين يکی ميگويد «يا فلان»! فرمود نه اين کار باشد و نه آن کار. شما کار الهي نکنيد! کار الهي سرجاي خود محفوظ است؛ نه برزخ تمام شد، نه قيامت تمام شد و نه بهشت و جهنم تمام شد، اين کار خدا را به خدا واگذار کنيد! او که اين عيبها را پوشانده، اينطور نيست که رها کند، اين افعال که از بين نميروند. فرمود: ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾؛[13] هيچکس جلو نميافتد که ما عقب بيفتيم، همه در زير دست ما هستند. شما اگر براي دين تلاش ميکنيد، ما هم صاحب دين هستيم و مواظب آن هستيم. شما بگذاريد جامعهتان جامعه اَمن و آرامي باشد، کار خدايي نکنيد، زيرا که ما ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[14] داريم.
بنابراين امر به معروف و نهي از منکر واجب است، آن را بايد انجام بدهيم که متأسفانه انجام نميدهيم! پدر و مادر هم وظيفه تعليم را دارند، هم وظيفه تبليغ را دارند، هم وظيفه امر به معروف و نهي از منکر را دارند. ما هم همين وظايف را در جامعه داريم؛ اما مسئله امر به معروف ـ که قبلاً ملاحظه فرموديد ـ غير از مسئله تعليم و تبليغ و امثال آن است، تعليم براي اين است که جاهل را ما عالِم کنيم و تبليغ براي اين است که اگر به او نرسيده، به او برسانيم، تا جلوي سهو و نسيان گرفته شود. تنبيه غافل اين است که اگر غفلتي دارد او را متوجه کنيم؛ اما امر به معروف در جايي است که کسي عالماً عامداً گناه ميکند، اگر ما آيه و روايت بخوانيم، او که جاهل نيست! او که غافل نيست! او که ساهي و ناسي نيست! هر کدام از اينها که باشد، در مسئله امر به معروف و نهي از منکر داخل نيست، چون امر به معروف مخصوص جايي است که کسي عالماً عامداً گناه کند. آن وقت ما ديگر معلّم نيستيم، ما مرشد نيستيم، ما مبشّر نيستيم، ما مُنذِر نيستيم، بلکه ما فرماندهايم، او را امر ميکنيم، بر او واجب است که حرف ما را گوش دهد، چون ما داريم امر ميکنيم. اگر ما به کسي گفتيم عفاف را رعايت کن، ولی او رعايت نکرد، چنين کسی دو گناه کرده است: يکي اينکه به ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[15] عمل نکرد، ديگر اينکه فرمان ما را اطاعت نکرد. اينکه فرمود: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَوليّاءُ بَعْضٍ﴾،[16] ما نسبت به يکديگر ولايت داريم، وليّ يکديگر هستيم، حرف «وليّ» را «مُولّي عليه» بايد گوش دهد؛ برخلاف تعليم، برخلاف تبليغ، برخلاف تبشير و برخلاف انذار. اين جامعه چنين قدرتی دارد که يک ولايت متقابل به نام امر به معروف و نهي از منکر است. پدر هم اينچنين است؛ اگر پسر را وادار به نماز کرد و امر کند و او نماز نخواند، دو تا گناه مرتکب شده است: يکي اينکه ﴿فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[17] را رعايت نکرد، ديگر اينکه به امر والد و فرمانده «مؤتمر» نشد.
بنابراين، اين امر به معروف و نهي از منکر، دو رکن اساسي يک تمدّن هستند. آن تعبيراتي که قرآن کريم کرده يا روايات فرموده، براي اين است که جامعه اسلامي را جامعه برتر کنند که فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه». پس «لَمز» را جلوگيري کرده، «تَنابُز» را جلوگيري کرده، مسخره را جلوگيري کرده، غيبت را جلوگيري کرده، اينها اوّليات و کَفِ اسلام است. غيبت يک بحث فقهي دارد که جزء محرّمات و از گناهان کبيره است، يک بحث اخلاقي هم دارد. غيبت در اخلاق، غير از غيبت در فقه است. مرحوم شيخ انصاري را خدا غريق رحمت کند! ايشان فقيه بود، در بحث مکاسب محرّمه مستحضريد غيبت را که ذکر ميکند[18] ـ چون محل ابتلاي خيليها در حوزه و غير حوزه میباشد ـ ميفرمايد ما حالا بحث کنيم که منشأ غيبت را پيدا کنيم! آنجا بحث درباره حکم فقهي نيست، فرق اساسي فنّ اخلاق و فنّ فقه اين است که فقه فقط بايد و نبايد را ميگويد که چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است؟ چه چيزي صحيح است و چه چيزي باطل است؟ اما اخلاق، فنّ است ـ فنّ يعني فنّ ـ بحث ميکند چگونه میشود که انسان امر به معروف نميکند، نهي از منکر نميکند، ولي غيبت ميکند؟! اين غدّه از کجا پيدا ميشود؟ منشأ اين درد چيست؟ درمان اين درد چيست؟ اين ميشود فنّ اخلاق. اخلاق، فنّ است، کاري به فقه ندارد؛ در فنّ اخلاق، تلاش و کوشش انسان اين است که طبيبانه که ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾[19] اين را پيدا کند که چطور من آن کاري که واجب است را انجام نميدهم، اما آنچه حرام است را انجام ميدهم؟! منشأ آن چيست؟ آنچه من بايد به ديگری بگويم اين کار حرام است، انجام نده! او را امر به معروف و نهي از منکر کنم! اين کار را نمیکنم، اما پشت سر او به راحتی غيبت ميکنم! چگونه ميشود که آدم از طرفی آن واجب را نميگويد و حرام را ميگويد؟ و از طرف ديگر سنگ اسلام را به سينه ميزند؟ چنين کسی با اين کار دو تا معصيت کرده است: يکي ترک امر به معروف که معصيت است، ديگری فعل غيبت که معصيت است؛ در هر دو جا هم سنگ اسلام را به سينه ميزند! اين يک فنّ است که آدم چگونه گرفتار غدّهاي ميشود که دو تا گناه ميکند و هر دو را هم به حساب اسلام ميآورد؛ البته اين کار شيخ انصاری نيست! اخلاق يک چيز ديگری است، چون انسان که تا نفْس را نشناسد، تا شئون نفْس را نشناسد، تا تکتک قوا را نشناسد، اين از شيخ انصاري برنميآيد! پرسش: ...؟ پاسخ: امر به معروف بر همه واجب است؛ اما فنّ اخلاق قويتر از فقه و اصول است، اخلاق يک چيزي ديگر است! امر به معروف بر ما واجب است؛ يعني چيزي را که بر ما واجب و مسلَّم است و ميدانيم را اوّل بايد تعليم، تبليغ، تبشير و انذار کنيم، بعد وقتي معلوم شد که اين شخص عالماً عامداً بيعفافي ميکند، بر ما واجب است که امر به معروف کنيم يا ميدانيم که اين کار اختلاس است، بايد جلوي آن را بگيريم و بگوييم اختلاس حرام است، سرقت حرام است، غيبت حرام است. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه است که فرمود چرا آسمان ميرويد؟ شما مشکل زميني خود را حلّ نکرده، به فکر آسمان هستيد؟! چرا سقف را نگاه ميکنيد؟ چرا آسمان را نگاه ميکنيد؟ اينکه در بخش پاياني سوره مبارکه «احزاب» فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها﴾؛[20] فرمود چرا آسمان ميرويد؟ «الامانة، الولايةُ الکليّةُ الالهيّة»، اينها سر جاي خود محفوظ هستند، اينها را از ما نميخواهند! اين را حضرت صريحاً در نهجالبلاغه[21] فرمود، همين مالي که به دست شما دادند، اين امانت است، اين را حفظ کن! منظور از امانتِ در آيه همين امانت است. آن امانتي که برای انبيا و اولياست را که از من و شما نخواستند! ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ﴾، اين وجوهاتي را که به دفتر شما داديم، اين اموالي که به بانک داديم، اختلاس نکنيد، آبروي بانک را نبريد، آبروي ملّت را نبريد، به اقتصاد آسيب نرسانيد! اگر ما به همين آيه عمل کنيم، اين همه اختلاسهای پشت سر هم نخواهيم داشت! فرمود چرا آسمان ميرويد؟ چرا آسمان را نگاه ميکنيد؟ اين را حتماً يعني حتماً به نهجالبلاغه مراجعه کنيد! مسئله امانت را مراجعه کنيد و تفسير حضرت را نسبت به ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ نگاه کنيد، فرمود حفظ مال مردم از آسمان و زمين سنگينتر است؛ شما ببينيد که اين اموال را به دست خيلیها داديم، به هر حال مشکل پيدا کرد، پس معلوم ميشود کار سختي است. «کَرَم به باغ اِرَم کاشتيم و کِرم بخورد ٭٭٭ به زير گوش هر که بگفتم کَرَم، بگفت کَرَم» خيلیها در اين چند سال انقلاب بودند که وقتی بيتالمال به دست آنها رسيد، مشکل پيدا کردهاند. فرمود چرا آسمان ميرويد؟ آن را که از من و شما نخواستند! بله، آن مقام شامخ ولايت علي و اولاد علي، اصلاً مقدور آسمان و زمين هم نيست، بله! اما اين آيه آن را نميخواهد بگويد، اين آيه امانتهاي مالي را ميخواهد بگويد. اگر مسئولين ما، دولتمردان ما، کساني که بيتالمال دست آنهاست، اين مال مردم را بايد به مردم برگردانند، ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. فرمود ذات اقدس الهي امانت را در برابر صوم و صلات و زکات قرار داد، در اين صورت است که اين جامعه يک جامعه متمدّن ميشود. ما حالا سر به آسمان کنيم و بگوييم منظور آيه اين است؟! آن را که از من و شما نخواستند! بله، آن يقيني است که فقط علي و اولاد او بايد آن بار را حمل کنند و مخصوص آنهاست؛ اما آنکه جامعه را متمدّن ميکند، همين حفظ امانت است، منزّه شدنِ بانکها، منزّه شدنِ ادارات، منزّه شدن دولت و دولتمردان از اختلاس در اموال است. شما هر روز ميبينيد که چيزي دارد کشف ميشود! اين ديگر با اسلامي بودنِ نظام سازگار نيست.
بنابراين فرمود مؤمن کسي است که مشرک نباشد؛ معلوم ميشود که توحيد چيز مهمي است. اين اوصاف را ذکر کرده، فرمود امر به معروف کنيد، نهي از منکر کنيد، غيبت نکنيد، «لَمز» نکنيد، اَسرار مردم را فاش نکنيد. وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) وقتی فهميد که يکی از اصحاب اين مشکل را دارد، رفت مسجد و از بالاي منبر صريحاً فرمود چرا يک عده اينطور ميکنند؟[22] شما شرح حال و سيره پيغمبر را ببينيد! در جريان عثمان بن مظعون و اينها، آن روز مگر مدينه چقدر جمعيت داشت؟! حضرت بالصّراحة فهميد که اين آقاست، او پيغمبر بود و ميتوانست صريحاً بگويد؛ ولی رفت به مسجد، موقع نماز شد و سخنراني کرد و فرمود چرا يک عده اين گونه عمل ميکنند؟ اثر سخنِ غير مستقيم، بيشتر از مستقيم است، چون آبروريزي را به همراه ندارد. پس انسان نبايد گفتن را فراموش کند. اسلام، کنيه را ترويج کرده و فرمود يکديگر را با احترام نام ببريد. مصافحه هم همين طور است، «مَثَلُ المُؤمِنَينِ إذَا لِقِيَا مَثَل اليَدَيَنِ تَغسِلُ اِحدَيهُمَا الأُخرَی»؛[23] اين بيان نوراني حضرت است که فرمود اگر دست شما خاکي است، هر چه به خودش بماليد که پاک نميشود! وقتی با دست ديگر ماليده شد پاک ميشود. فرمود دو تا برادر مؤمن، مثل دو تا دست هستند که اگر يکي خاکي و گَردي بود، با ديگري که برخورد کرد پاک ميشود، «مَثَل اليَدَيَنِ تَغسِلُ اِحدَيهُمَا الأُخرَی»، اين طور بايد باشيم، آن وقت اين جامعه میشود جامعهای متمدّن و آرام. اسلام «لَمز» را نهي کرد، يک؛ «نَبز» را که مستلزم «تَنابُز» است نهي کرد، دو؛ غيبت را نهي کرد، سه؛ امر به معروف و نهي از منکر را واجب کرده، چهار؛ بعد از اين ميشود: «لِتَكُونَ ﴿كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا﴾»، آن وقت اين جامعه ميشود جامعه «بَرين». چنين جامعهاي منتظِر هست، چنين جامعهاي مشمول دعاست، دعای چنين جامعهاي درباره نزول باران مستجاب است؛ فرمود بخواهيد من به شما ميدهم! ما الآن مرتّب ميگوييم خدايا باران بفرست، باران بفرست! ولی خبری از باران نيست! اين از بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) و ائمه است که هيچ گياهي نيست مگر اينکه ذات اقدس الهي براي او روزي معيّن کرده است،[24] اگر شما بيراهه برويد خدا اين بارانها را به درياها ميفرستد! فرمود اين کار را نکنيد، چون شما باعث ميشويد که اين گياهان هم آسيب ميبينند. فرمود اين کار را نکنيد، ما براي هر گياه تشنهاي يک قطره فراهم کرديم؛ اما وقتی ديديم قابليت نداريد باران را جای ديگر نازل میکنيم. اين روايت از وجود مبارک امام(سلام الله عليه) نقل شده است، حضرت داشتند حرکت ميکردند برای مسافرت، ناقهاي هم در خدمت ايشان بود که بايد ذبح ميشد. کسي که در خدمت حضرت بود گفت حالا اين ناقه را که بايد ذبح کنيم در اين محل ذبح کنيم تا مردم اين محل استفاده کنند! فرمود نه، الآن زود است. از آنجا رفتند و وقتی به بيابانی رسيدند، حضرت فرمود حالا اينجا ذبح کن! عرض کرد يابن رسول الله! همان جا که نزديک روستا بود اگر ذبح ميکرديم مردم استفاده ميکردند! فرمود آنها از اين حيوانات پَستتر و درّندهتر هستند، اين حيوانات اين گوشت را بخورند بهتر از آنهاست![25] البته آن روستاييها همان قتله شهدای کربلا بودند. پس گاهي انسان اين گونه ميشود، حضرت فرمود اينجا جاي ذبح نيست، حيوانات بيابان بخورند بهتر از اينهاست. ما چرا بايد طرزي زندگي کنيم که امامِ ما بفرمايد حيوان بهتر از اين افراد است؟! و چرا بايد ناله کنيم براي آمدن باران و باران نيايد؟! با اينکه فرمود: ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾؛[26] فرمود من خيلي نزديک هستم! به پيغمبر نفرمود تو در جواب اينها بگو! بلکه فرمود اگر اينها از تو سؤال کردند، من خودم جواب ميدهم، ﴿إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي﴾؛[27] نفرمود به آنها بگو خدا نزديک است، بلکه فرمود خودم به آنها ميگويم که من به شما نزديک هستم، ﴿فَإِنِّي قَريبٌ﴾. اين ﴿فَإِنِّي قَريبٌ﴾، نه يعني «قُل فإنّ الله قريبٌ»! اينها اگر از تو سؤال کردند، من به تو از تو نزديکتر هستم، به آنها از آنها نزديکتر هستم، به هر دوي شما از هر دوي شما نزديکتر هستم، محتاج نيستم که شما حرف آنها را به من برساني! ﴿إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ﴾، نه «قُل فإنَّ اللهَ قَريبٌ»! من خودم جواب آنها را ميگويم. خدای ما چنين خدايي است! چند بار هم با ضمير متکلم وحده اينجا نام ميبرد، معلوم میشود ما او را نخواستيم! به تعبير عزيزمان حضرت آقاي حسنزاده که گفت: به مجاز اين سخن نميگويم ٭٭٭ به حقيقت نگفتهاي الله[28] اگر به خدا بگوييم، پاسخ او يقيناً مثبت است، اين جامعه ميشود جامعه اسلامي. شما اين نشريات را ببينيد که هر کدام ديگري را «يلعن بعضهم بعضا»! اين طور که نميشود! رسانهها را ببينيد، نشريات را ببينيد، سخنان را ببينيد، جمعيت را ببينيد، اين با آن تمدّن عظيم اسلامي که قرآن دعوي آن را دارد، هماهنگ نيست.
به هر تقدير فرمود «لَمز» نکنيد، «نَبز» نکنيد، غيبت نکنيد، مسخره نکنيد، جستجو نکنيد که آبروي ديگران را ببريد! شما براي چه اين کار را ميکنيد؟ همه اينها که در مَشهد و محکمه ما هستند! ما که کسي را رها نميکنيم! اگر ما کسي را رها نکرديم و نميکنيم، کسي هم جلو نميافتد، ما مسبوق نميشويم، ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾،[29] ﴿وَ ما هُمْ بِمُعْجِزينَ﴾؛[30] آنها عاجز نميکنند و ما هم عاجز نميشويم، آنها جلو نميافتند و ما هم عقب نميافتيم، آنها در دست ما هستند، ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾، پس تلاش شما براي چيست؟ من که حاضر هستم! شما کاري که به عهده من است را به عهده نگيريد! آن وقت اين جامعه ميشود جامعه اَمن. ﴿لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً﴾؛ اين الآن مُردار است، چون غايب است، شما گوشت او را داريد ميخوريد! اين اهانت به اوست و همين هم در قيامت ممکن است متمثّل بشود و به صورت مردار دربيايد، ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحيمٌ﴾.