درس تفسیر آیت الله جوادی
95/08/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 9 تا 10 سوره حُجرات
﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي الْأُخْري فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتَّي تَفيءَ إِلي أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (9) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (10)﴾
سوره مبارکه «حجرات» که در مدينه نازل شد و با استقرار نظام و حکومت اسلامي، سعي همه جانبه اين سوره اين است که آن تمدّن ناب را از هر جهت تثبيت کند؛ هم رابطه خلق با خالق را، هم رابطه امّت با پيامبر و امام را، هم رابطه امت با يکديگر را، هم برقراري نظم ملّي، محلّي و منطقهاي را و هم برخورد با دشمنها را. مؤمنين را معرّفي کرد و فرمود اينها برادران يکديگر هستند و تنها وصفِ ايمان «اُخوّت» آنهاست، نفرمود: «المؤمنون اِخوة»، بلکه فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ که اين ﴿إِنَّمَا﴾ مفيد حصر است؛ يعني مؤمنان با يکديگر جز روابط اُخوّت و برادري نبايد داشته باشند. گرچه اين جمله به صورت ظاهر، جمله خبريه است؛ اما به داعي انشاء القاء شده است؛ يعني حتماً برادرانه زندگي کنيد. پس مفيد حصر است، يک؛ جمله خبريهاي است که به داعي انشاء القاء شده است، دو. وظيفه جهان، مخصوصاً «دار التقريب» اين است که اين نظم برادرانه را حفظ بکند.
نظام اسلامي شبيه نظام بهشتي است، قرآن بهشت را معرّفي ميکند، بهشتيها را معرّفي ميکند، همان اوصافي که براي بهشتيها ذکر ميکند، براي مردان باايمان هم ذکر ميکند. در بهشت فرمود هيچ کينهاي نيست، اختلافی نيست، ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾؛[1] اگر کسي بخواهد وارد بهشت بشود، قبلاً شستشوي قلبي خواهد داشت. اگر در دل او مختصري کينه و ضغني باشد، اين بايد برداشته بشود. بعد از اينکه در برزخ و ساهره قيامت، اين کينه زدوده شد و انسان داراي قلب سليم شد، از آن به بعد ﴿ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ﴾،[2] وگرنه کسي که در درونِ قلب او يک مختصر کينهاي باشد، او وارد بهشت نميشود و اصلاً آنجا جاي کينه نيست، ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾. پس در بهشت جا براي عداوت، کينه، بَغضاء و مانند آن نيست.
در سوره مبارکه «حشر»، وقتي مؤمنين را معرّفي ميکند و وظايف آنها را هم ذکر ميکند ـ در آيه دَه سوره مبارکه «حشر» ـ میفرمايد: مردان باايمان، هم نسبت به گذشتگان خود طلب مغفرت ميکنند، براي اينکه آنها باعث شدند که اين معارف به ما رسيد؛ اگر شهدا بودند که ما در کنار سفره آنها نشستيم، اگر ايثارگران بودند که مهمان آنها هستيم، اگر معلّمين و فقها و مؤلّفان بودند که در کنار کتابهاي آنها نشستهايم؛ لذا گفتند: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِالْإيمانِ﴾؛[3] اين نسبت به گذشتههاست. نسبت به افرادي که فعلاً با هم داريم زندگي ميکنيم، در يک منطقه کوچک يا وسيع، خدايا! ﴿لاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ هيچ مؤمني، چه در مشرق عالَم و چه در مغرب عالَم به سر ميبرد، کينه او در دل ما نباشد و ما بدِ او را نخواهيم. اين بهشتي است که دين تحويل ما ميدهد. خدايا! توفيقي بده که ما کينه هيچ مسلماني را در دل نداشته باشيم! چه نعمتي بالاتر از اين هست؟ چه فرهنگي بالاتر از اين هست؟ چه تمدّني بهتر از اين وجود دارد؟ اين در سوره مبارکه «حشر» است و قبل از «حجرات» نازل شده است. ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ خدايا! آن توفيق را بده که ما با هيچ مسلماني کينه نداشته باشيم! اين ديگر نميگذارد که يمني پيدا بشود، آل سعودي پيدا بشود؛ يا آنها اصلاح ميشوند، يا عدهاي دست آنها را کوتاه ميکنند، اين دين است!
حالا شما در بحث قبل اشاره شد، غالب کشورهاي اسلامي قرائت قرآن دارند، مسابقه قرآن دارند، تجويد دارند، اين کلمه را چند گونه بخوانند، «إماله» بخوانند يا «اشباع» بخوانند، اينها هست؛ اما روح قرآن اين است که هيچ مسلماني نسبت به يکديگر کينه نبايد داشته باشد. ببينيد اين وجود مبارک امام صادق که ما وارد حَرم اينها ميشويم دَر و ديوار را ميبوسيم، اينها عملاً جامعه را بهشتي کردند. مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل ميکند ببينيد کار امام صادق چيست؟ صدقه چيست؟ ما وقف و صدقه و اينها را در حدّ عاطفه تنزّل داديم. ما خيال ميکنيم به گِدا کمک کردن، عاليترين فضيلت است؛ البته فضيلت هست؛ اما کمک کردنِ به گِدا و فقير، يک امر عاطفي است. شما در مشرق عالَم و مغرب عالَم، از واشنگتن تا تاشکند که سخن از اسلام در آن منطقه نيست، هيچ کشوري سراغ داريد که حمايت از فقرا در آن نباشد؟! هيچ نيست! «علي وجه الارض» شما کشور کفري سراغ داريد که حمايت از خانوادههاي بيسرپرست نباشد؟ بودجهاي براي آنها نباشد؟ به فقير کمک نکنند؟ هرگز نداريم! خصيصه اسلام اين نيست که به فقير کمک کنيم، خصيصه اسلام اين است که فقر را از بين ببريم. مبارزه با فقر، ميشود اساس اسلام.
بيان نوراني حضرت امير را ببينيد، فرمود کمک کردنِ به فقير از هر کافري هم ساخته است؛ اما من اگر فقر را ببينم، گردن فقر را ميزنم: «لَو تَمَثَّلَ لِيَ الفَقرُ رَجُلاً لَقَتَلتُهُ»؛[4] اين فکر علي(عليه السلام) است! من نميگذارم که کسي بيکار باشد، بياشتغال باشد، ربا رايج باشد، توليد نباشد، من نميگذارم! «لَو تَمَثَّلَ لِيَ الفَقرُ رَجُلاً لَقَتَلتُهُ»؛ من گردن فقر را ميزنم، نه اينکه به فقير کمک کنم، فقير را هر کافري هم کمک ميکند. شما روي کره زمين، جايي را پيدا کنيد که براي فقرا بودجهاي نداشته باشند! چه کشور چين و ژاپن و امثال آن که از خدا و قيامت خبري نيست، چه کشورهاي اسلامي! صدقه دادن، يک امر عاطفي است، نه امر عقلي؛ آنکه عقلي است فقرزدايي است، ايجاد اشتغال است، ايجاد توليد است، جلوي بانکها را گرفتن است. شما در زمان انقلاب ـ آنها که سنّشان کافي است ـ ميديديد، وقتي راهپيمايي بود، روحانيون و اينها جلو بودند، عدهاي هم در اين صحنهها بودند که سه جا را آتش ميزدند: بانکها را آتش ميزدند، شرابفروشيها را آتش ميزدند، سينماها را آتش ميزدند. اينها را کساني که سنّشان کافي است ميدانند که در زمان انقلاب در راهپيمايي اين سه کار بود. بعد از انقلاب شرابفروشيها سه قِسم شد: يک عده واقعاً توبه کردند، يک عده فرار کردند، يک عده هم رفتند زير زمين. سينماها هم سه قِسم شدند: يک عده از هنرمندان واقعاً توبه کردند، يک عده فرار کردند، يک عده به دنبال کنسرتهاي زير زمينی رفتند؛ اما اين بانکها همچنان به عنوان اسلاممالي ماندهاند! هيچ تکاني هم نخوردند و معاملاتشان را به صورت مضاربه درست کردند که همان رباست. ما حرف خدا را واقعاً باور نکرديم! اين آمريکا که (عليه من الرحمن ما يستحق)، هيچ غلطي نميتواند بکند، اين تعارف هم ندارد، نشانه آن هم اين جنگ هشتساله است، چون ملتي که آزاده است و ميخواهد شهيد بشود که هراسي ندارد. با اينکه غلطي نميتواند بکند، اگر يک وقت بگويد گزينه نظامي روي ميز من است، برخيها حساب ميکنند! اما خدا صريحاً گفت گزينه نظامي روي ميز قرآن من است: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾،[5] ولی ما باور نکرديم! آن وقت دلمان ميخواهد که اقتصاد مقاومتي داشته باشيم! اين با سفارش که حلّ نميشود! اين جنگ با خداست. به هر بهانهاي، اسلامسازي و اسلاممالي میکنيد! الآن اگر پولي را شما به بانک بدهيد، به شما ميگويند؛ چه تورّم باشد چه نباشد، چه رکود باشد چه نباشد، چه تحريم باشد چه نباشد، اِلا و لابد سود دارد، بيست درصد هم سود دارد، «علي الحساب» هم هست! اين ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾ است. آن ﴿يَمْحَقُ﴾ هم که فعل مضارع است، فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾.[6] اقتصاد مقاومتي با سفارش، با چهار تا کار حَلّ نميشود، اين بانکها بايد اصلاح شود.
فرمود فقط و فقط اينها برادرانه بايد زندگي کنند. اين جمله خبريه است که به داعي انشاء القا شد، يک؛ مفيد حصر هم هست، دو؛ شناسنامه ما را هم تثبيت ميکند که جامعه اسلامي فقط جامعه ايماني است. حالا بنگريد که مرحوم کليني چه نقل ميکند! مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل ميکند که ائمه(عليهم السلام) درباره اصلاح «ذات البين» فرمايشاتی دارند، وصيتنامه وجود مبارک حضرت امير را هم يکی از اين فرمايشات است ميخوانيم که بعد از ضربت خوردن در شب نوزدهم و قبل از شهادت در شب بيست و يکم، آن وصيتنامه را تنظيم فرمود که «صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلَاحٌ بَيْنِ النَّاس»؛[7] اصلاح بين مردم از نماز بالاتر است، از روزه بالاتر است، از همه فضايل بالاتر است؛ يعني آنها واجب هستند و اين أوجب است و مانند آن.
همان طور که میدانيد، نگذاشتند وجود مبارک امام صادق نظام اسلامي تشکيل بدهد؛ اما همان مقداري که از دست ايشان برآمد نظام اسلامی را سامان دادند. مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل میکند که بودجهاي را وجود مبارک امام صادق در اختيار داشت، بعضي از شاگردان خود، مثل مفضّل و اينها را تربيت کرد، بعد فرمود شما در اين شهر مدينه و امثال مدينه همين طور که دور ميزنيد، هر جا اختلافي بود اگر توانستيد، از راه نصيحت، تعليم و تزکيه اصلاح کنيد؛ ولی اگر اختلاف مالي بود که با نصيحت حلّ نمیشد، بودجهاي در اختيار من است، با اين بودجه شما آن اختلاف مالي را حلّ کنيد و بگذاريد اين دو نفر برادرانه زندگي کنند. يک عدّه را تربيت کرد که کارمند رسمي امام صادق بودند. مرحوم کليني نقل ميکند که يکي از همان شاگردان حضرت به عنوان امتثال مأموريت و به دستور وجود مبارک امام صادق، روزي داشتند حرکت ميکردند، شنيدند که از درون خانهای سر و صدايي بلند است، او مأمور بود که بررسي کند. پس از بررسي، مقداري که تأمّل کرد، ديد سعيد بن بيان و داماد او درباره ميراث اختلاف دارند. وارد خانه شد و آنها را نصيحت کرد، موعظه کرد و آنها را متقاعد کرد که اگر اين مشکل مالي حلّ بشود، ديگر اين اختلاف را رها کنند. گفت چقدر مثلاً اختلاف مالي ميراثِ شماست؟ گفت مثلاً فلان مبلغ! او فلان مبلغ را از بودجه وجود مبارک امام صادق داشت، تحويل اينها داد و اينها که باهم درگير بودند، برادرانه با هم مصافحه کردند و روبوسي کردند و خواستند از اين آقا تشکر کنند، ايشان گفت از من تشکر نکنيد! من شاگرد امام صادق هستم و حضرت مرا فرستاده که اگر بين شيعهها و دوستان و برادران مؤمن اختلافي هست و ما نتوانستيم از راه سخن و موعظه حلّ کنيم، از راه مال حلّ کنيم، اين هم مال است که اين برای امام صادق است، به من مربوط نيست، از من تشکر نکنيد! اين کار امام صادق است. اوّلاً کارمندان بايد بدانند به اينکه از بيتالمال دارند استفاده میکنند و هيچ کس توقّع نداشته باشد که از آنها تشکر بشود و نام آنها را ببرند و راه اصلاح جامعه هم گاهي به بذلِ مال است.
آن وقت همين آيه سوره مبارکه «حشر» که ما را بهشتي تربيت ميکند، زمام آن را به دست امام صادق(سلام الله عليه) ميدهد که آن گونه شاگرد تربيت کند. تنها اين نيست که خدايا ما را بيامرز! اين برای جمله اوّل است: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِالْإيمانِ﴾؛ اما اين دعاست که خدايا! کينه هيچ مسلماني را در دل ما قرار نده! ﴿وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحيمٌ﴾، اين دعاي بهشتيهاست. اگر اين طور باشد، ميشود بهشت. انسان در بهشت چه ميخواهد؟ البته خصوصيت آن عالَم را کسي توقع ندارد که در اينجا باشد! اين تقريباً بيست و هفت ـ هشت روايت است که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در آخر أمالي خود نقل کرد؛ يکي از آن بيست و هفت ـ هشت روايت اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا»؛[8] آن بخش پاياني دارد: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»؛[9] آن «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ» که فراوان است.[10] من شهر حکمت هستم و اين حکمت، بهشت است و من در بهشت هستم و درِ اين بهشت هم ای علي تو هستي! «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا». انسان ميتواند در دنيا هم در بهشت زندگي کند؛ يعني نموداري از آن بهشت در اينجا باشد؛ جاي اتّحاد، جاي برادري، جاي صميميت، جاي بهشت است، اين نمونه آن است. ما اگر بخواهيم از آن بهشت نمونهاي، الگويي، علامتي پيدا کنيم، در اينهاست که «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»؛ من الآن در بهشت هستم، تو هم در بهشت هستي، دَرِ بهشت هم هست، اگر کسي وارد اين صحنه بشود، وارد بهشت ميشود. نمونهاي از آن عالَم اينجا هست. پرسش: آيا کسي که ولايت ائمه را قبول ندارد، ميتواند برادر ايماني ما باشد؟ پاسخ: ببينيد! آنها هم به ما دستور دادند، خود حضرت امير در طول 25 سال چه کار کرد؟ ما بايد با همين بيان آنها را برادر کنيم، نه با کينه! با همين نصيحت، با همين احتجاج، با همين دستور، با همين سفارش، با همين رفتارِ علوي او را برادر کنيم، وگرنه بنشينيم به او بد بگوييم، او به ما فحش بدهد، ما هم به او فحش بدهيم، اينکه برادر نميشود. خود حضرت امير هم همين کار را کرد يا آن مردي که از شام آمد به وجود مبارک امام سجاد(عليه السلام) آن همه اهانت کرد، حضرت اعتنايي نکرد، اين شخص بيادبي کرد و آمد جلو، گفت: «إِيَّاكَ أَعْنِي»! فرمود: «عَنْكَ أَحْلُمُ»؛[11] گفت آقا! اين فحشها را به شما گفتم!؟ حضرت فرمود من هم از شما گذشتم! آن وقت اين ميشود جامعه بهشت. اگر «مُبدّل السيّئات بالحسنات»[12] است، راهش هم همين است. ما اگر دو جا گذشت کنيم، آنها هم بالاخره اصلاح ميشوند، يا لااقل کينهاي در کار نيست.
غرض اين است که نظام اسلامي، نظام بهشتي است. الآن تمام اين کشورهاي اسلامي مسابقات قرآن دارند، قرائت قرآن دارند، فلان کلمات را چند گونه بخوانند! چند آيه را با يک نفس بخوانند! اينها هست؛ اما وقتي فرمود ـ با جمله حصر ـ که فقط و فقط آنچه حاکمِ بر جهان اسلام هست برادري است؛ اين ﴿إِنَّمَا﴾ است، يک؛ جمله خبريه است، دو؛ به داعي انشاء القا شده، سه؛ راه امام صادق(سلام الله عليه) هم اصلاح «بين النّاس» است، اين چهار. آن شاگرد هم وقتي خواست بيايد بيرون، گفت از من تشکر نکنيد، براي اينکه من شاگرد امام صادق هستم، بودجه هم از طرف حضرت است، من مأمور شدم برای اصلاح. اين را مرحوم کليني در جلد دوم کافي نقل کرده است.
در همين بخشهايي که قرآن کريم دارد اگر يک وقت اختلاف کردند، نگوييد به ما چه! ـ درباره بحرين همه بايد دخالت کنند، درباره يمن همه بايد دخالت کنند ـ منتها دخالت کردن به اين است که دست ظالم را بگيرند که ظلم نکند و کوتاه بيايد، نصيحت کنند، هدايت کنند، راهنمايي کنند، جامعه را به اين سَمت متوجه کنند که اساس دين محفوظ بماند که فرمود اگر اين کار را کردند؛ يعني اگر اختلافي ايجاد شد يا جنگي پيدا شد، شما سعي کنيد بين اينها صلح و امنيّت را برقرار کنيد: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي الْأُخْري﴾، ديگر نگوييد به ما چه!؟ ﴿فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتَّي تَفيءَ إِلي أَمْرِ اللَّهِ﴾؛ برگردند به طرف خدا. ﴿فَإِنْ فاءَتْ﴾؛ آنگاه ديگر نگوييد گذشتهها گذشت، به هر حال خسارتها و امثال آن را بايد بدهند، مگر اينکه خودشان صلح بکنند. پرسش: پس مسئله تبرّي را چگونه حل کنيم؟ پاسخ: حلّ است، آنکه امر قلبي است، بهشت و جهنم مسئله کلامي است، آنچه در حوزهها مطرح نيست مسئله کلام است! تولِّي حق است، تبرّي حق است، سقيفه جهنمي است، غدير بهشتي است، اينها را آدم در کلام حلّ ميکند، نه اينکه در برابر او اسلحه بکشد! آنکه بايد باشد، نيست و آنکه نبايد باشد، هست!
در بحثهاي اخير براي شما ثابت شد که اصول علمي نيست که به قرآن تکيه کند. بارها به عرض شما رسيد که ممکن است جواني از يک خانواده متوسط باشد که مسلمان و شيعه است، قرآن را قبول دارد، عترت را قبول دارد، همه چيز را قبول دارد، ولي قرآن را نديده است، در خانوادهاي بود که قرآن نبود؛ اگر کتابي پشتش نوشته نباشد «قرآن کريم»، او تشخيص نميدهد که اين قرآن است! چنين شخصی ميتواند بيايد حوزه علميه طلبه بشود، فقه و اصول را بخواند، جلد اوّل کفايه را بخواند، جلد دوم کفايه را بخواند، سطح عالي آن را بخواند و تدريس هم بکند، خارج دو جلد کفايه را هم تدريس بکند، در حالي که در تمام مدت عمر قرآن را نديده است! شما هيچ مطلب اصولي نداريد که به قرآن تکيه کند! آن وقت از يک طرف ما اين اصول را مرتّب داريم ميخوانيم، چند بار هم ميخوانيم، بعد ميگوييم کمال ما در اين است که چندين بار رسائل را تدريس کردم! اما از آن طرف اين کتابهاي کلامي خاک ميخورد! اينها مانده است! اين شافي سيد مرتضي مانده، تلخيص شافي مرحوم شيخ طوسي مانده، کتابهاي کلامي محققان ما مانده، حقّانيت غدير مانده، بطلان سقيفه مانده، اينها مانده است! اينها را آدم معتقد و عالِم است، مثل وجوب نماز، اينها که ترديدبردار نيست؛ اما حالا اگر کسي نماز نميخواند، ما در برابر او شمشير نميکشيم، بلکه او را اصلاح ميکنيم. اگر کسي سقفي بود، ما يقيناً ميگوييم اين روزي دارد که ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾؛[13] اما اين چنين نيست که حالا فعلاً به جان هم بيفتيم. آن غدير ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[14] است، اين سقيفه هم ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ است که اينها را بايد در کلام بخوانيم، ولی کلام متروک است. به هر تقدير فرمود فقط مؤمنان، فقط و فقط برادران ايماني هستند. آن وقت شما ميبينيد که در يمن اين جور هست، ولي هيچ کسي خبری ندارد. اين چه ايماني است که ما داريم؟ پرسش: اگر بخواهيم حرفي را در دفاع از مظلوم مطرح بکنيم، ميگويند در امور آنها دخالت کرديم؟! پاسخ: اگر همه بگويند، جامعه اسلامي قبول ميکند. يک وقت است که انسان جانبداري ميکند و ـ معاذالله ـ به استکبار و صهيونيست وابسته است، او را قبول نميکنند؛ اما ميدانند که او «بينه و بين الله» حرف قرآني را دارد ميزند و بيگانه هم نيست؛ ميگويد همان طوري که آل سعود منحوس است، استکبار و صهيونيسم بدتر هستند. اگر به جايي وابسته نباشد و حرف اسلامي را بزند، يقيناً مؤثر است. اگر همه اين حرف را بزنند، يقيناً مؤثر است. اينها الآن جنگهاي نيابتي راه انداختند. پرسش: يک وقت اخلاق اقتضا ميکند که ما خوب برخورد کنيم اين درست است، ولي مؤمن به غير ولايت اصلاً مؤمن نيست! پاسخ: درست است، اما همين را بايد مؤمن به ولايت کرد، همينها را وجود مبارک حضرت امير تربيت کرد و با ولايت همراه کرد، وگرنه حکومت دست آنها بود. بسياري از کشورها، مثل خود ايران را شما ببينيد، ايران به دست حضرت امير که فتح نشد! پدران و اجداد ما به برکت همين سادات که آمدند و گفتند علي اين است، زهرا اين است، حسن اين است، حسين(عليهم السلام) اين است، ما اين ذوات قدسی را شناختيم؛ وگرنه آنجا افسران تِيم و عَدي آمده بودند ايران، ايران را چه کسي فتح کرد؟! ايران که به دست حضرت امير فتح نشد! به دست سقيفه فتح شد و چون ايران به دست سقيفه فتح شد، افسران تِيم و عَدي هر جا رفتند؛ يا کردستان بودند، يا بلوچستان بودند، يا خَلق ترکمن بودند و اگر ـ خداي ناکرده ـ اجداد ما گرفتار افسران تِيم و عَدي بودند چه کار ميکرديم؟ اينکه ما در و ديوار اين امامزادهها را ميبوسيم، اين سادات آمدند و ما را نجات دادند. سخن از صفويه نبود، صفويه را چه کسي تربيت کرد؟ صفويه را چه کسي شيعه کرد؟ صفويه را چه کسي آدم کرد؟ همين سادات بودند، اينها گفتند علي اين است، زهرا اين است، حسن اين است، حسين(عليه السلام) اين است، گفتند و گفتند و گفتند، تا پدران ما فهميدند و ما هم راه را تشخيص داديم، وگرنه ما از چه راهي ميفهميديم؟ جريان غدير که به ما نرسيده بود، جريان سقيفه که به ما نرسيده بود، وجود مبارک امام رضا(عليه السلام) آمد، سادات آمدند، «بني الزّهرا» آمدند و معرّفي کردند، آن قدر گفتند و گفتند و گفتند تا پدران ما ـ الحمد لله ـ تربيت شدند و ما هم تربيت شديم. ما شب و روز بايد شاکر اين امامزادهها باشيم، مبادا کسي خيال کند صفويه ما را تربيت کرد؟ صفويه را چه کسي تربيت کرد؟! همين سادات تربيت کردند، همين علماي ساداتي که از حجاز آمدند گفتند که حضرت امير کيست، زهرا کيست، حسن کيست، حسين(عليه السلام) کيست! همين سادات به ما گفتند، وگرنه صفويه را چه کسي تربيت کرد؟! صفويه از کجا فهميدند؟!
بنابراين اين راه دارد، الآن اکثري ايران اين بود، ايران به دست ديگري فتح شد، اين کشوری که امپراطوري بود به دست سقيفه فتح شد و حق هم داشتند که از ائمه بیخبر بودند، چون دسترسي نبود؛ اما سادات آمدند کمکم مسئله را حلّ کردند. پس ميشود کمکم تِيم و عَدي را کنار زد و سلمان و اباذر را آورد، اين راه دارد، ولي در هر صورت بر فرض هم بعضيها در ضلالت و گمراهي باشند که ـ إنشاءالله ـ اميدواريم هدايت بشوند، ديگر اين طور جنگ و خونريزي و کودککشي و زنکشي و بچهکشي که در يمن و امثال يمن است، يا آن بزرگاني که الآن در بحرين در اسارت هستند يا در حبس هستند، پيش نميآيد.
غرض اين است که اين ﴿إِنَّمَا﴾ سفارش است و آن هم راه امام صادق است. شما ببينيد بيان نوراني حضرت امير در وصيتنامهاش چيست؟ روز نوزدهم آن ضربت را خوردند، در بين آن ضربت و شهادت، اين نامه 47 که وصيتنامه وجود مبارک حضرت امير است، تنظيم شد. حضرت در صدر وصيتنامه که فرمود: «أُوصِيكُمَا بِتَقْوَی اللَّهِ وَ أَلَّا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا»؛ بعد میفرمايد: «وَ قُولَا بِالْحَقِ وَ اعْمَلَا لِلْأَجْرِ وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»؛ آنگاه ميفرمايد که «أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي(أو وُلدِي) وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي»؛ الآن همه ما جزء اوصياي حضرت هستيم، فرمود هر کس نامه من به دست او رسيد، او وصيّ من است: «وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَی اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا صلی الله عليه و آله و سلم يَقُولُ صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْأَيْتَامِ فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ»، تا بخشهاي پاياني که مربوط است به «وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ»؛ اختلاف نداشته باشيد، قطع رحِم نکنيد و مانند آن. فرمود من شنيدم که صَلاح «ذاتُ البين» از غالب نماز و روزه بالاتر است. يک کشور و يک نظام را اين وحدت حفظ ميکند، اين وصيت حضرت امير نسبت به همه ماست.
بنابراين اگر قرآن است که به صورت حصر فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ و اگر قرآن ناطق است که ميفرمايد: «صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ» و اگر روش وجود مبارک امام صادق است اختصاص يک بودجه است براي حل اختلاف و اگر آيه سوره «حشر» است که ما را به بهشتسازي دعوت ميکند. اگر ملّتي متمدّن بود و فرهنگ آن فرهنگ قرآن و عترت بود، چنين ملّتی در بهشت دارد زندگي ميکند؛ يعني نمونهاي از بهشتِ اَبد را فعلاً دارد تجربه ميکند که فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾.