درس تفسیر آیت الله جوادی
95/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 6 تا 8 سوره حُجرات
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7) فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (8)﴾
سوره مبارکه «حجرات» همان طوري که ملاحظه فرموديد؛ هم ادب جامعه در پيشگاه ذات اقدس الهي را بيان ميکند، هم ادب مردم نسبت به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) را معيّن ميکند که اهل بيت هم در همان حکم هستند، هم روابط حَسنه نسبت به يکديگر را معيّن میکند. آن دو بخش را قبلاً بيان فرمودند؛ اما بخش سوم اين است که نسبت به يکديگر دروغ نگوييد! دروغ جامعه را نااَمن ميکند. جامعهاي که دروغ ميگويد يا به دروغ اکتفا ميکند، يک جامعه جاهلي است.
جاهليت گاهي به نداشتنِ امنيت نظامي است، مثل اينکه افرادی به رَهزني مشغول باشند، ﴿يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ﴾.[1] يک وقت است که جاهليتِ فرهنگي و فکري است، مثل اينکه به يکديگر دروغ ميگويند و يا جامعه را ناامن ميکنند، يا به دروغ بسنده ميکنند، به دروغ اکتفا ميکنند، بر اساس خبرهاي دروغ برنامهريزي ميکنند. جامعه عقلاني جامعه علم و عقل است. از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است، جامعهاي که ناآرام است و فقط با مال آرام ميشود، من از آن جامعه بيزار هستم: «مَنْ كَانَ الرَّهْنُ عِنْدَهُ أَوْثَقَ مِنْ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ فَأَنَا مِنْهُ بَرِيء»؛[2] اين از غُرر روايات امام است، فرمود جامعهاي که به يکديگر اطمينان ندارند؛ مثلاً اگر مديون هستند و گفتند اين دِين را ميدهم، حرف آنها طمأنينهآور نيست، تا مالي را گِرو نگذارد، آن طلبکار آرام نميشود. در چنين جامعهاي که ارزش رهن بيش از قولِ خود فرد است، من از چنين جامعهاي بيزار هستم، «مَنْ كَانَ الرَّهْنُ عِنْدَهُ أَوْثَقَ مِنْ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ فَأَنَا مِنْهُ بَرِيء»؛ من از جامعهاي که تا از يکديگر گِرو نگيرند، آرام نميشوند، بيزار هستم. شما قول که ميدهيد، بايد وفا کنيد! اين ميشود جامعه عقلاني. جامعهاي که به حرف يکديگر اعتماد نميکنند و ايمان ندارند، اين جامعه، جامعه لرزان است و جامعه عقلاني نيست، اين ميشود يک نحوه جاهليت.
جاهليت گاهي به آن رهزني است، گاهي به بيعفافي و بيحجابي است که فرمود: ﴿وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾،[3] گاهي هم به عدم اعتماد به يکديگر است. اگر جامعه بخواهد عقلاني باشد، بايد حرف افراد آن جامعه اطمينانآور باشد، جامعهاي که در آن دروغ نباشد. دروغ گفتن از جهل نشأت ميگيرد، جهلی که در مقابل عقل است. همچنين براساس حرف دروغگو برنامهريزي کردن، از جهل انسان نشأت ميگيرد، جهلی که در مقابل عقل است، اين ميشود جاهليت. اينکه فرمود: ﴿فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾؛ اين يک ترغيب است، يک تشويق است، يک احترام است. در جاهليت سخن از ندامت و پشيماني و توبه نبود؛ نظام، نظام جاهلي بود و بر اساس دروغ برنامهريزي ميکردند. اما در نظام الهي که مصدَّر به ايمان است، فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾، از اين معلوم ميشود، جامعه الهی اين خوبی را دارد که اگر فردی يک کار جاهلانه کرده است پشيمان ميشود، چرا حالا بيفتد و بعد پشيمان بشود؟! فرمود که نه دورغ بگوييد و نه به دروغ اعتماد کنيد! بيتحقيق سخن نگوييد و بيتحقيق سخني نپذيريد.
اين بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) تفسير همين آيات است. مرحوم کليني(رضوان الله عليه) «کتاب العقل و الجهل»[4] را ترسيم کرد اوّلاً که جهل در برابر عقل است و عقل در برابر جهل است و جامعه يا جامعه عقلاني است يا جامعه جاهلي. بعد مسئله علم را مطرح کرده است[5] که علم مقابل ندارد، جهل مقابلِ علم کارساز نيست، جهل در مقابل عقل است که مديريت جامعه را به خطر مياندازد. مرحوم کليني(رضوان الله عليه) بعد از کتاب «عقل و جهل»، کتاب «علم» را ذکر فرمودند، بابي است در کتاب «فَضلُ العِلم» به عنوان «بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْقَوْلِ بِغَيْرِ عِلْمٍ».[6] حديث هشتم اين باب که مرحوم کليني «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي يَعْقُوبَ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام» نقل ميکند اين است: «إِنَّ اللَّهَ(سبحانه و تعالی) خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ»؛ خداوند، بندگان خاص خود را به دو آيه مخصوص کرده است که عرض شد اين «حَضَّ»[7] هم هست، «حَصَّنَ»[8] هم هست، چند نسخه است. «حَصَّنَ»؛ يعني در دو دژ، در دو حِصن و در دو قلعه اينها را در امنيت نگه داشت. با اين دو آيه: «خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ»، يک: «أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّی يَعْلَمُوا»؛ اگر جامعه بخواهد جامعه عقلاني باشد، حرفهاي غير عالمانه نزنند و تا چيزي براي آنها مسلّم نشد نگويند. «أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّی يَعْلَمُوا»، اين برای تصديق است: «وَ لَا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا»؛ در تکذيب هم چيزي را که براي آنها روشن نشد، تکذيب نکنند؛ يعني هم تصديق بايد محققانه باشد، هم تکذيب بايد محققانه باشد. در دو بُعدِ قبول و نکول، از براساس تحقيق عمل بکنند، همين! آنگاه به اين دو آيه استدلال فرمود: «قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَ ﴿أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ[9] »؛ اگر خواستند سخني بگويند، بايد محققانه باشد. دو: «﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾[10] »؛ اگر چيزي را ردّ کردند، نکول کردند و نپذيرفتند، بايد محققانه باشد. اين چنين جامعهاي ميشود جامعه عقلاني.
اينکه فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»،[11] همين است. منظور از معرفت امام اين نيست که ما فقط شناسنامه حضرت را بدانيم که پسرِ کيست و چه وقت به دنيا آمد!؟ بلکه بايد امامت او، احکام و حِکَم او را بدانيم. فرمود اگر کسی امام زمان خود را نشناسد، مرگ او مرگ جاهليت است و مرگ «كَمَا تَعِيشُونَ تَمُوتُون»؛[12] اگر مرگ کسی براساس جاهليت بود، معلوم ميشود که زندگي او، زندگي جاهلي بوده است. پس جامعهاي جامعه عقلاني است که در بُعد اثبات و نفي، محققانه کار کند. اگر کسي گزارش دروغ داد، اين جاهليت است و اگر به گزارش دروغ اعتماد کرد و برنامهريزي کرد، اين جاهليت است. از آن طرف هم، اگر يک گزارش حق و خيري است که باعث آرامش جامعه و جامعه را آرام ميکند، ولي چون جزء حزب ما نيست يا جزء گروه ما نيست، اين را نگوييم، اين هم جاهليت است. اين را در سوره مبارکه «بقره» در همان آيه 42 بيان فرمود که ﴿وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ﴾؛ يعني «لا تکتموا»، ﴿وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾؛ حالا يک کار خيلي خوبي پيش آمد که جامعه را آرام ميکند، ولی چون از حزب ما نيست نگوييم؟! اين کتمان حق است، همان طوري که اِظهار باطل، جامعه را نااَمن ميکند، کتمان حق هم جامعه را نااَمن ميکند. موفقيتي است که شخصي انجام داد و اگر ما به جامعه بگوييم که بدانند، در اين صورت آرام و مطمئن ميشوند، چرا نگوييم؟! هم از آن طرف اِظهار باطل جامعه را نااَمن ميکند و ميشود جاهليت، هم از اين طرف، کتمان حق جامعه را ناآرام ميکند و ميشود جاهليت. اين دو طرف، طبق بيان نوراني امام صادق بسته است؛ يعني از اين طرف بخواهد عبور کند بايد محققانه باشد، از آن طرف بخواهد عبور کند بايد محققانه باشد. تکذيب و تصديق بايد محققانه باشد. ﴿أَنْ لا يَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ﴾، ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾؛ لذا حضرت فرمود انسان يا چيزي را تصديق ميکند يا تکذيب؛ اگر بخواهد تصديق کند که بايد محققانه باشد و اگر تکذيب کند بايد محققانه باشد.
اين آيه نوراني گرچه اثر اصولي ندارد؛ هيچ فايده اصولي ندارد و حجيّت خبر واحد با اين آيه ثابت نمیشود، آنها هم که خبر موثق را حجت ميدانند، قبل از اسلام هم ميدانستند، بعد از اسلام هم میدانند؛ بعد از اسلام هم در بين مسلمين هست و هم در بين غير مسلمين است. اگر هم آيه دليل بر حجيت باشد، تأييد است نه تأسيس. الآن شما به کشورهاي کفر هم برويد، همين طور است، به کشورهاي لائيک و کمونيستي هم برويد، به خبر موثق عمل ميکنند و به خبر غير موثق عمل نميکنند. پرسش: خبر واحد است! پاسخ: بله، خبر واحد است. اين خبر واحد چون موثّق و «موثوق الصدور» است، به آن عمل ميکنند، الان چين و ژاپن هم همين طور است، در خبرگزاريهای آنها اينگونه عمل میکنند، با اينکه کشور، کشور کفر است. اينها يک حرفهاي جديدي نيست که اسلام آورده باشد، اينها را ذات اقدس الهي در نهانِ افراد قرار داده است، مثل ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾،[13] اين ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ که تأسيسي نيست، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[14] که تأسيسي نيست، اين حرفها قبل از اسلام بوده، بعد از اسلام هست؛ بعد از اسلام هم در بين مسلمين هست، هم در بين غير مسلمين است، اينها امضائيات شارع مقدس است. تازه اگر هم دلالت بکند، امضا است؛ در حالي که ثابت شد دلالت نميکند، ولي جامعه را نااَمن ميکند.
فرمود شما چطور به حرف يکديگر اطمينان داريد، ولي تا رهن نگيريد آرام نميشويد؟! من از اين جامعه بيزار هستم، «مَنْ كَانَ الرَّهْنُ»؛ شما باب رهن را ملاحظه کنيد، «مَنْ كَانَ الرَّهْنُ عِنْدَهُ أَوْثَقَ مِنْ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ فَأَنَا مِنْهُ بَرِيء»؛ اينها سعي ميکنند جامعه را عقلاني و آرام بکنند. تنها مسئله درگيريهاي نظامي نيست که جامعه را نااَمن میکند، بلکه اگر يک خبرگزاری دروغ بگويد و بعد بلافاصله تکذيب کند يا بلافاصله توضيح بدهد، او هم جامعه را ناأمن میکند و همه اينها مسئوليت الهي را به همراه دارد، اين طور نيست که جهنم رفتن، يک کار سهل و آساني باشد! فرمود اين کار را نکنيد، اين کار، کار جاهليت است. دروغ نگوييد و تا براي شما ثابت نشده است، نقل نکنيد ولو اينکه فوراً بگوييد تکذيب ميکنم، چون اين آسيب رساندن به اعصاب جامعه، به آرامش جامعه و به حق مسلَّم جامعه است. جامعه حق دارد پيشرفت فردي را که آن پيشرفت باعث آرامش جامعه است بداند، اين را در آيه 42 سوره مبارکه «بقره» فرمود که چرا اين حق را کتمان ميکنيد؟ ولو از حزب شما نيست، نباشد! اگر کسي کاری کرد که جامعه آرام بشود؛ چه در بخش فرهنگي، چه در عفاف و حجاب، چه در بخش اقتصاد، کتمان نکنيد و همان طوري که آن تبرّج جاهليت منهي است، اين کذب هم مَنهي است. فرمود اين کار را نکنيد، زيرا اين تنها حکم فقهي نيست؛ بلکه يک حکم فرهنگي است، حکم اجتماعي است و حق جامعه است؛ لذا فرمود اين کارها را نکنيد.
جاهليت در برابر عقل است و گاهي هم ممکن است به حسب ظاهر حکم، حکم اسلامي باشد و نظام، نظام اسلامي باشد. استدلال صديقه طاهره در آن «خطبه فدکيه»[15] همين است و به همين آيه استدلال کرد، فرمود: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾،[16] اين را حضرت در همان خطبه بيان کرد، فرمود به حسب ظاهر شما داعيه اسلام داريد؛ ولي حکم، حکم جاهليت است، چرا فدک را از من گرفتيد؟ ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾، استدلال حضرت همين است که فرمود اين جاهليت است، ولی شما داعيه اسلام داريد و استدلال حضرت به همين آيه، در همان خطبه است.
وجود مبارک امام صادق فرمود من ميخواهم شما آرام باشيد! اين امنيت دنيايي، آسايش دنيايي، يکی از نعمتهای الهي است، چرا اين نعمت را به هم ميزنيد؟ حالا عذاب قيامت حرفي ديگر است. پس اين آيه ميفرمايد که دروغ گفتن کار جاهليت است، نه جهل در مقابل علم؛ بلکه جهل در مقابل عقل است. قبولِ گزارشهاي دروغ، جاهليت است؛ منتها چون شما مسلمان هستيد، بر اين کار خود برنامهريزي کنيد که اين کار را نکنيد، ﴿فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾؛ ديگران کارشان دروغبافي است، دروغسازي است، خبرسازي است و تجارت خبر کذب است؛ اما چون شما مسلمان و مؤمن هستيد، اگر اين کار را کرديد پشيمان ميشويد و اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ نادم نشود، معلوم ميشود که صدر آيه هم شامل حال او نميشود، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ نيست. ذيل آيه، يک بشارت و هشداري است؛ به هر حال مؤمن آن است که اگر يک کار بدي کرده است پشيمان بشود. پرسش: امام صادق(عليه السلام) فرمود اگر جامعه اين چنين باشد من از اين جامعه بيزار هستم، اين فرمايش با آيه شريفه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾[17] سازگار نيست؟ پاسخ: نه اينکه رهن بدهيد! سند بدهيد که اشتباه نکنيد! اين هم يک راهنمايي عاقلانه است، تمدّن دَين در اين است. الآن بخشهاي وسيعي از اين سيزده يا چهارده ميليون پرونده، در اثر عمل نکردنِ به همين آيه است. اين طولانيترين آيه قرآن کريم است که فرمود شما به هر حال چيزي ميخريد، چيزي ميفروشيد، هميشه حواس شما جمع نيست که بعد از يک سال يا دو سال چه گفتيد؟! هر چه ميخريد و هر چه ميفروشيد، سند تنظيم کنيد! ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ﴾، مگر اينکه مقداري سيبزميني ميخريد، مقداري پياز ميخريد، اينها قباله نميخواهد؛ اما شرکتهاي شما، فروش زمين و کارهاي اساسي شما بايد با سند باشد تا يادتان باشد. بخشهاي وسيعي از اين پروندهها مربوط به اين است که من خيال ميکردم اين است! من خيال ميکردم او اطمينان دارد! من خيال کردم اين است! من اين گونه گفتم! شما دو سال قبل اين گونه گفتي، الآن که ياد شما نيست! قرآن میگويد اين مذاکرات را بنويس، اگر کسي نميتواند ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ و اگر کسي ﴿لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾، ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً﴾، اين از بهترين دستورهاي تمدّن يک دين است که شما هر چيزي ميخريد، ميفروشيد، شرکتي داريد، سند تنظيم بکنيد يا قبالهاي تنظيم بکنيد که مکتوب و معلوم باشد، اين غير از رهن است. پرسش: آيه ﴿فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ﴾[18] دارد. پاسخ: اگر نشد، ﴿فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ﴾. اصلش دارد که سند تنظيم بکنيد و اگر يک وقت اطمينان نداريد، آن کار را بکنيد، ولي چرا به آنجا برسد که اطمينان نباشد؟ رهن را امضا کرده است، رهن را شريعت امضا کرده، فرمود چرا به آنجا برسد که رهن بگيريد؟! اين مرحله نازله دين است، مرحله عاليه اين است که به همان سند اکتفا بکنيد. بنابراين رهن هست، ولي حضرت نفرمود رهن چيز بدي است يا مشروع نيست؛ بلکه فرمود اگر قول مؤمن کمتر از رهن ارزش داشته باشد، من از او بيزار هستم! «مَنْ كَانَ الرَّهْنُ عِنْدَهُ أَوْثَقَ مِنْ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ فَأَنَا مِنْهُ بَرِيء». رهن حق است، قول هم حق است؛ اما اين رهن اُوثَق از قول باشد من از او بيزار هستم! بنابراين اينها سعي ميکنند که جامعه را جامعه عقلاني بکنند. اين علم و جهل در برابر هم قرار نميگيرد، چون علم؛ يعني درسي که حوزه و دانشگاه ارائه میدهد، جزء سپاه و ستاد عقل است. پس جامعه يا براساس عقلانيت حرکت ميکند يا براساس جاهليت؛ اين جاهليت در مقابل عقل است، نه جاهليت در مقابل علم.
اگر کسي بخواهد از خطر نجات پيدا کند، او با هشدارِ خطر بيدار نميشود، او را با تشويق و تبشير و انذار بايد بيدار کرد. الآن کسي که مار و عقرب را ميبيند و ويلچري است، شما مدام بر علم او بيافزاييد و به او عينک بدهيد، تلسکوپ بدهيد، ميکروسکوپ بدهيد، ذرّهبين بدهيد، دوربين بدهيد، مشکل او حلّ نميشود، چون او از راه علم مشکلی ندارد. شما بايد دست و پاي او را باز کنيد، دست و پاي او هم با تشويق، با تبشير، با انذار يا تخفيف باز میشود، اين آيات بهشت و جهنم براي همين است. الآن يک شخص معتاد را شما هر چه بخواهيد نصيحت بکنيد فايدهای ندارد، چون او هر شب با يک تکه کارتن در کنار خيابان ميخوابد، چه چيزي ميخواهيد بگوييد؟ مگر اينکه او را تشويق کنيد، يا انذار يا تشويق، تا او از اين کار دست بردارد، وگرنه خطر اين کار را به او بازگو کنيد، او در خطر دارد زندگي ميکند.
بنابراين علم، در حدّ خاص خودش مؤثر است؛ اما آنجا که اين عقلِ عملي بسته است، بايد دست و پاي او را با تحکيم اراده باز کرد. آنکه اراده را، عزم را، نيت را و اخلاص را حرکت ميدهد او را بايد بيدار کرد، نه فهم و استدلال را؛ چون فهم و استدلال را شما هر چه آيه براي او بخواني، او خودش خوانده و تفسير کرده و چاپ هم کرده است! شما بايد کاري بکنيد که اراده او بيدار شود.
متأسفانه در اصول ملاحظه فرموديد که تلاش و کوشش فراواني کردند که بين طلب و اراده چه فرقی است؟ خيليها رساله نوشتند و بحث کردند؛ اگر هم اثر داشته باشد، اندک است. اما آن بحث اساسي که اصول را زنده ميکند و جامعه را زنده ميکند اين است که بين علم و اراده چه فرقی است؟ چگونه ميشود که ما عالِم بيعمل داريم؟ چگونه ميشود که علم هست صد درصد، ولي اراده نيست؟ گير کجاست؟ شما مدام آيه بخوان، مدام روايت بخوان، اين عالِم بیعمل همين آيه را گفته، تفسير کرده، چاپ کرده و فروخته است! علم کجاست؟ اراده کجاست؟ مسئول علم کيست و چيست؟ مسئول اراده کيست و چيست؟ اين را بايد درمان کرد. طلب و اراده را از آقاي نائيني گرفته، قبل از آقاي نائيني و بعد از آقاي نائيني(رضوان الله عليهم) کار کردند؛ اما آن نکته اصل و آن حرف کليدي در حوزه نيست که بين علم و اراده چه فرقی است؟ نه بين طلب و اراده؛ طلب و اراده هر دو در يک وادي هستند، يک قويتر يکي ضعيفتر. ما چکار بکنيم که عالِم هستيم عمل بکنيم؟ کجا گير است؟ آن گير کجاست؟
به هر تقدير، جامعه را جامعه عقلاني کردن، تنها به اين نيست که ما امنيت نظامي داشته باشيم، يک گوشهاي از عقلانيت به امنيت نظامي است، يک گوشه از آن به همين گزارش است. پنج ـ شش تا سؤال درباره خبر است که يکي از برادران کردند که سؤالات خوبي است، حالا ـ إنشاءالله ـ اگر فرصت شد يکي پس از ديگري اين سؤالات مطرح ميشود که خبر تا چه اندازه هست؟ ولي منظور اين است که اگر براي ما ثابت شد که ملت در فلان جهت يک موفقيتي پيدا کرد، اگر اين را کتمان بکنيم، مشمول نهي ﴿وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ هستيم. همان طوري که گزارش کذب جامعه را نااَمن ميکند، کتمان گزارش حق هم جلوي امنيت جامعه را ميگيرد، هر دو را براساس عقلانيت بايد انجام بدهيم. فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾، اين ولو دليل حجّيّت خبر واحد نيست «کما هو الحق»؛ اما از بهترين آيات است براي عقلانيت جامعه که جامعه وقتي عقلاني است که نه دورغ بگويد و نه به دروغ اعتماد کند.
مطلب ديگر درباره اينکه اصول با قرآن چقدر رابطه دارد؟ قبلاً به عرض شما رسيد که ممکن است کسي در تمام مدت عمر قرآن را نديده باشد و به حوزه بيايد؛ البته مسلمان هست و شنيده که قرآني هست و قرآن را قبول دارد و حجّيت قرآن را قبول دارد، اما قرآن را نديده است و اگر کتابي پشت آن نوشته نشده باشد قرآن کريم، او تشخيص نميدهد، چنين شخصی ميتواند بيايد در حوزه درس بخواند، جلدين کفايه را خوبِ خوب بخواند و استاد بشود و خارج آن را هم بگويد، زيرا اصلاً اصول به قرآن تکيه نکرده است. جلد اوّل کفايه را ببينيد که اصلاً هيچ کاري با قرآن ندارد؛ همين حرفها را شما به چين برويد هست، به ژاپن هم برويد هست؛ امر است، نهي است، مفهوم است، منطوق است، ظاهر است، نص است، ترجيح أحدهما بر ديگري است، فور است، تراخي است، تعدّد است و امثال آن. جلد دوم کفايه هم که براي آيات هست، همه محققين ميگويند اين دو آيه دليل حجّيت خبر واحد نيست و ما «تجهيزاً للأذهان» ذکر ميکنيم، آيه «نبأ»[19] و آيه «نَفْر».[20] خود صاحب کفايه(رضوان الله عليه) هم ذيل همين آيه برائت: ﴿ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾،[21] دارد که دليل حجّيتِ برائت نيست، براي اينکه اين ناظر به عذابهاي دنيايي است، مثل طوفان و سيل و زلزله و امثال آن. اين «قُبح عقاب بلا بيان»[22] هم کافي است، آن حديث برائت «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي»[23] هم کافي است. همه مطالبي که در اصول هست، امضائيات شارع مقدس است. اصول بحث ميکند که قرآن حجّت است، ولی اصل اعجاز آن را علم کلام ثابت ميکند، حجّيّت آن را علم اصول ثابت ميکند براي فقه، نه براي من که در اصول هستم. خود اصول مطلبي ندارد که بخواهد از قرآن استفاده کند، بلکه ميگويد اگر کسي فقيه شد بايد به قرآن استدلال کند، اين درست است!
بنابراين اوّل و وسط و آخر، آخر و وسط و اوّلِ، مطلبي نيست که به قرآن تکيه کرده باشد؛ لذا اگر کسي در تمام مدت عمر، قرآن را نديده باشد ميتواند در کفايتين استاد عالي بشود و درس خارج آن را هم بگويد. اگر به ما گفتند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»، براساس آن هماهنگي قرآن و عترت، هر فضيلتي که براي قرآن هست براي اهل بيت هم هست و هر فضيلتي که براي اهل بيت هست براي قرآن هم هست، «من مات و لم يعرف القرآن مات ميتة جاهلية». آنکه فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ»، منظور اين نيست که تاريخ زندگي آن حضرت، پدر آن حضرت، پسر آن حضرت، همسر آن حضرت، يا تاريخ رحلت آن حضرت را بداند! يعني امامت او را و احکام و حِکَمش را بشناسيم. «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»، «من مات و لم يعرف القرآن مات ميتة جاهلية».
بنابراين حيات قرآنی يک چيز ديگر است، معرفت قرآنی يک چيز ديگر است. اصول از آن جهت که اصول است، از يک جهت وامدار کلام است، چون کلام ثابت ميکند که قرآن معجزه است و وحي الهي است، اين کار اصول که نيست. اصول ميگويد «کما ثبت في الکلام» که «أن القرآن معجزةٌ الهيةٌ»، اين «حجةٌ للفقه». براي منِ اصولي کارساز نيست، چون کار من با همين بناي عقلا و فهم عرف حلّ میشود و شارع هم امضا کرده است.
به هر تقدير اين جريان ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾، از بهترين آياتي است که جامعه را اَمن ميکند؛ هم در مسئله صِدق و کذب، هم در مسئله اقدام جاهلي. اين حديث نوراني هشام که وجود مبارک امام صادق به آن استدلال کردند نميدانم ملاحظه فرموديد يا ملاحظه نفرمويد!؟ در اوّل حديث حضرت فرمود که «خير» وزير عقل است و «شرّ» وزير جهل است،[24] اين جهل همان جاهليت است که زندگي يا براساس عقل اداره ميشود يا براساس جهل اداره ميشود؛ اين جهل است که در مقابل عقل هست و لذا مرحوم کليني «کتاب العقل و الجهل» را باب کرده، نه «کتاب العلم و الجهل» را، براي اينکه آن جهلِ در مقابل علم، جزء سپاه و ستاد همين جاهليت است. علمِ در مقابل جهل جزء ستاد عقلانيت است، وقتي که سربازان عقل و جهل را ميشمارند، ميفرمايند علم جزء سربازان عقل است «وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ»، فهم جزء سربازان عقل است «وَ ضِدَّهُ الْحُمْقَ»، عفّت جزء سربازان عقل است ﴿وَ ضِدَّهَا التَّهَتُّكَ﴾، آيه ﴿وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾ همين است.
بنابراين زندگي وقتي بر مبنای عقلانيت است که انسان نه در رسانهها دروغ بگويد و نه در رسانهها حق را کتمان کند. رسانه وقتي رسانه عقلاني است که اگر نقصي در جامعه شد، فوراً آن را حل کند و اگر موفقيتي نصيب يک ملت شد، آن را بگويد که اين جامعه آرامش پيدا کند و امنيت جامعه فراهم بشود. ﴿وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ﴾ را همين قرآن بيان فرمود و پرهيز از کذب را هم همين قرآن دستور داد. اين را حتماً ملاحظه بفرماييد! اين جنود عقل را سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) و غالب بزرگان سعي کردند که جنود عقل و جهل را بررسي کنند. پرسش: معنای واقعيت اين نيست که من واقعيت را میدانم، ممکن است چيز ديگری باشد؟ پاسخ: بله، زمانی حق و واقعيت است که مصالح مملکت در آن باشد، چون اگر مصلحت مملکت نباشد، ديگر حق نيست؛ اگر حق بود، آدم نبايد کتمان کند.
البته ما توقع نداريم که ائمه به اندازه فکر خودشان با ما سخن بگويند. در همين کتاب «عقل و جهل»، حديث پانزدهم، مرحوم کليني اين روايت را از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که «مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله عليه و آله و سلم الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛[25] البته هيچ کسي توقع ندارد که آنچه را که حضرت ميفهمد، به اندازه کُنه عقل خود با ما سخن بگويد. مرحوم صدر المتألهين در ذيل اين حديث، اهل بيت(عليهم السلام) را استثنا کرد،[26] بعد مجلسي اوّل، بعد مجلسي دوم(رضوان الله عليهما) اهل بيت را استثنا کردند که پيغمبر با اهل بيت به اندازه کُنه عقل خود سخن ميگفت؛ اما با ما هرگز به اندازه کُنه عقل خود سخن نگفت. «مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»، براي اينکه کسي که کُنه عقل پيغمبر را بفهمد کيست؟ بعد فرمود: «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِم»؛ ما انبيا همين طور هستيم، هيچ پيغمبري به اندازه کُنه عقل خود با امت خود حرف نزد، براي اينکه کسي که نميفهمد چه اثري دارد؟! همه انبيا اين طور هستند، مخصوصاً وجود مبارک پيغمبر.
بنابراين اين عقلانيتي که در سوره مبارکه «حجرات» هست، جامع همه موارد است و کذب از بدترين اموري است که عقلانيت جامعه را به جاهليت تبديل میکند. فرمود براي اينکه اين مطالب خوب روشن بشود، پيامبري هم در بين شما هست؛ شما همين که خالد آمد ـ اين خالد برادر مادري عثمان بود ـ و خبر دروغ داد، شما خواستيد دست به شمشير ببريد، اينکه نميشود! ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾؛ اين ﴿لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾؛ او ميخواست جامعه را به هم بزند و براي برقراري امنيت، خدا اين اصول را به شما داد، ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ﴾؛ و جنبه عقل عملي را تقويت کرد. مستحضريد که عقل عملي ـ گرچه مثال به دست و پا زده ميشود، اما ـ نظير دست و پا نيست که نفهمد! عقل عملي جزء شئون باطنيِ نفس مجرّد است، کار او عالمانه است؛ منتها او نيروي اجرايي است، اين نيروي اجرايي ميفهمد، مثل دست و پا نيست، مگر ميشود عقل باشد و نفهمد؟! منتها او تشويق را ميفهمد، تحبيب را ميفهمد. فرمود خدا اين را محبوب دلهايتان قرار داد، نه يعني گفت اين را دوست داشته باشيد! دستور نداد! چگونه عسل را براي ذائقه ما محبوب قرار داد؟ چگونه گُل را و منظره زيباي گُل را براي باصره ما محبوب قرار داد؟ چگونه بوي خوب را براي شامّه ما محبوب قرار داد؟ سفارش کرد يا محبوب قرار داد؟ فرمود اين حرفها دلپذير است، اين دلپذيري کارِ عقل عملي است، ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ﴾؛ حالا اگر کسي بوي خوب را بشنود و لذّت نبرد، معلوم ميشود شامّهاش بسته است. نفرمود دين را دوست داشته باشيد، بلکه آن را محبوبتان قرار داد؛ اگر دلي دينپذير نباشد، بايد خودش را معالجه کند. نفرمود دين را دوست داشته باشيد و دستور نداد، بلکه آن را محبوب قرار داد.