درس تفسیر آیت الله جوادی
95/07/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 6 تا 8 سوره حُجرات
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7) فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (8)﴾
در اين بخش از سورهٴ مبارکه «حجرات» مثل بخش قبلي، جامعه را به عقلانيّت دعوت ميکند و ميفرمايد در گزارشهايي که به شما ميرسد، اگر بيتحقيق اقدام کرديد، اين کار، کار جاهليت و جاهلانه است؛ اين جهل در مقابل عقل است، نه در مقابل علم. اقدامِ بيتحقيق، تصديقِ بيتحقيق، تکذيبِ بيتحقيق، کاری جاهلانه است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾؛ تحقيق کنيد، بيان بکنيد و روشن کنيد، مبادا اقدام بکنيد که اين اقدامِ بدون تحقيق جهالت است، ﴿أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ﴾، آنگاه پشيمان ميشويد.
براي رفع اين جاهليت و تثبيت عقلانيت، فرمود پيغمبری(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثناء) براي شما مبعوث شد که اگر به ميل شما بخواهد عمل کند، شما به زحمت ميافتيد. در همين جريان «بني المصطلق»[1] عدّهاي از شما قصد مبارزه و جنگ داشتند، اگر حضرت پيشنهاد شما را قبول ميکرد، به زحمت ميافتاديد. مواظب باشيد در بسياري از امور اگر به خواستههاي شما عمل ميکرد، در زحمت قرار ميگرفتيد، ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾ که ﴿لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾؛ در بعضي از امور مشورت ميکنيد، حق با شماست و حضرت هم از قبل ميدانست و يک توافق عملي هم انجام ميگيرد. پرسش: اين ﴿فَاسِقٌ﴾، فسق در اعتقاد است يا فسق در عمل؟ پاسخ: اين فسق؛ يعني گزارش دروغ و به قرينهٴ سياق، يعني خبر دورغ، اين گزارش دروغ بود، تناسب حکم و موضوع هم همين است. پرسش: اين اصلاً فسق نيست؟ پاسخ: يک وقت است که کسي فاسق است و معصيت ميکند، ولي دروغگو نيست موثّق است، در اينجا خبرش را قبول ميکنند؛ اما فسق در اين آيه به قرينه مقام و تناسب حکم و موضوع، فسق در خبر هست. پرسش: اعم از مُخبری و خبری است؟ پاسخ: در اينجا مُخبر، دروغگو بود و خبر هم دروغ بود؛ فاسق، کذب مُخبري داشت، قهراً خبرش هم کذب خواهد بود. ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾، براي اينکه اگر شما به گزارش فاسق، بيتحقيق اقدام بکنيد اين اقدام، اقدام جاهلي است و اين جهل در مقابل عقل است: ﴿عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾؛ ولي براي اينکه جامعهٴ شما عقلاني شود، ذات اقدس الهي چند کار کرد: رهبري به شما داد که برابر وحي عمل ميکند، يک؛ و در درون شما گرايشهايي را به معنويت ايجاد کرده است، دو. شما هم بايد اين گوهر بيروني و درونی خود را خوب بشناسيد و اطاعت کنيد، گوهر بيروني که به عنوان پيامبر است و از وحي اطاعت ميکند، در صدر جمله و با جملهٴ حصر آن را بيان کرد، فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾، نه «رسول الله فيکم»! اين تقديمِ خبر را گفتند که مفيد حصر است، خدا چنين نعمتي را به شما داد! ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾ که ﴿لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾، «عَنَت» يعني زحمت و سختي و رنج؛[2] از طرفي ديگر در نهان و نهادِ شما فضايل فراواني قرار داد، اينکه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾،[3] براي اينکه ساختار شما را ساختار حقطلبي، عدلطلبي و خيرطلبي قرار داد. در درون شما نهادي نهادينه شده است که از جهل، ظلم و خلاف مُنزجر است، شما اين گوهر را بشناسيد و حفظ کنيد؛ اگر اين گوهر را دفن کرديد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛[4] تَدسيس کرديد، دسيسه کرديد، اَغراض و غرائز را کنار نزديد و اين عقل نوراني را در بين اَغراض و غرائز دفن کرديد، مقداری خاک غريزه و اَغراض روي آن ريختيد، اين عقل نورانی مَدسوس میشود، اين دسيسه شده و دفن شده است، مشکلي از شما را حلّ نميکند. اين گوهر درون و گوهر بيرون براي عقلانيت جامعه است. ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾ که تقديم خبر، مفيد حصر است، ﴿لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾؛ ولي ذات اقدس الهي براي اينکه شما را همراه آن حضرت قرار بدهد و سخنان نوراني او را بفهميد و عمل کنيد، اين گوهرها را در درون شما نهادينه کرد. ﴿وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ﴾؛ طبعاً انسان، ايمان به خدا و آفرينندهٴ خود را دوست دارد، اين محبوب اوست و هر نعمتي که از مُنعمي به او برسد او ستايشگر است، مگر اينکه دهان او را ببندند! اين ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ همين است! فرمود: ﴿وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ﴾؛ ايمان را محبوب شما قرار داد. پرسش: اين ﴿لكِنَّ﴾ استدراک از چيست؟ پاسخ: اين رهايي از آن جاهليت است؛ يعنی براي اينکه شما از آن جاهليت نجات پيدا کنيد، دو عاملِ وحياني را ذات اقدس الهي قرار داد: يکي داشتنِ پيامبر است که حرف شما را گوش نميدهد، بلکه حرف وحي را گوش ميدهد و ديگری گرايشهاي دروني شماست. ﴿وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ﴾؛ در سورهٴ مبارکه «لقمان» ـ در آن بخشها ـ فرمود اگر آنچه در روي زمين از «باغ» و «راغ» است را شما نگاه بکنيد «زِينَةُ الْأَرْض» است، زينت شما نيست. اولاد و اموال شما «زِينَةُ الْأَرْض» است، نه زينت شما و اگر به آسمان برويد و اين راه شيري را هم تصاحب کنيد و «شمس» و «قمر» را هم به دست بياوريد، اين زينت شما نيست ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾.[5] زينت انسان نه در روي زمين است و نه در آسمان؛ زينت انسان در درون اوست به نام عقل و عدل ﴿وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ﴾. آنجا که فرمود: ﴿مَا فِي الأرْضِ﴾[6] از اولاد، از باغ و اموال، «زينةٌ في الأرضْ و زينةٌ لِلأرضْ»؛ يعني برای شما نيست. اگر کسي يک خانه و باغ خوبي احداث کرد، او زمين را مزيّن کرده است، نه خود را!
يک بيان لطيفي مرحوم صدرالمتألهين دارد که درخت هرگز ترقّي نميکند و کساني هم که زندگي گياهي دارند هرگز ترقّي نميکنند. اگر درختی چون چنار خيلي هم مرتفع باشد، چشم و گوش او و دهن او در لَجَن است، سَر آن پايين است، اين فرع آن درخت هست که بالا آمده است.[7] آن شخصِ بُرجسازي که حرف انبيا را گوش نميدهد که «سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْبِنَاءَ وَ الْمَاءَ وَ الطِّين»،[8] او سَرش در لَجَن و گِل است، اين دُم آن است که بالا آمده است. اگر کسي زندگي گياهي داشته باشد، همينطور است، اين مثل درخت است؛ اگر کسی سَر او بالا بود، او ترقّي ميکند، اما اگر سَر او در گِل باشد ديگر ترقّي ندارد. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در بخش مسکن وسائل دارد که يک وقت کسي خانه چند طبقه ميسازد براي چند نفر که اين يک کار عقلاني است؛ اما يک وقت براي کبريايي نشان دادن خود يک بُرج بلندي ميسازد، آنجا مرحوم صاحب وسائل اين روايت را نقل ميکند که فرشتههايي هستند که به او ميگويند: «يَا أَفْسَقَ الْفَاسِقِينَ أَيْنَ تُرِيدُ»؛[9] کجا ميخواهي بروی؟!
بنابراين اگر کسي بخواهد زينت خودش را پيدا کند، فرمود: ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾؛ شمس و قمر زينت آسمان است، زينت انسان نيست؛ «باغ» و «راغ» هم زينت «أرض» است، زينت انسان نيست؛ زينت انسان آن است که با او باشد و حافظ او باشد و همراه او باشد «إلي يوم القيامة» و آن عقل و قلب و ايمان است، ﴿وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ﴾.
همين آيه نوراني سورهٴ مبارکه «حجرات»، به صورت دعاي روز يازدهم ماه مبارک رمضان درآمده است که «اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ وَ كَرِّهْ إِلَيَّ فِيهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَان»،[10] اينجا به عنوان اصل خبر داده شد و در دعاي روز يازدهم ماه مبارک رمضان درخواستِ اين است که خدايا، اين کار را نسبت به ما إعمال بکن تا ما از اين فيض محروم نشويم! ﴿وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ﴾، انسان طبعاً موحّد است و علل و عواملِ عارضي او را به شِرک ميکشاند. «فسق» يعني از راه راست منحرف شدن و بيرون رفتن، خروج از طريق مستقيم ميشود «فسق» و ورود در جادهٴ ضلالت ميشود «عصيان». ﴿كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾. پس در قرآن کريم رشد به معنای عقلانيّت جامعه است که هم پيروي رهبر الهي را فراموش نکند و هم پاسداشت آن نعمتهاي الهي را از دست ندهد. در آيه هشت هم فرمود: ﴿فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ﴾ که ـ إنشاءالله ـ بحث مبسوط اين قسمت، بعداً مطرح خواهد شد.
اما آنچه مربوط به مطالب قبلي بود، بايد از آقايان تشکر بشود که زحمت زيادي کشيدند تا ثابت کنند که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) درباره حضرت امير فرمود: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»؛[11] منتها چند نکته است که بايد ملحوظ بشود: يکي اينکه در پايان جنگ اُحُد وقتي جبرئيل(سلام الله عليه) آنجا حضور پيدا کرد و حضرت فرمود: «إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ»[12] و جبرئيل گفت: «وَ أَنَا مِنْكُمَا»، اين عبارت نميتواند معيار باشد، براي اينکه اين در جمع خصوصيِ وجود مبارک پيغمبر و جبرئيل است، اين به جامعه عرضه نشد.
مطلب ديگر اين است که بعد از نزول آيهٴ مباهله،[13] به صورت رسمي درباره امام حسن هم فرمود، درباره امام حسين هم فرمود: «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»[14] «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ».[15] اينها ظاهراً آنطوري که قبل از مباهله بود، آنگونه نبود، در آيهٴ مباهله که خيلي شفّاف و صاف فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾،[16] چون امامت در حقيقت جانشينيِ نبوت است، دربارهٴ وجود مبارک امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) فرمود. اين را تحقيق کنيد که آيا درباره امام حسن(سلام الله عليه)، قبل از نزول آيهٴ مباهله چنين فرمايشي را فرمودند يا نه؟!
مطلب ديگر اين است که در بحثهاي اصول[17] ملاحظه کرديد، آنچه مانع حجّيت خبر است، مخالفت کتاب است نه موافقت کتاب! اگر در چند روايت دارد خبري که موافق نباشد «زخرف» است،[18] آنجا به قرينهٴ ساير روايات، موافق نباشد يعني مخالف باشد، زيرا اگر موافقت کتاب شرط باشد، ما بايد اين مطلب را در قرآن داشته باشيم تا اين روايت موافق آن باشد؛ اما مرحوم شهيد(رضوان الله عليه) يک الفيه و يک نفليه نوشته که چهار هزار حکم براي نماز است، هزار تا از آن واجب و سه هزار تا از آن مستحب است، چندتايي هم شايد به مقدار کمي در قرآن باشد؛ اگر موافقت کتاب شرط باشد، آنجايي را که قرآن تعرّض نکرده، خبر که موافق آن نيست! اين را محققين اصولي هم توجه کردند و گفتند اگر هم روايتي دارد که اگر موافق نبود «زخرف» است؛ يعني اگر مخالف بود، يعني آن جايي را که قرآن تعرّض کرد، اگر خبري مخالف آن باشد يا موافق آن نباشد «زخرف» است، وگرنه اين همه احکام فقهي که در قرآن کريم نيست، اگر موافقت قرآن شرط باشد ما چگونه اين حديث را بگوييم که موافق با قرآن است؟!
فتحصّل، آنجايي که دارد موافقت شرط است؛ يعني اگر قرآن تعرّض کرده و اين خبر موافق آن نبود، پس ميشود مخالف، نه اينکه خبري حجّت است که موافق قرآن باشد، چون اگر موافق قرآن باشد که خود قرآن کافي است! بسياري از احکام است که در قرآن کريم نيست و ذات اقدس الهي در قرآن به رسول خود فرمود که ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾،[19] حضرت هم فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي».[20] فتحصّل که مانع حجّيّت خبر، مخالفت با قرآن است، نه اينکه شرط آن موافقت با قرآن باشد.
مطلب بعدي آن است که منظور از اين مخالفت و موافقت، همان تبايني است نه عام و خاص مطلق؛ مخصّصِ عام، مخالف نيست، مقيّدِ مطلق، مخالف نيست و قرينهٴ «ذيالقرينه» مخالف نيست، بلکه اين مخالفت، مخالفت تبايني است. پرسش: تباين کلّی است؟ پاسخ: بله، تباين بايد باشد. اگر آيه عام بود و روايت مخصّص، يا آيه مطلق بود و روايت مقيِّد، اينها مخالفت محسوب نميشود. پرسش: ... حجّت بايد باشد يا ظاهر کفايت میکند؟ پاسخ: ظاهر هم حجّت بايد باشد، حالا لازم نيست که نص باشد!
مطلب ديگر آن است، اينکه ميگويند حجّت باطن و حجّت ظاهر، ما حجّت باطن نداريم، آن عقل است که احتجاج ميکند و محسوس نيست، وگرنه حجّت بايد ظاهر باشد؛ يعني برهان بايد ظاهر باشد و دليل آن بايد روشن باشد که آدم بفهمد و مادامي که عرضه نشد و به فهم نيامد، حجّت نيست.
مطلب بعدي آن است که عقل در مقابل نقل است، «کما تقدّم مراراً»؛ عقل در مقابل شرع نيست، شرع مقابل ندارد. دليل عقلي، مثل دليل نقلي دو چراغ هستند که شرع را کشف ميکنند. شارع صراط آورده است و مهندسي کرده است، اين صراط از آغاز تا انجام به هندسهٴ الهي است «ولاغير»؛ نه عقل سهيم است و نه نقل. عقل و نقل دو سِراج و چراغ هستند براي تشخيص صراط. عقل، دين نميآورد، دين را ميشناسد؛ عقل قانون ندارد، قانون را ميشناسد؛ حتي «العدلُ حَسَنٌ» را ميشناسد، نه اينکه وضع کرده باشد، براي اينکه موضوع را خدا آفريد، محمول را خدا آفريد و پيوند موضوع و محمول را خدا آفريد، عقل قانونگذار نيست، عقل مهندس نيست، عقل قانونشناس است؛ حتي در مستقلّات عقليه! آنجا که ميگويد ظلم حرام است، يعني چه؟ يعني من حکم ميکنم که ظلم حرام است؟! قبل از اينکه عقل حکيم يا عقل اصولي يا عقل فقيه به دنيا بيايد، اين قانون بود، بعد از مرگِ اينها هم اين قانون هست، پس او کاري نکرده که قانونگذاري کرده باشد! قانونگذار فقط ذات اقدس الهي است «ولاغير». به وسيله وحي اين قانون و صراط به جامعه بشري منتقل ميشود، آنگاه تودهٴ مردم يا از راه عقل ميفهمند که خدا چه فرمود يا از راه نقل ميفهمند يا از هر دو راه.
غرض اين است که عقل سِراج و چراغ است، در قبال صراط نيست، نميشود گفت اين مطلب عقلي است يا شرعي!؟ عقلاً و شرعاً!؟ بايد بگوييم عقلاً و سمعاً، عقلاً و نقلاً، چون چراغ را با چراغ ميسنجند، نه چراغ را با صراط و راه؛ راه را فقط ذات اقدس الهي ترسيم کرده است «ولاغير».
غرض اين است که اين راه را آن آفريننده بايد ترسيم بکند. موضوعات را خدا آفريد، محمولات را خدا آفريد، رابطهٴ بين موضوع و محمول را خدا آفريد، عقل هيچکاره است! چه عقل حکيم، چه عقل اصولي، چه عقل فقيه، حکم نميکند که «العدلُ حَسَنٌ»، اين ميبيند که «العدل حَسَنٌ». قبل از اينکه اين حکيم يا فقيه يا اصولي به دنيا بيايد اين قانون بود، بعد از مرگ اينها هم اين قانون هست. اينطور نيست که کسي مستقلّات عقلي را به خود عقل اسناد بدهد.
اما آنچه برای ما مهم هست اين است که ذات اقدس الهي فرمود اينکه من انسان را ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ﴾، براي اينکه خدای سبحان سه دستگاه را در درون انسان به صورت مهندسي ساخت؛ آنهايي هم که اين اصول سهگانهٴ قوه مقنّنه و مجريه و قضاييه را اختراع کردند، از راه انسانشناسي اختراع کردند، از يونان و غير يونان گرفتند. ذات اقدس الهي انسان را که به ﴿أَحْسَنِ تَقْويمٍ﴾ آفريد، بخشي را در نهان انسان آفريد که آن به منزلهٴ قوه مقنّنه است؛ يعني قانونشناس است، يک بخش از آن مربوط به قوه مجريه است که کارها را انجام ميدهد و يک بخش هم قوه قضاييه است که بين آن قانون و اين اجرا، بين اين اجرا و آن قانون بررسي ميکند، ميبيند يا حق است يا باطل.
عقل نظر، چه در حکمت نظري که بود و نبود است و چه در حکمت عملي که بايد و نبايد است، فتوا را عقلِ نظر ميدهد، نه اينکه حکمت عملي را عقل عملي درک بکند. چه حکمت نظري که مربوط به بود و نبود جهان است، چه حکمت عملي که مربوط به بايد و نبايد جهان است، اينها را آن عقلِ مسئول انديشه درک ميکند؛ يعني اين چراغ است آن را ميبيند و مصوّبات آن را به قوّه عملي که اجراکننده است ميدهد و اگر بخواهد خوب بشناسد، بايد از چنگ و چنگال وَهم و خيال به درآيد؛ مغالطه نکند، موهومات و متخيّلات را به جاي برهان ننشاند. اين جهاد علمي بين عقل نظر و زير مجموعه آن که وَهم و خيال است، بايد صورت پذيرد تا او از چنگال اين نجات پيدا کند و قانون را خوب بشناسد. وقتي مصوّبات را شناخت، به عقل عملي ميدهد و ميگويد اينها را اجرا کن! عقل عملي اگر در جهاد دروني از شرّ شهوت و غضب نجات پيدا کرد، ميشود عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[21] شهوت را تعديل کرد و نه تعطيل، غضب را تعديل کرد و نه تعطيل ـ اينها از بهترين نعمتهاي الهياند که اگر دشمن تهاجم کرد، اين قوّه غضب رهبري را به عهده ميگيرد؛ يعني اجرائيات را ـ آن عقل عمل اين شهوت را تعديل ميکند و نه تعطيل، اين غضب را تعديل ميکند و نه تعطيل، آن وقت او يک مدير لايقي است، يک دولت لايقي است، يک مجري لايقي است، مصوّبات عقل نظر را خوب اجرا ميکند. وقتی خوب اجرا کرد دستگاه قضاييه خوشحال است، شاکر است و خندان است و مسرور و اگر آن عقل نظر که مسئول انديشه است مصوّباتش را به اين قوّه مجريه داد و او عمل نکرد، اين قوّه قضاييه شروع ميکند به ملامت کردن: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾،[22] اين نفس لوّامه دستگاه قضايي است که مرتّب ملامت ميکند، سرزنش ميکند، ميگويد چرا اين کار را نکردي؟ چرا آن کار را کردي؟ اين دستگاه قضايي است. اگر پيشينيان، از يونان و از غير يونان گفتند کشوري به مقصد ميرسد که قوّه مقنّنهٴ مستقل، قوّه مجريهٴ مستقل و قوّه قضاييه مستقل داشته باشند، اين را از کارگاه دروني انسان گرفتند که انسان اين سه قوّه را دارد. اگر کسي خلاف کرد، مادامي که به اين قوّه قضاييه رشوه نداد و او را خفه نکرد، ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[23] نکرد، شب خوابش نميبرد! چون نفس لوّامه مرتّب ملامت ميکند که چرا اين کار را کردي؟ اين قوّه قضاييه است، داور است و اگر کار او خوب بود، اين مرتّب خوشحال است و ميخندد، سرّش اين است که اين قوّه قضاييه ميبيند که بين مصوّبات عقل نظر و اجرائيات عقل عمل، يک توافق و هماهنگي است.
وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود رهبريِ فرد و جامعه را، يا عقل اداره ميکند يا جهل؛ اين عقل عملي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است و در قبال آن جهل است که جاهليت را به همراه دارد. اين ﴿فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾ مسبوق است به ﴿أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ﴾، اقدام بيتحقيق اقدام جاهليت است. وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود مدير داخليِ انسان و قوّه مجريه انسان، يا عقل است يا جهل؛ اين جهل مقابل علم نيست، اين جهل مقابل عقل است که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) کتاب «عقل و جهل»[24] را روي همين سَبک نوشته است. خود کليني ـ قبلاً هم به عرض شما رسيد ـ او يک محدّث غني و قوي است، اين خطبه جلد اوّل کافي را ملاحظه بفرماييد ـ چند صفحه بيشتر نيست ـ اين خطبه به قدري غنی و قوي و علمي است که مرحوم ميرداماد اين را جداگانه شرح کرده است.[25] خطّ آخرِ خطبه مرحوم کليني در همان جلد اوّل اين است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛[26] قطب فرهنگي جامعه عقل است؛ نه عقل به معناي علم، بلکه عقل آن است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» باشد.
اين را مرحوم کليني از کجا گرفته است؟ روايت چهارده اين باب ـ طبق نقل مرحوم کليني ـ که دارد عدّهاي در محضر امام صادق(سلام الله عليه) بودند:[27] «كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامْ وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِيهِ فَجَرَی ذِكْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامْ اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا»؛ شما اگر بخواهيد به مقصد برسيد، بايد عقل و سپاهيانش را، جهل و سپاهيانش را بشناسيد تا به مقصد برسيد. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ»، تا برسد به اينجا که ميفرمايد عقل را که آفريد و براي اينکه اين کارآمد باشد 75 کمککننده به او داد، جهل گفت که شما تمام توان را به او داديد من که معارض او هستم به من هم بايد نيرو بدهيد، 75 سپاه و ستاد را به جهل داد؛ اين جهل در مقابل آن عقل است و آن عقل در مقابل اين جهل است. ما بايد خودمان را بر اين حديث عرضه کنيم، ببينيم که آن دولت ما و آن قوّه مجريه ما ـ نه آن علم ما، علم به دست آوردنش کار آساني است، اين علم در حوزه و دانشگاه ريخته است، اين علم مشکل را حلّ نميکند؛ آن عقل است که مشکل را حلّ ميکند ـ و اگر ما به آنچه عالِم هستيم عمل بکنيم، دنيا و آخرتِ ما تأمين است. اين مديريت به عهده عقل است، اين عقل مقابلش جهل است، علم يکي از وُزراي عقل است.
حضرت فرمود: که عقل 75 سپاه و ستاد دارد، جهل هم 75 سپاه و ستاد دارد؛ عقل را حالا دارد معرّفي ميکند، فرمود اين عقلي که قوّه مجريه است، دولت داخلي است و کارها به دست اوست، «الْخَيْرُ» يکي از آن 75 تاست، «وَ هُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِيرُ الْجَهْلِ وَ الْإِيمَانُ وَ ضِدَّهُ الْكُفْرَ وَ التَّصْدِيقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ وَ الرَّجَاءُ وَ ضِدَّهُ الْقُنُوطَ»؛ يعني نااميدي، «وَ الْعَدْلُ وَ ضِدَّهُ الْجَوْرَ وَ الرِّضَا وَ ضِدَّهُ السُّخْطَ وَ الشُّكْرُ وَ ضِدَّهُ الْكُفْرَانَ وَ الطَّمَعُ وَ ضِدَّهُ الْيَأْسَ وَ التَّوَكُّلُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الرَّأْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْقَسْوَةَ وَ الرَّحْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْغَضَبَ وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ»؛ علم يکي از سربازان عقل است، علم رهبري را به عهده ندارد، علم مديريت ندارد، علم قوّه مجريه نيست، علم دولت نيست؛ اين عقل است که وقتی بخواهد کار کند از علم کمک ميگيرد. ما بايد دولت ما که در درون ماست، دولت عقلاني باشد. علم يکي از خدمتگزاران عقل است. آنگاه آن جهلِ در مقابل علم ـ نه جهل در مقابل عقل ـ سرباز جهل است و علمِ در مقابل جهل سرباز عقل است. «وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْحُمْقَ وَ الْعِفَّةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَتُّكَ وَ الزُّهْدُ وَ ضِدَّهُ الرَّغْبَةَ وَ الرِّفْقُ وَ ضِدَّهُ الْخُرْقَ وَ الرَّهْبَةُ وَ ضِدَّهُ الْجُرْأَةَ وَ التَّوَاضُعُ وَ ضِدَّهُ الْكِبْرَ وَ التُّؤَدَةُ وَ ضِدَّهَا التَّسَرُّعَ وَ الْحِلْمُ وَ ضِدَّهَا السَّفَه»؛ حلم يکي از نيروهاي اجرايي و زير مجموعه عقل است، نه اينکه عقل به معني حلم باشد؛ حلم در مقابل سفه است، سفه سرباز جهل است و حلم سرباز عقل است.
اين روايت نوراني را ملاحظه بفرماييد تا روشن بشود که ما عقلی داريم که قوّه مجريه است، جهلي داريم که قوّه مجريه است، اين جهل همان جاهليّت است که کارها را به عهده ميگيرد و آن عقل همان عقلانيّت است که کارها را به عهده ميگيرد؛ آن عقل، علم را که يکي از سربازان اوست به خدمت ميگيرد و آن جهل که جهلِ در مقابل علم است و يکي از سربازان اوست را به خدمت ميگيرد.