درس تفسیر آیت الله جوادی
95/07/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 6 تا 7 سوره حُجرات
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7)﴾
سوره مبارکهٴ «حجرات» که در مدينه نازل شد، بخشي از آداب و اخلاقيات و وظايف مردم را نسبت به پيشگاه حضرت مشخص کرد. در مکه اينگونه از آداب کمتر رعايت ميشد و توقع هم نبود؛ ولي در مدينه که حکومتي تشکيل شد، حالا که يک حاکم عادلِ معصومي حکومت را به عهده دارد، مردم هم بايد با او رفت و آمد داشته باشند، سؤالات داشته باشند و جواب بگيرند، بايد نظمي داشته باشد. مسائل مهمي که به نظام برميگردد را خود قرآن کريم مطرح ميکند؛ اما فروع جزئي را ميبينيد که ـ بسياري از مسائل نماز و روزه و اينها ـ در قرآن نيامده، به وسيله سنّت اهل بيت(عليهم السلام) مشخص شده است؛ اما خطوط کلّي که مربوط به نظام اسلامي است در خود قرآن آمده است. در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد که در سورهٴ مبارکه «احزاب» سه دستور رسمي درباره اينکه محضر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را چگونه اداره کنند، چه وقت به منزل حضرت بروند، اگر براي پذيرايي دعوت شدند زود نروند تا منتظر پخته شدنِ غذا باشند، وقتي هم که آنجا نشستهاند حرفهاي عادي نزنند، ﴿مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ﴾[1] نباشد، يا حرفهاي علمي مطرح کنند، سؤالات علمي مطرح کنند و از حضرت جواب بشنوند، يا ساکت باشند که حضرت هر چه فرموده اينها ضبط بکنند و هنگامي که غذا صَرف کردند زود متفرّق بشوند، ﴿فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا﴾.[2] اين سه دستور را در سورهٴ مبارکه «احزاب» مشخص کردند.
غرض آن است که مسائل مهم مربوط به کيفيت ارتباط امت با امام را خود قرآن مطرح ميکند؛ اما بخش وسيعي از فروع دين در روايات طرح شده است.
در اين بخش بعدي که از آيه شش شروع ميشود، فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾؛ صَرفنظر از آن شأن نزول که ـ به خواست خدا ـ بعداً روشن ميشود، فرمود اگر گزارشگري خبري را به شما داد، شما تحقيق کنيد، براي اينکه مبادا او اشتباه کرده باشد يا تعمّدي در کار باشد، تقديم و تأخيري در خبر و گزارش باشد يا سهو و نسياني کرده باشد، بيتحقيق اگر خبري را قبول کرديد، بعد پشيمان خواهيد شد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾؛ اگر کسي که نزد شما فِسق او مسلّم است، يا به فِسق و عدل او آگاه نيستيد و احتمال فسق او را ميدهيد ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾؛ جستجو کنيد! «بيان» را به اين جهت بيان گفتند که در آن مطالب مرزبندي ميشود و هر مطلبي جداي از مطالب ديگر ذکر ميشود. «بَانَ»؛ يعني بين مطلب «الف» و مطلب «باء» يک فاصله است. دَرهَم حرف نزدن، دَرهَم فکر نکردن، اينها نشانهٴ بيان است و مخصوص انسان است که ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾،[3] چون «بِين»، «بُون»، فاصله و مرزبندي است؛ اگر کلام مرزبندي نباشد و اين جمله از جمله ديگر جدا نشود، اين مختلط سخن گفتن است و «أضْغَاثُ احْلام»[4] درميآيد. فرمود شما تَبَيُّن کنيد تا خوب براي شما روشن بشود، مرزبندي کنيد. اين ﴿أَنْ تُصيبُوا﴾؛ يعني مبادا! «کراهَةَ أن تصيبُوا» يا «لئلا أن تُصيبُوا». ﴿قَوْماً بِجَهالَةٍ﴾؛ روی جهالت به حرف او اعتماد کنيد و عمل کنيد و بعد سرانجام پشيمان بشويد! جهالت در اينگونه از موارد در قبال عقل است، برخلاف جهل که در مقابل علم است. اينکه مرحوم کليني(رضوان الله عليه) اوّل کتاب عقل و جهل را نوشت، آن جهل در مقابل عقل است؛ يعني انسان مطلب را ميداند؛ ولي آن نيرويي که آن را عِقال بکند و نظم ببخشد در او نيست، عقل ندارد و آن عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[5] را ندارد. اينها هم گناه ميکنند، براساس جهالت است که در مقابل عقل است ﴿لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ﴾،[6] جهالت در مقابل عقل است و جهل در مقابل علم است؛ فرمود اين کار، کار جهالت است و جاهليت هم روی همين جهالت سامان پذيرفت. ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾، مبادا ﴿أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾، آن وقت پشيمان ميشويد.
مستحضريد که غالب محققينِ اصولي ما از اين آيه حجّيتِ خبر واحد را کسب نکردند، همه اينها اين آيه و آيه «نَفْر»[7] را تبرّکاً ذکر ميکنند، ولي ردّ ميکنند. اينطور نيست که حجّيت خبر واحد به اين آيه وابسته باشد. اصولاً علم اصول يک علم تأسيسي نيست، يک علم امضايي است؛ يعني عقلای عالم يک فرهنگ محاورهاي دارند، بعضيها همسطح هستند، حرفهايشان مشخص است، ديگر امر و نهياي ندارند؛ بعضيها سِمَتهايي دارند، امر و نهياي دارند. اين امر داشتن، نهي داشتن، مفهوم داشتن، منطوق داشتن، مرّة، تکرار، فور، تراخي، مفهوم مخالف و مفهوم موافق، همه اينها مطالبي است که در کشورهاي ديگر قبل از اسلام بوده، بعد از اسلام هم، در کشورهاي اسلامي و غير اسلامي هست. الآن ممکن است که کسي در تمام مدت عمر قرآن را نديده باشد؛ البته مسلمان است و شنيده است که قرآني هست و به آن هم ايمان دارد، باور هم دارد و اگر در پُشتِ جلد کتاب آسماني شريف نوشته نباشد «قرآن کريم»، او نميتواند تشخيص بدهد! چنين آدمي ميتواند وارد حوزه علميه بشود و در اصول ـ در جلدين کفايه ـ متخصّص و مجتهد مطلق بشود! شما جلد اوّل کفايه را که ببينيد، اوّل تا آخر و آخر تا اوّل، نه آيهاي در آن هست و نه روايت. اصول يک علم امضايي است، فرهنگ محاوره اين است! شما همين حرفها را به چين و ژاپن ببريد، ميبينيد که قابل اجراست. آن بحثهاي مقدمات که بحثهاي ادبي است، تَرادُف و حقيقت و مجاز و اشتراک لفظي و اشتراک معنوي و مانند اينهاست. در اوامر، هر ملتي امري دارد، نهياي دارد، مرّهاي دارد، تکراري دارد، فوري دارد، تراخي دارد؛ به هر حال آن شخص بالايي که بخشنامه را صادر ميکند، اين فرد پاييني بايد اجرا کند. در جريان نهي هم همينطور است، وقتي دستور داد که اين کار را نکنيد، اينها بايد منتهي بشوند؛ مفهوم دارد، منطوق دارد، ظاهر دارد، نص دارد، أظهر دارد. پس اگر کسي در تمام مدت عمر قرآن را هم نديده باشد، ميتواند در علم اصول متخصّص باشد.
اين دو آيه را هم که ميدانيد، همه محققين اين را نقل ميکنند براي ردّ کردن! کسي که به اين آيه براي حجّيت خبر واحد استدلال نميکند! مستحضريد که بحث خبر واحد اين سه مرحله را گذرانده است؛ اوّل ميگفتند که آن گزارشگر بايد عادل باشد؛ از آن مرحله تنزّل کردند و گفتند که اگر موثق باشد کافي است؛ بعد به مرحلهٴ سوم رسيدند که ما خبر «موثوق الصدور» را لازم داريم، نه خبري که گزارشگر آن موثّق باشد؛ خبري که شواهد صحّت آن هست و اصحاب هم به آن عمل کردند، اين «موثوق الصدور» است! ولو اين آقا که اين خبر را آورده، ما او را نشناسيم که اين بخشهاي اخير تقريباً مورد عمل اصحاب است. بنابراين اين دو آيهاي که ميآورند، همه محققين اصول براي ردّ کردن ميآورند «تجهيزاً للأذهان»! کسي که به آيه «نَفْر» و آيه «نبأ» براي حجّيت خبر واحد استدلال نکرده است! بنابراين اين دو نکته بايد محفوظ باشد، يک: اصول جزء علوم امضايي است نه تأسيسي! به دليل اينکه همين حرفها قبل از اسلام بود، بعد از اسلام هم هست، بعد از اسلام در کشورهاي اسلامي هست، در غير اسلامي هم هست، شما به هر کشوري برويد به هر حال آنها هم امر و نهي دارند، قانوني دارند، بخشنامه دارند. دوم: اينکه حالا که اين در حوزه اسلام آمده، علمي نيست که به قرآن متّکي باشد و نشانه آن هم جوانهايي هستند که تازه وارد حوزه ميشوند، اگر اصلاً قرآن را هم نديده باشند، ميتوانند جلدين کفايه را خوب بخوانند، متخصص بشوند، درس هم بگويند و مجتهد هم بشوند. به اين جهت است که شما ميبينيد ما آن روحاني را که سرسپردهٴ اهل بيت باشد کم داريم، براي اينکه علم ما يک علم قرآني نيست و اگر علم، علم قرآني بود، «قال الله، قال الله» بود، آن وقت شستشوي ذهنی و فکري و مغزي او مشخص بود.
غرض اين است که نه به اين آيه براي حجّيت خبر واحد استدلال شده و نه به آيه «نَفْر»، بلکه بناي عقلا و فرهنگ محاوره و امضاي ائمه(عليهم السلام) است. خود ائمه(عليهم السلام) هم حرفها را به وسيله شاگردان خود منتقل ميکردند، تواتر که نبود! يک خبر واحدي بود؛ بعضيها عادل بودند، بعضيها هم موثّق بودند، بعضي از گزارشها هم «موثوق الصدور» بودند و جامعه هم عمل ميکردند.
بنابراين ما بايد حواسمان جمع باشد که عمر را درباره چه چيزي داريم صَرف ميکنيم. از اين طرف شما ميبينيد که بين شيخ طوسي و ابن ادريس ـ با اينکه استاد و شاگرد بودند ـ چه نزاع فکري است؟! نميدانم شما با سرائر مأنوس هستيد يا نه؟! ايشان ميگويد که چه فتنهها که از عمل به خبر واحد پديد آمد! چون خودش خبر واحد را حجّت نميداند، ميگويد دين را مگر جز خبر واحد از بين برده است؟! اين يکی به آن خبر واحد تمسک کرده و به يک نحوه دين را کشانده و يک نِحله درست کرده و يک مذهب درست کرده است! اگر شما به اين سرائر ـ در همان اوايل سرائر جلد اوّل ـ مراجعه کنيد، تعبيرات تُندي از مرحوم ابن ادريس ميبينيد، ميگويد که اين دين را مگر جز عمل به خبر واحد از بين بُرد؟![8] حتماً يعنی حتماً، اگر کسي بخواهد ببيند که بر اسلام چه آمده يا بر اسلام چه ميآيد، اينها را بايد ببيند. به هر تقدير اين اوضاع خبر واحد است. قرآن کريم هم فرمود تا چيزي براي شما ثابت نشده است عمل نکنيد، اين ﴿أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾ همين است. پرسش: اينجا جهالت در مقابل عدل است يا عقل؟ پاسخ: عقل است؛ يعني کاري است، کاري است که کرديد و نبايد عمل ميکرديد! اين کار، کار جاهلانه است. يک وقت است که شما مطلب علمي نظرتان هست، فتوا ميدهيد و مانند آن، آن علم است؛ اما يک وقت است که داريد به چيزي عمل ميکنيد، ميفرمايد تا براي شما ثابت نشده است عمل نکنيد؛ البته آن شأن نزول را هم ملاحظه میفرماييد که در جريان «بني المصطلق» است يا غير که ـ إنشاءالله ـ مطرح ميشود. فرمود اگر کاري که مورد وثوق انسان نيست انجام بدهيد، مشکل پيدا ميکنيد: ﴿فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ﴾؛ پشيمان ميشويد.
مرحوم ابن ادريس اينچنين بود، در قبال مرحوم شيخ طوسي، ايشان به عقل خيلي تکيه ميکرد و با رويکرد عقلي فقه را ميديد. مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) برخلاف شاگردشان، مسئله خبر واحد و عمل به خبر واحد و اينها را کاملاً مطرح کرده است. کتاب شريف عُدة الاصول مرحوم شيخ طوسي را ملاحظه بفرماييد! ايشان در همين جلد اوّل ميفرمايد اصحاب ما همه به خبر واحد عمل کردند؛ اگر فاسق گزارش داد که تحقيق ميکردند و اگر موثّق يا عادل گزارش ميداد که اطمينان پيدا کرد و عمل ميکردند. در صفحه 355 ميفرمايد که شما وقتي به کتابهاي فقهي اصحاب مراجعه ميکنيد، ميبينيد که اينها فتواهاي فراواني دارند و فتواها هم مختلف است و هرکدام هم به خبري از اخبار تمسّک کردند، معلوم ميشود که به اخبار عمل کردند. فرمايش ايشان در عُدة الاصول در صفحه 354 اين است که فرمود: «و ممّا يدل أيضا علی جواز العمل بهذه الأخبار التي أشرنا إليها ما ظهر بين الفرقة المحقة من الاختلاف الصادر عن العمل بها»؛ اختلاف فتوايي که شما ميبينيد بين مراجع علمي گذشته هست، براي اين است که هرکدام به خبري استدلال کردهاند. «فإني وجدتها مختلفة المذاهب في الأحكام يفتي أحدهم بما لا يفتى به صاحبه»؛ يک روايت نزد کسي مورد اعتماد است و عمل ميکند؛ اما ديگري به اين روايت عمل نميکند، چون نزد او مورد اعتماد نيست، يا کيفيت استظهار فرق ميکند. «يفتي احدهم بما لا يفتي صاحبه في جميع أبواب الفقه من الطهارة إلى أبواب الدّيات من العبادات و الأحكام و المعاملات و الفرائض و غير ذلك مثل اختلافهم في العدد و الرؤية»؛ مثلاً در جريان ماه مبارک رمضان، بنا بر اينکه در بعضي از روايات دارد ماه شعبان هرگز کم نميشود يا ماه مبارک رمضان هرگز کم نميشود، بعضي به اين روايت عمل ميکنند؛ بعضي ميگويند معيار «صُمْ لِلرُّؤيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَة»[9] است! اختلاف فتوا درباره رعايت عدد «کما ذهب اليه بعض» و درباره رؤيت «کما ذهب اليه آخرون» است. «اختلافهم في العدد و الرؤية في الصوم و اختلافهم في أن التلفظ بثلاث تطليقات هل يقع واحدة أم لا؟»؛ يا مثلاً اگر بگويد «طَلَّقتُکِ ثلاثاً»، آيا اين زن سه طلاقه ميشود؟ «ذهب اليه بعض». بعضي ميگويند که نه، سه بار بايد طلاق بدهد، بگويد: «طَلَّقتُکِ، طَلَّقتُکِ، طَلَّقتُکِ»، اگر بگويد: «طَلَّقتُکِ ثلاثاً»، سه طلاقه واقع نميشود؛ چون نصوص مختلف است، فتواي اصحاب هم مختلف شده است. «هل يقع واحدة أم لا و مثل اختلافهم في باب الطهارة و في مقدار الماء الّذي لا ينجّسه شيء»؛ مقدار کُر چقدر است؟ «و نحو اختلافهم في حد الكر و نحو اختلافهم في استئناف الماء الجديد لمسح الرّأس و الرجلين»؛ حالا اگر آب وضوی دست تمام شد، بايد يک آبي بگيرد که سر را مسح بکند يا رجلين را مسح بکند، چقدر بگيرد؟ از کدام عضو بگيرد؟ اينجا بين اصحاب اختلاف است. «و اختلافهم في اعتبار أقصی مدة النفاس و اختلافهم في عدة فصول الأذان و الإقامة و غير ذلك في سائر أبواب الفقه حتى أن باباً منه لا يسلم إلا وجدت العلماء من الطائفة مختلفة في مسائل منه أو مسألة متفاوتة الفتاوی!»؛ ميفرمايد در تمام ابواب فقه اين گونه است، شما بابي پيدا نميکنيد که اجماع کلّ باشد! به هر حال اختلاف هست؛ حالا يا شديد يا ضعيف.
بعد اين جمله را ميفرمايد، روي اين جمله عنايت کنيد! ميفرمايد: «و قد ذكرت ما ورد عنهم عليهم السلام من الأحاديث المختلفة التي تختص الفقه في كتابي المعروف بالاستبصار و في كتاب تهذيب الأحكام»؛ دو کتاب از کتب اربعه را مرحوم شيخ طوسي نوشت، فرمود ما اين روايات را نقل کرديم، يک؛ روايات مختلف را هم نقل کرديم، دو؛ بين اين روايات مختلف هم جمعي کرديم که معمولاً به آن جمع، جمع تبرّعي میگويند، براي اينکه به حسب ظاهر مقداري آن صورت اختلاف شکسته بشود، اين سه؛ اين کارها را من در آن کتابها انجام دادم. «و في کتاب تهذيب الأحکام ما يزيد علی خمسة آلاف حديث»؛ بيش از پنج هزار حديث را من جمع کردم که همه آنها مورد عمل اصحاب است. «و ذكرت في أكثرها اختلاف الطائفة في العمل بها»؛ در اکثر اين روايات، اصحاب اختلاف داشتند و من اين اختلاف را ذکر کردم. «و ذلك أشهر من أن يخفی»؛ اختلاف فقهي بين اصحابِ ما فراوان است.
عمده اين جمله است، اين جمله را هم عنايت بفرماييد: «حتى أنك لو تأمّلت اختلافهم في هذه الأحكام وجدته يزيد علی اختلاف أبي حنيفة و الشافعي و مالك و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظيم لم يقطع أحد منهم موالاة صاحبه و لم ينته إلى تضليله و تفسيقه و البراءة من مخالفته فلو لا أن العمل بهذه الأخبار كان جائزاً لما جاز ذلك»؛ فرمود که اگر شما آراي فقها را خوب بررسي کنيد، ميبينيد که در خود مذهب فقه شيعه، اختلافي که بين خود اينها هست، بيش از اختلافي است که بين ابوحنيفه و شافعي و مالک است! اينها سه مذهب با هم اختلاف دارند، اختلاف اين سه رهبر مذهبي با هم، به اندازهٴ اختلاف علماي ما نيست! «حتى أنك لو تأمّلت اختلافهم في هذه الأحكام وجدته يزيد علی اختلاف أبي حنيفة و الشافعي و مالك»؛ اما با اينکه اختلاف درونگروهي به اين اندازه زياد است که اختلاف علماي شيعه بيش از اختلاف ابوحنيفه و شافعي و مالک است، با اين وضع، «مع هذا الاختلاف العظيم لم يقطع أحد منهم موالاة صاحبه»؛ اينها چون ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ﴾،[10] اينها ولايت خودشان را حفظ ميکردند، ادب را حفظ ميکردند، احترام را حفظ ميکردند، ميگفتند اين هم نظری است!
سيدنا الاستاد امام را خدا غريق رحمت کند! آن وقتي که تازه انقلاب شروع شده بود و بعضي از طلبههاي جوان مواظب بعضي از حرفها نبودند، ايشان فرمودند اگر ـ خداي ناکرده ـ به اين مراجع و به اين علماي بزرگ اهانت بشود، ولايت بين او و بين خدا قطع ميشود؛ اين سخن ريشه در همين حرفهاي مرحوم شيخ طوسي دارد. شيخ طوسي ميفرمايد اين اختلاف نظر و اختلاف فتواست، هيچکدام ولايتشان را که ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ﴾، اين را قطع نکردند، رفت و آمدشان را داشتند، صلح رحم را داشتند، ادبِ خود را داشتند. «لم يقطع أحد منهم موالاة صاحبه و لم ينته إلى تضليله»؛ او را به ضلالت نسبت بدهد، «و تفسيقه»؛ بگويد او فاسق است، «و البراءة من مخالفته»؛ از کسي که مخالف اوست تبرّي بجويد، اينطور نيست.
«فلو لا أن العمل بهذه الأخبار كان جائزاً»؛ اگر عمل به اين روايات جايز نبود، چرا اينها با اين همه اختلاف از يکديگر تبرّی نداشتند؟ «لما جاز ذلك و كان يكون من عمل بخبر عنده أنه صحيح يكون مخالفه مخطئا مرتكبا للقبيح يستحق التفسيق بذلك و في تركهم ذلك و العدول عنه دليل علی جواز العمل بما عملوا به من الأخبار ... فإن تجاسر متجاسر» که بحث ادامهداري است، اين خلاصه فرمايش مرحوم شيخ طوسي است. بعد ميفرمايد ما آمديم اصول را تنظيم کرديم که اين اختلافات را کم بکنيم، اصول اين سهم را دارد، چون نص و ظاهري هست، ظاهر و أظهري هست، عام و خاصي هست، مطلق و مقيدي هست، اگر چنين هست، اختلافات قهراً کم خواهد شد. پرسش: اين که ديگر جمع تبرّعی نمیشود، اين جمع مقبول عرفی میشود؟ پاسخ: نه، آنچه اصول ياد داد، فنّي است؛ اما آنچه خود ايشان در کتاب تهذيب و استبصار جمع ميکنند، فرصت جمع اصولي و حوزوي را که نداشتند، ميگويند «يحتمل» اين باشد و «يحتمل» آن باشد، غالب جمعهاي ايشان در استبصار و تهذيب، تبرّعي است.
مطلب مهم اين است که اختلافات بود؛ اين اختلافات درونگروهي آسيبي نرساند، اختلاف برونگروهي را هم سعي کردند که آسيبي نرساند. ببينيد اين المغني ـ که بارها قصه آن گفته شد ـ برای قاضي عبدالجبار همداني اسدآبادي است، برای اسدآباد همدان ايرانزمين است، او تقريباً معاصر مرحوم کليني است، براي اهل سنّت مثل کليني براي ماست، سوابق علمي فراواني دارد و نزد آنها معتبر است. او قبل از مرحوم شيخ طوسي، تبيان را نوشته، بيان را نوشته، مبسوط را نوشته، نهاية را نوشته، خلاف را نوشته، بعدها شيخ طوسي اين کتابها را نوشته است. قدرت دست آنها بود! جمعيت دست آنها بود! ثروت دست آنها بود! حکومت دست آنها بود! ايشان معروف بود به قاضي القضات، او برای اسدآباد همدان است. ايشان کتاب المغني دارد که بيست جلد است، شش جلدش متأسفانه در دسترس نيست، جلد بيستم آن درباره امامت است که چند روز قبل هم به مناسبت ايام مباهله عرض شد. ايشان در کمال بيرحمي جريان مباهله را که نقل ميکند، ميگويد بعضي از شيوخ ما گفتند که ـ معاذالله ـ علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) در جريان مباهله نبود! [11] بعد سيد مرتضي ميگويد، شما بگوييد اين شيخ شما کيست؟ کجا گفته تا ما برويم بررسي کنيم؟![12] اگر مرحوم کليني چيزي را با شفّافيت بگويد، خيلي از ما باور ميکنيم، براي اهل سنّت هم همين قاضي القضات مثل کليني ماست که همعصر اوست و قبل از شيخ طوسي و اينهاست، او چنين حرفهايي را ميزند.
حالا ببينيد سيد مرتضي چه کار کرده است؟ مرحوم سيد مرتضي، در اين شافي ـ که قبلاً رحلي بود و الآن به صورت چهار جلد چاپ شده ـ تمام حرفهاي قاضي القضات را نقد کرد و ردّ کرد. وقتي که نقد مرحوم سيد مرتضي به اطّلاع قاضي القضات رسيد، او به يکي از شاگردانش گفت که شما جواب سيد مرتضي را بدهيد! يکي از شاگردان قاضي القضات جواب مرحوم سيد مرتضي را داد، بعد مرحوم سيد مرتضي به يکي از شاگردان خودش ـ سَلاّر ديلمي، او ظاهراً همان سالار ديلمي است که برای گيلان است؛ ديلم واژه سلاّر را شايد نداشته باشد، اما سالار در آن منقطه کم نيست، سالار ديلمي از فقهاي بزرگ ماست ـ فرمود شما جواب او را بدهيد! اين مجموعه چهار موسوعهاي؛ اوّل المغني است که قاضي عبدالجبّار نوشت، بعد الشّافي است که سيد مرتضي نوشت، بعد دو نقض متقابل است که شاگردان قاضي و شاگردان مرحوم سيد مرتضي نوشتند. ببينيد سيد مرتضي چه کار کرد؟ اگر شيخ طوسي ميگويد که با همه اختلافاتي که علما در فتوا دارند؛ اما دوستانه و برادرانه با هم زندگي ميکنند، اين تربيت شده مکتب سيد مرتضي است. سيد مرتضي آن چهار جلد شافي را نوشت و فَحلي بود! بعد در آخر آن قَسَم ياد ميکند! حتماً اينها را ببينيد، آخر شافي جلد چهارم ميگويد شما را به خدا قَسم! اين حرف را مطالعه کنيد، نگوييد سيد مرتضي گفته! ببينيد درست است يا نه؟ بين حرفهاي من و حرفهاي او محقّقانه و بدون تعصّب داوري کنيد! قَسم ميدهد! قاضی هم البته باادب نوشته و اهانتي نکرده است. از اين طرف، سيد مرتضي هم اين را نوشته، بعد قَسم ميدهد که نگوييد سيد مرتضي گفته، ببينيد حق با من است يا حق با اوست؟[13] اگر اين روش بين شيعه و سنّي بود، نه اين او را سبّ و لعن ميکرد و نه او اين را سبّ و لعن ميکرد، ما امروز داعش نداشتيم! به هر حال آدم بين خود و بين خداي خودش يک تبرّي دارد، آن ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[14] که منتظر سقيفه است و حرفي در آن نيست! اما حالا بياييم يکديگر را ما فحش بدهيم و آنها فحش بدهند! ما فحش بدهيم و آنها فحش بدهند! نتيجهاش داعش است. اين سيد مرتضي آن روز اينها را جمع کرد.
ببينيد ذات اقدس الهي، پيغمبر را ادب کرد! فرمود علی پسرعموي من است، علي داماد من است اين حرفها چيست؟ بگو: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»؛[15] از آن به بعد پشت سر هم پيغمبر فرمود: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي». فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾،[16] ياد داد به پيغمبر که چگونه حرف بزند. امامت متن نبوّت است، «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»؛[17] درباره امام حسن و اينها هم هست، «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»؛[18] شايد قبلاً هم ميفرمود، ولي بعد از نزول ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾ لحن عوض شد. علي داماد من است يا علي پسرعموي من است، اينکه مقام نشد! «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»، اين تفصيلِ ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾ است. خدا ميداند که چقدر در روحيه پيغمبر اثر گذاشت! و اينها توانستند به هر حال حفظ بکنند. آن ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ منتظر سقفيها هست، بين ما و خداي ما هر چه خواستيم تبرّي کنيم که آن راه خاص خودش را دارد؛ اما ملتي با ملت ديگر، اينطور که راه سيد مرتضي نبود را بروند، نتيجهاش همين است، يک وقت به هر حال بايد حل بشود. سعي اين «دار التقريب» ـ إنشاءالله ـ مشکور باشد! در بخشهاي مهمي موفق بود، ولي به هر حال بايد روزي حل بشود يا حل نشود؟ اين بحث کلامي را آدم دارد، صريحاً ميگويد سقيفه «بيّن الغي» است، ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ است و به انتظار اوست؛ اما در بحث علمي است! آن غدير حق است، ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾،[19] بحث علمي است! آن «حقٌّ لاريب فيه» و اين هم «باطلٌ لاريب فيه» است. اينها بايد در کلام و در کتابهاي کلامي مطرح بشود؛ اما اين فحش بدهد و آن به اين فحش بدهد به جايي نميرسد. ببينيد اين شيخ طوسي آمده گفته اختلافي که بين علما بود، بيش از اختلافي بود که بين ابوحنيفه و شافعي و مالکي است؛ ولي اينها کنار هم زندگي ميکردند! پس ميشود اين اختلاف را به عنوان رحمت بدانند و اختلاف نظر را تقديس کنند، اختلاف رأي را تقديس کنند. يک وقت است که ـ خداي ناکرده ـ کسي مشکل دارد، حکومت اصلاً براي همين است، حکومت جعل شده براي اينکه کسي را که مشکل دارد او را ادب کند، اين حرفي ديگر است؛ اما اساس بر اين است که اگر کسي واقعاً «بينه و بين الله» هيچ نظري و مشکلي ندارد، نظرش همينطور است که سيد مرتضي گفته ـ إنشاءالله ـ بايد محترم باشد.