درس تفسیر آیت الله جوادی
95/07/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 1 تا 4 سوره حُجرات
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ (1) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ (3) إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (4)﴾
همان طوري که ملاحظه فرموديد سوره مبارکه «حجرات» عناصر محوري فراواني دارد که بخشي از اينها مربوط به رعايت ادب «مع الله» و ادب «مع رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم)» است. در آيه اوّل که سخن از تقديم ﴿بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ هست؛ يعني چيزي را، يا شيئي را، يا شخصي را مقدم بر خدا و پيامبر قرار ندهيد؛ نه خودتان نه ديگري را؛ ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾، نه «لا تَقَدَّمُوا»! ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾ «أحداً»، نه خودتان را و نه ديگري را.
سؤال در اين بود که آيا از اين آيه ميشود حرمت نماز کسي که مقدم بر قبر امام(سلام الله عليه) هست را استفاده کرد يا نه؟ حرمت اگر به خود نماز تعلّق بگيرد، نهي به خود نماز تعلّق بگيرد، به اجزاي نماز، شرايط نماز، اين نهی ظاهر بر ارشاد به بطلان است، حکم وضعي است، مثل «لَا تُصَلِّ فِي جِلْدِ مَا لَا تَشْرَبُ لَبَنَهُ وَ لَا تَأْكُلُ لَحْمَه»؛[1] اين «لَا تُصَلِّ فِي جِلْدِ مَا لَا تَشْرَبُ لَبَنَهُ وَ لَا تَأْكُلُ لَحْمَه» ارشاد به اين است که نماز در لباسي که از اجزاي حرامگوشت تشکيل شده است، يا در او جزئي از اجزاي حرامگوشت هست باطل است، اين ارشاد به بطلان صلات است و ارشاد به مانعيت «ما لا يؤکل لحمه» هست براي صحت صلات. اين نهي، نهي ارشادي است، نهي وضعي است و بطلان نماز هم از آن استفاده ميشود: «لَا تُصَلِّ فِي جِلْدِ مَا لَا تَشْرَبُ لَبَنَهُ وَ لَا تَأْكُلُ لَحْمَه». اما اگر نهي به شیء خارج تعلّق بگيرد، نه به خود نماز؛ نظير حرمت غصب ـ چه مکان غصبي و چه لباس غصبي ـ حالا اگر کسي در مکان غصبي نماز بخواند، يا با لباس غصبي نماز بخواند، اين مندرج تحت مسئله اجتماع امر و نهي است؛ اگر گفتيم امر و نهي ميتواند در شیء واحد روي تعدّد عنوان جمع بشوند محذوري ندارد، در نتيجه اين کار هم حرام است و هم صحيح! از آن جهت که مأموربه است صحيح است و از آن جهت که تصرف در مکان غصبي يا لباس غصبي هست حرام است. امر مسير خود را، نهي مسير خود را طي ميکند و اين نماز هم صحيح است و هم حرام؛ ولي اگر گفتيم اجتماع امر و نهي جايز نيست، آن وحدتِ متعلّق، به کثرت عنوان سرايت ميکند و اينها را يکي ميکند، نميشود گفت که هم ما شیء واجب داريم و هم حرام، و جانب امر مقدم شده است نه جانب نهي؛ لذا در اينجا اين شخص معصيت کرده است، ولي نماز او صحيح است.
صورت سوم اين است که اجتماع امر و نهي جايز نيست، يعني ممکن نيست، آن وحدت متعلّق، به تعدّد عنوان سرايت ميکند، اينها نميشود دوتايي باهم جمع بشوند؛ ولي به جانب نهي مقدم شد نه جانب امر، در نتيجه اين نماز حرام است و باطل.
در جريان تقدّم ﴿بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾، اصلِ جلو افتادن از قبر امام و همچنين پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين را کسي اشکال نکرده است، همه کساني که به زيارت مشاهد مشرّفه موفقاند، به هر حال جلوي قبر امام ايستادهاند زيارت ميخوانند، چه اينکه پشت سر ايستادهاند، طرف راست ايستادند، طرف چپ ايستادند. ايستادن و راه رفتن جلوي قبر امام محذوري ندارد؛ اما درباره خصوص نماز اگر يک نهي خاص داشته باشيم که شما مقدم بر قبر امام نماز نخوانيد، از اين حکم ارشادي، بطلان مشخص ميشود؛ ولي اگر خواستيم از اين آيه و امثال اين آيه استفاده بکنيم، حداکثر حرمت است نه بطلانِ نماز، نميشود بطلان نماز را استفاده کرد.
در کتابهاي فقهي در دو مسئله اين عنوان را طرح ميکنند: يکي مسئله شرايط مکان نمازگزار است که ميگويند يکي از شرايط صحت صلات اين است که آن مکان مباح باشد؛ يعني ايستادن در آن مکان مباح باشد؛ لذا اگر مکان غصبي بود، چون ايستادنش حرام است، نماز مشکل پيدا ميکند. روي قبر امام(سلام الله عليه) چون اين قيام همراه با هتک حرمت است، اين ايستادن حرام است. پا گذاشتن روي پرده، پارچه و کاغذي که آيات الهي و اسماي حسناي الهي روي آن نوشته شده است، اين پا گذاشتن حرام است، اين قيام حرام است، اين «کون» حرام است. جايي که ايستادن حرام باشد فاقد شرط مکان مصلّي است. پس يکي از جاهايي که نام قبر امام(سلام الله عليه) مطرح است، در همان شرايط مکان مصلّي است که روي قبر امام ايستادن حرام است و نماز هم امر و هم نهي را دارد.
جاي ديگري که در فقه مطرح ميکنند مسئله مکانهاي مکروه است؛ امکنه مکروه را که ميشمارند، يکي قبرستان است، «بين القبور» نماز خواندن مکروه است، مگر اينکه قبور، قبور ائمه(عليهم السلام) باشد که آنجا کراهت ندارد؛ سخن از حرمت نيست، سخن از نفي کراهت است. آنجا ميگويند که بين قبور ائمه، مثل ائمه بقيع(سلام الله عليهم) که اگر کسي بين اين قبور بخواهد نماز بخواند محذوري ندارد، آنجا ميگويند به اين شرط که مساوي با قبر امام نباشد. آنها هم از اين نهي تقدم و امثال آن که ارشاد به حفظ ادب است، شايد تأييدي گرفتند که اگر مساوي قبر امام(سلام الله عليه) باشد، سوء ادب است و امثال آن.
مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در مکان مصلّي آن گونه که در خاطر دارم اين چنين فرمودند که حرم اينها قداستي دارد، همان طوري که نام اينها قداستي دارد و ذات اقدس الهي نام اهل بيت را ملحق به نام خودش کرد، ملحق به قرآن کرد؛ بيت اهل بيت را که مزار و مشهد اينهاست، ملحق به بيت خودش کرد. شما الآن میبينيد فتواي رايج اين است که نماز در حرم در هر يک رکعت، ثواب به دويست رکعت هم رسيده است، اينجا قبرستان است، اين حرم که بيت معصوم هست ملحق به مسجد است که «بيت الله» است.[2] آن فتوا کجا و اين کراهت کجا!؟ اين چنين نيست که حالا چون آنجا قبر است فقط کراهت ندارد، بلکه ثواب مسجد را دارد. غرض اين است اين بيان مرحوم صاحب جواهر اين است که ذات اقدس الهي اسامي نوراني اينها را به اسامي خود ملحق کرد، بيت شريف اينها را به بيت خود ملحق کرد. خود «ولايت» البته افضل از «کعبه» است، خدا مرحوم ابن بابويه قمي را غريق رحمت کند! ايشان در کتاب شريف من لايحضره الفقيه دارد که البته کعبه محترم است، حفظ آن واجب است و ترديدي در آن نيست؛ ولي اگر کسي با امام زمانش درگير باشد و مخالف امر امام زمانش باشد، اين به درون کعبه هم پناهنده بشود خدا او را پناه نميدهد.[3] اين ابن زبير که معاصر وجود مبارک سيدالشهداء بود بهانه کرد همراه حضرت نرفت، بعد معاصر وجود مبارک امام سجاد(عليه السلام) بود در برابر حضرت قرار گرفت و داعيه داشت، او به درون کعبه پناهنده شد، مأموران اموي آمدند روي کوه ابوقبيس منجنيق گذاشتند ـ آنها که قبل از انقلاب به مکه مشرّف شدند آن کوه ابوقبيس را ديدند ـ اين کوه ابوقبيس مُشرِف به کعبه بود، اين روي کوه ابوقبيس منجنيق گذاشتند، سنگباران کردند، کعبه را ويران کردند، ابن زبير را گرفتند و اعدام کردند، بعد کعبه را هم ساختند. فرمايش مرحوم صدوق در من لا يحضر اين است که اگر يک وقت ذات اقدس الهي جلوي ابرهه را گرفت و طير ابابيل فرستاد، او ميخواست بساط کعبه را بردارد؛ اما اينها که ميخواستند ابن زبير را اعدام کنند که نخواستند بساط کعبه را بردارند، به حسب ظاهر معتقد بودند؛ لذا بعد هم کعبه را ساختند؛ لذا بين جريان ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابيلَ﴾،[4] با جريان «ابن زبير» خيلي فرق است. پس اگر کسي مخالف امام زمانش باشد، اين به درون کعبه هم پناهنده بشود خدا پناهش نميدهد.
«فتحصّل»، يک وقت است ما نهي خاص داريم که نهي ميخورد به نمازِ کسي که متقدّم «بين يدي القبر» است، آن ارشاد به بطلان است و حکم وضعي از آن استفاده ميشود. يک وقت است که نهي به تقدّم «حال الصلاة» نخورده، نهي به اصل تقدم خورده، مسئله اجتماع امر و نهي است و هر کس به مبناي خودش فتوا میدهد، حداکثر اين است که اگر کسي آگاه نباشد، که حرمتي ندارد، براي اينکه او اصلاً قصد ايذاء و بيادبي و اينها نداشته، حرمتي ندارد براي او، مثل اينکه کسي علم به غصبيت مکان ندارد؛ اما اگر کسي عالِم باشد، ميداند که بالاي قبر است؛ ولي اين را اهانت نميداند، اين را تبرّک ميداند؛ مثل کساني که جلوي قبر ايستادهاند و زيارت ميخوانند، درک اينها ضعيف است، بعيد است که اين حرام باشد؛ منتها درکش ضعيف است، او به قصد تقرّب آمده است؛ اما اگر مصداق ايذاء باشد يا هتک حرمت باشد بيادبي باشد، حرمتي است که به خارج صلات تعلّق گرفته، بعيد است که نماز را باطل کند؛ البته يک حرام قطعي است نسبت به جايي که ايذاء و حرمت و هتک حرمت و امثال آن باشد. پرسش: در مشاهد مشرفه فعلی ضريح مقدس بالای قبر امام است؟ پاسخ: بله، الآن تقريباً قبر مطهّر امام رضا(سلام الله عليه) خيلي فاصله دارد با آن، همين که در فضاي عرف هتک حرمت است، چون هتک حرمت يک عنوان عقلايي است. الآن همين جايي که قبر مطهّر هست آن روزهاي اوايل که ما مشرّف ميشديم براي غبارروبي، ما ديديم يک مرمر سفيد خالصي است؛ خدا مرحوم آيت الله طبسي(رضوان الله عليه) را رحمت کند! ميگفتند اين شايسته قبر حضرت نيست، شما بايد بهترين مرمر ايران را فراهم بکنيد، بعد شجره حضرت را بنويسيد، بعدها ديديم ـ الحمدلله ـ بهترين مرمر فراهم شده، نام مبارک حضرت، اجداد حضرت، «علي بن موسي الرضاي کذاي کذاي»، الآن نوشته شده است؛ ولي قبلاً يک مرمر سفيدي بود و اين شايسته آن مقام نبود؛ بعدها البته به برکت انقلاب، خدا شهدا را با شهداي کربلا محشور کند که همه اين برکات از شهادت آنهاست. خيلي چيزها آباد شده و اصلاح شده است.
غرض اين است که اين ﴿لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾، اين ناظر به مسئله صلات خيلي سخت است؛ البته ميتواند جزء مؤيدات آن مطلب باشد. ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾ که اشاره شد گرچه سخن از خدا و پيامبر است، ولي به توحيد برگشت، فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾، يک؛ ﴿إِنَّ اللَّهَ﴾، دو؛ ﴿سَميعٌ﴾، سه؛ ﴿عَليمٌ﴾، چهار؛ همهاش سخن از خداست. پس اگر حرمتي براي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است به برکت رسالت آن حضرت است.
مطلب بعدي درباره حَبط عمل هست؛ عمل يا معصيت است، مثل سرقت و عصيان و قمار و امثال آن، اين را نميگويند اين عمل حبط است، اين عمل اصلاً «غيّ» است، نه اينکه اين عمل باطل شد. اين عمل «بيّن الغي» را نميگويند اين عمل حابط است، اين حَبط شد. قسم دوم عملي است که صبغه عبادي دارد، مثل عبادت و سجده، اين اگر «لله» باشد «خالصاً»، ثواب دارد. اگر مشوب به ريا باشد، اين عمل حَبط است؛ يعني عبادت بياثر است، آن ثواب را به او نميدهند، وگرنه معصيت را که نميگويند حبط. عبادتِ براي «صنم» و «وثن» حبط است؛ يعني بيارزش است، بياثر است، گذشته از اينکه فساد ديگري هم دارد. آن صبغه عبادي که اينها توقع دارند در اينجا مترتّب نيست، اين عمل حَبط است. اما مسئله اِحباط که معصيتي و يا سيّئهاي، حسنه را از بين ببرد، اين چنين نيست، مگر اينکه ـ معاذ الله ـ آن سيّئه؛ کفر، ارتداد، الحاد، شرک و يا اين گونه از معاصي اعتقادي باشد که کلّ اعمال را از بين ميبرد. اما معصيتي بيايد يک حسنه را از بين ببرد، اين دليل خاص ميخواهد. سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد که طبق بعضي از مباني و احتمالات، ممکن است که بعضي از معاصي سبب حبط بعضي از حسنات بشود، اين در مقام «ثبوت» امکان دارد؛ اما اين آيه ﴿أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ﴾ بخواهد آن را برساند، اثبات آن نياز به تأمّل دارد؛ البته روزهاي بعد که ـ إنشاءالله ـ بحثهاي تکميلي اين فراز از سوره مبارکه «حجرات» مطرح بشود، شايد تحقيق بيشتري بشود.
مطلب بعدي آن است که فرق بين «حجره» و «بيت» و «دار» چيست؟ ما يک خانه داريم، يک اتاق داريم؛ حجره به منزله اتاق است و بيت به منزله خانه، يا نه! خانه آن دار را ميگويند خانه و خانه داراي چند تا بيت است؟ بعضي از بيوت متّسع ممکن است حجراتي داشته باشد که اين حجرات با همان ليفهاي خرما و پارچههاي مشکي از يکديگر جدا ميشد و بخشي از اينها يعني يک حجره خاص مربوط به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بود که حضرت در آنجا زندگي ميکرد. دار را گاهي به معني خانه ميگيرند، گاهي خيلي وسيعتر مثل دار آخرت، دار دنيا، به اين معناست. اگر بين بيت و حجره فرق است، معلوم ميشود که بعضي از بيوتات وسيع است که داراي نُه حجره بود، چون اينجا حُجرات را که شمردند به عدد همسران حضرت، نُه تا حجره بود، حجرهها هم فاصلههايش با يک ليف خرما بود و مساحتش هم محدود بود. به هر تقدير آن جايي که مربوط به حجره حضرت بود، عدهاي بر اساس اصول جاهلي، از پشت حجره صدا ميزدند که «اُخرج»! اين ادب را قرآن کريم نهي کرد که اين برخورد جاهلي نسبت به آن حضرت روا نيست. بعدها طوري ميشد که همينها که ﴿مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ﴾ فرياد ميزدند و ميگفتند: «يا کذا اُخرج»، بعدها طوري شده بود که «يدقّون ابوابهم بالأنامل أو أظافر»، بعدها آن قدر مؤدّبانه رفتار کردند که يا با انگشت در اتاق را ميزدند، اين برای «يدقّون أبوابه بالأنامل»، يا با آن نوک ناخن در ميزدند «يدقون أبوابه بالأظافر»، همين عرب جاهلي را که داد ميزدند ميگفتند: «يا فلان اُخرج»، آيات قرآن اينها را طرزي تربيت کرد که «يدقون أبوابه بالأنامل» برای يک عده، «بالأظافر» برای عدهاي ديگر، اينها را اين طور مؤدّب کرده است. حالا اگر در ميزدند همينها تربيت شدند؛ البته عدهاي هم تربيت نشدند. چون امروز هم برابر نقلي روز «مباهله» است و در تتمه بحث قبل هم فرمايشي از مرحوم شيخ طوسي مانده بود که نقل نکرديم و از طرفي هم روز نزول سوره مبارکه «هل أتي» است، اين را هم بازگو کنيم.
مرحوم سيد مرتضي(رضوان الله عليه) در جواب قاضي عبدالجبّار همداني اسدآبادي که اين هم اهل اسدآباد همدان است، ايشان در کمال ادب اين کتاب المغني قاضي عبدالجبار را صفحه به صفحه، سطر به سطر، بررسي کردند و جواب دادند.[5] فرمودند: شماي عبدالجبار گفتيد که بعضي از شيوخ ما گفتند ـ معاذالله ـ وجود مبارک حضرت امير در صحنه مباهله نبود؛ ما میگوييم يک محقق همين طور روي هوا که حرف نميزند، بگوييد اين شيخ شما و استاد شما چه کسي بود؟ کجا گفته؟ که ما هم مراجعه کنيم! اين را در شافي فرمود: اينکه شما گفتيد بعضي از شيوخ ما اين حرف را زدند، اين شيخ شما کيست؟ کجا گفته و در چه کتابي گفته؟ شافي مرحوم سيد مرتضي چهار جلد است، جلد دوم صفحه 253 ميفرمايد ايشان که گفتند «و نحن نبيّن أن الامامة قد تکون في من ليس بأفضل» شما گفتيد ممکن است امام افضل نباشد، ما اين را بحث خواهيم کرد، چگونه ميشود که افضل ترک بشود و مفضول بيايد زمامدار مردم بشود؟ گفتيد: «و في شيوخنا من ذَکر عن اصحاب الآثار أن عليّاً عليه السلام لم يکن في المباهله» شما بگوييد اين شيخ شما و استاد شما چه کسی بود؟ شمای قاضي عبدالجبار که استاد گمنام نداريد! استاد شما چه کسی بود؟ در کدام کتاب گفته؟ چه وقت گفته؟ همينطوری گفتيد بعضي از شيوخ ما گفتند که علي(سلام الله عليه) در آن صحنه نبود! اصل اين جريان را مرحوم سيد مرتضي(رضوان الله عليه) در همان جلد دوم شافي، عنوان بحث مباهله را جداگانه مطرح کردند و سخنان جناب قاضي عبدالجبار را هم به اين صورت جواب دادند. اين حرف ايشان که شما بگوييد چه کسي گفت؟ و کجا گفت؟ تا ما هم برويم تحقيق کنيم! بنابراين چنين کسي در عالَم پيدا نشد که بگويد علي(سلام الله عليه) نبود و حال آنکه اجماع مفسّران اين است، اجماع محدّثان اين است، اجماع مورّخان اين است. اگر حضرت امير نبود، پس اين ﴿أَنْفُسَنَا﴾[6] برای کيست؟ خود حضرت که خودش را دعوت نميکند! آن هم به جمع! به هر حال اين ﴿أَنْفُسَنَا﴾ يک کسي هست. اين خلاصه سخنان مرحوم سيد مرتضي در جلد دوم شافي در نقد حرفهاي قاضي عبدالجبار.
اين را شما تحقيق کنيد، وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) درباره حضرت امير اين را يقيناً فرمود: «عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ»؛[7] مثل اينکه درباره خود سيدالشهداء فرمود.[8] و بالاتر از اين هم درباره حضرت امير آمده؛ آيا اين فرمايشات را وجود مبارک پيغمبر قبل از نزول آيه «هل أتي» فرمودند يا بعد از نزول آيه «هل أتي»، ذات اقدس الهي به حضرت آموخت که با اهل بيت خود اين طور حرف بزن؟! بعداً فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»، «عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ». ظاهراً بعد از نزول آيه مباهله، ذات اقدس الهي به حضرت آموخت که شما با اين فرهنگ و ادبيات، اهل بيت را معرّفي بکن! از آن به بعد پشت سر هم حضرت ميفرمود: ، «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»، «عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ». آيا قبل از نزول آيه مباهله، يک چنين تعبيري از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) درباره حسنين و وجود مبارک حضرت امير آمده يا نه؟ اين مربوط به کوشش و رنج شما بزرگواران است؛ ولي بعداً يقيناً بود. اين نشان ميدهد که اين آيه مباهله طرز تعبير از اهل بيت به لسان پيغمبر آموخته شد که درباره اينها بگو.
يک مطلب لطيفي که مرحوم سيد مرتضي در همين شافي نقل ميکند، ميگويد که در حضور جمعي برخيها از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال ميکردند که اصحاب شما چه کسانياند؟ يعني مثلاً زبدهترين اصحاب شما چه کسانياند؟ حضرت نام بعضي از اصحاب را برد. اين شخص عرض کرد که پس نام علي بن ابيطالب را چرا نبردي؟ حضرت فرمود تو سؤال خود را عوض کن من جواب بدهم! تو گفتي اصحاب شما چه کسانياند! نگفتي جان تو کيست؟! اين حرفها بوسيدني نيست؟! اين را در جلد دوم دارد که در تأييد اين مطلب اينکه عدهاي «يشهد بصحة قولنا فمِن ذَلِكَ مَا تَظَاهَرَتْ بِهِ الرِّوَايَة»؛ يک روايت و دو روايت نيست! «تَظَاهَرَتْ بِهِ الرِّوَايَة من أنّه(صلي الله عليه و آله و سلم) سُئِلَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِه» به حضرت عرض کردند که شما بعضي از اصحاب خود را معرفي بکنيد؟ «سُئِلَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِه»؛ بعد حضرت نام عدهاي را برد. «فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ فَعَلِيٌّ»؛ يا رسول الله چطور نام علي را نبردي؟ «فَقَالَ(صلي الله عليه و آله و سلّم) إِنَّمَا سَأَلْتَنِي عَنِ النَّاسِ»؛ تو از توده مردمي که جزء اصحاب من هستند سؤال کردي، «وَ لَمْ تَسْأَلْنِي عَنْ نَفْسِي»؛ تو که نگفتي آنکه به منزله جان توست کيست که من بگويم علي است! تو گفتي اصحاب تو کيست؟ من هم سلمان و اباذر و اينها را گفتم. اين هم مرحوم سيد دارد که «تَظَاهَرَتْ بِهِ الرِّوَايَة»؛ يک روايت و دو روايت نيست! فرمود تو سؤال خود را عوض کن من هم جواب ميدهم! اين است![9]
حالا امروز طبق بعضي از نقلها بيست و پنجم ذي حجّه هم روز مباهله گفته شد؛ يعني روز مباهله را گفتند بيست و پنجم است؛ لکن روز بيست و پنجم روز نزول سوره مبارکه «هل أتي» است؛ کلّ اين سوره «هل أتي» که نور است، ملاحظه فرموديد که چند تا نکته دارد مربوط به اهل بيت(عليهم السلام).
نکته اوّل اينکه اين ذوات قدسي روزه گرفتند و هنگام افطار افطاري خودشان را دادند، ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾؛[10] به شهادت خود کلمه «اسير»، اين سوره مبارکه در مدينه نازل شد، گذشته از اينکه تاريخ صدور و شأن نزول آن، اين قطعي است که در مدينه نازل شد. توهّم اينکه در مکه نازل شده باشد اصلاً جا ندارد. عمده آن آيه هشت اين سوره مبارکه «انسان» است که فرمود: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾. همه ما اين قصه را شنيدهايم، عمده آن است که اين اسير چه کسي بود؟ ما در مدينه مسلمان اسير نداشتيم! اين کلمه اسير دو تا پيام دارد: يکي اينکه اين سوره در مدينه نازل شد، براي اينکه در مکه همه اينها تحت فشار مشرکان بودند اينها جنگي نداشتند تا اسير بگيرند، خودشان که در اسارت بودند؛ پس يقيناً اين سوره در مدينه نازل شد. پيام ديگر اين است که در مدينه مسلمان اسير نبود! جنگهاي تحميلي که با مسلمانها داشتند و مسلمانها دفاع ميکردند، گاهي اسير ميدادند گاهي هم اسير ميگرفتند، در جنگ بدر و امثال بدر. اين اسير مشرک و ملحدي بود که در جنگهاي عليه اسلام شرکت کرده بود و جزء اسراي جنگي بود که مسلمانها او را گرفتند. سخن در اين نيست که علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) شکم او را سير کرد، سخن در اين است که اين پنج نفر، آن چهار ذات مقدس و در خدمت آنها که فضه خادمه بود، افطاريه يعنی افطاريه، افطاريه شب سوم را به اين مشرک ميدهند، اين يعني چه؟! اين علي ميگويد اگر شما حکومت اسلامي تشکيل داديد، نظام اسلامي تشکيل دادي، کسي هست که با شما کاري ندارد، فقط گرسنه است، ولو بتپرست، شما بايد شکم او را سير کنيد. اين علي است! اين حکومت اسلامي است! نگذاريد کسي در مملکت شما گرسنه بماند، وگرنه در مدينه مسلمان اسير نبود. اُسرايي که محصول جنگهاي تحميلي بودند از مکه به مدينه آمده بودند، بله اينها اسير بودند. شب سوم که شدّت گرسنگي اينهاست و در حال روزهاند، همين ذوات قدسي، فضه هم به برکت اينها، سهميه خود را به اين اسير ميدهند! اين آموزنده نيست؟! ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾، در نظام اسلامي کسي نبايد گرسنه بخوابد، اين علي است! آنگاه در پايان اين سوره مبارکه، سخن از ﴿وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾[11] است. در پايان اين بخش که فرمود بهشت متعلّق به اينهاست و خوف و هراسی ندارند. فرمود: ﴿وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾، اين شراب طهور، اگر در قيامت باشد معنا شده است که چه طعامي است!؟ آيه 21 همين سوره، ﴿وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾. اگر در بهشت اين شراب باشد، طهور معناي خاص خود را شايد داشت؛ اما اگر شراب طهور در دنيا باشد، معناي جامعتري دارد. اين شراب طهور يعني چه؟ مرحوم امين السلام(رضوان الله عليه) در مجمع البيان ذيل اين آيه شراب طهور را به چند وجه معنا ميکنند که اين شراب طهور يعني چه؟ آن آخرين قولي که نقل ميکند اين است: «يُطَهِّرُهُمْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سِوَي اللَّهِ»، اين شرابي است که انسان را از هر چه غير خداست پاک ميکند! اين کدام شراب است؟ اين حرف چه کساني است؟ «يُطَهِّرُهُمْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سِوَي اللَّهِ»، چرا؟ «إِذْ لَا طَاهِرَ مِنْ تَدَنُّسٍ بِشَيْءٍ مِنَ الْأَكْوَانِ إِلَّا اللَّهُ»؛ هر موجودي قذارتي دارد، مگر خدا. وابستگي به اين و آن، قذارتي دارد. به هر که انسان وابسته باشد نجس ميشود، مگر وابسته به خدا، اين حرف خيلي حرف بلندي است! فرمود: «يُطَهِّرُهُمْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سِوَي اللَّهِ»، اين يک؛ چرا؟ «إِذْ لَا طَاهِرَ مِنْ تَدَنُّسٍ بِشَيْءٍ مِنَ الْأَكْوَانِ إِلَّا اللَّهُ»، هر کس به خودش وابسته باشد قذر است، به مثل خودش وابسته باشد آلوده است، به «الله» وابسته باشد پاک است. اين حرف، حرف بلندي است اين را چه کسي گفته است؟ «إِذْ لَا طَاهِرَ مِنْ تَدَنُّسٍ بِشَيْءٍ مِنَ الْأَكْوَانِ إِلَّا اللَّهُ».
بعد ميفرمايد: «رَوَوْهُ» ـ به صورت جمع ـ همه اين آقايان اين مطلب را «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ»، نقل کردند(عليهم آلاف التحية و الثناء)،[12] آيا از غير اهل بيت اين حرف ساخته است اصلاً؟! که انسان به خودش تکيه کند آلوده است، به ديگري تکيه کند آلوده است، به «الله» تکيه کند مطهّر است؛ لذا اهل بيت مطهَّر هستند. «رَوَوْهُ»، نه «رَواهُ» يا «رُوِيَ»! شما ببينيد در اين مرسلات، يک وقت مرحوم صدوق ميگويد «رُوِي عن الصادق(عليه السلام)»، کمتر به اين اعتنا ميشود، براي اينکه ميگويند مرسله است. يک وقت خود صدوق ميفرمايد: «رَوا الصادق، قال الصادق(عليه السلام)»، اين مرسلهاي است که مورد اعتماد است. يک وقت ميگويند: «رَوَوهُ» همه اينها، اين را از وجود مبارک امام صادق نقل کردند. آن وقت، خدا خانهاي به نام «مسجد» ساخت، هم پاکان را معرفي کرد به قرينه آيه تطهير که اينها مطهَّرند، هم به مسجديها گفت راه اينها را برويد: ﴿لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾؛[13] مسجد جايي است که انسان شاگرد ائمه ميشود، نه بهشت ميرود! خيليها بهشت ميروند. جايي که انسان پاک بشود، ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾. آن مطهَّرِ معصوم همان چهارده ذات مقدساند، شاگردان آنها راه همينها را طي ميکنند ميخواهند پاک بشوند. يک روايت نوراني هم از وجود مبارک حضرت امير هست و هم از وجود مبارک امام مجتبي؛ از امام مجتبي در تحف العقول هست،[14] اصل آن هم از وجود مبارک حضرت امير است که «مَنِ اخْتَلَفَ إِلَي الْمَسَاجِدِ أَصَابَ إِحْدَي الثَّمَان»؛[15] فايده مسجد رفتن يکي از اين هشت فايده است که همهتان آن را خوانديد که انسان گناه نميکند يا «حياءاً من الله» يا «خشية من الله» يا «حياء من الناس»، هشت برکت و هشت فايده که برنامه مساجد را در اين هشت اصل خلاصه کردند بيان کردند. اما اينکه مربوط به مسجد قباست فرمود: مسجد جايي است که نميخواهند بهشت بروند، بهشت امر آساني است براي آنها رفتني است، اهل بهشتاند؛ اما ميخواهند جاي پاي اهل بيت را ببوسند، همان طرف حرکت کنند، به هر اندازه سهم آنها شد! ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾ آنکه ما کم داريم اين است. کسي نه توقع دارد و نه به آن مقام ميتواند برسد که ﴿يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾ بشود! اما اين راه رفتني است. به غير خدا انسان آلوده باشد، دَنِس است، طبق آن حديثي که از وجود مبارک حضرت نقل شده است.[16] اين آيه که مربوط به مسجد قباست؛ اوّلين کاري که حضرت کرد مسجد قبا را ساخت. اين کارهاي اوّليه حضرت در تأسيس حکومت اسلامي است؛ ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾ پس مسجد ميتواند مطهَّر تربيت کند. اگر مطهَّر تربيت کرد، ديگر زير بار اين و آن نخواهد رفت. اميدواريم به برکت قرآن و عترت نظام ما اين چنين بشود.