درس تفسیر آیت الله جوادی
95/03/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 18 تا 25 سوره فتح
﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (۱۸) وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (۱۹) وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً (۲۰) وَ أُخْرَي لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً (۲۱) وَ لَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الأدْبَارَ ثُمَّ لاَ يَجِدُونَ وَلِيّاً وَ لاَ نَصِيراً (۲۲) سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (۲۳) وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً (۲٤) هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِيبَكُم مِنْهُم مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً (۲۵)﴾
مقصود از فتح مبين و قريب و مطلقسوره مبارکهٴ «فتح»، جريان فتح مُبين را بيان ميکند؛ فتح مُبين در کنار فتح قريب و در کنار فتح مطلق است. اين سوره، فتح مُبين را به صورت صريح بيان کرده است: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾،[1] فتح قريب را هم ضمناً اشاره کرده و فتح مطلق را هم وعده داده است. فتح مُبين در جريان «صلح حُديبيه»[2] اتفاق افتاد؛ فتح قريب بعد از فتح مُبين در جريان فتح خيبر رخ داد؛ فتح مطلق بعد از جريان فتح خيبر در فتح مکّه رخ داد که حجاز و «جزيرة العرب» امن شد و همه دشمنان اسلحه را به زمين گذاشتند؛ لذا فرمود: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّاباً﴾[3] که آن ديگر فتح مطلق است. در جريان فتح مُبين که اينها آمدند تا سرزمين «حُديبيه» و مشرکان، مانع ورود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) شدند، مذاکراتي هم اتفاق افتاد که بنا شد فعلاً برگردند مدينه و سال بعد وارد بشوند؛ همينطور هم شده و اين به صورت يک فتح تلقّي شد.تفاوت نگاه توحيدی مشرک با منافقيکي دو سؤال مربوط به مسائل قبل بود که بيان ميشود؛ در آيهاي که فرمود منافقين ـ آيه پانزده ـ ﴿لاَ يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً﴾، نميشود گفت منافقين مثل مشرکين هستند که گاهي در مدّت عمر به ياد خدا هستند؛ نظير مشرکيني که ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾،[4] چون مشرک خدا را قبول داشت که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[5] منتها در ربوبيت مشرک بود نه در خالقيت، وقتي ضرورت پيش آمد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾. اما منافق اصلاً خدا را قبول ندارد، حتي اين گروه که ﴿فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[6] هستند وارد جهنّم هم که بشوند، آنجا هم به مالک ميگويند: ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾![7] از بس لجوج هستند، آنجا هم به ياد خدا نيستند. بنابراين منافقي که کافر مطلق است ﴿وَ لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾[8] يا ﴿لاَ يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً﴾، يعني آنچه مسائل ماده به دنيا برميگردد را معتقدند، ماوراي دنيا و ماده را «بالقول المطلق» منکر هستند. پرسش: آيا به طور صريح وجود دارد که منافقين خدا را قبول ندارند؟ پاسخ: فرمود منافق خدا را اصلاً قبول ندارد، ميگويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾؛[9] چه بگوييد و چه نگوييد براي ما يکسان است، اينها افسانه است و اساطير اوّلين است، اين نه به طور قليل و نه به طور کثير اصلاً به ياد خدا نيست! وقتي انکار محض است، چگونه به ياد خدا باشد؟! لذا به ذات مقدس پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود چه استغفار بکني و چه نکني، ﴿إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً﴾[10] خدا اينها را نميآمرزد! براي اينکه اينها نه تنها در ربوبيت مشرک هستند، بلکه اصلاً ملحد محض بودند!چگونگی تحقق نفخ صور اوّل برای آخرين گروه انساندر جريان نفخهٴ صور آنجا چون سخن از تاريخ و زمان و زمين و اينها نيست، نميشود گفت بعضيها به نفخهٴ اوّل نميرسند و در نفخهٴ دوم هستند؛ حالا چگونه اينهايي که در آخر ميميرند وارد نفخهٴ اوّل ميشوند و بعد وارد نفخه دوم، آن در بحث ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[11] که مقداري از اينها مبسوط آن بحث شد، ممکن است برخي از اينها هم بعداً بيايد حلّ ميشود؛ ولي هيچکس نيست که اين دو نفخهٴ صور را نداشته باشد. پرسش: در ارتباط با پرسش قبلي اينکه صور اوّل براي اماته آخرين گروهي هستند که؟ پاسخ: بله، آن ديگر سخن از تاريخ نيست که ما بگوييم اين آخرين تاريخ است که اين شخص وارد شده، چون نفخهٴ صور الآن هم هست! آنهايي که ميگويند ماسواي خدا همه فاني هستند، الآن آن نشئه را ميبينند! اينکه ميگوييم الآن آن نشئه را ميبينند، معلوم ميشود که نه تاريخ شمسي دارند، نه تاريخ قمري دارند و نه تاريخ ميلادي دارند، آن صحنه از زمان و زمين بيرون ! وقتي از زمان و زمين بيرون شد، نميشود گفت اول و دوم و ثاني و تاريخ و قمري و شمسي و امثال آنها.تفاوت تفسير ظاهری و باطنی آيه ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾مطلب اساسي اين است که ما يک وقت آيات قرآن را برابر همين ظواهر معنا ميکنيم ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾[12] حق است، براي اينکه رسول «بما انّه رسول» مطلبي را جز از ذات اقدس الهي نقل نميکند! اما يک وقت براساس «قُرب نوافل»[13] معنا ميکنيم که «كُنْتُ سَمْعَهُ ... بَصَرَهُ ... لِسَانَهُ ... يَدَهُ»،[14] اگر وجود مبارک حضرت براساس ﴿دَنَا فَتَدَلَّي٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[15] که ضمير به حضرت برگردد، ما آن نشئه را ملاحظه کنيم و آيات را معنا کنيم، ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ به يک سبک ديگري تفسير ميشود؛ در زمين که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[16] به زمين آمد و زميني شد، ما بگوييم رسول «بما انّه رسول» جز پيام مُرسِل را نميرساند، اگر طبق آن ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ را معنا کنيم خيلي فرق ميکند، اين هم يک معناي ديگري است؛ هر دو هم حق است؛ اما آنکه در مقام قُرب است براساس «قُرب نوافل» معنا ميشود و اينکه ما در محضر آن هستيم زميني معنا ميشود.
تبيين مقابل داشتن صفاتِ فعل خدای سبحاندر جريان رضاي الهي، رضا صفت فعل خداست و هر صفتي که مقابل دارد، صفت فعل است و صفتي که مقابل ندارد مگر عدم، آن صفت، صفت ذات است. در صفت فعل، خداي سبحان به هر دو وصف موصوف ميشود؛ مثل رضا و غضب، اراده و کراهت، قبض و بسط و مانند آن؛ گاهي قبض است و گاهي بسط، گاهي رضاست و گاهي کراهت، گاهي اراده است، گاهي محبّت است و گاهي عداوت، اينها اوصاف گوناگوني است؛ خدا نسبت به فلان شخص يا فلان وصف محبّت دارد و اراده دارد يا نسبت به اين شخص عداوت دارد و کراهت دارد و مانند آن. اينها صفات فعل است نه صفت ذات، چون اگر صفت ذات بود، ذات نامتناهي است و با همه هست که فعل آن هم بايد نامتناهي باشد و با همه، در حالي که رضا گاهي هست و گاهي نيست، غضب گاهي هست و گاهي نيست.عدم انتزاع صفات فعل خدای سبحان از ذات اومطلب ديگر اين است که چون اينها اوصاف فعل هستند، از فعل خدا انتزاع ميشود نه از ذات خدا؛ لذا در بيانات نوراني حضرت سيدالشهداء در آن دعاي عرفه اين است که خدايا! رضاي تو سببي از خود تو ندارد، چه رسد به اينکه ما سبب رضاي تو بشويم![17] افراد عادي رضاي آنها مسبَّب از اوصاف دروني آنهاست؛ کاري نسبت به آنها ميشود، آنها خوشحال ميشوند که مشکلشان حلّ شد، آن وقت راضي ميشوند يا کاري نسبت به آنها ميشود که آنها نگران و متأثّر هستند و رضايتشان سلب ميشود، اين رضايت و غضب، محصول آن انفعالات دروني خود انسان است؛ ذات اقدس الهي منزّه از آن است که چيزي از خارج در او اثر بگذارد و او بشود راضي يا بشود غضبان، بنابراين اينها جزء اوصاف فعلي خداست.وجه نامگذاری بيعت مسلمانان با پيامبر در حديبيه به شجره و رضواندر جريان «صلح حُديبيه» که زمينهٴ نبرد بود، وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از مسلمانان بيعت گرفت، گرچه عملي نشد؛ اما اينها بيعت کردند؛ هر چه را که حضرت دستور داد، اگر مبارزه بود که مبارزه و اگر نبود که برگردند. اينها کاملاً مرتّب آمدند با پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بيعت کردند، حضرت هم زير يک درخت نشسته و اينها آمدند بيعت کردند و چون اين جريان «تحت الشّجره» بود، اين به «بيعة الشّجره» معروف شد و چون ذات اقدس الهي فرمود: ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾،[18] اين به «بيعت رضوان» معروف شد و مانند آن. آن «شجره» را برخيها نگه داشتند و تبرّکاً کنار آن نماز ميخواندند، بعضي آمدند براي اينکه سخن از وَثَن و صَنَم نشود درخت را قطع کردند، بعد در زمان عباسيها آن را مجدد ساختند که بعد خراب شد، همچنين آن قسمت «تحت الشّجره» عناوين فراواني را هم به همراه داشت.خاص بودن پرداختن قرآن به جريان بيعت و اخبار از انزال سکينهفرمود: ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ﴾ آن «شجره». اين از موارد خاصي است که قرآن کريم به اين خصيصه هم پرداخت، وگرنه قرآن کريم به خصيصهها کمتر توجه دارد. تحليلي که خدا ميفرمايد اين است که ما از قلب شما باخبر بوديم که واقعاً مؤمن هستيد و ميخواهيد دين را ياري کنيد؛ لذا چون از قلب شما باخبر بوديم، سکينت و آرامش را به قلب شما داديم که هيچ هراسي از دشمن نداشتيد ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً﴾[19] اين انزال سکينه براي همين است؛ چه اينکه رعب و هراس را در دلهاي دشمنان القا ميکند که ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾،[20] اينها «مقذوف الرّعب» هستند و پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) «منصور بالرّعب» است که اين هم از تصرّف خدا در دلهاي آنهاست. يک بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه دارد که ما در اوايل امر مأمور به جهاد بوديم؛ ما جهاد ميکرديم، کشته ميداديم، شهيد ميداديم و اسير ميداديم، آنها هم کشته ميدادند و اسير ميدادند تا اينکه ذات اقدس الهي ما را در اين امتحان آزمود و روشن شد که ما حق هستيم، از آن به بعد «نَصر» و ياري و پيروزي را نصيب ما کرد؛ اين در بيانات نوراني حضرت در نهجالبلاغه هست که ما با آنها مثل دو قوش جنگي مبارزه ميکرديم تا اينکه امتحان داديم، وقتي معلوم شد «نَصر» با ماست «وَ اَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ»،[21] اينجا هم همينطور است. پرسش: سوال اساسي اين است که آن دو نفر هم «تحت الشّجره» بودند و خداوند هم رضايت خود را از آنها اعلام کرده، چرا شما مخالفت ميکنيد؟ پاسخ: خداي سبحان فرمود: ﴿فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ﴾، اين ﴿فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ﴾ نسبت به بعضيها يک نحوه ديگر بود و نسبت به مؤمنين طور ديگر بود! اينطور نبود که قلوب همه يکسان باشد! در بعضي از موارد فرمود که اينها تخلّف کردند و در بعضي از موارد فرمود اينها ادامه راه ندادند، اينطور نيست که از تکتک اينها ذات اقدس الهي به طور مطلق راضي باشد! در خيلي از موارد هم داريم که خدا از مؤمنين راضي است، بعد معلوم شد که در بين اينها افراد فاسد هم هستند يا در بين اينها افراد مرتدّ هم هستند؛ در فتح مکّه هم همينطور بود! اينطور نيست که اگر يک کلّي شد يا جمعي شد، تخصيصپذير و تغييرپذير نباشد.ثمره بيعت با پيامبر با توجه به منصوب بودن اوپرسش: پيامبر که منصوب از طرف خداست، بيعت ما چه تأثيري دارد؟ پاسخ: پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) منصوب است و آنها هم بايد با پيغمبر بيعت کنند! چه تأثيري دارد يعني چه؟ ﴿فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ﴾ اين «فاء»، «فاء» تفريع بر رضايت نيست، گاهي سبب بر مسبَّب عطف ميشود! چون اوّل ذات اقدس الهي اينها را آزمود، علم پيدا کرد که اينها «طاهرُ القلب» و «طيّبُ القلب» هستند ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾[22] و اين علم را هم مستحضريد که علم فعلي حق است، نه علم ذاتي؛ علم فعلي، تابع معلوم است و علم ذاتي، متبوع معلوم است؛ ذات اقدس الهي در مقام ذات، علم دارد که فلان گروه با اراده و اختيار خود آن راه را ميروند و در خارج هم همينطور واقع ميشود، چه اينکه به کار خودش هم علم دارد. آن سخن فخر رازي که ميگفت چون خدا علم دارد که فلان کس معصيت ميکند، پس معصيت، ضروري است،[23] با نقد مرحوم خواجه طوسي[24] حلّ شده بود. اينجا هم فرمود: ﴿فَعَلِمَ﴾، پس اين «فاء»، نشانه فرع بودنِ علم بر رضا نيست، بلکه رضا فرع بر علم است.آرامش مسلمانان و فتح آنان در خيبر ثمره بيعت آنان در حديبيه﴿فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً﴾ که جريان فتح خيبر است؛ اين ثواب آنهاست! ثواب، اختصاصي به مسئله آخرت ندارد، اصل آن هم از «ثوب» است، پارچهاي که انسان از آن استفاده ميکند و در بَر ميکند، اگر بدوزد که ميشود «قميص»، اگر ندوزد و همين پارچهٴ مطلق باشد ميگويند «ثوب». اين پارچه، خَلعت و جامه را ذات اقدس الهي به برکت استقامت و استواري مردم بيعت کننده «تحت الشّجره» به اينها داد، بيعت را هم قبلاً ملاحظه فرموديد؛ يعني فروختند و بيع کردند، جان و مالشان را به دين فروختند. در جريان «صلح حُديبيه» اينها پيروز شدند، براي اينکه اينها تقريباً وارد سرزمين دشمن شدند! بخشي از زمين «حُديبيه» در «أرض» حَرَم هست، اينها تقريباً وارد خاک دشمن شدند و سالم وارد شدند و سالم هم برگشتند، با اينکه آنها چند برابر بودند و اگر حمله ميکردند به حسب ظاهر پيروز ميشدند، براي اينکه اينها در خاک آنها آمدند و جمعيتشان هم کم بود، با اسلحه و نيروي تجهيز رسمي هم نيامده بودند، آنها هم که خونآشام بودند شکستهاي بدر و خيبر را هم چشيده بودند. فرمود مَغانم فراواني هم در جريان «صلح حُديبيه» که يک نحوه غنيمت است نصيب شما شده که پيروزمندانه و با تعهّد برگشتيد و هم فتح قريب، چون برگشتيد و آمديد جريان فتح خيبر نصيب شما شد که هم آنجا را گشوديد و هم غنيمت برديد!علّت عدم نامگذاری پيروزی مسلمانان در بدر و خندق به فتحقبلاً هم ملاحظه فرموديد که هر پيروزي فتح نيست؛ در جريان جنگ بدر پيروز شدند؛ اما نميگويند فتح کردند! در جريان جنگ خندق پيروز شدند، اما نميگويند فتح کردند! فتح آن است که انسان برود سرزميني را بگشايد، گشوده بشود و وارد آن بشود، وگرنه صِرف پيروزي فتح نيست. جريان فتح مُبين فتح است، جريان خيبر فتح است، جريان مکّه فتح است؛ اما جريان بدر فتح نيست يا جريان خندق فتح نيست. فرمود اين «مغانم کثيرة» براي «هوازن»[25] براي «ثقيف»[26] اين قبايلي که اعرابي بودند ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ﴾[27] را شما فتح کرديد و غنيمت برديد. ﴿وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً﴾، چه در اطراف مکه و مدينه و چه در منطقههاي دوردست، بعضي کوتاهمدت و بعضي بلندمدت ﴿تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ﴾، اين جريان فتح خيبر را يک فتح و پيروزي نقد بود که به شما داد و در جريان «صلح حُديبيه» هم ﴿كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنكُمْ﴾، اينها مسلَّح و چند برابر شما بودند، شما در خاک اينها آمديد و اينها ميتوانستند همه شما را از بين ببرند، ما نگذاشتيم اينها بيايند! دست اينها را ما بستيم و «کَفّ» کرديم، چون انسان وقتي بخواهد چيزي را دفع کند با کَف دفع کند، ميگويند «کَفَّهُ» يعني با کفِ دست جلويش را گرفته است «مکفوف» يعني با کفّ دست رد شدند، به سينه اينها زدند و اينها را رد کردند؛ خدا با آن دست بيدستي خود که ﴿فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[28] هست، «کَفّ» خدا و دست بيدستي خدا خورد به سينهٴ اين دشمنان و اينها را سر جاي خودشان نشانده است. پرسش: در جريان جنگ خندق که بالاتر از اين بود چرا فتح نميگوييم؟ پاسخ: آنجا که کشورگشايي نبود! يک وقت فتح به معناي اين است که فاتح شديم يعني پيروز شديم، آنجا فتح به معني پيروزي است؛ اما فتح اين است که انسان برود جايي را بگشايد و برود داخل! در جريان بدر اينطور نبود! در جريان خندق اينطور نبود! درست است که در جريان خندق آن احاديث وارد شده است،[29] اما در جريان فتح خيبر وارد آن قلعه شدند و غنيمت هم بردند، گشودند و وارد شدند! در جريان فتح مطلق که فتح مکّه است ـ فتح مقيد نيست، نه فتح مُبين است و نه فتح قريب، بلکه فتح مطلق است ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ﴾ ـ سرانجام وارد اين سرزمين مکه شدند، اينها را ميگويند فتح! گاهي ممکن است با قرينه برخي از پيروزيها را فتح بگويند، ولي فتح اين است که انسان گشايش داشته باشد و وارد منطقهاي بشود.صلح حديبيه يکی از آيات الهی و زمينهساز فتوح ديگرفرمود: ﴿فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ﴾؛ يک علامت پيروزي باشد، براي اينکه ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً﴾[30] آيه حق است! در همه موارد شما گروه کمي بوديد، آنها مسلَّح بودند و زياد بودند ما شما را پيروز کرديم و شما را به راه راست هدايت میکنيم تا آنهايي که مشکل علمي دارند معرفت پيدا کنند و آنهايي که مشکل عملي دارند اقدام بکنند؛ آنهايي که نه مشکل علمي دارند و نه مشکل عملي دارند ادامه بدهند و تتميم بشود، اين ميشود هدايت جامع نسبت به همه و فتحهاي ديگري که ﴿وَ أُخْرَي لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْهَا﴾؛ فکرش را هم نميکرديد ما بعد داديم. در جريان فتح مکّه هيچ وقت شما فکر نميکرديد! در مدينه شما وامدار اين سرمايهداران يهودي بوديد! در اين سوره مبارکه «حشر» که در پيش است و به خواست خدا ميآيد، ميفرمايد ما کاري کرديم که نه شما فکر ميکرديد و نه دشمنانتان فکر ميکردند! شما وضع ماليتان در مدينه که روشن بود، صدقهبخور بوديد يا کارگر بوديد يا مزدور بوديد يا وام ميگرفتيد، ثروت در دست همين سرمايهداران يهود بود که اينها در قلعه زندگي ميکردند، اگر در اطراف مدينه کاخي بود برای اينها بود و در مدينه اگر کوخي بود متعلق به شما بود. در اوّل سوره مبارکه «حشر» دارد: ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛ نه آنها فکر ميکردند فرار ميکنند و نه شما! انقلاب اسلامي هم همينطور بود! آنها تا دندان مسلّح بودند و بر همه ارگانها سلطه داشتند، اينها هم دستشان خالي بود؛ فرمود نه دوست خيال ميکرد که پيروز ميشود و نه دشمن خيال ميکرد که فرار ميکند! ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا﴾، يک؛ ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾، دو؛ هم آنها فکر ميکردند ماندني هستند و هم شما فکر ميکرديد که رفتني هستيد! ديديد به آساني ﴿أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾. فرمود جنگها، پيروزيها، غنيمتها و خيلي از چيزهاست که اصلاً به فکرتان نميآمد و همينطور هم شد که نمونه آن را شما در انقلاب اسلامي ديديد.اِخبار قرآن از شکست مشرکان در صورت نپذيرفتن صلح﴿وَ أُخْرَي لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً﴾، بعد ميفرمايد که ﴿وَ لَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الأدْبَارَ ثُمَّ لاَ يَجِدُونَ وَلِيّاً وَ لاَ نَصِيراً﴾، ما البته به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) گفتيم که صلح را بپذيرد؛ ولي اگر اينها جنگ ميکردند شکست ميخوردند! اين ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ﴾ هست، با اين حال بخش وسيعي ﴿أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ﴾[31] هست، يک؛ ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾ هست، دو؛ نظير جنگهاي ديگر است، سه. در جنگ بدر مگر جمعيت آنها بيشتر نبود؟ مگر آنها مسلَّح نبودند؟ مگر آنها جنگديده نبودند؟ مگر آنها به سربازان خودشان گوشت شتر نميدادند؟ مگر شما به سربازانتان خرما نميداديد؟ مگر چوبدستي نداشتيد؟ جمعيت شما هم کمتر بود، چطور شد که پيروز شديد؟ همان خداست!تغييرناپذيری سنّت الهی در حفظ دين و شکست مخالفاندر بخشهايي فرمود سنّت ما تغيير نميکند! ما دينمان را حفظ ميکنيم، اين سنّت و سيره الهي تغييرپذير نيست: ﴿لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾، اين را الآن هم ميگويند! فرمود: ﴿وَ لَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾، آنها حتماً فرار ميکردند! چون نه وليّ داشتند و نه نصير. ولايت و نصرت هم که دو عنصر جداست بحثش قبلاً گذشت، وليّ آن است کسي که هيچ کاره است، وليّ او کارش را انجام ميدهد، مثل کودک؛ اما نصرت آن است که انسان يک بخش از کار را خودش انجام ميدهد و ديگري کمک اوست. به هر حال اينها نه مثل کودک هستند که وليّ داشته باشند و نه مثل جوان يا نوجوان هستند که معين و معاون داشته باشند؛ نه وليّ دارند و نه نصير، مخذول خواهند بود و اين سنّت ماست!جزء مقدّرات الهی بودن شکست دشمنان دين اين را قبلاً هم فرمودند در سوره مبارکهٴ «مجادله» به صورت رسمي اعلام ميکند، فرمود: ﴿سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾، در آيه 21 سوره مبارکه «مجادله» که به خواست خدا در پيش است اين است که فرمود اين را ما منظّم در قضا و قدر ثبت کرديم: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾، اين مقدَّر الهي است! با دين کسي در بيفتد، با مؤمنين کسي در بيفتد الّا و لابد شکست ميخورد! تمام تلاش و کوشش ما بايد اين باشد که از قرآن و عترت جدا نشويم «از خارجي هزار به يک جو نميخرند»![32] فرمود: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي﴾، به هر بهانهاي بيگانه بخواهد دست بزند شکست خواهد خورد! چند بار در همين سورهاي که سخن از فتح مُبين و سخن از فتح قريب است ملاحظه فرموديد که مدام ميگويد: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[33] يا ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[34] اين براي اين است که بيگانه از کدام راه ميخواهد استفاده کند؟! يک باور ديني ميطلبد که نمونه آن را شما در اين دفاع مقدّس ملاحظه فرموديد.شکست دشمنان در جريان حديبيه نمونهای از تقدير الهیفرمود در همين جريان «صلح حُديبيه» شما در مُشت اينها بوديد و در سرزمين اينها وارد شديد! شما به قصد عمره آمديد و به قصد جنگ نيامديد؛ اما اين خونخواران آماده براي جنگ هستند! ﴿وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ﴾؛ شما آمديد در خاک اينها و دمِ دست اينها هستيد، نه پناهگاه داريد و نه سنگر، چون کسي که بخواهد نظامي فکر کند سنگر ميخواهد، جا ميخواهد، چادر ميخواهد، تدارکات و پشتيباني ميخواهد، شما با دست خالي آمديد دمِ مرگ، ما جلوي اين مرگ را گرفتيم! نماينده هم فرستاديد ديديد از حرفهاي آنها بوي جنگ ميآيد! ﴿وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ﴾؛ شما رفتيد در خاک اينها و در چنگ اينها هستيد و هيچ چيزي هم نداريد، اگر جنگ بکنيد سنگرتان کجاست؟ دفاعتان کجاست؟ اسلحهتان کجاست؟ پشتيبانيتان کجاست؟ ﴿وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً﴾.شکست مشرکان مکه پيامد رفتار آنان در صدّ از مسجدالحرام البته ﴿هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ آنها را هم که ما میگوييم، نه اينکه آنها هم آدمهاي خوبي هستند، بلکه اينها کافر هستند، ساليان متمادي اين مکّه را محاصره کردند «صدّ عن سبيل الله» کردند؛ هم «يصدون انفسهم عن الحق بالانصراف» و هم «يصدون الناس عن الحق بالصرف»؛ هم «يصدون انفسهم بالانصراف» که «ينصرفون عن الحق» و هم «يصدون غيرهم عن الحج و العمره» و مانند آن، مثل آنچه را که الآن انجام ميدهند! ﴿هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْيَ﴾؛ يعني شما قرباني همراهتان برديد، قرباني حج بايد برود در منا و قرباني عمره را در همان مکه ذَبح ميکنند ﴿وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ﴾؛ «معکوف» يعني «ممنوع»؛ شما اين گوسفندهايي که به همراه برديد اينها نگذاشتند شما ببريد در مکّه اينها را ذَبح و قرباني کنيد، جلوي شما را گرفتند که طواف بکنيد، جلوي «هَدي» شما را گرفتند که بياوريد در مکه ذَبح بشوند. آنجا که دارد ﴿حَتَّي يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ﴾،[35] اگر «هَدي» براي حج بود که محلّ آن منا هست و اگر براي عمره بود که محلّ آن خود مکّه است.نمونههای ديگری از حکمتهای صلح حديبيه و نصرت الهی در آنبعد فرمود مشکل ديگري هم بود، ما درست است که ميتوانستيم شما را ياري کنيم، ولي اگر شما وارد مکّه ميشديد و جنگ ميشد آن زنها و مردهاي باايمان زير دست شما لِه ميشدند، جواب آنها را چه کسي بايد ميداد؟! چندين حکمت را ما اينجا رعايت کرديم؛ هم جنگي نشد و شما کشته ندادي و کشته نشديد و سالم برگشتيد، بيعتي امضا کردند از يک طرف، صلحنامهاي نوشته شده، بنا شد آينده برويد، آينده ميرويد و پيروز هم ميشويد، از طرفي هم يک عدّه زنها و مردان مؤمن که قدرت مهاجرت نداشتند، اينها مسلمانهاي ضعيفی بودند که در خود مکّه ماندند، اينها زير دست و پا لِه ميشدند! اينها را چه کار ميکرديد؟ خون اينها به عهده چه کسي بود؟ فرمود: ﴿وَ لَوْلاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ﴾ که ﴿لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ﴾؛ اينها زير پايتان لِه ميشدند شما که نميشناختيد، چون آنها هم که مسلمان بودند خيلي هم که اسلامشان علني نبود! وقتي لشکري مهاجم به شهری ميشود و وارد ميشود، هر کسي از کنار تيغش ميگذرد ميکُشد! آن وقت ﴿فَتُصِيبَكُم مِنْهُم مَعَرَّةٌ﴾؛ يک شرمندگي و يک گناه نابخشودني در اثر کشتار بيرحمانه زنها و مردهاي بيگانه مؤمن مکه، اينها دامنگيرتان ميشد! پس شما بايد خدا را شاکر باشيد که ما نگذاشتيم اين حادثه رخ بدهد، وگرنه شما به غير علم هم ميکشتيد! ما اين کار را کرديم ﴿لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ﴾، البته ﴿لَوْ تَزَيَّلُوا﴾؛ اگر مرزها جدا بود، محلّه اينها جدا بود که مؤمنين و مؤمنات در يک طرف بودند و مشرکين و مشرکات طرف ديگر بودند ﴿لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾!