درس تفسیر آیت الله جوادی
95/03/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 10 تا 15 سوره فتح
﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَي نَفْسِهِ وَ مَن أَوْفَي بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (۱۰) سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَاً بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (۱۱) بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنتُمْ قَوْماً بُوراً (۱۲) وَ مَن لَمْ يؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَعِيراً (۱۳) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (۱٤) سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَي مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ قُل لَن تَتَّبِعُونَا كَذلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ كَانُوا لاَ يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً (۱۵)﴾
قصد عمره داشتن پيامبر در جريان حديبيه و شواهد آن
اين سوره مبارکهٴ «فتح» که در مدينه نازل شد، زمينهٴ آن فتح بزرگ را فراهم کرده است، يک؛ فتح مقدماتي در همان «صلح حُديبيه»[1] بود، دو؛ در جريان «صلح حُديبيه» وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از اوّل قصد عمره کرد نه قصد حج، چون ماه حج هنوز فرا نرسيده بود؛ چه اينکه حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم قصد عمره داشت. اصلاً حسين بن علي(سلام الله عليه) قصد حج نکرده بود تا حج را به عمره تبديل بکند! طبق روايات معتبرهاي که در کتابِ حج ما هست، حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده داشت؛ ائمه(عليهم السلام) در کتاب حج اين چنين فرمودند که حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده کرده بود.[2] وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به همراه خود «هَدي» فراواني را هم به همراه بردند، کسي که ميخواهد جنگ بکند ديگر گوسفند و شتر به همراه نميبرد! از اين معلوم میشود که حضرت از همان اوّل قصد عمره داشتند و قصد جنگ نداشتند، وقتي به «حُديبيه» رسيدند آنها جلويشان را گرفتند که سفيري از دو طرف رفت و آمد کردند و بنا شد که آن سال حضرت برگردند، به مکّه نروند و سال بعد وارد مکّه شوند که فتح مکّه از همان وعدهٴ بعد شروع شد. در آن زمان زير يک درخت، حضرت به دستور ذات اقدس الهي از اينها بيعت گرفته که تا هر جا شد اسلام را ياري کنند؛ حالا برخيها متعتقدند که با ردّ و بدل شدن سفير، کار را به صلح کشيده شد، ديگر بيعتي حاصل نشده است؛ اما بيعت «تحت الشّجرة»[3] به نظر بعضي واقع شده است.
تشويقی بودن به کارگيری واژه «بيع» در جريان بيعت با پيامبر
جريان بيعتگيري را ذات اقدس الهي فرمود آنهايي که بيعت ميکنند، در حقيقت دارند جان و مالشان را ميفروشند؛ اين تعبير هم تعبيرِ تشويقي است، چون انسان مالک چيزي نيست که بفروشد! نه مالک خدمات است تا اجاره بدهد و نه مالک اعيان است تا بفروشد؛ ولي از اَجر و اُجرت و امثال آنها که ﴿فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ﴾[4] در اينجا مطرح است، معلوم ميشود خدمات را خدا مالِ ما ميداند؛ هم مسئله «ثَمَن» و «شِراء» و «بيع» و اينها مطرح است، معلوم ميشود که تعبير تشويقي قرآن اين است که انسان مالک جان و مالک مال است ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم﴾،[5] اين تعبيرات گوناگون در قرآن کريم هست. بيعت هم از همين بيع است؛ کسي که با خدا و پيغمبر بيعت ميکند، يعني جان و مال خود را ميفروشد، ديگر مالک جان و مال نيست، از آن به بعد هرگونه تصرّفي در وقت و مال خودش بخواهد بکند، اگر بدون اذن اقدس الهي باشد و بدون اذن پيغمبر باشد اين تصرف، تصرف غاصبانه است.
علّت نامگذاری بيعت مسلمانان با پيامبر در حديبيه به «شجره» و «رضوان»
در زير آن درخت به عنوان «تحت الشّجرة» بيعت بنا بود که محقَّق بشود؛ لذا آن را بيعت «تحت الشّجرة» گفتند، طبق ﴿إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾[6] که در بعضي از تعبيرها دارد و بيعت رضوان هم گفتند، براي اينکه خداي سبحان فرمود اينها که در آن صحنه بيعت کردند: ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾،[7] يک تراضي متقابل است که هم خدا از آنها راضي است و هم اينها از خدا راضي میباشند، اينها داراي نفسی هستند که ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً﴾، يک؛ ﴿مَرْضِيَّةً﴾،[8] دو؛ راضي به قضا و قدر الهي و احکام الهي هستند، عقايد و اخلاق و اعمال آنها هم مرضي خداست ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾، اينها همانهايي هستند که ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾. اين تراضي متقابل است که اين ﴿رَاضِيَةً﴾ و ﴿مَرْضِيَّةً﴾ را سامان ميبخشد، پس بيعت «تحت الشّجرة» میگويند بنا به اين زمين و «بيعت رضوان» ميگويند بنا به آن زمينه.
وجوه برتری «يد» پيامبر در بيعت از ديگران
وجود مبارک حضرت در زمان خروج اعلام سفر کرده بود؛ ولي عدّهٴ فراواني از مدينه حضرت را ياري نکردند. در جريان کساني که همراه حضرت آمدند و بيعت کردند، فرمود اينها دارند با خدا بيعت ميکنند، يک؛ چون رسول از آن جهت که رسول است، هيچ حرفي ندارد، مگر ابلاغ پيام خدا؛ بعد از نظر تنزّل يا تشبيه معقول به محسوس، اگر اين «يد»، «يد» ظاهري مراد باشد، دست حضرت که بالاي دست آنها بود به منزلهٴ آن است که دست بيدستيِ خدا بالاي دست آنها باشد و اگر منظور از اين «يد» قدرت و نعمت باشد، آنها هرگونه قدرت و نعمتي در اختيار پيغمبر اسلام قرار بدهند، قدرت و نعمت الهي فوق قدرت و نعمت اينهاست؛ پس چه اين «يد» به معناي «جارحه» باشد و چه «يد» به معناي قدرت باشد، به هر حال قدرت الهي و نعمت الهي فوق آنهاست.
معامله با خدا بودن حقيقت بيعت با پيامبر
مطلب سوم آن است که براساس «قُرب نوافل»[9] که فَريقين[10] اين حديث را نقل کردند، ذات اقدس الهي ميفرمايد وقتي بنده صالح من به مقام قُرب بار يافت: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»؛[11] اگر در «قُرب نوافل» خدا ـ خدا در مقام فعل، نه در مقام ذات يا صفت ذات ـ در مقام فعل و وصف خارج از ذات دست انسان ميشود، يا زبان انسان ميشود، پس آنچه را که ما از وجود مبارک پيامبر ميشنويم، سرانجام خدا در مقام فعل که «منطقةُ الفراغ» است و فصل سوم است «كُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»، ما از زباني که اين زبان منسوب به خداست داريم اين وحي را ميشنويم، دست هم همين طور است! پس اگر منظور از «يد»، «يد جارحه» باشد که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، چون رسول «بما انّه رسول» پيام مُرسِل را ميرساند، دست حضرت که بالاي دست آنها بود ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ و اگر منظور از «يد» قدرت و نعمت باشد، آنها اگر قدرت و نعمتي را در اختيار اسلام قرار دادند، نعمت و قدرت الهي فوق آنهاست و اگر منظور از «يد»، «قُرب نوافل» باشد، دست حضرت که در حقيقت «الله» در مقام فعل، دست پيغمبر ميشود که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، پس اين سه وجه براي ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ ميتواند مؤثّر باشد.
تهديد الهی بر ناقضان بيعت با پيامبر
مسئله نقض و «نَکث» پيمان، اين گاهي حدوثي است و گاهي بقايي؛ فرمود آنهايي که بيعت کردند و بعد نقض پيمان بکنند مشمول اين تهديد هستند و آنها هم که در مدينه نقض عهد کردند ـ چون آنهايي که مسلمان شدند بيعت کردند با پيامبر ـ و حضرت را همراهي نکردند، آنها هم مشمول اين تهديد هستند که ﴿فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَي نَفْسِهِ وَ مَن أَوْفَي بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً﴾، اين مخصوص آيه دَه بود.
دو عذر تخلّفکنندگان از همراهی پيامبر و تقاضای استغفار برای آنان
اما آنهايي که از مدينه نيامدند و تا «حديبيه» حضرت را همراهي نکردند، دو عذر دارند و يک درخواست؛ عذرشان اين است که مسائل مالي ما، مغازه ما، کشاورزي ما و دامداري ما بيسرپرست بود ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، نه «الاموال»! نه اينکه مال دنيا ما را مشغول کرد، نه! همين اموالي که داريم ما را مشغول کرد ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾. زن و بچههاي ما هم بيسرپرست بودند، ما نميتوانستيم اينها را رها کنيم ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، پس ما دو تا عُذر داشتيم که شما را در جريان «حُديبيه» همراهي نکرديم؛ ولي با اين حال خودمان را مقصّر ميبينيم و از شما درخواست ميکنيم که براي ما استغفار کنيد. گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، يک؛ ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، دو؛ ﴿فَاسْتَغْفِرْ لَنَا﴾، اين سه. ذات اقدس الهي درونکاوي کرد، درون اينها را شکافت و فرمود اينطوري نيست، يک؛ مسئله توحيد را طرح کرد، دو؛ پايان کار تبهکاران را ذکر کرد، سه؛ نتيجه کار راستگويان را گفت، چهار؛ اين مجموعه را با اين وضع شروع کرد، فرمود: ﴿سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾؛ آنهايي که در مدينه ماندند و نيامدند در جريان «حُديبيه»، ما چند تا عذر داريم؛ يک: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، دو: ﴿أَهْلُونَا﴾، يعني «شغلتنا أهلُونا». با اين حال خودشان را به حسب ظاهر مقصّر ميدانند، تبهکار ميدانند و به حضرت عرض کردند: ﴿فَاسْتَغْفِرْ لَنَا﴾، سه.
اِخبار قرآن از مشکل توحيدی تخلّفکنندگان از همراهی پيامبر
اما ذات اقدس الهي درون اينها را تحليل ميکند، ميفرمايد: ﴿يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ﴾؛ اولاً خودشان را مقصّر نميدانند، تبهکار نميدانند و نيازمند به استغفار هم نميدانند! به آنها بگو براساس توحيد اگر مال است، خدا داد و او هم حفظ ميکند؛ اگر اهل بيت است، او آفريد و او هم حفظ ميکند، اينچنين نيست که ما حافظ باشيم، ما رازق باشيم و ما مالک باشيم! کار به دست ديگري است و ما جزء سپاهيان الهي هستيم، چون ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[12] اين ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ را در همين سوره مبارکهٴ «فتح» چند بار بازگو فرمود. ﴿قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَاً﴾؛ اگر خدا خواست نفعي برساند، چه کسي ميتواند جلوی آن را بگيرد؟ خدا اگر خواست به شما آسيبي برساند، چه کسي ميتواند شما را حفظ بکند؟ پس شما موحّدانه نميانديشيد، خيال ميکنيد که حفظ اموال شما به دست خود شماست و حفظ اولاد شما به دست خود شماست و حفظ جان شما هم به اين تخلّف از «صلح حُديبيه» است که پيامبر را همراهي نکنيد و در مدينه بمانيد. خيال کرديد خودتان، خودتان را حفظ ميکنيد! اموالتان را خودتان حفظ ميکنيد! فرزندانتان را خودتان حفظ ميکنيد! در حالي که هر سه را خدا دارد حفظ ميکند ﴿قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَاً﴾، چون او ضارّ و نافع است! اگر چيزي در عالَم نيست، مگر اينکه سپاه و ستاد الهي است، «هُوَ الضَارُّ» و «هو النّافع»! ـ در اين دعاي «جوشن کبير» آمده است که «يَا ضَارُّ يَا نَافِع»[13] ـ اگر ضرر و نفع به دست اوست و ديگران مأمور اجراي او هستند ﴿إِنْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَاً﴾، چه کسي ميتواند جلوي او را بگيرد؟ ﴿إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرّاً﴾، چه کسي ميتواند مانع بشود؟ پس شما يک مشکل اساسي داريد و آن مشکل توحيد است و مشکل اجتماعي و سياسي و حکومتي ديگري هم داريد که الآن از آن هم پرده برميداريم ﴿بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً﴾.
افشای قرآن از تحليل غلط سياسی تخلّفکنندگان مدينه از پيامبر
سرّ اينکه شما در «صلح حُديبيه» شرکت نکرديد، اگر مسافرت ديگر بود ميآمديد؛ چه اينکه در جريان فتح خيبر وقتي شنيديد که مسلمانها فاتح شدند و دارند غنائم جمع ميکنند، گفتيد ما هم بياييم، آن روز چطور ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنا وَ أَهْلُونَا﴾ نبود؟! چون وقتی ديديد که مسلمانها در جريان خيبر فاتح شدند و دارند غنائم جمع ميکنند، حالا ميگوييد ما را هم راه بدهيد؛ آنجا چرا ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ نميگوييد؟! فرمود ريشه اساسي رفتار شما اين است که ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً﴾، شما گفتيد اينها 1400 نفر هستند و با اين وضع که دارند ميروند، دارند ميروند قربانگاه! براي اينکه نزديک مکّه هم هستند، آنها هم قوم خونآشام هستند، مسلّح هستند، جميعتشان زياد است، نيروهاي قوي دارند، کشته هم دادند و عصباني هم هستند! شما گفتيد اين 1400 نفر يا کمتر و بيشتر که در جريان «صلح حُديبيه» حرکت کردند کسي سالم برنميگردد ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً﴾، مشکل اساسي شما اين بود.
تحليل غلط سياسی تخلّفکنندگان، زمينه بدگمانی به توحيد و رسالت
اين تحليل سياسي باطل هم ﴿زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ﴾، و گمان بد هم کرديد! شايد اصلاً آن حرفهاي توحيدي را که ما به شما گفتيم باور نکرديد و ـ معاذالله ـ رسالت حضرت را هم قبول نکرديد! اگر اين ﴿وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾ همان ظنّ اوّلي باشد، اين به اصل کفر برنميگردد، بلکه به همان ظنّ بد سياسي و حکومتي و اجتماعي برميگردد؛ اما اگر اين ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ غير از آن ظنّ اوّل باشد، يعني شما بدگمانيتان درباره توحيد هم هست، درباره وحي و نبوت هم هست! از اين براهين توحيدي که قرآن کريم ذکر ميکند، شايد تأييد بکند که اين ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ غير از ﴿ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ﴾ است، آن يک ظنّ سياسي بود؛ منتها تحليل شما درست نبود؛ اما اين ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ اين است که در اصل رسالت اگر شک کنيد، يا در اصل توحيد اگر شک کنيد به جايي نميرسيد ﴿وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾.
مقصود توصيف قرآن از تخلّفکنندگان مدينهای به ﴿قَوْماً بُوراً﴾
اين ﴿قَوْماً بُوراً﴾ هم قبلاً معنا شد؛ يک قوم عرب داريم، قوم عجم داريم و اقوام ديگر داريم، به حسب قارّه، به حسب زمين و به حسب موقعيتهاي خاورميانه، خاور شرقي و غربي اين اقوام فرق ميکنند؛ اما ما قومي نداريم به نام «قوم يعلمون» يا «قوم يعقلون»! اين مربوط به محيط جغرافيايي يا نژاد و نسل نيست، فرمود بشر از نظر جامعه و فکر و تمدّن برخيها ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾[14] هستند، برخي ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[15] و برخي هم ﴿كُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ میباشند؛ اين جامعه، جامعهٴ دانشمند و عالِم و مؤلّف و مدرِّس و مصنّف نيست که فقط افراد جامعه جزء علما باشد، جامعهاي که تحصيل کردهاند، فرهيختهاند، نخبهاند، تدريس ميکنند، تأليف دارند و سخنراني دارند، اينها علما هستند؛ اما اگر کسي مثل امام شد و به فکر اصلاح جامعه شد، اين جزء ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ است؛ يعني «قائم بالعلم» است! ما يک «علما» داريم که حشرشان با اولياست و يک «قوم يعلمون»، «قوم يعلمون» مثل عرب و عجم نيست که ما نژادي به اين نام داشته باشيم! يعني «قائم بالعلم» هستند! ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾، يعني «قائم بالعقل» هستند! امام مثل ديگران جزء علما بود که درس و بحث داشت، تصنيف داشت؛ اما قرآن با اين گروه مشکل جامعه را حلّ نميبيند، اگر در جامعه «قوم يعلمون» بود و «قوم يعقلون» بود؛ يعني «قائم بالعقل» بودند و «قائم بالعلم» بودند، تمدّن جامعه و مشکل جامعه تأمين است. وجود مبارک حضرت هم به همين نام ظهور ميکند، وگرنه علما در عالَم زياد هستند! تا کسي جزء «قوم يعلمون» نشود مثل امام، «قوم يعقلون» نشود مثل امام که «قائم بالعلم» باشد و «قائم بالعقل» باشد مشکل جامعه حلّ نميشود و اينکه در سوره مبارکهٴ «حديد» هم فرمود: ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[16] هم همين است! مردم بحثهاي عدالت دارند، اخلاقيات دارند، سعي ميکنند در موعظههاي اخلاقي نام عدل را ببرند و موعظه ميکنند؛ اما اينها جزء عالمان فنّ اخلاق هستند! وقتي ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ شد، مشکل جامعه حلّ ميشود. در برابر، ﴿كُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ است، ممکن است يک عدّه جزء علما باشند؛ اما قيامي نداشته باشند، مگر قيام «بائر»! سرزمينها دو قسم است: يا «دائر» است يا «بائر»؛ آنکه ميوه ميدهد و محصول ميدهد سرزمين «دائر» است، سرزمين «بائر» که ميوه نميدهد! قوم هم دو قسم است: يک قومي ميوه ميدهد که ميوهاش عقل است، علم است و تمدّن است و قومي هم هست که اين ميوهها را نميدهد، همينطور ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الأسْوَاقِ﴾![17] اين شخص جزء قوم «بائر» است؛ يعني هلاک! کساني که ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾،[18] جزء قوم «دائر» هستند، ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ هستند و ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ هستند. کساني که ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾،[19] ميشود تجارت ﴿كُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾. اينجا که فرمود: ﴿قَوْماً بُوراً﴾؛ يعني قيام شما، قيام حالِ «کان» است که در راه هلاکت قدم برميداريد، نه در راه سعادت. اينها که در مدينه بودند و فکر سياسي آنها اين بود و تحليل ميکردند و ميگفتند که پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و اطرافيانشان کم هستند و به هلاکت ميرسند، ديگر نميدانستند که ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً﴾،[20] اوّلاً نميدانستند در اين صحنه جنگي اتفاق نميافتد و همين زمينه است براي فتح مطلق، يعني فتح مکّه و فکر هم نميکردند که اينها سالم برميگردند ﴿وَ كُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾. پرسش: در جريان نزول بعضی از آيات وقتی در يک موقعيت خاصی نازل میشوند، آيا میشود دليل باشد که فقط و فقط مخصوص آن موقعيت است؟ پاسخ: نه، اين تحليل کلّي است. پرسش: پس اگر ما اين آيات را فقط با نگرش جريان «صلح حُديبيه» و فتح مکّه نبينيم، ابتدای سوره را که نگاه کنيم میبينيم که میفرمايد: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ﴾؛[21] ما که از فتح مُبين خبری نداريم، آن وقت بياييم اين جريان «ذَنب» پيامبر را اينطوري معنا ميکنيم که ؟ پاسخ: نه، ما اصل آيه را بايد بفهميم، يک؛ سِعه و ضيق آن را به وسيله آيات ديگر تشخيص بدهيم، دو. پرسش: مگر در روايت ندارد که «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِين»؟[22] پاسخ: بله، اما اين را در روايت و درايت ما داريم که بين مقدم و تالي بايد تناسبي باشد؛ هيچ ارتباطي بين فتح مُبين با بخشش گناه نيست! ولو «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِين» باشد؛ اما خدا يک وقت ميفرمايد استغفار بکن تا گناهانت بخشيده بشود، اينجا يک تناسب هست. پرسش: اما با توجه به اينکه اين آيه را ما فقط برای فتح مکّه داريم! پاسخ: نه، هر فتحي! به هر حال يک فتح نظامي است. پرسش: فتح معنوی چرا نباشد؟ پاسخ: فتح معنوي که با اين سازگار نيست! فتح معنوي فتّاح مُبين است براي همه، قبل از اينکه از مدينه حرکت بکند فتح بود که آن درجات رحمت الهي و درهاي رحمت الهي هست و براي کفّار هم ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾؛[23] اما براي مؤمنين در همه موارد ابواب سماء باز است؛ اما الآن که اين قصه را نقل ميکند و در همين زمينه هم ـ جريان «صلح حُديبيه» ـ اين آيه نازل شده است، معلوم ميشود تناسبي بايد باشد. پرسش: پس اين ضمير بايد «لکَ» نباشد، بلکه «لکُم» باشد! پاسخ: نه، چون رهبر اوست! رهبر اوست و کار اساسي به دست اوست و او در حقيقت فاتح شد، قومش هم به برکت آن حضرت فاتح شدند تناسبي بايد باشد.
علّت عدم پذيرش استغفار تخلّفکنندگان از همراهی پيامبر
فرمودند: ﴿وَ مَن لَمْ يؤْمِنْ﴾ که باز تحليل کردند، فرمودند اينها اصول کلّي است، حالا شما درباره اصول کلّي مشکل داريد يک مطلب ديگری است، چه چيزي را میخواهيد استغفار بکنيد؟ در جريان استغفار در سوره مبارک «توبه» گذشت که يک عدّه ميآيند عذرخواهي ميکنند، اينها که عذرخواهي ميکنند برابر آنچه در سوره مبارکه «احزاب» هست يک عده افراد «ضعيف الايمان» هستند که جاي عذرخواهي آنها هست؛ اما يک عدّه واقعاً منافق هستند! در سوره مبارکهٴ «توبه» که بحث آن گذشت، آيه نود سوره «توبه» اين است: ﴿وَ جَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾، اما ﴿لَيْسَ عَلَي الضُّعَفَاءِ وَ لاَ عَلَي الْمَرْضَي وَ لاَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ مَا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ﴾،[24] بعد فرمود عدّهاي که معذور نبودند، ولي عذر تراشيدند، در آيه 94 فرمود: ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِم﴾؛ يک عدّه وقتي که شما فاتحانه از ميدان جنگ برميگرديد ميآيند عذرخواهي ميکنند که ما مشکل داشتيم، زن و بچه ما نبودند يا مشکل مالي داشتيم، فرمود: ﴿قُلْ لاَ تَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾؛ خدا به ما گزارش داد که توطئه شما چه بود و غرض شما چه بود؟ بنابراين آنها که «ضعيف الايمان» هستند راز و رمزشان را خدا بيان ميکند و راه بخشش هست، آنها که منافق هستند ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[25] آنها را هم ذات اقدس الهي تبيين ميکند. پرسش: آيا نفس تحليل سياسی اگر معتقد باشند که بهشت ؟ پاسخ: نه، وقتي پيغمبر هست ديگر تحليل سياسي معنا ندارد. پرسش: مثلاً تعداد مؤمنين کم هستند؟ پاسخ: بله، ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً﴾! وقتي خداي سبحان ميگويد: ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، لسان او لسان «الله» است، ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، مدام پشت سر هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، بعد از چند آيه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، اين براي آن است که ثابت بکند کلّ نظام، سپاه و ستاد الهي است! اين تکرار که مدام پشت سر هم میفرمايد: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، اين را پيامبر از طرف کسي ميگويد که «لَهُ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ»! مگر اينکه کسي مشکل اعتقادي داشته باشد که ﴿ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾ باشد.
تفکيک قرآن بين افراد «ضعيف الايمان» و منافق در پذيرش استغفار
در سوره مبارکه «احزاب» فرمود البته همه اينها همه يکسان نيستند، يک عدّه منافقاند و يک عدّه هم ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ هستند؛ آيه شصت سوره مبارکه «احزاب» اين بود: ﴿لَئِن لَمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾، اين ﴿وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ افراد «ضعيف الايمان» هستند، نسبت به اينها جا براي بخشش هست، جا براي استغفار هست؛ اما منافق را قرآن کريم تحليل ميکند که ﴿بَل ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾؛ شما اصلاً مشکل اساسي داريد و ميگوييد اينها رفتند کشته ميشوند و سالم برنميگردند، مشکل اساسي شما اين است ﴿وَ كُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾. ما به پيامبر وعدهٴ نصرت داديم و گفتيم: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[26] ميشود، چندين بار گفتيم که تو پيروز هستي! ﴿وَ مَن لَمْ يؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَعِيراً﴾؛ شما هيچ مشکل نداشته باشيد، مگر آنها مستقل هستند؟ ولو آنها خودشان را مستقل ميدانند! آنها به قدرت الهي از اين جهت معتقد نيستند؛ اما شما که ايمان آورديد بدانيد ﴿وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾! البته اگر کسي جزء ضعيف الايمان بود ﴿يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ﴾ و اگر جزء منافقين بود ﴿وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ﴾ و مغفرت الهي، رحمت الهي ابدي است، ازلي و سرمدي است ﴿وَ كَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً﴾. حالا شما اگر راست ميگوييد ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، يک؛ ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، دو؛ همين که اين جريان «صلح حُديبيه» تمام شد، آمدند مدينه و جريان خيبر شروع شد که رفتند فاتح شدند و حالا آمدند غنائم جمع کنند، حالا ميگوييد ما آنجا بياييم! چطور اينجا ميگوييد: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾؟! آنجا و در جريان غنائم که ميخواهند جمع بکنند، اجازه ميخواهيد که شرکت کنيد؟! ﴿سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ﴾ همان در جريان «صلح حُديبيه» فرمود بعداً شما که وارد مدينه شديد فتحي در پيش داريد، همينها که الآن ميگويند ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ وقتي ديدند شما در فتح خيبر داريد غنائم جمع ميکنيد، ميگويند که اجازه بدهيد ما هم بياييم! معلوم ميشود که آنجا ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ نبود. ﴿سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ﴾، همين ﴿الْمُخَلَّفُونَ﴾ در جريان «صلح حُديبيه» همينها وقتي ﴿إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَي مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا﴾، در جريان فتح خيبر، ميگويند: ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ﴾؛ بگذاريد ما هم بياييم! ﴿يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ﴾؛ ذات اقدس الهي حکمش را مشخص را کرد که اينها ﴿قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾.[27]
سلب توفيق تأييد نظام اسلامی در اثر تکرار تخلّف و بدرفتاری
گاهي انسان در اثر بدرفتاري يک بار، دو بار، ده بار وقتي تکرار شد، خدا توفيق تأييد نظام را از او ميگيرد، ميگويد برو سر جايت بنشين! من دينم را به دست ديگران اداره ميکنم! يک بار غفلت کرد، دو بار غفلت کرد، سه بار غفلت کرد وقتي اين غفلت کردن جزء ﴿كُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ شد، میفرمايد: ﴿قِيلَ اقْعُدُوا﴾؛ حالا بنشينيد سر جايتان! من دينم را به دست ديگري ياري ميکنم ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ﴾![28] اسلام هم همينطور است؛ چه جنگ و چه غير جنگ! چه نظام و چه غير نظام! چه حوزه و چه غير حوزه! هر کسي در شهر يا روستا نسبت به دين، نسبت به مسجد و نسبت به حسينيه، يک اصل کلّي است! مدام خودش را کنار بکشد و کنار بکشد، خدا که دست از دينش برنميدارد، فرمود شما تلاش و کوشش کنيد!
ضرورت تقاضای توفيق خدمتگزاری دين از خدای سبحان
اين دعاي نوراني ماه مبارک رمضان که «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»[29] دعاي خوبي است، اينکه چيز بدي نيست! خدايا من جلو بيفتم! اينکه نظير اين مقامات دنيايي و مرجعيت و عُظما و اعظم و مانند اينها نيست که آدم بگويد من جلو بيفتم که «عذاب أليم» را به همراه داشته باشد! خدايا دينت را که ميخواهي حفظ کني، من حسود نيستم؛ ولي توفيقي بده که به دست من ياري بشود! چون دستي بدتر از دست بگير نيست! «الْيَدُ الْعُلْيَا خَيْرٌ مِنَ الْيَدِ السُّفْلَی»؛[30] دستي که بالاست بهتر از دست پايين است، آنکه ميدهد دستش بالاست و اينکه ميگيرد دستش پايين است، خدايا ما چرا دستمان پايين باشد؟ آن کسی هم که دارد، آن را هم که تو دادي؛ بگذار هميشه دست ما بالا باشد! اينها دعاهاي شَرفبخش ماه مبارک رمضان است! کرامتبخش است! اينها که حسد نيست! «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»، تو که ميخواهي حوزه را حفظ بکني، دين را حفظ بکني، تفسير را حفظ بکني، نهجالبلاغه را حفظ بکني، فقه را حفظ بکني، حديث را حفظ بکني، اين علوم را که ميخواهي حفظ بکني، بگذار با زبان من و با دست من حفظ بشود! چرا من تماشاچي باشم و ديگري حفظ بکند؟
تعذيب بودن امر به خانهنشينی متخلّفان به حضور در فتح مکه
اينجا هم همينطور است! اينها در فتح مکه گفتند بگذاريد ما بياييم غنائم را جمع بکنيم، خدا هم وقتي دو بار، سه بار، ده بار آزمايش کرد و ديد که اينها اهل ياري نيستند ﴿قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾؛ زنان سالمند، مردان سالمند، «عَجَزه»، ويلچريها و مانند اينها در صحنه نيستند، شما هم در رديف «قاعدين» باشيد! اين يک تازيانه است ﴿فَثَبَّطَهُمْ﴾! اين «تثبيط» با «طاء» مؤلّف، يعني «تقييد»، يعني بازنشسته کردن و زمينگير کردن. ﴿قِيلَ﴾، اين فرمان الهي است براساس عظمت نفرمود «قال»، براي عظمت فاعل فعل مجهول شد ﴿قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾؛ حالا با زنان سالمند و مردان سالمند برويد بازنشست بشويد، من دينم را ياري ميکنم؛ اين چيز خوبي نيست! اينها وقتي که در جريان حُديبيه حاضر نشدند حضور پيدا کنند و گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾، حالا که جمع غنائم فتح مکّه شد گفتند: ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ﴾؛ بگذاريد ما هم بياييم! گفت نه، اينجا ديگر جاي شما نيست، براي اينکه خدا فرمود اينهايي که در «صلح حُديبيه» نيامدند، اينها بايد خانهنشين باشند، اينها حق شرکت در فتح را ندارند، شما ميخواهيد بر خلاف حکم خدا عمل بکنيد ﴿قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾، ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللَّهِ﴾، حکم خدا اين است. ﴿قُل لَن تَتَّبِعُونَا كَذلِكُمْ قَالَ اللَّهُ﴾؛ شما اصلاً نميتوانيد بياييد، براي اينکه فرمان الهي اين بود. ﴿قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ﴾؛ اينها ميگويند حسادت نيست، با شما چه حسادتي داريم؟! چندين بار بنا شد که شما دين را ياري کنيد و نکرديد، اين قضا و قدر الهي است که شما خانهنشين بشويد ﴿فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا﴾؛ سخن از حسادت نيست، چون کار در دست ما نيست! کار دست کسي است که دين برای اوست.
بيان علامه طباطبايي در مقصود از تفقّه و تذکّر قليل منافق
﴿بَلْ كَانُوا لاَ يَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِيلاً﴾. سيدنا الاستاد علامه طباطبايي را خدا غريق رحمت کند! الميزان را بايد اينجاها شناخت. درباره منافقين در بعضي از آيات دارد که ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾،[31] اينها کم به ياد خدا هستند، منافق که اصلاً به ياد خدا نيست! وقتي خدا را قبول ندارد و قيامت را قبول ندارد، نه اينکه گاهي به ياد خدا باشد! آنکه گاهي به ياد خداست و گاهي غافل است جزء ﴿وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ است که در کنار منافقين آمده، بله! آنها که «ضعيف الايمان» هستند اينطور میباشند؛ اما منافق اصلاً! چون ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾![32] کسي که کافر محض است و از کافر بدتر است ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾،[33] اصلاً خدا را قبول ندارد تا اينکه کم به ياد خدا باشد! روايتي در اينجا هست و ايشان غالب اين روايات را خوب بررسي ميکنند و لطايف آن را در بحث روايي ذکر ميکنند، آن روايت چيست؟ روايت اين است که وقتي سؤال ميکنند منافق اصلاً خدا را قبول ندارد و اين آيه هم که ميگويد که منافق کم به ياد خداست، در روايت امام(عليه السلام) فرمود منافق آنجايي که دنيا مطرح است قرآن چاپ ميکند، سخنراني ميکند، دنيا مطرح است! فقط براي دنيا! تظاهر به دين ميکند، نه براي خدا و قيامت، چون اين را معتقد نيست.[34] اصل اوّل اين است که فقط و فقط براي دنيا کار ميکند، اگر قرآن چاپ ميکند، اگر مجلس تشکيل ميدهد، اگر تسبيح در دست ميگيرد، هرکاري ميکند فقط براي دنياست، اين يک؛ اصل دوم اينکه ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾،[35] دنيا يک چيز اندکي است؛ اصل سوم اينکه چون فقط براي دنيا کار ميکنند «ولاغير»، پس ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾، آيه را طرزي معنا کرده که هيچ شبههاي در ذهن کسي نميآيد! آن شبهه اين است که منافق اصلاً خدا را قبول ندارد تا کم يا زياد به ياد خدا باشد، امام فرمود اين براي دنيا ياد ميکند و دنيا هم براي متاع قليل است! اينطور حرف زدن در غير اهل بيت نيست! ﴿لاَ يَفْقَهُونَ﴾؛ کم ميفهمند، اينها اصلاً دين را قبول ندارند تا کم بفهمند! مگر آنجايي که دنيايشان مطرح باشد و دنيا هم که متاع قليل است.