درس تفسیر آیت الله جوادی

95/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 33 تا 38 سوره محمد (ص)

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ (۳۳) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ (۳٤) فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَي السَّلْمِ وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَن يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ (۳۵) إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لاَ يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ (۳۶) إِن يَسْأَلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغَانَكُمْ (۳۷) هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَن يَبْخَلُ وَ مَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ وَ إِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم (۳۸)﴾

پاسخ به سؤالات پيرامون حجيت روايات و تخصيص آيات با آن

بعضي از سؤال‌هايي که مربوط به همين سوره‌ مبارکه‌اي که به نام حضرت هست مانده اين است که در جريان حجّيت روايت، آنکه حجّت نيست روايتي است که «مُباين» با آيه باشد و مخالفت تبايني هم معيار است. پس شرط حجّيت روايت، موافقت «کتاب الله» نيست، بلکه مانع، مخالفت است و منظور از مخالفت هم مخالفت تبايني است، نه «عموم و خصوص» يا «اطلاق و تقييد» يا «قرينه و ذي القرينه» و مانند آن. مطلب ديگر اين است که گرچه قرآن «قطعي السند» هست و روايت «قطعي السند» نيست، لکن قرآن «قطعي السند» و «ظنّي الدلالة» است؛ البته روايت هم ظنّي است، گاهي هم ممکن است «قطعي الدلالة» باشد. بنابراين آنچه معيار حجّيت است ظواهر قرآن است که ظنّي است، گرچه سند قطعي است! نمي‌شود گفت که روايت نمي‌تواند مخصِّص آيه باشد، براي اينکه آيه قطعي است؛ درست است که قطعي است، ولي دلالت و ظهور آن ظنّي است.

اعتراف يوسف(عليه السلام) به سوءطلبی نفس بعد از مواجهه با چندين گناه

مطلب سوم آن است گرچه يوسف(سلام الله عليه) گفت: ﴿وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي﴾،[1] اما اين را در بخش‌هاي پاياني زندگي زندان و مانند اينها فرمود. اين‌چنين نيست که اوّل کار نفس «امّارهٴ بالسّوء» باشد، اوّل نفس «مُسَوّله» است، زينت مي‌دهد، انسان را به دام مي‌کشد و در جنگ دروني پيروز مي‌شود، وقتي پيروز شد، اسير مي‌گيرد و وقتي اسير گرفت، خودش مي‌شود امير که از آن به بعد مي‌شود «امّارهٴ بالسّوء»، وگرنه اگر در همين جهاد اوسط که جهاد نفس و عقل است، اگر انسان طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِير»[2] اسير نشود، نفس أمّاره هم امير نمي‌شود. آنهايي که اهل رياضت هستند، اسير نمي‌دهند، بلکه يا شهيد مي‌شوند يا فاتح. اينکه در روايات ما دارد اگر کسي شيعه‌ و پيرو اهل بيت باشد، در بستر بيماري هم بميرد «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِيدا»،[3] براي اينکه او در جبهه جنگِ با دشمن گرچه فاتح نشد که هيچ گناهی نداشته باشد، بلکه چهار تا تير زد و چهار تا تير هم خورد، شهيد شد و اسير نشد، «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ [وَ هُوَ فِي فِرَاشِهِ][4] مَاتَ شَهِيدا»، اما آنهايي که فاتح هستند؛ البته حساب ديگري دارند که «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی».[5] اما اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ در ميدان جهاد عقل و نفس اسير شد، طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِير» از آن به بعد او مي‌شود اسير، نفس اماره مي‌شود امير که ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾.[6] آنها که فاتح هستند به جايي مي‌رسند که مي‌گويند: «انّ العقل لأمارة بالحسن»، اينها يک «امّارهٴ بالحسني» در برابر کسانی که «امّارهٴ بالسّوء» دارند؛ اينها کساني هستند که فاتح هستند، آنهايي که شکست خورده‌اند مي‌شوند ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، اين طور نيست که وجود مبارک يوسف از همان اوّل گفته باشد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، اين را بعد از اينکه مراحل فراواني از گناهان ديگر را ديد، فرمود: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، طليعهٴ امر، کار «تَسويل» هست. مطلب بعدي آن است که چون انسان مُلهَم به فجور و تقواست، پس هرگز «امّارهٴ بالسّوء» در درجه اوّل قرار نمی‌گيرد.

ديدگاه ناصواب فخر رازی در امر به تدبّر قرآن برای افراد کور و کر

مطلب بعدي آن است که در ذيل آيه 23 همين سوره که فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَي أَبْصَارَهُمْ ٭ أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾، در اين بخش جناب فخر رازي مي‌گويد که ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهي عدّه‌اي را کور کرد و عدّه‌اي را کَر کرد، چون «أَصَمَّهُمْ و أَبْصَارَهُمْ» ديگر قدرت تدبّر ندارند! مي‌گويد چون «تکليف ما لا يطاق» جايز است، خداي سبحان در ابتدا آنها را ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَي أَبْصَارَهُمْ﴾، بعد هم فرمود: ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾! چون حُسن و قبح عقلي را اينها منکر هستند، چنين حرفي را جناب فخر رازي ذيل ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَي أَبْصَارَهُمْ﴾ تصريح مي‌کند که ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ نسبت به کساني که ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَي أَبْصَارَهُمْ﴾ محال است، ولي چون ـ معاذالله ـ «تکليف ما لا يطاق» جايز است، خدا اين حرف را زده است؛[7] اينها بحث‌هاي مربوط به سؤالات قبلي بود.

تفاوت چگونگی امر به اطاعت از خدا و رسول در امور تکليفی و اجتماعی

اما در بخش پاياني اين سوره مبارکه‌اي که به نام حضرت هست، فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾، آن‌جايي که حکم تکليفي ابلاغ مي‌شود، مثل صوم و صلات و امثال اينها، آن‌جا ديگر دو فعل «أَطِيعُوا» نيست، گاهي مي‌فرمايد: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾،[8] ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾[9] يا ﴿مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾،[10] ديگر فعل اطاعت تکرار نمي‌شود؛ اما آن‌جايي که مسئله حکومت و سياست و تدبير و اداره شئون مملکت است که غير از مسئله عبادي، دستورهاي سياسي هم هست، آن‌جا اين کلمهٴ اطاعت تکرار مي‌شود، مانند: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾، البته مُطاعِ حقيقي ذات اقدس الهي است! در آن آيات سوره مبارکهٴ «آل عمران» و امثال آن، اوّل سه ضلعي است، بعد دو ضلعي و بعد هم يک ضلعي؛ اوّل ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾،[11] بعد دارد: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ که ديگر سخن از «أُولِي الأمْر» نيست، بعد در ذيل مي‌فرمايد: ﴿إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَومِ الآخِرِ﴾ که ديگر سخن از رسول هم نيست، تا معلوم بشود که اگر اطاعت از «أُولِي الأمْر» واجب است، براي اينکه اينها جانشين و قائم مقام و خليفه رسول هستند و اگر اطاعت از رسول واجب است، براي اينکه «خليفة الله» است و تنها مرجع اصليِ اطاعت، خداي سبحان است؛ لذا در همان آيه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾ اوّل از سه مُطاع خبر می‌دهد، بعد از دو مُطاع و بعد از يک مُطاع؛ ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ که ديگر از «أُولِي الأمْر» سخني نيست و در ذيل هم فرمود: ﴿إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَومِ الآخِرِ﴾ ديگر سخن از رسول هم نيست، تا معلوم بشود که اطاعت از رسول و اطاعت از «أُولِي الأمْر» به دستور ذات اقدس الهي است. در اين‌جا هم فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ هم در مسائل عبادي و احکام عبادي، هم در مسائل سياسي و تدبير مملکت و امثال آنها.

بررسی ديدگاه علامه طباطبايي درباره مقصود از ﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ﴾

﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ﴾ شما کارهاي خود را با تمرّد از راهنمايي پيغمبر باطل نکنيد! اين ﴿لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ﴾ را سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند که گرچه مي‌شود او را مستقل ملاحظه کرد ـ لذا فقها به همين ﴿لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ﴾ تمسّک مي‌کنند و کسي نمي‌تواند نمازش را قطع بکند، کسي نمي‌تواند روزه خود را بشکند و عمداً بدون عذر روزه‌اش را افطار کند، اين ابطال عمل حرام است؛ نماز را هم قطع بکند حرام است، چون دارد ﴿لاَ تُبْطِلُوا﴾ نهي است ـ اما سياق، ناظر به آن است که شما در اثر تمرّد از مسئله دفاع و جهاد و امثال آن اعمال خود را باطل نکنيد.[12] مستحضريد که معيار حجّيت «احد الامرين» است به نحو «مانعةُ الخلوّ»، يا «سِباق» يا «سياق»! ما از متن بخواهيم چيزي را بفهميم يا بايد «سِباق» باشد؛ يعني «مَا يَنْسَبِقُ اِلي الذِّهن» باشد که در اصول از آن به تَبادُر ياد مي‌شود يا «سياق» باشد که صدر و ذيل و حافهٴ آن کلام اين مطلب را برساند. اگر نه از «سِباق» کمک گرفتيم و نه از «سياق»، نه از خود لفظ چيزي «مُنْسَبِق اِلي الذِّهن» بود به نام تبادُر، نه از سابق و لاحق ـ از سياق ـ چيزي استفاده نکرديم، حجّتي در کار نيست. اين ﴿لاَ تُبْطِلُوا﴾ خودش «بالسِّباق» دلالت دارد بر همان چيزي که فقها به آن استدلال کردند؛ اما «بالسيّاق» ناظر به اين است که در اثر ترک جهاد و ترک دفاع اعمال خودتان را از بين نبريد.

نفی آمرزش برای کافران مصدودکننده سبيل الله فاقد توبه

بعد فرمود کساني که کفر ورزيدند، راه توبه باز است! تا قبل از احتضار، راه توبه باز است؛ ولي اگر کسي ـ معاذالله ـ گرفتار کفر شد و از راه خدا منصرف شد، يک؛ ديگران را منصرف کرد، دو؛ ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾[13] شد؛ مثل اينکه منع مي‌کنند از زائران که نيايند مکه، اين ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾ است! البته ديگران نبايد بهانه به دست آنها بدهند، ولي آنها ساليان متمادي تقريباً نزديک نُه سال نگذاشتند که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مکّه بيايد و مَطاف را ببيند و به دور کعبه طواف کند و حج و عمره‌ خود را انجام بدهند. اين ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾ گاهي به انصراف لفظي است و گاهي به صَرف غير است؛ آنها که ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾[14] در درجه اوّل «ينصرفون عن سبيل الله»، اولاً؛ «ثم يصرفون غيرهم عن سبيل الله»، ثانياً؛ فرمود اگر کسي ـ معاذالله ـ به کفر و ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾ مبتلا شد و توبه نکرد و کافراً مرده است، ديگر خدا او را نمي‌آمرزد. اين ﴿لَنْ﴾ براي نفي «تأکيد» است، نه نفي «تأبيد»! «لَنْ» براي ابديت نيست، آن‌جايي که غايت دارد معلوم مي‌شود که امر ابدي نيست؛ در ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[15] معلوم مي‌شود که نفي براي ابد نيست، چون اگر براي ابد بود که مغيّا نبود! آنچه ابدي است ديگر غايت ندارد، پس «لَنْ» براي «تأکيد» در نفي است، نه براي «تأبيد» ﴿فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴾.

نهی خدای سبحان از پيشنهاد صلح يا پذيرش آن در آستانه پيروزی و علّت آن

فرمود حالا شما داريد پيروز مي‌شويد، در شرايطي که شما پيروز مي‌شويد نه خودتان پيشنهاد صلح و سازش بدهيد و نه پيشنهاد صلح و سازش آنها را قبول کنيد! يک وقت است که زمينه پيروزي فراهم نيست، پيشنهاد صلح را قبول بکنيد؛ در اوايل سوره مبارکهٴ «توبه» هم آمده است که با آنها مصالحه کنيد، وقتي آنها کاري با شما نداشتند، شما هم کاري با آنها نداشته باشيد؛ اما آنها ساليان متمادي حمله کردند، شما نيروهايتان را تجهيز کرديد و در آستانه پيروزي هستيد، حالا که در آستانه پيروزي هستيد آنها پيشنهاد صلح مي‌دهند، در چنين هنگامی نه شما پيشنهاد صلح بدهيد و نه پيشنهاد صلح آنها را قبول کنيد.

جمع شدن اصول پنج ‌گانه علّت پيروزی مسلمانان در آيه

می‌بينيد که اين آيه نوراني پنج اصل را کنار هم و منسجم ذکر کرده که هرکدام مستند به اصل ديگري است؛ اينکه فرمود: ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾؛ وَهن و سُستي را به خودتان راه ندهيد! ﴿وَ تَدْعُوا﴾ اين ﴿تَدْعُوا﴾ هم معطوف بر مجزوم است؛ يعني «لا تدعوا»؛ لذا جزم روي اينها مي‌آيد. ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾ که مجزوم به «لاي نهي» است، ﴿وَ تَدْعُوا﴾؛ يعني «لا تدعوا» که اين هم مجزوم به اين «لاي نهي» است، چون عطف بر مجزوم است. «وَ لا تَدْعُوا إِلَي السَّلْمِ»؛ به سازش و صلح دعوت نکنيد! با اينکه دين، دين صلح و سازش است؛ اما شما در آستانه پيروزي هستيد، چرا به صلح دعوت نکنيد؟ براي اينکه ﴿وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ﴾؛ داريد پيروز مي‌شويد! چرا پيروز مي‌شويد؟ چون ﴿وَ اللَّهُ مَعَكُمْ﴾؛ خدا با شماست، چرا خدا با شماست؟ چون شهيد داديد، جانباز و ايثارگر داديد! ﴿وَ لَن يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ﴾، اين پنج اصل هرکدام وابسته به ديگري است؛ وَهن و سُستي نداشته باشيد و مستحکم باشيد، چون وَهن و ضعف و سُستي نداريد، پيشنهاد صلح ندهيد و پيشنهاد صلح را هم قبول نکنيد. چرا پيشنهاد صلح ندهيد؟ براي اينکه داريد پيروز مي‌شويد! چرا پيروز مي‌شويد؟ براي اينکه خدا با شماست! چرا خدا با شماست؟ مگر قبلاً خدا با شما نبود؟! مي‌فرمايد اين ﴿مَعَكُمْ﴾، غير از ﴿هُوَ مَعَكُمْ﴾ سوره مبارکهٴ «حديد» است، آن ﴿مَعَكُمْ﴾ با کافر هست، با مؤمن هست، با مُلحد هست، خدا با هر کسی هست؛ لذا چندين معيّت دارد، يک معيّت مطلقه دارد که ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾،[16] يک معيّت نصرت و عنايت دارد که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در غار به آن همراه خود فرمود: ﴿لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[17] و کليم حق هم در بحبوحهٴ خطر که به او گفتند جلو درياست و پشت سر هم ارتش جرّار فرعون قرار دارد، اين‌جا کجا بود ما را آورديد؟! فرمود: ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾؛[18] اين چه حرفي است که مي‌زنيد! جلو دريا و پشت سر ارتش يعني چه؟ اگر برگرديم پيروز مي‌شويم و جلو برويم آب در اختيار ماست و همين‌طور هم شد. اين ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾ يک معيّت نصرت است. فرمود اينها که ﴿يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ﴾[19] که خدا ﴿مَعَهُمْ﴾؛ اينها که در پشت درهاي بسته تصميم مي‌گيرند فرمود به اينها اعلام بکن خدا با آنهاست که همان‌جا اينها را خفه کنند! اين معيّت خدا با کفّار، يعني در کمين اينهاست که اينها را بگيرد. پس يک معيّت قيّوميه مطلقه است که در سوره مبارکهٴ «حديد» است ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾، يک معيّت ويژهٴ رحمانيه است که با انبيا هست، با اوليا هست، با شهدا هست، با صدّيقين هست، با مؤمنين هست، با علما هست که فرمود خداي سبحان ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾،[20] اين ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ﴾ يعني هست که تا ياري بکند! اين کليم حق فرمود: ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي﴾، وجود مبارک حضرت هم در غار فرمود: ﴿لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾، اين را در غار فرمود! اين معيّت خاصه است. يک معيّتي با کفّار هست که در کمين آنهاست و معيّتي هم که با مؤمنين هست، معيّت نصرت و ولايت و رحمت است؛ فرمود: ﴿وَ اللَّهُ مَعَكُمْ﴾، چرا ﴿وَ اللَّهُ مَعَكُمْ﴾؟ براي اينکه شما کار کرديد! شهيد داديد، جانباز داديد، نصرت کرديد و ايثارگری کرديد، عمل شما را خدا تَک نمي‌گذارد! بعضي از عمل‌ها تَک هستند، شما مي‌بينيد که مي‌گويند يک «وَتر» داريم و «شَفع»؛ «شَفع» يعني زوج. در اين کتاب‌هاي فلسفي و کلامي و گاهي هم در اصولي مي‌گويند اين حرف «مشفوع» نيست؛ يعني يک ادعاي تنهاست و برهان آن را همراهي نمي‌کند. کسي ادّعايي داشته باشد و دليل نداشته باشد، مي‌گويند اين حرف «مَوتُور» است، تَک است، فرد است، «ليس مشفوعاً بالبرهان». پس اگر دليل آورديد مي‌شود «شَفع» و اگر دليل نياورديد مي‌شود «وَتر» که «ليس مشفوعاً بالبرهان»؛ اگر بي‌دليل باشد تَک است و بادليل باشد «شَفع» است؛ کار اگر «لِلّه» نباشد «وَتر» است و به جايي نمي‌رسد؛ اما اگر «لِلّه» باشد تَک نيست، «وَتر» نيست، «مَوتور» نيست، فرمود: ﴿وَ لَن يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ﴾؛ کار شما را تَک نمي‌گذارد، کارتان «شَفع» و جفت است؛ يعني اين کار، آن هم نتيجه! پس بخش پنجم برهان مسئله است، بخش چهارم به پنجم تکيه کرده، بخش سوم به چهارم تکيه کرده، بخش دوم به سوم تکيه کرده، بخش اوّل هم به دوم؛ يک آيه پنج ضلعي منسجمِ دارای صدر و ذيل است. وَهن نداشته باشيد، چون وَهن نداريد پيشنهاد صلح ندهيد و صلح را هم قبول نکنيد. ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾، چون ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾، ﴿تَدْعُوا إِلَي السَّلْمِ﴾، چرا ﴿تَدْعُوا﴾؟ زيرا ﴿وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ﴾، چون پيروز هستيد و دستِ بالا داريد. چرا پيروز هستيد؟ چون ﴿وَ اللَّهُ مَعَكُمْ﴾، چرا ﴿وَ اللَّهُ مَعَكُمْ﴾؟ چون کار کرديد! آن ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ وعدهٴ مطلق است؛ فرمود هر جا شما باشيد خدا هست و مواظب کار شما هست، اگر شما کار خوب کرديد به شما پاداش خوب مي‌دهد و اگر کار بد کرديد در کمين است و شما را در همان جا مي‌گيرد که ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾،[21] اما اين‌جا فرمود کار کرديد! هيچ ممکن نيست که کسي يا ملّتي کار بکند و خدا آنها را تنها بگذارد، اين ممکن نيست! فرمود: ﴿وَ لَن يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ﴾.

هشدار قرآن به مراحل پنج‌گانه بازيگری دنيا

بعد فرمود نسبت به چيزهايي که سرگرمي شماست، حواستان جمع باشد! شما از دوران کودکي و نوجواني و جواني و ميانسالي و فرتوتي و کهنسالي اسباب‌ بازي داريد! در سوره مبارکهٴ «حديد» ـ اين تحليل را مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) دارد؛ البته استفاده‌ آن هم از قرآن آسان است ـ فرمود دنيا براي افراد عادي پنج مرحله دارد؛ آيه بيست سوره مبارکه «حديد» اين است: ﴿اعْلَمُوا﴾ جاهايي که مهم باشد تعبير دارد ﴿اعْلَمُوا﴾؛ بدان يا بدانيد هست؛ ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾ پنج بخش است: ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾. انسان اگر در دوران کودکي و نوجواني است مشغول بازي است و اگر به جواني و اينها رسيد به لهو و سرگرمي مشغول می‌شود که او را از کار باز مي‌دارد و اگر به دوران ميانسالي و تقريباً پايان جواني و يا دوران جواني که ورود به زندگي است، زينت است؛ خوب جامه بپوشد، خوب خودش را مزيّن کند و مانند اينهاست و اگر ميانسالي شد که تفاخر به پُست و مقام و به داشتن و امثال آن است و اگر به کهنسالي است که از همه اينها افتاده و فقط گرفتار تکاثر است که اين مقدار مال دارم، اين مقدار اعتبار بانکي دارم، اين مقدار فرزند دارم، اين مقدار نوه دارم؛ يعنی تکاثر! اين پنج بخش همه‌ بازي است! فرمود دنيا اين است! اينکه با «إنّما» ذکر فرمود، فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾ که پنج بخش است، «لعب» است و «لهو» است و «زينت» است و «تفاخر» و «تکاثر»، در آيه محلّ بحث.

بازگشت پنج مرحله بازيگری دنيا به دو قسم کلّی

در بعضي از آيات بازيگری دنيا را به دو قسم تقسيم کرده، فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾؛ يعني آن زينت و تفاخر و تکاثري که متعلّق به دوران جواني محض و ميانسالي و سالمندي است، آنها هم لهو و لعب است؛ منتها اسم آن فرق مي‌کند. پس آنچه در آيه بيست سورهٴ «حديد» آمده که پنج بخش فرمود و در آيه 36 همين سوره است ـ سوره‌اي که به نام مبارک حضرت است ـ که فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ اينها مخالف هم نيستند، آن پنج مرحله‌ را هم اگر خوب بررسي کنيد، آنها هم سرگرمي و بازي است؛ «تکاثر» هم يک نحوه از «لهو» است، «تفاخر» هم يک نحوه از «لهو» است، اين‌طور نيست که غير از «لهو» چيزي ديگر باشد، چيزي که آدم را از اصل باز مي‌دارد «لهو» است؛ حالا می‌خواهد گُل‌زني در بازي فوتبال باشد يا پُست و مقام باشد يا تکاثر دوران کهنسالي و سالمندي باشد، چيزي که انسان را از اصل و از هدف باز مي‌دارد «لهو» است. «لعب» يعني بازي و «لهو» يعني سرگرمي که انسان را به چيزهايي مشغول مي‌کند.

تشويقی بودن استفاده از واژه «أجر» در برابر تقوای از بازيگری دنيا

فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾، ولي ﴿وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ﴾؛ هيچ کاري از شما باز نمي‌ماند، اولاً تشويق است که گاهي تعبير به «بيع» مي‌کند و گاهي تعبير به «اُجرت» مي‌کند، در حالي که ما چيزي نداريم تا به خدا بفروشيم و کاري نمي‌کنيم که براي ما جزء خدمات باشد، ولي تشويقاً مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[22] يا ﴿يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ﴾؛ گاهي مي‌فرمايد ما کالاي شما را از شما مي‌خريم و گاهي مي‌فرمايد خدماتي که شما انجام مي‌دهيد به شما اَجر و اُجرت مي‌دهيم، در حالي که هر چه هست ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛[23] هست.

آزمون بودن پرداخت خمس و زکات برای انسان

﴿وَ لاَ يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ﴾؛ مالي را از شما نمي‌خواهد! مسئله زکات و خمس متعلق به شما نيست، حواستان جمع باشد! از همان اوّل بيست درصد يا پنج درصد برای ديگري است، نه برای شما! شما مال ديگري را داريد به او مي‌دهيد، اين‌طور نيست که مال خودتان را به عنوان وجوهات بدهيد، يا مال خودتان را به عنوان زکات بدهيد، اين چنين نيست. از شما مال نمي‌خواهد، براي اينکه ﴿إِن يَسْأَلْكُمُوهَا﴾ ـ «إحفاء» يعني ادامه، اطاله و اصرار کردن، اينکه در آنها مي‌بينيد بعضي‌ها اين آبخور را کوتاه مي‌کنند و محاسن را بلند مي‌کنند طبق حديث است که دارد: «حُفُّوا الشَّوَارِبَ وَ أَعْفُوا اللِّحَی»،[24] «إحفاء» يعني طولاني کردن، آنها اين حديث را نقل مي‌کنند؛ يعني محاسن بلند و آبخور کوتاه، اينکه مي‌بينيد وضع اين است برابر حديثي است که خودشان نقل مي‌کنند، «إحفاء» يعني ادامه دادن، طولاني کردن و اصرار ورزيدن. گاهي مي‌بينيد انسان وقتي که کاري را با اصرار و ادامه و اطاله انجام مي‌دهد، بدون «حفاء» يعني بدون «عباء» بيرون مي‌آيد، اين «الف» باب إفعال در اينجا براي ازاله است که در صرف مير و مانند اينها خوانديد که گاهي «الف» باب إفعال براي ازاله است؛ «اغدّ البعير»،[25] يعني «أزال» غدّهٴ او را، اين «الف» ازاله يعني اين کار را از بين مي‌برد، «إحفاء» يعني زايل کردنِ آن جامه و «عباء» و «رداء» و مانند آن ـ فرمود اگر از شما مال بخواهد و اصرار هم بکند باز شما نمي‌دهيد، آن کينه‌ شما با اصرار اين ظاهر مي‌شود ﴿تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغَانَكُمْ﴾. اين آيه 29 که قبلاً خوانده شد ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾؛ يعني ما با آزمون، آنچه درون شماست ـ ثقل و کينه ـ را مشخص مي‌کنيم، حالا يا کينه فقهي است يا کينه سياسي است يا کينه نظامي است، سرانجام ما اين کينه را روشن مي‌کنيم. ما گفتيم نامحرم را نگاه نکنيد! چند نامَحرم از جلوي چشمانتان مي‌گذرند و شما را مي‌آزماييم، چه اينکه گفتيم: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾؛[26] در حال إحرام يا در حرم، صيد برّي حرام است، از آن طرف ما اين آهوهاي بالاي کوه را دستور مي‌دهيم و قلب‌هاي اينها را وادار مي‌کنيم که اينها به چادرهاي شما نزديک بشوند ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ﴾ که ﴿تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ﴾،[27] بعد مي‌گوييم: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ تا ببينيم چه مي‌کنيد؟ چند نامحرم هم از جلوي آدم عبور مي‌دهد، بعد مي‌گويد ببينيم که به ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[28] عمل مي‌کنيد يا نمي‌کنيد؟ با اين آزمون‌ها ما آن مشکل دروني شما را ظاهر مي‌کنيم ﴿وَ يُخْرِجْ أَضْغَانَكُمْ﴾، اين‌جا هم مي‌گوييم زکات بدهيد، وجوهات بدهيد تا ببينيم که آن بخل دروني‌ شما ظاهر مي‌شود يا نمي‌شود؛ «ضِغن» و کينه ديني گاه در امور نظامي است، گاهي سياسي است، گاهي فقهي است، گاهي اخلاقي است و مانند آن.

بازگشت بخل‌ورزی انسان به خودش در برابر آزمون‌های مالی و علّت آن

فرمود ما اين کار را مي‌کنيم، ﴿هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ﴾ شما همان‌هايي هستيد که ﴿تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾؛ ما شما را دعوت مي‌کنيم که در راه خدا انفاق بکنيد؛ اگر جبهه و جنگ است پشتيباني کنيد و اگر مسائل ديگر است خير برسانيد. ﴿فَمِنكُم مَن يَبْخَلُ﴾؛ بعضي‌ها از شما بخل مي‌ورزند و اين کارها را نمي‌کنند؛ ولي ﴿وَ مَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾، اگر درخت بتواند آب به ريشه خود برساند و نرساند، اين بخلي است عليه خودش، چون خودش را دارد خشک مي‌کند! انسان هر کار خيري را که انجام مي‌دهد يک سطل آب به پاي ريشهٴ خود مي‌ريزد که بالنده است و هميشه سبز است، چون در ﴿إنﹾ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ﴾[29] اين «لام»، «لام» اختصاص است. سيدنا الاستاد مرحوم علامه را خدا غريق رحمت کند! ديگران به زحمت افتادند و گفتند که اين «لام» چون «لام» نفع است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ﴾ بايد «فعليها» مي‌گفت، ولي به قرينه مشاکله ﴿فَلَهَا﴾ گفت! ايشان اصرار دارد که اين «لام»، «لام» اختصاص است،[30] عمل مخصوص عامل است! چه خوب باشد و چه بد باشد! «کژ روي کژ آيدت جف القلم»![31] بد کرديم، بد برای ماست؛ خوب کرديم، خوب برای ماست: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ﴾ «اللامُ للإختصاص» ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ نه «فعليها»، اگر بد کرديد مخصوص شماست «کژ روي کژ آيدت جفّ القلم»، کار خوب هم اگر کردي به نفع شماست؛ اگر «لام» براي اختصاص است، ديگر سخن از مُشاکله نيست. فرمود: ﴿مَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾، دو قضيه است که حصر را در بر دارد؛ ﴿وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ﴾، نه شما! ﴿وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾، نه او! هر دو مفيد حصر است، دو قضيه‌اي است که در کنار هم و موجبهٴ مفيد حصر.

بشارت خدای سبحان به پيامبر بر جايگزين شدن قومی ديگر در ياری دين

﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾، حالا اين‌طور نيست که خدا دست از دين خودش بردارد! شما نشد، ديگري! اين‌طور نيست که ـ معاذالله ـ خدا دست از قرآن و عترت بردارد، چون خداي سبحان بشر را بايد هدايت بکند. ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾ اگر ـ معاذالله ـ شما دين خدا را ياري نکرديد ﴿يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾. هم فخر رازي نقل کرد،[32] هم علماي شيعه نقل کردند، هم در تفسير کبير فخر رازي هست، هم در تفسير شريف تبيان[33] مرحوم شيخ طوسي هست، مي‌گويد وقتي اين آيه نازل شد وجود مبارک پيغمبر به قدري خوشحال شد که چيزي جاي او را نگرفت! فرمود به اندازه دنيا من خوشحال شدم! اين تعبير وجود مبارک پيغمبر است بعد از نزول اين آيه، بعد اشاره کرد به سلمان و فرمود از فارس و ايران مثل او هستند: «لَوْ كَانَ‌ الْإِيمَانُ‌ مَنُوطاً بِالثُّرَيَّا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ فَارِسَ»؛ حضرت هم به سلمان اشاره کرد و فرمود او از همين قبيل است. اين آيه که نازل شد، اين‌قدر وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) خوشحال شد، فرمود من به اندازه دنيا خوشحال شدم! براي اينکه مي‌دانم خدا تنهايم نمي‌گذارد، حالا اينها نشدند، ديگري! من که نمي‌خواهم حالا اين زيد ياري کند، ما مي‌خواهيم دين ياري بشود؛ حالا زيد نشد عمرو! حالا چون پايان بحث اين سوره است، اين دو جمله را از مرحوم شيخ طوسي نقل بکنيم؛ مرحوم شيخ طوسي در پايان اين آيه آورده است: «لما نزلت هذه الآيه»؛ يعني اين دو جمله ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾، «فرح النبي(صلي الله عليه و آله و سلم) و قال هِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا»؛[34] از کلّ دنيا براي من محبوب‌تر است، براي اينکه من مي‌دانم اين دين از بين نمي‌رود، حالا زيد نشد، عمرو!

راهکار رسيدن به تدبّر و تفسير قرآن

مطلب ديگري که باز مرحوم شيخ طوسي نقل کرد ـ البته اين مطلب را مرحوم امين الاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع نقل کردند ـ اين است که آن چند اصلی را که در ذيل آيه ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾[35] قبلاً گذشت، آياتي که تفسير مي‌شود فرق است، بعضي از آن آيات مي‌توانند پايان‌نامه قرار بگيرند؛ يعني در آيه تدبّر هفت يا هشت اصل ذکر شده است، گرچه به سرعت بيان شده است. اين اصول هفت ـ هشت‌گانه يک پايان‌نامه علمي را سامان مي‌دهد که عترت همتاي با قرآن است، هيچ فرقي بين قرآن و اين چهارده نفر نيست، اين يک؛ روايت غير از عترت است، دو؛ روايت همتاي قرآن نيست و در درجه بعد قرار مي‌گيرد، سه. ما اوّل بايد به قرآن مراجعه بکنيم تا معجزه بودن آن روشن بشود، يک؛ با معجزه بودنِ آن، اصل دين ثابت می‌شود، نبوت پيغمبر ثابت می‌شود و رسالت پيغمبر ثابت می‌شود، دو؛ بعد از اينکه نبوت و رسالت پيغمبر ثابت شد، دوباره به قرآن برگرديم و ببينيم که قرآن چه مي‌گويد؛ قرآن مي‌گويد ما پيغمبر را مُبَيّن و مفسِّر قرار داديم، سه؛ دوباره برمي‌گرديم بين صفا و مروه سعي مي‌کنيم و به حضور پيغمبر می‌رويم و می‌گوييم که شما چه می فرماييد؟ مي‌بينيم او و اهل بيت مي‌گويند به نام ما دروغ جعل مي‌کنند،[36] هر چه که از ما نقل شده است شما آن را بر قرآن عرضه کنيد، [37] چهار؛ ما برمي‌گرديم دوباره به خدمت قرآن، پنج؛ می‌بينيم قرآن چه مي‌گويد، دسته‌بندي مي‌کنيم و مطالب قرآن را مي‌گيريم، شش؛ دوباره برمي‌گرديم خدمت روايات، و روايات را بررسي مي‌کنيم، عام و خاصّ آن، مطلق و مقيد آن و معارضاتش را حلّ مي‌کنيم، هفت؛ برمي‌گرديم اين روايات جمع‌بندي شده را به پيشگاه قرآن کريم می‌بريم تا ببينيم مخالف است يا مخالف نيست، اگر مخالف بود «ضرب بر جدار»[38] مي‌کنيم و اگر مخالف نبود مخصّص هست و مؤيّد؛ اين هفت اصل، هفت تا بيست صفحه مي‌شود يک پايان‌نامه علمي، يعني پايان‌نامه‌اي که آدم مي‌تواند وقت صَرف بکند و آن را بخواند، آيات يکسان نيست! مرحوم شيخ طوسي اين حرف را زده، مرحوم امين الاسلام[39] هم اين حرف را زده، شيخ طوسي ذيل همين آيه ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾ دارد که «و في ذلك حجّة علی بطلان قول من يقول لا يجوز تفسير شي‌ء من ظاهر القرآن إلا بخبر و سمع»؛[40] اين آيه مي‌گويد آنهايي که مي‌گويد قرآن را بدون روايت نمي‌فهميد، حرف آنها باطل است، از کجا اين حرف را شما مي‌گوييد؟ اوّل بگذاريد ما قرآني داشته باشيم، اصلي داشته باشيم و ميزاني داشته باشيم، بعد برويم خدمت روايات و روايات را عرضه بکنيم، آن راست را از دروغ تشخيص بدهيم و دروغ‌ها را جدا کنيم و راست‌ها را خدمت قرآن بياوريم، آن وقت عام و خاص و مانند اينها مشخص بشود. اين بيان که فرمود: «و في ذلك حجّة علی بطلان قول من يقول لا يجوز تفسير شي‌ء من ظاهر القرآن إلا بخبر و سمع»؛ کساني که مي‌گويند قرآن را بدون روايت نمي‌شود فهميد، بايد گفت اين حرف باطل است، اوّل بايد قرآن به عنوان ترازو ثابت بشود! چون در روايات جعل زياد است، روايات را بررسي کنيم و بياوريم خدمت قرآن، اگر مُباين قرآن نبود آن وقت مي‌شود حجّت. «و فيه تنبيه علی بطلان قول الجُهّال من اصحاب الحديث» که «انّه ينبغي ان يُروی الحديث علی ما جاء و إن كان مختلاً في المعنى لأن اللَّه تعالى دعا إلى التدبّر» و او منافي با تَجاهل و تَعامي[41] است؛ اين فرمايش شيخ طوسي اصل است، مطابق اين فرمايش هم امين‌الاسلام در مجمع دارد، اگر کسي هشت اصل را جان‌دار بفهمد، اين روش تفسير قرآني را دارد.


[1] یوسف/سوره12، آیه53.
[2] 110سرمشق از سخنان حضرت علی(ع)، ناصرمکارم شيرازی، ج1، ص191.
[3] جامع الأخبار(للشعيري)، محمدالشعيري، ص166.
[4] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج13، ص111.
[5] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج16، ص209.
[6] یوسف/سوره12، آیه53.
[7] تفسيرالرازی مفاتيح الغيب او التفسيرالکبير، الرازی، فخرالدين، ج28، ص56.
[8] نساء/سوره4، آیه80.
[9] انفال/سوره8، آیه1.
[10] نور/سوره24، آیه52.
[11] نساء/سوره4، آیه59.
[12] الميزان في تفسير القرآن، العلامه الطباطبايی، ج‌18، ص247.
[13] بقره/سوره2، آیه217.
[14] حج/سوره22، آیه25.
[15] یوسف/سوره12، آیه80.
[16] حدید/سوره57، آیه4.
[17] توبه/سوره9، آیه40.
[18] شعراء/سوره26، آیه62.
[19] نساء/سوره4، آیه108.
[20] نحل/سوره16، آیه128.
[21] محمد/سوره47، آیه29.
[22] توبه/سوره9، آیه111.
[23] نحل/سوره16، آیه53.
[24] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج1، ص130.
[25] جامع المقدمات(جامعه مدرسين)، جمعی از علماء، ج1، ص177.
[26] مائده/سوره5، آیه95.
[27] مائده/سوره5، آیه94.
[28] نور/سوره24، آیه30.
[29] اسراء/سوره17، آیه7.
[30] الميزان في تفسير القرآن، العلامه الطباطبايی، ج‌13، ص41.
[31] مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بخش 135؛ «کژ روي جف القلم کژ آيدت ٭٭٭ راستي آري سعادت زايدت».
[32] تفسيرالرازی مفاتيح الغيب او التفسيرالکبير، الرازی، فخرالدين، ج28، ص64.
[33] تفسير التبيان، الشيخ الطوسی، ج‌9، ص311.
[34] تفسير التبيان، الشيخ الطوسی، ج‌9، ص311.
[35] محمد/سوره47، آیه24.
[36] المعتبر، المحقق الحلی، ج‌1، ص29.
[37] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج1، ص69.
[38] تفسيرالتبيان، الشيخ الطوسی، ج1، ص5.
[39] تفسيرمجمع البيان، الشيخ الطبرسی، ج‌9، ص158.
[40] تفسيرالتبيان، الشيخ الطوسی، ج‌9، ص303.
[41] لغت‌نامه دهخدا، تعامی: [ت َ] خويشتن را کور ساختن.