درس تفسیر آیت الله جوادی
95/02/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 15 تا 18 سوره محمد(ص)
﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّي وَ لَهُمْ فِيهَا مِن كُلِّ الَّثمَرَاتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا مَاءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ (۱۵) وَ مِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّي إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ (۱۶) وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًي وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ (۱۷) فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً فَقَدْ جَاءَ أَشْرَاطُهَا فَأَنَّي لَهُمْ إِذَا جَاءَتْهُمْ ذِكْرَاهُمْ (۱۸)﴾
علّت گرفتار نشدن مردم مکه به عذاب با توجه به اخراج پيامبر
اين سورهٴ مبارکهاي که به نام حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) است و در مدينه نازل شد، بعد از بيان حق و باطل، ايمان و کفر، هدايت و ضلالت و مانند آن، فرمود مردم مکّه تلاش و کوشش کردند که شما را از اين سرزمين بيرون کنند. در قرآن کريم، در چند جا قصص انبيا و اُمم گذشته را نقل کرد که آنها در صَدَد «اسْتِفْزَاز»[1] و اخراج و تبعيد رهبران الهي بودند و خداي سبحان آنها را با عذاب أليم به هلاکت رساند، حالا سؤال اين است که در جريان مردم مکّه که آيه سيزده همين سوره دارد: ﴿وَ كَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنَاهُمْ فَلاَ نَاصِرَ لَهُمْ﴾، چرا مردم مکّه را به عذاب الهي گرفتار نکرد و آنها را هلاک نکرد؟ پاسخ آن اين است که مردم سرزمينی که رهبران الهي آنها را تبعيد ميکنند بر دو قسم هستند: يا حُسن خاتِمَت ندارند که گرفتار قهر الهي میباشند و در قسم دوم يا در بين اينها افرادي هستند که حُسن خاتِمَت دارند يا آن سرزمين بايد مَعْهَد دين قرار بگيرد، مَطاف و قبله مسلمين قرار بگيرد، از اين جهت آن سرزمين را و مردم آن سرزمين را هلاک نميکند. در سوره بعد ـ يعني سوره «فتح» ـ آيه بيست و هفتم ناظر به رؤيايي است که ذات اقدس الهي نصيب رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) کرده بود، فرمود روزي وارد سرزمين مکّه ميشويد، امنيت در آنجا برقرار است و شما احساس امنيت ميکنيد، آنجا مطاف و قبله ميشود: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ﴾؛ حج انجام ميدهيد، سرها را ميتراشيد يا تقصير ميکنيد، ناخن ميگيريد و مو کوتاه ميکنيد، ﴿مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لاَ تَخَافُونَ﴾؛ هيچ احساس هراسی نداريد، ﴿فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً﴾؛ مقدمه فتح عموم يک فتح قريب است، بعد فتح مطلق. اين تعبيراتي که در قرآن کريم است ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾[2] بعد فتح قريب و بعد فتح مطلق، اينها هم در جهاد اصغر معنا دارد، هم در جهاد اوسط معنا دارد و هم در جهاد اکبر؛ آنچه در اين سه طايفه از آيات است، راجع به جهاد اصغر هست. در جهاد اوسط هم گشايش گاهي فتح قريب است، گاهي فتح مبين است و گاهي فتح مطلق. در جهاد اکبرِ به معناي حقيقي، فتح اکبر همان است که انسان به مقام مُخلَص برسد که حالا بعضي از شواهد آن در بحثهاي امروز ذکر ميشود. اين سه جهاد، يعنی جهاد اصغر، جهاد اوسط و جهاد اکبر هرکدام در سه بخش خلاصه ميشوند: فتح مبين، فتح قريب و فتح مطلق. آنجا که دارد ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً﴾ آن ديگر فتح مطلق است؛ يعني هيچ دري نيست که به روي شما بسته باشد و هيچ مشکلي نيست که براي شما حلّ نشده باشد؛ البته آن فتح مطلق نصيب هرکسی نيست. غرض اين است که اگر شهرهايي را ذات اقدس الهي در اثر «يَسْتَفِزُّون» و «اسْتِفْزَاز» کردن، توطئه کردند که رهبرانشان را بيرون کنند و خدا به عذاب اَليم، آنها را گرفتار کرد، درباره مکّه که آيه سيزده همين سوره آمده است و فرمود: ﴿وَ كَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ﴾ که اينها را عذاب نکردند، براي حُسن خِتام اين مسئله بود.
سرّ عدم رعايت «طرفين» در مقايسه بهشت با جهنّمی
مطلب بعدي آن است که گاهي در قرآن کريم ميفرمايد که «عالم» و «جاهل»[3] مساوي نيستند، «زنده» و «مرده»[4] مساوي نيستند، «أعمي» و «بصير»[5] مساوي نيستند، «ظِلّ» و «حَرور»[6] مساوي نيستند که وجه نفيِ تساوي اينها مشخص است؛ البته گاهي طرفين اين نفيِ تساوي يکسان نيستند، يک طرف بهشت است و يک طرف مردمي هستند که در جهنم هستند؛ ميفرمايد بهشت مَثلش اين است و کفّار در جهنم رنج ميبرند! مَثلِ جنّت آيه محلّ بحث؛ يعني آيه پانزده اين است: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾؛ مَثلِ بهشت «أنهار» چهارگانه است، بعد ميفرمايد: ﴿كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ﴾، اما بحث که در مورد مؤمن نبود! اگر مؤمني که در بهشت است مطرح بود، ميتوان گفت که مؤمنِ در بهشت با کسي که «خَالِد فِي النَّار» است يکسان نيست؛ اما بحث در بهشت است! ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾ که در آن جنّت «أنهار» چهارگانه است، بعد در ذيل ميفرمايد: ﴿كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ﴾، سرّش آن است که بهشت و بهشتي در حقيقت يکسان و متحد هستند؛ منتها حالا درجات اتحاد فرق ميکند، يک وقت است که اين بهشتي شدن به منزلهٴ فصل مُقَوِّم آنهاست، مثل اهل بيت(عليهم السلام)؛ اما يک وقت است به منزله فصل مُقَوِّم نيست، بلکه به برکت اهل بيت(عليهم السلام) به منزلهٴ عرض ذاتي آنهاست، اين گروه دوم؛ يک وقت است که نه به منزلهٴ فصل مُقَوِّم آنهاست و نه به منزلهٴ عَرَض ذاتي آنهاست، براي اينکه عَرَض مستمرّ است؛ يعني مطلق است نه ضروري. شما میبينيد که در منطق بين قضيه ضروريه و مطلقه فرق است؛ يک وقت است دائم است و يک وقت هم ضروري است، براي يک عدّه اين کمال ضروري است حالا يا فصل مُقَوِّم اينهاست يا عَرَض لازم و براي يک عدّه هم به افاضه فيض الهي و اهل بيت دائم است؛ مثل آنهايي که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾[7] که ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[8] هستند، اينها که مشمول رحمت الهي شدند و وارد بهشت شدند، اين وارد بهشت شدن و بهشتي شدن براي اينها نه به منزلهٴ فصل مُقَوِّم است و نه به عَرَض لازم، اينها به عنايت الهي و به شفاعت اهل بيت مثلاً وارد بهشت ميشوند، بنابراين يکسان نيست. تعبيرهايي که در بخش پاياني سوره مبارکه «واقعة» است اين است که ميفرمايد اما کسي که مقرّب باشد: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾،[9] اگر هيچ راهي نداشته باشيم، ميگوييم حتماً اينجا يک «لام» در تقدير است که ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ﴾؛[10] يعني «فَلَهُ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيم»؛ اما اگر راههايي داشتيم که بگوييم اينها با هم متحد هستند يا نسبت به برخي از اولياي الهي متحد هستند، ديگر «لام»ي در کار نيست که بگوييم «لَهُ رَوحٌ»، بلکه خود روح و ريحان هستند! اگر در طرف جهنميها داشتيم که ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[11] که خود ظالم، حَطَب و هيزم جهنم است، در طرف اولياي الهي هم خود اين متّقي روح و ريحان است. درباره کفار که گفته نميشود «فَلَهُم حَطبُ جَهَنَّم»، بلکه ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ و درباره مقرّبان هم ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾، چون درجات است! در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد که ايمان درجاتي دارد، مؤمن درجاتي دارد و هيچ تَهافتي[12] هم بين سوره «آل عمران» و «انفال» نيست؛ در يکجا دارد که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[13] و در جاي ديگر دارد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[14] اگر اين ملکه در حدّ فصل مقوّم شد و طوري شد که اين طهارت براي او به منزلهٴ فصل مُقَوِّم است، البته ممکن است که عدّهاي هم طاهر باشند، ولي آن طهارتي که برای اهل بيت(عليهم السلام) است که به منزلهٴ فصل مُقَوِّم آنهاست، آنطور طهارت که ندارند! بنابراين او طاهر است، طيّب است و «الطَّيِّبِينَ الْأَبْرَارِ»[15] است که در همين «صلوات شعبانيه» آمده است که براي اينها به منزلهٴ فصل مُقَوِّم ميشود و براي عدّهاي که شاگردان اينها هستند به منزلهٴ عَرَض لازم ميشود. اگر تَهافتي بين سوره «آل عمران» و «انفال» نيست ـ چه اينکه نيست ـ براي بعضيها ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ و براي بعضي ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾، براي عدّهاي هم «لَهُ رَوحٌ وَ رِيحان» و براي يک عدّه هم خودشان روح و ريحان و جنات نعيم هستند. چون تناسبي بين بهشت و بهشتيهاست، لذا در اين آيه پانزده فرمود وضع بهشت اينطور است؛ اما وضع جهنّميها آنطور؛ يعني بهشت را با جهنّم مقايسه نفرمود، بهشت را با جهنّمي مقايسه کرد ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ﴾ که در قبال آن ﴿كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ﴾.
ويژه بودن تقييد شُرب خمر بهشتي به لذّت
مطلب بعدي آن است که در بين اين «أنهار» چهارگانه اوصاف سلبي سه «نهر» را ذکر کردند که نهرِ آب، بدبو نميشود، نهر شير طعم آن تغيير نميکند، نهر عسل مگس و امثال مگس بر روی آن نمينشيند، موم ندارد، اينها اوصاف سلبي است؛ اما درباره نهرِ خَمر فرمود: ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾، گذشته از اينکه اوصاف سلبي را حتماً ملحوظ کرد، آن اوصاف کمالي را دارد. کلمه «لذّت» در بخشي از آيات قبلي هم مثل سوره مبارکهٴ «زخرف» آمده که بهشتيها در بهشت، هر چيزي که باعث لذت آنهاست ـ لذت بصري و مانند آن است ـ بهره ميبرند؛ آيه 71 سوره مبارکهٴ «زخرف» اين است: ﴿يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِن ذَهَبٍ وَ أَكْوَابٍ وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْيُنُ﴾، اما در سوره مبارکه «صافّات» مسئله ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾[16] را ذکر کرد که آن هم به همان عباد مُخلَص برميگردد که عباد مُخلَص همان عباد مقرّبان ويژه هستند؛ آيه چهل به بعد سوره مبارکهٴ «صافّات» اين است: ﴿إِلاّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ٭ أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ ٭ فَوَاكِهُ وَ هُم مُّكْرَمُونَ ٭ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ٭ عَلَي سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ ٭ يُطَافُ عَلَيْهِم بِكَأْسٍ مِن مَّعِينٍ ٭ بَيْضَاءَ لَذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ﴾.[17]
ويژه بودن نشستن اهل بهشت روي تختها
در همان سوره مبارکهٴ «صافّات» به اين مشکل اشاره شد که «سُرُرِ» متقابل اگر به اين معنا باشد که صندليهايي که نصب ميکنند، هر چند نفر روبهروي هم هستند که در دنيا هم همينطور است؛ اما ظاهر آيه اين نيست، بلکه همه بهشتيها وقتي در بهشت مستقر هستند، روي تختهايي هستند که همه روبهروي هم میباشند، اين در دنيا فرض ندارد! ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي سُرُرٍ﴾[18] که همه مقابل يکديگر هستند، وگرنه اگر شما تختهايي را بچينيد هر دو سه نفر مقابل آن دو سه نفر هستند و همچنين ساير افراد؛ اما اگر همه مقابل هم باشند، برخيها گفتند اين در بهشتِ ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[19] نيست، اين در بهشتِ ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[20] است، آنجاست که اصلاً غيبت معنا ندارد و چيزي از چيزي غايب نيست! اگر در آن مقام باشد اين درست است که غيبت در حضور مطلق و در علم مطلق معنا ندارد، اگر در ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ باشد بايد توجيه بشود. پرسش: در مقام مُلک ﴿مُتَّكِئِينَ﴾ اصلاً تصور میشود که حالا ما بخواهيم ؟ پاسخ: بله، چون اتّکاء دارد موصوفي به وصفي، به اسمي و کوچکتری، به اسم اَعظمي. ﴿عَلَي سُرُرٍ﴾ اينجا ﴿مُتَّكِئِينَ﴾ ندارد، روي تخت قرار دارند و روي سرير هستند، اينجا کلمه اتّکاء نيامده است، ﴿عَلَي سُرُرٍ﴾ يعني اشراف دارند، ﴿عَلَي سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ ٭ يُطَافُ عَلَيْهِم بِكَأْسٍ مِن مَّعِينٍ ٭ بَيْضَاءَ لَذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ﴾؛ اين «شارب» در سوره مبارکه «انسان»[21] که بر اهل بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است، آمده که اينها از شراب طَهور استفاده ميکنند. پرسش: ...؟ پاسخ: البته! ولي منظور آن است که در مَشهد الهي جا براي غيبت نيست و اين درست است؛ اما اگر ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ بهشت جسماني بود، اينها بعضيها روبهروي بعضي هستند، نه همه روبهروي همه باشند! در اينجا غيبت فرض دارد؛ ولي در مشهد الهي غيبت فرض ندارد. پرسش: ... منتها انسان دارای جهت است، جهات اربعه دارد ؟ پاسخ: بله، اگر سخن از جسم باشد، مثل دنيا اين تقابل نسبي خواهد بود، حالا قدري ممکن است بيشتر باشد و اما اگر سخن از اين است که همه مقابل هم هستند، اين بايد در جايي باشد که غيبت فرض نداشته باشد؛ در جايي که غيبت فرض ندارد آنجا ﴿عَلَي سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ﴾. پرسش: اين را که سابق فرموديد اتحاد ظرف و مظروف پيش نمیآيد که درجه بهشت خود بهشتی باشد؟ پاسخ: نه، براي اينکه برابر سورهاي که فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، اينجا درباره جهنم دارد که آتشي هست، «نار الله» هست، درختي هست، درخت آتش که ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾،[22] بعد ميفرمايد که هيزم جهنّم هم مردان ظالم هستند و بعد هم ميفرمايد جهنّم را ميآورند: ﴿وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾،[23] گرچه اينها گوشهاي از اسرار آن عالَم را روشن ميکند و بخشهاي وسيعي براي ما مجهول است؛ اما همين گوشه نشان ميدهد که در بخشي از موارد جهنّم با جهنّمي يکي درميآيد، براي اينکه هيزم آن را ديگر از جنگل نميآورند، هيزم جهنّم مردم ظالم هستند، بعد جهنّم هم يک امر منقول است! در ذيل آيه سوره «فجر» که ﴿وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾، دارد که عدّهاي از فرشتگان با زنجير اين جهنّم را کشانکشان ميآورند![24] جهنّم اگر منقول شد و هيزم جهنّم اگر خود ظالم شد، ديگر جهنّم و جهنّمي ميشوند يکي؛ مشابه اين در جريان بهشت اگر براي ما يقين بود که در بهشت ظرفي است و مظروفي، ما حتماً اين آيه پاياني سوره مبارکه «واقعة» را ميگفتيم «لام» در تقدير است، اما اگر کسي جزء مُقَرَّبين باشد ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾؛ يعني «فَلَهُ رَوحٌ وَ لَهُ ريحانٌ وَ لَهُ جنةُ نَعيم»؛ اما اگر هيچ دليلي نداريم که آنجا چه خبر است و احتمال ميدهيم اينطور باشد، با چه سندي ما بگوييم که «لام» در تقدير است؟ پس اين احتمال هست.
«مقربين» مقام ويژه اهلبيت در بهشت و برتري آن بر مقام «ابرار»
در سوره مبارکه «انسان» که بر اهل بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است، مستحضريد که اگر کمالي براي اَبرار باشد آن کمال حتماً براي مُقَرَّبين هست؛ ولي عکس آن نيست، چون ممکن است که کمالاتي براي مُقَرَّبين باشد و براي اَبرار نباشد. در سوره «انسان» که بخش وسيعي از آن بر اهل بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است ـ البته به اين معنا نيست که جميع کمالات آنها در همين حدّ منحصر است ـ اين کمالات را دارند؛ آيه پنج سوره «انسان» اين است که ﴿إِنَّ الأبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً﴾، هر چه که براي اَبرار هست براي مُقَرَّبين هم هست «وَ لا عکسَ». در همان سوره، زمينه اينکه اين اهل بيت(عليهم السلام) از مقام اَبرار بالاترند و به مقام مُقَرَّبين ميرسند هم وجود دارد؛ آيه هشت همان سوره اين است: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ﴾، عدّهاي اين ضمير ﴿حُبِّهِ﴾ را به طعام برميگردانند، اين در حدّ اَبرار است؛ يعني اينها در عين حال که خودشان گرسنهاند و به طعام علاقهمندند، اين طعام را به ديگران عطا ميکنند؛ اما عدّهاي اين ضمير ﴿حُبِّهِ﴾ را به «الله» برميگردانند، اين ديگر مقام مُقَرَّبين است، نه مقام اَبرار ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ﴾. اينکه فرمودند ما «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة»[25] عبادت نميکنيم، بلکه ﴿حُبًّا﴾[26] عبادت ميکنيم، يعني سيره ما در اطعام يتيم و مسکين و اسير هم ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ است، نه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة». در بخشهايي از همان سوره مبارکه «انسان» اين آيه آمده است، فرمود: ﴿وَ يُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْساً كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً﴾،[27] زنجبيل چيست؟ ﴿عَيْناً فِيهَا تُسَمَّي سَلْسَبِيلاً ٭ وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنثُوراً ٭ وَ إِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نِعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً ٭ عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾؛[28] اين حرفها، حرفهايي است که بخشي با ابرار و بخشي با مُقَرَّبين قابل تطبيق است.
تبيين مقام اهلبيت با استفاده از ﴿و سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾
عمده از اين به بعد است که ديگر سخن از ملائکه و ﴿وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ﴾ و مانند اينها نيست، فقط اينها هستند و خداي اينها! اينطور نيست که حالا ملائکه بخواهند خدمت کنند يا ﴿يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ﴾ بخواهند خدمت کنند، ﴿وَ سَقَاهُمْ﴾ ساقيشان خداست ﴿رَبُّهُمْ﴾، چه چيزی به آنها ميدهد؟ وقتي ساقي خدا شد، از اين «أنهار» چهارگانه کدام نهر، ويژهٴ سَقي الهي است؟ آيا به آنها ﴿مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾ ميدهد؟ آيا به آنها ﴿لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾ ميدهد؟ آيا به آنها ﴿عَسَلٍ مُصَفًّي﴾ ميدهد؟ يا به آنها ﴿سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾ میدهد؟ حيف که مرحوم امينالاسلام و امثال امينالاسلام دست و زبانشان باز نيست؛ يعني الآن هم در حوزه کسي زبانش باز نيست! البته مبادا عدّهاي سوء استفاده کنند، خود ائمه(عليهم السلام) هم ذيل همين آيه ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾[29] که صاحب تفسير شريف نورالثقلين[30] نقل کرد، راوي عرض ميکند که اين ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ چيست؟ فرمود که دو نهر هستند در بهشت، قِسم دوم را هم معنا کردند و بعد در قسمت سوم عرض کرد «زِدني بياناً» که فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ دو فرشته از فرشتگان الهي هستند؛ عرض کرد «زِدني بياناً»، فرمود پا شو! ديگر بيش از اين من نميتوانم برايت بگويم چون يک عدّه دارند ميآيند. خود امام(سلام الله عليه) آن فرصت را نداشتند که براي همه اين مطالب را بازگو کنند! مرحوم امينالاسلام اين حرف را نقل ميکند که اين حرف به صورت روشن الآن در همين «مناجات شعبانيه» آمده است؛ مرحوم امينالاسلام در ذيل همين آيه سوره مبارکهٴ «انسان» که فرمود: ﴿وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُورا﴾، اين را به سبک عادي که ساير مفسّران معنا کردند ذکر ميکند که «﴿طَهُوراً﴾ أي طاهرا من الأقذار و الأقذاء لم تدنسها الأيدي و لم تدسها الأرجل كخمر الدنيا»، اين يک؛ «قيل طهورا لا يصير بولا نجسا»، اين دو؛ «و لكن يصير رشحا في أبدانهم كريح المسك»، بعد ميفرمايد: «و قيل يطهرهم عن كلّ شيء»؛[31] اين شراب، اينها را از هر چه هست پاک ميکند! اين همان است که «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند»،[32] «يُطهّرهم عن كلّ شيء سوی الله»، چرا؟ «إذ لا طاهر مُن تدنس بشيء من الأكوان إلا الله»، آيا اين حرف قابل گفتن هست؟ اگر کسي به خودش علاقهمند است، به فرزندش علاقهمند است، به مقامش علاقهمند است و به درس و بحث خود علاقهمند است اين شخص طاهر نيست! آن اهل بيت که مطهَّر هستند، از غير خدا طاهر شدند! اين حرفها، حرفهاي گفتني است؟ «إذ لا طاهر من تدنس بشيء من الأكوان إلا الله»؛ به غير خدا، به آسمان و زمين تکيه کنيم و به بهشت دل ببنديم طاهر نيستيم، چون به هر حال محبوبي داريم غير از خدا! اگر کسي محبوبي غير از خدا دارد، ولو آن محبوب، بهشت باشد، اين يک شِرک رقيق است ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾؛[33] فرمود اکثر مؤمنين مشرک هستند! «إذ لا طاهر مَن تدنس بشيء من الأكوان إلا الله»، بعد ميفرمايد اين حرف يک نفر و دو نفر و اينها نيست. «رَوَوْهُ»، به صورت جمع آورد! «رَوَوْهُ عن جعفر بن محمد (عليه السلام)»، فرمود اين حرفها را اينها از خودشان ندارند؛ اين جمعيت حالا چه کساني هستند؟ نام نبرد. اين حرفها که از غير اهل بيت صادر نمیشود! «رَوَوْهُ» که هر کس به غير خدا دل ببندد به همان اندازه طاهر نيست «إذ لا طاهر من تدنس بشيء من الأكوان إلا الله».
فرازهاي مناجات شعبانيه نشان دهنده مقام توحيدي اهلبيت(عليهم السلام)
حالا شما اين بخش از «مناجات شعبانيه» را نگاه کنيد، اين همان حرفهاست! يعني همان حرفهايي را که در آنجا گفتند صاحبان آنها اين مناجات را دارند که «رَوَوْهُ عن جعفر بن محمد(عليه السلام)» همين است؛ پايان اين دعاي نوراني و مناجات نوراني شعبانيه اين است: پروردگارا! آن توفيق را عطا کن که «وَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ يُدِيمُ ذِكْرَكَ وَ لَا يَنْقُضُ عَهْدَكَ وَ لَا يَغْفُلُ عَنْ شُكْرِكَ وَ لَا يَسْتَخِفُّ بِأَمْرِكَ» پايانش اين است: «إِلَهِي وَ أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفاً وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفا»؛[34] فقط تو را بخواهم! کسي که آن حرف را در ذيل آيه ميزند، مناجات دائمي اينها هم همين حرف است که خدايا! ما غير تو را اصلاً در عالَم نبينيم! اين همان «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند» است! ما اينها را ميخوانيم و اميدواريم که بهرهاي هم ببريم، ولي از جان اينها اين حرفها درآمده! اگر در تفسير آيه است، ميفرمايند اگر کسي به غير خدا دل بسته باشد طاهر نيست! امام را خدا غريق رحمت کند! بر «مناجات شعبانيه» خيلي تکيه داشتند، اين مناجات، تنها مناجات وجود مبارک حضرت امير نيست، مناجات همه ائمه(عليهم السلام) است؛ آخرين جملهاي که از خدا ميخواهند اين است که خدايا ما فقط تو را ببينيم، همين! و هر چه در جهان است را براساس ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[35] ببينيم، به غير تو که نميشود دل بست! ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾،[36] نه انسان دو دل دارد و نه در يک دل دو محبوب ميگنجد. پرسش: حضرت استاد! درست است؛ اما «خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَی غَيْرِكَ»[37] .؟ پاسخ: آن خسارت است! پرسش: خود پيامبر هم فرمود من از دنيای شما ؟ پاسخ: بله، ايشان هم فرمودند: «قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاة»،[38] «قُرَّةُ عَيْنِي» را به چه ميگويند؟ ما ميگوييم «قَريرُ العين»، «قُرّة» يعني سرما، هواي سرد را ميگويند «قارّ»؛ اشک انسان دو قسم است: يکي اشک گرم است که در حال غم و اندوه ميبارد، يک اشک سرد و خنک است که اگر دوستش را از راه دور که به انتظار او به سر ميبرد ـ پسرش، برادرش يا دوستش ـ وقتي ببيند اشک شوق ميريزد؛ اين اشک، اشک سرد است و اين اشک را ميگويند: «قَرَّةُ الأعين»؛ يعني چشم شما اشک سرد ببارد! در اين «قرّةُ العين»، «قرّة» که به معني نور نيست، «قُرّة العين» يعني اشکِ سردِ چشم. اشک چشم چه وقت سرد است؟ آن وقتي که انسان دوست خود را ببيند و اشک چشم آن وقتي گرم است که انسان دوست خود را از دست بدهد. حضرت فرمود اينها هست؛ اما در نماز «قُرّة العين» داريم! چيزي را ميبينم که چشمم روشن ميشود. چه کسي را ميبيند؟ چه چيزي را ميبيند؟ هميشه همينطور بود! ولي حضرت در حال نماز اين کاملاً براي او شفّاف بود که همه اطراف خود را ميديد. اينکه در پشت سر حضرت، اگر در آن صف آخر کسي صفش نامنظم بود و حضرت ميفرمود: «صُفُّوا صُفُوفَكُم»[39] براساس همين جهت است. هميشه و مخصوصاً در حال نماز چشم حضرت روشن بود و ميديد که در صف دوازدهم يا سيزدهم يا کمتر و بيشتر اين دو نفر که کنار هم هستند خيلي صاف نيستند، میفرمود: «صُفُّوا صُفُوفَكُم»، اين ميشود «قرَُّة العين»! فرمود: «قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاة»؛ در نماز چشم ما روشن ميشود، چون معبودمان را ميبينيم! همان که فرمود اگر به غير خدا کسي تمسک کرد طاهر نيست، همان مناجات رسمي آنها اين است که «فَأَكُونَ لَكَ عَارِفاً وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفاً».