درس تفسیر آیت الله جوادی

95/02/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 10 تا 13 سوره محمد(ص)

﴿أَ فَلَمْ يِسِيرُوا فِي الأرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكَافِرِينَ أَمْثَالُهَا (۱۰) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكَافِرِينَ لاَ مَوْلَي لَهُمْ (۱۱) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الأنْعَامُ وَ النَّارُ مَثْوي لَهُمْ (۱۲) وَ كَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنَاهُمْ فَلاَ نَاصِرَ لَهُمْ (۱۳)﴾

سوره مبارکه‌اي که به نام پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است، در آغاز سوره به حقّانيت آن حضرت اشاره کرده و فرمودند چيزي که باطل است در جهان راه ندارد و چيزي که مَشوب به باطل است هم ماندني نيست و چيزي که حق است ـ نه باطل و نه مَشوب به باطل ـ ولي حق محدود است، اين حق محدود توان آن را ندارد که کلّ جهان را اداره کند، بلکه يک اصل چهارمي لازم است و آن حقي است که باطل در آن نباشد و نه تنها باطل نيست، مَشوب به باطل هم نيست، حق محدود هم نيست، بلکه «حق مطلق» است، اين «حق» با دو اصل «کلّي» و «دائم» جهان را اداره مي‌کند؛ کلّي است يعني همگاني است «جميع بشر»؛ «دائم» است؛ يعني هميشگي است، در جميع عصرها؛ چنين پيامبري پيام جهاني مي‌آورد و پيام جهاني صلح جهاني است! صلح جهاني اين نيست که جامعه وسايل کشتار جمعي نداشته باشد، الآن حداکثر تمدّن را در اين مي‌دانند که وسايل کشتار جمعي در کار نباشد؛ ولي تعبير قرآن کريم اين است که وسيله کشتن نباشد، نه کشتارـ چه جمعي و چه فردي ـ نباشد؛ جنگي نباشد تا اينکه جنگ تمام بشود ﴿حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾![1] جنگي در کار نباشد، نه اينکه جنگ باشد و وسايل کشتار جمعي مثل بمب اتم نباشد؛ يعني کارخانه‌هاي اسلحه‌سازي و آدم‌کشي مرتّب در کار باشند، اين‌چنين نباشد. اينکه فرمود جنگ نباشد و جنگ اسلحه را به زمين بگذارد، حقيقت است! نظير ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾[2] نيست تا مجاز باشد؛ يعني «و اسأل اهل القرية». جنگ و اسلحه را بگذارد کنار؛ يعني جنگي در کار نباشد، نه اينکه ﴿حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾ يعني «حتّي تضع المحاربون أوزارهم»؛ مردم اسلحه‌ها را به زمين بگذارند، نه! بلکه جنگي در کار نباشد. کسي چنين پيامي دارد که «حق جهاني» را دارا باشد؛ حالا چه جنگ‌هاي مقطعي، چه جنگ‌هاي موسمي، چه جنگ‌هاي تاريخي، چه جنگ‌هاي فصلي، چه جنگ‌هاي «بالاصالة» و چه جنگ‌هاي نيابتي که امروزه رواج پيدا کرده است، فرمود اصلاً جنگ نباشد: ﴿حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾؛ تا جنگ اسلحه را به زمين بگذارد، يک حقيقت است! يعني جنگي در کار نباشد «حتي ينتفي الحرب». اين پيام کسي است که نه تنها باطل نيست، مَشوب به باطل هم نيست، بلکه حق هست؛ اما «حق محدود» هم نظير موسي و عيسي(سلام الله عليهما) نيست، بلکه «حق مطلق» است ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ﴾.[3]

مستحضريد که حق مطلق بودن، براي موجود محدود، ممکن نيست؛ اما همين موجود محدود اگر ارتباط داشته باشد به يک فيض بيکران، مي‌شود نامحدود. اينکه در بحث‌هاي قبلي فراواني از کافي[4] و غير کافي خوانده شد که علوم اهل بيت(عليهم السلام) نامتناهي است، آن‌جا توضيح داده شد که خود اينها موجود مخلوق‌ هستند، يک؛ هر مخلوقي هم متناهي است، دو؛ يک موجود متناهي نمي‌تواند علم نامتناهي داشته باشد، سه؛ چگونه اين همه روايات هست که علوم اينها به حدّي نمي‌رسد؟ جواب که مطلب چهارم است اين که يک وقت است ما مي‌گوييم اين نهر نامتناهي است، بله اين درست نيست، براي اينکه نهر يک موجود محدودي است، رودخانه که آب نامتناهي ندارد! وقتي گفتيم اين رودخانه وصل است به يک اقيانوس نامتناهي، معنايش اين است که هر اندازه اين نهر بخواهد به عنوان مَصَب[5] از اقيانوس بگيرد مي‌تواند. اگر کسي «وليِّ مطلق حق» شد، ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[6] شد و به علم نامتناهي ذات اقدس الهي مرتبط شد، ديگر در هيچ سؤالي نمي‌ماند؛ لذا مي‌فرمايد: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي‌»،[7] وگرنه چگونه مي‌شود که بشر ادعا بکند هرچه مي‌خواهيد من بلد هستم؟! اين را چه کسي مي‌تواند ادعا بکند؟ کدام دانشمند در طول تاريخ چنين حرفي زده است؟ اين فقط يک «وليّ الله» مطلقي است که در اثر ارتباط به آن علم نامتناهي مي‌گويد هر چه بخواهيد من بلد هستم! «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض‌». اين‌گونه از ذوات پيام جهاني مي‌آورند، مي‌گويند تمام کارخانه‌هاي اسلحه‌سازي و آدم‌کشي بايد تعطيل بشود! نه اينکه سلاح کشتار جمعي از بين برود، بلکه سلاح کشتار فردي هم بايد از بين برود، تا جنگ اسلحه را به زمين بگذارد؛ اين يک حقيقت است، نه اينکه از سنخ ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾ باشد تا بگوييم مردم اسلحه را به زمين بگذارند، ولي اصل جنگ باشد، اين‌طور نيست! بلکه تا جنگي در کار نباشد! کسي مي‌تواند چنين حرفي را بزند که «صلح مطلق» باشد؛ وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم اين‌طور بود! شما آن روايت مرحوم کليني را ملاحظه کنيد، مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل مي‌کند که در يکي از صحنه‌هاي جنگ سپاهيان اسلام از مدينه بيرون آمدند ـ وقتي که از مدينه بيرون مي‌آمدند گاهي ممکن است چند روز جنگ طول بکشد ـ باراني آمد و آب فراواني بين وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و سپاهيان او مقداري فاصله شد يا علل و عوامل ديگري اين فاصله را برقرار کرد، حضرت هم در بحبوحهٴ جنگ خسته شدند و در گوشه‌اي آرميدند و استراحت کردند. يکي از مشرکان از دور فهميد و ديد که وجود مبارک حضرت از جمعيت فاصله دارد و در حال استراحت است، مخفيانه خودش را به بالاي سر حضرت رساند، اسلحه کشيد و گفت: «مَنْ يُنْجِيكَ مِنِّي‌»؛[8] حالا که سپاهيان تو آن طرف هستند، تو هم که زير دست و پاي ما هستي، چه کسي تو را نجات مي‌دهد؟ حضرت در کمال اطمينان ـ طبق نقل مرحوم کليني ـ فرمود: «الله»؛ بين من و اين شمشير قدرت غيبي خدا فاصله است، او مرا نجات مي‌دهد. اين مشرک عنود هم باور نکرد و فشار آورد که شمشير را پايين بياورد، سُر خورد و شمشير افتاد به صورتي که خودش يک طرف و شمشير يک طرف، وجود مبارک حضرت برخاست و شمشير را کشيد و فرمود: «مَنْ يُنْجِيكَ مِنِّي‌»؛ حالا چه کسي تو را از دست من نجات مي‌دهد؟ عرض کرد «جُودُكَ وَ كَرَمُكَ» من به کَرَم تو وابسته‌ام! حضرت فرمود برو بخشيدم! اين مي‌تواند صلح جهاني بياورد و اين مي‌تواند جامعه را اصلاح کند! اين روايت نوراني را مرحوم کليني(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) نقل کرد، لذا پيام وجود مبارک حضرت اين است که جنگ در کار نباشد؛ اما آن اوايل ـ تقريباً سيزده سال ـ که حضرت در مکّه تشريف داشتند زد و خورد نبود، فقط خورد بود! يک وقت است جنگ است که گاهي مي‌زنند، گاهي مي‌خورند، گاهي مي‌کشند، گاهي کشته مي‌گيرند؛ اما يک وقت است که نه، سيزده سال فقط خورد بود، نه زد و خورد! اين آياتي که در سوره مبارکه «انفال» و همچنين در سوره «توبه» فضاي جاهليت را ترسيم مي‌کند را ملاحظه کنيد، ببينيد مسلمان‌ها در چه خفقاني بودند! در سوره مبارکه «انفال» فرمود که اينها اصلاً با خدا و پيامبر به هيچ وجه سر آشتي ندارند: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؛[9] اينها در شِقاق‌ هستند و اصلاً با دين و با پيغمبر و با وحي کنار نمي‌آيند، آنها در يک شِقّ ديگري هستند و دين در يک شقّ ديگر است، اينها اين‌طور هستند! ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَن يُشَاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾، اين چند آيه اول سوره مبارکه «انفال» که وضع کفار روشن شده، در اوايل سوره مبارکه «توبه» هم اين است که فرمود من وضع کفار را با شما روشن کنم؛ بعضي از امور است که امور ديني است و اينها باور ندارند و بعضي از امور هم امور مردمي است که در تمام دوره‌هاي تاريخ و در هر عصر و مصري بوده است و آن اين است که هر کسي معامله کرد بايد پول صاحب کالا را بدهد، اجاره کرد بايد پول اجير را بدهد، يا تعهّدي سپرد بايد به عهد خود عمل کند، اينها جزء قواعد بين‌المللي انسان است، ديگر اختصاصي به شرق و غرب و مسلمان و کافر و مسيحي و ترسا و يهودي ندارد! رعايت عهد و پيمان و وفاي به عهد جزء قوانين بين‌المللی انسانيّت است، در هر جايي که باشد! اين بخش از آيات سوره مبارکه «توبه» اين است که سخن در اين نيست که اينها کافر، مشرک‌ و ملحد هستند، اين بحثِ خودشان است؛ اما سخن در اين است که اينها قوانين بين‌المللي و انساني را رعايت نمي‌کنند! اينها هيچ تفاهم‌نامه، هيچ عهدنامه، هيچ قطع‌نامه، هيچ ميثاق بين‌الملل و هيچ امضايي را محترم نمي‌شمارند، ما با اينها چگونه مي‌توانيم زندگي کنيم؟! اين آيات را ملاحظه بفرماييد ـ از آيه هفت به بعد سوره مبارکه «توبه» ـ فرمود: ﴿كَيْفَ وَ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَ يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَ تَأْبَي قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ ٭ اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ٭ لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ﴾،[10] بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ إِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾؛[11] يعني شما تعهّد مي‌سپاريد و امضا مي‌کنيد، گوش نمي‌دهند! ميثاق مي‌بنديد، عمل نمي‌کنند! قرارداد مي‌کنيد، امضا نمي‌کنند! اينها نه چون ايمان ندارند و کافر هستند عمل نمي‌کنند، چون مي‌شود با کافر هم کنار آمد! سرّ اينکه مي‌گوييم با اينها مبارزه کنيد، نه براي اين است که «إنَّهم لا اِيمانَ لهم» و اينها کافر هستند، بلکه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾؛ اينها يمين، سوگند، ميثاق، قطع‌نامه و امضا، هيچ چيزي را رعايت نمي‌کنند! چگونه مي‌خواهيد با اينها زندگي کنيد؟ قرارداد مي‌بنديد، عمل نمي‌کنند! پيمان مي‌بنديد، عمل نمي‌کنند! يمين و سوگند و ميثاق کنوانسيون بين‌المللي است، عمل نمي‌کنند! با اينها چگونه مي‌خواهيد زندگي کنيد؟ نه چون «لا اِيمانَ لَهُم»، چون ﴿لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾! به هر حال شما مي‌خواهيد زندگي کنيد، بايد اسلحه را از دست اينها بگيريد و از جنگ، اسلحه را زمين بگذارد! ﴿لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ﴾، «إِلّ» يعني تعهّد، تعهّد امضا، کنوانسيون و ميثاق، به هر حال قراردادي بشرها با هم دارند! در جاهليت مگر اين همه مشرکين با هم قرارداد نداشتند؟ «حلف الفصول»[12] نبود؟ پيمان صلح مي‌بستند براي مدتي، بعد مي‌جنگيدند. به هر حال اصل قرارداد، ميثاق و پيمان و تعهّد و اينها بود، فرمود اينها با خودشان چنين روابطي را قبول دارند؛ ولي با مسلمان‌ها ﴿لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾، شما با اينها چگونه مي‌خواهيد زندگي کنيد؟ در يک شهر هم زندگي مي‌کنيد، قرارداد هم مي‌بنديد و چيزي به اينها مي‌فروشيد؛ اما حاضر نيستند بدهند! امضا مي‌کنيد و امضا هم مي‌کنند، حاضر نيستند عمل بکنند! کدام درّنده است که شما مقداري به او محبّت بکنيد و او باز دوباره حمله بکند؟! فرمود اينها ﴿لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾؛ نه به امضا، نه به قطع‌نامه، نه به تعهّد، نه به کنوانسيون، نه به ميثاق، هيچ چيزي را عمل نمي‌کنند! پرسش: حضرت استاد! يک سوال بسيار مهم اينجا مطرح است که شما چند روزي است که پيرامون اصالت «حق» صحبت مي‌کنيد، باطل وجودی طفيلي است، طبق آيه‌ که می‌فرمايد: ﴿أَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾، از نظر جوامع تاريخي اکثراً فاسق بودند، پس نقش ائمه(عليهم السلام) چه می‌شود؟! پاسخ: الآن چهار تا حرف حق که در جهان هست به برکت همين انبياست! مظلوم زياد است نه ظالم! اين خيلي فرق است! آدمِ محروم زياد است، نه آدم قتّال! آدم قتّال چند نفر هستند؛ منتها گروه فراواني زير پوشش ظلم هستند، نه اينکه ظالم‌ها زيادند. اگر همين مظلوم‌ها ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ﴾ بشود، ﴿يَنصُرْكُمْ﴾[13] خواهد بود. فرمود که من مي‌توانم به وسيله عذاب الهي، به وسيله ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[14] و مانند آن از اينها انتقام بگيرم؛ ولي مي‌خواهم با دست شما انتقام بگيرم! فرمود: ﴿وَ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛[15] خدا اگر بخواهد به وسيله عوامل تکويني از آنها «إنتصار» يعني انتقام مي‌گيرد، لکن مي‌خواهد با دست شما انتقام بگيرد، ﴿وَ لكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾ مظلوم در عالم زياد است نه ظالم! ظالم يک چند نفري هستند. پرسش: و لذا در اين آيه فرمود: ﴿دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾. پاسخ: بله، ﴿دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾! گاهي به وسيله همين مجاهدان اسلامي و گاهي هم به وسيله علل و عوامل ديگر؛ در همين جريان جنگ احزاب با يک مُشت شن مسئله حلّ شد! در جريان عمليات طبس هم همين‌طور بود؛ منتها حالا کمتر کسي اين عنايت را دارد. در مسئله طبس ـ معاذالله ـ تصادف و اتفاق که نبود، هر چيزي هم که حرکت مي‌کند با نظم خاص حرکت مي‌کند! جريان طبس هم با يک مُشت شن حلّ شد، ديگر معجزه چه مي‌خواهد باشد؟! معجزه زيد و عمرو و امام و مأموم نيست، معجزه قرآن و عترت است! هواشناسي را بررسي کردند، درياشناسي را بررسي کردند، زمين‌شناسي را بررسي کردند، شن‌شناسي و خاک‌شناسي را بررسي کردند و آمدند؛ اما اين شنِ ناشناخته راه افتاده! اين صحراي ناشناخته راه آمده! اينها همه را اين‌طور نيست که همين‌طوري اينها را رها کرده باشند و آمده باشند در دهنهٴ خطر! تمام هواشناسي‌ها و زمين‌شناسي‌ها و شن‌شناسي‌ها و خاک‌شناسي‌ها و آب‌شناسي‌ها را انجام دادند و آمدند نشستند و به دام شن افتادند؛ جنگ احزاب هم همين‌طور بود! آن‌جا با شن مسئله حلّ شد! اين هست! فرمود شما يک مقدار تکان بخوريد، مظلوم در عالم زياد است! الآن همين يک درصدي که در آمريکا مي‌باشند، ديگران گرفتار همين يک درصد هستند و بقيه مظلوم هستند، مظلوم در عالم زياد است نه ظالم! ظالم گروه کمي‌ هستند که بايد اينها را سر جايشان نشاند.

فرمود بناي ما بر جنگ نيست؛ ولي مردم بايد به هر حال زندگي بکنند يا نه؟ زندگي کردن به اين است که يک قراردادي باشد، اينها مرکّب قراردادها را هنوز خشک نشده نقض مي‌کنند؛ أيمان ندارند، امضا و تعهّد ندارند، اين‌طور هستند! خدا مي‌تواند و در نهايت بساط آنها را جمع مي‌کند؛ ولي بنا بر اين نيست که ذات اقدس الهي همه کارها را با معجزه انجام بدهد؛ لذا فرمود شما اين کارها را انجام بدهيد، توقع داشته باشيد که اينها نسبت به شما مهربان باشند، رئوف باشند، تعهّد و امضا يا همين جريان قطع‌نامه جريان جنگ صدام (عليه من الرحمن ما يستحق)! ما قطع‌نامه را قبول کرديم، بعد عمليات مرصاد شروع شد مگر بعد از قبول قطع‌نامه نبود؟ اين ديگر تاريخ بيهقي نيست که کسی بگويد سند دارد يا سند ندارد! اين در عصر و زمان خود ما بود، ما ديگر قطع‌نامه را قبول کرديم؛ اما بعد هم عليه ما عمليات مرصاد شروع شد. اين ﴿لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾ بود، ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ بود، فرمود جنگ اين نيست که کشتار فردي باشد، ولي اسلحه‌ها و سلاح‌هاي کشتار جمعي مثل اتم و امثال اتم نباشد، نه! اصلاً جنگ نباشد، نظام بايد براي آن باشد و بايد به آن سَمت حرکت کند، اين مي‌شود تمدّن، اين مي‌شود مدنيّت و انسانيت، جنگ نبايد باشد! ببينيد اينکه ما در و ديوار اين حرم را مي‌بوسيم! براي اينکه اينها واقع ما را آدم کردند! بزرگان ديگر شيخ مفيد و صدوق و اينها نسبت به ما حق دارند؛ اما اين سادات و اهل بيت يک حساب ديگري دارند! مرحوم کليني(رضوان الله عليه) اين حديث را نقل کرد و آن حديث اين است که ـ حکم فقهي را همه‌ شما مي‌دانيد ـ فروش اسلحه جنگ به کافري که عليه مسلمان مي‌جنگد حرام است، اين ديگر قولي است که جملگي بر آن هستند! مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرد که کسي آمد خدمت حضرت امام صادق(سلام الله عليه) و عرض کرد که دو قريه‌ هستند، هر دو کافر هستند، جنگ هم هست و ما هم اسلحه‌فروش هستيم و اگر اسلحه بفروشيم وضع مالي ما خوب مي‌شود ـ اينها با مسلمان‌ها در جنگ نيستند، با خودشان در جنگ هستند و هر دو هم کافر هستند ـ بفروشيم يا نفروشيم؟ ببينيد حرف وحي را! همين يک جمله کوتاه دو ـ سه کلمه‌اي، فرمود: «بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا»؛[16] فرمود بله بفروشيد؛ اما به هر دو گروه بفروش، نه اينکه به يکي بفروشي و به يکي نفروشي، به هر دو گروه بفروش، يک؛ سلاح‌هاي کشتار نفروش، چه فردي و چه جمعي! شمشير و دشنه و تير و نيزه و خنجر نفروش، اين دو؛ «سپر» و «زره» و «خود» و امثال آنها که سلاح دفاعي است بفروش، «بِعْهُمَا» هر دو، «مَا يَكُنُّهُمَا»، «کِنان» يعني «سِتار» و حفظ. اينها را «مکنون» يعني مستور؛ يعني سلاح دفاعي بفروش، به هر دو زره بفروش، به هر دو چکمه بفروش، به هر دو کلاه‌خود بفروش، به هر دو سلاحي بفروش که کشته نشوند، به هيچ‌کدام شمشير نفروش! اين مي‌شود دين! هر دو کافر بودند، فرمود: «بِعْهُمَا»! اين حرف بوسيدن ندارد؟! «بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا»، اين حرف ماندني است! فطرت اين را مي‌خواهد، جهان اين را مي‌خواهد، تمدّن اين را مي‌خواهد، مدنيّت و انسانيّت اين را مي‌خواهد! فرمود: «بِعْهُمَا مَا يَكُنُّهُمَا»؛ به هر دو گروه بفروش؛ اما سلاح‌هاي دفاعي بفروش، نه سلاح! اين مي‌شود وحي! جهان براي اين آمده، فرمود ما به سَمتي بايد حرکت کنيم که جنگ «اسلحه» را به زمين بگذارد، نه جنگجو که پس فردا مجدد اسلحه به دست بگيرد. وقتي جنگ، اسلحه را به زمين گذاشت؛ يعني جنگي نباشد و نيست ديگر! ما براي اينکه فرشته بشويم خلق شديم و براي اينکه به سَمت فرشته شدن حرکت بکنيم خلق شديم، اين پيغمبر است؛ لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ﴾.

در اين بخش هم فرمود که آنها اين‌طور هستند، وقتي ﴿إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً﴾، وقتي قبول کردند ﴿حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِكَ﴾، آن وقت برادرانه زندگي مي‌کنيد ولو حالا کافر باشند! پرسش: ... با توجه به اينکه بسياری از دانشمندان بدبين هستند نسبت به آينده، آيا ؟ پاسخ: هيچ هم بدبين نيستند، به خودشان بدبين باشند! بسياري از دانشمنداني که جهان را با حسّ و تجربه مي‌شناسند نه با عقل، ممکن است که اين‌طور باشند. الآن فيلمي که به نام مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است، همان دوران کودکي آن حضرت است، بايد تکميل بشود تا دوران جواني، ميانسالي و دوران پايان عمر حضرت را نشان بدهد، اين مي‌شود هنر! آن هنري که از خيال به حسّ مي‌آيد و از حسّ به خيال مي‌آيد يک دور باطلي است، اين ديگر پرورنده نيست! اين بازي است، نه هنر! هنر آن است که معقول را محسوس بکند و جامعه را عقلاني بکند؛ اگر پيامي از بالا نيايد که جامعه را بالا نمي‌برد! اين فيلم بايد تتميم بشود، آن مسئولين بايد براي اين سرمايه‌گذاري بکنند. اين بيان نوراني که مرحوم کليني از حضرت نقل کرد، در بحبوحهٴ جنگ، حضرت فرمود که برو تو را بخشيدم! اين جهان را اصلاح کرد! ايران اين را شنيد، روم اين را شنيد، طولي نکشيد که اين دو امپراطوري را اسلام گرفت، وگرنه حجاز مگر مي‌توانست ايرانِ قَدَر را آرام بکند؟! ايراني که قدم به قدمش يا سنگر است يا شيار است يا دفاع است، مگر چهار تا عرب حجازي مي‌توانستند اين امپراطوري ايران و روم را در مدت کوتاه رام بکنند؟ هيچ ممکن نبود! اين طبرستان قَدم به قَدم شيار است و کوه است و درّه، مگر ممکن بود کسي طبرستان را فتح کند؟! اما دفعتاً به استقبال قرآن و عترت آمدند! بشر تشنه «حق» است، اينها ديدند اين پيام حق است و از سلاطين قبلي هم به ستوه آمدند، وقتي ايران و روم را اسلام گرفت، ديگر خاورميانه که بيش از اين دو قطب نداشت، وقتي در قرآن دارد که ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾؛[17] رومي‌ها شکست خوردند، ديگر فاعل معلوم است که ايراني‌ها فاتح شدند؛ مثل آن روزي که اين دو هم‌سنگ هم بودند، يعني شوروي سابق با آمريکا، اگر مي‌گفتند شوروي شکست خورد يعني آمريکا پيروز شد يا اگر مي‌گفتند آمريکا شکست خورد يعني شوروي پيروز شد، اينکه فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ ديگر فاعل نمي‌خواهد، براي اينکه غير از ايران چه کسي مي‌تواند روم را شکست بدهد؟ «وَ حَذْفُ مَا يُعْلَمُ جَائِزٌ»، معلوم بود که ايران فاتح است! بعد ﴿و َهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴾،[18] هر دو را همين حجاز گرفته، حجاز براي اين دو امپراطوري يک حيات خلوتي بود! بشر تشنه «حق» است، الآن همين فيلمي که به نام مبارک حضرت است اگر تکميل بشود دوران نبوتش، دوران مبارزاتش، دوران حکومتش، دوران قبل از هجرتش و دوران بعد از هجرتش عرضه بشود اين مي‌شود هنر و بقيه بازي است! از بازي و «لَعب» کاري ساخته نيست! اين «لَعب» ريشه آن از همين لُعاب دهان است، با لُعاب دهان هيچ تشنه‌اي سيرآب نمي‌شود؛ اگر تشنه‌اي مقداري آب دهان را در کنار لب جمع بکند مي‌شود لَعاب، با اين عطشِ کسي فرو نشسته نمي‌شود. با «لَعب» و بازي جامعه متمدّن نمي‌شود، بلکه با هنر جامعه متمدّن مي‌شود. هنر از بالا مي‌آيد به پايين و دست پاييني را مي‌گيرد مي‌آورد بالا، از عقل به حسّ و از حسّ به عقل که جامعه را مي‌کند عقلاني؛ اين کار هنر و خاصيت هنر است.

غرض اين است که فرمود جنگ بايد تمام بشود و ما تو را فرستاديم که جنگ را تمام کني ﴿حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِک﴾، نه اينکه ﴿حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ﴾ يعني «حتي يضع اهل الحرب» تا بگوييم از سنخ ﴿وَ اسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾ است، يعني «و اسأل اهل القريه». فرمود اين بحث‌هاي برهاني است، اين برهان را با حسّ و تجربه هم بررسي کنند و ببينند که قبل از اينها کساني بودند که وضع مالي اينها خيلي بهتر بود؛ اما ما همه اينها را از بين برديم. اين سه ـ چهار مرحله چندين بار گذشت، چه در سوره مبارکه «سبأ» و چه در ساير سُوَر؛ در آن‌جا گاهي مي‌فرمايد: ﴿أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾[19] کذا و کذا، گاهي فرمود: ﴿وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾؛[20] فرمود رسول من! به اين مردم بگو ما کساني را از بين برديم که سرمايه‌داران و صناديد قريش «مِعشار» قدرت گذشته را ندارند؛ يعني يک دهم قدرت آنها را ندارند! وقتي به آنها مي‌رسيم در جريان قارون که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾،[21] گفت که ما قبل از قارون کساني را هلاک کرديم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾؛[22] از او سرمايه‌دارتر بودند! در جريان قوم عاد فرمود: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾؛[23] در تمام روي زمين مثل قوم عاد کسي نبود! اين اقوام بودند و همه اينها را فرمود ما خاک کرديم. غرض اين است که اگر مسئله تجربه باشد، با اين عقل هماهنگ است و مسئله برهان باشد، با اين مطلب شرعي هماهنگ است؛ فرمود اين کار را ما کرديم، چرا سفر نکردند؟ ﴿دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكَافِرِينَ أَمْثَالُهَا﴾ و بايد بدانند که اينها رهبر ندارند، مولا ندارند، والي ندارند و رها هستند، وقتي رها باشند تندباد حوادث اينها را از پا درمي‌آورد. بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾، فرمود برخي‌ها بهره‌هاي عقلي مي‌برند، برخي‌ها هم که همّتشان بطون آنهاست و در حدّ حيات حيواني زندگي مي‌کنند که ﴿يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الأنْعَامُ﴾؛ مثل حيوان دارند زندگي مي‌کنند که فقط همّت آنها خوردن آنهاست. يک بيان نوراني از حضرت امير هست در آن خطبهٴ شقشقيه که برخي‌ها فقط دو پناهگاه دارد: يک مبدأ و يک مقصد يعني دو جا دارند؛ بين «نَثِيل» و «مُعتَلَف». شتر وقتي که بررسي مي‌شود زندگي‌اش همين دو تا جايگاه است: يک جا «نَثِيل» است و يک جا «مُعتَلَف». «مُعتَلَف» يعني مرتع که علف دارد، اين حيوان کارش اين است که علف بخورد و ـ جسارت است ـ مدفوع داشته باشد؛ «نَثِيل» مدفوع او، «مُعتَلَف» يعني چراگاه او. اين در بيانات نوراني حضرت در خطبهٴ شقشقيه است که فرمود حکومت اموي و مرواني و امثال آنها که سقيفه را به بار انداختند و غدير را غصب کردند، تمام تشکيلات و همّ آنها «بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِه‌»[24] است! خيلي‌ها هستند که تمام زندگي‌شان همين دو در دارد، يک در به آشپزخانه و يک در به دستشويي، همين است! چه وقت غذا مي‌خورند و چه وقت خالي مي‌کنند! اين قرآن تحقير نکرده کسي را که فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[25] اين تحقيق است نه تحقير! قرآن کتاب ادب است! اينکه فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ نمي‌خواهد فحش بدهد به اينها، يا اينها را مثلاً تحقير بکند، نه! حقيقت است! مي‌گويد سه راه دارد: يا حرف ما را باور کن که اينها واقعاً حيوان‌ هستند، يا چشم باز کن و باطن اينها را ببين، يا دو روز صبر کن، بعد از مرگ روشن مي‌شود که اينها حيوان هستند يا انسان‌! سه تا راه بيشتر ندارد؛ يا حرف ما را قبول کن که ما مي‌گوييم ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ﴾، يا خودت آن توفيق را پيدا کن که «وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّی تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّورِ»[26] تا باطن را ببيني، يا نه آن نشد و نه اين، دو روز صبر کن «عند الاحتضار» معلوم مي‌شود که چه کسی انسان است يا حيوان است. در همين خطبه حضرت فرمود اينها تمام تلاش و کوشش اينها بين آشپزخانه و دستشويي است، اين بيان نوراني حضرت جامع است! فرمود: «بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِه‌». بعد فرمود: ﴿وَ كَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ﴾؛ اينها شما را از مکّه بيرون کردند، حجاز مگر يک حيات خلوتي در خاورميانه بيشتر است؟! ما مصر را زير و رو کرديم! قارون را زير و رو کرديم و اينها را ما از بين برديم! اينها چه مي‌خواهند بگويند؟ اين سه ـ چهار مرحله در سوره مبارکه «سبأ» و غير «سبأ» گذشت، فرمود: ﴿وَ كَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنَاهُمْ فَلاَ نَاصِرَ لَهُمْ﴾، اما اينها که مردان الهي‌ هستند يا اهل شهادت‌اند يا اهل «قتل»‌اند يا اهل «قتال»؛ به هر حال ميدان را حفظ کردند و ما هم بهشت را براي آنها مزيّن کرديم، براي اين ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾[27] چند معنا ذکر کردند؛ يکي از آن معاني لطيفی را که اهل معرفت ذکر کردند اين است که ـ عُرف يعني معطّر کردن و خوشبو کردن ـ فرمود ما بهشت را با اينکه همه نعمت‌ها فراوان است، آن را اصلاً معطّر کرديم براي ورود بهشتي‌ها! آن را مزين کرديم! ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾ نه تعريف کرديم، عُرف داديم، بو داديم! اين کار را کرديم؛ ما با گُل، با ريحان و با عطر اين بهشت را عُرف داديم، نه معرفه کرديم و تعريف کرديم! ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾، وقتي که مي‌آيند با يک فضاي معطّري روبه‌رو مي‌شوند ما اين کار را کرديم و اينها در برابر اين هستند. بهشت البته ﴿عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾،[28] آن تعريف مي‌خواهد، تحديد مي‌خواهد که جا کجا باشد؟ در بعضي از روايات دارد که جاي هر بهشتي ﴿عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾، نه مجموع برای مجموع! يک بهشتي خانه‌اش به قدري وسيع است که همه اهل دنيا هم اگر مهمان او باشند جا دارند، اين طبق بعضي از روايات ماست؛[29] اين ﴿عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾ نه يعني مجموع برای مجموع، اين متعلق به کلّ واحد است! حالا کجا بايد جا بگيرد و مانند اينها درست است که ﴿عَرَّفَهَا﴾ يعني «جعلها معروفة له»، آن معنا هم درست است؛ اما بهشت را مزيّن مي‌کنند براي «مُقاتل» و «مقتول» و شهيد، چنين عالمي است! نسبت به آنها هم فرمود که ما بساط خيلي‌ها را برمي‌داريم، چه اينکه برچيديم! ما که از آينده خبر نمي‌دهيم، از گذشته داريم مي‌گوييم؛ اين ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾؛[30] ﴿فَانْظُرُوا﴾ همين است! فرمود شما آثار باستاني مي‌شناسيد، ما که کوخ‌ها را خراب نکرديم، کاخ‌ها را هم ويران کرديم! شما که آثار باستاني را مي‌شناسيد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾![31] يک وقت است که مي‌گوييم مؤمنين می‌روند اوضاع را می‌بينند، تخت جمشيد را مي‌بينند، يک وقت «متوسّم» يعني وسمه‌شناس، سيماشناس، ميراث فرهنگي‌شناس و آثار باستاني‌شناس می‌بيند، اين مي‌فهمد که آدم‌های عادي نبودند در آن‌جا! فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾؛ آنها که ميراث فرهنگي مي‌شناسند، آثار باستاني مي‌شناسند که دست چه کساني اين آثار را ايجاد کرده، ما آنها را خاک کرديم! آيات عادي باشد و ويران کردن‌هاي عادي باشد برای همه است و «للمؤمنين» است؛ اما ميراث فرهنگي و آثار باستاني به درد هر کسی نمي‌خورد و هر کسی که نمي‌شناسد، آيه که براي او نيست. اگر آيهٴ ويژه است برای وَسمه‌شناس، موسوم‌شناس، سِمه‌شناس و سيماشناس است؛ يعني باستان‌شناس است ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾


[1] محمد/سوره47، آیه4.
[2] یوسف/سوره12، آیه82.
[3] محمد/سوره47، آیه2.
[4] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج1، ص218 و 274.
[5] لغت‌نامه دهخدا، مصب: [م َ ص َب ب] موضع ريختن آب، جاي ريختن آب و غيره، آن‌جا که رود و آبشار و جز آن فروريزد.
[6] نجم/سوره53، آیه8.
[7] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج12، ص202.
[8] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج‌8، ص127.
[9] انفال/سوره8، آیه13.
[10] توبه/سوره9، آیه8 و 10.
[11] توبه/سوره9، آیه12.
[12] حِلْفُ الْفُضول، نام پيماني است که ميان برخي طوايف قريش در جاهليت پيش از اسلام، براي حمايت از ستمديدگان در مکه منعقد شد. بني هاشم و بني مطّلب، فرزندان عبدمَناف، بني زُهرة بن کلاب، بني تَيم بن مُرَّه و بني اسد بن عبدالعُزّي بن قُصَي طوايف شرکت کننده در اين پيمان بودند. پس از اسلام نيز از اين پيمان به نيکي ياد شده است.
[13] محمد/سوره47، آیه7.
[14] حاقه/سوره69، آیه7.
[15] محمد/سوره47، آیه4.
[16] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج‌5، ص113.
[17] روم/سوره30، آیه2.
[18] روم/سوره30، آیه2.
[19] قصص/سوره28، آیه78.
[20] سبأ/سوره34، آیه45.
[21] قصص/سوره28، آیه76.
[22] قصص/سوره28، آیه78.
[23] فجر/سوره89، آیه7 و 8.
[24] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج1، ص197.
[25] اعراف/سوره7، آیه179.
[26] الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، السيدبن طاووس، ج‌3، ص299.
[27] محمد/سوره47، آیه6.
[28] حدید/سوره57، آیه21.
[29] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج8، ص120.
[30] آل عمران/سوره3، آیه137.
[31] حجر/سوره15، آیه75.