درس تفسیر آیت الله جوادی
95/02/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 4 تا 9 سوره محمد(ص)
﴿فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّي إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِكَ وَ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ (٤) سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ (۵) وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ (۶) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ (۷) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ (۸) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ (۹)﴾
سوره مبارکهاي که به نام مبارک حضرت هست و در مدينه نازل شد، چون حضرت همين که از مکّه به مدينه مهاجرت فرمودند حکومت اسلامي تشکيل دادند و قهراً عداوت مشرکان و کفّار و معاندان حجاز عليه او شوريده شد، نظام اسلامي با يک جنگ نفسگير روبهرو شد. در طليعه بحث فرمود که ما اوّلاً بين اوس و خزرج و ساير مردم مدينه و همچنين مهاجراني که از مکّه به مدينه آمدند ـ بين مهاجر و انصار ـ اُلفت ايجاد کرديم؛ اين اُلفت يک تأليف الهي است و مقدور هيچ قدرتي نيست، ولو جميع معادن زمين صَرف اين کار بشود: ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾.[1] جريان تأليف قلوب که يکي از مصارف هشتگانه زکات است،[2] آن براي آن است که عدّهاي از رهزنان و دشمنان دين دست از دشمني بردارند، نه اينکه بيايند در صف مسلمانها «يَد» واحده بشوند و عليه کفّار بجنگند. پرسش: اينکه يک چيز وجدانی است، چون انسان از هر کسی که چيزی را بگيرد او را دوست دارد! پاسخ: بله! «جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَی حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْهَا»،[3] اما اين حُبّ درجاتي دارد؛ يک وقت است که از دشمني دست برميدارد، يک وقت براي او فداکاري ميکند و يک وقت هم به دستور او با همه دشمنها دوست ميشود! اين کار از مصرف هشتگانه زکات ساخته نيست. آنچه در سوره «آل عمران»[4] آمده است، اين است که اين اوس و خزرج که ساليان متمادي جنگ و خونريزي داشتند الآن برادر شدند، هدف مشترکي هم دارند و در جبههرفتن يکي قبل از ديگري پيشگام ميشود و اين مهاجر و انصار با اينکه خودشان گرسنهاند و در منزل چيزي ندارند ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾،[5] اين عرب استئثارگر را ايثارگر کرد! «مُسْتأثِر» يعني خود را بر ديگري مقدم ميدارد «يؤثرون أنفسهم علي غيرهم»؛ اما «مُؤثِر» کسي است که غير را بر خود مقدم ميدارد ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. همين ديني است که عرب سوسمار بخور را طرزي تربيت کرد که در ايام احرام از آهو ميگذشت! اين تربيت، تربيت ديني است اين ديگر از «مؤلفةُ قلوبهم» ساخته نيست! اين است که قرآن بر مردم مدينه تکيه کرده ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾،[6] همين گروهي که اوس و خزرج بودند و اينها در رفتن به جبهه پيشگام ميشدند ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ اين کار ذات اقدس الهي است، وگرنه آن يک امر طبيعي است «جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَی حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْهَا» و اگر يکي از مصارف هشتگانه زکات را به کفّار دادند براي «مؤلفة قلوبهم» براي اينکه اينها مقطعي دست از کارشکنی بردارند. مطلب ديگر اين است که فرمود در جريان توبه تا انسان نفس ميکشد و اختيار دارد راه توبه باز است، مگر اضطرار پيدا کند که راه توبه بسته است.
مطلب سوم که سؤال شده درباره «مَنْ أَصْلَحَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاس»،[7] اين با کار انبيا نقض نميشود. انبيا دو اصلاح داشتند: يکي «بَيْنَهُم وَ بَيْنَ اللَّهِ سُبحانَهُ وَ تَعالي» اصلاح بودند که ذات اقدس الهي بين اينها و بين مردم اصلاح کرد؛ از اين طرف مشکلي نبود، از آن طرف مشکل بود که بين آنها و بين انبيا راه فساد بود، نه اينکه بين انبيا و آنها راه صلاح نبود! انبيا آنچه وظيفهشان بود انجام دادند؛ ميخواستند عفو کنند، صَرف نظر کنند، تبليغ کنند، آنچه مقدور انبيا بود و مورد تکليف انبيا بود انجام دادند که اين ميشود اصلاح بين انبيا و مردم؛ اما قبول و نکول آنها دست خود آنهاست! آنها چون بينشان و بين الله اصلاح نشد، بين آنها و بين انبيا هم اصلاح نشد که راه صلاح را طي کنند، وگرنه انبيا هيچگونه مشکلي در هيچکدام از دو طريق نداشتند؛ نه در اصلاح بين خود و بين خدا، نه در اصلاح بين خود و بين مردم! آنچه وظيفه الهي بود انجام دادند و آنچه وظيفه مردمي هم بود انجام دادند.
مسئله بعدي جريان طرح نظام است که فرمود اين نظام مبدأ، مقصد و قافلهاي دارد؛ هم قافله منظم حرکت ميکنند که هر چه سر راهشان باشد برميدارند، هم مدير و مدبّر کل، مدبّرات عالَم را به خوبي رهبري ميکند و هم سرانجام که ﴿إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[8] میباشد مقصد واحدي است؛ اين کار عالم است! ديگران يا باطل محض هستند يا حقي دارند مَشُوب[9] به باطل، يا حق محدود؛ آنها که باطل محض میباشند، صَنَمي و وَثَني و امثال آنها هستند؛ آنها که حقي دارند مَشُوب به باطل، مانند مسيحي و کليمي که دين مَشُوب و مُحَرَّف دارند، آنها که حق محدود دارند، مثل مسيحيها و کليميهاي سالم که مبتلا به تحريف نشدند؛ ولي حق محدود داشتند، براي اينکه دين ناسخ که آمده است ديگر نبايد آنها به شِرعه و مِنهاجِ منسوخ تن در بدهند! اينکه درباره وجود مبارک پيغمبر با اين عظمت و با اين «الف» و «لام» تأييد ميکند و با چهار تعبير میفرمايد: ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾، دوم: ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾، سوم: ﴿وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَي مُحَمَّدٍ﴾، چهارم: ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ﴾، اين ضمير فصل، با «الف» و «لام» آوردن خبر مفيد حصر است؛ حق اسلام است «و لاغير»! چرا حق است؟ براي اينکه «لا بطلان فيه اصلاً»! باطل نظير صَنَمي و وَثَني نيست، مَشُوب به بطلان هم نيست و محدود به زمان خاص هم نيست، چون نسخپذير نيست که از اين جهت ميشود حق محض! آنها يا بطلان محضاند يا مَشُوب به باطلاند يا حق محدود هستند؛ اگر صَنَم و وَثَن بود که باطل است و اگر دين مَحَرَّف بود که مَشُوب است و اگر دين غير مُحَرَّف بود که منسوخ است، بنابراين آن ﴿الْحَقُّ﴾ که با «الف» و «لام» و با ضمير فصل برای اوست، فقط بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هست که فرمود: ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ﴾. بعد از اينکه اين خصوصيات را تبيين کرد، فرمود که حق محض به دست شماست و اين حق مستقيماً به «الله» ميرسد و ديگر تا «يوم القيامة» ديني در کار نيست و حضرت هم که ظهور کرد همين را پياده ميکند و دين جديدي در کار نيست؛ آن وقت شما بايد اين دين را ياري کنيد و رايگان هم جاي بهشت نيست که کسي رايگان وارد بهشت بشود، من اگر بخواهم دين خودم را ياري کنم ﴿وَ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾، من ميتوانم همه اين حوادثها و رخدادهايي را که در عالَم هست و در تدبير الهي است عليه اينها به کار ببرم؛ اما بنا بر اين نيست که شما بدون دست دراز کردن يا پاي کوبيدن رايگان واردِ بهشت بشويد! فرمود: ﴿وَ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾، «إنتصَرَ» يعني «إنتَقَمَ»؛ خدا انتقام ميگيرد، ولي بنا بر اين نيست که انتقام بگيريم، بايد که شما هم کمک بکنيد، شما هم نبايد فکر اسرائيلي داشته باشيد و به پيغمبر خودتان بگوييد: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ﴾،[10] اين صحيح نيست! پس ﴿وَ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾، آنها باطلاند از هر جهت و شما حق هستيد از هر جهت و من تأمين ميکنم شما را، قلب شما را، امکانات شما را، همه وسايل شما را تأمين ميکنم! نشانه آن هم که هست! شما در جريان جنگ بدر تجربه کردهايد ـ به زعم بعضيها اين سوره مبارکه بعد از بدر نازل شده ـ شما اصلاً جنگي نديديد! شما هر چه ديديد زد و خورد نبود، اين سيزده سال «خورد» بود، نه «زد و خورد»! وقتي مدينه آمديد، حکومت تشکيل داديد و جنگ بدر شروع شد، زد و خورد شد و آنچنان زد و خوردي که هيچ باور نميکرديد! جمعيت شما تقريباً يک سوم آنها بود، شما پياده بوديد و آنها سواره، شما به سربازانتان خرما ميداديد و آنها کباب ميدادند، شما چوبدستي داشتيد و آنها شمشير داشتند؛ هيچ فکر نميکرديد که شما پيروز میشويد، جنگ بدر را ما برديم! اين همان قدرت بود! منتها شما کمي دست تکان ميدهيد ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾.[11] وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که در شب بدر همه ميلرزيدند، براي اينکه اين سپاه تا دندان مسلّحِ خونآشامِ مکّه با اين پياده نظام چه کار ميکردند؟! همه ميلرزيدند! من ديدم وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) تا صبح زير يک درخت در سرزمين بدر ـ گويا اصلاً فردا جنگي نيست ـ مرتّب مشغول مناجات و ذکر و رکوع و سجود است! و خود حضرت هم ميفرمايد: «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّه»؛[12] ما هر وقت در جنگ احساس ترس ميکرديم کنار پيغمبر که ميرفتيم مثل اينکه به سنگر رسيديم، از بس اينجا امن بود! حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که گويا پيغمبر در شب جنگ نبود، تا صبح مشغول مناجات بود و اصلاً هراسي نداشت؛ اين همان ﴿أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾ است! فرمود ما اينطور شما را حفظ ميکنيم! يکي از برکات پيروزي اسلام هم اين است که «نُصِرْتُ بِالرُّعْب»،[13] ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾[14] در دلهاي اينها هراس ايجاد کردن کار «مُقَلِّبُ الْقُلُوب» است، فرمود اين کارها را ما ميکنيم؛ ولي شما هم يک دستي تکان بدهيد! اگر يک دستي تکان داديد و چهار قدمي برداشتيد آنگاه نصرت الهي را کاملاً احساس ميکنيد و اگر يک وقت مشکلات مالي داريد فوراً به اين فکر نباشيد که اگر آنها دست بلند کردند و حاضر شدند که اسير بشوند، شما براي اسيرگيري و فِداءگيري و مبالات مالي اسير بگيريد! چون اينها دوباره برميگردند تا جبههٴ خودشان را تقويت کنند، فعلاً اسير نگيريد؛ وقتي وارد صحنه نبرد شديد: ﴿فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ اوّلين کار شما گردن زدن باشد، براي اينکه اينها ديگر ساليان متمادي در برابر اين بتها خضوع کردند! محدّث قمي را خدا رحمت کند! در يکي از نوشتههايشان جريان اينکه اينها معبَد مسلمانها و قبله مسلمين و مَطاف مسلمين را بتکده کردند و بتفروشي ميکردند و بتها را آنجا نصب ميکردند نقل کرده است، آن را بخوانيد؛ کليدداري کعبه پولي داشت و توليت کعبه يک ارزش مالي بود، همين مرحوم محدّث قمي نقل ميکند که پشتبام کعبه اينها مشغول قماربازی بودند که توليت کعبه را با چند مَشک شراب در قمار بُرد و باخت ميکردند![15] اين کارها در کعبه بود! ديگر با اين قوم چه کار بايد کرد؟ کسي وقتي قمار بازي ميکند و ميگويد کليدداري کعبه را من به قمار ميگذارم و اگر باختم کليد را به شما بدهم و اگر بُردم چند مَشک شراب به من بدهيد، با اين قوم چه کار ميشود کرد؟ فرمود: ﴿فَضَرْبَ الرِّقَابِ﴾؛ اينها را بايد گردن بزنيد! اينها را که گردن زديد کمکم مکّه آباد ميشود، بعد هم سلمان و اباذر از اينها تربيت شدند. در سوره مبارکه «انفال» که در همين زمينه نازل شد، فرمود که وقتي مشرکان را در صحنه نبرد ديديد ـ آيه دوازده سوره مبارکه «انفال» اين بود: ﴿إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَي الْمَلاَئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ﴾ نه تنها خدا با انسانهاست، ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾،[16] بلکه با ملائکه هست که مدبّرات امر هستند، فرمود: ﴿فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ به ملائکه دستور ميدهد که انسانها را تثبيت کنيد، ثابت قدمشان کنيد و موقعيتشان را حفظ بکنيد ﴿فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾؛ من در دلهاي دشمنان شما ترس القا ميکنم ـ ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ﴾ بالاي گردن را، يعني سرها را بزنيد! ﴿وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ﴾؛ تمام انگشتان، دستآويزها، دستها و آنچه دستآويز اينهاست قطع کنيد! آنچه بالاي گردن اينهاست را قطع کنيد تا نماند کسي که در برابر آن کعبه آن کارها را انجام ميدهد، بعد هم راحت ميشويد! در سوره مبارکه «انفال» راجع به اين قسمت است؛ حالا در سوره مبارکهاي که به نام حضرت است فرمود: ﴿فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ﴾؛ گردن بزنيد، سوره مبارکه «انفال» دارد ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ﴾؛ بالاي گردن را بزنيد. ﴿حَتَّي إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ﴾؛ وقتي که مبارزات شما نفسگير شد و اينها زخمي شدند، سنگين ميشوند و قدرت فرار ندارند، «ثِخَن» آن سنگيني است و «ثَخين» يعني سنگين. ﴿حَتَّي إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ﴾؛ در اثر خونريزيها و جراحت، آنگاه اينها را ببنديد، فوراً پول نگيريد و آزادشان کنيد، بگذاريد امام مسلمين ـ وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ـ تصميم بگيرد، محکم ببنديد؛ حالا يا حضرت مصلحت ميداند، منّت ميگذارد و اينها را رايگان آزاد ميکند يا فديه ميگيرد و اينها را آزاد ميکند: ﴿فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً﴾؛ چيزي ميگيرد و آزاد ميکند يا تبادل اسرا است؛ ولي فعلاً شما تا تصميم نهايي که وليّ مسلمين پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميگيرد تصميم نگيريد، ﴿حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِكَ﴾؛ تا اينها اسلحهها را بگذارند زمين، بعد که اسلحه را گذاشتند زمين، ديگر مطمئن هستيد که جنگي شروع نميشود؛ نظير اينکه در جريان فتح مکّه همه اينها اسلحه را زمين گذاشتند. اما در مورد بنياميه يک بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[17] اينها قبل از اينکه اسلحه را به زمين بگذارند کافر بودند، بعد از اينکه اسلحه را به زمين گذاشتند منافق شدند، لحظهاي دودمان اموي اسلام نياورد! «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا»، قبل از فتح مکّه کافر مطلق بودند و بعد از فتح مکه هم منافق مطلق شدند؛ همين دودمان اموي قبل از اينکه اسلحه را به زمين بگذارند کافر بودند و بعد از اينکه اسلحه را هم زمين گذاشتند منافق مطلق شدند «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا». آنجا فرمود: ﴿حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾؛ آن وِزر و سنگيني را به زمين بگذارد؛ سنگيني جنگ به همان سلاح آن است، وقتي اينها اسلحه را گذاشتند کنار و شما تحويل گرفتيد، حالا اگر خواستيد منّت بگذاريد رايگان آزاد کنيد و اگر خواستيد ـ چيزي داشتند ـ در برابر آن پولي که ميدهند آزاد کنيد؛ ولي بدانيد اين کار شدني است ﴿وَ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ اگر خدا بخواهد ميتواند از آنها إنتصار و انتقام بگيرد، ﴿وَ لكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾؛ شما را ميآزمايد! شما با جنگ، با نبرد و با مبارزه آزموده ميشويد و ثواب هم ميبريد؛ در امتحان الهي اگر فاتح و پيروز شديد، حالا ببينيد چه چيزهايي نصيب شما ميشود! فرمود شما اينکار را انجام بدهيد و امتحان الهي را پس بدهيد، چيزي کم نميشود از شما؛ منتها شما بايد بدانيد از جايي که «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»[18] است به يک جاي اَمن ميرويد، ما آن جاي امن را خوب براي شما مشخص ميکنيم. بيان نوراني سيدالشهداء در همان ظهر عاشورا را ببينيد که «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»؛[19] مانند قطرات باران تير ميآمد، حضرت فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ»؛[20] اي فرزندان کرامت «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛ فرمود مرگ پوسيدن نيست، مرگ آخر خط نيست، مرگ از بين رفتن نيست، مرگ زير پاي شماست و اين پُل است «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ»؛ شما روي مرگ پا ميگذاريد همه خبرها آن طرف پُل است. ما مشکلمان اين است که خيال ميکنيم مرگ پوسيدن است، آخر راه است و بعد از مرگ خبري نيست؛ ولي اينها آمدند و گفتند خير! مرگ پوسيدن نيست، از پوست به در آمدن است، آخر راه نيست، زير پاي ماست، مَعبر و «قَنطرهٴ» ماست: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ»؛ حالا ببينيد قرآن کريم ـ اينها را از قرآن کريم گرفتند! ـ فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾، چند کار را خدا ميفرمايد ما براي شما انجام ميدهيم: اوّلاً تمام اعمال شما محفوظ است، همه محفوظ است! ﴿مَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ﴾،[21] مهمانِ کار خودتان هستيد و همه آنها آماده است، اين يک؛ هيچ کار و قدمي گم نميشود، دو؛ حالا نه تنها کار شما و اهداف شما و قدمهاي شما محفوظ است، ﴿سَيَهْدِيهِمْ﴾ اين «سين»، «سين» تأکيد است نه تسويف! ﴿سَيَهْدِيهِمْ﴾؛ راهنمايي ميکند که کجا بايد برويد و قلب شما را از هر خاطرهاي صالح و باصفا ميکند، اين سه. ﴿فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾، يک؛ ﴿سَيَهْدِيهِمْ﴾، دو؛ ﴿وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ﴾، سه؛ ﴿وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ﴾ اين مسير را کاملاً صاف میکند و اينها وارد بهشت ميکند. حالا که وارد بهشت شدند کدام غرفه؟ کدام جا؟ کدام بوستان؟ کدام باغ و کدام راغ؟ فرمود: ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾، آدرس اينها را به آنها ميدهند؛ کجا بايد برويد اين است، او سرگردان نيست. آن بهشتي که به هر حال جايش محدود نيست، اين جاي با عظمت وقتي ذات اقدس الهي اوّلين و آخرين را دعوت کرد و اينها در ميانشان بهشتيها هستند، به اينها ميخواهد غذا بدهد، به اينها شير بدهد، آب لذيذ بدهد، عسل مصفّا بدهد، ﴿خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾[22] بدهد، اينکه ديگر جاي يک استخر آب يا يک استخر شير که نيست! ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾، نهر عسل! براي اينکه يک ميليارد و دو ميليارد و هزار ميليارد بشر نيست، اين هزارها ميليارد بشر را که شما نميتوانيد با يک مقدار شير يا مقدار عسل يا مقداري آب تأمين کني، اين بايد نهر باشد! ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾، ديگر آنجا کَندو نيست! همين صوم و صلات است که به صورت عسل درميآيد: ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ﴾؛ نه بدبو ميشود، نه بو ميگيرد، نه فاسد ميشود، نهر شير است! نهر روان است! نهر عسل است! نهر شراب است! چنين است که فرمود: ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾، جايش مشخص است و ديگر از اين به بپرس و از آن بپرس نيست!
بنابراين تمام کارهايش سر جايش محفوظ است و هيچ گُم نميشود، اين يک؛ ﴿وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ﴾ قلب را هم آرام ميکند، اين دو؛ وارد بهشت هم ميکند ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾ که جاي او مشخص است، نه اينکه آنجا نوشته باشد که اين جاي کيست تا خودش پيدا کند! خودش ميداند که جايش کجاست و بدون معطّلي ميرود. ﴿و عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾. پرسش: باز هم انسان مشغول خوردن و شاميدن و امثال آن میشود؟ پاسخ: نه، اينها برای ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ است که در پايان سوره مبارکه «قمر» هست که بعد به خواست خدا ميآيد، البته در همان آيه بدون «واو» و بدون فصل فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[23] اين برای اکثري بهشتيهاست؛ اما اوحدي بهشتيها «عنداللّهي»اند که ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نصيب آنهاست؛ البته آن برای همه بهشتيها نيست! برخيها گفتند ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾،[24] يک جنّت همان ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است که «جنّة اللّقاء» است، ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾[25] که آن برای اُوحدي از اهل معرفت و اولياي الهي است؛ اما اين جنّاتي که غالب مسلمانها و مؤمنان نصيبشان هست همين است. پرسش: ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ يعنی از نظر کيفيت و امکانات بيشتر است يا يک چيز ديگری است؟ پاسخ: يک چيزي ديگر است و از اين قبيل که نيست! يک مطلب علمي را که انسان ميفهمد لذّت ميبرد، يک آب خنک هم که ميخورد لذّت ميبرد، يک ميوهاي را هم ميخورد لذّت ميبرد؛ اين لذّتي که انسان يک مطلب علمي را فهميد بُرد با لذّتي که با خوردن ميوه نصيب او ميشود خيلي فرق ميکند. در آن ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ بدون حرف عطف و بدون فاصله فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾، اين بهشت در بهشت است! حالا اين مقصود و منظور همه نيست که ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشد. انسان يک وقت غذايي ميخورد يا ميوهاي ميخورد لذت ميبرد، يک وقت هم آيهاي را ميفهمد، حديثي را ميفهمد، يک مطلب فقهی را حلّ ميکند، يک مطلب پزشکي را حل ميکند، غدّه سرطان را کشف کرده يا داروي سرطان را کشف کرده و لذّت ميبرد، اين لذت با آن لذت خيلي فرق ميکند! فرمود: ﴿عَرَّفَهَا لَهُمْ﴾، چون اينچنين است دوباره خطاب ميکند، فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ اينچنين نيست که حالا اگر يک قدم شما اينجا برداريد ما فقط در بهشت حواله بدهيم، هم اکنون شما را ياري ميکنيم: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾؛ ياريتان ميکند! البته دين خدا را که کسي بنا بود ياري بکند، يقيناً ذات اقدس الهي او را ياري خواهد کرد و تثبيت قدم ميکند؛ نميگذارد بلرزيد، نميگذارد پشيمان بشويد، نميگذارد گِله بکنيد، آنقدر خدا مهربان است که اوّلاً اگر ما لغزشهايي ما داشتيم، اين لغزشهاي ما را حفظ ميکند، يک؛ آبروي ما را نگه ميدارد نميگذارد نزد ديگران بريزد، دو.
مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را خدا غريق رحمت کند! اين روايت را ايشان در بحار نقل کرده که گاهي انسان در جايي نشسته، در مجلس موعظه يا مجلس ختم نشسته، دفعتاً يادش ميآيد که بيست سال قبل فلانجا گناهي کرده است، اين بايد مغتنم بشمارد! اين يک تذکر است![26] يعني فوراً توبه و استغفار بکن! اين شخص همينطور که نشسته يادش ميآيد، اين نعمت تذکر را کفران کرده است! طبق اين روايتي را که ايشان نقل ميکند، ميگويد شما که اينجا نشستهايد به خاطرت آمده که بيست سال قبل فلان گناه را کرديد، اين نعمتي الهي است که يادت آمده است فوراً استغفار بکن، چرا گذاشتي بماند؟ الآن که ميتواني اين دِين را اَدا کني، همينطور گذاشتي بماند؟! اين را اصلاً به يادت آورده که بگويي «استغفر الله»، چرا به يادت آمده؟ همين طور بيخود؟! يا نعمت الهي است؟ اين «ستّار، ستّار، ستّار» را گاهي به رخ آدم ميکشد تا انسان بگويد «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْه»، انسان وقتي که توبه بکند يقيناً او ميبخشد! فرمود ـ در اين روايتي را که ايشان نقل ميکند ـ چرا قدر اين نعمت را آدم نميداند!؟ اگر به يادت آمد، براي چه به يادت آمد؟ چه کسي به يادت آورد؟ همينطور فقط به يادت آمد که بيست سال قبل چنين گناهي کردي! يا يادت آمد که بگويي «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْه»! فرمود تثبيت قدم از همين راههاست؛ اما ﴿وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ﴾؛ مرگ بر اينها! در قبالش آنها را که فرمود: ﴿فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾، اينجا فرمود: ﴿وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾؛ گم شده يک چيز باطلی و اينها که کار لغو کردند نتيجه عمل را که ندارند! يک مينیبوس بيست سال ميدود، تمام کارهايش را هم خاک ميکند و بعد از بيست سال هم يک آهن قراضه است، چون اين هر چه کار کرد بيرون انداخت؛ اما يک درخت سيب و گلابي هم بيست سال کار ميکند؛ اما تمام اين بيست سال را زير پاي خودش مياندازد، روي ريشه خود مياندازد، بعد از اين بيست سال از اين درخت گلابي سؤال بکني که چه کار کردي، اين ميوه گلابي در دستش است و ميگويد من اين کار را کردم؛ اما آن ميشود آهن قراضه، مانند اين کسي که بيست سال ميدود که يک گُل بزند، بعد از بيست سال يک ديسک کمر دارد و يک سر شکسته؛ اما بيست سال که در حوزه و يا دانشگاه باشد که يا ليسانس میگيرد يا مجتهد میشود، اين ورقه علمي و اين رساله علمي در دست اوست که ميگويد کار من است! اين فرق بين يک مينيبوس با يک درخت گلابي است! اين کسي که درخت گلابي است، تمام زحماتش را روي ريشه خودش دارد ميريزد، کار ميکند اما به ديگري که نميدهد، روي پاي خودش است! اگر آب است، هواست و کود است همه را به ريشه خودش ميدهد، بعد هم ميوه در دستش است؛ اما او تمام کارهاي گذشته را خاک کرده و پشت سر انداخته است. در نهايت بشر دو قسم است، فرمود اينها کاري نکردند تا نتيجه کارشان را بگيرند! ﴿أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾، چرا؟ ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ﴾، ما «الله» را گفتيم حق است، ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[27] دين را گفتيم حق است، نه باطل است، نه مَشُوب است و نه محدود؛ از هر جهت منزّه از بطلان و شُوب و محدوديت که ميشود ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾، اين ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾ گفتن با ضمير فصل آوردن و با معرفه بودن خبر، نشانهٴ حق مطلق بودنِ دين است؛ فرمود اين حق است و حالا که اين حق است، اينها در برابر اين حق ايستادند؛ لذا هم ﴿فَتَعْساً لَهُمْ﴾ هست و هم ﴿أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾ هست.
حالا نکتهاي که در بيانات نوراني حضرت امير(عليه السلام) هست که وضع روز مملکت ما هم هست، به برکت اسلام هم اين حرفها تعليمات ديني ماست و مسئولين ما هم به لطف الهي در همين زمينه دارند حرکت ميکنند، يک بيان نوراني از حضرت امير هست که اين را بخوانيم؛ اين بيان نوراني حضرت امير به عنوان کلمه 164 از کلمات حکيمانه نهجالبلاغه است، اين کلمات حکيمانه را مستحضريد استخراج شده از خطبههاي حضرت است. حضرت که خطبههاي فراوني دارد، گاهي اين خطبهها را سيد رضي(رضوان الله عليه) کلماتي را از اينها انتخاب کرده جداگانه، گاهي هم البته تک جملهاي هم هست؛ يکي از آن کلمات نوراني اين است که فرمود: «مَنْ قَضَي حَقَّ مَنْ لَا يَقْضِي حَقَّهُ فَقَدْ [عَبَّدَهُ] عَبَدَه»، ببينيد که نظام جاهلي چه بود و الآن نظام آمريکا و استکبار چيست؟ فرمود که اگر شما با کسي پيمان بستيد و پيمان با او را داريد عمل ميکنيد، اگر او که دارد عهدشکني ميکند، اگر شما بخواهيد پيمان او را رعايت بکنيد و او پيمان شما را رعايت نکند، در حدّ بردگي است! اين است که مسئولين ما صريحاً به آمريکا ميگويند يک سرقت بينالمللي است، براي همين است! اينها چون شاگرد نهجالبلاغه هستند چنين حرفي را با قدرت ميزنند که «مَنْ قَضَي حَقَّ مَنْ لَا يَقْضِي حَقَّهُ فَقَدْ [عَبَّدَهُ] عَبَدَه»؛ اگر ما با استکبار معاملهاي داريم که ما داريم به وظيفه خود عمل ميکنيم و او دارد سرقت ميکند، اين مسئولين فريادشان بلند است و اينکه فريادشان بلند است محصول تربيت نهجالبلاغه است.