درس تفسیر آیت الله جوادی
95/02/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 33 تا 35 سوره احقاف
﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يُحْيِيَ الْمَوْتَي بَلَي إِنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (۳۳) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَ لَيْسَ هذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَي وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ (۳٤) فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لاَ تَسْتَعْجِل لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ سَاعَةً مِن نَهَارٍ بَلاَغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاّ الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ (۳۵)﴾
سوره مبارکهٴ «احقاف» ـ همانطوري که ملاحظه فرموديد ـ عناصر محوري آن مانند ساير سُور مکّي، اصول دين است؛ يعني توحيد و وحي و نبوت، ضمناً خطوط کلّي اخلاق و فقه و حقوق را هم در بَر دارد. در آغاز اين سوره جريان توحيد را مطرح ميکنند؛ اما معاد را هم از نظر دور نداشتند؛ آيه سوم همين سوره مبارکه «احقاف» اين بود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّي﴾؛ يعني در عين حال که به مبدأ فاعلي و توحيد اشاره دارد، به مبدأ غايي و هدف و معاد هم عنايت دارد، فرمود ما اين نظام را به حق خلق کرديم؛ يک وقت دارد که به نظم خلق کرديم، از راه نظم انسان پي ميبرد به ناظم و علم خداي سبحانِ عليمِ حکيم؛ اما تعبير ﴿بِالْحَقِّ﴾ غير از «بالنَّظم» است، در نظم صبغهٴ رياضي داشتن و ترتّب داشتن و اختلاف نداشتن، ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[1] و از حکمتِ باري سخن گفتن به ميان ميآيد؛ اما ﴿بِالْحَقِّ﴾ يعني اين ساختار، ساختار حقيقت است و اين ساختار از بين نميرود، گرچه تبديل ميشود به يک وضع ديگري ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَ السَّماوَاتُ﴾،[2] ولي اين ساختار حق، باطل را بالا ميآورد! يک وقت است که در ساختار بدن انسان ميگويند ريه انسان، روده انسان، دستگاه گوارش انسان به صورت نظم دقيق پزشکي خلق شده است، اما يک وقت ميگويند اين بدن به حق خلق شد؛ آن نظم پزشکي حساب ديگري است؛ اما وقتي گفتند که اين بدن به حق خلق شد، يعني چيزي که به حال اين بدن ضرر دارد، اين بدن اين را بالا ميآورد؛ يعني يک مختصر غذاي سمّي که به روده و دستگاه گوارش و معده داديد، اين را برميگرداند. اين غير از نظم است، اين را ميگويند حق! يعني ساختار به حق تنظيم شده است. آن يک نظم پزشکي دارد که چگونه هضم بکند و چگونه هضم نکند، حتّی ممکن است يک دستگاه طوري باشد که انسان سَمّ را هم هضم بکند؛ ولي وقتی گفتند به حق، يعني اين غذاي سمّي را بالا ميآورد! ساختار خلقت، باطل را بالا ميآورد و اينجا، جا براي باطل نيست. هر کس آمد و کار خلاف کرد، اينطور نيست که اين جهان آن را هضم بکند، فوراً بالا ميآورد؛ هر ظالمي سرنگون ميشود، هر انسان باطلگويي رسوا ميشود و آنان که ميمانند انبيا و اوليا هستند که در جهان جاي اساسي دارند. همين معنا را در آيه سوم سوره «احقاف» اشاره فرمود که اين عالَم به حق خلق شد، اين يک مطلب. پرسش: همان منظم هم که خلق شده، هرچيزی که باعث هرج و مرج و بینظمی بشود آنجا هم بالا میآورد؟ پاسخ: نه! چون منظم خلق شد، اگر طوري خلق بشود که سمّ را هم هضم بکند، سمّ را هم هضم ميکند؛ ولي اين سمّ را هضم نميکند، اين فقط غذاي سالم را هضم ميکند. بين نظم و حق فرق است؛ فرمود اين عالَم ـ هاضمهٴ جهان خلقت ـ باطل را بالا ميآورد، هيچ ظالمي در جهان ماندني نيست، هيچ ستمي در جهان ماندني نيست، هيچ حرف باطلي در جهان هضم نميشود، اين را جهان بالا ميآورد و اين شخص را رسوا ميکند. پرسش: نظم حکيمانه ؟ پاسخ: نه! حکمت را با نظم خلط نکنيد، اگر نظم است ممکن است که سمّ را هم هضم بکند. الآن در دستگاه بدن مار و عقرب، اينها کاملاً سمساز هستند و اين نظم هست؛ اما وقتي به انسان ميرسد، غير از آن نظم حق هم هست. جهان حق است؛ منتها اين سؤال مطرح است که آن باطلها را که در مقطع خاص بالا ميآورد، چه وقت ظهور همگاني دارد؟ که ميفرمايد: ﴿وَ أَجَلٍ مُسَمّي﴾، بعد در بخشهاي ديگر ـ در سوره مبارکه «انعام» ـ فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ﴾،[3] براساس ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[4] سورهٴ «نحل» آن تغييرپذير نيست؛ «أجل» تا چه وقت هست، اين «عند الله» مشخص است. در ظرفي که کلّ اين نظام عوض شد و به نظام ديگر تبديل شد، آنگاه حق و باطل کاملاً مشخص ميشود؛ اين در احکام شريعت ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾،[5] اما در احکام ارواح و باطن مردم و حقيقت مردم، آن روز است که ديگر ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾،[6] آن روز است که ديگر روشن ميشود. پرسش: آيا از اين آيه میشود برداشت کرد که اگر کسی جلوهٴ اسمِ حقّ الهی باشد، میتواند به نحو «لَا مِنْ شَیء» خلق بکند؟ پاسخ: حالا اگر کسي مظهر ذات اقدس الهي باشد، البته کار، کار خداست و او ميتواند جزء مدبّرات امر باشد.
اين مطالب در طليعه اين سوره مبارکه بود. در اثناي اين سوره سخن از معاد به طور متعدّد بازگو شد تا اينکه يک کسي گفته بود که معاد را قبول دارند، بعضي هم در آيه هفده داشت که ﴿و َالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَ تَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ و قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِي﴾؛ برخيها منکر معاد بودند و اعتراض ميکردند، بعضي مُقرّ معاد بودند و اعتراف داشتند تا در بخش پاياني که هم مسئله توحيد و هم مسئله معاد را مطرح ميکند؛ ميفرمايد اينها اگر اظهار نظر کنند و اهل رأي و فکر باشند، ميبينند که اين عالَم آفريدگاري دارد. يک بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که همان بيان نوراني را امام رضا(سلام الله عليه) دارد، بيان حضرت امير در نهجالبلاغه[7] است و بيان نوراني امام رضا در توحيد[8] مرحوم صدوق است که «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ يعني هر چيزي که هستي او عين ذات او نيست، اين علّت دارد. شما آسمان را، زمين را و هر چه را بررسي کنيد هستي او عين ذات او نيست، چون اگر عين ذات او بود تغييرپذير نبود، يک وقت موجود نبود و يک وقت معدوم نبود، «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»! فرمود اگر اينها خوب بررسي کنند، اظهار نظر کنند و رأي بدهند، ميبينند که خداي سبحان آسمان و زمين را خلق کرده است، بعد اين زمينه است براي مسئله معاد؛ فرمود در جريان معاد چهار تا مبحث است: مبحث اوّل اين است که معاد «ممکن الوجود» است؛ يعني ممکن است ذات اقدس الهي دوباره اين مردهها را زنده کند؛ نه خدا زنده کند، بلکه حيات مجدّدِ جهان آينده ممکن است، اين يک؛ مبحث دوم اين است که خدا ميتواند اين کار را انجام بدهد؛ سوم اينکه حالا جهان آينده «ممکن الوجود» هست و خدا قدرت مطلقه دارد که انجام بدهد؛ اما آيا انجام ميدهد يا نه؟ فرمود اين ضروري است و «بالحق» است، خدا حتماً اين کار را ميکند؛ چهارم اينکه آيا خدا بايد اين کار را بکند که «يَجِبُ عَلَي الله» است که مُعتزله[9] بر آن هستند، يا «يَجِبُ عَنِ الله» است که اماميه بر آن هستند؟ ما ميدانيم خداي سبحان انبيا و مؤمنين را به جهنم نميبرد، ميدانيم به وعدههاي خود عمل ميکند و خُلف وعده نميکند، اين مشترک بين ما اماميه و معتزله است که «بالضرورة» خداي سبحان انبيا را به جهنم نميبرد، مؤمنين را به جهنم نميبرد و خُلف وعده نميکند، اين امر ضروري است؛ اما تمام تفاوت بين ما اماميه و مُعتزله آن است که آيا خدا بايد بکند «يَجِبُ عَلَي الله» است که آنها ميپندارند يا «يَجِبُ عَنِ الله» است که ما معتقديم؟ خدا يقيناً اين کار را ميکند، نه يقيناً بايد بکند! ما يک قانون نانوشته در خارج نداريم که بر خدا حکومت کند، چون هر چه در جهان امکان هست فعل اوست. پس چيزي حاکم «علي الله» نيست و خدا مثل امام و پيغمبر نيست که قانوني از طرف فوق بر او تحميل شده باشد؛ اما يقيناً اين موجودي که خَيِّر محض است اين کار را خواهد کرد، نه اينکه بايد بکند و ذات اقدس الهي مقهورِ تحت قانوني قرار بگيرد که مُعتزله ميپندارد.
بنابراين امر اوّل در مسئله معاد اين است که زنده شدنِ انسانها بعد از مرگ ممکن است؛ امر دوم اينکه ذات اقدس الهي توان آن را دارد که اين مردهها را زنده کند؛ سوم اينکه اين کار صِرف امکان نيست، صِرف اينکه خدا قدرت دارد و ميتواند نيست، اين کار حتمي است؛ چهارم اينکه حتميِ بر خدا نيست، بلکه حتميِ از خداست و يقيناً خدا اين کارها را ميکند! اما جهانِ آينده «ممکن الوجود» است که حرفي در آن نيست، چون يک حقيقت است! اين حقيقتي که الآن موجود است و بعداً هم موجود ميشود، ديگر دو حقيقت و دو ذات نيست که اگر در بار اوّل موجود شد بار دوم هم ممکن است، همين ذات است و ذات ديگر که نيست! پس اين يک چيز «بيّن الرشد»ي است؛ اگر «الف» موجود شد و دوباره بخواهد موجود بشود، همان ماهيت است و چيزي ديگر که نيست! اگر درخت موجود شد، بعد از پوسيدن دوباره همان درخت ممکن است يافت بشود، اگر «ممکن الوجود» نبود که بار اوّل يافت نميشد! پس در امکانِ وجود بار دوم، چون «بيّن الرشد» است خيلي بحث نيست، چون دو ذات و دو حقيقت که نيست، همان يک ذات است؛ اما ذات اقدس الهي گاهي به زبان مردم استدلال ميکند و گاهي هم براي اينکه مردم را از سطح عادي بالاتر بياورد، حرف نهايي را هم در کنار آن ميزند. فرمود خدايي که بار اوّل اينها را خلق کرد خسته که نشد، اگر بگوييم خدا خسته شد، ميگوييم بار دوم مقدور او نيست!
چرا خستگي درباره خدا راه ندارد؟ يک بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد که فرمود «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»![10] اين در همان خطبه نوراني حضرت هست که خدا با حرکت کار نميکند با آلت و ابزار کار نميکند؛ نه با ابزار بدني مثل دست و پا و امثال آن، چون منزّه از اين جوارح است و نه نيازي به ابزار بيروني دارد، بلکه با اراده کار ميکند؛ اگر مبدأيي با اراده کار ميکند که خسته نميشود! الآن شما اراده کنيد که يک قطره آب را در ذهنتان مجسّم و ممثّل کنيد، کرديد! اراده کنيد که اقيانوس کبير را هم در ذهنتان مرسّم کنيد، کرديد! با اراده که کسي خسته نميشود! بزرگترين درياي جهان که همان اقيانوس کبير است، همانطور که شما با اراده يک قطره را در ذهن حاضر ميکنيد، آن را هم حاضر ميکنيد، آدم که با اراده خسته نميشود، بلکه با ابزار بدني خسته ميشود. خداي سبحان با حرکت و ابزار کار نميکند، با اراده کار ميکند و اراده هم که خستگي ندارد، فرمود: ﴿وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ﴾، اين يک طريق بود.
در سوره مبارکهٴ «روم» فرمود که بار دوم که از بار اوّل آسانتر است! در همين آيه 33 سوره مبارکه «احقاف» که محل بحث است فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ﴾ «عَي» يعني خستگي، ﴿بِخَلْقِهِنَّ﴾؛ خدا که خسته نشد، اين قدرت را دارد. در سوره مبارکه «روم» فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾،[11] بعد برهان اقامه ميکند که بار دوم از بار اوّل آسانتر است: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾، براي اينکه بار اوّل هيچ نبود؛ نه روح بود و نه بدن، الآن هر دو هستند! هم روح موجود است و هم ذرّات اين بدن پراکنده، پس بار دوم آسانتر از بار اوّل است! اما فوراً جبران ميکند که اين به لحاظ فهم بشر هست، وگرنه چيزي براي خدا آسان باشد و چيزي آسانتر فرض ندارد؛ اگر قدرت، قدرت مطلقه است و با اراده کار ميکند، ديگر آسان و آسانتر معنا ندارد؛ لذا فوراً اين مسئله ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ را ترميم کرد، فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ﴾ يک؛ ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾، دو؛ ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾، سه؛ فوراً اين را ترميم کرد، فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الأعْلَي﴾، اينکه ما گفتيم، اين به لحاظ نزدِ شما بود که يکي آسان است و يکي آسانتر يا يکي سخت بود و يکي سختتر، ولي نسبت به قدرت نامتناهي اگر با اراده کار بکند که يکي آسان باشد و يکي آسانتر يعني چه؟ فرمود براي ذات اقدس الهي اين مَثل أعلي است! ما حالا به اندازه فهم بشر گفتيم اين دومي آسانتر است، وگرنه هر دو ـ هم اوّل و هم دوم ـ نزد ذات اقدس الهي آسان يکسان هستند، او چون فاعل مطلق است؛ چون «بالحق» انجام ميدهد و خدا ﴿لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾،[12] فرمود جهان هست، صحنه وعد و وعيد هست، صحنه پاداش و کيفر هست، امر چهارم را تثبيت ميکند به اينکه خدا ﴿لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾؛ يقيناً معاد را به پا ميکند! يقيناً جريان پاداش و کيفر، حق خواهد بود! لذا فرمود اين عالَم به حق خلق شد و خدا خسته نشد و ميتواند دوباره مردهها را زنده بکند، چرا؟ چون ﴿إِنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾، نه اينکه احياي مجدّد آسانتر باشد، هيچ چيزي براي خدا آسان و آسانتر نيست، همه چيز براي خدا آسان و يکسان است؛ اين صحنه معاد است. اين جريان ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا﴾ ما را دعوت ميکند هم به اصل خلقت، هم به نظمِ رياضيِ نظام سپهري؛ در سوره مبارکه «انبياء» که بحث آن قبلاً گذشت، آيه سی سوره «انبياء» اين است: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾؛ کلّ اين راه شيري، اين آسمانها و اين ستارهها قبلاً يک جِرم بسته و «رَتق» بود که ما باز کرديم؛ اين تولّد ستاره از ستاره و اين سياهچالههايي که کشف ميکنند همين است. فرمود اوّل ما مجموعهاي را خلق کرديم، بعد يکي پس از ديگري اينها را از هم جدا کرديم. در جريان اين راه شيري و شمس و قمر و مانند اينها در سوره مبارکه «فصّلت» و «شوري» گذشت که فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾،[13] ما از يک مُشت گاز و دود شمس و قمر خلق کرديم، اينطور نيست که حالا ما از انوار ديگر و از جاي ديگري آورده باشيم؛ ما يک مُشت دود را آفتاب کرديم ويک مُشت گاز را قمر کرديم، بعد هم بساط آن را جمع ميکنيم ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[14] ميشود، ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[15] میشود؛ اما آنهايي که بررسي کردند و بايد آگاهتر باشند، متأسفانه نابيناتر هستند!
يک بيان نوراني سيدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» دارد که ميفرمايد: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً»،[16] اين نفرين نيست بلکه خبر است؛ يعني آنکه تو را نميبيند کور است! اين نظم دقيق رياضي که هزارها دانشمند تازه تلاش و کوشش ميکنند که يک گوشهای از آن را ميخواهند بفهمند، يک گوشهاش را که شما فهميديد ميشويد عالِم، آنکه کلّ نظام را آفريد ﴿أَ لَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾![17] اين است که فرمود اينها واقعاً کور هستند: «عَمِيَتْْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً»، اين نفرين نيست که حضرت بفرمايد کور باد! اين حقيقت است، واقعاً يک عدّه کور هستند و حکيم الهي را نميبينند! آفريدگار را نميبينند! مبدأ و معاد را نمينگرند! فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ كَانَتَا رَتْقاً﴾ اينها بسته بودند، ﴿فَفَتَقْنَاهُمَا وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ﴾؛ هر موجود زندهاي که در نظام طبيعت زندگي ميکند از آب مدد ميگيرد! اين ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ﴾ تشويق، تطبيق و تحريض ميکند که انسان نظام هستي را بررسي کند از لحاظ مبدأ و اثبات مبدأ و حکمت مبدأ و نظم مبدأ؛ اما از نظر معاد که به حق هست، آن را بهرههاي ديگري بايد ببرد و از زمينههاي ديگري بايد استفاده کند. فرمود روزي فرا ميرسد که کفّار را بر آتش عرضه ميکنند، اين ﴿يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾ بار چندم است که در اين بخشها ذکر ميشود ـ در آيه بيست همين سوره مبارکه «احقاف» هم آمده است ـ ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾، به آنها ميگويند ما تمام لذايذ را به شما داديم، شما اين را پشت سر گذاشتيد و به هدر داديد! شما طيباتِ خود را هم مناسب بود که به همراهتان بياوريد، همه را پشت سر گذاشتيد! ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا﴾،[18] ما به شما عمر داديم، وقت و فکر داديم تا کارهايي بکنيد که رهتوشه شما باشد، زادِ راه شما باشد، ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[19] و چيزي را به همراه ببريد، شما هر چه داشتيد گذاشتيد و با دست خالي آمديد! ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا و اسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ و بِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ﴾. اينجا هم که بخش پاياني سوره مبارکهٴ «احقاف» است فرمود: ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَ لَيْسَ هذَا بِالْحَقِّ﴾؛ اين آتش حق نيست؟ ﴿قَالُوا بَلَي وَ رَبِّنَا﴾ حق است، بعد ميفرمايد: ﴿فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ﴾، اين محصول کار شماست و کار خودتان را اينجا کاملاً ميبينيد، چيزِ بيگانهاي را ما از جاي ديگر نياورديم. پرسش: ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ﴾؛ يعنی شما هرچه بود استفاده کرديد، ديگر سهمی نداريد ؟ پاسخ: بله، يعني ما نيروي ادراکي به شما داديم، علم و مال داديم، اينها را که ما داديم طيّبات بود که اينها را در راه باطل صَرف کرديد، همين! چيزي به همراه خود نياورديد، آنکه به همراه خودتان ميآوريد برای شماست، آنچه خورديد و پُر شد ديگر متعلّق به شما نيست، اين را شما از بين برديد، ﴿فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ﴾.
از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال شده است که چقدر فاصله دنيا و آخرت است؟ فرمود يک لحظه![20] چون انسان ممکن است که هفتاد سال يا هشتاد سال را خيلي طولاني به حساب بياورد، ولي در برابر جريان ابد که ديگر سال و ماه ندارد و ميليارد و ميليارد سال مطرح نيست، اين ميشود يک لحظه! وقتي از حضرت سؤال کردند که چقدر فاصله است مثلاً بين دنيا و آخرت؟ فرمود يک لحظه! بعضي از آيات دارد که ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الأرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾،[21] آنها هم گفتند که ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾.[22] پرسش: اينکه میگويد: ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ آنجا ديگر زمان مطرح نيست، آن وقت فوق زمان میشود؟ پاسخ: نه، در برزخ اين سؤال هست که ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾؛ ولي آنجا که رفتند ديگر هميشه «يوم» است و ديگر ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ نيست؛ اين سؤال که ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الأرْضِ عَدَدَ سِنِينَ ٭ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ را به برزخيها ميگويند. پرسش: فرموده بوديد «ذائق» يعنی انسان چشنده مرگ است و مرگ را هضم میکند، اگر اينجا هم ﴿فَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ را اينچنين معنا کنيم، عذاب را هم بايد هضم شود؟! پاسخ: نه، چون در دنيا که انسان ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[23] يک بار بيشتر مرگ نيست، يک بار است، ﴿لاَ يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاّ الْمَوْتَةَ الْأُولَي﴾،[24] اما در آنجا هر لحظه آتش است که ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا﴾،[25] ﴿لِيَذُوقُوا﴾، ﴿لِيَذُوقُوا﴾، ﴿لِيَذُوقُوا﴾. اينکه در سوره مبارکه «نساء» گذشت، اين است که هر لحظه ما يک شعله جديدي ميآوريم که او بايد هضم بکند، اين را هضم ميکند يک شعله جديدي میآيد، اين است که تمام شدني نيست! ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾؛ ولي در جريان مرگ ﴿لاَ يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاّ الْمَوْتَةَ الْأُولَي﴾. فرمود: ﴿فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾؛ ما قصص انبيا و قصص اُمَم را نقل کرديم، قصص اُمَم را نقل کرديم براي اينکه امت تو عبرت بگيرند و قصص انبيا را نقل کرديم تا براي اينکه تسلّي خاطر شما باشد. شما همانطوري که اولواالعزم صبر کردند صابر باشيد. درباره انبياي ديگر نسبت به وجود مبارک يونس فرمود: ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾؛[26] مثل حضرت يونس نباش که قدري فاصله گرفت، اين کار را نکن و مانند انبياي ديگر باش! قصص انبياي ديگر را نقل ميکند؛ منتها ﴿كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾، اين «مِن» يا «من» تبعيضيه است يا «مِن» تبيين؛ برخيها بر آن هستند که تمام انبيا(عليهم السلام) اولواالعزم هستند، يعنی صاحب عزم و اراده قطعي هستند؛ البته اين به يک معنا درست است؛ اما آنچه در روايات ما هست انبياي اولواالعزم که داراي کتاب هستند پنج نفر هستند: وجود مبارک نوح است، ابراهيم است، موسي است، عيسي است و وجود مبارک پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است. اگر نسبت به اين روايات خاصه باشد؛ يعني شما را مانند انبياي اولواالعزم نصب میکنيم، اگر آن «مِِن»، «مِن» تبيينيه باشد يعني همه انبياي قبلي هرکدام به نوبهٴ خودشان صاحب عزم و اراده بودند. کاري که انسان انجام ميدهد کار اختياري بدون عزم نيست، عزم يعني اراده؛ ممکن نيست کاري را انسان انجام بدهد و عزم در آن نباشد. يک وقت دست انسان را ميگيرند و از جايي به جاي ديگر ميبرند، اين شخص موردِ فعل است نه مصدر فعل، او کاري انجام نداد؛ اما اگر خودش کاري انجام ميدهد، حتماً با تصميم و اراده است. کار اختياري از انسان بدون عزم و اراده ممکن نيست؛ منتها بعضي از کارها چون خيلي سهل و روان است عزم و ارادهاش هم سريع با آن هست، انسان هر قدمي که برميدارد با عزم و اراده برميدارد، اما اينطور نيست که دربارهٴ تکتک اين أقدام بنشيند و فکر بکند؛ ولي وقتي يک کار جدّي و رسمي ميخواهد انجام بدهد، کار ازدواج است يا خريد مسکن هست يا خريد چيزهاي مهم هست، مينشيند فکر ميکند، بررسي ميکند و مشورت ميکند، اين را ميگويند ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾، ﴿وَ اصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾؛[27] يعني «من الامور التي ينبغي أو يجب ان يعزم عليه»، انسان اگر بخواهد صبر پيشه کند بايد تصميم جدّي بگيرد که آيا ميتواند اين کار را بکند يا نميتواند. بنابراين کار ارادي بدون عزم ممکن نيست؛ اما وقتي ميگويند اين ﴿مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ است يعني «من الامور التي ينبغي ان يعزم عليها» اين از آن امور است، مثل خريد مسکن، خريد يک چيز مهم، ورود در يک مکتب، اينها ﴿عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ است؛ رسالت هم جزء ﴿عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ است، فرمود انبيا و مرسلين(عليهم السلام) اينها اولواالعزم هستند، پس اين «مِن» يا «مِن» تبعيضيه است که ناظر به انبياي خاص است يا تبيينيه است که همه انبيا(عليهم السلام) داراي عزم و اراده بودند، شما هم همينطور باشيد ﴿فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾. پرسش: قبل از عالم انصراف هنوز لحن ؟ پاسخ: بله، آن عزم هنوز در عالَم رسالت و عالَم شريعت نبود؛ در سوره مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿اهْبِطُوا﴾ وقتي که به زمين آمدند ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ﴾[28] شريعت و دين بعد از هبوط آمده است. وقتي جريان حضرت آدم مطرح است، بايد آسماني فکر کرد تا قصه حضرت آدم حلّ بشود. اينجا وقتي که مسئله آدم هست و به زمين آمد، ديگر مسئله ﴿اهْبِطُوا﴾ و مسئله شيطان و مسئله وسوسه و مسئله دخول نار هيچ مطرح نيست! قصه حضرت آدم را تا کسي آسماني فکر نکند مسئله براي او حلّ نيست، وقتي زمين آمد که ديگر اين قصهها پيدا نشد! در زمين که آمد ديگر عزم داشت، انبيا بود و امثال آن.﴿فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لاَ تَسْتَعْجِل لَهُمْ﴾؛ عجله نکن، حالا اينها که فوت نميکنند، حرفي که آن جن زد، ببينيد! آن جن گفته بود که ﴿مَن لاَ يُجِبْ دَاعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الأرْضِ﴾،[29] در آنها هم تحصيلکرده هستند، فقيه دارند، متدين دارند، شيعه و عالِم دارند، فرمود کسي که حرف خدا را گوش نداد اين در همين حلقه هست، کجا ميتواند بيرون برود؟! در دايره هستي کجا ميتواند بيرون برود؟! ﴿فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الأرْضِ﴾. ﴿يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ وَ مَن لاَ يُجِبْ دَاعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الأرْضِ﴾،[30] اين از کلمات بلند آنهاست؛ اگر کسي حرف خدا را گوش نداد، از اين دايره و از اين خلقت و از اين نظام بيرون نيست، او در چنگال قدرت الهي است. پرسش: صبر را چطوری ياد بگيرد که پا به مريضی نگذارد؟ پاسخ: به هر حال انسان تمرين ميخواهد. پرسش: بعضیها صبر میکنند، اما در نهايت مبتلا به بيماریهای روانی و مانند آن میشوند! پاسخ: همان تعديل چون نيست، اين به تعطيل عقل ميکشد. ﴿وَ لاَ تَسْتَعْجِل لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ سَاعَةً مِن نَهَارٍ﴾؛ خيلي عجله نکنيد، اينها وقتي که وارد صحنه معاد ميشوند و کلّ دنيا را نسبت به آن حساب ميکنند، مثل آدمی است که وقتي در رودخانهاي شنا ميکند و وقتي کنار اقيانوس کبير قرار ميگيرد، ميبيند که يک تکّه بيش نيست؛ اينها وقتی وارد صحنه معاد و قيامت کبرا ميشوند که به ابديت همراه است ﴿لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ سَاعَةً مِن نَهَارٍ بَلاَغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاّ الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ﴾.