درس تفسیر آیت الله جوادی
95/01/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 21 تا 27 سوره دُخان
﴿و َاذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالأحْقَافِ و قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ و مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۲۱) قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۲۲) قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ و أُبَلِّغُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ و لكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (۲۳) فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قَالُوا هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ (۲٤) تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لاَ يُرَي إِلاّ مَسَاكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (۲۵) و َلَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيَما إِن مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ و جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً و أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَي عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاَ أَبْصَارُهُمْ وَ لاَ أَفِئِدَتُهُم مِن شَيْءٍ إِذْ كَانُوا يَجْحَدُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (۲۶) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكُم مِنَ الْقُرَي وَ صَرَّفْنَا الآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۲۷)﴾
سوره مبارکهٴ «احقاف» در مکّه نازل شد و عناصر محوري آن اصول دين است؛ همانند ساير سُوَر مکّي گذشته از اقامه برهان بر آن اصول، دو کار را در دستور دارد: يکي موعظه و نصيحت، ديگری تبيين قصص انبيا و اُمم به صورت تاريخي و جريان تجربه حسّي؛ يعني اين اضلاع سهگانه در غالب سُوَر مکّي هست؛ يکي ادلّه و اقامه برهان بر اصول و عناصر دين؛ دوم حکمت عملي اخلاق و پند و اندرز که آن حکمت را تأييد کند؛ سوم قصص تاريخي و واقع شده براي عبرتگيري، چون فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾،[1] مسئله حکمت و موعظه را کنار هم ذکر ميکند، مسئله قصص تاريخي را جدا ذکر ميکند که اين مربوط به جدال نيست. در آغاز همين سوره مبارکهٴ «احقاف» که مسئله حق و باطل و صدق و کذب و خَير و شَرّ و حُسن و قُبح مطرح شد، جريان هدايت و ضلالت را بازگو کرد که ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛[2] هدايت يک عدّه و ضلالت عدّهاي ديگر، بعد شش جريان را در قالب سه فصل جداگانه ذکر فرمود؛ جريان ششگانه از آيه شش شروع ميشود که فرمود: ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ﴾،[3] در قبال اين جريان کفر و استکبار آيه سيزده است که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾، پس آنها اهل کفر و استکبار بودند که ـ معاذالله ـ به پيامبرشان ميگفتند اين «سِحر مُبين» است، «افتراء» است و مانند آن، در قبال آن آيه شش به بعد آيه سيزده است که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾، اين دو جريان بود که در مقابل هم هستند.
دو جريان ديگر به عنوان اينکه هر انساني مسئول سه نسل است که در بحثهاي قبل گذشت؛ يعني از آيه پانزده شروع ميشود تا آيه بيست فرمود: ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾[4] که ما هر انساني را به سه نسل سفارش کرديم: يکي نسبت به گذشته، دومي نسبت به حاضر و سومی نسبت به آينده؛ نسبت به پدر و مادر، نسبت به خودش، نسبت به «أعقاب» و فرزندان. اين ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ﴾ که از آيه پانزده شروع ميشود، در قبال آيه هفده که ﴿و َالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا﴾ اينها دو جريان هستند در مقابل هم که يکي حافظ احکام و قوانين و حقوق سه نسل است و ديگری هم فاقد اين و کمال است که اين نسلهاي سهگانه رعايت نميکنند؛ اين شد چهار جريان.
دو جريان ديگر که بر اين جريان چهارگانه افزوده ميشود که مجموعه ميشود شش جريان، يکي قصص برخي از انبياست، مثل حضرت هود که گرفتار قوم عاد بود. در آيه 21 به بعد هست که فرمود: ﴿و َاذْكُرْ أَخَا عَادٍ﴾ که اينها به هلاکت ميرسند و اين جريان پنجم است. جريان ششم گروهي هستند از انس و غير انس ايمان آوردند و پايانشان هم خير بود که از آيه 29 به بعد شروع ميشود، بعد در پايان اين سوره مبارکهٴ «احقاف» جمعبندي ميکنند؛ اين عصاره اين سوره است.
اما در مطالبي که مربوط به سؤالهاي قبلي است، يکی اين است که جريان «تَصليه» و «تَسليم»؛ يعني صلوات و سلام فرستادن نسبت به اهل بيت ـ مخصوصاً در تعقيبات نماز ـ اين دو خاصيت دارد: يکي اينکه اسامي مقدس اينها براي آدم ملکه ميشود، ديگر اين که اينها توفيقي به انسان عطا ميکند که به دستورهاي آنها عمل بکند؛ وقتي به دستورهاي آنها عمل کردند، سعادت «دارين» نصيبشان ميشود؛ وقتي اسامي آنها را تکرار کردند به سؤال قبر جواب فوري ميدهند. همين تلقينهايي که برای اموات ميگوييم، براي اين است که يادشان بيايد و فرشتهها هم همينها را سؤال ميکنند! خداي تو کيست؟ پيغمبر تو کيست؟ دين تو چيست؟ کتاب تو چيست؟ امام اوّل کيست؟ امام دوم کيست؟[5] اگر کسي اين موارد را کاملاً ملکه نداشته باشد، آن طامّه موت که آمد يادش ميرود. اين تکرار اسماي مقدسه دو خاصيت دارد: يکي اينکه آدم وقتي نام کسي را ميبرد و نسبت به او احترام ميکند، قهراً قانون، احکام، سيره، سنّت و سريرهاش نزد او محترم است و يقيناً به آن عمل ميکند؛ ديگر اينکه اسامي شريف آنها يادشان هست که در موقع سؤال و جواب کردن، جواب نقد دارند.
اما اينکه علم غيب حجّت فقهي هست يا نه، چه وجود مبارک پيغمبر چه ائمه(عليهم السلام) گاهي برای معجزه اظهار نظر ميکردند؛ ولي بناي آنها بر همان عمل به «بيّنه» و «أيمان» بود، لکن در جريان حضرت حجّت(سلام الله عليه) مستحضريد که کاملاً وضع برميگردد. ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «إِنَّ التَّقِيَّةَ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي»،[6] اما وجود مبارک حضرت که چنين حکمي ندارد! درباره حضرت بسياري از احکام طرز ديگر است، به طوری که خيليها خيال ميکنند يک اسلام جديدي است، در حالي که اسلام واقعي است؛ منتها حضرت مأمور به عمل به واقع هستند و ائمه ديگر مأمور به عمل ظاهر هستند. خضر(سلام الله عليه) گوشهاي از همين کارها را ميکرد که وجود مبارک حضرت وقتي ظهور کرد آن گونه کارها را انجام ميدهد؛ اما حالا خود حضرت شهيد ميشود، آيا آنجا هم به علم غيب بايد عمل بکند يا نه، آن به دستور الهي است و کاري که خود آنها کردند حجّت است. ما يک قانون و فقه نوشتهاي نداريم که سيره و سنّت اينها را بر آنها عرضه کنيم، اين حديث نوراني دو بار بيان شده، اينکه: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار»،[7] اين حديث هم درباره وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) است و هم درباره عمّار؛ اما تفاوت خيلي است! «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ»(عليه السلام)، درباره عمّار هم آمده که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار»؛[8] اما تمام تفاوت در اين مرجع ضمير است؛ «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ حَيْثُمَا دَار»، اين «يَدُورُ» به چه کسی برميگردد؟ در جريان عمّار اين «يَدُورُ» به عمار برميگردد، «يَدُورُ عَمّارٌ مَدارَ الْحَقِّ حَيْثُمَا دَار»، حق يک چيز مشخصي است که به وسيله قرآن و اهل بيت مشخص شد، هر چه که برابر اين گفته «ثقلين» ـ قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) ـ هست، عمّار به دنبال آن است و اين درست است که «يَدُورُ عَمّارٌ مَدارَ الْحَقِّ حَيْثُمَا دَار»؛ اما در جريان حضرت امير ضمير به «حق» برميگردد؛ «يَدُورُ الحَقّ مَدارَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار»، ما اگر بخواهيم بفهميم «حق» چيست، چه چيزي واجب است، چه چيزي حرام است، ما که يک کتابچه قانونی نوشته از قبل که نداريم! قول امام، فعل امام و تقرير امام براي ما حجّت است. ذات اقدس الهي به برکت پيغمبر به اين ذوات قدسي(عليهم السلام) اين کمال را داده که قول اينها ميشود حجّت، فعل اينها ميشود حجّت و تقرير اينها ميشود حجّت؛ يعني ما يک کتاب قانون و فقه قبلي داريم که کارهاي حضرت امير را بر آن تطبيق بکنيم؟ يا نه، اصلاً ما قانوني نداريم، مگر اينکه فعل اينها، عمل اينها و تقرير اينها؟! ما اگر خواستيم بفهميم چه چيزي واجب است و چه چيزي حلال، اين وجوب و حرمت در مقام اثبات نه در مقام ثبوت، «يَدُورُ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار»؛ خيلي فرق است که ضمير به چه کسي برگردد! در جريان عمّار «يَدُورُ عَمّارٌ مَدارَ الْحَقِّ حَيْثُمَا دَار»، چون اين يک فقه تثبيت شده است؛ اما درباره اهل بيت که وجود مبارک حضرت امير الگوي اينهاست و يکي از اينهاست، ما اگر خواستيم ببينيم که حق چيست، چه چيزي واجب است و چه چيزي حلال، چه چيزی حق است و چه چيزي باطل، چه چيزي صدق است و چه چيزي کذب، چه چيزي خير است و چه چيزي شرّ، چه چيزي حَسَن است چه چيزي قبيح، اين امور را به وسيله اينها ميفهميم! «يدور الفقه مدار اهل بيت»! اگر ما يک فقه نوشته شدهٴ قبلي داشته باشيم، ميگوييم کار اين فقيه و مراجع برابر اين قانون است، براي اينکه قانون به وسيله قرآن و عترت ثابت شده است؛ اما خود عترت بخواهد کار بکنند، يعني يک فقه ديگري است؟ يا براساس الهامات الهي و علومي که به وسيله پيغمبر به اينها رسيده است انجام ميشود؟ لذا فرمود «يَدُورُ» اين حق، «مَدارَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار»؛ شاهد اينکه ضمير «يَدُورُ» به حق برميگردد نه به حضرت امير «يَدُورُ الحَقّ مَدارَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار»، آن بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار»؛[9] خدايا! طرزي اين را معصومانه حفظ بکن که جامعه اگر بخواهد بفهمد که چه چيزي واجب است، چه چيزي حرام است، چه چيزي حلال است، چه چيزي صحيح است و چه چيزي باطل، به وسيله فعل او بفهمد! «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار»؛ لذا حالا چه وقت به علم غيب عمل ميکنند و چه وقت به علم غيب عمل نميکنند، خودشان فرمودند ما در دنيا برابر علم غيب مأمور نيستيم، مگر در مواردي که معجزه باشد يا ضرورت، وگرنه «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛[10] در سرتاسر فقه هر جا به محکمه قضايي آمده، ما برابر «بيّنه» و «أيمان» حکم ميکنيم. پرسش: در نزاعات اينطور است، اما در احکام که بايد به علم غيب عمل کند؟ پاسخ: نه، در احکام هم همينطور است! پرسش: در احکام به غيب عمل نمیکند؟ پاسخ: عمل در احکام برابر آن چيزي است که احکام به آنها گفته است؛ اما حکم الهي چيست، عالِم ميشوند به علم غيب؛ اما وقتي عمل ميخواهند بکنند، فرمودند ما در محکمه به «بيّنه» و «أيمان» عمل ميکنيم، بعد خود حضرت يعني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) صريحاً اعلام کرد و فرمود اگر کسي به محکمه من آمد، شاهد دروغ يا سوگند دروغ ارائه کرد و من برابر «بيّنه» کاذب يا «يمين» کاذب او حکم کردم و مال را ميبرد، مبادا بگويد من رفتم محکمهٴ پيغمبر و از دست خود پيغمبر گرفتم! اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[11] است! فرمود ما در اينجا بنا نداريم که به اسرار عالَم عمل بکنيم، اسرار عالَم نزد خداي سبحان است و الآن برابر ظاهر حکم ميکنيم تا مردم آزادانه راه صحيح را انتخاب بکنند. پرسش: اگر اصحاب ائمه(عليهم السلام) هم علم غيب داشتند ـ که بعضیها داشتند ـ به علم فقه عمل کنند يا به علم غيب؟ پاسخ: آنها برابر دستورشان به فقه عمل ميکنند، لکن چه وقت به اسرار و باطن عمل ميکنند، آن را خودشان ميدانند. اينها ميفرمايند: «التَّقِيَّةُ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي»؛ اما وقتي که وجود مبارک ظهور کرد، ديگر جا براي تقيه نيست. گاهي آنان از سنخ حضرت خضر عمل ميکنند، وگرنه پيغمبر و خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند وقتي که در محاکم قضايي از ما حکم ميخواهيد، ما برابر «بيّنه» و «أيمان» حکم ميکنيم و حضرت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود اگر کسي قَسم دروغ ياد کرد يا شاهد دروغ ارائه کرد که مالي را از محکمه ما و از دست خود من گرفت، اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است! اسرار عالَم محفوظ است و ما بنا نداريم به باطن عمل بکنيم، ما ميدانيم چه کسي بيراهه ميرود و چه کسي به راه ميرود، ما الآن فقط ظاهر را حفظ ميکنيم تا افراد آزادانه راه صحيح را انتخاب بکنند.
در جريان «لَيْلَةُ الْمَبِيتْ»[12] اگر کسي به مقام امامت برسد، يقيناً علم غيب دارد؛ اما اگر به مقام امامت نرسيد، علم غيب دارد يا ندارد، اين را بايد نقل ثابت بکند، چون عقل چيزي در اين زمينه ندارد؛ هيچ استبعادي ندارد که وجود مبارک امام معصوم(سلام الله عليه) قبل از امامت هم علم غيب داشته باشد؛ ولي آن مقداري که يقيني است، اين است که در زمان امامت يقيناً علم غيب دارد، اين يک اصل است؛ لذا در جريان «لَيْلَةُ الْمَبِيتْ» ما برهان عقلي و قطعي در دست نداريم که آيا حضرت ميدانست يا نميدانست؛ ولي اينقدر هست که حضرت تسليم محض است! آنجا که ميداند يقيناً شهيد ميشود تابع است و آنجا که نميداند يا شک دارد هم تابع است، اين ايمان محض است.
جريان امامت يک موجبهٴ کليهاي است که عکس آن جزئي است، هر کس امام هست يقيناً علم غيب دارد؛ اما معنايش اين نيست که اگر کسي امام نيست علم غيب ندارد! هر امامي علم غيب دارد، نه هر کس علم غيب دارد امام است؛ لذا درباره صديقه طاهره(سلام الله عليها) و «مُصحف فاطمه»[13] او آن بياني که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اوّل کافي از امام نقل کرد که حضرت فرمود جبرئيل(سلام الله عليه) «کَانَ» ـ اين «کان» که مفيد استمرار است ـ يعني مدتها از زمان رحلت حضرت تا زمان شهادت صديقه طاهره جبرئيل مکرّر ميآمد و ميرفت![14] «مُصحف فاطمه» از اينجا درست شده که حضرت اين معارف را گرفته و به حضرت امير ميفرمود و حضرت امير آنها را املا ميکرد. غرض اين است که هر کس امام هست، يقيناً علم غيب دارد، نه اينکه اگر امام نبود علم غيب ندارد که نمونهٴ اين هم درباره صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) است.
درباره امتحان که حالا «لَيْلَةُ الْمَبِيتْ» باشد يا نه، گاهي براي اظهار مقام ولايت اولياي الهي براي مردم است که ذات اقدس الهي ميخواهد ثابت کند علي بن ابي طالب اين است! آنجا که مسلَّم هست که او را شهيد ميکنند حاضر است و آنجا که خطر به حَسَب ظاهر هم قطعي است، اگر علم غيبي هم در کار نباشد حاضر است! چه بداند حاضر است و چه نداند حاضر است، او عبد محض است! بنابراين جريان «لَيْلَةُ الْمَبِيتْ» که جزء افتخارات است و جزء امتحانات الهي است که گاهي براي اظهارِ اثبات مقام يک انسانِ کاملِ معصومِ به حقّ، براي توده مردم هست که امتحان گاهي براي آن است.
در جريان آيه 21 که فرمود: ﴿و َاذْكُرْ أَخَا عَادٍ﴾، اين چند پيام دارد: يکي اينکه به خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود همانطوري که شما ميگوييد: ﴿مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ﴾،[15] نه تو اوّلين پيامبر هستي و نه احکامي که بر تو نازل شده است اوّلين حکم است، قبل از تو هم افرادي مثل هود(سلام الله عليه) بودند که آنها هم نه اوّلين پيامبر بودند و نه پيام آنها اوّلين پيام بود؛ شما به دو دليل به فکر انبيا باش: يکي اينکه اوضاع انبيا را ببيني و آرامتر باشي، دوم اينکه امت تو هم از امت آنها باخبر باشند و بدانند خطر در کمين اينهاست! در بين انبيا به ياد هود باش، به ياد صالح باش، به ياد ابراهيم باش، به ياد اسحاق و يعقوب باش؛ اما به ياد يونس نباش که فرمود: ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾،[16] چون وجود مبارک يونس مقداري کمصبري نشان داد، گرچه خداي سبحان فرمود اگر جزء اولياي الهي نبود آسيب ميديد، چون جزء اولياي الهي بود، از آسيب ما محفوظ شد، لکن همين مقدار کمصبري باعث شد که به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بفرمايد: ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾، در موارد ديگر هم فرمود: «وَ اذْكُرْ إِبْرَاهِيم»[17] «وَ اذْكُرْ مُوسَي»[18] و مانند آن؛ يعني به ياد اينها باش و همين روش را ادامه بده؛ اما در جريان حضرت يونس فرمود مثل حضرت يونس نباش و اگر هم خواستي که از قوم خود فاصله بگيري ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾،[19] «هَجر جَميل» اين است که آدم در مردم باشد، از اخلاق آنها فاصله بگيرد، از فرهنگ آنها فاصله بگيرد، تبليغ را رها نکند، ارشاد را رها نکند، با آنها باشد از نظر اجتماعي و بدون آنها باشد از نظر پذيرش آداب و سنن سوء آنها؛ لذا ميشود «هَجر جميل»: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾.
اين «و اذکر»ی را که در آيات ميفرمايد، اختصاصي به حضرات ائمه و انبيا ندارد؛ در جريان حضرت مريم هم همينطور فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ﴾؛[20] يعني قصه حضرت مريم هم يادت نرود، او هم طهارتي داشت، نزاهتي داشت، قداست و عصمتي داشت، به ياد اينها هم باش! انسانهاي کاملي که درگذشتند، از سرگذشت و سرنوشت و سرشت اينها شما بايد مدد بگيريد، هم ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً﴾ يادت نرود، هم ﴿و َاذْكُرْ أَخَا عَادٍ﴾ و مانند آن. «عاد» يک قبيله سرکشي بودند که پيامبر آنها حضرت هود بود و پيوند قومي يا پيوند محلّي و مانند آن داشتند که برادر «عاد» حساب آمد، فرمود: ﴿و َاذْكُرْ أَخَا عَادٍ﴾، اينها در «احقاف» و قسمتهاي رَملي زندگي ميکردند، ﴿إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالأحْقَافِ﴾؛ فرمود اگر بتپرستي را رها نکرديد، عذاب، دامنگير شما ميشود! حضرت هود که به قوم «عاد» اين نصيحت را کرد، خدا ميفرمايد که خود حضرت هود هم نه اوّلين پيامبر بود و نه آخرين پيامبر: ﴿و قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ و مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ قبل از او انبيايي آمدند و بعد از او هم انبيا آمدند؛ ولي ما داريم فعلاً قصهٴ آنها را تشريح ميکنيم. حضرت هود به قوم «عاد» انذار داد که از شرک بترسيد و بپرهيزيد تا به توفيق توحيد موفق بشويد، وگرنه عذاب دردناک و بزرگ دامنگير شما خواهد شد: ﴿أَلَّا تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾، اين عذاب ﴿يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ عذاب دنياست، نه اينکه در قيامت باشد؛ قيامت بحثهاي عَرﹾض بود که گذشت؛ يعني هم عَرﹾضِ «نار» بر اهل عذاب است و هم عَرﹾضِ اهل عذاب بر «نار» که دو عَرﹾض در قرآن بود و چند آيه درباره عَرﹾضِ کفّار بر «نار» بود که ﴿يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾،[21] ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾[22] که قبلاً بود و بعداً هم در همين سوره آيه 34 خواهد آمد؛ اما در سوره مبارکهٴ «کهف» فرمود: ﴿وَ عَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ﴾[23] که عَرض «نار» است بر مردم، منتها تفاوت اين است که در جريان عَرﹾض کفّار بر «نار» با «عَليٰ» استعمال شد، ﴿يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾؛ ولي در عَرﹾض جهنم بر کفّار با «لام» استعمال شد که ﴿عَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ﴾، اين عَرض کالا که ميگويند همين است؛ يعني در معرض قرار دادن تا آنها تهيه کنند؛ منتها يک وقت عَرﹾضِ «للبيع» است و يک وقت هم عَرﹾضِ «علي المُبتاع» است. پرسش: آيه 46 غافر را فرموديد که ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا﴾ بود! پاسخ: بله، اما در جريان ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا﴾، ولي جهنم را فرمود: ﴿عَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ﴾ در سوره مبارکه «کهف» با «لام» آمده است؛ اينجا فرمود که ﴿إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾. ﴿قَالُوا﴾؛ آنها، يعني قوم «عاد» به حضرت هود(سلام الله عليه) گفتند که تو ـ معاذالله ـ دروغ ميگويي و با اين دروغ خود ميخواهي ما را از صَنَم و وَثَن و از بتهايمان منصرف کني! ﴿أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾، اين «تضميني»[24] که در کتابهاي ادبي ميگويند از همينجاست! «إفک» يعني دروغ؛ «إفک عن آلهه»؛ يعني با دروغ ميخواهي ما را از خدايان ما منصرف کني! با «تضمين» کذب در واژه «إفک» معناي انصراف را هم فهماند، اصلاً «يُؤفکون»؛ يعني «يُصرَفُون»! اما با دروغ ميخواهي ما را منصرف کني! ﴿أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا﴾؛ يعني «لتصرفنا» ﴿عَنْ آلِهَتِنَا﴾ «بالکذب»! «بالإفک» ميخواهي ما را منصرف کني! ﴿لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾. شما که گفتي: ﴿إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾، چون آنان منظور را فهميدند که عذاب دنياست، گفتند: ﴿فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا﴾؛ اگر راست ميگويي آن عذاب را بياور! حضرت هود دو مطلب را گفت: يکي اينکه عذاب قطعي است و ديگر اينکه ما که ذاتاً علم غيب نداريم، اگر خداي سبحان گفت ما عالِم هستيم؛ اين براي همه انبياست که ذاتاً عالِم به غيب نيستند؛ اما ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾،[25] براي خيليها «بالصراحة» آمده است. فرمود اينکه شما ميگوييد: ﴿فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ اين تلازمي ندارد که من راست ميگويم، ولي من نگفتم که عذاب ميآورم! من گفتم عذاب ميآيد و يقين هم دارم عذاب ميآيد و صادق هم هستم! اما چه زمانی ميآيد و از کجا شروع ميشود اين «عند الله» است: ﴿قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ﴾، من که نگفتم من عذاب ميآورم که شما ميگوييد عذاب بيار! من از طرف خدا ميگويم عذاب قطعي است. ﴿إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ﴾ و من مبلّغ از طرف ذات اقدس الهي هستم: ﴿و أُبَلِّغُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ﴾ و شما هم جهل علمي داريد و هم جهالت عملي؛ هم آن استکبار و خوي خودپرستي و خودخواهي و خودسري در شما هست که حاضر نيستيد حرف گوش بدهيد و هم اينکه نميدانيد که توحيد حق است و شرک باطل و انبيا ذاتاً عالم نيستند و از راه تعليم الهي عالم به غيب ميشوند ﴿و لكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ﴾. پرسش: اگر ﴿إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ﴾ است، پس چرا اين علم را خداوند به پيامبران نداد؟ پاسخ: چرا! اگر مصلحت باشد و ضرورت باشد علم را ميدهد، چه اينکه داده است! منتها ذاتاً اينها فاقدند و به وسيله تعليم الهي عالم میباشند، براي اينکه همانجا فرمود: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾، از اين ديگر صريحتر ما چه آيهاي ميخواهيم؟! با اينکه حضرت فرمود: ﴿وَ مَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَ لاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ﴾،[26] بله ذاتاً اينها عالم نيستند، چون موجود ممکن هستند! هستيِ اينها از خداست، کمالات اينها هم از خداست! موجودي که اصلِ هستي او از خداست، کمالاتش يقيناً از خداست؛ اما «بالصراحة» فرمود اين همه اسرار غيب را ما به شما گفتيم: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾.
در جريان عذابِ «يوم عظيم»، وقتی عذاب شروع شد که ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ﴾؛ قوم «عاد» ديدند يک ابر فراواني در عَرض افق ـ نه در عمود افق ـ پيدا شد، خيال کردند باران ميآيد و کشاورزي آنها رو به راه ميشود! ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ﴾ اين ابر را ﴿عَارِضاً﴾ که در سطح افق پهن شد ﴿مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ﴾؛ ابر دارد کمکم به طرف سرزمينهاي کشاورزي و منطقه زيست اينها ميآيد، نه اينکه به طرف شرق برود و نه اينکه به طرف غرب برود، بلکه مستقيماً دارد به طرف سرزمين اينها ميآيد ﴿قَالُوا هذَا عَارِضٌ﴾، يک؛ ﴿مُمْطِرُنَا﴾، دو؛ اين به طرف ما حرکت کرد، خودش را در معرض ما قرار داد، نشان داد دارد ميآيد و باران را هم به همراه دارد؛ اين «مُمطِر» است و «مَطر» دارد، اين ابر «مطر»دار است. وجود مبارک هود فرمود اينچنين نيست! اين ابري نيست که «مُمطِر» باشد، اين «مُدَمِّر» است و براي هلاکت دارد ميآيد. ﴿بَلْ هُوَ﴾ اين ابري که شما ميبينيد که گفتيد ﴿عَارِضٌ﴾، يک؛ ﴿مُمْطِرُنَا﴾، دو؛ ﴿بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ﴾؛ شما عجله کرديد و گفتيد ﴿فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا﴾؛ زود آن عذاب را بيار! زود هم عذاب الهي دارد ميآيد، اين همان است که شما عجله کرديد! ﴿رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾؛ اين بادي است که عذاب أليم را به همراه دارد: ﴿تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا﴾، «تدمير»؛ يعني «إهلاک»، «دَمار»؛ يعني هلاکت. «دَمار» اينها را درآورد؛ يعني اينها را به هلاکت رساند، «دمَّرَهُم»؛ يعني «أهلکهم»؛ فرمود اين باد، هلاکت و «دَمار» شما را ظاهر ميکند، همه شما را از بين ميبرد؛ البته به اذن امر «ربّ»، چون ذات اقدس الهي از بادها به عنوان فرستادههاي تکويني ياد کرد، فرمود: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾،[27] اين بادها اگر اين درختها را تلقيح نکنند، نکاح نکنند، ميان نر و ماده آن تعامل نباشد ميوه نميدهند و ثمربخش نيستند! ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ براي تلقيح ميآيند و اين مأموريت مثبت اينهاست. گاهي هم ﴿تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا﴾. ﴿فَأَصْبَحُوا لاَ يُرَي إِلاّ مَسَاكِنُهُمْ﴾؛ صبح کردند، معلوم شد که همه آنها رخت بربستند و جنازههاي سردشان مانده، فقط خانههاي ويرانشان در روزگار گذاشته شده است ﴿فَأَصْبَحُوا لاَ يُرَي إِلاّ مَسَاكِنُهُمْ﴾. بعد به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد اين قصه را ﴿وَ اذْكُرْ﴾ و اين جمله را هم به مردم بگو: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ﴾، اين اصل کلّي ماست! ما مدّتي مهلت ميدهيم، اينطور نيست که هر کسي بيايد اينجا آزادانه بِچَرَد و ما کاري با او نداشته باشيم! بعد فرمود به قوم خود بگو! ﴿و َلَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيَما إِن مَكَّناکُمْ فِيهِ و جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً و أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً﴾؛ اينها از نظر هوش و قدرت فکري و چشم و نيروي بدني سالم بودند، هيچ مشکل فکري و انديشه و اينها نداشتند و از نظر مالي امکانات آنها آنقدر وسيع بود که هرگز شما به امکانات آنها نميرسيد! ﴿و َلَقَدْ مَكَّنَّا﴾ قوم «عاد» را، در آن محدودهاي که ﴿إِن مَكَّناهُمْ﴾ ـ اين ﴿إِن﴾، «إن» نافيه است ـ چون چند بار کلمه «ما» تکرار ميشد، ديگر «ما مکنّا» نفرمود، «فيما ما» اينطور خوب نبود! فرمود: ﴿فِيَما إِن مَكَّناهُمْ﴾؛ آنها را از قدرتهايي برخوردار کرديم که اين تمکّن را به شما نداديم، ﴿إِن مَكَّناکُمْ فِيهِ﴾؛ يعني «ما مکنّاکم فيه».
در سوره مبارکهٴ «سبأ» گذشت که سه نسل را ذات اقدس الهي در قرآن بازگو کرد: يکي نسل «صناديد قريش» بودند، فرمود اينها فعلاً عدّهای هستند که امکانات فراواني دارند و کاخنشين میباشند؛ چه يهوديهاي مدينه چه اشراف مکه، اينها وضع ماليشان خوب است «صَياصي» دارند که خدا ﴿أَنْزَل﴾ اينها را ﴿مِن صَيَاصِيهِمْ﴾،[28] کاخهايي داشتند و دارند که خدا بر اينها تخريب کرد، اين گروه و نسل اوّل. بعد فرمود به اين متمکّنان حجاز بگو قبل از شما متمکنّاني بودند که ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾؛[29] يعني اين گروه يک دهم قدرت و ثروت ديگران را ندارند، اين دو نسل. وقتي به جريان قارون ميرسيم که حداقل ميتواند نسل قبلي باشد، فرمود او کسي بود که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾؛[30] يک گروه زيادي بايد که «مَفتَح»هاي اينها يا «مِفتاح»هاي اينها، مخازن گنجي را حمل بکنند ـ اگر اين «مَفاتح» جمع مَفتَح باشد، يعني مخزن[31] ـ يا کليدهاي مخازن اينها را جابهجا بکنند وقتي به جريان قارون ميرسيم، در جريان قارون قصهاي را که ذکر ميکند، فرمود قارون بايد بداند که ﴿قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً﴾؛[32] ما قبل از قارون سرمايهدار ديگري که از او بيشتر مال داشتند خاک کرديم! پس يک نسل قبل از قارون، يک نسل خود قارون و يک نسل هم جريان سرمايهدارهاي مکه است. اين آيه ميفرمايد ما کساني را قبل از شما خاک کرديم که هرگز شما به آن امکانات نرسيديد ﴿و َلَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيَما﴾ يا موصوله است يا موصوفه؛ در آن امکاناتي که ﴿إِن مَكَّناکُمْ فِيهِ﴾؛ يعني «ما مکنّاکم فيه»، ما هرگز آن امکانات آنها را به شما نداديم و البته آنها مشکل «سمع» و «بصر» و «فکر» و «قلب» و مانند اينها را نداشتند؛ منتها هيچ بهرهٴ صحيحي از اين مجاري فکري نبردند: ﴿و جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً و أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً﴾؛ اما ﴿فَمَا أَغْنَي عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاَ أَبْصَارُهُمْ وَ لاَ أَفِئِدَتُهُم مِن شَيْءٍ﴾. در سوره مبارکه «اسراء» هم فرمود که انسان موظف است ـ چه در تصديق و چه در تکذيب ـ اگر بخواهد رأي مثبت بدهد بايد آگاهانه باشد و رأي منفي بدهد هم بايد آگاهانه باشد! در مسائل علمي همينطور است! فتوا بدهد همينطور است! جزم پيدا کند همينطور است! هم ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[33] که در سوره «اسراء» است، هم ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ﴾[34] که در سوره «يونس» است؛ فرمود تصديق و تکذيب شما بايد محققانه باشد، وگرنه روزي فرا ميرسد که: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾.[35] پرسش: با کنار هم قرار دادن اين چند آيهای که فرموديد، در آن جريان ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ و جريان «امّهات» میشود حدسی زد که لااقلّ بدنهای اينها ده برابر آدمهای معمولی بوده که ؟ پاسخ: آنها ثابت نشده، بر فرض هم بشود اين آيات را تأييد ميکند. پرسش: قرآن میفرمايد که ﴿كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ﴾[36] اينها به اندازه يک نخل بلند ؟ پاسخ: نه، تشبيه در بلندی نيست، تشبيه در اين است که مانند درخت خشک شدند، يعني برهنه شدند! ممکن است بعضي از اينها قدّشان بلند، ولي امکاناتشان از آنجايي که آثار فراواني در اهرام مصر و امثال مصر هست، تأييد ميکند که قدرت بدني اينها خيلي بيشتر بود! يک وقت است که انسان متمکّن است و در دامنه کوه ويلا ميسازد، اين خيلي هنر نيست؛ گرچه قوم «عاد» و اينها اينطور نبودند، ديگران بودند که شايد کمتر از قوم «عاد» بودند،[37] فرمودند اينها طوري بودند که ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾؛[38] آنقدر قوي بودند و امکانات داشتند که از کوه کاخ ميساختند، نه اينکه در دامنه کوه ويلا ميساختند! اين سنگها را ميتراشيدند اتاق پذيرايي، اتاق نشيمن، اتاق خواب و اتاق سخنراني، خلاصه از کوه، خانه ميساختند: ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ﴾؛ اما ﴿بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ اينها چنين امکاناتي داشتند که اين تأييد ميکند که قدرت بدني آنها هم از همه بيشتر بود. پرسش: آيه بيست مخصوص کفّار است يا شامل بعضی از مسلمان ها هم میشود؟ پاسخ: اصل کلّي است! کسي که در برابر دين بايستد همينطور است! البته کسي که موحّد باشد ممکن است به سرنوشت تلخ مشرک مبتلا نشود. ﴿وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكُم مِنَ الْقُرَي وَ صَرَّفْنَا الآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾؛ فرمود بعضي از فشارها را ما آورديم و به اينها تذکر داديم بلکه برگردند، آن وقت اينها برنگشتند؛ اين بخش اوّل اين جريان هست، در برابر آن قومي هستند که ايمان آوردند.