درس تفسیر آیت الله جوادی

95/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 10 تا 14 سوره احقاف

﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُم بِهِ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۱۰) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ (۱۱) وَ مِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَي إِمَاماً وَ رَحْمَةً وَ هذَا كِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِّسَاناً عَرَبِيّاً لِيُنذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرَي لِلْمُحْسِنِينَ (۱۲) إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (۱۳) أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱٤)﴾

سوره مبارکهٴ «احقاف» از آن جهت که در مکّه نازل شد، بايد در عناصر محوري دين ـ يعني توحيد و وحي و نبوت ـ مطالب فراواني را برهاني کند. بخشي از اين مطالب که مربوط به توحيد بود گذشت، بخشي ديگر هم مربوط به مسئله وحي و نبوت است. آنچه باعث انکار دعوت انبيا توسط مشرکان بود دو عامل بود که امکان جمع اين دو عامل وجود دارد: يکي کفر بود و يکي استکبار که در حقيقت يکي جهل علمي بود و ديگري جهالت عملي که هر دو در مشرکان جمع بود؛ لذا اينها ماوراي حسّ را که امر غيبي است در اثر جهل علمي خودشان انکار مي‌کردند و در اثر استکبارشان هم ايمان آوردن طبقهٴ محروم و ضعيف و فقير را تحقير مي‌کردند. مي‌گفتند اگر خدا و وحي و فرشته و مانند آن موجود هستند، بايد محسوس و ديدني باشند و چون نياکان ما نپذيرفتند و ما هم نمي‌بينيم، پس نمي‌پذيريم؛ اين سِحر است، يک؛ و ـ معاذ الله ـ حضرت دروغ بسته است و افتراست، اين دو؛ و اگر فضيلت و خَيري بود ما پيشگام بوديم، نه طبقه فقير و ضعيف، اين سه؛ سرانجام هم نبوّت خاصه را، هم نبوّت عامه را، هم قرآن کريم را، هم صُحُف انبياي گذشته را يکجا انکار کردند و گفتند: ﴿هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ﴾. قرآن کريم هم جهل علمي اينها را با علم مي‌خواهد برطرف کند، هم جهالت عملي اينها را که استکبار است با تواضع و فروتني در برابر حق مي‌خواهد درمان کند و هم آن جهات خاصه‌اي را که ذکر کردند، يکي پس از ديگري نقل کرد و رد مي‌کند؛ مسئله علم غيب و امثال آن هم که بيان شد.

جريان معاد از قبيل فيلم و تصوير و امثال آن نيست که انسان اعمال خود را آن‌طوري که در فيلم‌ها مي‌بيند و مانند آن در قيامت ببيند، بلکه عين واقعيت را مي‌بيند! طبق اين ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾،[1] اين‌چنين نيست که فيلم باشد و صورتِ عمل را نشان بدهند، بلکه واقعيت عمل را شخص مي‌بيند و اين کار هم فقط از خداي سبحان ساخته است که در قيامت ظهور مي‌کند، چون عمل از بين نمي‌رود و در مُوطِن خاص خودش هست؛ پس خود واقعيت عمل را مي‌بيند، نه صورت فيلمي آن را. شهادت شهود هم که اعضا و جوارح‌ هستند، گذشته از شهود ديگر، اينها هم در قيامت مطرح‌ می‌باشند که اين مربوط به بحث‌هاي گذشته است. فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ اين کفّار قبلاً طبق آيهٴ هفت گفتند اين «سِحر» است و طبق آيهٴ هشت گفتند اين «افتراء» که اين به جهل علمي آنها برمي‌گردد؛ اما آنچه به جهالت عملي و استکبار آنها برمي‌گردد آيه ده و يازده است: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾، ﴿أَ رَأَيْتُمْ﴾؛ يعني «أخْبِرُوني»، به ما گزارش بدهيد! حالا مي‌خواهد غريزهٴ حق‌طلبي را که خدا در نهان و نهاد هر کسي به وديعت نهاده است را احيا کند؛ مي‌فرمايد اگر اين حق بود و عدّه‌اي اين حق را پذيرفتند و جلو رفتند، شما جواب را چه مي‌گوييد؟! ﴿إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾؛ اگر سِحر نبود، يک؛ افترا نبود، دو؛ ﴿مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾ بود، ﴿وَ كَفَرْتُم بِهِ﴾؛ شما کفر ورزيديد، ولي ﴿وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي مِثْلِهِ﴾، چون مشرکان مکّه با يهودي‌ها ارتباط فراواني داشتند، اگر يک يهودي و بني‌اسرائيلی نمونهٴ اين را از کليم الهي به عنوان تورات ديد و ديد که اينها هم‌سنخ‌ هستند، از غيب با خبر مي‌کنند، از توحيد و نبوت و معاد سخن مي‌گويند و از عقل و عدل سخن مي‌گويند، اگر اين معارف را ديد و ايمان آورد؛ ولي شما ﴿اسْتَكْبَرْتُمْ﴾ آن‌گاه جواب را چه مي‌دهيد؟ البته اين پاسخ محذوف است. ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ﴾؛ يعني «أخْبِرُوني»، گزارش بدهيد! ﴿إِن كَانَ﴾ اين قرآن ﴿مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾، چه اينکه هست و شما کُفر ورزيديد و يک بني‌اسرائيلي که گفتند «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام» است،[2] ﴿وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي مِثْلِهِ فَآمَنَ﴾؛ اگر يک بني‌اسرائيلي و يهودي در اثر اينکه ديد آنچه در قرآن کريم است شبيه چيزي است که در تورات موساي کليم است و به حقانيت قرآن پي برد و ايمان آورد؛ ولي شما که اهل اين منطقه هستيد و از قبيله حضرت هستيد استکبار ورزيديد، چه جوابي داريد که بگوييد؟! و بدانيد که شما در اثر ظلم خودتان، لياقت هدايت ويژه را نداريد.

قرآن کريم يک هدايت عام دارد که کافر و غير کافر، مستکبر و غير مستکبر همه را هدايت مي‌کند، چون ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[3] است؛ اما آن ميل قلبي، آن توفيق و گرايش قلبي که هدايت ويژه است، نصيب کسي است که حق‌طلب باشد، نه مستکبر که در برابر حق بايستد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي﴾ به هدايت پاداشي، نه هدايت ابتدايي! هدايت ابتدايي را که ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾ است، قرآن را براي همه به جهت هدايت نازل کرده است، ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾[4] است، ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[5] است، ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[6] است و ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[7] است، اين هدايت عام است؛ اما آن گرايش خاص که هدايت پاداشي است، اين ﴿هُدًي لِلْمُتَّقِينَ﴾[8] است و مانند آن ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾، پس شما هم بايد کفرتان را درمان کنيد و هم استکبار را.

اين شاهد بني‌اسرائيلي که گفتند «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام» است، شبهه‌اي در آن هست که «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام» در مدينه ايمان آورد و اين سوره مبارکهٴ «احقاف» که در مکّه نازل شد. پرسش: رابطهٴ کُفر و استکبار با ما چيست؟ پاسخ: کفر مربوط به عقيده علمي است و استکبار مربوط به خوي برتري‌طلبي است. مال ما فراوان است، قدرت ما فراوان است، اينها فقير و تهيدست هستند که حالا بعضي از آيات که خوانده می‌شود مجدد مورد اشاره قرار مي‌گيرد. فرمود که اين «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام» در مدينه اسلام آورد نه در مکّه و اين سوره مبارکهٴ «احقاف» هم در مکّه نازل شد، آن وقت چگونه اين آيه مدني در مکه نازل شد؟ برخي‌ها گفتند گرچه اين آيه در مدينه نازل شد، ولي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دستور دادند که اين در اثناي سوره مبارکهٴ «احقاف» باشد. برخي‌ها گفتند که اين مربوط به موساي کليم(سلام الله عليه) است؛ يعني اين «شاهد» بني‌اسرائيلي کليم حق است. هيچ‌کدام از اينها نمي‌توانند تام باشند؛ البته درباره اسلامِ «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام»، ممکن است که حضرت در مکّه گزارش داده باشد که اگر يک شاهد بني‌اسرائيلي اين را ديده و ايمان آورده و شما استکبار ورزيديد چه جوابي داريد؟ اين ممکن است که هم آيه در مکّه نازل شده باشد، هم «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام» در مدينه باشد، هم آيه مدني نباشد و مکّي باشد؛ منتها گزارش آن از قبل به وسيله پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به مردم داده شده که فرمود اگر چنين کسي به موساي کليم و به دين او ايمان آورد، تورات و قرآن را بررسي کرد، ديد که اينها يکدست هستند، از يکجا نازل شدند و ايمان آورد شما چه مي‌گوييد؟

اين دو ـ سه وجه درباره ﴿شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ بود. پس شما کفر ورزيديد و گفتيد اين سِحر است، کفر ورزديد و گفتيد افترا است، استکبار ورزيديد و اين‌چنين گفتيد: ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ﴾، اين کفّار در اثر استکبار ـ نه در اثر کفرشان ـ و در اثر خوي برتري‌طلبي خود‌شان گفتند که اگر اسلام آوردن و مؤمن شدن فضيلت بود، آنها جلو نمي‌افتادند، اين فضيلت برای ما بود! چون ما مال داريم، ثروت و قدرت داريم، ما اين کار را بايد مي‌کرديم، چون ما اين کار را نکرديم معلوم مي‌شود که اين خَير نيست. اين خوي استکباري در آيات فراوان ديگري هم گذشت؛ در سوره مبارکهٴ «فصّلت» گذشت، آيه 51 و 52 سوره مبارکهٴ «فصّلت» اين بود: ﴿وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَي بِجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ ٭ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ﴾. در سوره مبارکهٴ «سبأ» به صورت شفّاف و روشن در آيه 35 به بعد اين‌چنين آمده است: ﴿وَ قَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَداً وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ﴾[9] و بدانيد که ﴿وَ مَا أَمْوَالُكُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي﴾،[10] آن کسي که منزلتي نزد پروردگار پيدا مي‌کند کسي است که ﴿آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾. اين کفّار براساس خوي استکباري‌ خودشان مي‌گفتند که ما اصلاً به هيچ چيزي از اينها ايمان نمي‌آوريم! نه به قرآن کريم و نه به کتاب موساي کليم، ما اصلاً از وحي «بالقول المطلق» و از نبوّت «بالقول المطلق» منصرف هستيم؛ آيه 52 و 53 سوره مبارکهٴ «انعام» اين است: اينها به پيغمبر خودشان ـ مخصوصاً به حضرت نوح ـ مي‌گفتند که اين فقرا را از مجلس دور کن تا ما بياييم، چون ما با فقرا يکجا نمي‌نشينيم، آيه نازل شد که ﴿وَ لاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَيْ‌ءٍ وَ مَا مِن حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِن شَيْ‌ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾،[11] اين خوي استکباري در قوم نوح(سلام الله عليه) هم بود؛ همين خوي استکباري باعث مي‌شد که مي‌گفتند، اگر ايمان آوردند خَير بود، اين فقرا جلو نمي‌افتادند و ما جلو مي‌افتاديم! ﴿وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِن بَيْنِنَا﴾؛[12] آيا ايمان يک چيز خوبي است که اينها گيرشان آمده و ما محروم شديم؟! در حالي که قدرت ما، ثروت و مُکنَت[13] ما بيش از اينهاست! اينها خيال مي‌کردند، چون نظام ارزشي‌ آنها براساس مادّه و مال و ثروت است و خيال مي‌کردند که اين فقرا هرگز نمي‌توانند در فضيلتي تقدّم پيدا کنند. پس چه در سوره مبارکه «انعام»، چه در سوره «سبأ» و چه در ساير سُوَر اين خويِ استکباري مشرکان از ديرزمان تا زمان وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مطرح بود؛ لذا آن «سِحر» گفتن اينها که در آيه هفت سوره مبارکهٴ «احقاف» است و «افتراء» ‌بستن آنها که در آيه هشت است، با اين ﴿لَوْ كَانَ خَيْراً﴾ کاملاً فرق دارد؛ آنها در اثر کُفر است و اينها در اثر استکبار، جمع‌بندي تمام اينها هم اين شد که دفعتاً همه را يکجا منکر شدند و گفتند: ﴿هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ﴾؛ شما اگر از انبياي قبل هم خبر مي‌دهيد، آن هم ـ معاذ الله ـ يا «سِحر» بود يا «افتراء». اين‌چنين نيست که حالا موساي کليم مثلاً حق گفته باشد، عيساي مسيح حق گفته باشد يا ابراهيم خليل(سلام الله عليهم) حق گفته باشند، همه اينها ـ معاذ الله ـ «إفک» داشتند: ﴿هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ﴾.

پس اين چهار مشکلي که در اين سوره مطرح شد؛ يعني گفتند اين «سِحر» است، گفتند اين «افتراء» است، گفتند ﴿لَوْ كَانَ خَيْراً﴾ و گفتند اين ﴿إِفْكٌ قَدِيمٌ﴾ است، آن وقتی که تحليل مي‌کنيد مي‌بينيد منشأ اين چهار شبهه بخشي به کُفر اينها برمي‌گردد و بخشي هم به استکبار آنها؛ آنکه گفتند «سِحر» است و «افتراء» است و «إفک قديم» است براساس کُفرشان است و اينکه گفتند: ﴿لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ﴾ براساس استکبارشان است؛ قرآن کريم هر دو را درمان کرد، فرمود اين يک بيماري است که بايد با اين غدّه مبارزه کرد: گفتيد که منشأ کمال مال است، اين‌چنين نيست و خيال کرديد که تمام خَيرات هم نزد سرمايه‌دارهاست که اين‌چنين نيست، بلکه انسان‌ها در اثر «اِسْتِباقُ الخَير» هر کسي فضيلتي را بهتر شناخت و زودتر از ديگران پذيرفت، او مقدم است. ﴿فَسَيَقُولُونَ هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ﴾، در حالي که ﴿وَ مِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَي إِمَاماً وَ رَحْمَةً﴾، هر کتابي پيشواي اهل آن کتاب است و هر کتابي رحمت رحيميهٴ خداي سبحان است؛ اين برای تورات موساي کليم که يهودي‌ها ارتباط تنگاتنگ با مشرکين حجاز داشتند بود و قرآن ﴿كِتَابٌ﴾ است که هم ﴿مُصَدِّقٌ﴾ نسبت به گذشته به صورت لسان عربي مُبين هست و هم از آينده خبر مي‌دهد: ﴿لِيُنذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرَي لِلْمُحْسِنِينَ﴾، همان‌طوري که کتاب‌هاي انبياي ديگر اين کار را کردند. ﴿وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الأوَّلِينَ﴾،[14] اين يک؛ ﴿إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَي﴾،[15] اين دو؛ اين يک سلسله مسائل کلّي، اعتقادي، اخلاقي، فقهي و حقوقي کليّات در همه صُحُف انبيا آمده است؛ منتها ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾،[16] حالا نحوهٴ عبادت که روزه‌هاي آنها چند روز است، نماز آنها به کدام طرف است، اينها «شِرعة» و «منهاج»ي است که براي هر ملت و نِحله‌اي فرق مي‌کند، وگرنه خطوط کلّي دين اين است که اين ﴿لَفِي زُبُرِ الأوَّلِينَ﴾؛ در سوره مبارکهٴ «شعراء» به عنوان اين است که حرف تازه‌اي نيست، حرفي است که همه انبيا گفتند! «زُبُر اوّلين»؛ زبورها و کتاب‌هاي انبياي پيشين اين را دارد، در پايان سوره مبارکهٴ «أعلی» آمده است: ﴿إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَي﴾؛ يعني سعادت در پرهيز از هواپرستي است، سعادت در پيشگيري، تقوا و مانند آن است ﴿وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي﴾[17] اگر شد، اين حرفي است که همه انبيا آوردند و اختصاصي به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ندارد ﴿إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَي﴾. پس هم خوي کفري اينها را با اين براهين درمان کرد و هم خوی استکباري اينها را. فرمود اين براي افراد ظالم «إنذار» است و براي افراد مُحسن که تبهکاري را نهي کردند و خودشان به پرهيزکاري روی آوردند بشارت است. کساني که هم از کُفر درون و هم از استکبار اخلاقي نجات پيدا کردند، اين دو؛ هم جامعه را از کفر نجات دادند و هم جامعه را از استکبار رهانيدند، چهار؛ و در اين عناصر چهارگانه استوار بودند، اين پنج؛ علماً و عملاً يکسان حرکت کردند، شش؛ فرشتگاني بر اينها نازل مي‌شوند که نه خُوفي دارند و نه حُزني؛ البته اينها هم در دنيا و در حال عادي نه از بيگانه هراس دارند و نه محزون هستند که چيزي را از دست بدهند؛ محزون نيستند، براي اينکه به چيزي دل نبستند تا فراق آن اندوه‌آور باشد؛ خوفي ندارند، چون از غير خدا هراسي ندارند! اينها در خوف موحّد هستند! در اميد موحّد هستند! ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ﴾[18] اينها در ترس مُوحّد هستند، اگر در ترس موحّد بودند، پس ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ﴾! در اميد هم موحد هستند؛ ممکن است کسي در ترس موحّد باشد؛ اما در اميد مشرک باشد، چون اگر منشأ قدرت خداست «و لاغير» و براي اينها حلّ شد، پس ﴿لاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ﴾ و همچنين «لاَ يَرْجُونَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ»، اين بيان که «لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدُكُمْ إِلَّا رَبَّه‌»[19] همين است؛ اينها در ترس موحّد هستند، در اميد هم موحّد هستند، چه اينکه در اعتقاد بالاتر از «خوف و رجا» که همان معرفت توحيدي است موحّد هستند که محبّت باشد. فرمود اينها ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا﴾، يعني منطق آنها اين است! نه اينکه قول در مقابل فعل باشد؛ روش اينها، گفتار اينها، حرف اينها و فکر اينها ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ است، اين قول در مقابل فعل نيست؛ مثل آنچه در سوره مبارکهٴ «ق» آمده است: ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾[20] به معناي قول در مقابل فعل نيست، بلکه «مَا يَکْتُبُ وَ لاَ يَنْظُرُ وَ لاَ يَسْمَعُ وَ لاَ يَأکُلُ وَ لاَ يَشْرَبُ وَ لاَ يُطْعِمُ وَ لاَ يُطْعَم ﴿إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾»؛ منتها بارزترين کار قول اوست! ما مي‌گوييم ببين حرف اين آقا چيست؟! يعني روش او چيست؟ منطقش چيست؟ اين‌طور نيست که آن فرشتهٴ خاص که «رقيب» است و «عتيد» و مستعد است فقط الفاظ را بشمارد، اين ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ نه «رَقِيبٌ وَ عَتِيدٌ» که يکي «رقيب» است و ديگری «عتيد»، بلکه آنکه در سَمت راست است ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ و آنکه در سَمت چپ است هم ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾، نه «رَقِيبٌ وَ عَتِيدٌ»! «واو» ديگر در کار نيست؛ يعني کلّ واحد از اينها هم مراقب‌ هستند و هم آماده؛ مراقب را قبلاً هم ملاحظه فرموديد، به کسي مراقب مي‌گويند که سرکشي کند، چرا سرکشي مي‌کند؟ براي اينکه «رَقَبه» مي‌کشد. اينها که مي‌بينيد در امتحانات چه کسي تقلّب مي‌کند و چه کسي تقلّب نمي‌کند، تا گردن نکشند و تا سرکشي نکنند نمی‌توانند، اگر سرشان پايين باشد که مراقب نيستند! تا گردن بکشند، «رَقَبه» بکشند تا مواظب باشند. فرشته‌ها که به اين صورت گردن و دست و پا شايد نداشته باشند؛ اما به هر حال خدا «رَقيب» است، يعني کاملاً مواظب است؛ در طرف راست ما فرشته‌اي است که ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾، در طرف چپ ما فرشته‌اي است که ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾، نه خوابي و نه غفلتي دارند، تمام اينها را مي‌نويسند! به هر تقدير اينکه فرمود: ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ﴾، اين ﴿قَوْلٍ﴾ و اين لفظ به عنوان جامع جميع افعال است، پس «مَا يَأکُلُ وَ لاَ يَشْرَبُ وَ لاَ يَغْتابُ وَ لاَ يَسْمَعُ وَ لاَ يَتَکَلَّمُ وَ لاَ يَمْشِي وَ لاَ يَقُومُ وَ لاَ يَقْعُدُ ﴿إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾»، اين‌جا هم ﴿قَالُوا﴾ يعني اين! نه اينکه اين حرف را زدند! حدّ مَشي اينها ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ است. پرسش: اين دو صفت، صفت کدام موجود است؟ پاسخ: کدام صفت؟ پرسش: دو صفت ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾؟ پاسخ: صفت فرشته‌هاست! پرسش: «مُتَلَقِّيَانِ»[21] هستند؟! پاسخ: نه، ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾، اينها که حرف‌هاي ما را تلقي مي‌کنند، اينها ضبط مي‌کنند و اينها نگهداري مي‌کنند. پرسش: در آيه قبل مي‌فرمايد: «مُتَلَقِّيَانِ» ...؟ پاسخ: اينها برخورد مي‌کنند باهم، يک؛ حرف‌هاي ما را تلقي مي‌کنند، دو. پرسش: آن تفاسيری که اين را دو موجود می‌دانند، يعنی يکی «رقيب» می‌داند و ديگری را «عتيد»، همين صفت و موصوف ؟ پاسخ: آن درست نيست، براي اينکه بين آن دو «واو» ندارد. پرسش: صفت و موصوف از هم جدا هستند، موصوف «مُتَلَقِّيَانِ» است که بعد دارد ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾؟ پاسخ: بله، کلّ واحد اينها هر کاري مي‌کنيم، هم اين دست راستي «حَسَنه» را مي‌خواهد بنويسد «رقيبي» است «عتيد»؛ يعني مستعد و آماده است، هم دست چپ که «سَيّئه» مرتکب مي‌شويم «رقيب» است و «عتيد». پرسش: مگر اينکه موصوف را محذوف بدانيم! پاسخ: «علي أيّ حال» ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ﴾، موصوف محذوف است! اين‌چنين نيست که بگوييم مگر اينکه، مگر ندارد! موصوف يقيناً محذوف است! «﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ﴾ مَلَکٌ» که «ذلک المَلک ﴿رَقِيبٌ﴾» و «ذلک المَلَک ﴿عَتِيدٌ﴾»، آن وقت ذات اقدس الهي فائق بر اينهاست و کساني را هم که خداي سبحان مثل پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) مُشرف بر اينها کرده، آنها هم «فائق» هستند. برخي از امور است که ذات اقدس الهي که «بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ رَقِيب»[22] است به اينها اجازه نمي‌دهد که اينها ببينند، چون خدا به ما از فرشته‌های ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ نزديک‌تر است، يک؛ خدا به ما از خود ما نزديک‌تر است، دو؛ لذا قبل از اينکه ما بفهميم خدا مي‌فهمد؛ لذا گاهي خدا از يادمان مي‌برد! خداي سبحان از ياد ما مي‌برد، لذا اگر حُر(سلام الله عليه) به ياد او بيايد که با پسر پيغمبر چه کرد، اين اوّلين عذابي است براي او در بهشت! مگر چنين چيزي ممکن است؟! او اصلاً يادش نيست که با پسر پيغمبر چه کرد! و وجود مبارک نوح اصلاً يادش نيست که چنين پسري داشت! وقتي از امام(سلام الله عليه) سؤال مي‌کنند آخر بهشت که ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾،[23] ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾؛[24] حزن و غمي که نيست، چگونه پدر دارد لذّت مي‌برد و پسر در آتش دارد مي‌سوزد؟ فرمود اصلاً يادش نيست![25] آن‌که از ما به ما نزديک‌تر است ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾،[26] در قلب ما اين خاطره را مي‌گيرد، آن وقت حضرت نوح اصلاً يادش نيست که پسري داشت يا وجود مبارک حُر(سلام الله عليه) اصلاً يادش نيست که با پسر پيغمبر چه کرده است! انسان يادش نيست که چه کرده است تا خجالت بکشد! اين تائبين و اينها که بد کردند، اگر در بهشت يادشان باشد که در عذاب هستند! اوّلين «رقيب» که از ما به ما نزديک‌تر است که ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ هست «الله» است؛ لذا از ياد خود ما مي‌برد که چه معصيتي کرديم تا خجالت نکشيم، از ياد اين فرشته‌ها مي‌برد يا اجازه نمي‌دهد که فرشته‌ها ببينند! اينکه در دعاي نوراني «کميل» مي‌خوانيم خدايا! اصلاً فرشته‌ها را فرستادي که اعمال ما را ضبط کنند: «وَ كُنْتَ‌ أَنْتَ‌ الرَّقِيبَ‌ عَلَيَ‌»، ولي «وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِيَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِكَ أَخْفَيْتَهُ وَ بِفَضْلِكَ سَتَرْتَه‌»[27] و کذا و کذا؛ اصلاً اينها را فرستادي هر دوي آنها «رقيب»‌ هستند، هر دوي آنها مستعد و آماده‌ می‌باشند که بنويسند؛ ولي نمي‌گذاري که اينها ببينند و بنويسند! «وَ كُنْتَ‌ أَنْتَ‌ الرَّقِيبَ‌ عَلَيَ‌ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِيَ عَنْهُمْ»، اما «وَ بِرَحْمَتِكَ أَخْفَيْتَهُ»؛ از ما مخفي کردي، از اينها مخفي کردي، اينها هم خلاف نکردند! اينها هم هر چه ديدند نوشتند و لذا مسئول نيستند، چون تو اجازه ندادي که اينها ببينند.

بنابراين اگر کسي اين‌چنين بود و منطقش استقامت بود، او خوفي ندارد؛ در خوف و در اميد موحّد است. تنها سوره مبارکهٴ «احزاب» خوف را موحّدانه بيان نکرده، «بُشریٰ» هم همين‌طور است! اميد هم جز به ذات اقدس الهي نيست، ترس هم جز به ذات اقدس الهي نيست! ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾، اينها ديگر ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ «بالقول المطلق»؛ البته در آن مواطن خاص مثل حال احتضار ظهور مي‌کند، در برزخ ظهور مي‌کند و در قيامت ظهور مي‌کند، البته قبل از جريان بهشت، چون وارد بهشت شدند که مشخص است. ﴿وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾، نه چيزي را از دست دادند که هم اکنون اندوهگين باشند و نه چيزي را در آينده از دست مي‌دهند که هم اکنون هراسناک باشند و اگر خوفي نبود و اگر حُزني نبود حَرَم امن اينها فقط نشاط و رضاست، اينها به مقام رضا رسيدند. ﴿أُولئِكَ﴾ اينها نه تنها «صحابت» جنّت را دارند ـ يک وقت است مي‌گوييم وارد بهشت مي‌شوند، يک وقت مي‌گوييم «صحابت» دارند، صاحب بهشت‌اند، رفيق بهشت‌ند و از بهشت دور نمي‌شوند ـ تأکيداً فرمود: ﴿خَالِدِينَ فِيهَا﴾، اما ﴿جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾، نه «بِمَا يَعْمَلُونَ»! ﴿بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾، سيرهٴ اينها اين‌طور بود! اين «کان» قبلي مفيد استمرار سيره است؛ سيره اينها، سريره اينها و سنّت اينها عمل صالح بود، اين گروه نه گرفتار کفر اعتقادي بودند و نه مبتلا به استکبار دروني؛ در برابر کفر ايمان داشتند و در برابر استکبار تواضع داشتند و آن تواضع و خضوع اينها باعث شد که در هر دو «نشئه» پيشرفت مي‌کردند.

 


[1] زلزال/سوره99، آیه7 و 8.
[2] جامع البيان في تفسير القرآن، طبری، ج‌26، ص7.
[3] بقره/سوره2، آیه185.
[4] مدثر/سوره74، آیه36.
[5] مدثر/سوره74، آیه31.
[6] فرقان/سوره25، آیه1.
[7] سبأ/سوره34، آیه28.
[8] بقره/سوره2، آیه2.
[9] سبأ/سوره34، آیه35.
[10] سبأ/سوره34، آیه37.
[11] انعام/سوره6، آیه52.
[12] انعام/سوره6، آیه53.
[13] لغت‌نامه دهخدا، مکنت: [م ُ ن َ] قدرت، (ناظم الاطباء) مکنة: توانايي.
[14] شعراء/سوره26، آیه196.
[15] اعلی/سوره87، آیه18 و 19.
[16] مائده/سوره5، آیه48.
[17] نازعات/سوره79، آیه40.
[18] احزاب/سوره33، آیه39.
[19] قرب الإسناد (ط ـ الحديثة)، عبدالله بن جعفرالحميری، ص156.
[20] ق/سوره50، آیه18.
[21] ق/سوره50، آیه17.
[22] احزاب/سوره33، آیه52.
[23] طور/سوره52، آیه23.
[24] فاطر/سوره35، آیه34.
[25] الإحتجاج، الطبرسي، ج‌2، ص99.
[26] انفال/سوره8، آیه24.
[27] مصباح المتهجد، الشيخ الطوسی، ج‌1، ص849.