درس تفسیر آیت الله جوادی
95/01/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 9 تا 11 سوره احقاف
﴿قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا يُوحَي إِلَيَّ وَ مَا أَنَا إِلاّ نَذِيرٌّ مُبِينٌ (۹) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُم بِهِ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۱۰) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ (۱۱)﴾
سوره مبارکهٴ «احقاف» ـ همانطوري که ملاحظه فرموديد ـ چون در مکّه نازل شد و عناصر محوري سُوَر مکّي هم همان اصول دين است، بعد از تبيين توحيد، مسئله وحي و نبوت مطرح شد؛ در جريان وحي و نبوت فرمود که نه من اوّلين پيامبر هستم و نه پيام من اوّلين پيام است: ﴿مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ﴾، يک؛ ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا يُوحَي إِلَيَّ﴾، دو؛ نه من ميدانم که چه حادثهاي رخ ميدهد و نه از کسی پيروي ميکنم، مگر از وحي! آنگاه در پنج مرحله اين مباحث مطرح شد؛ مرحله اُوليٰ اين بود که طبق ادلّهٴ فراوان و قطعي، انسان کامل که حجّت الهي است ـ مثل پيغمبر و امام(عليهم السلام) ـ علوم غيبي فراواني داشته و دارند، هر چه در جهانِ امکان ظهور پيدا کرده است، انسانِ کاملِ معصوم که حجّت الهي است ـ مثل پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) ـ آن را دارا هستند. آن ابواب فراواني که در جوامع روايي ما هست، بخشي از اينها را مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در «كِتَابُ الْحُجَّة»[1] کافي آورد که عناوين آنها در بحث قبلی گذشت، به صورت شفّاف و قطعي ثابت ميکند که اهل بيت(عليهم السلام) به علوم غيبيِ کامل احاطه دارند و اين ادعيه نوراني ماه رجب را هم حتماً قرائت ميکنيد، اينها درس است براي ما، گذشته از اينکه خواندن آنها عبادت است و ثواب دارد، درس هم هست؛ اين جمله نوراني «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّاد»؛[2] همه معارف را در بَر دارد. پس مطلب اوّل اين است که بدون هيچ شک و ترديدی اينها علوم غيبيِ فراواني دارند. مطلب دوم اين است که اين با دليل عقلي و نقلي مخالف است؛ با دليل نقلي مخالف است، براي اينکه آياتي دارد: ﴿مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ﴾، يک؛ ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا يُوحَي إِلَيَّ﴾، دو؛ از طرفي هم چه در سورهٴ «انعام» و چه در سورهٴ «يوسف» فرمود: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾،[3] در سوره مبارکهٴ «اعراف» آيه 188 هم فرمود: ﴿قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ وَ لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ مَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ که اگر عالِم غيب بودم خَير فراواني نصيب من ميشد و مشکلات دامنگير من نميشد، از اينکه از خَير فراوان محروم ميشوم و مصيبتهاي فراواني دامنگير من ميشود در جنگها شکست میخوريم و در جبهههاي اُحُد و امثال اُحُد آسيب ميبينيم، معلوم ميشود که علم به غيب نداريم.
اين دليل هم اشکال علمي و نقلی دارد هم اشکال عملي؛ اشکال علمي آن همين آيات است که فرمود: ﴿مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ﴾، يک؛ ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا يُوحَي إِلَيَّ﴾، دو؛ آيه 188 سوره مبارکهٴ «اعراف» اين هم که خدا فرمود بگو من علم غيب ندارم، سه؛ اشکال عملي و عقلي آن هم اين است که اگر اينها عالم به غيب باشند، اين همه مشکلات براي اينها از کجا پديد آمده؟ اگر بدانند که چه وقت شهيد ميشوند، خودشان را حفظ ميکنند و مانند آن! پس علماً و عملاً؛ عقلاً و نقلاً اين مطلب اوّل با اشکال مواجه است.
سه پاسخ به آن داده شد؛ يکي برای سيدنا الاستاد است که تحليل عقلي فرمودند، دومی را هم مرحوم کاشف الغطاء دارد و سومی را هم ديگران دارند. آنچه را که سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند، اين است که انسان وظيفهاي نسبت به آنچه در حيطه اختيار اوست دارد؛ اگر علم داشته باشد به مهندسي جهان که در کلّ جهان چه ميگذرد، خود او و ارادهٴ او و کار او هم جزء مجموعهٴ اين مهندسي شده است، او ديگر نميتواند کلّ نظام را تغيير بدهد. ايشان ميفرمايند تنها علمي ميتواند کارگزار باشد که به اصل مطلب علم داشته باشد، يک؛ باور داشته باشد، دو؛ که اين وظيفه من هست و من بايد آن را انجام بدهم! وگرنه صِرف اينکه چه چيزي حق است، اين تکليفآور نيست؛ نظير اينکه فرعون يقين پيدا کرده است که حق با موساي کليم است؛ منتها عمل نکردند: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾،[4] اين «الف و سين و تاء» هم نشانه تأکيد يقين است؛ با اينکه صد درصد براي فرعون مسلّم شد که حق با موساي کليم است، با اين حال عمل نکرد. پس علم رياضي، علم قطعي و علم صد درصد باعث عمل نيست؛ چه اينکه موساي کليم(سلام الله عليه) هم به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[5] فرمود براي تو مسلّم شد که اين کار من معجزه است و از طرف خداست، چرا عمل نميکني؟! ايشان ميفرمايند علم به حقيقت و علم به اينکه من بايد به اين حقيقت تن دَر بدهم و عمل کنم، اينها باعث عمل هست، وگرنه علم به اينکه چه چيزي حقيقت است و چه چيزي واقعيت دارد، عمل را به دنبال ندارد.[6]
اشاره شد که اين دليل سيدناالاستاد کمبودي دارد و آن اين است که مسئلهٴ عمل تنها به علم وابسته نيست. اينکه ما عالِم بيعمل داريم، براي اين نيست که يکي از ارکان را ندارد، همه اين ارکان را دارد! آن کسي که اين معصيت را ميکند يقين دارد که خدا اين آيه را در قرآن فرمود، يک؛ يقين دارد که خودش مکلّف است، دو؛ يقين دارد که اين آيه شامل حال او ميشود، سه؛ يقين دارد که مکلّف است، چون مسلمان است و باور کرده قرآن را، چهار؛ با اين حال عالماً و عامداً معصيت ميکند؛ سرّش اين است که عمل به علم برنميگردد! جريان علم تقريباً پنجاه درصد قضيه را تأمين ميکند، مسئول و متولّي عمل که علم نيست! مسئول و متولّي عمل، عقل عملي است که عقل عملي در جهاد با نفس شکست خورده است و اسير است. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[7] عقل يعني اينکه بايد عزم، تصميم، اراده و نيّت که اينها مبادي عملي هستند را انجام بدهد، اين فلج است. بنابراين با اينکه آيه را ميخواند ربا هم ميگيرد! اين نه براي اين است که نداند خدا چه گفت و اين نه براي آن است که خودش را مکلّف نداند، اين نه براي اين است که مسلمان نباشد، مسلمان هست و ملتزم هست! ولي علم که عمل نميکند، عقل عملي عمل ميکند که ويلچري و شکست خورده است؛ مثالي را هم که زديم مطلب را روشن ميکند.
الآن انسان با چشم و گوش مار و عقرب را ميبيند؛ اما چشم که فرار نميکند! گوش که فرار نميکند! اينکه فرار ميکند و انسان از مار و عقرب نجات پيدا ميکند دست و پاست و اين آقا هم دست و پاي او ويلچري است، شکست خورده و بسته است! شما مدام به او عينک بده، ذرّهبين بده، تلسکوپ بده، ميکروسکوپ بده، اين شخص که مشکل علمي ندارد! الآن اينها که معتاد هستند شما مدام نصيحت بکن، او خودش هر شب با يک تکّه کارتُن در کنار جدول ميخوابد، شما چه ميخواهيد به او بگوييد؟! بگوييد ضرر دارد و خطر دارد؟! او از خانواده آواره شده و هر شب در دامِ خطر است! علم پنجاه درصد قضيه است، علم عهدهدار جزم است، نه عزم! آنچه عزم به عهده اوست عقل عملي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[8] آن در جنگ با هوس شکست خورده است «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير».
بنابراين انسان ممکن است مطلبي را از قرآن بداند، هيچ ترديدي هم در آن نداشته باشد، خودش هم اهل علم باشد، در اين زمينه هم کتابها نوشته باشد و هيچ ترديدي هم ندارد، ولي عالماً عامداً بيراهه ميرود! براي اينکه کار علم جزم است، نه عزم! اينکه ايشان فرمودند اين دو وجهي که گفتند ممکن است به بيان ما برگردد؛ البته ممکن است که برگردد؛ ولي نکته اساسي آن است که مسئول و متولّي عمل عهدهدار عمل، علم نيست؛ مثل اينکه مسئول دفاع و متولّي دفاع چشم و گوش نيست، بلکه مسئول دفاع دست و پاست؛ اين چشم و گوش، مار و عقرب را ميبيند، اگر دست و پا سالم باشد انسان دفاع ميکند و فرار ميکند! اما اگر دست و پا سالم نباشد با اينکه عالِم هست، مسموم خواهد شد. پرسش: در قرآن میفرمايد تنها کسانی که از خدا میترسند علما هستند![9] پاسخ: بله، اما در سوره مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود اين علم نردبان است: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛[10] آن عالِمي که علم را نردبان قرار داد، پاي او سالم بود و از اين نردبان کمک گرفت، به مرحله عقل رسيد و شده عاقل که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، از آن به بعد مرحله عمل است و خشيّت، وگرنه نردبان به دستي که از اين نردبان بالا نرود و عاقل نشود اين ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ خواهد بود. فرمود: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾، اما ﴿وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾، نه «ما يعلمها»! عالِم تا عاقل نشود اهل عمل و عدل نيست.
بنابراين، اين سه وجهي که جواب داده شد، يک وجه اين است که اينها ـ ائمه و انبيا(عليهم السلام) ـ خصايصي دارند، اين يک وجه؛ وجه ديگر اين است که علم غيب سند حکم فقهي نيست، همين مطلبي که جلسه قبل از مرحوم کاشف الغطاء خوانده شد؛[11] اين بزرگوارها ميفرمايند که علم غيب متعلق به جهان ديگر است، برای مسائل عقلي و کلامي و آخرت و عرش و مانند اينهاست؛ علم غيب براي اين نيست که انسان به مسئله طهارت و امثال طهارت عمل بکند، اينها با علم عادي بايد حلّ بشود. الآن اگر اين آينه مقداري گَرد گرفت، اين را با حوله پاک ميکنند، با «تَحتُ الحَنَک» که پاک نميکنند! علم غيب براي چيزي ديگر است! فرمايش مرحوم کاشف الغطاء برابر اين حديث معروف است که حضرت فرمود و همه هم پذيرفتند: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛[12] محکمهٴ قضايي را «شاهد» و «سوگند» اداره ميکند، وگرنه همه اعمال را اينها ميدانند، مسئله عرض أعمال به طور عموم هفتهای دو بار هست و در حين عمل هم اينها «باذن الله» ميدانند؛ اما بنا نيست که اينها براساس علم غيب محکمهٴ قضايي را اداره بکنند و حضرت هم «بالصراحة» فرمود! فرمود من با «يمين» و «شاهد» داوري ميکنم، اگر کسي قسم دروغ ياد کرد يا شاهد کذب آورد و از محکمه من مالي را گرفت، ولو از دست من هم بگيرد «قِطْعَةً مِنَ النَّار»! مبادا بگويد به اينکه من رفتم در محکمهٴ پيغمبر و از دست خود پيغمبر گرفتم! ما بنا بر ظاهر عمل ميکنيم، راه جهنّم هم باز است! چه اينکه راه بهشت هم باز است. اين فرمايش مرحوم کاشف الغطاء و عدّهاي زيادي هست. پس يک جواب اين است که اينها خصايصي دارند، مثل «خَصائِصُ النَّبی» که براي اهل بيت و ائمه(عليهم السلام) هم خصايصي هست که اينها چه وقت عمل میکنند و چه وقت هم عمل نمیکنند. جواب ديگر اين است که علم غيب سند فقهي نيست، آنچه سند فقهي است علم عادي است. سيدنا الاستاد فرمودند اين تحليل عقلي که ما کرديم، ممکن است اين دو توجيهي که بزرگان کردند هم به همين حرف ما برگردد.
عصاره اين مطالب پنجگانه اين است که بدون ترديد از روايات فراواني استفاده ميشود که اينها علم غيب دارند. آنچه در جهان امکان پيدا شد و علم فعلي خدا شد و ظهور پيدا کرد ميشود ممکن، اگر ظهور پيدا کرد و شده ممکن، اينها که صادر اوّل هستند اگر ندانند، پس چه کسي ميداند؟! برخيها اين دعاي ماه رجب را که «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوك»،[13] گفتند ـ معاذ الله ـ اين غُلُوّ است و چند تا اشکال هم گرفتند؛ گفتند که اين «فَاقِدَ كُلِّ مَفْقُود»[14] اين دليل است بر اينکه اين دعا درست نيست؛ در حالي که سيدنا الاستاد مرحوم علامه فرمود اين از نکات دقيق اين دعاست! «فَاقِدَ كُلِّ مَفْقُود»؛ يعني هر صفت نفس را شما از آنها منزّه هستي، نه اينکه شما يک چيز وجودي را از دست داده باشي! هر چه که عدمي است، نقص است، زشت است، بد است، مکروه است، نقيصه و مذموم است از شما دور است، «فَاقِدَ كُلِّ مَفْقُود»؛ هر صفت نقصي از شما دور است. بنابراين آن تعبير بلندي که «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ»؛ وقتي گفتيم آنها «واجب الوجود» هستند و معبود، اينها «ممکن الوجود» هستند و عابد، ديگر کجاي آن غُلُوّ است!؟ اگر فرشتهها بايد بدانند، اينها که معلم فرشتهاند! شما چطور مضايقه نداريد از اينکه جبرئيل و ميکائيل و اسرافيل و عزرائيل(سلام الله عليهم) علم غيب داشته باشند، اينها که معلم آنها هستند علم غيب نداشته باشند! پرسش: ممکن است که اين انکار اهل بيت(عليهم السلام)، انکار نتيجهٴ علم غيب باشد. پاسخ: نه، اگر بگوييم چرا به علم عمل نميکنند؟ همين سه جواب هست؛ يا علم به تکليف است يا خصايص اينهاست يا علم غيب سند فقهي نيست؛ سند فقهي برابر همين علم عادي است! اين سه جواب. اما يک وقت استبعاد کنيم، چه استبعادي است؟ به هر حال جبرئيل که علم غيب دارد، اسرافيل که دارد، اينها که معلم جبرئيل هستند! مگر اينها قلمرو امکان نيست؟ مگر محدوده امکان نيست؟ مگر کسي ـ معاذ الله ـ از محدودهٴ امکان به محدودهٴ وجود رفته است؟ آنها معبودند و اينها عابد، آنها خالقاند و اينها مخلوق، آنها واجباند و اينها ممکن، آنها حي لايزالاند و اينها مُردنياند! اينها هست، ولي در نهايت علم، علم فعلي است! پرسش: در اين صورت ارسال جبرئيل لغو نمیشود؟ پاسخ: نه، مرحله تکليف است و هر مرحلهاي سر جاي خود محفوظ است. آنها که آنجا هستند، حکم آنجا را دارند و وقتي که اينجا آمدند، حکم اينجا را دارند؛ در قوس نزول همه چيز را ميدانند و در قوس صعود برابر ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[15] دارند عمل ميکنند، از اين پايين که ميخواهند به بالا بروند هر لحظه ميگويند: ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾، آنجا که هستند: «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِينَا»[16] است و اگر آنجا محفوظ است، اينجا هم محفوظ است و هيچ محذوري ندارد؛ ولي منظور اين است که اينها ميگويند جبرئيل علم غيب دارد، به هر حال او هم مخلوق است! اسرافيل و ميکائيل هم مخلوق هستند ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾،[17] منظور از آدم مقام شامخ انسانيت است، نه شخص حضرت آدم که «قَضيةٌ شَخصيةٌ» که حالا بگوييم «مَاضَت وَ تَحَقَّقَتْ»! امروز مشمول آن ﴿يَا آدَمُ﴾ و ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ وجود مبارک حضرت است. بنابراين او مشکل علمي ندارد و هيچ استبعادي هم ندارد! پرسش: نسيان چه میشود؟ پاسخ: نسياني ندارد! آن در بحث جريان حضرت آدم روشن شد که آنجا جاي تکليف نبود، چون در بهشت نه نسيان است، نه وجوب است و نه حرمت است؛ انسان آنجا را بايد سفر آنجايي کند و به زبان آنجا سخن بگويد، چون هنوز به دنيا و اين زمين نيامدند! چه در سوره مبارکهٴ «بقره» و چه در سوره «طه»[18] وقتي فرمود: ﴿اهْبِطُوا﴾ وقتي که به زمين آمدند، آن وقت فرمود: ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ﴾،[19] از آن به بعد دين و شريعت و حلال و حرام و واجب و مکروه و مستحب پيدا شده است، آنجا جاي هيچ چيزي از اينها نيست! اگر خواست کسي جريان حضرت آدم و خلافت و گفتگوي آدم با حضرت أحديّت و گفتگوي شيطان با حضرت أحديّت را بررسي کند، بايد از زمين برخيزد و آسماني بشود، از فضاي شريعت بيرون بيايد و به قبل از شريعت برسد تا آن آيات را بفهمد، چون قبلاً ديني نبود، شريعتي نبود، حُکمي نبود، حلال و حرامي نبود، آنجا را بايد با زبان آنجايي بررسي کرد که در اوايل سوره مبارکهٴ «بقره» گذشت.
به هر تقدير جريان انبيا مفصّل هست، جريان مُرسلين مفصّل هست، جريان ائمه(عليهم السلام) مفصّل هست. اگر اختلاف درجات باشد اين مزاحم نيست که اينها برتر از فرشتهها هستند! براي خود انبيا(عليهم السلام) هم ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[20] هست، ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[21] هست، ممکن است درباره ائمه(عليهم السلام) هم همينطور باشد! خود ملائکه هم درجاتي دارند که ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾؛[22] ولي مجموعاً ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، اين خليفه «بالاصل» مقدّم بر فرشتههاست، فرشتهها مراتبي دارند، انبيا مراتبي دارند، مُرسلين و ائمه مراتبي دارند؛ ولي آنکه شاگرد «بلاواسطه» است، مقام شامخ انسانيت است؛ بعد آنکه شاگرد «مع الواسطه» است که به وسيله مقام انسانيّت مطلب ياد ميگيرند فرشتهها هستند؛ البته آن هم در حدّ «إنباء»! پس اگر انبيا و مُرسلين و ائمه(عليهم السلام) بعضي به برکت بعضي استفاده کردند، اين هيچ ارتباطي با مسئله «إنباء» ندارد، اينها در مرحله تعليم هستند که بعضيها از برکت بعضيها استفاده ميکنند؛ اين دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه که دعاي ختم قرآن است، دارد که شما همه حقايق معارف قرآني را به پيغمبر گفتيد، بعد از آنجا به ما «ارث» رسيده است؛[23] يعني منافاتي ندارد که علمي از پيغمبري به امامي به ارث «علم الوراثة» ـ نه به «علم الدراسة» ـ برسد؛ اما در حدّ تعليم و همين علوم در حدّ «إنباء» به فرشتهها برسد.
اما جريان سؤالهايي که از اين بحث فعلي مانده بود؛ آن قسمت معجزهاي که وجود مبارک حضرت امير بيان کرد که بنا شد از همان کتاب کشف الغطاء بخوانيم، مرحوم کاشف الغطاء يک اصول دين دارد که بحث کلامي است و يک اصول فقه دارد که بحث اصولي معروف است، بعداً وارد مسائل فقه ميشوند؛ يک چند صفحهاي مربوط به مسائل عقلي و کلامي است؛ يعني توحيد و وحي و نبوت را چند صفحه را ذکر ميکنند، بعد فنّ شريف اصول را هم چند صفحه ذکر ميکنند، بعد وارد مسئله فقه ميشوند. در جريان اينکه وجود مبارک حضرت امير علم غيب داشتند، او بحث مبسوطي دارد، بعد ميفرمايند گزارشهايي که حضرت امير دادند به ميثم تمّار، فرمودند که تو را به دار ميزنند و آن درخت خرما را هم نشان ميثم تمّار داد که تو را روي اين درخت دار ميزنند، همه را به او گفت: «و بصلب ميثم التمّار»،[24] اين را در صفحه چهارده کشف الغطاء به طبع رحلي قديم بيان کردند. «و أراه النخلة التي يصلب عليها فكان ذلك من عبيد اللّه بن زياد لعنهما اللّه»، بعد فرمود: «و تقطيع يدي رُشيد الهجري»، «هَجَر» همان بخشي از بحرين و اطراف آن است که خرما فراوان است، اين «رُشَيد»[25] برای آن منطقه «هَجَر» بود. حضرت فرمود دو دست تو را قطع ميکنند، دو پاي تو را قطع ميکنند و همين کار هم شده! «و بقتل قنبر فقتله الحجّاج [لعنة الله] و بأفعال الحجّاج التي صدرت منه»؛ چه کارهايي را که حجّاج ملعون ميکند، همه را يکايک حضرت خبر داد و همه هم واقع شده است. بعد «و أخبره الرجل بموت خالد بن عرفطة»، يکي به حضرت عرض کرد که «خالد بن عرفطة» مُرد، حضرت در آن سخنراني فرمود که خير! «لم يمت» او نمرده است «و سيقود جيش ضلالة»؛ يک اردو و گروه و لشگر ضلالت و گمراهي را او «قيادة» دارد، «صاحب لوائه حبيب بن جمّاز» حبيب هم پرچم به دست اوست؛ حبيب هم در مجلس حضرت نشسته بود، حضرت اينها را در مسجد کوفه داشت ميفرمود؛ فرمود حبيب پرچمدار همين خالد است. خالد هنوز نمرده است، او فتنهها در سر دارد، گروهي را اعزام ميکند و پرچم را هم به دست حبيب ميدهد. حبيب که پاي منبر نشسته بود، «فقام إليه حبيب بن جمّاز»؛ حبيب عرض کرد که «إنّي لك محبّ»؛ من دوست شما هستم، چطور ميشود که پرچم ضلالت به دست من باشد؟ «فقال(عليه السلام): إيّاك أن تحمل اللّواء»؛ مبادا اين پرچم را حمل بکني! ولي «و لتحملنّها»؛ من يقين دارم که اين پرچم به دست توست! اين با نون تأکيد ثقيله است، معصوم در حضور همه و در مسجد، فرمود صد درصد اين پرچم را تو حمل ميکني، ولي نکن! يعني مختاري! جبري در کار نيست؛ ولي با ميل خودت انجام میدهی. گفت: «إنّي لك محبّ فقال: إيّاك أن تحمل اللّواء»، اما «و لتحملنّها و تدخل من هذا الباب» حضرت اشاره کرد به باب، فرمود اين «باب الفيلي» که در مسجد کوفه است، از همين در هم وارد ميشوي! اينها مثل روز روشن است! «و تدخل من هذا الباب يعني باب الفيل فلمّا كان زمان الحسين عليه السلام»؛ جريان کربلا که پيش آمد، «جعل ابن زياد [لعنة الله] خالداً علی مقدّمة عمر بن سعد [عليه اللعنة] و حبيب صاحب لوائه»؛ در جريان کربلا که «عمر بن سعد» رهبري آن را به عهده گرفت، پرچم به دست همين حبيب بود که از همان درِ «باب الفيل» وارد مسجد شدند و مردم را شوراندند. اين مثل دو دوتا چهارتاست و روشن است! بعد در همان سفر به صفّين ـ بيست سال قبل از جريان کربلا ـ حضرت به کربلا که رسيدند پياده شدند و دو رکعت نماز خواندند، اين خاک را گرفتند و بو کردند! بو کردند! [ گريه استاد ] فرمودند: «هَاهُنَا هَاهُنَا»[26] همينجاست! همينجاست! عرض کردند يا علي! چه ميگويي!؟ «مَقْتَلُ رِجَالِنَا»،[27] همان جا که بعد از بيست سال حسين بن علي اين حرف را زد، اين ميشود علم غيب! اين را همه ديدند و همه نقل کردند! شيعه ديد، دوست ديد، دشمن ديد!
بنابراين در اينکه اينها به اذن خدا همه چيز را ميدانند، هيچ محذور عقلي ندارد! براي اينکه در محدودهٴ وجوب که نيست! در قرآن هم مُکرر فرمود: ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾،[28] به علم الهي است، اين چه مشکلي دارد؟ اگر بگوييم که «متي شاءووا»؛ هر وقت خواستند ميبينند، بله هر وقت خواستند هم «باذن الله» است! هر وقت خواستند ميدانند و هر وقت نخواستند مصلحت دور است؛ ولي به هر حال با آن حصري که دارد ﴿مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ﴾، با آن حصر چه کار کنيم؟ بعضيها را که ميدانند و بعضيها را که ميخواهند! اين حصري که ﴿مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ﴾ يعني چه؟ يعني «بالذات» نميدانيم و «بالتبع» ميدانيم؛ خدا يادت ميدهد، درست است! آنکه «بالذات» عليم است ذات اقدس الهي است، بله! شما با علم خود ذاتاً نميتوانيد: ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لاَ الْإِيمَانُ﴾؛[29] نميدانستي ايمان چيست، نميدانستي قرآن چيست، ما که يادت داديم همه درست است! معناي امکان همين است! معناي مخلوق بودن همين است! معناي مخلوق بودن اين است که تا به او ياد ندهند ياد نمیگيرد، اين درست است. پرسش: آن اشکال «ليلةُ المبيت» چگونه پاسخ داده میشود؟ پاسخ: همين است! آنها چه بدانند شهيد ميشوند، اطاعت ميکنند؛ چه بدانند شهيد نميشوند، اطاعت ميکنند؛ اين ميشود تسليم محض! آنجايي که ميداند شهيد ميشود ميرود، پس معلوم ميشود عبد محض است. اگر کسي بخواهد بگويد «ليلةُ المبيت» براي آنها شرف نيست، بايد گفت «ليلةُ المبيت» به همان اندازه شرف است که نوزده ماه رمضان شرف است، او عبد محض است! بداند کشته ميشود ميرود و بداند که کشته نميشود ميرود؛ ميداند کشته نميشود، ولي آماده است! اين تسليم محض بودن نشانهٴ کمال انسانيّت است، عبد محض است! آنجا هم که صد درصد ميداند کشته ميشود؛ مانند وجود مبارک سيدالشهداء که اعلام کرده است! از همان اوّل، شش ماه قبل تصميم گرفته که حج نرود، نه اينکه در بعضی کتب تاريخی نوشته شده که حج را تبديل به عمره کرده است! اين بحث، بحث فقهي است نه تاريخي! مقتلي نيست! آنها که با کتاب حج و روايات حج و نصوص باب حج آشنا هستند، ميدانند که ائمه(عليهم السلام) فرمودند حضرت از همان اول قصد عمرهٴ مفرده داشت، نه اينکه قصد حج کرد و حج را تبديل به عمره کرد! ايشان چندين ماه قبل ميداند که روز عرفه بايد برگردد، نه اينکه قصد حج داشت و حج را تبديل به عمره کرد! از همان اوّل قصد عمره مفرده داشت، بعد صريحاً اعلام فرمود که تمام اين اعضاي من تکّهتکّه ميشود! آنجا هم که ميداند تکّهتکّه ميشود ميرود، آنجا هم که ميداند نميشود ميرود؛ اين معناي عبد محض بودن است که تا کجا بايد برود و تا کجا نبايد برود و مانند اينها. بنابراين اگر بعضي از اينها را بخواهند و بعضي از اينها را نخواهند، با آن حصر کلّي که ﴿مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ﴾ بايد هماهنگ باشد؛ يعني هر چيزي را که ذات اقدس الهي به شما داد عالِم هستيد، ولي همه اينها در محدودهٴ امکان است. اگر ـ إنشاءالله ـ رفتيم بهشت، مگر ابدي نميشويم؟! ابد يعني نامتناهي، ابد که ميليارد ميليارد سال نيست ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾،[30] حالا در جهنّم مشکلي هست، اما احدي در مورد بهشت که خلاف آن را نگفته است! پس ميشود که يک موجود ممکن بشود نامتناهي؛ اگر يک موجود ممکن بشود نامتناهي، حالا چرا ما در دنيا نسبت به اين ذوات قدسي مشکل داشته باشيم؟ ولي همه اينها در قلمرو امکان است! فعل و فيض خدا نامتناهي است، اين فعل و فيض را به جبرئيل ميدهد، به استاد او نمیدهد؟! اينکه فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾؛ يعني تو معلم اينها هستي! اينکه در روايات هست که «فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِيحِنَا وَ قَدَّسْنَا فَقَدَّسَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَقْدِيسِنَا»[31] از همينجا به دست میآيد؛ منتها ما در اين مرحله که هستيم موظفيم بگوييم اينها براساس ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ دارند عمل ميکنند و از بالا که نگاه ميکنيم براساس اينکه اينها نور واحد هستند،[32] مه چيزي را به اينها گفته است؛ آنجا حکمي دارد و اينجا هم حکمي دارد، ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[33] يک حکم ديگر دارد، اگر جبرئيل ميداند، معلم جبرئيل به طريق اُولي ميداند.
اما جريان خضر و موسي(سلام الله عليهما) در سُوَر «قصص» و «کهف» و اينها مفصّل گذشت ديگر تکرار نمیکنيم؛ اما در جريان «فرضُ النّبي» و «فرضُ الله» اينطور نيست که اگر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به «قُرب نوافل»[34] راه پيدا کرد که «الله» زبان اوست ميشود «فرضُ النّبي» و اگر به «قُرب فرائض»[35] راه پيدا کرد که او زبان «الله» است و بشود «فرضُ الله» اينچنين نيست، چون حضرت در تمام اين مدتي که قرآن کريم نازل ميشد «بأحد الفرضين» يا «بکلا الفرضين» رسيده بود، اما همه اينها «قول الله» است! سخن در اين نيست که «كُنْتُ ... لِسَانَهُ»[36] معيار است، سخن در اين است که آن قول چيست؟ آنجا ممکن است که لسان، لسان «الله» باشد؛ ولي بگويد اين «فرضُ النّبي» است؛ ممکن است لسان، لسان پيغمبر باشد؛ ولی بگويد اين «فرضُ الله» است؛ عمده «قول» است، نه «لسان»! بنابراين محذوري از اين جهت ندارد که بخشهايي را ذات اقدس الهي به او اذن بدهد که فلانجا را بگو يا فلانجا را نگو، اما همه اين موارد به اذن و به تعليم خداست، اينها مظهر عالِم بودن حق هستند، مظهر قدير حق میباشند، کاري را هم که انجام میدهند «باذن الله» است و از محدودهٴ زبان اينها فيض خدا ظهور ميکند.
بنابراين نه دعاهاي ماه رجب محذوري دارد، مخصوصاً آن دعاي نوراني که حتماً خواهيد خواند و اين «أَيْن الرَّجَبِيُّونَ»[37] هم در همين دعاهاي آن ظهور دارد؛ حالا اگر روزه را موفق شديد يا اعتکاف را موفق شديد که «نِعمَ الوِفاق»، ولي به هر حال اين دو صفحه و مانند اينها درس است! اينها علم است! اگر روشن بشود که «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ»؛ خلق تو هستند، عبد و زمام آنها «أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّاد»، خلق آنها « بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ»؛[38] اوّل و آخرشان به دست توست! اگر فعل خدا باشد ميشود ممکن، اين موجود ممکن را جبرئيل و ميکائيل بدانند و استادشان نداند، اين چه توقّعي است؟! هيچ محذوري ندارد که فعل خدا را انسان کامل بداند، اين علم محدودهٴ فعلي است که از ذات اقدس الهي خارج است و خدا ايجاد کرده که نامتناهي است و اين حقيقت انسان هم نامتناهي است.