درس تفسیر آیت الله جوادی
95/01/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 5 تا 9 سوره احقاف
﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (۵) وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ (۶) وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ هذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (۷) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلاَ تَمْلِكُونَ لِي مِنَّ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَي بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (۸) قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا يُوحَي إِلَيَّ وَ مَا أَنَا إِلاّ نَذِيرٌّ مُبِينٌ (۹)﴾
در بخش اول سوره مبارکهٴ «احقاف» که راجع به توحيد بود، سخن از خلق «بالحق» بود که فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾،[1] جناب فخر رازي نقل میکند که پس تکليف اين باطلهايي که در عالَم هست چيست؟ چه کسي اينها را خلق کرد؟ معلوم ميشود خدا «حق» را خلق ميکند و باطل برای مکلّفان و کفّار و مشرکان و مُلحدان است، از اين جهت هر کسي محکوم کار خودش است و اين با تفکر جبر سازگار نيست، پس قرآن جبر را باطل کرده است. فخر رازي در پاسخ ميگويد که ـ معاذ الله ـ آنچه در عالَم هست چه حق و چه باطل فعلِ خداست؛ منتها فرق است بين خلقِ باطل و خلقِ «بالباطل»؛ اين «صَنَم» و «وَثَن»پرستي، «صَنَم» و «وَثَن» همه اينها ـ معاذ الله ـ کار خداست، اينها امور باطل هستند و خدا ـ معاذ الله ـ خالق اينهاست، ولي خالق باطل است نه خالق «بالباطل»[2] فرقش اين است که اگر کسي وارد حوزه ديگري بشود و کاري در قلمرو ديگري انجام بدهد، اين غصب است که ميشود کارِ «بالباطل»؛ ولي در حوزه خودش و در حيطهٴ حق خودش انجام بدهد، گرچه اين کار باطل است، اما «بالباطل» نيست. اين توهّم و پندار جناب فخر رازي براي توجيه جبر خود است، در حالي که چه خلقِ «بالباطل» و چه خلقِ باطل، هيچکدام به ذات اقدس الهي اسناد ندارد، او نه کار «بالباطل» ميکند و نه کار باطل! پس اين دفاع ايشان تام نيست و اشکال مستشکل که تفکر اعتزالي دارد وارد است و پاسخ فخر رازي که براساس جبر دفاع کرده است، باطل میباشد.
مطلب بعدي آن است که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ کسي که آنها او را ميخوانند، تا روز قيامت جواب اينها را نميدهد، يک؛ از دعا و دعوت و خواهش و درخواست و تقاضاي اينها هم غفلت دارد، دو. از تعبير ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾ استفاده شده است که معلوم ميشود اينها ادراک دارند، چون غفلتی که در برابر توجه است، اينها عدم و ملکه هستند نسبت به شيئي که قابل است. الآن نميگوييم اين ديوار غافل است، غفلت مثل «عميٰ» در برابر «بصر» عدم ملکه است، همانطوري که به ديوار نميگويند کور، به ديوار هم نميگويند غافل، براي اينکه حَجَر و مَدَر شأنيت ادراک و شأنيت ديدن را ندارند؛ لذا اگر گفتيم اين «أعميٰ» است، يعني شأنيت ديدن و «بصر» را دارد، ولي فعلاً ندارد. اگر گفتيم او غافل است، يعني او اهل علم و شعور و ادراک هست، ولي توجّهي به اين ندارد؛ از اين اسناد غفلت به اين معبودها، معلوم ميشود که اينها ادراک ميکنند؛ لذا براي اين مطلب چهار پاسخ داده شد که دو ـ سه پاسخ آن در بحثهاي ديروز ـ در ضمن گفتارها ـ مشخص شد و پاسخ نهايي آن هم که پاسخ چهارم است امروز بيان ميشود.
يکي از پاسخها اين است که منظور از اين معبودها خصوص فرشتهها هستند، فرشتهها که معبود اينها هستند اهل ادراک و درک هستند؛ ولي توجّهي به کار اينها ندارند؛ البته نبايد گفت غفلت دارند؛ يعني بياعتنا هستند، آنها توجه دارند و ميفهمند؛ ولي به اينها اعتنا نميکنند، اين پاسخ اول.
پاسخ دوم اينکه منظور، مطلقِ از معبودهاست؛ هم «صَنَم» و «وَثَن»، هم فرشتهها و مانند آن، لکن «تغليباً» صفت فرشتهها که اهل ادراک و شکور است به همه معبودها داده شد.
پاسخ سوم آن است که اين ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾ که فرمود اينها غفلت دارند، در حقيقت به لحاظ امر ظاهري است، وگرنه در باطن، اينها چيزي ميفهمند و واقعيت را ادراک ميکنند، اينطور نيست که اصلاً درک نکنند. اگر ما در واقع هر موجودي را مُدرِک، شاعر، عالِم و آگاه بدانيم، اين صادق است که اينها غافل هستند، زيرا نميشود که شعور را از اينها سَلب کرد، اين در حقيقت پاسخ نهايي است. پاسخ اوّل اين بود که مخصوص فرشتههاست؛ پاسخ دوم اين بود که اين «تغليب» است؛ پاسخ سوم آن است که اينها گرچه عاقل نيستند، ولي چون کار عاقلانه را به اينها اسناد ميدهند و قرآن از اينها با کلمه «مَن» ياد ميکند به جاي «ما»، ضمير جمع مذکر سالم را به اينها ارجاع ميدهد به نام «هُم» و به جاي «ها»، براي آن است که گرچه «صَنَم» و «وَثَن» درک نميکنند، ولي چون نزد بتپرستها معبود هستند و از اينها توقّع شفاعت ميرود و از اينها توقّع تقريب «إلي الله» ميرود و کارهاي عاقلانه را از اينها ميخواهند، به اين مناسبت الفاظي که برای عاقل هست درباره اينها به کار ميرود؛ کلمه «مَن» درباره «صَنَم» و «وَثَن» به کار ميرود، ضمير جمع مذکر سالم درباره اينها به کار ميرود، اين جواب سوم.
پاسخ چهارم که جواب نهايي است اين است که همه اينها درک ميکنند! برابر آن پنج طايفه آياتي که در بحث ديروز ارائه شد که هر شيئي «مُسَبِّح» است هر شيئي «حامد» است، هر شيئي «مُسلِم» و «مُطيع» و «مُنقاد» است، هر شيئي «ساجد» است، همينها نشان ميدهد که چيزي در جهان باشد و درک نکند نيست. پرسش: اينکه شما فرمويد به عنوان ربّ اينها را میخوانند در ؟ پاسخ: بله، اما آن تحليل نهايي است آن هم سرجاي خود محفوظ است. در سوره مبارکهٴ «انبياء» فرمود که ما معبود شما را ميسوزانيم، اين معبود شما را ميسوزانيم يعني همين سنگ و گِل را؛ منتها اين سنگ و گِل عذاب نميبينند، اين بتپرستها در اثر سوخت و سوز آنها معذّب ميشوند! الآن وجود مبارک ابراهيم خليل که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ كَبِيراً لَّهُمْ﴾،[3] اين بتها را قطعهقطعه کرد و به صورت هيزم درآورد، اينطور نيست که براي اين بتها مثلاً شکستي باشد، يک عذاب و اهانتي باشد، اين تعذيبي است نسبت به بتپرست ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ كَبِيراً لَّهُمْ﴾، اين عذاب بتها نبود که وجود مبارک خليل حق آنها را قطعهقطعه کرد، تعذيبي بود براي بتپرستها. ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾،[4] اينها را ميسوزانند؛ يعني اين معبودها را ميسوزانند و اين تعذيبي است براي بتپرستها؛ اما تحليل نهايي قرآن کريم اين است که چه کسي به شما گفت که اين سنگ و گِل را بپرستيد؟ آن هوس اينها! آن هوس ميشود: ﴿ نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾.[5] پرسش: طبق ﴿كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً﴾، همين که اين بتها در آتش میسوزنند برای مجرمين ﴿أَعْدَاء﴾ هستند؟ پاسخ: بله، براي اينکه هر موجودي مسبّح حق است و چون هر موجودي مسبّح حق است، کسي که حق را قبول نداشته باشد هر موجودي دشمن اوست! در بحث قبل اينکه گفته شد آتش جهنّم به جهتِ دوستي با خدا جهنّميها را فرو ميبرند همين بود! ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً﴾[6] آن بزرگان ميگويند که آتش مطيع امر خداست که ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[7] و آتش وقتي کفّار را از دور میبيند نعره ميزند، پس آتش ميشود مطيع خدا؛ اطاعت هم سه جهت دارد: يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»[8] يا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[9] است و تحليل آن بزرگان هم اين است آتش که حرف خدا را اطاعت ميکند، براي ترس از آتش نيست، چون خودش آتش است! براي شوق به بهشت نيست، چون آتش به بهشت نميرود! بلکه براساس حبّ و علاقه و دوستي خدا، دشمن خدا را ميسوزاند؛ البته اين يک نگاه خاصي است که مقدور همه نيست؛ ولي منظور اين است که آتش به دستور خدا کفّار را ميگيرد و از دور هم اينها را ميشناسد و نعره ميزند.
پس چهار جواب شد: يکي اينکه مخصوص فرشتههاست و اينها هستند که به بتپرستها بياعتنا میباشند. دوم اينکه مطلق است، منتها «تغليباً» حکم شعور داده شد. سوم اينکه اينها به حسب اين جريان چون آثار عقلاني به اينها نسبت داده شد، اوصاف عاقلانه هم به اينها نسبت داده ميشود، کلمات «ذوي العقول» هم به اينها نسبت داده ميشود. جواب چهارم که جواب نهايي و دقيق و مقبول هست اين است که همه اينها چيزی ميفهمند و در قيامت هم شهادت ميدهند.
مطلب بعدي آن است اينها که در قيامت شهادت ميدهند ـ هم بتها، هم اعضا و جوارح ـ اگر کسي حرف ميزند، معلوم ميشود که ميفهمد و اگر دارد شهادت ميدهد، معلوم ميشود که قبلاً هم ميفهميد! الآن اگر اين سنگ حرف بزند، ما ميگوييم الآن او اهل ادراک است، وقتي حرف عالمانه ميزند نشانه اين است که الآن ميفهمد؛ اما وقتي از گذشته دارد خبر ميدهد و به صورت شهادت دارد بازگو ميکند، معلوم ميشود که قبلاً هم ميفهميد. در قيامت اين اعضا شهادت ميدهند، در بحث ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[10] که قبلاً گذشت، روشن شد که قيامت ظرف اَداي شهادت است، نه ظرف تحمّل! شهادتِ شاهدي مسموع محکمه است که اين شاهدِ عاقلِ آگاه در متن حادثه حضور داشته باشد، اولاً؛ آن صحنه را تحمّل کند، ثانياً؛ در ذهن خود امينانه بسپارد، ثالثاً؛ کم و زياد در حافظه او پيدا نشود، رابعاً؛ در محکمه اَدا کند، خامساً؛ اين شهادت مقبول است! هر شهادتي که مسبوق به تحمّل نيست! کسي که در متن حادثه نبود چگونه ميتواند در محکمه شهادت بدهد؟ معلوم ميشود که الآن اينها ميفهمند! زمين که شهادت ميدهد، دست و پا که شهادت ميدهند، معلوم ميشود که ميفهمند، وگرنه آن روز اگر ذات اقدس اينها را به حرف دربياورد، مشرک به خدا ميگويد تو اينها را به حرف درآوردي! چون اصلاً آن روز، روزِ احتجاج و آزادي است! در بخش پاياني سوره مبارکهٴ «نساء» اين است که قيامت آنقدر آزادي است که هر کسي ميتواند با خدا محاجّه کند، چنين روزي است! عدل محض است! فرمود ما انبيا فرستاديم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ﴾[11] چرا؟ براي اينکه روز قيامت که روز عدل محض است و آزادي مطلق، مردم با خدا گفتگو دارند! ميگويند تو که ميدانستي ما بعد از مرگ چنين جايي ميآييم چرا راهنما نفرستادي؟! ما راهنما فرستاديم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[12] قيامت، مَهدِ عدل است، مَهدِ عقل است، مَهدِ حُرّيت و آزادي است. از خدا بالاتر کيست؟ از آن روز وسيعتر چه روزي است؟ آن روز آنقدر بشر قدرت دارد که با خدا گفتگو کند و بگويد که تو چرا اين کار را کردي؟! فرمود ما انبيا را فرستاديم تا آنها در قيامت عليه خدا حجّت نداشته باشند و نگويند خدايا ما که نميدانستيم بعد از مرگ کجا ميرويم، تو که ميدانستي بعد از مرگ چنين جايي هست چرا راهنما نفرستادي؟! ما راهنما فرستاديم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، اين ظرف مفهوم ندارد، ولي چون در مقام تحديد است مفهوم دارد، يک چنين روزي است. اگر اين اعضا و جوارح امروز نفهمد، فردا خدا اينها را آگاه بکند و به حرف دربياورد، اينها احتجاج ميکنند و ميگويند خدايا! اينها که نميفهميدند تو اينها را به زبان درآوردي، اينکه شهادت نيست! پرسش: مثل آن آيهای که فرمود: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾.[13] پاسخ: همان است! از همين آيات معلوم ميشود که اين اعضا و جوارح فردا شهادت ميدهند؛ دو نکته از همين آيه استفاده شد: يکي اينکه اعضا و جوارح گناه نميکنند، اين انسان است و اين نفس است که گناه ميکند! اگر خود نفس به زبان بيايد ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾، ميگويند اقرار و اگر بيگانه عليه مجرم و متّهم حرف بزند، ميگويند شهادت؛ اگر خود مجرم حرف زد که ميشود اقرار و ديگر شهادت نيست! کسي که با دست اختلاس کرد، دست که گناه نکرد، شخص گناه کرد! اين دست بيگانه است و چندين بار عوض شده است؛ وقتي اين دست حرف ميزند ميگويند که شهادت داد؛ ولي وقتی خود انسان دهان باز ميکند ميگويند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾، معلوم ميشود دست غير از ماست، پا غير از ماست، حتي زبان غير از ماست! اينها اعضا و جوارح هستند، آن هويت ما وقتي که حرف ميزند ميشود اقرار، وگرنه ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُم﴾[14] کذا و کذا، آن وقت ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾.
در بحث «انطاق» سه مسئله بود: يکي اينکه به ما گفتند شما نگاه نکنيد که گوينده کيست، ببينيد حرف چيست: «لا تَنْظُر إِلَي مَنْ قَالَ وَ لکِن اُنْظُرْ مَا قَالَ»[15] که در مسائل علمي است؛ حالا اين حرف عالمانه را يک شرقي زد يا يک غربي زد، شما نگاه نکن که شرقي است، ما يک مکتب سياسی داريم که اين با شعار «لَا شَرْقِي وَ لَا غَرْبِي» بود و هست و «إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَة» ـ إنشاءالله ـ تا ظهور حضرت خواهد بود، نه شرقي و نه غربي! يک حرف ديگر داريم که مطلب علمي است، درباره مطلب علمي ميگوييم چه شرقي و چه غربي! اگر يک داروي خوب، يک مطلب خوبي و يک فکر خوبي چه از شرق بيايد و چه از غرب بيايد، اسلام آن را نفي نميکند! بنابراين، علم چه شرقي و چه غربي، سياست، استقلال و امنيت نه شرقي و نه غربي، اينها که از هم بايد جدا شوند. فرمود: «لا تَنْظُر إِلَي مَنْ قَالَ وَ لکِن اُنْظُرْ مَا قَالَ»؛ اگر يک مطلب علمي را کسي گفته، نگوييد بيگانه بوده! بسياری از اين داروها را که از جاي ديگر ميگيريم، پس هر کسي حرف علمي زد ميگيريم، ما هم حرفهاي علمي فراوان داريم؛ منتها آنها يا گوش ميدهند يا نميدهند. اين مطلب اوّل که «اُنْظُرْ مَا قَالَ».
گاهي مطلب، مطلب حقّی است، ولي گوينده نظر سوء دارد؛ اينجا وجود مبارک حضرت امير فرمود: «لا تَنْظُر إِلَي مَنْ قَالَ وَ لکِن اُنْظُرْ مَا قَالَ»؛ ببين حرف چيست و چه کسي دارد ميگويد؛ اين «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل»[16] همين است. اين خوارج که گفتند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه»،[17] حرف حق زدند، اما منظور باطل داشتند؛ لذا بر مردم لازم است که هم ببينند چه گفته و چه کسي گفته؟!
مطلب سوم که مقدور خيليها نيست و آنها که اهل معرفت هستند در جرياناند؛ هم «اُنْظُرْ مَا قَالَ» را رعايت ميکنند، هم «لا تَنْظُر إِلَي مَنْ قَالَ» را رعايت ميکنند، هم «اُنظُر إلي مَن اَنطقَهُ ﴿الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾» را ميبينند که چه کسي اينها را به حرف آورده؟! اين است که ميگويند: گرچه تير از کمان همي گذرد ٭٭٭ از کماندار بيند اهل خِرَد[18]
ممکن است کسي کلامِ بدي را به زيد بگويد، اين بد را نگاه ميکند و گوينده را نگاه ميکند، همين دو مقطع است؛ اما قدري بايد سر بلند کند و ببيند که چه کسي او را به اين حرف درآورده؟ آيا اين کلام بدي که اين شخص ميگويد به عنوان کيفر است، ما يک کار بدي کرديم که داريم عقوبت آن را ميدهيم! يا به عنوان آزمون و امتحان الهي است که خدا دارد ما را امتحان ميکند؟ اين «مَن اَنطَقَهُ ﴿الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾» را عارف ميبيند، وگرنه افراد عادي حداکثر همان دو بخش را ميبينند: يا «اُنْظُرْ مَا قَالَ» را ميبينند يا گذشته از «اُنْظُرْ مَا قَالَ»، «لا تَنْظُر إِلَي مَنْ قَالَ» را هم ميبينند؛ اما «مَن اَنطَقَهُ ﴿الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾» را هر کسي نميبيند. به هر حال قرآن کريم هر سه مطلب را بيان فرمود؛ به ما فرمود عدّه زيادي هستند که از شما به شما نزديکترند! از دست شما، از گوش شما، از زبان شما به شما نزديکتر که کسي نيست! اين هم ميفهمد شما داري چه غذايي ميخوري و هم عليه شما شهادت ميدهد، شما داري اين زبان را و اين دندان را و اين کام را به کار ميگيريد و غذاي حرام يا شبههناک ميخوريد! اينکه فرمود خداي سبحان ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾، جواب چهارم اين است که هر موجودي چيزي ميفهمد. پرسش: بتپرستی و امثال آن از کارهای باطل است و حرامها يا معدوم هستند يا شیء میباشند، اگر شیء هستند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾![19] پاسخ: بله، هوس را که باطل هست، ذات اقدس الهي خلق کرده است؛ اما صَرف کردن آن در باطل کار خود انسان است. اين چشم را خداي سبحان به انسان داد، براي اينکه نياز او را حلّ کند؛ اما «النَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيس»[20] کار خود اين شخص است! اين معدوم نيست موجود است، اين شخص «علي السوء» به بار آورده؛ لذا کيفر آن را بايد ببيند؛ بتپرستي همينطور است، هواپرستي هم همينطور است. پرسش: هيچ موجودی فاعل مستقل نيست! پاسخ: هيچ موجودي در عالَم مستقل نيست! يعني مختار هست، تفويض و جبر باطل است،[21] ولي «بين الجبر و التفويض» طبق بيان نوراني امام صادق(عليه السلام) فاصلهاي است «أَوْسَعُ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض»[22] فراوان فاصله است؛ منتها هر چه به هسته مرکزي نزديکتر بشود دقيقتر است؛ اين شخص مختار است، نه مجبور است و نه مفوَّض؛ چون مختار است ميتواند درست راه برود و ميتوانست کجراهه برود؛ منتها کجراهه را انتخاب کرده معصيت کرده است. معدوم بودنش براي اين است که اين راه کج به جايي نميرسد، به خيال اين است که به مقصد ميرسد! اين بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) است که هرگز هدف وسيله را توجيه نميکند، البته اين حديث را از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم)[23] نقل کرد: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَر»؛[24] فرمود اگر کسي به اين فکر باشد که هدف وسيله را توجيه ميکند، با وسيله گناه بخواهد به مقصد برسد، اين شخص زودتر از ديگران به چاه ميافتد: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ»؛ ميخواهد به مقصد برسد؛ منتها از راه فاسد، «كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو»؛ آن مقصد را از دست ميدهد، «وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَر»؛ اين براي اينکه از خطر برهد ميخواهد اين کار را انجام بدهد، اين شخص زودتر از ديگران به چاه خطر ميافتد، اين دو خطر را دارد. بنابراين آن خيالي که اين کرده، آن خيال معدوم است؛ منتها خيال کرده که موجود است و به طرف آن دارد حرکت ميکند.
در اين بخش فرمود که اگر ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾ است به اين مناسبت است. در سوره مبارکهٴ «انبياء» آيه 98 که فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾، اين سنگ و گِل را يا اين چوبها را ميسوزانند؛ اما براي آنها عذاب نيست، عذاب براي اين عابدان است که دارند مقدّسات آنها و معبودهاي آنها را با خود آنها يکجا ميسوزانند؛ ولي در تحليل عقلي چيزي که اينها را وادار کرده است بت را بپرستند، همان هواي دروني و جاهليت متمرکز در آنهاست. پرسش: اگر غافل هستند، از اينکه آنها را دارند عبادت میکنند، جهالت ندارند! پاسخ: چون درک ميکنند! خداي سبحان ميفرمايد هر چه ميدانيد بگوييد و اينها هم ميگويند. پرسش: غافل هستند، نمیدانند! پاسخ: پس معلوم ميشود اهل درک هستند، بياعتنا هستند! بياعتنا، نه اينکه ندانند! ﴿لاَ يَسْتَجِيبُ﴾ عدم ملکه است؛ يعني کسي که ميتواند ولي عمل نميکند؛ عدم ملکه است، کسي ميتواند توجه داشته باشد؛ ولي توجه ندارد و غفلت دارد؛ يعني بياعتنايي ميکند، در حقيقت يک تغافل عمدي است؛ مثل اينکه فرمود: ﴿إِنَّا نَسِينَاكُمْ﴾؛[25] ما شما را فراموش ميکنيم. با اينکه ذات اقدس الهي منزّه از نسيان است ﴿وَ مَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾![26] فرمود: ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً﴾، معلوم ميشود که درک ميکردند، ادراک داشتند و بيراهه ميرفتند؛ اگر مأذون باشند، آن وقت شهادت ميدهند. خدا در خود دنيا به دو چيز شهادت داد: يکي به صدق پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و حق بودنِ او، ديگری به باطل بودن و خلافگو بودنِ مشرکان. اينکه فرمود ﴿كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ﴾؛[27] يعني خدا دو مطلب را شهادت داد: يکي اينکه من حق هستم، ديگر اينکه شما باطل هستيد. شما ميگوييد که اين سِحر است، يک؛ من کلام خودم را به خدا اسناد دادم، فِريه بستم و دروغ بستم، دو. خدا شهادت داد به اينکه کلام، کلام اوست، براي اينکه معجزه را به دست من داد، امضا، خطّ و مُهر او به دست من است! اگر کلام او به دست من است، پس من نه ساحر هستم و نه مُفتري. در همان بخش پاياني سوره مبارکهٴ «رعد» هم همين بود: ﴿وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾؛[28] آنها ميگويند که تو مُرسَل نيستي، فرمود من چرا مرسل نيستم؟ براي اينکه امضاي خدا، خطّ خدا و کتاب خدا به دست من است ﴿قُلْ كَفَی بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ﴾، ﴿شَهِيداً﴾ نه يعني «عليماً»! اگر معنا اين باشد که خدا ميداند من پيامبر هستم، اين تازه اوّل نزاع است! آنها ميگويند نيستي و او ميگويد هستم، اينکه برهان نشد! آنچه خاتمهٴ اين دعوا و «فصل الخطاب» است، اين است که فرمود به آنها بگو من رسول هستم، به دليل اينکه کلام خدا به دست من است! شما اگر شک داريد مثل اين بياوريد! ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ ٭ وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ﴾ که اين نکته هم در بحث قبل اشاره شد، نفرمود «قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لهَا» يا «بِهَا»؛ با اينکه ميتوانست به ضمير اکتفا کند، اسم ظاهر آورد که تعليق حکم بر وصف مُشعر به عليّت باشد. پرسش: اينها اگر شعور دارند که شهادت میدهند، اينها را میسوزانند تا عبادتکنندگان آنها ؟ پاسخ: بله، مثل آتش است که شعور تکويني دارد. پرسش: اگر شعور دارد بايد از عذاب خودش هم ؟ پاسخ: اين عذاب نيست! آتش لذّت ميبرد از اينکه دشمن را به کام ميبرد، خود آتش که تکّهتکّه ميشود مُدرِک است؛ لذا رؤيت را خدا به «نار» جهنّم نسبت داد: ﴿إِذَا رَأَتْهُم﴾، اين آتش دارد لذّت ميبرد، اين براي بيگانه سوخت و سوز است. پرسش: میفرماييد: ﴿إِذَا رَأَتْهُم﴾، پس شعور دارد! پاسخ: از آن جهت که چوب است شعور دارد، نه از جهت که معبود است! اين چوب دارد ميسوزد و ميگويد من که خودم عابد و ساجد هستم، تو چرا به طرف من سجده کردي؟! پرسش: حال که شعور دارد بايد از سوختن هم رنجی ببرد، چون شعور دارد و شهادت میدهد آتش را هم بايد درک کند! پاسخ: درک ميکند! خودش را درک ميکند، سوخت و سوز را درک ميکند و لذّت هم ميبرد! اينطور نيست که جهنّم جاي درک نباشد، جهنّم جاي درک است و بدون اضافه ميسوزاند ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾،[29] هيچ کسي را بيش از حد نميسوزاند؛ اما خودش درک ميکند و لذّت هم ميبرد. اين آتش که تحوّلاتي دارد، براي ديگران آتش است؛ اما براي خودش روح و ريحان است! جهنّم هم همينطور است! اين جهنّم فرمايش ذات اقدس الهي را دارد اطاعت ميکند! اين سنگ و چوب هميشه دارند اطاعت ميکنند؛ منتها به اين بتپرست ميگويند من خودم بنده خدا بودم، تو چرا مرا ميپرستي؟! چرا بيراهه رفتي؟ لذا اين سنگ و گِلي که موحّد هستند، دشمنِ اين مشرک میباشند: ﴿كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً﴾ که در قيامت هم عليه اينها شهادت ميدهند.
فرمود که اگر آنها ميگويند اين افترا است، به آنها بگو وقتي ذات اقدس الهي قدرت مطلقه و اراده مطلقه برای اوست و من او را به اين وصف ميشناسم، هيچ عاقلي عليه خود اقدام نميکند. من حرفي ميآورم و ميگويم او عالِم مطلق است، قادر مطلق است و اگر تصميم بگيرد ﴿فَلاَ تَمْلِكُونَ لِي مِنَّ اللَّهِ شَيْئاً﴾. خدايي را من دارم معرفي ميکنم، چگونه ميشود من عليه خودم چيزي که سِحر است را بگويم معجزه است و چيزي که کلام من است را بگويم کلام الهي است: ﴿فَلاَ تَمْلِكُونَ لِي مِنَّ اللَّهِ شَيْئاً﴾، گوشهاي از اين فرمايشات در سوره مبارکهٴ «حاقّه» آمده است؛ آيه چهل به بعد سوره مبارکه «حاقّه» اين است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ٭ وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ﴾،[30] فرمود اين ﴿تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا﴾؛[31] اگر ـ معاذ الله ـ چيزي را که ما نگفتيم پيامبر به نام ما اسناد داده باشد: ﴿لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾؛[32] شما نميتوانيد جلوي ما را بگيريد. اينجا هم فرمود: ﴿فَلاَ تَمْلِكُونَ لِي مِنَّ اللَّهِ شَيْئاً﴾، من چنين خدايي را معرفي ميکنم، چگونه ميشود عليه خودم حرف بزنم و چيزي را که سِحر است بگويم کلام خداست يا چيزي که کلام او نيست بگويم کلام خداست و ـ معاذ الله ـ افترا ببندم، چنين چيزي ممکن نيست! بعد از من علم غيب ميخواهيد و ميگوييد چرا ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الأسْوَاقِ﴾،[33] اين حرفها را ميزنيد. نه من اوّلين پيامبر هستم و نه اين حرفها حرفهاي تازه است؛ قبل از من انبياي فراواني بودند و اين حرفها را آوردند؛ انبيا هرکدام درباره خطوط کلّي اسلام ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ هستند، درباره ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾[34] که زير مجموعهٴ همان قوانين اسلامی، شريعتهاي خاصي هر پيغمبري براي خودش دارد. نه من اوّلين پيامبر هستم و نه حرفهاي من اوّلين حرف توحيدي است، انبياي فراواني بودند. اگر ميگوييد چرا ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الأسْوَاقِ﴾؟ انبياي ديگر هم همينطور بودند! اگر از من علم غيب ميخواهيد، مگر ـ معاذ الله ـ من «الله» هستم که علم غيب داشته باشم! هر چيزي را که ذات اقدس الهي به من گفت، کلّ جهان را به من آموخت و تا آن اندازهاي که بايد به شما بگويم ميگويم، من تابع وحيام و چون وحي خدای سبحان خبرهاي غيبي را به واسطه وحی به من ميرساند، آن وقت ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾؛[35] من هم به شما ميگويم. ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ﴾[36] که من هم به شما ميگويم. ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَي﴾؛[37] من مرتضاي خدا هستم و او به من گفته و من به شما ميگويم؛ ولي اينکه خودم ذاتاً علم غيب داشته باشم، اينچنين نيست ﴿وَ لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ﴾.[38]
بنابراين «فهاهنا امران»: يکي اينکه بايد علم غيب داشته باشم که به اندازهٴ کافي و لازم، دارم. دوم اينکه ذاتاً بايد داشته باشم، من که ذاتاً مخلوق هستم، چگونه ذاتاً علم غيب داشته باشم؟! بايد علم غيب را ذات اقدس الهي به من بدهد که میدهد و من هم دارم، ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا يُوحَي﴾.
به يک نکته اصولي هم ما بايد اينجا توجه داشته باشيم، اينکه فرمود: ﴿مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ﴾ به دو وجه بود: ﴿وَ مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ﴾؛ يعني ذاتاً نميتوانم، وگرنه اگر ذات اقدس الهي به من خبر بدهد آگاه ميشوم، ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا يُوحَي إِلَيَّ﴾؛ يعني تنها منبع فقهي، اخلاقي و اعتقادي من وحي خداست. ما الآن در اصول اشتباه ميکنيم و ميگوييم موادّ فقهي ما به مباني وابسته است و اين مباني به منبع وابسته است؛ منبع ما هم که کتاب، سنّت، عقل و اجماع است. اين قسمتها را قبلاً ملاحظه فرموديد که ما بايد گوش اجماع را بکشيم و از بالا بياوريم پايين، اجماع هيچ است و اگر حجّت باشد تازه در حدّ يک خبر معتبر است. ما که ـ معاذ الله ـ مثل عدّهاي فکر نميکنيم تا بگوييم امت معصوم هستند، اين حرف از آنهاست؛ اينها اجماع را در قبال کتاب و سنّت حجّت ميدانند! ما اگر همه امت هم مطلبي را بگويند، ميگوييم حجّت نيست، مگر اينکه معصوم(عليه السلام) امضا بکند. اگر اجماع را ما حجّت ميدانيم، بر فرض تماميّت علت يا دخول معصوم(سلام الله عليه) است يا کشف از رضاي معصوم است که اجماع ميشود در حدّ خبر. پس اجماع در برابر سنّت نيست، بايد دست اين را گرفت و آورد پايين و دست عقل را بايد گرفت و بالا برد، چون اين عقلِ مظلوم کارساز است! قطع در اصول حرف علمي نيست که قطع حجّت است، قطع حجّت است بله! آنکه علمي است و جانکاه است و سواد ميخواهد اين است که آدم عقل را مطرح کند، عقل با کدام مباني؟ مبادي آن چيست؟ صغرای آن چيست؟ کبراي آن چيست؟ مقدمات آن چيست؟ کدام عقل است که پاياپاي سنّت ميتواند برود؟ بر فرضي که ما اصول را تهذيب کرديم، اجماع را پايين کشيديم و قطع را بيرون برديم، اينطور نيست که قطع قطّاع را بدهيم به اصول و شک شکّاک را بدهيم به فقه! اگر کسي در فقه هم قطع پيدا کرد حکم او همان است، در اصول هم اگر «کثير الشک» شد همانطور است؛ شبهه حکميه دارد، ولي فوراً پُرشک است، حکمش همين است! شک در برائت داشت با قطع به اشتغال، ولي «کثير الشک» است که همينطور است. شک شکّاک هم در فقه است و هم در اصول، قطع قطّاع هم در فقه است و هم در اصول، اينها حرفهاي علمي نيست! آنچه علمي است، اين است که «العقل ما هو»؟ برهان عقلي يعني چه؟ اين است که هم مرحوم حکيم بوعلي[39] و هم شيخ اشراق،[40] هر دو مکتب ميگويند خواندن برهان فريضه است! بخشهاي ديگر منطق نافله است؛ ولي برهان يک چيز کمرشکني است و به اين زودي به ذهن کسي نميآيد، کمترين چيزي که ذات اقدس الهي خلق کرده است مسئله يقين است، يقين به اين آسانيها گير نميآيد، اين را بايد اصول به عهده بگيرد. حالا ما بر فرض که اين کارها را کرديم، ما تابع وحي هستيم؛ اما وجود مبارک پيغمبر فرمود عقل بسيار خوب است؛ ولي من با عقل کار نميکنم! چون عقل يک علم حصولي دارد، من با شهود کار ميکنم! عقل که معصوم نيست، به هر حال اشتباه ميکند و من با عقل کار نميکنم، من با وحي کار ميکنم! اينکه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) فرمود اجماع ما اين است که نه تنها پيغمبر، بلکه ذوات قدسي اهل بيت(عليهم السلام) با اجتهاد فتوا نميدهند ـ اجتهاد يک سلسله علوم ظني و حصولي است ـ اينها با علم شهودي، يک؛ معصومانه، دو؛ فتوا ميدهند؛ لذا «عَلَی بَيِّنَةٍ مِنْ الله» هستند.[41] بنابراين حضرت با وحي، احکام و حِکَم الهي را دريافت ميکند. ما هم با ظاهر قرآن و هم با ظاهر سنّت و اگر چيزي دليل نقلي در دسترس ما نبود با عقل ميخواهيم کشف کنيم که خدا به پيغمبر چه فرمود! نه به ما چه گفت! اگر عقل حجّت است، در اين «صف نعال»[42] قرار ميگيرد که ما کشف بکنيم که خدا به پيغمبر چه فرمود! آن را يا از راه نقل ميفهميم يا از راه عقل ميفهميم؛ ولي حصرِ حضرت اين است که من درست است که عقل دارم و عقل کلّ هم هستم؛ ولي با عقل، دين را بررسي نميکنم. پرسش: پس خود پيامبر(صلّی الله عليه و آله و سلّم) که مثلاً تشريع در غسل و نماز نمود چگونه است؟ پاسخ: آن را خدا به او فرمود، نه اينکه ـ معاذ الله ـ «مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» باشد! «فرض النبي» با «فرض الله» همين است و اين دو رکعت آخر هم «فرض النبي» است. روايات ما بخش سوم است، حديث قدسي بخش دوم است، بخش اوّل قرآن کريم است، همه اينها به علوم الهي برميگردد، نه اينکه ـ معاذ الله ـ اينها به ميل خودشان و با اجتهاد خودشان «فرض النبي» داشته باشند در برابر «فرض الله».
«فتحصّل» که معصوم فقط با وحي کار ميکند، ما ميخواهيم بفهميم آن وحياي که خدا به پيغمبر فرمود چگونه است؟ آن را يک وقت با ظاهر آيه ميفهميم، يک وقت هم با حديث قدسي ميفهميم؛ چه قرآن، چه حديث قدسي و چه روايت همه اينها «حکم الله» است! اينطور نيست که «مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» يک چيزي بگويند. ما با ظاهر قرآن حکم خدا را ميفهميم، با حديث قدسي ميفهميم، با روايت معتبر ميفهميم، دسترسي نداشتيم با عقل چيزي را کشف ميکنيم که اينها چه فرمودهاند و به ما نرسيده است، نه اينکه ـ معاذ الله ـ ما مستقيماً در رديف وحي با خدا رابطه داشته باشيم که عقل ـ معاذ الله ـ در قبال وحي باشد! عقل در مقابل نقل است، نه عقل در مقابل وحي! اين تعبير، تعبيرِ نارواست که شرعاً اينطور است و عقلاً آن طور است! عقل در مقابل شرع نيست، بلکه عقل در مقابل نقل است! شرع مقابل ندارد، وحي مقابل ندارد، پيغمبر مقابل ندارد، علي و اولاد علي مقابل ندارند! حکيم در برابر فقيه است، نه اينکه ـ معاذ الله ـ حکيم در برابر نبيّ باشد.