درس تفسیر آیت الله جوادی

95/01/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 4 سوره احقاف

﴿حم (۱) تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (۲) مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّي وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ (۳) قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (٤)﴾

سوره مبارکه «احقاف» در مکّه نازل شد؛ مهم‌ترين دليل بر اينکه اين سوره در مکّه نازل شد، بررسي محتواي اين سوره است. سُوَري که در مکّه نازل شدند، غالباً در محور اصول دين می‌باشند؛ مسئله فروع دين؛ مثل نماز، روزه، حج، زکات و مانند اينها در مدينه نازل شدند، پس در سُوَر مکّي اصول دين و خطوط کلّي اخلاق و فقه مطرح است، در سوره مبارکهٴ «احقاف» هم اصول دين مطرح است. «احقاف» که جمع «حِقف» است، سرزمين رَملي را مي‌گويند «حِقف»؛ قوم عاد و مانند آن چون در آن منطقه زندگي مي‌کردند، اينها را گفتند «احقاف» که در همين سوره مبارکه «احقاف» آيه 21 به اين صورت آمده است: ﴿و َاذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالأحْقَافِ﴾، کلمهٴ «احقاف» هم يکبار در قرآن ذکر شده که آن هم در همين سوره است.

نام‌گذاري سُوَر غالباً از باب «عَلَم بِالغَلَبة» است؛ آن سُوَري که نام آنها در روايات اهل بيت(عليهم السلام) آمده است؛ آن سوره به همان نام ناميده مي‌شود، مگر اينکه قرينه‌اي باشد که اين «عَلَم بِالغَلَبة» است، وگرنه در زبان مفسّران يا در ميان تودهٴ مردم اگر سوره‌اي به نام «فيل»، «عنکبوت»، «بقره» و مانند آن شهرت يافت، اينها «عَلَم بِالغَلَبة» است. تفسيرهايي که برای قبل از هزار سال است ـ چه از اهل سنّت[1] و چه از ما[2] ـ معمولاً مي‌گويند: «في تفسير سورة التي يذکر فيها البقره»، نه سوره «بقره»! يا «في تفسير سورة التي يذکر فيها العنکبوت»، نه سوره «عنکبوت»! کم‌کم براي تخفيف و به عنوان «عَلَم بِالغَلَبة» شده سوره «بقره»، سوره «عنکبوت»، سوره «فيل»، وگرنه معارف فراواني در آن سُوَر هست و وجهي ندارد که اين را به سوره «بقره» نام‌گذاري کرد يا فلان؛ «احقاف» هم همين‌طور است! ولي در کنار «احقاف» لغتي است به نام «احقاب» که هر «حِقب»ي تقريباً نزديک به هشتاد سال است، نزديک يک قرن است. در سوره مبارکهٴ «نبأ» که به عنوان ﴿لاَبِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً﴾[3] است يک چيز جدايي است؛ آيه 23 سوره مبارکهٴ «نبأ» اين است که ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَاداً ٭ لِلطَّاغِينَ مَآبَاً ٭ لاَبِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً﴾؛[4] اين يعني تقريباً چند قرن، چند تا هشتاد سال. آن «احقاب» که پايانش «باء» است، غير از اين «احقاف» است که پايانش «فاء» است؛ «احقاف» يک سرزمين رملي بود که قوم عاد در آن به سر مي‌بردند، اين سوره تقريباً به عنوان «عَلَم بِالغَلَبة» سورهٴ «احقاف» نام‌گذاري شده است.

مطلب بعدي اينکه درست است که سور مکّي دربارهٴ اصول دين است، ولي بعضي از سُوَر اهميت آن به لحاظ توحيد است؛ بعضي به لحاظ وحي و نبوت است و بعضي به لحاظ معاد؛ در اين سوره از معاد زياد سخن به ميان مي‌آيد. صدر اين سوره ـ سوره «حم» که هفتمين «حم» از «حواميم»[5] هفت‌گانه است ـ مربوط به نزول قرآن کريم است که ﴿تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾. در سوره مبارکهٴ «جاثيه» و ساير سُوَري که به همين تنزيل مصدّر بودند ملاحظه فرموديد که نزول قرآن از سنخ آويختنِ «حَبل متين» است، نه انداختن باران؛ خدا آن‌طوري که باران را نازل کرد قرآن را نازل نکرد، إنزال باران از سِنخ انداختن و تجافي است؛ آن‌طوري که «حَبل» را ـ طناب را ـ آويخته مي‌کنند و از بالا نازل مي‌کنند تا پاييني‌ها به اين «حَبل» اعتصام کنند و از سقوط نجات پيدا کنند، اولاً؛ و به صعود برسند، ثانياً؛ قرآن را به زمين آويخت؛ يعني تجلّي کرد، نه به زمين انداخت که تجافي باشد؛ لذا تنزيل آن با تار و پود عزّت و حکمت است. گاهي اين طناب را معرّفي مي‌کند که تار و پود و نخ آن از چيست، گاهي آن دستي که اين طناب را آويخت و اين طناب را هنوز نگه مي‌دارد ـ آن دست را ـ معرّفي مي‌کند، گاهي «مَهْبَط» اين طناب که از کجا آمده و آويختگي آن در قلب مطهّر کيست را ذکر مي‌کند. تار و پود اين طناب، عزّت و حکمت است، دستي که اين طناب را بافت و آويخت، دست عزيزِ حکيم است و کساني هم که به اين کتاب اعتصام مي‌کنند، از عزّت و حکمت برخوردارند که فرمود عزّت متعلّق به خدا و پيغمبر و مؤمنين است[6] و اگر کسی از عزّت و حکمتِ اين کتاب محروم شد، آن وقت آن عزّت او عزّت کاذبه است که فرمود: ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾؛[7] لذا فرمود تنزيل کتاب از خداست، که خدا عزيز است، که خدا حکيم است و اين کتاب از خدايِ عزيزِ حکيم که آويخته شد، تار و پود آن عزّت و حکمت است. در سوره مبارکهٴ «جاثيه» ملاحظه فرموديد وقتي مي‌گويند در فلان مسجد يا در شبستان يا در فلان سالن يک حکيم درس مي‌گويد يا فقيه درس مي‌گويد يا اصولي درس مي‌گويد؛ يعني درس حکمت، اصول و فقه هست؛ اگر گفتند در فلان کلاس مهندس تدريس مي‌کند، يعني درس هندسه مي‌دهد؛ در فلان کلاس طبيب درس مي‌گويد، يعني درس طب مي‌دهد؛ اگر گفتند: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ﴾[8] که خداي اکرم دارد تعليم مي‌دهد؛ يعني درس کرامت مي‌دهد؛ خداي عزيز دارد درس مي‌گويد، يعني درس عزّت مي‌دهد؛ خداي حکيم دارد تدريس مي‌کند، يعني درس حکمت مي‌دهد که ﴿مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾،[9] اين تعليق حکم بر وصف مُشعِر به عليّت است، مُشعِر به مفاهيم ديگر هم هست؛ در عرف هم همين‌طور است! اگر گفتند فلان مسجد يا فلان مَدْرَس فقيه دارد تدريس مي‌کند، يعني دارد درس فقه مي‌دهد. پس تنزيل کتاب ﴿مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾ است که صدر اين سوره تقريباً با آن شش سوره‌اي که مصدّر به «حم» است هماهنگ است، اين «حواميم» هفت‌گانه صدر آنها درباره عظمت و جلال و شکوه قرآن کريم است.

آن‌گاه اوّلين مطلبي را که ذکر مي‌فرمايد و مطلب عزيزانه و حکيمانه هست، اين است که اين نظام به حق خلق شد. به حق خلق شد، غير از آن است که عالمانه خلق شد؛ عالمانه خلق شدن را در سوره مبارکهٴ «طه» با تبيين نظام سه‌گانه بيان کرده است، وقتي موساي کليم(سلام الله عليه) در دربار فرعون دارد توحيد را و خداشناسي را تبيين مي‌کند ـ در آيه پنجاه سوره مبارکه «طه» ـ موساي کليم فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾، اين آيه کوتاه تقريباً سه جمله‌اي، به سه نظام اشاره کرده؛ هم نظام فاعلي، هم نظام داخلي و هم نظام غايي؛ نظام فاعلي به اين است که هر چيزي که نبود و پيدا شد يک فاعل مي‌خواهد، تصادف و اتفاق و شانس و امثال اينها که جزء خرافات است! چيزي که هستي ندارد و بعد پيدا مي‌کند، کسي آن را آفريد! اين نظام فاعلي را مشخص کرد که فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي﴾؛ آن‌که مُعطي است، آن‌که خالق است و آن‌که آفريدگار هست «الله» است، اين نظام فاعلي است.

نظام داخلي اين است که هر چه را خلق کرد محققانه و عالمانه خلق کرده است. شما مي‌بينيد آنچه را که مربوط به حشرات و حيوانات است ـ حلال گوشت، حرام گوشت، آبزي، خشک‌زي، دو حيات‌دار، هوايي، دريايي، صحرايي ـ هر حيواني را که خلق کرد، تمام نيازهاي دام‌پزشکي او را به او داد؛ کيفيت ازدواجش، زاد و ولدش، شير دادنش، اين‌طور نيست که حالا اگر حيواني حرام گوشت بود عالمانه و محققانه خلق نشده باشد، هيچ فرقي بين بوزينه و طاووس نيست! ممکن است حيواني زيبا باشد و حيواني زيبا نباشد، اما همه اينها طبق اصول علمي خلق شدند؛ يعني يک بوزينه هر چه را که در زاد و ولد و زندگي و تغذيه و بيماري و علاج بيماري لازم داشت، خدا به او داد؛ در معادن اين‌طور است، حيوانات اين‌طور است، درختان اين‌طور است، تمام گياهان را ذات اقدس الهي آنچه لازمه رشد يک گياه و باروري و ثمردهي است به آن داد، اين‌طور نيست که کسي بگويد: اي کاش! اين گياه اگر اين‌طور بود بهتر بود؛ هر گياهي و هر درختي که بايد هر ميوه‌اي بدهد را عالمانه خلق کرد، انسان همين‌طور است! حيوان همين‌طور است! پرنده‌ها همين طور هستند! ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾، اين نظام داخلي است.

نظام غايي هم اينکه اين هدف دارد، ﴿ثُمَّ هَدَي﴾. مقصد دارد، يک؛ مقصد که بي‌صراط مستقيم نمي‌شود، دو؛ صراط مستقيم هم تَطَرُّق مي‌خواهد، يعنی کسي بتواند اين راه را برود، سه؛ راهنما مي‌خواهد، چهار؛ همه اين کارها را فرمود ما کرديم! اين هزارها گوسفند را می‌بينيد، وقتي مادر اينها، آنها را به دنيا آوردند، با اينکه از نزديک اينها را نمي‌بينند، ولي کاملاً هنگام ـ بامداد يا شامگاه ـ شير دادن، هر مادري بچه‌ خود را مي‌شناسد و هر بچه‌اي هم مادر خود را مي‌شناسد! چه کسی اينها را هدايت مي‌کند به پرورش و رويش و امثال آن؛ مقصدِ اينها را هم مشخص کرده، راه را هم مشخص کرده، وسيله پيمودنِ اين راه را هم مشخص کرده است. اين سه نظام است: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي﴾ اين نظام فاعلي، ﴿كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾ نظام داخلي و ﴿ثُمَّ هَدَي﴾ که اين نظام غايي است.

اما اين نظام‌هاي سه‌گانه به حق است، اين به حق بودن حالا يا «باء» باي مصاحبه است يا باي ملابسه است؛ يعني اين ساختار حقيقتي را به همراه دارد؛ يعني اگر از مهندسي سؤال بکنيد که اين شبستان را، اين مسجد را و اين سالن را با چه چيزي خلق کردي؟ او مي‌گويد مثلاً با سيمان خلق کرديم، با آهن خلق کرديم و با سنگ خلق کرديم، با اينها ساختيم. از خدا سؤال مي‌کنيم که اين نظام را با چه چيزي خلق کردي؟ هيچ چيزي نبود که تا بيافريند! فرمود من اين نظام را به حق خلق کردم؛ به حق خلق کردم يعني چه؟ يعني ساختار اين نظام، باطل را نمي‌پذيرد. در درون ما که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[10] اين شاهد خوبي است؛ ذات اقدس الهي براساس اصول علمي، اين دستگاه گوارش ما را خلق کرده است. از خدا سؤال مي‌کنيم اين روده و معده و دستگاه گوارش را به چه چيزي خلق کردي؟ مي‌گويد به سلامت خلق کردم؛ يعني اين روده و معده و اين دستگاه گوارش مثل يک ظرف خالي و مثل يک تُنگ نيست که هر چه به آن بدهي بپذيرد! در ظرف خالي چه عسل بريزيد و چه سمّ بريزيد آن را نگه مي‌دارد؛ اما اين دستگاه گوارش به سلامت خلق شده است، مختصري اين غذا مسموم باشد اين بالا مي‌آورد؛ يعني من اين را قبول نمي‌کنم، فطرت هم اين‌چنين است! فطرت هم به سلامت و حق خلق شد؛ کسي را بخواهيد فريب بدهيد، همين که فهميد بالا مي‌آورد؛ دروغ را، فريب را و نيرنگ را نمي‌پذيرد، عالَم هم همين‌طور است! اين نظام هستي باطل را نمي‌پذيرد! اين همه باطل‌ها آمدند و رفتند، فقط چند نفر که انبيا هستند ماندند! آنچه مانده است حق است؛ يعني هاضمه زمين و آسمان ستم را نمي‌پذيرد و يک وقت بالا مي‌آورد، حالا زود يا دير. پرسش: الآن به وسيله ژنتيک می‌توانند در گياهان تغييراتی را به وجود بياورند و هيچ اتفاقی هم نيفتد؛ مثلاً می‌گويند که پياز پُر از سمّ است.[11] پاسخ: بله، مثل خود سموم، مثل خود ترياک؛ اين ترياک براساس اصول علمي پيدا مي‌شود و از هر جايي هم پيدا نمي‌شود. بخشي از داروها را هم همين ترياک تأمين مي‌کند؛ منتها بي‌جا مصرف مي‌کنند. ترياک مثل عسل براي خودش يک فوايد فراواني دارد، اين سَمّ هم براي بسياري از بيماري‌ها فوايد فراواني دارد؛ منتها بي‌جا مصرف کردن آن ضرر دارد. پرسش: عرض کردم که به پياز گاهی کود شيميايي می‌دهند و گاهی هم نمی‌دهند، ژنتيک آن را عوض می‌کنند؟ پاسخ: بله آن هم براساس اصول علمي است که اگر بخواهند ژنتيک را عوض بکنند چه کودي بايد بدهند و اگر بخواهند عوض نکنند چه کودی مي‌خواهد، اين مثل تلقيح است؛ تلقيح و تغيير جنسيت هم براساس اصول علمي است. پرسش: اين پيازهايي که کود شيميايي می‌دهند خود سم است! پاسخ: بله، خود سَمّ درست کردن هم امر علمي است؛ يعني اگر کسي بخواهد غذايي را مسموم کند از هر راهي نمي‌شود، بايد عالمانه و محققانه باشد؛ بمب ساختن، تخريب کردن، اعدام کردن، ترور کردند و انفجار همه اينها بايد از راه عالمانه باشد. پرسش: آيا اين باطل نيست؟ پاسخ: دو حرف است! علم که باطل نيست! صَرف آن در جاي بي‌جا باطل است! ظلم باطل است! مگر «جحيم»، «نار» و «آتش» که ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[12] است کار کمي است! سوزاندن و سوختن و ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[13] مگر کار آساني است؟! اما همه عالمانه است! چه چيزي بسوزد، چه چيزي نسوزد، چه کسي بسوزد، چقدر بسوزد، چه کساني بسوزند ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[14] همه عالمانه است؛ سمّ اين‌طور است، سوختن اين‌طور است، انفجار اين‌طور است، مگر مي‌شود با هر چيزي جايي را منفجر کرد؟! منتها صَرف آن بي‌جاست. گاهي اين کوه‌ها را انسان مي‌خواهد منفجر بکند، موانع راه را بردارد و تسطيح کند، اين همه جبال «شاهق»[15] را با همين مواد منفجره تسطيح کردند؛ اين مواد منفجره براي آن است، صَرف بي‌جای آن همين‌طور است. پس سمّ، انفجار، آتش و مانند اينها اين‌طور نيست که نظم عالمانه نداشته باشند، صَرف آنها گاهي بي‌جاست و گاهي بجاست. تمام اين کوه‌هايي را که برداشتند و جاده درست کردند، به وسيله همين مواد انفجاري بود.

بنابراين، اين نظام گذشته از آن سه ضلعي که دارد؛ يعني نظام فاعلي را دارد که ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي﴾، نظام داخلي دارد که ﴿كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾ و نظام غايي را دارد که ﴿ثُمَّ هَدَي﴾، کلّ اين مجموعه با حقيقت آميخته شده است؛ يعني مصالح ساختماني آسمان و زمين حقيقت است که اين باطل را نمي‌پذيرد، فريب را نمي‌پذيرد، نيرنگ را نمي‌پذيرد؛ کسي بخواهد با ظلم و نيرنگ در جهان زندگي کند، يک وقت بالا مي‌آورد، چرا؟ چون اين با ساختار عالَم هماهنگ نيست؛ اما آنکه حق است مي‌ماند، براي اينکه با ساختار عالَم هماهنگ است؛ لذا گاهي به صورت موجبه و گاهي به صورت سالبه مي‌فرمايد: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾؛[16] يعني اين نظامي که شما مي‌بينيد، اين‌طور نيست که هر کاري شما بکنيد اين را جا بدهد، اين يک روز در نهايت بالا مي‌آورد؛ اگر کسي دروغ گفت، ولو بعد از پنجاه سال رسوا خواهد شد، براي اينکه اين نظام، نظام حق است، نظام صِدق و خَير است، اين‌طور نيست که هر کسي هر کاري کرد، کرد و بگويد: گذشت، گذشت! اين‌طور نيست، اين نظام يک وقت او را رسوا مي‌کند، اين مي‌شود نظام حق!

بخشي از اينها در خود دنيا ظهور مي‌کند، بخش مهم آن درباره قيامت است؛ به هر حال اين همه آرا و اخبار و مکتب‌ها و نظرها که هست، همين‌طور بايد براي ابد حلّ نشده بماند يا نه، صحنه‌اي هست که در نهايت «حق» مشخص مي‌شود؟ اين فتاوايي که هست، اين آرايي که هست، اين مکتب‌ها و نِحله‌هايي که هست، هميشه و براي ابد همين‌طور «مختلفٌ فيه» بايد بماند يا ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾[17] روزي بايد باشد که به همه اين اختلافات خاتمه بدهد؟ فرمود روزي هست که به همه اختلافات خاتمه داده مي‌شود، در تمام اين نِحله‌ها، مذهب‌ها، آرا و فتاوا يک روز معلوم مي‌شود که حق با کيست؛ لذا فرمود ما آسمان و زمين را به «حق» خلق کرديم.

مطلب ديگر اين است که خدا فرمود ما يک سلسله حرف‌هايي داريم و يک سلسله کارهايي هم داريم؛ اضلاع سه‌گانه اين مثلث هم با هم هماهنگ‌ هستند. حرف‌هاي ما يکدست است، کارهاي ما هم يکدست است، کارهاي ما با حرف‌هاي ما و حرف‌هاي ما هم با کارهاي ما يکدست است؛ حرف‌هاي ما که به نام قرآن کريم است، آن را در سوره مبارکهٴ «نساء» آيه 82 مشخص کرد، فرمود: ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾؛ شما قرآن را خوب بررسي کنيد و چندين بار مطالعه کنيد، اوّل تا آخر و آخر تا اوّل را که بررسي کنيد، هيچ اختلافي با هم نمي‌بينيد! کتابي است که مثلاً حدود 23 سال به تدريج ـ در حال جنگ، در حال صلح، در حال هجرت، در مکه و در مدينه، در حال فقر، در حال غنا، در حال رنج و در حال گنج ـ در طي اين سال‌ها نازل شده است و هيچ اختلافي باهم ندارد؛ اين حرف‌هاي الهي است، چون خيلي‌ها تلاش و کوشش کردند که ببينند اين آيات با هم هماهنگ است يا نه! از ديرزمان قرآن محور اصلي بود، مرحوم سيد حيدر آملي[18] ـ ايشان برای هفتصد سال قبل است ـ بعد مرحوم فيض[19] که برای چهارصد سال قبل است، اين را مرحوم فيض در وافي[20] از مرحوم سيد حيدر آملي[21] نقل کرده است، آن وقت آن بزرگوار از چه کسي نقل کرده است بايد بررسي بشود، از ديرزمان آمدند درباره قرآن کريم کارهاي گروهي و جدّي کردند! اوّل آمدند سُوَر قرآن را شمردند، بعد آيات آن را شمردند که اين مشخص است قرآن چند سوره دارد و چند آيه دارد، براي همه روشن است؛ چند جمله دارد، چند کلام دارد و چند کلمه دارد، اين را مشخص کردند؛ هر کلمه که حرف دارد، چند حرف دارد، چند «الف» دارد، چند «باء» دارد، چند «جيم» دارد و چند «دال» دارد، اين را مشخص کردند. هزارها هزار هم مشخص کردند! بعد از کلمه و حرف‌ها، آمدند به إعراب رسيدند که چند رفع دارد، چند نصب دارد و چند جَر دارد؛ بعد آمدند به حرکات رسيدند که چند فتحه دارد، چند کسره دارد و چند ضمه دارد؛ بعد آمدند به تشديد که چند تشديد دارد؛ اين را هفتصد، هشتصد سال پيش مرحوم آقا سيد حيدر آملي نقل کرده است، يک چنين کتابي است! لحظه‌به‌لحظه روي تشديدهاي آن، فتحه‌هاي آن، حرکت آن آمدند گروهي کار کردند، با نبود وسايل! تمام تلاش و کوشش را کردند ببينند که اين کتاب يکدست هست يا يکدست نيست! ديدند که هيچ اختلافي در آن نيست. قرآن تحدّي کرده! فرمود: ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾، بعد از سيصد سال از مرحوم سيد حيدر آملی، مرحوم فيض که برای چهارصد سال قبل است، در وافي اين را هم ذکر کرده است. پس يک چنين کتابي است که روي تشديدها و حرکات آن گروهي کار کردند و هيچ اختلافي پيدا نکردند، اين ضلع اوّل.

ضلع دوم که در سوره مبارک «مُلک» است فرمود: شما موجودات سپهري را بررسي کنيد، موجودات زميني را بررسي کنيد، دريا و موجودات دريايي را بررسي کنيد، معادن و موجودات معدني را بررسي کنيد، ببينيد که ناهماهنگي در اسرار خلقت هست يا نه؟ در آيه سوم سوره مبارکه «مُلک» به اين صورت فرمود: ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾؛ البته اختلاف غير از تفاوت است؛ تفاوت يعني اين سلسه‌اي که هست، اگر برخي از حلقات آن فوت بشوند، وقتي که فوت شد، اين سومي از اوّلي گسيخته مي‌شود؛ فرمود ما هيچ فوتي نداريم در عالم! اين حلقات زميني و آسماني و آنچه در آسمان و زمين است، هر چيزي سر جاي خودش است، اين‌طور نيست که جايي يک فوت و تفاوتي باشد که چهارمي از دومي بريده باشد و اين وسط که سومي است فوت شده باشد، هيچ ممکن نيست که چيزي در جاي خودش نباشد؛ دوبار، سه‌بار يا صد بار هم که شما بررسي کنيد، مي‌بينيد که هر چيزي جاي خودش است. پرسش: عالم اثبات چه چيزی را ثابت می‌کند؟ پاسخ: علم! علم بررسي مي‌کند. خيلي‌ها کار کردند؛ منتها متأسفانه آفريدگار را نمي‌دانند، وگرنه همان‌طوري که عدّه‌اي اين حرکات کتاب را بررسي کردند، فيزيکدان‌ها اين‌طورند، شيمي‌دان‌ها اين‌طورند و سعي و تلاش و کوشش آنها هم اين است، آنهايي که اين کار را کردند و چيزي را که کشف کردند، قدر و حرمت آنها را هم ديگران بدانند. شما ببينيد در جريان بحث نيوتن[22] که در نيمه قرن هفدهم ـ از 1665 و 1666 ـ جاذبه‌ را کشف کرده است، بعد از کشف اين امور فيزيکی و رياضي و مانند اينها بقيه عمر خود را به الهيات و تاريخ و اينها پرداخت؛ اين را در شرح حال نيوتن می‌بينيد که دو عنوان در او بود؛ يکي نيوتن و يکي هم نيوتن سيب! در جريان نيوتن و تاريخ زندگي او مي‌گويند که چه وقت او جاذبه را کشف کرده است، چه وقت درس خوانده است و کجا درس خوانده است. نيوتن سيب يک عنوان ديگري است؛ يعني اينکه سيبي از درخت افتاد و ايشان جاذبه را طبق حدس کشف کرده است، اين را در بحث نيوتن سيب ذکر کردند، چون او جاذبه را به علّت افتادن سيب روي زمين که اين زمين آن سيب را جذب مي‌کند، جاذبه را کشف کرد و اروپايي‌ها به اين درخت احترام گذاشتند، تا اين درخت سبز بود اين درخت نزد آنها محترم بود و کسي کاري به اين درخت نداشت، وقتي اين درخت خشک شد آن چوب‌ها را هم محترم نگه داشتند، براي اينکه مي‌گفتند اين چوب‌ها باعث شده است که نيوتن يک چنين چيزي براي ما کشف کرده است؛ ما اگر به مرقد امام احترام مي‌گذاريم براي اينکه او کارهايي را کرده که صدها برابر بالاتر از کار نيوتن؛ اگر غرب را مي‌بينيد که قدري پيشرفت کرده است، برای همين است؛ آنها چوب را نمي‌پرستند، ولي مي‌گويند چون اين چوب منشأ يک کشف علمي است، اين چوب خشک شده براي ما محترم است! به هر تقدير اينها اين کارها را کردند! اگر شما مي‌بينيد که الآن اينها دورترين ستاره‌ها را از نزديک دارند مي‌بينند، سياه‌چاله‌ها را مي‌بينند و وجب به وجب را بررسی کردند و می‌کنند، براساس نظم علمي بررسي کردند! دريا رفتند، صحرا رفتند، آسمان رفتند، زمين رفتند، هر جا رفتند نظم عالمانه ديدند؛ لذا فرمود هيچ فوتي در عالَم نيست! اختلاف هست که يکي بزرگ است و يک کوچک است، همين اختلاف منشأ برکت است! يکي در شرق است، يکي در غرب است، يکي روشن است، يکي تاريک است، اين اختلاف منشأ برکت است؛ اما فوتي در کار نيست؛ فوت يعني اين سلسله حَلَقات بعضي در جاي خودشان نباشد و فوت بشوند که اين حلقهٴ بعدي از حلقهٴ قبلي گسيخته باشد، فرمود چنين چيزي در جهان نيست: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾. فرمود حالا شما ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾؛ يکبار، دوبار، سه بار يا کمتر بيشتر فَطر و شکافي در عالم نمي‌بينيد. ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾،[23] اين ﴿كَرَّتَيْنِ﴾ همان اصطلاحي که اهل معقول دارند، در دست مردم هم هست؛ مردم که مي‌گويند مثلاً اين فرش، فرشِ دستِ دوم است، نه يعني دومي اين شخص است، يعني اوّلي نيست! حالا ممکن است ده نفر يا بيست نفر اين اتومبيل را گرفتند و دارند مي‌فروشند يا اين فرش را دارند مي‌فروشند، دست دوم يعني «مَا لَيْسَ بِأوّل»، چون در کتاب‌هاي عقلي ـ لابد خوانده‌ايد ـ مي‌گويند معقول ثاني، يعني «مَا لَيْسَ بِأوّل»،[24] نه معقول دوم! فرمود: ﴿كَرَّتَيْنِ﴾ نه يعني دوبار اگر شما بررسي کنيد بي‌نظمي نمي‌بينيد؛ يعني بيش از يکبار! حالا صدبار هم بررسي کنيد بي‌نظمي نمي‌بينيد: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً﴾ خسته مي‌شويد، ولي بي‌نظمي نمي‌بينيد، اين ضلع دوم.

ضلع سوم آن است آنچه را که در سوره مبارکه «نساء» گفتيم که اقوال خداست و آنچه در سوره «مُلک» است که افعال خداست، اينها باهم هماهنگ هستند؛ هر چه را که گفت شما بخواهيد مصداق آن را پيدا کنيد، در اسرار خلقت است و هر چه که در اسرار خلقت است بخواهيد منطق آن را تبيين کنيد، در قرآن کريم هست. بنابراين بحث از آيات قرآن کريم که سخن از اقوال خداست يک بحث ديني است، بحث از نظام هستي که بحث از افعال خداست نظام ديني است. دانشگاه‌های ما غرق دين هستند، منتها نمي‌دانند! مثل همان ماهي که در آب بود از ماهي‌هاي ديگر سؤال مي‌کرد که دريا چيست و آب چيست؟ آنها دارند فعل خدا را بحث مي‌کنند! هر علمي که موضوع آن فعل خداست، اين ديني است؛ هر علمي که موضوع آن فعل انسان است، اين ممکن است ديني باشد و ممکن است که ديني نباشد! هنر، سينما، خوانندگي، نوازندگي، بافندگي و صنعت، موضوع اينها فعل انسان است و فعل انسان هم ممکن است که حق باشد و ممکن است که باطل باشد؛ اما کسي دارد درباره کار خدا بحث مي‌کند، يک فيزيکدان کار غير ديني ندارد! دارد بحث مي‌کند که خدا چه کار کرد، حالا قبول و نکول عالِم مطلب ديگري است. حالا فرض کنيد که کسي معاصر حضرت امير(سلام الله عليه) بود و کارهاي حضرت امير را دارد بررسي مي‌کند که حضرت امير چه کارهايي را کرده است، او که از روايت کمک نگرفته است! او کارهاي حضرت را از نزديک شاهد بود و بررسي کرده است، اين کار، کارِ ديني است. حالا اگر کسي بحث بکند که حضرت امير چه کارهايي را کرده اين مي‌شود ديني، دانشگاه که بحث مي‌کند که خدا چه کارهايي را کرده اين ديني نيست؟! اصلاً فرض ندارد فيزيک ما، يا شيمي ما ديني نباشد! عالِم گاهي گرفتار نُکول است، اين يک حرف ديگري است؛ ولي علم، علمِ ديني است! ما رياضي غير ديني نداريم! زمين‌شناسي غير ديني نداريم! مگر زمين را او نيافريد؟ اين زمين‌شناس دارد بحث مي‌کند که خدا چگونه زمين را آفريد؟ زمين‌شناسي، درياشناسي، ستاره‌شناسي، نجوم‌شناسي، حيوان‌شناسي، درخت‌شناسي، فرض بکنيم که اين علم غير ديني است، اصلاً فرض ندارد! منتها بعضی از اينها غافل‌ هستند، بايد بدانند که درباره کار خدا دارند بحث مي‌کنند. ما که مي‌گوييم خدا چنين گفت و چنين گفت، علم ما مي‌شود ديني، آن‌که مي‌گويد خدا چنين کرد و چنين کرد ديني نيست؟! البته فرق در آن عالِم است که عالِم گاهي متوجه است که دارد چه کاري مي‌کند و گاهي هم متوجه نيست؛ لذا فرمود که اين نظام، نظام «حق» است و غير از خدا احدي هم سهمي ندارد، کارهاي خدا يکدست است، گفته‌هاي خدا يکدست است، گفته‌ها و کارها، کارها و گفته‌ها يکدست است؛ اگر برهان اقامه کنيم، وقتي به خلقت مراجعه کنيد مي‌بيند همين است. وقتي به خلقت مراجعه مي‌کنيد بعد سري به قرآن می‌زنيد مي‌بينيد که تفسير همين خلقت است؛ هم قرآن تفسير ساختار خلقت است؛ يعنی خالق و مخلوق و نظم، هم نظام هستي وجود عينيِ آيات قرآن کريم است؛ لذا فرمود شما غير خدا را که مي‌پرستيد، آنها چه کاري کردند؟ پرسش: دينی بودن وصف علم است يا وصف عالم است؟ پاسخ: ديني وصف علم است، علم يا ديني است يا غير ديني، متدين بودن برای عالِم است او يا کافر است يا مؤمن. يک وقت انسان مي‌خواهد بحث بکند درباره سينما، خوانندگي، نوازندگي، ريسندگي، بافندگي يا سازندگي، اين مي‌تواند ديني باشد و غير ديني، براي اينکه اين علم، موضوع آن فعل انسان است، مي‌تواند حلال باشد يا حرام باشد؛ اما اگر مي‌خواهد دربارهٴ زمين بحث کند! اين مسيحي که صوت العدالة[25] نوشت، اين علم او علم اسلامي است، چون درباره حضرت امير است، ولو خودش مسلمان نبود و مسيحي بود! متدين بودن غير از ديني بودن است! اين کار غير ديني نيست، چون موضوع «کلُّ علمٍ» خصوصيت آن را مشخص مي‌کند و هر علمي را از راه موضوع آن بايد شناخت، آن راهی را که مرحوم آخوند رفته، آن راه رفتني نيست، چون بعد از موضوع و محمول و نسبت، هدف تأمين مي‌شود! شما اگر بخواهيد بگوييد تمايز به اغراض است، چرا عقب افتاديد؟! تمايز به اغراض نيست، يک؛ تمايز به محمول نيست، دو؛ تمايز به سنخي مسائل نيست که سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) بي‌ميل نبود، سه؛ همه اينها وامدار موضوع‌اند! آنها عوارض ذاتي موضوع‌اند، در هر قضيه حرف اوّل را موضوع مي‌زند! اينکه مي‌گويند «أن موضوع كل علم و هو الذي يبحث فيه عن عوارضه الذاتية»[26] اصل آن برای فلسفه و منطق است که عرضي است، موضوع است و عرض ذاتي است؛ اما فقه و اصول که عرضي و ذاتي نيست! يک سلسله قوانين اعتباري است، اين حرف‌ها از آن‌جا آمده است! آن‌که گفته است درست گفته، حرف اوّل قضايا و مسائل را موضوع ميزند، زيرا موضوع محمول را که عرض ذاتي است جذب مي‌کند، ربط موضوع و محمول به عهده موضوع قضيه است و آن است که محمول را مي‌کشاند! اهداف که بر مسائل مترتّب است، بعد از سامان يافتن مسئله، يعني بعد از ربط محمول به موضوع سامان مي‌پذيرد. ربط محمول به موضوع زمام و افسار آن به دست موضوع قضيه است، زيرا عرض را آن جوهر به دنبال مي‌کشاند! ما اگر خواستيم ببينيم کدام علم اصول است، کدام علم فقه است، کدام علم هندسه است و کدام علم رياضي است، موضوع را بايد نگاه کنيم! کدام علم ديني است و کدام علم غير ديني است، بايد موضوع را نگاه کنيم! علمي که بحث مي‌کند از فعل امام، از فعل پيغمبر(عليهم السلام) يقيناً ديني است! علمي که بحث مي‌کند از فعل خدا که خدا چه کارهايي کرده، هيچ شکي در آن نيست که فيزيک و شيمي ما ديني است! منتها اينها در دريا هستند و در آب توحيد غرق می‌باشند؛ منتها نمي‌دانند که اين توحيد است.

برهاني که در اين آيه هست اين است که بگوييد غير خدا چه کاري کرد؟ در سوره مبارکه «سبأ» فرمود کسي محترم است که کاري کرده باشد، غير خدا «بأحد أنحاي ثلاثه» دستشان خالي است؛ نه «بالاستقلال» ذرّه‌اي را مالک‌ هستند، نه «بالاشتراک» ذرّه‌اي را مالک‌ هستند، نه «بالمظاهرة» در يک ذرّه‌اي سهم دارند که در سوره مبارکه «سبأ» به طور مفصّل گذشت، فرمود: ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَ لاَ فِي الأرْضِ وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَ مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾؛[27] غير خدا چه سِمَتي دارند که شما به آنها احترام مي‌کنيد و سر مي‌سپريد؟ حالا ما کاري به آسمان و زمين ندرايم، يک ذرّه‌اي در عالَم! ذرّه‌اي را شما ثابت کنيد که «بالاستقلال» برای غير خداست، اين نيست! ذرّه‌اي ثابت کنيد که «بالاشتراک» خدا و غير خدا مالک او هستند، اين هم که نيست! ذرّه‌اي را ثابت کنيد که غير خدا ظهير و پشتيبان و معاون و دستيار خداست، آن هم که نيست! پس چرا مي‌پرستيد؟

مي‌ماند مسئله شفاعت؛ شفاعت حق است و شفاعت هم برای پيغمبر و اهل بيت است؛ شفاعت را خدا بايد به آنها اذن بدهد، به غير اينها که اذن نداد! اين‌جا هم در همين بحث سوره مبارکه «احقاف» مي‌فرمايد شما چيزي بياوريد ـ يا از کتب آسماني يا انجيل و تورات و اينها را بياوريد ـ که اين حرف‌هاي شما را امضا بکند يا از کتب اوصيا بياوريد رواياتي که در ذيل اين آيه است را ملاحظه بفرماييد، يا مصحف فاطمه(سلام الله عليها) را بياوريد! ببينيد در آن مصحف يک چنين حرف‌هايي هست يا نه؟ در ذيل همين آيه اين روايت هست.[28] اگر در مصحف فاطمه بود که غير خدا سهمي دارد، بله! اگر در مصحف فاطمه بود که غير خدا چيزي را «بالشرکة» خلق کرده است، بله! اما وقتي که دست همه خالي است، چرا آن را احترام مي‌کنيد؟ چرا مي‌پرستيد؟ پس هيچ ذرّه‌اي مخلوق غير خدا نيست، هيچ ذرّه‌اي «بالاشتراک» غير خدا سهم ندارد، هيچ ذرّه‌اي «بالمظاهرة» ﴿وَ مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ پشتبان و پشتيبان باشند نيست، پس چرا به غير خدا احترام مي‌کنيد؟ اگر اين هست، آن وقت اضلاع مثلث کاملاً درست است؛ يعني گفتار الهي يکدست است، کردار الهي يکدست است و اگر شما بخواهيد قول و فعل خدا را هم هماهنگ کنيد، يکدست است.

 


[1] تفسيرالثعلبی الكشف و البيان عن تفسير القرآن، الثعلبی، ج‌2، ص310.
[2] تفسير التستري، سهل التستري، ص25.
[3] نبأ/سوره78، آیه23.
[4] نبأ/سوره78، آیه21 و 22 و 23.
[5] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبليغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[6] منافقون/سوره63، آیه8.
[7] بقره/سوره2، آیه206.
[8] علق/سوره96، آیه3.
[9] بقره/سوره2، آیه269.
[10] عوالي اللئالي، محمدبن علی بن ابراهيم ابن ابی جمهور الاحسانی، ج4، ص102.
[11] مدير کلّ نظارت بر فرآورده‌هاي غذايي و آشاميدني سازمان غذا و دارو: در سال 1393، چهار محصول شامل خيار، گوجه فرنگي، سيب درختي و برنج از نظر آفت‌کش‌ها و باقيمانده سموم و سه محصول سيب زميني، پياز و کاهو از نظر باقيمانده کودهاي شيمايي شامل نيترات و فلزات سنگين مورد بررسي قرار گرفت که مطابق اين بررسي‌ها ده درصد از نمونه‌هاي مورد آزمايش از نظر باقيمانده سموم کشاورزي بالاتر از حد معمول بوده است.
[12] همزه/سوره104، آیه16.
[13] نساء/سوره4، آیه56.
[14] جن/سوره72، آیه15.
[15] القاموس المحيط، مجدالدين الفيروز آبادی، ج1، ص1.
[16] طه/سوره20، آیه27.
[17] نور/سوره24، آیه25.
[18] آيينه پژوهش، دفترتبليغات اسلامی حوزه علميه قم، ج94، ص15.
[19] ملا محمد محسن فيض کاشاني (زادهٴ ۱۰۰۷ در کاشان ـ درگذشتهٴ ۱۰۹۰ هجري قمري در کاشان)، حکيم فيلسوف، محدّث و عارف دوره صفوي و از دانشمندان شيعه ‌است.
[20] الوافي، الفيض الکاشانی، ج‌9، ص1781.
[21] مرآه العقول، محمدباقرالمجلسی، ج‌12، ص525.
[22] نشريه نقد و نظر، دفترتبليغات اسلامی حوزه علميه قم، ج17، ص12.
[23] ملک/سوره67، آیه3 و 4.
[24] موسوعه مصطلحات علم المنطق عندالعرب، فريدجبر-سميح دغيم-رفيق العجم-جيرار جهامی، ج1، ص1003.
[25] تاريخ اسلام در آيينه پژوهش، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمينی(ره)، ج6، ص2.
[26] کفاية الاصول، الآخوندالخراسانی، ص7.
[27] سبأ/سوره34، آیه22.
[28] تفسير نور الثقلين، الشيخ الحويزی، ج‌5، ص9.