درس تفسیر آیت الله جوادی
94/12/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 13 تا 21 سوره جاثيه
﴿وَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (۱۳) قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِيَ قَوْمَاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۱٤) مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (۱۵) وَ لَقَدْ آتَيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ (۱۶) وَ آتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۷) ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَي شَرِيعَةٍ مِنَ الأمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ (۱۸) إِنَّهُمْ لَن يُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ (۱۹) هذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدي وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (۲۰) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ (۲۱)﴾
در سوره مبارکهٴ «جاثيه» که ششمين ﴿حم﴾ از «حواميم»[1] هفتگانه است، مسائل توحيدي را با تعبيرات گوناگون بيان ميفرمايند و اين مُوهِم تکرار هم نيست، براي اينکه در همه مسائل ـ چه هستيشناسي، چه معرفتشناسي، چه آنچه مربوط حکمت نظري و دانش است و چه آنچه مربوط به حکمت عملي و ارزش است ـ مبدأ همه اينها توحيد است؛ لذا آن را به عنوان مبناي اصلي ذکر ميکند، خدايي است که اينچنين است، بعد آن مَثلِ هستيشناسي يا معرفتشناسي يا عملي يا علمي را بازگو ميفرمايد؛ لذا در همين سوره که فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي﴾ کذا و کذا، بعد در آيه دوازده فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ﴾.
مطلب دوم آن است که تسخير گاهي طوري است که انسان هم ميتواند برابر آن راهنمايي تسخير الهي عمل بکند و گاهي هم اينچنين نيست. ميفرمايد «سماوات» و «شمس و قمر» را براي شما مسخّر کرديم و مانند آن. کاربرد «شمس و قمر» در اختيار ما نيست، ما ناچاريم کارهاي خودمان را برابر سِير «شمس و قمر» انجام بدهيم؛ اما درباره کشتي فرمود که براي شما مسخّر است، «نهر» براي شما مسخّر است، «بحر» براي شما مسخّر است؛ منتها تفاوت گاهي در تقديم و تأخير است، گاهي ميفرمايد ما دريا را مسخّر کرديم تا کشتيراني کنيد و گاهي هم ميفرمايد کشتيها را مسخّر کرديم تا در دريا کشتيراني کنيد. در سوره مبارکه «ابراهيم» آنجا سخن از تسخيري است که مقابل تسخير آيه محل بحث است؛ آيه 32 سوره مبارکه «ابراهيم» اين است که ﴿وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الأنْهَارَ﴾، کشتي را براي شما مسخّر کرد تا در دريا جريان پيدا کند و نهرها را هم براي شما مسخّر کرد؛ اما در آيه محل بحث ميفرمايد: ﴿سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ﴾؛ دريا را طرزي قرار داد که شما ميتوانيد از آن استفاده کنيد و آن تحت تسخير شما باشد؛ هم «نهر» را و هم «بحر» را؛ براي قايقرانيهاي کوچک يا براي بَلَمهاي کوچک «نهر» است و براي کشتيهاي بزرگ «بحر» است که هر دو را براي شما مسخّر کرد: ﴿سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ﴾ و در سوره مبارکهٴ «ابراهيم» هم فرمود: ﴿وَ سَخَّرَ لَكُمُ الأنْهَارَ﴾، پس آبها را مسخّر کرد تا کشتيراني کنيد و کشتي را مسخّر کرد تا در درياها سفر کنيد؛ همه اينها قابل بهرهبرداري مستقيمِ انسان است؛ اما ﴿وَ السَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الأرْضِ﴾،[2] ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ﴾، گونهای خداي سبحان اينها را آفريد که آنها در خدمت بشر هستند، نه اينکه بشر بتواند مسير اينها را تغيير بدهد؛ اين نحوه تسخير است و قسمت علمي آن با ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ خاتمه ميپذيرد و قسمت بهرهبرداري آن با ﴿لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ خاتمه ميپذيرد.
اين سوره چون در مکه نازل شد، افراد زيادي هم از مشرکين حجاز سوء ادب داشتند، تعبيرات بد و رفتار زشت داشتند، فرمود که اگر شما با اينها بخواهيد در يک شهر زندگي کنيد، يک مقدار عفو کنيد و يک مقدار صَرف نظر کنيد: ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ به مؤمنين بگوييد «إغفِرُوا» ﴿يَغْفِرُوا﴾، اين ﴿يَغْفِرُوا﴾ جواب ﴿قُل﴾ نيست تا مجزوم باشد، اين جواب «إغفِرُوا» است که محذوف میباشد. ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ «إغفِرُوا» شما صَرف نظر کنيد، فرمايش تو ـ پيامبر ـ را آنها اطاعت ميکنند ﴿يَغْفِرُوا﴾؛ آنها هم صَرف نظر ميکنند. برخيها خيال کردند که اين آيه با آيه جهاد نَسخ شده است؛ در حالی که آيه جهاد در حال مبارزه سر جاي خود محفوظ است، آيه «عفو و صفح» و امثال آن هم در حال عادي سر جايش محفوظ است. ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ «إغفِرُوا» ﴿لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ﴾ تو وقتي دستور بدهي، آنها هم ﴿يَغْفِرُوا﴾ اين کار را ميکنند که اين ﴿يَغْفِرُوا﴾ مجزوم است، چون جواب امرِ «إغفِرُوا» است که محذوف است، نه اينکه جواب ﴿قُل﴾ باشد، چون جواب ﴿قُل﴾، ﴿يَغْفِرُوا﴾ نخواهد بود. ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّه﴾، فرمود ذات اقدس الهي گاهي به طور عادي زندگي را اداره ميکند و گاهي هم قدرت خاص خدا ظهور ميکند. در ذيل آيه سوره مبارکه «ابراهيم» که فرمود: ﴿وَ ذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾[3] آن روايت نوراني گذشت که «ايام الله» سه روز است: روز ظهور حضرت(سلام الله عليه) است، روز رجعت است و روز قيامت است؛[4] اما اينها حصر نيست که مثلاً «ايام الله» همين سه روز باشد «و لاغير»، اينها آن مصداق کامل «ايام الله» هستند! هر وقتي که قدرت خاصه الهي ظهور بکند «يوم الله» است؛ فيض الهي هر وقت براي مؤمنان ظهور خاص پيدا کرد «يوم الله» هست؛ خواه گاهي به صورت پيروزي مسلمانها، خواه به صورت ذلت و شکست کفّار باشد. فرمود «ايام الله» متعدّد است؛ منتها حالا مصداق بارز آن همان سه روز معروف است. فرمود اينها ﴿لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ﴾، اگر «ايام الله» ظهور بکند که اينها به آن اميدوار نيستند! اين از سنخ «تبشير» به عذاب است که ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾.[5] مؤمنين «ايام الله» را اميدوارند ﴿وَ ذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾؛ اما کافر که به «ايام الله» اميد ندارد تا شما بگوييد اينها به «ايام الله» اميدوار نيستند! بايد گفت که اينها از «ايام الله» هراسي ندارند. تعبير «رجاء» در اينگونه از موارد نظير ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ است، گرچه ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ نکته ديگري دارد که حقيقت است و از سنخ تهکّم و استهزاء و اينها نيست؛ اما اينجا که فرمود: ﴿لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ﴾، اينها که از روز ظهور قدرت الهي هراسي ندارند! منتها به جاي «خوف» که «رجاء» تعبير شد، از سنخ همان ﴿فَبَشِّرْهُم﴾ ميتواند باشد. فرمود: ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّه﴾، «ايام الله» که ظهور کرد چه ميشود؟ ﴿لِيَجْزِيَ قَوْمَاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ که اين تهديد است. پرسش: اين ﴿لاَ يَرْجُونَ﴾ با ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ با هم فرق میکنند؟ پاسخ: بله، اميد دارند که به پيروزي برسند؛ اما اينها اصلاً آن روز را اميد ندارند و اميدوار نيستند؛ يعني هراسي ندارند از آن، چون ميگويند که ـ معاذالله ـ خبري نيست. در سوره مبارکه «معارج» آيه چهل و دوم اين است: ﴿فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّي يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ﴾، اين اختصاصي به آخرت ندارد؛ گاهي ممکن است در دنيا روزي فرا برسد که ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ﴾[6] بشوند؛ سرانجام روزي که قدرت الهي ظهور بکند ـ خواه در دنيا و خواه در آخرت ـ اينها به کيفر تلخ خودشان ميرسند. به جاي اينکه بفرمايد «لا يخافون» و يا «لا يحزنون» و مانند آن، فرمود: ﴿لاَ يَرْجُونَ﴾.
در اين زمينه فرمود چرا چنين است؟ براي اينکه هر کس که کاري انجام بدهد، اين کار از بين نميرود و معدوم نيست، گرچه ما از نظر زمان و زمين از آن ميگذريم؛ ولي چيزي که وارد عالَم هستي شد نابود نميشود و در جاي خودش هست، اين اصل اوّل؛ اصل دوم اين است که ما هيچ چيز معطّلی در عالَم نداريم که يک چيز موجودي باشد؛ ولي «عُطْلَة» باشد، نه در چيزي اثر بگذارد و نه از چيزي اثر بگيرد، يک موجود معطّل بيکار در عالَم نيست، اين دو؛ چون موجود معطّل بيکار در عالم نيست، اين ميافتد در خط توليد، اين سه؛ آثاري دارد، لوازم و ملزوماتي دارد، چهار؛ يک وقت آدم را گرفتار ميکند، پنج. بياني سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) داشتند که دروغ هرگز مخفي نميماند و يک وقت سر در ميآورد؛ اگر کسي حرفي زد، حالا ده سال قبل يا بيست سال قبل يا کاري کرد، حالا ده سال قبل يا بيست سال قبل، اين کار معدوم نيست، ما از آن گذشتيم، در حالی که آن سر جاي خود محفوظ است، اين يک؛ چون موجود هست ميافتد در خطّ توليد، مگر ميشود چيزي در عالَم موجود باشد و معطل و بيکار باشد؟ اينکه نيست، اين دو؛ چون ميافتد در خطّ توليد، لوازمي دارد، ملزوماتي دارد، ملازمات و مقارناتي دارد، اين سه؛ بعد از گذشت مدتي ميشود اردويي از آثار، اين چهار؛ يک وقت يکي از اعضاي اين اردو سر درميآورد، اين پنج؛ اين آقا رسوا ميشود، شش. اگرچه بيست سال قبل اين حرف را زده يا بيست سال قبل اين کار را کرده؛ اما بعد از بيست سال رسوا ميشود! سرّش اين است که اين ميافتد در خطّ توليد! مگر ميشود چيزي در عالَم موجود باشد و بيکار و معطّل باشد؟ فرض ندارد؛ لذا فرمود که هر کسي کاري انجام بدهد از بين نميبرد، يک؛ رابطه ناگسستني عمل و عامل هم سرجايش محفوظ است، دو؛ به هر حال اينکه موجود هست به چه کسي مرتبط است؟ اين در شناسنامه اين آقا ثبت شد، در نظام تکوين الّا و لابد اين کار يا اين حرف به گوينده و انجام دهندهاش مرتبط است. پرسش: پس اين ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾[7] چه میشود؟ پاسخ: بله، سرّ آن توبه کردن است و اين توبه هم فعل اين شخص است. مادامي که انسان در عالَم طبيعت هست، جا براي هرگونه تغيّر است. اين کفّار و مشرکين در صدر اسلام بودند که توبه کردند و ايمان آوردند. اينکه فرمود: خدای سبحان ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[8] يعني بيتوبه، وگرنه اين همه مشرکان صدر اسلام بودند که توبه کردند و سلمان و اباذر شدند! پرسش: عمل بد آن که در عالم انجام داده که اثر وضعی دارد؟ پاسخ: همان! اثر وضعي داشتن آنها معنايش اين است که اين ميافتد در خطّ توليد؛ حالا اثر وضعي برای اين عمل است، ولي مادامي که انسان در عالَم طبيعت هست قابل تغيير است، او «مُبَدِّلُ السَّيِئاتِ بِالحَسَنات» هست، اين کود بدبو است که ميشود گل ياس! اينطور نيست که در عالَم طبيعت عوض نشود، اين انسان کافر است که با توبه اباذر ميشود! اينها «وَثَني» و «صَنَمي» بودند که اباذر و مقداد شدند، اينها از بهشت که نيامدند! مؤمن هم که نبودند! اين همه مشرکان صدر اسلام که توبه کردند شدند اصحاب خاص حضرت، پس انسان مادامي که در عالَم طبيعت هست ميتواند عوض بشود، اينجا جاي تغيّر و دگرگوني است. يک وقت است که ـ معاذ الله ـ گُلي ميپوسد و بدبو ميشود؛ مثل ايمان که مؤمني مرتد بشود! يک وقت ـ إن شاء الله ـ همين تفاله گُل به صورت يک کود درميآيد براي يک گُل معطّر ديگر. اين همه کودهاي بدبو هستند که ميشوند ميوه و سيب و گلابي! در عالَم طبيعت جا براي تغيير و دگرگوني هست و خداي سبحان هم «مُبَدِّلُ السَّيِئاتِ بِالحَسَنات» هست، چه کسي آن بد را خوب کرده و صورت داده؟ آن استعداد را چه کسي شکوفا کرده است؟ آن مبدأ کلّ! پس انسان مادامي که با اختيار خود در مسير برخورد فيض الهي است هدايتپذير است.
بنابراين فرمود عمل زنده است و هيچ عملي از بين نميرود و عامل را رها نميکند، اگر خوب بود در خدمت عامل هست و اگر بد بود مثل مار گزنده دامنگير او ميشود؛ دو طايفه آيات قرآن کريم در اين زمينه هست: يکي براي بيان پيوند ناگسستني عمل با عامل که کاري ندارد آن عمل خوب است يا بد، ديگری هم در تفکيک اعمال است که عمل خوب به سود انسان است و عمل بد به زيان انسان میباشد. اين قسمت دوم در قرآن بيش از قسمت اوّل است؛ آن قسمت اوّل که فقط بيان پيوند عمل با عامل هست، آن در سوره مبارکه «اسراء» آيه هفت است که فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾، برخي از مفسّران خيال ميکردند که «لام» اوّل «لام» نفع است و «لام» دوم را گفتند که براي مُشاکله بيان شده است، وگرنه بايد ميفرمود: «وَ إن أسَأتُم فَعَلَيهَا»؛ نظير آنچه در آيه محل بحث سوره مبارکه «جاثيه» است؛ در حالي که اين «لام» اوّل «لام» اختصاص است و «لام» دوم هم «لام» اختصاص است؛ يعني عمل مختص عامل است و عامل را رها نميکند، در صدد اين نيست که اين عمل خوب است يا بد، عمل برای عامل است؛ چه خوب و چه بد برای عامل است. چون «لام»، «لام» اختصاص است، «لام» اوّل هم سر جاي خودش است، «لام» دوم هم سر جاي خودش است. اين يک طايفه از آيات است؛ اما طايفه ديگر که فراوان هست همين آيه سوره مبارکه «جاثيه» و مانند آن است که ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ﴾ به سود خود، ﴿وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا﴾ به ضرر خود، چون مستحضريد و قبلاً هم اشاره شد که انسان هرگز با دشمن خلق نشده است! اين بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛[9] يعني خودت دشمن ساختي! وگرنه قواي دروني است که خداي سبحان آفريده، نفس مُلهَمه به او داده، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[10] به او داده، اين دين به ما گفته يا درس نخوان و براساس همان فطرت عادي باش يا اگر حوزه و دانشگاه وارد شدي درسي بخوان که با صاحِبخانه درگير نباشد! فرمود من شما را که بيسواد خلق نکردم! آنچه لازمه سعادت شماست را در درون شما من نهادينه کردم، همه فجور و همه تقوا را در درون شما گذاشتم، يا مثل مؤمنين عادي با فطرت سالم زندگي کنيد يا اگر رفتيد حوزه و دانشگاه درسي خوانديد، درسي بخوانيد که با صاحِبخانه درگير نشود، يعنی درسي بخوانيد که با ﴿فَأَلْهَمَها﴾ بسازد، درس شکآور نخوانيد! درسي که شما را غرور ميدهد نخوانيد! چيزي بخوانيد و مهماني دعوت کنيد که با صاحِبخانه درگير نشود، وگرنه مشکل پيدا ميشود. اينکه شما ميبينيد «أَعْدَي عَدُوِّكَ» هست، بعد پيدا شد! شما ميبينيد هيچ ميوهاي در درون آن کِرم نيست، مگر اينکه حرف باغبان را گوش ندهد! آن ميوهاي که تحت تدبير باغبان مدبّر نيست و حرف باغبان را گوش نميدهد، از آب خوب استفاده نميکند، از کود خوب استفاده نميکند، از هواي خوب استفاده نميکند، در درون خودش کِرم ميسازد، وگرنه ميوه که در درون آن کِرم نبايد باشد! حالا که کِرم پيدا شده، «أَعْدَي عَدُوّ» سيب همين کِرمي است که خودش ساخته است. الآن تمام غذاهايي که اين ميوه تغذيه ميکند، بخش وسيعي از آن را به خدمت اين کِرم ميدهد، اين کِرم که بدون تغذيه رشد نميکند، چطور رشد کرده است که تمام فضاي اين سيب را گرفته؟ اين آب را، اين خاک را، اين کود را گرفته و به جاي اينکه به خودش بدهد، به اين کِرم داده است و اين رشد کرده است، وگرنه در درون ما ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾،[11] وگرنه «أَعْدَي عَدُوِّ» را که خلق نميکرد.
بنابراين مائيم که دشمن ميسازيم، مائيم در درون خودمان دشمن ميتراشيم، ما ميتوانيم در درون خودمان «أصدق صديق»[12] بسازيم، «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه»،[13] اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است! اين مفيد حصر است؛ از جاهايي که تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است، همين است. نفرمود: «عَقلُ کُلّ امْرِء صَدِيقُهُ»، بلکه فرمود: «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ» اين خبر مقدم که «عَقْلُهُ» مبتداي مؤخر است. نفرمود: «عَقلُ کُلّ امْرِءٍ صَدِيقُهُ»، فرمود انسان يک دوست بيشتر ندارد و آن عقل اوست که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان».[14]
بنابراين عمل زنده است و عامل را رها نميکند، اگر خوب باشد که به سود اوست و اگر بَد باشد به زيان اوست. اين آيه سوره مبارکه «اسراء» دو پيام دارد: يکي مسئله اختصاص است و ديگری مسئله امتناع؛ محال است کسي به کسي بد بکند، محال است که کسي نسبت به کسي خوب بکند! اين «بالعرض» است، سايهٴ عمل بدِ انسان به ديگري ميافتد، حتي در قتل! اگر کسي، کسي را کُشت، صدها برابر آن قتل، در درون خود سمپاشي کرده است که به عذاب «أبَد» يا «أليم» گرفتار ميشود، سايهٴ اين ستم، خورده روي اين مقتول؛ مثل اينکه در درون خانه خود يک «کَنيف» و يک چاه بدبو کَنده، گاهي رهگذری که ميگذرد بوي اين به شامّه او ميرسد، همين! محال است که انسان به کسي بد بکند يا به کسي خوب بکند، «الّا بِالعَرَض». همين که تصميم گرفت که معصيت بکند و راه کسي را ببندد، چندين غُدّه در خود ايجاد کرده است؛ حالا گوشهاي از آثار اين غدّه به ديگري هم ميرسد، چه اينکه در بخش إحسان هم همينطور است! اگر کسي تصميم گرفته که به ديگري راه بدهد و مشکل ديگري را حلّ بکند، اين تصميم او روح و ريحان است، اين قُربت او روح و ريحان است، اين ارادهٴ او روح و ريحان است، ﴿وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾[15] اين روح و ريحان است، آن وقت سايهاش به ديگري ميرسد که براي ديگري مثلاً خانهاي ساخته يا فرشي را به ديگري داده است يا ديگري را درمان کرده است. اين «لام» اختصاص نشان ميدهد که آنکه «بالذات» و «بالاصالة» از عمل طَرفي ميبندد خود عامل است! «بِالعَرَض» خَير نصيب ديگري ميشود! اما اينجا که فرمود: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا﴾ اين جزء طايفه ثانيه است، هيچ ارتباطي بين اين آيه و آيه سوره مبارکه «اسراء» نيست. فرمود بد کرديد به خودتان به تعبير حکيم فردوسي: اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي[16] بعد چه وقت حساب ميشود؟ «يَوْمِ الْحِسَاب» مراجعه ميشود که ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾، اين زمينه است براي اينکه پس ما مکتبي ميخواهيم، يک روز حساب و کتابي ميخواهيم، يک حق و باطلي ميخواهيم، يک صدق و کذبي ميخواهيم، يک خَير و شرّي ميخواهيم، يک حَسَن و قبيحي ميخواهيم تا معلوم بشود که چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است. اين سَرپُلي است براي بيان شريعت! ميفرمايد ما قبلاً اين مسئله را براي انبياي ديگر و اُمم گذشته مخصوصاً بنیاسرائيل بازگو کرديم، براي شما هم بازگو ميکنيم که بشر شريعت ميخواهد. شريعت؛ يعني «مورد الشاربة».[17] اين شريعه فرات را که شريعه ميگويند، برای همين است، اين نهرهاي بزرگ که عميق است و روان، از هر جاي آن نهر نميشود آب گرفت، برخي از جاهاست که يک گُدار و يک شيب ملايمی دارد، از آنجا رهگذر ميرود و آب ميگيرد. آن مقدار که شيب ملايم دارد و جاي رفت و آمد است، به آن ميگويند «شريعة». «شريعة» يعني «مورد الشاربة». در شمال شرقي کربلا که فرات جاري است، آن نهر بزرگي است و نميشود که از هر جاي آن آب گرفت، فقط يک بخش خاصي بود که شيب نرمی داشت، آنجا آب ميگرفتند، به آنجا ميگفتند شريعه فرات، آنجا را با تيراندازها بستند که آب به اهل بيت نرسد، وگرنه جاي ديگر که جاي آبگيري نبود. اين «شريعة» بود که انسان راه دارد به آن آب حيات. فرمود ما شريعت فرستاديم که همه اينها را براي شما بيان کند، چون شريعت هست نبوت هست؛ چون شريعت هست حکمت هست، ما از کجا ميفهميم اين شخص «پيغمبر» است؟ براي اينکه کتابي که مشتمل بر شريعت هست را او آورده است. از کجا بفهميم که اين حرف «حکمت» است، چون «عزيزِ حکيم»[18] اين را فرستاده است. پس حکمت در خود قرآن است، شريعت يعني متن قرآن است، اثبات نبوت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به وسيله قرآن است. فرمود ما قبلاً به ديگران داديم، اينها را هم داديم؛ اين براي آن است که بشر ادعاي ربوبيت نکند. الآن ببينيد خيلي از بشرها فرعون عصرند؛ منتها «بالصراحة» نميگويند که ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾،[19] در همه مدت و در تمام کارها به اين سه عنصر محتاجيم؛ عنصر اصلي که توحيد است را آنها برداشتند و خودشان به جاي عنصر اصلي نشستند. هر کشوري در هر حال يک موادّ قانوني دارد، مثلاً ما يک رساله عمليه داريم يا مثلاً موادّ قانوني مجلس شوراي اسلامي داريم که اين کاربردي و عملياتي است، اين را همه کشورها دارند؛ اين امر مشترک بين مؤمن و کافر است. امر دوم آن است که اين موادّ حقوقي را از يک سلسله مباني ميگيرند، مثل عزّتِ مملکت، امنيتِ مملکت، امانتِ مملکت، استقلالِ مملکت، زندگي مسالمتآميز، عدم دخالت در شئون ديگري، اجازه ندهند که کشورها در شورا دخالت بکنند، فضاي سالم، مواسات، مساوات، دستگيري نيازمندان، بهداشت، همه اينها مباني اصلي است که از اين مباني آن موادّ حقوقي استنباط ميشود، اين مشترک بين مؤمن و کافر است. کليد همه اين مباني که «مبني المباني» است عدل است، اين مشترک بين مؤمن و کافر است که به عنوان اصل عدل را همه ميپذيرند، حقوق بينالملل هم اين را قبول کرده است. عدل هم مفهوم آن «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِي مُوضِعِه»[20] هست، اين معنايش روشن است که مسلمان و کافر قبول کردند، حقوق بينالملل هم قبول کرده است؛ تا اينجا مشترک بين مسلمان و کافر است؛ اما از اينجا به بعد که عدل «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِي مُوضِعِه» است، جاي اشيا را چه کسي بايد معيّن کند؟ جاي اشخاص را چه کسي بايد معيّن کند؟ مؤمن ميگويد جاي اشيا را اشياءآفرين و جاي اشخاص را اشخاصآفرين بايد معيّن کند، ولی کافر ميگويد جاي اشيا را خودم و جاي اشخاص را خودم تعيين میکنم، اين همان فکر فرعوني است! اين ميشود: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾،[21] اين حقوق سازمان ملل هيچ پايهٴ علمي ندارد؛ لذا شما ميبينيد يک روز ملتي را که از کشور خودش دارد دفاع ميکند ميگويند تروريسم؛ حزب الله را ـ معاذ الله ـ ميگويند تروريسم است! يک روز هم که چنين نخواهند، ميگويند از فهرست تروريسم برداشته شد. آن منافق تروريسم را و آن داعش تروريسم را ميگويند او مدافع است، اين را که مدافع است و از کشور خودش و از دين خودش دفاع ميکند را ميگويند تروريسم، سرّش اين است که واقعاً اينها فرعون هستند! واقعاً خود را «الله» ميدانند! چرا؟ براي اينکه منبع ندارند! شما تا اينجا آمديد، گفتيد ما عدل داريم، معناي عدل هم اين است که هر چيزي سر جايش باشد، تا اينجا درست است؛ اما جاي اشيا کجاست؟ شما ميگوييد هر چه که از انگور درست شده، چه شيره انگور و چه شراب انگور هر دو حلال است، ما ميگوييم آنکه انگورآفرين است بايد فرق بگذارد، نه شما! اينها نميدانند که فرعون میباشند و ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هستند، ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾[22] هستند، ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[23] هستند، همين است! شما وقتي بررسي کنيد و سؤال بکنيد که شما اين قانون را از چه چيزي ميگيريد؟ شما که قبول داريد عدل است، معناي عدل را هم که ميدانيد روشن است؛ يعني «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِي مُوضِعِه»، اما جاي اشيا کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ اين قرآن است که ميگويد شما درباره ارث دختر و پسر حرف نزنيد، دختر را ما آفريديم، پسر را ما آفريديم و مصالح اينها را ما ميدانيم، ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾،[24] شما چه ميدانيد که آينده چه پيش ميآيد؟! پرسش: اهل کتاب مدّعي هستند که از کتب آسماني گرفتند! پاسخ: از کتب آسماني گرفتند؟ اگر از کتب آسماني گرفته باشند که موحّد هستند و ميشوند اهل کتاب! اينها اصلاً اهل کتاب نيستند! اينها نه اهل کتاب، نه اهل قرآن و نه اهل عترت هستند؛ آنهايي که اهل کتاب میباشند بايد مواظب باشند که مطابق با شريعت خودشان باشد که همينجا قرآن ميفرمايد ما به بنياسرائيل شريعت داديم، اينها عالماً و عامداً در برابر پيغمبر خودشان ايستادند! آنهايي که معاصر موساي کليم بودند اينطور بودند، اينها که معاصر نيستند چگونه خواهند بود؟! در همين بخش فرمود ما به بنياسرائيل اين معارف را داديم، اينها عالماً و عامداً در برابر کليم حق ايستادند و وجود مبارک موساي کليم فرمود امر بر شما مشتبه نيست، براي شما ثابت شد من پيغمبرم، ﴿لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾؛[25] شما صد درصد ميدانيد که من پيغمبر هستم! يک وقت يک کسي شبهه دارد، آن حرف ديگری است؛ در سوره مبارکهٴ «صف» فرمود شما بنياسرائيل که در نبوت من ترديد نداريد! اين همه معجزات از من ديديد و آن همه مبارزات با سَحَره را از من ديديد، تازه پاي شما از دريا گذشته است، شما که معجزات را ديديد ﴿لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾، بنابراين با ميل خودشان دارند کار ميکنند! گفتند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾.[26] غرض اين است که در درون اينها يک تفکر فرعوني هست، ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾ هست ـ حالا چه بگويند و چه نگويند ـ ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ هست، آنکه ميگويد جاي اشيا را من بايد تعيين کنم، جاي اشخاص را من بايد تعيين کنم، چه کسي تررويسم است را من بايد بگويم، چه کسي مدافع است را من بايد بگويم! اين يعني تصرف جای «الله»! پرسش: اگر بگويد من با عقل ميگويم، چه؟ پاسخ: عقل هم ميگويد اگر عقل داريد، بايد عقلآفرين را ببينيد که چه ميگويد! تو که اشيا را نيافريدي! قبل از اينکه تو بيايي اينها سر جايش بود، بعد از مرگ تو هم که اينها سر جايش هست، پس تو نميتواني جاي اينها را مشخص کني! کسي که اشيا را آفريد بايد جاي اشيا را مشخص کند و کسي که اشخاص را آفريد بايد جاي اشخاص مشخص کند، آن وقت ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ معناي آن روشن خواهد شد. اين درباره کلّي بود، اگر ـ معاذ الله ـ در بخشي از شريعت فاصله بشود همين است! اين بيان بلند صدرالدين قونوي است ـ شايد قبلاً دهها بار در همين مجلس گفته شد ـ که فرمود ـ به نحو سالبهٴ کليه ـ هيچکس گناه نميکند، مگر اينکه مشرک است![27] چرا؟ براي اينکه اگر کسي خلاف کرد سهواً بود، نسياناً بود، اکراهاً بود، الجائاً بود، خطئاً بود، خطيئةًَ بود، اينها را «حديث رفع»[28] ميگيرد و گناه نيست؛ اما اگر کسي هيچ عذري ندارد و عالماً عامداً دارد نگاه به نامحرم ميکند، نه اضطرار است، نه سهو است، نه نسيان است، نه خطيئه است و نه خطای در تطبيق است، هيچ چيزي نيست! عالِم به حکم هم هست، عالِم به مسئله هست، موضوع را هم ميداند، حکم را هم ميداند؛ يک وقت است که جاهل است که بحث آن جداست، اگر به همه اين امور عالِم است و هيچ عذري ندارد معنايش اين است که خدايا! تو گفتي که اين کار را نکن؛ ولي من دارم ميکنم! اين يعني چه؟ يعني شما نظرتان اين است، ولي من نظرم اين است که بايد انجام بدهم! لذا «عند التحليل» هيچ کسي گناه عمدي نميکند «الّا وَ هُوَ مُشرِک»، آن وقت اين آيه معنايش روشن ميشود که فرمود: ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾؛[29] اکثر مؤمنين گرفتار شرک هستند! شما وقتي گناه را ميخواهيد تحليل کنيد، معنايش همين درميآيد. يک وقت است که اضطرار است، الجاء است، اينها بحثي است که با «حديث رفع» برداشته شد؛ اما اگر کسي عالماً و مختاراً دارد گناه ميکند يعني چه؟ يعني خدايا تو گفتي نکن من هم ميدانم ـ علم به حکم دارد، علم به موضوع دارد و هيچ اضطراري هم نيست ـ ولي من نظرم اين است که بايد انجام بدهم! اين است که حضرت در ذيل آيه فرمود همين که شما ميگوييد: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»![30] و امثال آن اين است، ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾.
غرض اين است که اين آيه سرفصل است که ما مکتب و شريعت را الّا و لابد لازم داريم، براي اينکه ما در نظام عالَم داريم کار ميکنيم! خود ما را که ديگري آفريد، عالَم را هم که ديگري آفريد، پيوند ما و عالَم را که ديگري آفريد، آن وقت ما بياييم تصميم بگيريم يعني چه؟ لذا اينها مواد حقوقي دارند مباني حقوقي دارند، منبع ندارند، چون منبع ندارند ميشود: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾، حالا چه بگويد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾ چه نگويد! لذا اين را مقدمه قرار داد، فرمود که حالا چون ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً﴾ هست ﴿فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا﴾ هست، ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾ صلاح و طَلاح با يک مکتب سنجيده ميشود؛ لذا در برابر آن از آيه شانزده به بعد اين مکتب را دارد تشريح ميکند. پرسش: قبل از اينکه وارد آيه بعد بشويم، در ذيل آيه چهارده حديثی آمده که روزهای هفته را به نام ما بگو.[31] پاسخ: البته درست است! پرسش: اينکه بياييم «ايام الله» را به قيامت بزنيم يک مقدار ؟ پاسخ: نه، قيامت به تنهايي نيست! مصاديق فراواني دارد، سه مصداق دارد که يکي از آنها قيامت است؛ روز ظهور حضرت «ايام الله» است، «يوم الرجعة» «ايام الله» است، قيامت هم «ايام الله» است. مصاديق فراواني دارد، يک؛ اين سه مصداق تازه برخي از آن مصاديق هستند، دو؛ چون اينچنين است، در ذيل همين آيه در سوره مبارکه «ابراهيم» گذشت ﴿وَ ذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾ آن روايت هست[32] و همان روايت در ذيل همين آيه هم هست که «يوم الظهور» است، «يوم الرجعة» هست، «يوم المعاد» است، اينها براي بيان بعضي از مصاديق است نه جميع مصاديق.