درس تفسیر آیت الله جوادی

94/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 11 تا 15 سوره جاثيه

﴿هذَا هُدًي وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِجْزٍ أَلِيمٌ (۱۱) اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۱۲) وَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (۱۳) قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِيَ قَوْمَاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۱٤) مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (۱۵)﴾

سوره مبارکه «جاثيه» همان‌طوري که ملاحظه فرموديد، ششمين ﴿حم﴾ از «حواميم»[1] هفتگانه است که در مکّه نازل شد و عناصر محوري اين سوره هم اصول دين است و صدر اين سوره هم درباره نزول کتاب آسماني است و محتواي اين هم بيان توحيد و معاد و نبوت است. در بخش اوّل که فرمود در سماوات و أرض «آيات» براي «مؤمنين»[2] و «موقنين»[3] و «عاقلون»[4] هست اينها به عنوان «مانعةُ الخلوّ» است که جمع را شايد؛ ممکن است کسي در حالتي با همان ايمان معارف را بفهمد و يک حالت خاصهاي به او دست بدهد که يقين پيدا کند و در بخش ديگري با تفکرات عقلي به معارف راه بيابد، اينها معاندِ هم و مقابلِ هم نيستند که بشود «مانعةُ الجمع»، اجتماع را شايد؛ چه اينکه گروههاي مقابل آنها هم اين‌چنين نيست که «مانعةُ الجمع» باشد؛ يعني «أفّاک» ممکن است که «مستکبر» باشد و ممکن است «مُستَهزي». اين «إفک» و «استکبار» و «استهزاء» براي سه گروه مقابل هم نيستند، ممکن است گروه واحد؛ گاهي مبتلا به «إفک» بشود، گاهي مبتلا به «استکبار»، گاهي هم مبتلا به «استهزاء» و گاهي هم به تفکيک؛ غرض اين است که اين سه وصف «سيّئه» در برابر آن سه وصف «حَسَنه» قرار گرفته و اجتماع اينها را هم شايد.

مطلب ديگر اين است که فرمود: ﴿هذَا هُدًي﴾، تعبير آن معمولاً مثل «زيدٌ عدلٌ» است؛ يعني «هذا هادٍ». يک وقت است که ميگوييم ﴿فِيهِ هُدًي﴾[5] اين نيازي به حذف چيزي و مانند آن ندارد؛ اما وقتي گفتيم ﴿هذَا هُدًي﴾ مثل «زيدٌ عدلٌ» است که براي مبالغه است. اين کتاب هدايت است و هر کسي که اهل ايمان يا يقين يا تعقّل باشد و تفکر هم زمينه آن تعقّل است، از اين کتاب بهره علمي ميبرد و هدايت ميشود، ﴿هذَا هُدًي﴾. بعد برهان اقامه ميکند که مسئلهٴ توحيد حلّ بشود؛ فرمود شما درباره آسمانها که بخواهيد فکر کنيد، اين نظام سپهري را با تعقّل ميفهميد؛ اما آن سماواتي که ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[6] با ايمان حلّ ميشود. در معراج گفته ميشود وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در آسمان اوّل فلان حال ديد، در آسمان دوم فلان حال را ديد؛ مثلاً در آسمان چهارم يک نماز جماعتي برگزار شد که همه انبيا به آن حضرت اقتدا کردند، اين آسمان با تعقّل حلّ نميشود، بلکه با همان ايمان حلّ ميشود. پرسش: با تعقّل ... را پيدا کند؟ پاسخ: با تعقّل نه، با ايمان چرا! اما حالا انسان با برهان رياضي و عقلي بفهمد که آن‌جا نماز جماعتي بود و وجود مبارک مسيح در آسمان چهارم است اينها که با عقل حلّ نميشود. پرسش: در کنار «سماوات»، «أرض» هم آمده است! پاسخ: بله، لذا در بخشهاي ديگر مثلاً درباره «أرض» آسانتر فرمود تعقّل بکنيد؛ اما آن‌جا که آسمان و زمين هست، ايمان را ذکر کرده، چون مجموع «خارج و داخل» خارج است؛ مجموع چيزي که عقل به آن دسترسي ندارد، با آنچه به آن دسترسي دارد، مجموع اينها در دسترس عقل نيست؛ اما آن‌جا که در دسترس عقل است، فقط به عقل تعبير کرده است. آن سماواتي که ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ افزون بر «أرض» با عقل حلّ نميشود، چون مجموع «خارج و داخل» خارج است؛ لذا جريان معراج هم همين‌طور است، جريان معراج هرگز با عقل حلّ نميشود که مثلاً آسمان اوّل چه بود؟ وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) پيش‌نماز خيلي از ائمه شد، جبرئيل را در آن آسمان ديد، يا ميکائيل را در فلان آسمان ديد، اينها که با عقل حلّ نميشود! لذا در آن‌جا مسئله ايمان را مطرح فرمودند.

در بخشهاي ديگر که مسائل رياضي و هيأت و نجوم راه دارد که با تفکر و تعقّل ميشود پي برد و حلّ کرد. در اين قسمت فرمود خداي سبحان اينها را خلق کرد، طرزي اينها را منظم آفريد که مشکل مسافرت شما، اقتصاد و تجارت شما را حلّ بکنند؛ دريا و آب را طرزي خلق کرد که بتواند مسير کشتيها قرار بگيرد، چوب را طرزي خلق کرد که در آب فرو نرود، باد را طرزي خلق کرد که به موقع و حساب شده بوزد که کاملاً کشتيبانان سابق از راه شناخت مسير باد ـ الآن هم هواشناسي همين‌طور است ـ ميفهميدند که چه زماني بايد حرکت بکنند، چه مقدار بايد حرکت بکنند، سرعت باد چقدر است، الآن هم هواپيما همين‌طور است! اينها ميدانند رفتن از شرق به غرب چقدر طول ميکشد و برگشت از غرب به شرق چقدر طول ميکشد، باد در کدام طرف است، در طرف موافق است يا در طرف مخالف است، همه اينها براي آنها طبق اصول رياضي حلّ شده است؛ البته گاهي ممکن است که مثل مسائل عادي انسان اشتباه بکند؛ ولي نظم، نظم رياضي است! فرمود ما اين سه عنصر را منظم خلق کرديم تا مسائل مسافرت شما، کشتيرانيهاي شما، تجارت شما و مانند آن حلّ بشود: ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ﴾، گاهي اين امر به صورت عادي ظهور ميکند که کشتيبانان اين را رهبري ميکنند، گاهي ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا﴾[7] است که وقتي بخواهد لنگر بيندازد ميگويد: «بسم الله»، وقتي ميخواهد دستور حرکت بدهد ميگويد: «بسم الله»، ديگر تابع اينکه باد کدام طرف ميوزد و کدام طرف نميوزد نيست که آن ميشود کشتي نوح! و اينکه گفته شد: «مَثَلُ‌ أَهْلِ‌ بَيْتِي‌ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوح‌»[8] همين است، اين‌طور نيست که حالا بايد با رهبريهاي رياضي اينها کار بکنند، کار اينها با ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَ مُرْسَاهَا﴾ است، «مُرسا» يعني لنگر. خداي سبحان کوهها را «رواسي» زمين قرار داد، اين «رواسي»؛ يعني ميخ و وسيله سکونت زمين که تا زمين نلرزد. «مُرسا» که يا اسم مصدر است يا اسم مکان، يعني لنگرگاه، همين که فرمود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ لنگري است که اين بايد بايستد و همين که نوح(سلام الله عليه) گفت: ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ بايد جريان پيدا بکند. اين ديگر با باد نبود، با نَفَس وَلَوي وجود مبارک نوح بود؛ اهل بيت اين‌طور هستند، «مَثَلُ‌ أَهْلِ‌ بَيْتِي‌ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوح‌» از اين قبيل است که غير از آن ذوات قدسي در دسترس کسي نيست؛ ولي اين باد که منظماً حرکت ميکند براساس اصول رياضي است. پرسش: آيا مي‌شود اين آيه را ربط داد به آن حديثي که آقا اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: «أَنَا نُقطَةُ تَحتِ البَاء»[9] ولي اهل بيت ... . پاسخ: البته معناي آن ميتواند اين باشد؛ ولي آنچه ظواهر قرآن است و يک تفسير روشني دارد همين است که اين کشتيها با باد حرکت ميکند، کشتي نوح با ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَ مُرْسَاهَا﴾ و به فرمان آن حضرت حرکت ميکرد. ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ﴾ اين يک، ﴿لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ﴾، کشتي طوري است که ميتواند به امر ذات اقدس الهي در دريا حرکت کند، غرق نشود و از راه باد مسير رفت و برگشت آن تنظيم بشود. ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾، بخواهيد مسافرت کنيد، سفر حج و عمره برويد ممکن است، سفرهاي ديگر برويد ممکن است، سفرهاي تجارتي داشته باشيد ممکن است، با کشتي سفر دريايي بکنيد و غواصي بکنيد که از برکات زيرِ دريا باخبر بشويد ممکن هست، همه اينها هست و براي اين کارها ﴿وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾.

در جريان آفرينش ـ چه اين آيه و چه آيه بعد که فرمود: ﴿وَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ـ ميفرمايد همه اينها براساس «تسخير» است؛ ما يک «تسخير» داريم، يک «تفويض» داريم و يک «قَسر»، «قَسر» با «قاف» و «سين»؛ آن دو تا محال است، «تسخير» حق است. در کارهاي انساني يک «جبر» داريم، يک «تفويض» داريم و يک «اختيار» که به «منزلهٴ بين المنزلتين» است؛ آن دو تا محال است و اين يکي حق است.

در جريان جبر و تفويض مستحضريد که انسان نه مجبور در کار است و نه «مُفَوَّض»؛ مجبور باشد در کار که به صورت ابزار دربيايد، اين‌طور نيست. اينکه انسان مرتّب فکر ميکند، تصميم ميگيرد، مشورت ميکند و مدتها مطالعه ميکند تا کاري را انجام بدهد معلوم ميشود که مختار است و اگر خوب درآمد خيلي خودش را ميستايد و خوشحال است و راضي است، براي اينکه کار اوست! و اگر بد درآمد نگران است، گاهي گريه ميکند و گاهي به سر و صورت ميزند، معلوم ميشود کار اوست؛ اين کار را بشر ـ چه مسلمان و چه کافر ـ کار خودش ميداند، اين‌طور نيست که انسان بگويد من مجبورم «من غلام و آلت فرمان او»،[10] بشر آزاد است، البته آزاد نه يعني تفويض! پس مجبور نيست و تفويض هم نشده، چون خطر تفويض بدتر از جبر است؛ خطر تفويض اين است که ـ معاذالله ـ خدا کار انسان را به انسان واگذار کرده، گفت تو و هستي تو و اين مال، در قيامت حساب را به من پَس بده! در اين صورت «رابطه» عبد و مولا قطع است، رابطه خلق و خالق قطع است؛ اين شرکي است، پس خطر تفويض بدتر از خطر جبر است. اين‌طور نيست که انسان مستقل باشد که چه خدا بخواهد و چه خدا نخواهد اين راه خودش دارد ادامه ميدهد و در قيامت فقط بايد حساب پس بدهد، اين‌طور نيست. پس تفويض محال است، جبر محال است، ميشود امر «بين الامرين»؛ اين براي انسان بود.

در نظام هستي هم اين‌چنين است؛ خداي سبحان آسمانها را به حال خودش رها نکرده است تا بشود تفويض که اين نظم طبيعي داشته باشد و خودش بگردد و خدا کاري نداشته باشد، مديريت نکند، ربوبيت نکند و رهبري نکند، اين‌طور نيست! هر حرکتي محرّکي ميخواهد! او را هم مجبور نکرده به اينکه کاري انجام بدهد، به هر حال زمين خصوصيتي دارد، آسمان موجودي است و اين موجود و اين طبيعت آثاري دارد؛ خداي سبحان هرگز کاري را بر خلاف خواسته زمين انجام نميدهد، برخلاف خواسته آسمان انجام نميدهد، برخلاف خواسته «رياح» انجام نميدهد. باد خصوصيتي دارد، زمين خصوصيتي دارد، آسمان خصوصتي دارد؛ هرکدام از اينها خصوصيتي دارند، منتها مدبّرانه، عالمانه و حکيمانه اينها را رهبري ميکند، اين ميشود «تسخير». «قَسر» آن است که برخلاف خواسته اينها عمل بشود؛ مثلاً يک وقت انسان با يک لوله فوّاره و مانند آن آب را بالا ميبرد، اين فشار بر آب است و تا اين فشار هست آب ميرود بالا، همين که فشار برطرف شد آب به طرف خودش ميآيد پايين؛ اما يک وقت باراني است از قلّه کوه آمده روي سينه کوه و روي دامنه کوه دارد ميريزد؛ اين دارد می‌آيد پايين، يک باغبان و کشاورز ماهري است اين را رهبري و راهنمايي ميکند که هرز نرود و زير پاي درختها برود، اين را ميگويند «تسخير». هدايت و راهنمايي هر شیء برابر با خواسته اوست، مگر نه اين است که آب بايد از بالا بيايد پايين؟ اين کشاورز ماهر نميگذارد که اين در گودالها برود و هدر برود، ميگذارد بيايد زير پاي درخت، اين را ميگويند «تسخير»؛ يعني هدايت کردن، راهنمايي کردن چيزي برابر خواسته او. آب که نميخواهد پاي درخت نرود، آب ميخواهد از بالا به پايين برود، اين باغبان راهنمايي ميکند که کجا برود و هرز نرود، اين را ميگويند «تسخير».

فرمود ما کلّ نظام را با «تسخير» آفريديم و «قَسر» در کار نيست؛ يعني «قَسر» با «قاف و سين»، يعني فشاري نيست. زمين اگر ميگردد، آسمان اگر ميگردد، باد اگر ميوزد و شمس اگر ميگردد، بر هيچ‌کدام فشاري در کار نيست! ما طرزي اينها را آفريديم که اينها بايد بگردند؛ منتها ما رهبري اينها را به عهده داريم که درست بگردند. اگر باران از بالا به پايين ميآيد و از بالا به پايين آمدن هم فشاري بر آب نيست، اين کشاورز با بيل خود آن را هدايت ميکند، اين را ميگويند «تسخير» کرده و اين باران و اين آب «مسخَّر» تحتِ کشاورزيِ کشاورزان است. پس «قَسر» و فشاري نيست، با فشار و لوله و فوّاره اين کشاورز اين آب را بالا نبرده است که برخلاف خواسته او باشد که تا فشار قطع شد اين بيفتد پايين، بلکه آنچه را که اين آب ميخواهد، آن را درست راهنمايي کرده است. فرمود ما آسمان را درست راهنمايي کرديم و برابر آنچه آفريديم همان‌طور دارد کار ميکند؛ زمين را برابر آنچه آفريديم و بر خواسته آن چيزي تحميل نکرديم و همه اين تسخيرهاي همهجانبه آسمانها و زمين براي نظم شماست! «مسخِّر» ما هستيم، ولي اجازه داديم که شما از آن بهره ببريد، ما آن را نرم و «ذلول» کرديم؛ «ذلول» يعني نرم، نه ذليل! فرمود: ﴿جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ ذَلُولاً﴾؛[11] يعني نرم، هر کاري که شما بخواهيد روي زمين انجام دهيد ميتوانيد. صد متر، دويست متر، سيصد متر کمتر يا بيشتر چاه بکَنيد به نفت آن برسيد، به گاز آن برسيد و به معدن آن برسيد، ما به آن گفتيم که در اختيار شما باشد، براي شما نرم کرديم، براي شما «ذلول» کرديم، مثل گهواره براي شما هست که هر طرف بخواهد بگردانيد ميگردانيد. اين حيوانات را شما ميبينيد، اين اسبها قبل از اينکه نرم بشوند و اهلي بشوند حيوان وحشي هستند، مگر ميشود با اينها کنار آمد؟ اين شترها را براي شما نرم کرديم که کودکي عِنان و اَفسار رمه شتر را ميکِشد، فرمود ما براي شما نرم کرديم که مشکل شما حلّ بشود، وگرنه مگر ميشود بر شتر مسلّط شد؟ اين ميشود «تسخير». پس «قَسر» نيست و «تفويض» هم نيست که ما آسمان را آزاد کرده باشيم تا به ميل خود بگردد، زمين را آزاد کرده باشيم تا به ميل خود بگردد، اين‌طور نيست؛ بين «تفويض» و بين «قَسر» که هر دو باطل است، شیء ثالثي حق است به نام «تسخير». پس همان‌طوري که جبر باطل است، تفويض باطل است و «منزلهٴ بين المنزلين» حق است. پس «تفويض» باطل است، «قَسر» باطل است و «تسخير» که «منزلهٴ بين المنزلتين» است حق است؛ لذا همه اينها شاکر هستند! منتها شما که بهره ميبريد شاکر نيستيد. کدام زمين است که شکر نميکند؟ کدام آسمان است که شکر نميکند؟ شما اگر از زمين سؤال بکنيد، ميگويد خدا را شاکريم که ما را آفريد، ما بايد در اين مسير حرکت کنيم، طرزي ما را هدايت مي‌کند که برکات فراواني داريم و ما هرز نميگرديم، همين! کسي که مدرسه ميرود، از آن مدير مدرسه و معلم مدرسه حقشناسي ميکند که ما را طرزي تربيت کرده که ما از زندگي خود بهره ميبريم؛ لذا زمين تَحميد ميکند، آسمان تَحميد ميکند و مانند آن. فرمود ما چيزي بر زمين و آسمان تحميل نکرديم و نميکنيم، آن‌طوري که اينها را آفريديم رهبري ميکنيم: ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ﴾؛ دريا «مسخّر» است، صحرا «مسخّر» است؛ ولي ما اين کار را کرديم، مبادا شما بگوييد ما بر دريا مسلّط هستيم، ما بر هوا مسلّط هستيم يا ما بر آسمان مسلّط هستيم! که «امروز همه مِلک جهان زير پَر ماست»[12] اين طور حرف نزنيد، ما زير پَر شما قرار داديم! ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ﴾، اما ﴿بِأَمْرِهِ﴾، ببينيد که اوّل و آخر آن ميشود توحيد؛ او اين کار را کرد، جريان آن هم به امر اوست. ﴿وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ٭ وَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾، البته اين «سماوات» سپهري که نجوم و رياضيات و هيأت درباره آنها کار ميکنند، نه آن سماواتي که ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾! معراج پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هست، انبيا در آن‌جا هستند، مسيح در آن‌جا هست و مانند آن. ﴿وَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾؛ خود آسمان و آنچه در آسمانها هست را ما براي شما «مسخّر» کرديم؛ منتها قدرت علمي پيدا کنيد و بهرهبرداري کنيد.

درباره زمين فرمود شما ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها وَ كُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾؛[13] روي دوش زمين سوار بشويد و روزيِ خودتان را بگيريد، حالا اگر نخواستيد کار بکنيد حرف ديگری است، وگرنه اين را «ذَلول» و نرم قرار داديم، نه ذليل! زمين پَست نيست، زمين نرم است! خدا موجود پَست خلق نکرده است، حتي زمين! فرمود من زمين را پَست نکردم، نرم کردم، شما هم نرم باشيد. اينکه به فرزندان ميفرمايد وقتي پدر و مادر شما سالمند شدند: ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً ٭ وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ﴾؛[14] يعني ذلولانه، نه ذليلانه! ذليل بودن، خوار بودن و پَست بودن متعلق امر الهي نيست؛ ذلول بودن، نرم بودن و مهربان بودن تحت امر است ﴿جَنَاحَ الذُّلِّ﴾، اين‌جا هم ما زمين را نرم کرديم. شما ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾، روي «مِنکَب» و دوش زمين سوار بشويد و از معدنهاي دل کوه استفاده کنيد ﴿وَ كُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾، اين کاسب است که حبيب خداست. پرسش: زمينِ نرم تمام قسمت‌ها را شامل نمی‌شود؟ پاسخ: چرا؟ پرسش: کوه‌ها نرم نيستند. پاسخ: چرا؟ منتها ابزاري در اختيار شما قرار داديم که اين در برابر ابزار نرم است، وگرنه خود کوه بايد سنگين باشد تا جلوي اضطراب زمين را نگه بدارد. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ»[15] مَيدان يعني اضطراب، اضطراب زمين را با همين کوههاي سنگين و سنگي حفظ کرده؛ اما همين کوههاي سنگي با ابزار عادي پودر ميشود، همين که ميبينيد! با پيشرفت صنايع اين همه کوهها بود که به صورت پودر درآمده است يا اين معدنهاي سنگي به اين صورت درآمد. پرسش: پس «قَسر» است، «تسخير» که نمی‌شود. پاسخ: «قَسر» يعني اين کار را نکن که برخلاف آن باشد، برخلافش نيست! چون قبلاً نرم بود که کوه شد! اوّل خاک بود که در اثر آمدن باران و گذشت ميليونها سال به صورت «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»،[16] وگرنه اوّل که در کوههاي بَدخشان افغان ما «لعل» نداشتيم! در کوههاي يمن ما «عقيق» نداشتيم! اين خاک را او به تدريج عقيق کرد و به تدريج خاک ميکند؛ اين خاک را به تدريج «لعل کرد» در کوههاي بَدخشان افغان، بعد خاک ميکند. اين «فراز و فرود» ـ به تعبير شيخ عطار[17] ـ هر دو در اختيار ذات اقدس الهي است، اين خاک هر دو حالت را ميپذيرد.فرمود: ﴿وَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ﴾، همه را مسخّر کرد؛ اما تسخير کار، کار الهي است. الآن هم مستحب است انسان سوار کشتي که شد اين آيه را بخواند، سوار هواپيما شد اين آيه را بخواند، چون اختصاصي به مسئله اسب ندارد، آن روز فقط درباره اسب بود که فرمود ما اسبها را براي شما مسخّر کرديم: ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ﴾؛[18] سوار بشويد، ﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ ٭ وَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾[19] در کتابهاي فقهي ملاحظه فرموديد که در باب «صيد و ذباحه» هست و در باب حقوق حيوانات هست که انسان وقتي سوار حيوانات ميشود مستحب است اين آيه را بخواند.[20] حالا اين تمثيل است تعيين که نيست، امروز که سوار هواپيما ميشوند يا سوار کشتي ميشوند يا سوار اتومبيل ميشوند مستحب است بخوانند: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ ٭ وَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾، روزي هم سوار وسيلهاي ميشويم که جاي ديگري ما را ميبرند. اينها همه نعمتهاي الهي است، چون در همان سوره «نحل» که از اينها سخن گفت فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛[21] يعني الآن فقط شما اين «انعام» و «دواب» را ميبينيد، ولي چيزهايي در پيش است که فعلاً نميبينيد؛ کلّ اين مجموعه را ذات اقدس الهي مسخّر قرار داد. پرسش: اين سماواتی که فرموده، سماوات مادي است يا سماوات معنوي است؟ پاسخ: اين سماوات مادي است که مسخّر است براي ما. پرسش: يک سماوات که ما بيشتر نداريم! پاسخ: نه، سماوات فراوان است ﴿خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً﴾،[22] چندين طبقه سماء ما داريم؛ يک آسمان اوّل داريم که ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[23] و ﴿سَبْعاً شِدَاداً﴾[24] برای همين سماوات مادي است؛ اما آن ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾، آن سمائي که درهاي آن به روي کفار باز نميشود، آن معنوي است، وگرنه به اين سماء که مرتّب کفّار رفت و آمد ميکنند. فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ اينها با بحث نجوم، بحث هيأت و رياضي همراه هست، اينها را با تفکر ميشود فهميد؛ اما آن‌جا مسئله تعقّل است، آن‌جا مسئله يقين است، آن‌جا مسئله ايمان است که با امور معنوي و مادي سازگار است. فرمود اينها برهان است و در کنار برهان، اخلاق را هم ياد ميدهد. به هر حال يک بهشت و جهنمي هست که مسئول آن خداست و دير هم نشده، اين‌طور نيست که حالا اينها از بين بروند! فرمود ما عجلهاي نداريم: ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾،[25] ﴿فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾[26] نه آنها ميتوانند جلوي قدرت ما را بگيرند، نه ما «مسبوق» هستيم که اينها بشوند سابق و جلو بيفتند که از دست ما در بروند، حساب و کتاب محفوظ است! اما شما مادامي که در يک کشور داريد زندگي ميکنيد ـ غير از مسئله امر به معروف و نهي از منکر ـ اين‌طور نباشد که هر روز به جان هم بيفتيد، حالا کافر هم باشند! شما غير از امر به معروف و نهي از منکر و نظريهپردازي و استدلال که وظيفه ديگري نداريد! اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[27] هم که به دست ماست! اين ﴿فَاعْتِلُوهُ﴾ که در سوره مبارکهٴ «دُخان» آيه چهل و هفتم به اين بيان گذشت: ﴿خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَي سَوَاءِ﴾؛ بکِشيد به طرف جهنّم! سرانجام چنين روزي هست! اين‌طور نيست که ما اينها را رها بکنيم! ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾؛ ما به دنبال بيفتيم و اينها جلو بيفتند که نيست، ﴿فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾ اين هم که نيست، ﴿مُعَاجِزِينَ﴾[28] اين هم که نيست. اين «إعتَلَهُ» که ثلاثي مجرّد است، يعني کشان‌کشان او را گرفت؛ دوش او را، کمر او را و «مِنکَب» او را گرفته و دارد ميبرد، اين روز هست! ولي شما در داخله کشورتان هر روز به جان هم بيفتيد که نميشود! جهاد مسئله ديگر است و وقتي که جهاد شد حساب ديگري دارد. الآن اينها کافر هستند، به هر حال با هم بايد زندگي کنيد، هر روز دعوا بکنيد که نميشود؛ لذا فرمود: ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ﴾؛ شما صَرف نظر کنيد! نهي از منکر بکنيد، امر به معروف بکنيد، تعليم کتاب و حکمت بکنيد، تبليغ و نظريهپردازي بکنيد؛ اما هر روز بخواهيد دعوا بکنيد که اين نميشود! شما بايد با هم زندگي کنيد. پس جنگ اگر شروع شد ما بايد دستور آن را بدهيم، عذاب الهي که از دست نرفته و حالا چه وقت ميميرند هم که روشن نيست، ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ﴾[29] ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[30] هم که در پيش هست، شما نگران چه چيزي هستيد؟ اين اخلاق است در کنار توحيد! ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا﴾، ﴿يَغْفِرُوا﴾ يعني صَرف نظر بکنند، نه اينکه استغفار بکنند، چون براي کافر نميشود استغفار کرد. ﴿يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ﴾، چرا؟ براي اينکه ﴿لِيَجْزِيَ قَوْمَاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾، شما کار الهي را نميخواهيد بکنيد! الآن همين جريان عفاف و بدحجابي و کمحجابي و امثال آنها با سادهترين نهي از منکر حلّ ميشود، با سادهترين! ما نهي از منکر را با پرخاش صحيح نميدانيم؛ اگر خانمي بدحجاب بود از اول خيابان تا آخر خيابان اين خانمهايي که عبور ميکنند همه با يک نگاه سخت و سنگينی به او نگاه بکنند او خودش را جمع ميکند، مگر اين واجب نيست؟ مگر اين جزء نهي از منکر نيست؟ نهي از منکر اوّلش انزجار قلبي است، بعد چهره طوري باشد که بگويند اين به چه وضعي است که خودت را درآوردي؟ همين! اين اصلاً خودش را براي نشان دادن عَرضه ميکند، وقتي ببيند هر کسي او را ميبيند عبوس کرده ميبيند و با بياعتنايي ميبيند خودش را جمع ميکند، اين حداقل نهي از منکر است! ما دلمان ميخواهد يک گَشتي داشته باشيم و بگير و ببند باشد که بشود نهي از منکر. پرسش: وقتی نگاه می‌کنند، می‌گويند سوءظن حاصل می‌شود؟ پاسخ: نخير، بياعتنايي کردن که سوء‌ظن نيست! آن کسي که نهي از منکر ميکند، همين‌طور با چهرهٴ خشن نگاه ميکند؛ يعني اين چه وضعي است که خودت را درآوردي؟ او در همان وسطهاي خيابان خودش را جمع ميکند، وقتي ببيند همه اعتراض ميکنند، خودش را جمع ميکند. اين حداقلِ نهي از منکر است! اصلاً لازم نيست که بگويند حجاب خود را رعايت کن! اين واجب است بر همه و اين مرحلهٴ ضعيفهٴ نهي از منکر است! چه مرد چه زن، وقتي نگاه اعتراضآميز ميکند که اين چه وضعي است که خودت را درآوردي؟ خودش را جمع ميکند؛ البته آن يک حساب ديگر است، اما هر روز به جان هم بيفتيد نه! آن توحيد را در کنار اين اخلاق و آن اخلاق را در کنار اين توحيد ذکر ميکند.

در پايان بحث سوره مبارکهٴ «زخرف» آيه 89 هم همين مطلب بود که فرمود: ﴿فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾؛ با اينها بامهرباني و با ادب انساني رفتار کن! ﴿وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾،[31] اين از آن «جَوَامِعُ الْكَلِمِ» است، چه مسلمان چه غير مسلمان! ما يک سلسله برنامههاي محلّي داريم؛ يعني داخله حوزه اسلامي و يک سلسله برنامههاي منطقهاي داريم؛ يعنی داخله حوزه توحيدي، ما و اهل کتاب، يهودي و مسيحي و مانند آن و يک سلسله بحثهايي در منطقه سوم داريم که منطقه بين المللي است؛ مائيم و مشرکان، مائيم و گوسالهپرستان، مائيم و موشپرستان، مائيم و ملحدان، کمونيستها و مانند آن. اين بخش سوم و دوم و اوّل هر سه زير پوشش اين آيه است: ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾، اين ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[32] هم جزء «جَوَامِعُ الْكَلِمِ» است. مگر در آيه هفت و هشت سوره «مُمتحنه» به ما دستور نداد با کفّار چه طور زندگي ميکنيد؟ فرمود با کفّاری که با شما کاري ندارند عادلانه رفتار بکنيد: ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ﴾؛[33] آنهايي که توطئه نکردند، نفوذي نبودند، عليه شما کاري نکردند و تخريب نکردند، خدا نهي نميکند که ﴿أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾؛ منتها مواظب باشيد که کسي کلاه سرتان نگذارد، عاقل باشيد! فرمود هيچ چيزي را کم نگذاريد، حتی در صادرات خودتان! اين ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ واقع جزء «جَوَامِعُ الْكَلِمِ» است. فرمود درسي را که ميخواهيد بگوييد، اگر مطالعه نکرده ميخواهيد برويد اين آيه جلوي شما را ميگيرد؛ نفهميده بخواهي سر شاگرد را هم بياوريد، اين آيه جلوي شما را ميگيرد؛ درس کم بگذاريد، درست و عميق براي خودت حلّ نشده برويد سر کلاس، اين آيه جلوي شما را ميگيرد، چيزي را کم نگذاريد! سخنراني ميخواهيد بکنيد، تکراري حرف نزنيد! مطالعه نکرده نرويد روي منبر! ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾، چيزي را کم نگذاريد! اين مخصوص ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[34] نيست که درباره خصوص مسائل اقتصادي باشد. فرمود مقاله ميخواهيد بنويسيد از اين و آن جمع نکن و اگر جمع کرديد سند بده، بگو برای کيست! سخنراني ميخواهيد بکنيد اين‌طور است، مستدل حرف بزنيد، عوامانه حرف نزنيد، افسون حرف نزنيد، قصهاي بي‌جا نگوييد وقت مردم را تلف نکنيد.پرسش: امر به معروف و نهی از منکر کردن با چهره خشن با ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ چگونه جمع می‌شود؟ پاسخ: ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾، وقتي که اثر نکرده ﴿فَاعْتِلُوهُ﴾ اين درجاتي که هست براي همان است که ذکر کرده، اوّل ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ﴾، اما حالا وقتي که چندين بار به او تذکر دادي اثر نميکند و دارد علناً دهنکجي ميکند اين است. نهي از منکر بدون اينکه انسان بگويد، انزجار قلبي، يک؛ درهم کشيدن چهره، دو؛ اينها جزء مراحل ابتدايي نهي از منکر است! وقتي حالا اين حرف اثر ندارد و اين دارد ميرود، حالا مرد که نميتواند بايستد و با او حرف بزند! وقتي در اين جمعيت هست عبور دارد ميکند، همين که با چهره خشن نگاه بکند، او خودش را جمع می‌کند.

غرض اين است که ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ جزء «جَوَامِعُ الْكَلِمِ» است، وقت مردم را تلف کردن، عمر مردم را تلف کردن، مال مردم را تلف کردن و مقام مردم را تلف کردن ـ همه اينها ـ چه مسلمان و چه کافر! اين کالايي که از کشور اسلامي به غير اسلامي ميرود، اگر صدر و ذيل يک جعبه فرق بکند اين درست نيست! فرمود چيزي را کم نگذاريد، در جهان کاري بکنيد که ظاهرش با باطن و اوّلش با آخرش يکي باشد: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾، بعد فرمود وقتي جنگ هم که شد ما ميگوييم اين‌جا جاي جنگ است و مرحلهٴ حدّ هم که باشد ﴿وَ لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾،[35] آنها حسابش سرجايش محفوظ است؛ اما وقتي که مسئله عادي و روابط عادي است، هم به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در پايان سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿فَاصْفَحْ عَنْهُمْ﴾؛ «صَفح» کن و عفو کن، هم به مؤمنين در کنار مسئله توحيد ميفرمايد: ﴿قُل لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ﴾، چرا؟ براي اينکه حساب و کتاب محفوظ است، فوت که نشده است، کارها هم که به شما مربوط نيست، اصلاً جهنّم را براي چه کسي خلق کردم؟ ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا﴾. پرسش: بعضی يا خودشان اهل تحقيق و نوآوری هستند يا نه تحقيق می‌کند از اساتيدی مثل استاد مطهری و ... که از خدا بحث می‌کند؟ پاسخ: اما طرزي بايد نقل بکند که مشخص بشود که برای ديگري است، مثلاً بگويد عدهاي گفتند و بعضيها هم نوشتند، همين! حالا لازم نيست اسم ببرد. پرسش: می‌شود جسارتاً سؤالی داشته باشم؟ پاسخ: اگر وقت نميگيرد بله. پرسش: کتاب خوبی به نام مفاتيح الحيات نوشتيد که ... اما مقدمه را آن قدر مشکل گرفتيد که ؟ پاسخ: اين برای خواص است، آنها ميخوانند رقيق ميکنند و به ديگري ميگويند. آثار قلمي ما با آثار بيان خيلي فرق ميکند؛ قلم يک چيز ديگري است! آنها بياني است؛ يعني يا در سخنراني گفتيم يا بحث کرديم، آثار قلمي بايد متقنتر باشد. به هر تقدير به قول جناب حکيم فردوسي: اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشته اي[36] انسان يا مشغول آبياري درخت پُرتيغ است يا مشغول پرورش پَرنيان و اطلس و حرير است؛ اگر نرمرفتار بود حرير نصيب او ميشود و اگر خشنرفتار بود تيغ نصيب او ميشود. اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي که غزالي ميگويد نتيجه نصايح چهل ساله مرا حکيم فردوسي در يک بيت جمع کرده است، او هم از همين آيات الهي گرفته که ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا﴾، ما با خودمان بد ميکنيم يا به خودمان احسان ميکنيم، ديگر بر کسي منّتي نداريم و نسبت به کسي احسان نميکنيم. محال است کسي نسبت به کسي بد بکند يا نسبت به کسي احسان بکند، سايه آن کار ميافتد.

بيان مطلب اين است که اگر کسي شخصی را کُشت، ديگر بدتر از کشتن که ظلمي نيست، اين يک خطر و يک مار سمّي است که اصلش در درون جانِ او لانه کرده و سايهاش به بيرون رسيده است. اين نيشي زده به ديگري، ولي اصل اين مار در درون او لانه کرده است، چرا؟ براي اينکه اين شخص يک لحظه جان او را گرفته، آن يک لحظه آسيب ديد، بعد هم چون مظلومانه کشته شد مورد عنايت الهي است و جبران ميشود؛ اما اين شخص در سوخت و سوز غير قابل تحمّل و احصاء است! چه اينکه احسان هم همين‌طور است! اگر کسي به ديگري احسان کرده، مِلکي داده، خانه و زندگي داده است، اين هزارها برابر براي خودش گرفته، يک هزارم از اين خيرات به او رسيده است! اينکه در سوره مبارکه «إسراء» دارد: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾،[37] اين «لام»، «لام» نفي نيست تا «لام» ديگري به عنوان مشاکله ذکر بشود، وگرنه ميگفتيم «و إن أسأتم فعليها»؛ اين «لام»، «لام» اختصاص است، نه «لام»، «لام» نفي. اگر کار خوبي کردي برای خود شماست، کار بد کردي برای خود شماست؛ اگر کسي در درون منزل خودش بوستانِ پُر گُل و روح و ريحان بکارد همه منافع آن برای اوست، گاهي نسيم ميوزد و مشام آن رهگذر را معطّر ميکند؛ ولي اساس بهره اين بوستان برای صاحب باغ است و اگر يک «کنيف» و يک فاضلاب و يک چاه بدبويي در درون منزلش داشته باشد، تمام آسيب آن برای خود اوست! گاهي هم باد ميوزد و بوي بد را به مشام عابر ميرساند؛ کار بد ما مثل آن «کنيفي» است که در درون جانمان کَنديم که گاهي بويش به ديگري ميرسد، وگرنه اصل آن کنيف در درون جان ماست! کار خوبي کرديم، اصل آن بوستان و گلستان در درون ماست که نسيم آن به مشام رهگذر ميرسد، ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ اين‌طور نيست که «لام»، «لام» نفي باشد و دومي بايد گفته ميشد «فعليکم» که به خاطر مشاکله گفته نشده است «کما قيل»، بلکه «لام»، «لام» اختصاص است؛ عمل، عامل را رها نميکند، چرا؟ براي اينکه عمل موجودي شد در عالَم، اين موجود که رها نيست، يک تافته جدابافته نيست، به هر حال به جايي مرتبط است. به غير عامل خودش هم به هيچ وجه مرتبط نيست، براي اينکه فعل متعلق به فاعل خودش است و او را رها نميکند. اينکه فرمود: ﴿لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاّ مَا سَعَي﴾[38] که به صورت حصر بيان کرده همين است، براي اينکه اين عمل به چه کسي مرتبط است؟ اين عملي که انجام داد معدوم شد؟ نه! موجود است؟ آري! اين موجود تَک است و بيارتباط است؟ نه! حتماً مرتبط است؟ آري! به چه کسي مرتبط است؟ به فاعل خودش. بنابراين عمل چه خوب چه بد، جز عامل با احدي ارتباط ندارد «بالذات»، اما آثار و تبعات آن احياناً ممکن است به غير برسد. پرسش: طبق عملکرد جناب حُرّ که عمل ايشان در درجه اوّل چنان بود که به ديگران رسيد، بعد توبه کرد؛ ولی هنوز اثرش بر روی ديگران مانده است ؟ پاسخ: نه، اوّل تصميمي که انسان ميگيرد روح و ريحان است، نيّتي که ميکند روح و ريحان است، حرکتي که ميکند روح و ريحان است، بعد عملِ مادي به او ميدهد! فرض به کسي ناني داد، اين نان از بين رفتني است؛ اما ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً﴾[39] ماندني است، آن‌که ميماند «عَلي حُبّ الله» ميماند آن دائمي است، «قربة الي الله» ميماند، وگرنه آن نان خوردني است و رفتني است.

 


[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبليغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] جاثیه/سوره45، آیه3.
[3] جاثیه/سوره45، آیه4.
[4] جاثیه/سوره45، آیه5.
[5] بقره/سوره2، آیه2.
[6] اعراف/سوره7، آیه40.
[7] هود/سوره11، آیه41.
[8] مناقب آل أبي طالب، ابن شهرآشوب، ج‌1، ص214.
[9] روح البيان، اسماعيل حقی، ج‌1، ص7.
[10] مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش133؛ «چوب حق و پشت و پهلو آن او ٭٭٭ من غلام و آلت فرمان او».
[11] ملک/سوره67، آیه15.
[12] ديوان اشعار ناصر خسرو، قصيده44؛ «بر راستی بال نظر کرد و چنين گفت ٭٭٭ امروز همه ملک زمين زير پَر ماست».
[13] ملک/سوره67، آیه15.
[14] اسراء/سوره17، آیه23 و 24.
[15] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج1، ص62.
[16] ديوان سنايي، قصيده134؛ «سالها بايد که تا يک سنگ اصلي ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن».
[17] ديوان اشعار عطار، غزل337؛ «ز سرگشتگی زير چوگان چرخ ٭٭٭ چو گويی ندانی فراز از فرود».
[18] زخرف/سوره43، آیه13.
[19] زخرف/سوره43، آیه13 و 14.
[20] جواهر الكلام، الشيخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج‌18، ص141.
[21] نحل/سوره16، آیه8.
[22] ملک/سوره67، آیه3.
[23] نبأ/سوره78، آیه12.
[24] نبأ/سوره78، آیه12.
[25] واقعه/سوره56، آیه60.
[26] نحل/سوره16، آیه46.
[27] حاقه/سوره69، آیه30.
[28] حج/سوره22، آیه51.
[29] قمر/سوره54، آیه1.
[30] حاقه/سوره69، آیه30 و 31.
[31] بقره/سوره2، آیه83.
[32] اعراف/سوره7، آیه85.
[33] ممتحنه/سوره60، آیه8.
[34] مطففین/سوره83، آیه1.
[35] نور/سوره24، آیه2.
[36] شاهنامه فردوسي، فريدون، بخش20.
[37] اسراء/سوره17، آیه7.
[38] نجم/سوره53، آیه39.
[39] انسان/سوره76، آیه8.