درس تفسیر آیت الله جوادی

94/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 6 سوره جاثيه

حم (1) تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (2) إِنَّ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ (3) وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (4) وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن رِزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِقٌوْمٍ يَعْقِلُونَ (5) تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ (6)

سوره مبارکه «جاثيه» که در مکّه نازل شد، ششمين «حم» از «حواميم»[1] هفتگانه است و مستحضريد که عناصر محوري سُوَر مکّي هم درباره اصول دين است؛ در صدر غالب اين سُوَر مسئله وحي و اهميت کتاب آسماني مطرح است، چه اينکه بسياري از سُور ديگر که در مدينه يا مکّه نازل شدند و جزء حواميم هفتگانه يا «طواسين»[2] و مانند اينها نيستند، آنها هم به تعبير و تعريف قرآن کريم مُصَدَّر هستند. اصرار خداي سبحان در اين کتاب الهي اين است که قرآن را معرّفي کند و اوصافي را براي قرآن کريم ذکر بکند، چون قرآن محور اصلي اسلام است و در چند مرحله کارآيي و کارآمدي دارد: اوّلين مرحله، مرحله قرآنشناسي است، براي اينکه ما قبل از اينکه پيغمبر را بشناسيم بايد قرآن را بشناسيم، زيرا قرآن آيه و معجزه است و شناخت مدّعي نبوت و تصديق به دعواي او و احترام به دعوت او بعد از معرفت به معجزه اوست. در مرحله اُولي قرآن چنين استقلالي را دارد و مسئله قرآنشناسي زمينه است براي پيغمبرشناسي، زيرا ما راهي براي تشخيص نبوت آن حضرت نداريم، مگر از راه معجزه؛ البته اوحدي انسانها از وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) معجزه نخواستند؛ مثل خود حضرت امير(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) که در ايمان آوردنِ به نبوت پيامبر و تصديق رسالت آن حضرت، از آن حضرت معجزه نخواستند، چون در خطبه «قاصعة» هست که فرمود: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَي مَا أَرَي إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِي‌».[3] کسي که از راه غيب دسترسي دارد، او پيغمبرشناس است، نبيشناس است، نبوت و رسالت را ميشناسد؛ لذا نيازي به معجزه ندارد؛ اما توده مردم براي تشخيص نبوت يک پيامبري بايد معجزه را بشناسند و درباره معجزهاي که آورد بررسي کنند.

پس اوّلين مرحله قرآنشناسي است، تا با شناخت اينکه قرآن معجزه است، ما به نبوت و رسالت آورنده آن پي ببريم. از اين جهت در بسياري از سُوَر گذشته از اينکه در آيات دروني آن از عظمت قرآن سخن به ميان ميآيد، در صدر آن سُوَر هم عظمت قرآن و معرفي قرآن و اسماي حُسناي قرآن مطرح است، مخصوصاً سُور مکّي؛ اين «حَواميم» هفتگانه همين‌طور است؛ «طواسين» هم همين‌طور است؛ اوّل سوره «اعراف» و اوّل سوره مبارکه «فرقان» با اينکه آنها جزء «طس»ها يا «حم»ها نيستند، آنها هم همين‌طور هستند. بعد از اينکه ما قرآن را شناختيم که اين کتاب «عديل» ندارد، «بديل» ندارد و احدي هم مثل آن نميتواند بياورد، ميفهميم که معجزه است. بعد با برهان عقليِ ديگر که تلازم بين صحت دعوا و دعوت کسي که معجزه آورد را با خود معجزه ثابت ميکند؛ يعني اين معجزه دليل است بر اينکه آن کسي که اين را آورد هم پيامبر است و دعواي او درباره نبوت و رسالت درست است، هم دعوت او نسبت به معارف ديني صحيح است. بعد از اينکه قرآنشناسي ما تمام شد و وارد مرحله دوم شديم و از قرآنشناسي به پيغمبرشناسي رسيديم، حالا بار سوم به جزئيات قرآن مراجعه ميکنيم و مي‌ببينيم که درباره معارف چه دارد، درباره فقه چه دارد، درباره اخلاق چه دارد. در اين مرحله که مرحله سوم است، وقتي به جزئيات قرآن مراجعه ميکنيم، ميبينيم که قرآن براي خودش يک مبيّن و مفسّري مشخص کرده است، فرمود: وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.[4] در اين بخش سوم طبق راهنمايي قرآن، به حضور مفسّر قرآن که پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است مراجعه ميکنيم، چه اينکه برابر آيه سوره «حشر» که فرمود: وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا،[5] و برابر آيه إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ،[6] برابر آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ[7] و برابر آيه يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ[8] به حضور مفسّر قرآن که پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است مراجعه ميکنيم. در بخش بعدي که مرحله چهارم است مراجعه ميکنيم به وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که خودش و کساني که به منزله او هستند قرآن را براي ما معنا کنند. در بخش پنجم، اينها به ما ميگويند به اينکه قرآن کلام خداست و «عديل» و «بديل» ندارد، جاي «فِريه» نيست، نه کم هست، نه زياد، نه کسي مثل قرآن ميتواند بياورد و نه ميتواند مثل قرآن حرف بزند؛ اما مثل ما حرف ميزنند، روايات را به نام ما جعل ميکنند، اخبار و احاديثي به نام ما جعل ميکنند، اين بيان نوراني پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که فرمود: «سَتَكْثُرُ عَلَيّ القالَة»؛[9] گويندهها و گزارشگرها به نام من دروغ جعل ميکنند که خدا غريق رحمت کند مرحوم مجلسي(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) را، ايشان ميفرمايند که همين حديث دلالت ميکند بر اينکه به نام آن حضرت روايات جعل کردند و ميکنند،[10] براي اينکه اين حديث يا صادر شده است يا صادر نشده است، اگر اين حديث صادر شده باشد معلوم ميشود که به نام پيامبر احاديثي را جعل ميکنند و اگر اين حديث صادر نشده باشد و دروغ باشد، همين حديث دليل است بر اينکه به نام پيغمبر چيزي را جعل کردند، براي اينکه اين حديث ميفرمايد که پيغمبر فرمود! بنابراين اين حديث چه صادر شده باشد و چه صادر نشده باشد، دليل است بر اينکه به نام پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) و اهل بيت احاديث جعل ميکنند. پرسش: اگر قرآن معرّف نميخواهد و فقط مبين ميخواهد ؟ پاسخ: معرّف نميخواهد در همان بخش اوّل است، براي اينکه چه کسي قرآن را معرّفي کند؟ چون خودش معجزه است و اگر کسي بخواهد قرآن را معرفي بکند، ما که هنوز او را نشناختيم! ما پيغمبر را به وسيله معجزه ميشناسيم، پس در بخش اوّل قرآن خودش دليل آفتاب است: «آفتاب آمد دليل آفتاب»،[11] چون هنوز ثابت نشد که چه کسي پيغمبر است و چه کسي امام، وقتي قرآن اعجازش براي ما «کَمَا هُوَ الحَق» روشن شد، به نبوت کسي که اين کتاب را آورد پي ميبريم که آن ميشود بخش دوم؛ دوباره برميگرديم در بخش سوم، حالا ميخواهيم ببينيم که قرآن درباره معارف، اصول دين و فروع دين چه ميفرمايد. اين کتاب آسماني به طور شفّاف ميگويد که من مبيّن دارم، مفسّر دارم و آن پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است. وقتي به کمک آيه سوره «حشر» و آيات ولايت سوره مبارکه «مائده» به پيغمبر مراجعه ميکنيم، فرمود: وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا؛ ببينيد پيغمبر چه فرمود! ميبينيم بارزترين حديثي را که پيغمبر فرمود همين «حديث ثقلين»[12] است که قرآن و عترت همتاي هم مي‌باشند. چون قرآن و عترت همتاي هم هستند و پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مُبّين است و اهل بيت مفسّر مي‌باشند، ميآييم خدمت اهل بيت و پيغمبر که قرآن را براي ما معنا کنند، اين ميشود مقطع چهارم. اين ذوات قدسي ميفرمايند که به نام ما احاديث جعل ميکنند؛ ولي به نام قرآن و به صورت قرآن کسي جعل نميکند. شما ببينيد سيوطي صاحب کتاب معروف الاتقان في علوم القرآن، ايشان دو جلد کتاب نوشته بنام اللآلئ المصنوعة في الأحاديث الموضوعة که از اوّل طهارت تا آخر ديات دو جلد کتاب نوشته که روايات جعلي را جمع کرده است. در بين ما مرحوم علامه عسکري(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) آن کتاب شريف خَمْسوُنَ وَ مائَة صَحابِي مُخْتَلَقْ را نوشته، کتابهايي هم ديگران نوشتند. اين بزرگوار 150 راوي جعلي را جمع کرده است؛ يعني 150 گزارشگر که اصلاً به دنيا نيامدند و وجود ندارند به نام اينها احاديثي جعل شده است. وقتي ما 150 راوي معدوم داشته باشيم و جعلي داشته باشيم و از هرکدام از اينها روايات فراواني هم جعل بشود، آن وقت معلوم ميشود که بازار جعل رواج دارد. چه در بين ما و چه در بين آنها روايات جعلي فراوان است.

دو طايفه از نصوص را هم مرحوم کليني(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) در کافي نقل کرد و در جوامع روايي ما هم هست؛ طايفه اوّل همان «نصوص علاجيه» است که فرمودند اگر دو خبر، دو روايت، دو حديث يا دو طايفه از احاديث به شما رسيده است يا از ائمه(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) سؤال ميکنند که دو حديث يا دو طايفه از حديث رسيده است «أَحَدُهُمَا يَأْمُرُ بِأَخْذِهِ وَ الْآخَرُ يَنْهَاهُ عَنْه‌»[13] که اينها معارض هم هستند چه کنيم؟ چند راه نشان دادند که مهمترين آنها اين است که بر قرآن عرضه کنيد، اگر چيزي مخالف قرآن بود گفته ما نيست، ««فَاضْرِبُوهُ عَلَي الجِدار»،[14] اگر مخالف با قرآن نيست بپذيريد؛ يعني مخالفت با قرآن مانع است، نه موافقت با قرآن! زيرا بسياري از امور را ذات اقدس الهي به پيغمبر و از راه پيغمبر به اهل بيت(علَيهِمُ السَّلام) بيان کرد که جزئيات احکام و فقه هستند و در قرآن کريم نيستند و در روايات اهل بيت مي‌باشند. پرسش: ... اينکه اهل بيت(عَلَيهِمُ السَّلام) فرمودند کلام خداست؛ يعني در کلام خداست؟ پاسخ: آنچه را که آنها فرمودند «کلامُ الله» است؛ اما به نام آنها اگر چيزي را جعل کردند «کلامُ الخَلق» است، ديگر «کلامُ الله» نيست. آنها فرمودند که به نام ما روايات زيادي جعل ميکنند. مرحوم علامه اميني را خدا غريق رحمت کند! خدمت مرحوم علامه طباطبايي رسيدند و به ايشان فرمودند هر روايتي که در فضيلت وجود مبارک حضرت امير من پيدا کردم، اطمينان دارم که چنين مضموني درباره اوّلي و دومي هم هست، بعد از يک مقداري جستجو ميبينيم که چنين فضيلتي براي اوّلي و دومي هم جعل کردند، به نام پيغمبر و از زبان پيغمبر!

بنابراين جعليات فراوان هست، چون جعليات فراوان است، ائمه فرمودند شما اوّل برويد به سراغ قرآن، ترازويي درست کنيد که مشخص بشود، چه حق است چه باطل، بعد روايات ما را عَرضه کنيد بر اين ترازو، مخالفت با قرآن مانع است، نه موافقت با قرآن شرط باشد؛ لذا همين احکامي که مرحوم شهيد در الفية جعل کرد، در النفلية جعل کرد، در الفية هزار حکم آورد و در النفلية سه هزار حکم آورد، اينها که در قرآن کريم نيست! اين همه تخصيصات و تقييدات فقهي که در فقه ماست، اينها که در قرآن کريم نيست! اينها را اهل بيت فرمودند، از راه وحي به پيغمبر نازل شد و از آن راه به اهل بيت رسيد؛ لذا فرمودند هر چه که از ما رسيد بر قرآن کريم عَرضه کنيد؛ اين يک طايفه از آن دو طايفهاي است که مرحوم کليني نقل کرد.

طايفه ديگري که باز مرحوم کليني نقل کرد و در جوامع روايي ما هم آمده است، فرمودند اين مربوط به «نصوص علاجيه» نيست که در اصول[15] آمده است، روايت ولو معارض هم نداشته باشد بايد بر قرآن کريم عَرضه بشود، چون به نام ما جعل ميکنند؛ ولي به نام قرآن جعل نميکنند، هر دو طايفه را مرحوم کليني در همين جلد اوّل کافي نقل کرده است و در جوامع روايي ما آمده است.

بنابراين ما به دستور خود ائمه(عَلَيهِمُ السَّلام) اوّل بايد برويم سراغ قرآن کريم، يک دور قرآن را کاملاً بدانيم، خطوط کلّي قرآن را بدانيم و اوامر و نواهي آن را بدانيم؛ اما براي ما حجّت نيست، زيرا هرگز نگفتيم و نميگوييم: «حَسْبُنَا كِتَابُ‌ اللَّهِ»،[16] فقط ميفهميم که قرآن چه گفت و اين‌جا مينويسيم، طبق راهنمايي قرآن و عترت دوباره برميگرديم خدمت عترت، رواياتي را که به ما رسيده است عَرضه ميکنيم بر قرآن؛ اگر مخالف قرآن بود که طَرد ميکنيم، اگر مخالف قرآن نبود، اين را به عنوان حجّت ـ بعد از احراز آن سه جهت؛ يعني صدور، جهت صدور و دلالت، وقتي تام بود ـ پذيرفته و عمومات قرآن با اينها تخصيص ميخورد، مطلقات قرآن با اينها تقييد ميشود، آنچه را که قرآن بيان نکرده و اينها بيان کردند ميشود حجّت، آنچه قرآن بيان کرده و شأن نزول ندارد اين‌جا شأن نزول دارد، آنچه قرآن بيان کرده؛ ولي محتاج به قرينه است اينها ميشود قرينه، اينها فرمايشات خاص اهل بيت(عَلَيهِمُ السَّلام) است. بعد از جمعبندي اين کار، يعني ترازو و ميزان درست شد و کالاهايي که از روايات به دست آورديم به اين ترازو عرضه شد، ديديم اينها که مخالف قرآن نيستند عمومات با اينها تخصيص خورد، مطلقات با اينها تقييد يافت، «ذي‌القرينه» با اين قرينهها مشخص شد و شأن نزولها مشخص شد، دوباره اين جمعبنديها را که به ذهن آورديم ميشود «حجة الله» که ميشود به آن عمل کرد؛ لذا قرآن در مقطع اوّل ـ در مقطع قرآنشناسي ـ چون ما هيچ کس را نميشناسيم مگر قرآن و به وسيله قرآن تازه ميخواهيم پيغمبر را بشناسيم که اين ميشود مستقل، بعد وقتي قرآن را شناختيم و از راه شناخت قرآن پيغمبر را شناختيم، دوباره برميگرديم به قرآن تا ببينيم ره‌آورد آن چيست، ميبينيم که قرآن براي خودش مفسّر معين کرده است: وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ و همين قرآن به وسيله آيات سوره مبارکه «مائده» وليّ معين کرده و به وسيله سوره مبارکه «حشر» نائب معين کرده: وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا، حديث «ثَقَلين» را به وسيله روايت پيغمبر شناختيم، بعد قرآن فرمود که شما بايد به پيغمبر و اهل بيت مراجعه کنيد. ميآييم خدمت اينها، اينها راهنمايي ميکنند و ميگويند که به نام ما دروغ جعل ميکنند، شما براي اينکه معلوم بشود که چه چيزي راست است چه چيزي دروغ، اوّل برويد خدمت قرآن و خطوط کلّي قرآن را بفهميد؛ ولي براي شما حجّت نيست! فقط آن‌جا بايد بنويسيد که قرآن اين مطالب را ميگويد، بعد برويد خدمت روايات و روايات را عَرضه کنيد، اگر مخالف و مُباين قرآن بود طَرد کنيد، اگر مُباين و مخالف قرآن نبود حجّت است؛ يعني همان‌طوري که «حَسبُنا کِتَابُ الله» تام نيست، «حَسبُنَا حَديثُ اهلُ البِيت» هم تام نيست! اين حديث را در خدمت قرآن ببريد، ميشود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»،[17] آن وقت ره‌آورد و مجموع اينها ميشود «حُجّةُ الله» و عمل ميکنيد.

اين سهم تعيين کنندهاي را که قرآن دارد، باعث شده است که ذات اقدس الهي در بسياري از سُوَر اين قرآن را با عظمت معرّفي کرده است؛ اين «عزيز» است، اين «حکيم» است، بالاي آن «عليّ حَکيم» است، پايين آن «عربيِّ مُبين» است، اين «يکدست» است، «متشابه» است، اين «هماهنگ» است، «همآوا» هست، «مثاني» است. در سوره مبارکه «زمر» ملاحظه فرموديد، فرمود اين يکدست است: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ[18] يکدست و شبيه هم است، «مثاني» است. اينکه آيات قرآن مفسّر يکديگر است،[19] براي اينکه هرکدام از اينها به ديگري و همنوع خود «انثناء» دارد. تثنيه را تثنيه ميگويند، براي اينکه هرکدام از اين دو شيء به ديگري مُنثني مُنعطف و گرايش دارد. شما اگر بخواهيد يک انسان را با سنگ جمع ببنديد که تثنيه نميآوريد! چون تثنيه نيست! مگر اينکه جسميّت را ملاحظه کنيد. دو تا انسان با هم «انثناء» دارند، دو تا سنگ با هم «انثناء» دارند، ميگوييد «حجران» و آنها را ميگويند «بشران»، وگرنه يک انسان را با يک سنگ تثنيه نميبندند، تثنيه براي آن دو شيئي است که کلّ واحد نسبت به ديگري «انثناء»، انعطاف و گرايش داشته باشد؛ يعني همنوع باشند، مگر اينکه شما بخواهيد جسم را بشماريد، بله انسان هم جسم دارد؛ «حجر» هم جسم دارد. تمام آيات قرآن مَثني مَثني است، «انثناء» دارد، انعطاف دارد، گرايش دارد و هرکدام ديگري را دارد نگاه ميکند، از اين جهت است که تفسير قرآن به قرآن از اين جا هم به دست ميآيد. اين کتابي که «مَثاني» است، «متشابه» است، «يکدست» است، «جعلپذير» نيست، «فريهپذير» نيست، اين مرجع اصل است؛ لذا شده ثِقَل اکبر!

بين روايت و قرآن فرق است؛ آن‌که عِدل قرآن کريم است، خود انسان کامل است که اين چهارده نفر (سَلامُ اللهِ عَلَيهِم) هستند، نه روايت! روايت عِدل قرآن نيست، عترت عِدل قرآن کريم است و قرآن بالاتر از عترت نيست؛ اما قرآن بالاتر از روايت هست، چون روايت جعلي داريم و غير جعلي؛ بين روايت جعلي و غير جعلي را قرآن بايد داوري کند.

اين اهميّت قرآن باعث شد که در بسياري از سُوَر ذات اقدس الهي قرآن را با اوصاف جلال و شکوه معرفي ميکند؛ اوصافي که براي خودش هست را به کتابش ميدهد؛ اوصافي که براي خودش هست را به پيغمبرش ميدهد. اين رئوف و رحيم دو اسم از اسماي حُسناي خداست، اين را درباره پيغمبر خودش هم ذکر کرد. در بخش پاياني سوره مبارکه «توبه» دارد که عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ،[20] اين «ما» ماي مصدريه است عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ؛ يعني «عَزيزٌ عَلَيهِ عَنَتَکُم»؛ دشواري شما، بيکاري شما، فشار شما، رنج شما براي آن حضرت گران است! حضرت چه زنده و چه رحلت کرده فرقي نميکند، «عَزيزٌ عَلَيهِ عَنَتَکُم»! رنج شما براي حضرت دردآورد است. او بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ، اين رَؤُوفٌ رَحِيمٌ دو اسم از اسماي حُسناي ذات اقدس الهي است که درباره پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در مقام فعل داده شده، اين‌جا هم «عزيز» و «حکيم» دو اسم از اسماي حُسناي خداست که به قرآن کريم داده شده است. خود قرآن کريم «عزيزِ حکيم» است، چون کلام «عزيزِ حکيم» است، اين «عزيزِ حکيم» هم ميتواند صفت «الله» باشد که در بحث ديروز گذشت، هم ميتواند وصف قرآن حکيم باشد که اين کتاب منزَّلِ از «الله» مُتّصف است به عزّت و حکمت. اصرار قرآن در اوّل «حَواميم سَبعه» و در «طواسين» و در بسياري از آيات سُوَر ديگر مثل سوره «اعراف»، مثل سوره «فرقان» در وصف قرآن و اهميت قرآن، براي تبيين اين مراحل پنج ـ ششگانه است. اين مراحل پنج ـ ششگانه را که انسان خوب بررسي کند، جايگاه قرآن مشخص ميشود، جايگاه نبيّ مشخص ميشود، جايگاه وليّ مشخص ميشود، عدم تفاوت بين قرآن و وليّ مشخص ميشود و تفاوت بين قرآن و روايت مشخص ميشود و ما هرگز روايت را با عترت يکي نميگيريم، عترت عِدل قرآن کريم است نه روايت، آن وقت روايت ميشود تابع و قرآن ميشود اصل؛ اما عترت و قرآن عِدل هم هستند. پرسش: بعضي گفتند ... کلام خود اهل بيت است، اما چون مضمون روايات وحي است قابل تحريف است؛ ولي کلام خود ... قابل تحريف نبود؟ پاسخ: غرض اين است که در آن‌جا چون کلام قرآن معجزه است تحريفپذير نيست؛ لذا فرمود: مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي،[21] اصلاً قابل جعل نيست؛ مثل اين که کسي بگويد آفتاب بدلي ندارد، اين تعبير قرآن است: مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي، يک کسي يک آفتاب جعلي بياورد اين‌طور نيست، مثل اينکه يک کتاب جعلي بياورد و قرآن ـ مَعَاذَالله ـ جعل بشود بگويد که «الله» گفته است؛ اما اهل بيت(عَلَيهِمُ السَّلام) معجزه که نخواستند بياورند! يک وقت اينها معجزاتي ميآورند، بله آن ديگر «عديل» ندارد، چون معجزه آنها «عديل» ندارد، اما به عنوان مُحاوره سوالي کردند و جوابي شنيدند، از ائمه(عَلَيهمُ السَّلام) به طور مُحاوره مطالبي را سؤال ميکنند که آن ذوات قدسي(عَلَيهِمُ السَّلام) هم جواب ميدهند، اينها در صدد معجزه نيستند، چون در صدد معجزه نيستند، کلام عادي است و به صورت عادي بيان ميکنند تا افراد اين مسائل را متوجه بشوند، مثل آن جعل ميکنند، چيزي را کم و زياد ميکنند.

مطلب ديگر درباره آسمان و زمين است؛ درباره آسمان و زمين چندين آيه در قرآن کريم است: بخشي درباره خلقت آسمان و زمين است که إِنَّ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِين، اين «نظام سپهري»، اين «نظام أرض» و اين «نظام أحسن» مخلوق ذات اقدس الهي است و خلقت اينها به قدرت الهي است. نظم خاصي که در آسمانها و زمين هست، اين هم قدرت خاص الهي و خداي «عزيزِ حکيم» است. درباره خلقت خاص و نظم مخصوص فرمود: لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ،[22] ـ آن وَ لاَ اللَّيْلُ مربوط به آيه بعد است ـ هرکدام از اين شمس و قمر به عنوان مثال ذکر شدند، تمثيل هست نه تعيين؛ يعني هيچ ستارهاي بيش از آن اندازه که بايد حرکت بکند حرکت نميکند؛ لذا اين همه ستارههايي که در عالَم هستند تصادف و بينظمي در کار نيست، لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ که هرکدام سرجاي خودشان و نظم خاص خودشان را دارند و همچنين کوکبهايي ثابت و کوکبهاي سيّار هم اين‌طور هستند. چندي قبل شما در اين رسانههاي عمومي ملاحظه کرديد که کسي داشت وضع جريان ستاره کيوان را شرح ميداد، خيلي کارهاي عميق علمي هم انجام دادند، سياهچالهها را مشاهده کردند، آن کارهايي که خودشان به حسب ظاهر متحيّر شدند و محيّرالعقول بود را طبق دستگاهي که داشتند بررسي کردند، اما واقعاً کسي که دور از معارف الهي باشد کور است! أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي[23] وقتي که کاملاً داشت گزارش ميداد، ميگفت اين‌طور تصادف شده است، اين‌طور! اين نظم دقيق علمي نمي‌بينند، خوب صدها سال زحمت کشيدند تا شما به بار آمديد، شما هم دهها سال زحمت کشيديد تا به اين هنر رسيديد که کيوان را ارزيابي کنيد، بعد بگوييد تصادف شد؟! اين کور است! أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي. من تعجب کردم! تمام جزئيات اين کيوان را بررسي کردند؛ اما همين‌طور که اين سياهچالهها را ميخواست معرفي بکند، اين ستارهها را، اين نظم را، ميگفت تصادفاً اين‌طور شد! اين است که اگر يک مُهر بر پيشاني ما باشد و شب و روز سجده بکنيم نميرسيم! أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي! فرمود: إِنَّ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ، آيه هم مستحضريد در بحث قبل چهار بخش گذشت که «عَرَض مفارق» نيست، «عَرَض لازم» نيست، ذاتي ماهيت نيست و ذاتي هويّت هست، آيت هم در آيت بودن محتاج به خداي سبحان است! آن مثالهايي که گفته شد ما آيات تکويني داريم، مثل اينکه چمن آيت و نشانه آب است، چمن آب را نشان ميدهد! اين‌طور نيست که در آيت بودن محتاج به آب باشد؛ اما هر شيئي در هر کاري اگر بخواهد اثري داشته باشد، به وسيله ذات اقدس الهي است. اينکه فرمود: يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ،[24] اين «الانسانُ فقيرٌ» هم همين مراحل چهارگانه را دارد؛ يعني «فقيرٌ» براي «الانسان» «عَرَض مفارق» نيست، «عَرَض ذاتي» نيست؛ نظير «الانسانُ ناطقٌ» نيست که ذاتي باب ماهيت باشد؛ نظير «الوجودُ موجودٌ» است که ذاتي به معني هويّت است؛ ما موجود را که بر وجود حمل ميکنيم از سنخ ماهيت نيست، «فقيرٌ» هم همين‌طور است! «الانسانُ فقيرٌ» «عَرَض مفارق» نيست، «عَرَض ذاتي» نيست، ذاتي ماهيت نيست، بلکه ذاتي هويّت است. اگر ـ موجودي ـ «سماء» بخواهد آيت حق باشد، در آيت بودن هم محتاج به «الله» است. آيينه را او آفريد و آيينه را داد به دست انسان و عکس را در آيينه او آفريد و با عنايت او آيينه، آيينه شد و با عنايت او عکس در آيينه مُنْطَبِع شد، چون انسان در هيچ جهت مستقل نيست؛ آيينه اگر بخواهد صورتي را نشان بدهد مستقل نيست، چون فقر، ذاتي آن است. اگر «سماء» بخواهد آيت حق باشد، چه اينکه هست و زمين بخواهد آيت حق باشد، چه اينکه هست، در آيت بودن هم محتاج به اوست، او با يک دست آيينه ساخت، با دست ديگر اثر خود را در آيينه نشان داد، با دست ديگر ـ با دستهاي بيدستي خود ـ چشم ما را به طرف آيينه آشنا کرد، آن ‌وقت ما آثار او را در آسمانها و زمين ميبينيم، اين خداست! اين همه عکس مي و نقش نگارين که نمود يک فروغ رخ ساقي است که در جام افتاد[25]

اين براي آسمان و زمين است. درباره خَلْقِكُمْ، چون انسان يک فطرت و روح ملکوتي دارد، تنها بدن نيست، حيوانات هم سهمي از حيات دارند، تعبير کرد به يقين؛ يعني کساني که قائم به يقين هستند. مستحضريد يقين از کمترين چيزهايي است که خدا خلق کرده است و برکت يقين از نگاه در ملکوت عالَم است. تعبيري در قرآن کريم هست که فرمود: تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ[26] مُلک عالَم به دست اوست؛ لذا با اسماي جلاليه ياد شد که فرمود: تَبَارَكَ، ملکوت عالَم به دست بيدستي خداست که با اسماي جلاليه ذکر شده، فرمود: فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ[27] که گفته شد سوره مبارکه «يس» اگر قلب قرآن است آيا به خاطر آيه وَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ[28] هست؟ يا آيات ديگر است يا به وسيله همين ذيل سوره هست که سيدنا الاستاد از استادشان مرحوم آقا قاضي(رِضوَانُ اللهِ عَلَيهِمَا) نقل کرد که اگر سوره مبارکه «يس» قلب قرآن است به مناسبت همين ذيل است که فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ؛ ملکوت هر چيزي به دستِ بيدستي ذات اقدس الهي است، اين ملکوت را فرمود ما نشان خليل خود داديم: وَ كَذلِكَ نُرِي،[29] اين نُرِي فعل مضارع مفيد استمرار ياد شده است، وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ اين يکي از کارهاي دقيق و عميق قرآن کريم است، ميفرمايد بعضي از چيزهاست که بين خدا و بنده خاص اوست که او نميشود در اين‌جا بگنجد تا ما بگوييم! ببينيد اين «واو» اين‌جا خيلي پيام دارد، نفرمود: «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»، اين «واو» عطف بر محذوف است؛ يعني ما ملکوت آسمان و زمين را به خليل خود نشان داديم براي فلان کار، براي فلان کار، براي فلان کار وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ اين وسط را نگفتن و آخر را گفتن، يعني وسط چيزهايي هست بين ما و او، اين رمزي است بين ما و او، پس وَ لِيَكُونَ عطف بر محذوف است. فرمود او ـ حضرت ابراهيم ـ ديد، شما نگاه کنيد تا شايد ديدن هم نصيب شما بشود! اين آيه را در سوره مبارکه «انعام» دارد که وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ اما در سوره ديگر، يعني سوره «اعراف» دارد: أَ وَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ،[30] انسانها را تشويق ميکند که چرا درباره ملکوت نظر نميکنيد؟ يک وقت نظر در مُلک است: أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ[31] اين يک راه است، يک وقت درباره ملکوت نظر کردن است، فرمود چرا درباره ملکوت نظر نميکنيد!؟ معلوم ميشود که نظر در ملکوت و نظريهپردازي براي اصحاب يقين است، چون درباره خليل حق(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) فرمود: وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ و اين هم که فرمود شما به ابراهيم خليل در جهات فراوان تأسي خوب کنيد، هر کس يک گونه تأسّي دارد، اهل يقين يک طور ديگر. پرسش: آيا مي‌شود از آيه استفاده کرد که راه به دست آوردن يقين، ورق زدن دفتر قلب است؟ پاسخ: يکي از راههايش البته اين است؛ البته ما هر چه داريم از راه دل داريم، ما ديگر از راه حسّ و غير حسّ که نداريم! اما يک وقت انسان خودکفا ميشود آن براي اوحدي از افراد است؛ اما براي ما که در راه هستيم، يک چيزهاي ديگري بايد داشته باشيم که آنها اين فتيله قلب را بالا بياورند، تا ما هم درون و هم بيرون خود را ببينيم؛ لذا فرمود: وَ فِي خَلْقِكُمْ، يک؛ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ، دو.

اما درباره اختلاف «ليل و نهار»، در اين بحث هم چند طايفه از آيات است؛ يکي اينکه ما يکدست خلق نکرديم، چون هميشه روز باشد شما چگونه زندگي ميکنيد؟! چه وقت آسايش داريد؟! از سوزش گرما چه کار ميکنيد؟! يکدست شب باشد نور از کجا ميگيريد؟ پس حتماً بايد بخشي از زمان شب باشد و بخشي از زمان روز باشد که وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاساً[32] بشود، وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً[33] بشود، روز براي کار و تلاش است. شما در روايات مکاسب، يعني رواياتي که مرحوم صاحب وسائل(رِضوَانُ اللهِ عَلَيه) ذکر کردند، دارد که ـ يک وقت کسي صنعتکار است و شبانه کار ميکند، او حساب کار ديگري دارد، روز شيفت ديگري است و شب شيفت اوست. يک وقت است که انسان پُرتلاش است که ميخواهد شب کار بکند و روز هم کار بکند، دارد در اين روايات ـ ائمه فرمودند کسي که حق چشم را اَدا نميکند کسب او حرام است![34] حالا اين حرمت، حرمت تکليفي نيست؛ يعني خيلي از فضايل از انسان محروم ميشود! ما الآن در اين تلاش هستيم که سبک زندگي اسلامي را بدانيم، وقتي خيابانهاي صفائيه و غير صفائيه را شما ببينيد، مي‌بينيد که تا ساعت نُه و نيم صبح خواب هستند و شبها تا چه موقع بيدار هستند! که آن بيداري و رفت و آمد نامَحرَم يک مشکل و روز را به خواب ميگذرانند يک مشکل ديگر! اينکه سبک زندگي اسلامي نيست! اين همه هزينههاي سنگين برق و امثال برق براي آن است که ما سبک زندگي ما اسلامي نيست، وگرنه آدم صبح زود ميآيد مغازه وارد کار ميشود و غروب هم ميبندد، شب را براي مطالعه و تحقيق و جلسات علمي و استراحت خلق کردند، نه اينکه شب را انسان براي گردش خلق کرده باشد! اين ديگر سبک اسلامي نيست! اين با چهار تا نصيحت که حل نميشود! فرمود: وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاساً، يک؛ وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً، دو؛ پس ما شب لازم داريم و روز را هم لازم داريم. در بخشي از آيات ـ در طايفه ديگر ـ فرمود اگر هميشه روز بود: يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ[35] و اگر شب بود يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ،[36] پس هميشه نميشود شب باشد و هميشه نميشود روز باشد، بايد بخشي شب باشد و بخشي روز باشد.

مطلب ديگر اين است که اگر هميشه شب باشد و هميشه روز باشد، ما شب و روز داريم ولي فصول چهارگانه نداريم! اگر فصول چهارگانه نداشته باشيم هميشه يک گوشه زمستان است و يک گوشه تابستان است؛ آن وقت يا هميشه تابستان است يا هميشه زمستان است، آن وقت ارزاق ما چه ميشود؟ در طايفه ديگر ـ سوره مبارکه «فصلت» ـ فرمود ما فصول چهارگانه را هم براي شما تنظيم کرديم! اين وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ[37] را با يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ[38] تنظيم کرديم تا وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ؛[39] البته اين أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ کاري به آن سِتَّةِ أَيَّامٍ[40] ندارد، آن سِتَّةِ أَيَّامٍ براي آفرينش و آسمان و زمين است؛ دو روز براي آسمان است، دو روز براي زمين است، دو روز هم براي «بين الأرض و السَّماء» است، براي موجودات هوايي و مانند اينها؛ اما اين چهار روز براي فصول چهارگانه است، فرمود ما طوري شب و روز را تنظيم کرديم که قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا، آن‌طور خلقت نيست، روز براي قوت و اقتصاد شما به فصول چهارگانه وابسته است، چه طور؟ با اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ. اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ يعني چه؟ يعني گاهي شب دوازده ساعت است، گاهي کمتر و گاهي بيشتر؛ گاهي روز دوازده ساعت است، گاهي کمتر و گاهي بيشتر. چه طور شما شب و روز را مختلَف کرديد؟ فرمود وقتي که شما شب يلدا آمد يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ، بعد وقتي پايان خرداد شد يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ.

بيان مطلب اين است که شب يلدا که طولانيترين شب هست و روزش کوتاهترين روز، از آن به بعد يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ، اين يُولِجُ يعني «يُدخِلُ». نواري از «قوس النَّهار» که روز است وارد حريم «قوس اللَّيل» ميشود؛ يک «قوس اللَّيل»ي است طولاني که شب يلدا و تاريک است، يک «قوس النَّهار»ي است روشن و کوچک که روز يلداست، کمکم يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ؛ يعني از دو طرف «قوس النَّهار» وارد «قوس اللَّيل» ميشوند؛ هم ديرتر روز تمام ميشود و از اين طرف هم ديرتر صبح ميشود؛ هم روز از طرف مغرب جلو ميرود و نميگذارد زود شب بشود، هم از طرف صبح جلو ميرود و نميگذارد اين تاريکي شب ادامه داشته باشد، پس از دو طرف «قوس النَّهار» جلو ميرود تا برسد به اوّل فروردين که شب و روز «بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار»[41] هر دو ميشوند مساوي. وقتي اوّل فروردين شد، شب و روز مساوي شد و هر دو دوازده ساعت شد، از آن به بعد «قوس النَّهار» ميرود در «قوس اللَّيل»، حالا که مساوي شدند؛ تا حالا «قوس اللَّيل» خيلي بود و «قوس النَّهار» خيلي کم، اين رفت تا کمکم برابر شد، حالا از آن طرف همان‌طوري که در زمستان و پاييز شبها طولاني بود و روزها کمتر، الآن ميخواهد شبها کمتر بشود و روزها بيشتر؛ لذا اين «قوس النَّهار» همان‌طور ادامه پيدا ميکند و ميرود در «قوس اللَّيل»، که نَفَسِ شب را ميگيرد، نه ميگذارد شب ادامه پيدا کند و زود شب بشود و نه از آن طرف صبح، اجازه ميدهد که دير روز بشود، نخير! هم دير شب ميشود و هم زود روز ميشود؛ لذا از اوّل فروردين تا پايان خرداد، «قوس النَّهار» ميرود در «قوس اللَّيل» که روز ميشود شانزده ساعت و شب ميشود هشت ساعت، تا پايان خرداد. پايان خرداد که اوّل تير هست معادل شب يلداست که روز آن بزرگترين و طولانيترين روز سال است و شب آن هم کوتاهترين شب است، اين يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ است و آن يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ است که با اين کار فصول چهارگانه تنظيم ميشود، وقتي فصول چهارگانه تنظيم شد، برابر آيه سوره «فصلت»: قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ، چهار فصل پيدا ميشود که غذاي شما، اقتصاد شما، تأمين نيازهاي شما در فصول چهارگانه مشخص ميشود. پس اخْتِلاَفُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ گاهي اين اصل وجودشان است، گاهي نظم آنهاست، گاهي پيدايش فصول چهارگانه است، گاهي هم براي کساني که اهل عبادت هستند و نماز شب آنها فوت شده ـ در رواياتي که ذيل آن آيه دارد که جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً،[42] در ذيل آن آيه اين حديث هست که اگر کسي نماز شب او فوت شده نافله شب او فوت شده ـ روز انجام بدهد؛ نافله روز او فوت شده و موفق نشد، شب انجام بدهد.[43] اين خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً يک بخش ديگر است، آن وقت اين وَ اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ با اين مجموعه سه چهار طايفه آيات آيَاتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.


[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبليغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] فرهنگ فقه فارسی، موسسه دائره المعارق الفقه الاسلامی، ج5، ص214.
[3] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج13، ص197.
[4] نحل/سوره16، آیه44.
[5] حشر/سوره59، آیه7.
[6] مائده/سوره5، آیه55.
[7] مائده/سوره5، آیه3.
[8] مائده/سوره5، آیه67.
[9] الإحتجاج، ابی منصوراحمدبن علی بن ابی طالب الطبرسي، ج‌2، ص246.
[10] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج2، ص225.
[11] مثنوي معنوي، دفتر اول، بخش ششم؛ «آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد از وي رو متاب».
[12] بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج1، ص433.
[13] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج1، ص66.
[14] تفسير التبيان، الشيخ الطوسی، ج1، ص5.
[15] حاشية السلطان، سلطان العلماء، ص301.
[16] نهج الحق و كشف الصدق، الحلی، ص273.
[17] بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج1، ص433.
[18] زمر/سوره39، آیه23.
[19] ميزان الحکمه، محمدالريشهری، ج1، ص8.
[20] توبه/سوره9، آیه128.
[21] یوسف/سوره12، آیه111.
[22] یس/سوره36، آیه40.
[23] کهف/سوره18، آیه101.
[24] فاطر/سوره35، آیه15.
[25] ديوان حافظ، غزل111.
[26] ملک/سوره67، آیه1.
[27] یس/سوره36، آیه83.
[28] یس/سوره36، آیه12.
[29] انعام/سوره6، آیه75.
[30] اعراف/سوره7، آیه185.
[31] غاشیه/سوره88، آیه17.
[32] نبأ/سوره78، آیه10.
[33] نبأ/سوره78، آیه9.
[34] وسائل الشيعه، الشيخ الحرالعاملی، ج17، ص164، ابواب مايکتسب به، باب35، ط آل البيت.
[35] قصص/سوره28، آیه72.
[36] قصص/سوره28، آیه71.
[37] بقره/سوره2، آیه164.
[38] حج/سوره22، آیه61.
[39] فصلت/سوره41، آیه10.
[40] اعراف/سوره7، آیه54.
[41] ديوان سعدي، قصيده25؛ «بامدادي که تفاوت نکند ليل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار».
[42] فرقان/سوره25، آیه62.
[43] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج‌1، ص496.