درس تفسیر آیت الله جوادی
94/11/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 16 تا 29 سوره دُخان
﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً إِنَّكُم مُتَّبَعُونَ (۲۳) وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُندٌ مُغْرَقُونَ (۲٤) كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (۲۵) وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ (۲۶) وَ نَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ (۲۷) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ (۲۸) فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الأرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ (۲۹) وَ لَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ (۳۰) مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كَانَ عَالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ (۳۱) وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَي عِلْمٍ عَلَي الْعَالَمِينَ (۳۲) وَ آتَيْنَاهُم مِنَ الآيَاتِ مَا فِيهِ بَلاَءٌ مُبِينٌ (۳۳) إِنَّ هؤُلاَءِ لَيَقُولُونَ (۳٤) إِنْ هِيَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَي وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ (۳۵)﴾
در بخشي که مربوط به تهديد بود، از آيه دَه شروع شد: ﴿فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخان مُبِينٍ﴾ که دو نظر بود: يکي اينکه مربوط به عذاب دنياست و ديگر اينکه مربوط به عذاب آخرت است. اشاره شد که صدر آن ميتواند مربوط به دنيا و آيه شانزده به بعد براي عذاب آخرت باشد. اين ﴿فَارْتَقِبْ﴾ يعني منتظر باش که يک تهديد ضمني است و از آينده دارد خبر ميدهد؛ آينده هم به معناي آخرت نيست، به معناي همين دنياست. فرمود: ﴿فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ﴾؛ روزي که آسمان به «دُخان مُبين» ميآيد؛ يعني ميآورد و منظور از اين «دُخان» هم همان غبارآلود بودن و دود سياه بودن و علامت عذاب است؛ البته اينها همه مربوط به آينده است نه آخرت. ﴿يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخان مُبِينٍ﴾، در آن روز ﴿يَغْشَي النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾؛[1] آن روز که آسمان دود سياه ميآورد، براي مردم عذاب است؛ حالا عذاب خصوص مردم حجاز يا مطلق مردم است؛ البته جزء «أَشْرَاطِ السَّاعَة» هم ميتواند باشد و جزء زمان ظهور حضرت هم ميتواند باشد؛ ولي قدر متيقّن آن مربوط به مشرکان حجاز است. در آن روز مردم که آثار عذاب را ميبينند، ميگويند: ﴿رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ﴾؛[2] يعني ما ايمان ميآوريم. در آن روز خداي سبحان به اينها ميگويد: ﴿أَنَّي لَهُمُ الذِّكْرَي﴾، چگونه اينها متذکّر حقيقت ميشوند و باور ميکنند که حقّي هست؟ در حالي که ﴿وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ ٭ ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾،[3] اينها سابقه سوئي دارند و به پيامبر خود اهانت کردند؛ ولي ما با همه سوابق سوئي که آنها دارند ﴿إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ﴾؛[4] يعني آن روز ما ميگوييم که ما عذاب را برميداريم؛ ولي شما دوباره به همان کفر و شرک برميگرديد.
بنابراين کلّ اين صحنه مربوط به آينده است، ولو در دنيا! دو احتمال مطرح بود که در بحث قبل ناتمام بودنِ آن دو احتمال ذکر شد: يکي اينکه مربوط به معاد باشد که اين احتمال نفي شد، براي اينکه در معاد يا کشف عذاب براي مخلّدين نيست، يا اگر کشف عذاب هست ديگر عُود به گناه معنا ندارد ﴿إِنَّكُمْ عَائِدُونَ﴾، پس عُود به عصيان معنا ندارد. احتمال دوم بيان مرحوم امين الاسلام بود[5] که فرمودند اين کشف، کشف عذاب کم هست که به عذاب اکبر، يعنی به ﴿يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي﴾ برسند؛ اين هم تام نبود، براي اينکه عذاب اينها مستمرّ است، يا تخفيف نيست يا اگر تخفيف هست ديگر گرفتار عذاب بدتر نميشود. تا اينجا مربوط به عذاب دنياست، نه اينکه مُشتق در «مَا انقَضيٰ» استعمال شده باشد، بلکه حکايت حال مشتق است در خود دنيا، براي اينکه در خود دنيا ميفرمايد: ﴿وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ﴾، اين همان فعل ماضي است؛ يعني در آينده چنين صحنهٴ تلخی پيش ميآيد، يک؛ اينها ميگويند: ﴿رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ﴾، دو؛ در حالي که قبلاً رسول آمد و اينها اعراض کردهاند، سه؛ يعني اين حرفها را در آينده نسبت به گذشته ميزنند. اين مشتق که در «مَا انقَضيٰ» استعمال نشد! در همان متلبّس استعمال شد؛ ولي حکايت حال گذشته است. بنابراين در بين اين سه احتمال، همين احتمال ترجيح داده شد که در آن روز؛ يعني روزي که ﴿تَأْتِي السَّماءُ بِدُخان مُبِينٍ﴾، آن روز گفته ميشود: ﴿إِنَّا كَاشِفُوا﴾؛ يعني الآن عذاب را برمیداريم! ولي اينها برميگردند و دوباره گناه ميکنند. اين ﴿يَوْمَ نَبْطِشُ﴾؛[6] يعني «أُذکُر» آن روزي که عذاب اکبر ميآيد که همان مسئله معاد باشد. پرسش: ... معاد باشد؟ پاسخ: ﴿إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً﴾ که در همان روز آزمايش میکنيم و کمي به اينها مهلت ميدهيم که ميبينيم دوباره به گناه برميگردند.
مطلب بعدي آن است که وجود مبارک کليم حق دو کار را انجام میداد؛ هم مسير عادت را به اذن خدا به خَرق عادت برميگرداند و هم عادتِ خرق شده را به اذن خدا به عادت برميگرداند؛ جريان عصا همينطور بود که فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾، اين ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾؛[7] عصا را به اذن خدا بينداز که اژدها ميشود، بعد ﴿خُذْهَا وَ لاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾؛[8] با دست خود بگير که همين اژدها ميشود عصا، پس با «القاء» به اذن الهي عصا ميشود مار و با «أخذ» به اذن خدا مار ميشود عصا؛ اين دو کار را وجود مبارک موسي سابقه داشت.
در جريان دريا فرمود عصا بزن که اين بستر آب خشک ميشود، حضرت به اين فکر بود که دوباره برگرداند و اين درياي خشک شده را به همان درياي با آب تبديل کند که مبادا فراعنه عبور بکنند؛ فرمود نه: ﴿وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً﴾؛ کاري با اين نداشته باش! همان کار را که کردي؛ يعني عادت را عوض کردي و درياي روان را به صورت جاده خاکي درآوردي، اين فعلاً باشد. اين کاري بود که وجود مبارک موساي کليم درباره عصا کرد، خدا فرمود اين کار را نکن! آب را که به اين صورت درآوردي، به همين صورت نگه بدار، ما آن را لازم داريم؛ اما آل فرعون که رسيدند، اينها که در همان کنار دريا زندگي ميکردند، دريا يک بستر خاکي نداشت، نه پُل داشت و نه بستر خاکي، چطور متوجّه نشدند که اين نميتواند براي اينها بستر خاکي باشد؟ با اينکه برابر سوره مبارکه «اعراف» ديدند که ممکن است چيزي براي بنياسرائيل آب باشد و براي اينها خون، اينها را ديدند! در سوره مبارکهٴ «اعراف» آيه 133 اين بود: ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَ الْجَرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفَادِعَ وَ الدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ﴾، يک ظرف آب را وقتي بنياسرائيلي از اين دريا ميگرفتند آب بود، همين را اگر قبطيها و آل فرعون ميگرفتند خون بود. پس اينها ديدند که يکجا براي بنياسرائيل ـ پيروان کليم حق ـ آب است و براي اينها خون؛ اما ديگر اينجا به حساب نياوردند که همين طريق يَبَس براي بنياسرائيل يک جادهٴ خشک است و براي اينها همان درياي موّاج که آمدند و به اين صورت غرق شدند.
مطلب بعدي آن است حالا که اينها غرق شدند، خداي سبحان ميفرمايد که اينها پنج چيز را به ارث گذاشتند؛ البته اينها به عنوان نمونه است؛ يعني تمام اموال آنها جا مانده است. فرمود که وقتي اينها مُردند و غرق شدند: ﴿كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ﴾؛ باغهاي فراوان، ﴿وَ عُيُونٍ﴾؛ چشمههاي فراوان، ﴿وَ زُرُوعٍ﴾ مزرعهها و کشاورزيها، ﴿وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ﴾؛ منزلتهاي خوب و برجسته و مرفّهانه، ﴿وَ نَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ﴾، اين پنج مورد؛ تمام اينها را ترک کردند، ﴿كَذلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ﴾؛ ما اينها را به يک گروه ديگر داديم.
حرف عدّهاي از مفسّران مثل فخر رازي و امثال ايشان اين است که اين وارث هيچ ارتباطي با مورِّث ندارد،[9] براي اينکه بنياسرائيل نه نژاد آنها نژاد قبطيها و فراعنه بود، نه دين اينها، نه کيش اينها و نه به آيين اينها به هيچ وجه ارتباطي نداشتند و ذات اقدس الهي بيگانهاي را وارث بيگانه ديگر کرد و همين حرف را هم جناب امين الاسلام و امثال ايشان دارند.[10] عمده شبهه اين است که اين بنياسرائيل که از اين دريا گذشتن، با معجزه گذشتند! اينجا نه راه هوايي بود، نه راه زميني بود و نه راه دريايي بود، چگونه بنياسرائيل دوباره به مصر برميگشتند؟ بنياسرائيل در همان سرزمين فلسطين و سينا ماندند، اينها برنگشتند تا اينکه وارث اين امور پنجگانه قبطيها و آل فرعون بشوند، اينها برنگشتند! اين يک پاسخ که مشکلترين شبهه همين است.
از طرفي آيات را که ملاحظه ميکنيم، ميبينيم که آيات تقريباً دو دسته است؛ يک دسته همين معنا را تقويت ميکند که بنياسرائيل نيامدند که وارث سرزمين مصر بشوند، اينها از کدام راه ميخواستند برگردند، اگر ميخواستند از راه دريا بيايند يک کليم خدا و معجزهاي ميخواست که دريا خشک بشود و اينها بيايند، الآن با چه وسيلهاي بيايند؟ گذشته از اينکه تاريخ هم نشان نميدهد که اينها دوباره به مصر برگشتند و قرآن هم در اينجا فرمود: ﴿وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ﴾، بعد از چند آيه فرمود که ما بنياسرائيل را نجات داديم: ﴿وَ لَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ و اگر اين بنياسرائيل همان ﴿قَوْماً آخَرِينَ﴾ بود، ميفرمود: «وَ لَقَدْ نَجَّيْنَاهُم». از اينکه اينجا اسم ظاهر آورد و از اينکه آنجا «قَوم آخَر» فرمود، معلوم ميشود که وارث مصر مردم بنياسرائيل نبودند، يک گروه ديگر بودند؛ البته اقوام فراواني در طول اين سالها وارد سرزمين مصر شدند و اين هم منافات ندارد و نبايد گفت که بيگانه وقتي که وارد سرزميني بشود، اينکه وارث نميشود! اين تام نيست، براي اينکه يک ارث فقهي داريم و يک ارث تکويني؛ در ارث فقهي مشخص است که پدر، پسر، زوج، زوجه، مادر و دختر و مانند اينها وارث يکديگر هستند؛ اما در ارث تکويني فرمود کلّ زمين برای خداست: ﴿يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾،[11] آن ديگر ارث فقهي نيست! آيه 128 سوره مبارکه «أعراف» اين است: ﴿قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾، از زيد ميگيرد به عمرو ميدهد و از عمرو ميگيرد به بکر ميدهد، اين ديگر ارث فقهي نيست که «وَ لَكُمْ نِصْفُ أَمْوَالُكُمْ» يا «ثُلثُ أَمْوَالُكُمْ» يا «سُدسُ أَمْوَالُكُمْ»[12] که ارث خانوادگي باشد، کلّ زمين متعلق به خداست که ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ يا ﴿يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾.[13] اين ارث که وارث ارث ميبرد يا ذات اقدس الهي «ايراث» ميکند، چه از طرف «ايراث» الهي و چه از طرف ارث بندگان، اين يک ارث تکويني است؛ يعني به او ميرسد؛ «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[14] هم از همين سنخ است، قوم و خويش بودن و امثال آن نيست. بنابراين نبايد از ارث توقّع داشت که سرزمين مصر به همان بازماندگان آل فرعون برسد.
آيه 128 سوره مبارکه «أعراف» اين است: ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ که يک اصل کلّي است. اينکه ميبينيد جناب فخر رازي میگويد که بنياسرائيل ارث بردند و مرحوم امين الاسلام هم ميگويد که بنياسرائيل ارث بردند، براي اينکه بعضي از آيات همينها را تأييد ميکند! در آيه 137 سوره مبارکه «أعراف» فرمود بعد از اينکه آل فرعون غرق شدند: ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ﴾،[15] بعد از غرق آل فرعون ميفرمايد: ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ﴾؛ يعني همين بنياسرائيل، ﴿مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا﴾؛ شرق و غرب آن منطقه خاورميانه را همين گروه مستضعف گرفتند، ظاهر آيه اين است که بنياسرائيل گرفتند، ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَي عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا﴾؛ اين آيه نشان ميدهد که اين قوم مستعضف، قوم بنياسرائيل هستند که شرق و غرب را گرفتند؛ حالا آن مشکل ميماند که چگونه اينها از دريا گذشتند؟ آن روز بالاخره کشتي بود، حالا در زمان موساي کليم کشتي پيدا نشده بود حرف ديگری است، وگرنه آن روز کشتي هم بود؛ مانند همان جريان خضر و موسي(سَلامُ اللهِ عَلَيهِمَا)، پس اينطور نبود که کشتي بعدها پيدا شده باشد؛ عدّهاي بودند که کشتي شخصي داشتند، عدّهاي بودند که کشتي اجارهاي داشتند و عدّهاي هم بودند که ميگفتند اين سفينه ﴿فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ﴾،[16] اينها کشتيها را اجاره ميدادند و از همين راه روزي آنها تأمين ميشد، اينطور نبود که در آن بخش از خاورميانه و آن سرزمين کشتي نبوده يا وسيله نقليه اصلاً نبوده، اينطور نيست؛ حالا شايد با کشتي برگشتند، غرض اين است که لازم نيست که حتماً با عصاي موسي برگردند، احتمال برگشت دوبارهٴ اينها از راه دريا هست. پرسش: ... منزلت آنها اعتباری بود تکوينی که نبوده! پاسخ: بله، منزلت آنها اعتباري بود؛ يعني رفاه داشتند؛ اما اين ارث، ارث تکويني است، نه ارث قوم و خويش و خانوادگي. ارث قوم و خويش و خانوادگي و فقهي يک ارث خاصي است؛ اما برابر اصل آن آيه که ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ يک ارث تکويني است؛ اين زمين روزي در دست فلان نژاد است که آن قبيله عاد و ثمود از بين ميروند و يک قبيله ديگري مالک زندگي آنها ميشوند، پس اين ارث به معناي ارث خانوداگي نيست. پرسش: فرعونيان با پا نرفتند به درون آب، بلکه با کشتی رفتند؟ پاسخ: نه، با پا رفتند در همان آب ـ در اين جاده خاکي ـ ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[17] کشتي در کار نبود، اگر کشتي بود که غرق نميشدند! پرسش: آب آمد و غرق کرد؟ پاسخ: بله آب آمد و همين افراد را گرفت، نه اينکه کشتي را غرق کرده! کشتياي در کار نبود! فرمود: ﴿وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً﴾ خود کليم حق با عصا که ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾،[18] به اذن خدا عصا زد و بستر اين دريا جادهای خشک شد، اينها روي جاده خشک رفتند و از پشت سر هم فرمود: ﴿إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ﴾؛ ارتش جرّار فرعون هم به دنبال شما ميآيد. کليم حق وقتي که آخرين نفرشان از آب گذشتند، خواست کاري بکند که اين جاده خشک به همان صورت همراه با آب دربيايد، فرمود: ﴿وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً﴾؛ اين جاده را همينطور صاف بگذار تا همه اين فرعونيها بيايند در اين، بعد ما اين را به هم بزنيم. آيه 137 سوره مبارکه «أعراف» اين است که ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ﴾؛ يعني همين بنياسرائيل، ﴿مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَي عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا﴾؛ معلوم ميشود اين افرادي که وارث سرزمين فرعون شدند، همان بنياسرائيل بودند، اينها در سوره مبارکه «أعراف» است. در سوره مبارکهٴ «شعراء» اين مطلب هست که ما اين را به بنياسرائيل داديم؛ در سوره مبارکهٴ «شعراء» آيه 57 تا 60 فرمود: ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ٭ وَ كُنُوزٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ﴾[19] مسئله «زروع» و اينها را ذکر نکردند، اينجا فقط چهار قسم را ذکر کردند. در سوه مبارکه «دخان» که محل بحث است پنج قسم را ذکر فرمودند. فرمودند: ﴿وَ أَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾؛[20] ما آنچه را که آل فرعون ترک کردند به بنياسرائيل داديم؛ اين را اينجا ذکر فرمودند. استبعادي که برخيها از متأخران دارند که اوّلاً بنياسرائيل در همان سرزمين فلسطين و سينا ماندند و ديگر برنگشتند، ثانياً اينها وسيلهای برای برگشت نداشتند، از دريا چگونه عبور ميکردند؟ هميشه اين سؤال بود. پرسش: بين صحرای سينا و سرزمين مصر اين کانل سوئز که اخيراً حفر شده، پس يک راه خشکی بود؟ پاسخ: بله، غرض اين است که از سينا تا دوباره برگردند به سرزمين مصر، يا از دريا برگشتند، يا اينها فقط از دريا عبور کردند. پرسش: اين خشکی وجود داشت؟ پاسخ: نه، منظور اين است که اين مسافرتي را که بنياسرائيل پيمودند يا در شرق مصر بود يا در غرب مصر بود، «بأيِ طَريقٍ کَان» از راه دريا رفتند، از راه دريا که اينچنين رفتند، چگونه از راه دريا برميگردند؟ پرسش: از خشکی برگشتند! پاسخ: چرا اوّل از راه خشکي نرفتند؟ ولي در تاريخ دارد که اينها ماندند در آنجا و برنگشتند، حالا ببينيم که راه حلّي هست يا نه. ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ٭ وَ كُنُوزٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ ٭ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾، ظاهر آيه مطابق بر اين است که ما به بنياسرائيل داديم، آن ﴿قَوْماً آخَرِينَ﴾ هم که در آيات محل بحث سوره مبارکهٴ «دخان» است، منافات ندارد که بنياسرائيل باشد، زيرا همانطوري که فخر رازي گفته و ديگران هم فرمودند، بنياسرائيل هيچ رابطه نژادي و قومي با آل فرعون نداشتند، «قَوم آخَر» بودند، اينها يک نژاد بودند و آنها هم نژاد ديگري بودند. بنابراين اگر از بنياسرائيل نسبت به آل فرعون به عنوان «قَوم آخَر» ياد بشود درست است. ﴿وَ أَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾، آنچه را که ميتواند شاهد جمع باشد، اين است که بنياسرائيل دو گروه شدند؛ عدّهاي ـ حالا کم ـ در همان مصر ماندند و عدّهاي هم به همراه موساي کليم رفتند. آنهايي که به همراه موساي کليم رفتند، اينها را مورّخان ميگويند که برنگشتند و در همان سرزمين سينا و فلسطين ماندند. براساس صحّت اين تاريخ يا روي صعوبت برگشت از راه دريا، اينها در همان سرزمين ماندند؛ اما ما چه دليلي داريم که جميع بنياسرائيل از اين راه عبور کردند و بخشي از بنياسرائيل در همان سرزمين يعنی مصر نماندند؟ دليلي نداريم! شاهد بر اينکه بخشي از بنياسرائيل در سرزمين مصر ماندند، همين است، ميفرمايد همين که آل فرعون از مصر بيرون رفتند، فرمود: ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً﴾؛ شبانه کليم حق بنیاسرائيل را بُرد، آل فرعون بامداد ﴿فَأَتْبَعُوهُم مُّشْرِقِينَ﴾،[21] «أَشرَقَ» يعني «دَخَلَ فِي الشَّرق»، «شَرق» يعني طلوع؛ همين که صبح شد ارتش جَرّار فرعون حرکت کرد: ﴿فَأَتْبَعُوهُم مُّشْرِقِينَ﴾. قبل از اينکه اينها غرق بشوند سخن از ارث نبود! ولي در سوره «شعراء» دارد همين که آل فرعون از مصر به طرف دريا حرکت کردند، ما همه اين سرزمينها را به اين بنياسرائيل داديم، چون اينها به طرف هلاکت ميرفتند؛ معلوم ميشود عدّهاي از بنياسرائيل در خود مصر ماندند که وقتي مصريها؛ يعني آل فرعون از مصر به طرف مرگ حرکت کردند، تمام اموال آنها به اين بنياسرائيل موجودِ در مصر رسيد. فرمود: ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم﴾؛ ما در حقيقت اينها را بيرون کرديم! ما اينها را گفتيم برويد و اينها را به طرف مرگ هُل داديم! نه اينکه اينها «خَرَجُوا»! ما براي اينکه اينها را در دريا بريزيم، اينها را به طرف قتلگاه خودشان هُل داديم. ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ٭ وَ كُنُوزٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ ٭ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾؛ ما اينها را به طرف قتلگاه خودشان بيرون کرديم و هُل داديم و کلّ اموال آنها را به بنياسرائيل عطا کرديم. آن وقت قصهٴ هلاکت اينها از آن به بعد شروع ميشود: ﴿فَأَتْبَعُوهُم مُّشْرِقِينَ ٭ فَلَمَّا تَرَاءَي الْجَمْعَانِ﴾؛[22] وقتي آل فرعون با موساي کليم و بنياسرائيل نزديک دريا به هم رسيدند، ﴿قَالَ أَصْحَابُ مُوسَي إِنَّا لَمُدْرَكُونَ﴾؛ پيروان کليم حق گفتند اين ارتش جرّار الآن پشت سر ماست، اينجايي که ما را آوردي جاي اَمنی نبود! جلو مرگ است و پشت سر هم مرگ! ﴿قَالَ أَصْحَابُ مُوسَي إِنَّا لَمُدْرَكُونَ ٭ قَالَ كَلّا﴾؛[23] کليم حق فرمود اين چه حرفي است که ميزنيد؟ ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾، اين «سين» هم «سينِ» تحقيق است نه «سين» تسويف؛ نظير ﴿اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ﴾[24] که «سين» تحقيق است، فرمود که يقيناً خدا هدايت ميکند، اگر دستور داد جلو برويم، جلو ميرويم که دريا براي ما جاده خاکي خواهد شد و اگر دستور داد برگرديم، پُشتِ سَر ما فاتح هستيم. بين دو خطر فرمود: ﴿كَلّا﴾، ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾ که همينطور شد و بقيه قصه را در سوره مبارکه «دخان» يا ساير قصص نقل کردند. ملاحظه بفرماييد که اين ارث قبل از هلاکت است، معلوم ميشود که بخشي از بنياسرائيل در خود مصر ماندند، اگر آيات سوره مبارکهٴ «أعراف» يا ساير سُوَر نشان ميدهد که بنياسرائيل وارث شدند، اين نه بنياسرائيل عبور کردهٴ از درياست، بلکه بنياسرائيل ماندهٴ در مصر هستند، ما دليلی بر بطلان اين فرضيه نداريم. پرسش: قبطیها هم که خودشان بازمانده داشتند! پاسخ: تمام قدرت آنها به همين بود و آنها به دريا افتادند. وقتي که تفکر موساي کليم باز شد، آنها کاملاً رخت بربستند و اينها حاکم شدند؛ يعني دين موساي کليم(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) حاکم شد، حاکميت «مشارق أرض» و «مغارب أرض» را ﴿بِمَا صَبَرُوا﴾ همين بنياسرائيل گرفتند. فرمود: ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا﴾، آن بقيه آل فرعون اگر ماندند تحت سلطه همين بنياسرائيل بودند، فرمود مشرق و مغرب آن بخش را بنياسرائيل گرفتند. پرسش: مجاهدين که رفتند، غايبين که ماندند، وارث بودند؟ پاسخ: آنجا راه جهاد نبود، راه فرار بود؛ اينها گفتند ما اينجا هستيم. اينطور نبود که آنها براي جهاد رفتند، عدّهاي اينها را تعقيب کردند و اينها فرار کردند؛ فراريها رفتند و غير فراريها ماندند.
بنابراين اين آيه سوره مبارکه «أعراف» که فرمود: ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا﴾، چرا؟ ﴿بِمَا صَبَرُوا﴾، معلوم ميشود سرانجام بنياسرائيل که تفکّر موساي کليم را پذيرفتند، مورد عنايت الهي شدند و حاکم شدند ﴿بِمَا صَبَرُوا﴾ که اين ميتواند بين اين دو نظر جمع باشد. پس اينکه هيچ راهي براي برگشت نيست، اولاً سخت است، چون ممکن است برگشته باشند و ثانياً لازم نيست که آن رفتهها، يعنی فراريها برگشته باشند، اينها که استقامت کردند و ماندند، اينها گفتند ما در راه مستقيم هستيم و تا آخر با اينها مبارزه ميکنيم، اينها بهره بردند. ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾، آن وقت ﴿فَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي﴾[25] يک قصه ديگر است.
بنابراين اينکه در سوره مبارکه «دُخان» که فرمود: ﴿كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ٭ وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ ٭ وَ نَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ ٭ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ﴾، اين آيه صريح نيست که اين «قَوم آخَر» غير از بنياسرائيل بودند، آنجا دو قوم بيشتر نبود، يا قِبط بود يا نِبط؛ يا بنياسرائيل بود يا آل فرعون، ديگر قوم سومي نبود تا سرزمين به آن عظمت را وارث بشود! بعدها البته اقوامي آمدند و آن سرزمين را گرفتند؛ بابليها آمدند، کلدانيها آمدند، آشوريها آمدند، عرب آمد و اين عربها که به وسيله اسلام وارد شدند، با ورود اُستاندار رسمي وجود مبارک حضرت امير، يعني مالک ـ اينها زبانشان عبري و سرياني و اينها بود ـ وقتي که وجود مبارک حضرت امير(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) مالک را فرستاد، اسلام در آنجا سيطره پيدا کرد و زبان آنها را به زبان عرب درآورد؛ يعنی زبان عربي. بعضي از بزرگان مصر ميگفتند که ما اگر يک اديب و شاعري مثل فردوسيِ شما ميداشتيم، زبانمان را حفظ ميکرديم؛ منتها ما کسي مثل فردوسي نداشتيم، وگرنه زبان آنها ميدانيد که زبان عربي نبود، عبري و سرياني بود که برگشت و عربي شد، چون مصريها که عرب نبودند! گفتند اگر ما هم مثل شما ايرانيها حکيمي مثل ابوالقاسم فردوسي ميداشتيم، زبان خودمان را هم حفظ ميکرديم و دين خودمان را هم داشتيم؛ اما شما زبان خودتان را حفظ کرديد و دين خودتان را هم داريد.
حفظ يک زبان، حفظ يک زمين و حفظ يک سرزمين، نعمت الهي است و غيرتي ميخواهد. اين کلمه غيرت از پُربرکتترين واژههاي ديني ماست، چون خيلي از امور بايد دست به هم بدهند تا غيرت را بسازند. بعضي از کلمات که بار سنگيني ندارند، براي اين است که فقط تک بُعدي هستند؛ آب، آب است و هوا، هواست؛ اما غيرت اينطور نيست که مثلاً از يک چيز شما بتوانيد تعبير بکنيد و بگوييد غيرت؛ سه عنصر دقيقِ رقيقِ عقليِ عميق را بايد کنار هم بگذاريد تا بشود غيرت. غيرت يعني غيرزدايي که فردا روز غيرت است؛ يعني روز بيست و دوم بهمن روز غيرت است! معناي غيرت اين است که انسان آن حالت را داشته باشد که به هيچ وجه اجازه ندهد غير وارد سرزمين او بشود، آن شرف را داشته باشد و به خودش هم اجازه ندهد که وارد حرم و حريم ديگري بشود! شما اين بيان نوراني حضرت امير را نگاه کنيد در نهجالبلاغه فرمود: «مَا زَنَی غَيُورٌ قَطُّ»؛[26] هيچ مرد باغيرت زنا نميکند، اين يعني چه؟ کسي که زاني است يعني وارد حريم ديگري شد! «مَا زَنَی غَيُورٌ قَطُّ» حالا «زناء البَصَرة» به چيست؟ به نگاه است، هيچ مرد باغيرتي نامَحرم را نگاه نميکند؛ حالا لازم نيست که زناي آميزشي باشد! اين کلمه اينقدر شريف است! غيرت يعني غيرزدايي، هيچ اجازه ندهيم که بيگانه در سرزمين ما بيايد؛ در سياست ما، در ديانت ما، در اقتصاد ما و در زيارت ما! و خودمان هم به خودمان اجازه ندهيم که وارد سرزمين کسي بشويم، «مَا زَنَی غَيُورٌ قَطُّ». اين دو عنصر به زحمت ميتوانند که غيرت را تصريح بکنند، بدون عنصر سوم محال است! آن عنصر سوم اين است که انسان تا محدودهٴ خود را نشناسد و حرم امن خود را بازشناسی نکند، آن دو تا ممکن نيست! ما بگوييم ديگري را به حريم خود راه نمیدهيم؛ حالا حريم ما کجاست؟ از حريم خودمان تجاوز نکنيم، حريم ما کجاست؟ يک ملتِ بيسواد نميتواند غيور باشد! آن امام(رِضوَانُ اللهِ عَلَيهِ) که ما را با غيرت بار آورد، اين سه عنصر را به ما فهماند: اوّل، بفهم که حرم امن تو تا کجاست؟ دوم، بفهم که راه براي استکبار نيست؛ سوم، بفهم که نبايد ستم بکنيد. اينکه گفتيم نه ظالم بشويم نه مظلوم، همين است! نه استکباري را بپذيريم و نه خودمان مستکبر بشويم! نه وارد حريم ديگري بشويم و نه اجازه بدهيم که ديگري به حريم ما وارد بشود! «دياثت» هم همينطور است؛ هيچ ديّوثي غيور نيست! شما اين جمله نوراني حضرت امير را نگاه کنيد، فرمود کسي که به ناموس ديگري نگاه کند غيرت ندارد! اگر کسي به ناموس او نگاه کرد و او اعتراض نکرد هم غيور نيست؛ بله، اگر کسي به ناموس او نگاه کند و اين شخص اعتراض نکند، آن «دياثت» است و غيرت نيست؛ اما خود او دارد نامحرم را نگاه ميکند! فرمود اگر کسی به نامحرم نگاه کرد، غيرت ندارد و امام، شاگرد اين مکتب بود و فردا اين مکتب دارد زنده ميشود؛ اين حساب شرق نيست، حساب غرب نيست، عظمت ديني است! خيليها ممکن است که همين حرفها را بزنند؛ اما در يک بُعد از ابعاد سهگانه است؛ وقتي که دستشان رسيد، يا تابع ميشوند يا متبوع. ديروز عرض ميکردم ما وقتي که در اين راهپيمايي شرکت ميکنيم، خيليها سؤال ميکردند که پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) به غزوه ميرفت، در راه که ميرفت چه ميگفت؟ ما وقتي به روايات نگاه ميکرديم میديديم که حضرت ميفرمود: «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ»،[27] «يَا ﴿کهيعص﴾»،[28] به اينها ميگفتيم و اينها هم در راهپيمايي ميگفتند. مردم با «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ» راهپيمايي کردند و اين هم هست و ميماند! غرض اين است که امام آمد اين واژهها، قرآن و روايات را معنا کرد، حشر او با پيغمبر و اولاد پيغمبر(عَلَيهِمُ السَّلام)!