درس تفسیر آیت الله جوادی

94/11/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 10 تا 24 سوره دُخان

﴿فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّمَاءُ بِدُخَانٍ مُبِينٍ (10) يَغْشَی النَّاسَ هٰذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ (11) رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (12) أَنَّي لَهُمُ الذِّكْرَي وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ (۱۳) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (۱٤) إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عَائِدُونَ (۱۵) يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي إِنَّا مُنتَقِمُونَ (۱۶) وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ (۱۷) أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (۱۸) وَ أَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (۱۹) وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ (۲۰) وَ إِن لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ (۲۱) فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاَءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (۲۲) فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً إِنَّكُم مُتَّبَعُونَ (۲۳) وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُندٌ مُغْرَقُونَ (۲٤)﴾

بحث‌هايي که مربوط به ربوبيّت حق تعاليٰ بود، مقداري اين وسط‌ها طول کشيد؛ در خلال اين سوره مبارکهٴ «دخان» آياتي هم هست که از عدم تناهي و تناهي و ساير مسائل معرفتي و امکان شناخت خداي سبحان ـ به خواست خدا ـ مسائلي مطرح خواهد شد. در جريان آن آيه‌اي که فرمود: ﴿إِن كَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ﴾،[1] آن را هم ملاحظه فرموديد که مقدم و تالي به اين برمي‌گردد که «إنْ کَانَ لِلرَّحمنِ وَلَدٌ فَهُوَ مُستحِقٌّ لِلعِبادَة»، سخن از اينکه من قبول مي‌کنم يا نکول مي‌کنم نيست، بلکه آنها براي حضرت حسابي قائل نبودند! به دليل اينکه مي‌گفتند: ﴿مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾، آن قياس استثنايي و مقدم و تالي به اين برمي‌گردد که «إنْ کَانَ لِلرَّحمنِ وَلَدٌ فَهُوَ مُستحِقٌّ لِلعِبادَة»، «لٰکِنَ التّالي باطِل»، زيرا کسي مستحق عبادت است که ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[2] باشد و آن خداست که ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است و منزّه از آن است که شريک داشته باشد. در اين قسمت که برهان اقامه فرمود، در آيه سوم فرمود: ﴿إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴾، راه انذار او هم اين است که فرمود منتظر باشيد روز عذابي در پيش دارند؛ حالا اين عذاب، يا عذاب دنياست يا عذاب آخرت است؛ معمولاً اهل تفسير اين را به دو احتمال تقسيم کردند: گفتند يا مربوط به عذاب دنياست يا مربوط به عذاب آخرت است، شواهدي هم براي هر دو اقامه کردند و گفتند هم شاهد است که مسئلهٴ عذاب دنيا مطرح است، براي اينکه فرمود: ﴿فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِينٍ﴾، بعد آنها گفتند: ﴿رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ﴾، بعد فرمود ما کشف عذاب کرديم ﴿ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾ معلوم مي‌شود که در دنياست. قول دوم يا نظر دوم يا جهت دومِ حمل اين آيات بر عذاب آخرت اين است که فرمود: ﴿يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي﴾، «بَطش کبريٰ» فقط در معاد است. بنابراين صدر آن قسمت مي‌تواند ناظر به دنيا باشد و ذيل آن هم شاهد است بر اينکه منظور عذاب آخرت است؛ ولي اگر بر عذاب آخرت حمل بکنيم و اين صدر را بر تاريخ گذشته و نقل قول گذشته حمل بکنيم، شايد جامع باشد.

پس «هاهُنا ثَلاثَةُ إحتمال»؛ احتمال اول اين است که اين آيه مربوط به عذاب دنيا باشد، چه اينکه بخشي از اين آيات اين را تأييد مي‌کند. احتمال دوم اين است که مربوط به عذاب آخرت باشد، براي اينکه ﴿يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي﴾ عذاب آخرت را تأييد مي‌کند. احتمال سوم اين است که کلاً مربوط به عذاب آخرت باشد و آنچه که مربوط به گذشته است، به عنوان نقل حال و بيان حال باشد که ما قبلاً در دنيا به اينها گفتيم و اينها إعراض کردند و گفتند که ما مي‌پذيريم، ما کشف عذاب کرديم که اينها دوباره إعراض کردند و گفتند: ﴿مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾، بنابراين امروز ديگر «بَطش کبريٰ» فرا رسيده و راهي براي علاج اينها نيست. در مسئله ﴿مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾، حرفي را که سيدنا الاستاد دارند،[3] همان حرفي است که ساير بزرگان و مفسّران ـ مخصوصاً فخر رازي در تفسير خودشان ـ هم دارند؛ فخر رازي در تفسير دارد که حرف مشرکان دربارهٴ پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) اين است که يا اين حرف‌ها را از بشر ياد گرفت که ﴿إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ﴾[4] يا از جن ياد گرفت، اين ﴿مُعَلَّمٌ﴾ ناظر به اين است که تعليم بشري است و آن ﴿مَجْنُونٌ﴾ ناظر به آن است که تسخير جنّي است و جن‌ها به او آموختند.[5] بنابراين اينکه مرحوم علامه دارد که ﴿مَجْنُونٌ﴾ يعني «مُخْتَلُّ الْعَقل»، اين مسئله هم نمي‌تواند درست باشد؛ در حالي سخن فخر رازي هم همين است که مرحوم علامه فرمودند. جناب فخر رازي مي‌گويد که يا سالم‌ هستند و ديوانه نيست، منتها ـ مَعَاذَالله ـ دروغ مي‌گويد، چيزهايي که از ديگران ياد گرفته را به خدا اسناد مي‌دهد که اين همان افتراست؛ «مُخْتَلُّ الْعَقل» نيست، ولي ـ مَعَاذَالله ـ فريبکار است و چيزي که از بشر ياد گرفته به «الله» اسناد مي‌دهد، مي‌شود «فِريه» که ﴿أَفْتَرَی عَلَی اللَّهِ﴾. اين ﴿مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾ همان ﴿أَفْتَرَی عَلَی اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ﴾[6] است، يا سالم نيست! براي اينکه آنچه را که اينها به او آموختند در حالت عادي نبود! حرف فخر رازي اين است که در حال «ما يعرض له الغشي»، آن وقتي که غش کرده و خبري از درک صحيح ندارد، آن وقت چيزهايي را به او القا کردند. بنابراين کسي که شاگرد جن باشد و چيزي را از جن ياد بگيرد، مانند همان حرف‌هايي است که زيرمجموعهٴ وجود مبارک سليمان(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) بودند که ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾،[7] آن موارد يک راه علمي است؛ اما حرف فخر رازي اين نيست آن کساني که ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾ از آن قبيل باشند، مي‌گويند جن در حال غَشيه به او چيزي را ياد مي‌دادند، آن وقتي که غش کرده؛ يعني همان وقتي که «مُخْتَلُّ الْعَقل» است، آن وقت اين مطابق تعبيرات ديگر درمي‌آيد که ﴿أَفْتَرَی عَلَی اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ﴾، اين همان است که سيدنا الاستاد(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) فرمودند. ﴿وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾، بعد مي‌فرمايد که در صحنهٴ قيامت ما گفتيم عذاب را برمي‌داريم و عذاب را برداشتيم ﴿ثُمَّ تَوَلَّوْا﴾ که اينها به اين صورت درآمدند. پس اينکه معلوم نيست آيه مثل قصه بدر يا قصه‌هاي ديگر درباره عذاب دنياست يا عذاب آخرت است، اين‌چنين نيست؛ ظاهراً مربوط به عذاب آخرت است و گذشته را به صورت جريانِ حال و قصه حال دارد نقل مي‌کند.

در قسمت‌هاي قبلي فرمودند: ﴿إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴾، چه اينکه در صدر سوره مبارکهٴ «زخرف» هم همين بود؛ فرمود ما «مُنذِر» هستيم ما «إنذار» مي‌کنيم و حقايق را براي شما آشکار مي‌کنيم که قصه سه پيغمبر از انبياي الهي را فرمودند؛ جريان حضرت ابراهيم، جريان حضرت موسي و جريان عيسي(عَلَيهِمُ السَّلام) را ذکر کردند. اما اين‌جا فقط جريان حضرت موساي کليم را ذکر مي‌کند، چون جريان حضرت موسي بيشترين قصه را در قرآن کريم به خود اختصاص داد. پرسش: روز قيامت که معنا ندارد خداوند عذاب را بردارد! پاسخ: نه، قرآن نقل مي‌کند که ما در دنيا اين کار را کرديم، يعنی عذاب را برداشتيم که اينها دوباره برگشتند! اتمام حجت و احتجاج مي‌کند؛ لذا در ﴿يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي إِنَّا مُنتَقِمُونَ﴾ ديگر ندارد که عذاب را برمي‌داريم. بعد از اين قسمت چون در صدر همين سوره، يعني آيه سه فرمود: ﴿إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴾، آن وقت داستان فرعون را ذکر مي‌کند، اين قرآن جزء «جَوَامِعَ الْكَلِمِ»[8] نيست که کليّات را بيان کند، بلکه داستان‌ها و قضاياي خارجي را هم ذکر مي‌کند تا براي «اولي الابصار» عبرت باشد. فرمود ﴿وَ لَقَدْ فَتَنَّا﴾ قبل از اين مسلمان‌ها قوم فرعون را، چگونه آزموديم؟ براي اينکه ﴿وَ جَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ﴾؛ پيغمبري باکرامت آمده است! مستحضريد کرامت يا دانشي است يا ارزشي است. آن کرامت دانشي مربوط به حکمت نظري است؛ يعني موجودي که مجرّد و شريف است را به او مي‌گويند موجود کريم، ديگر سخن از مسائل اعتباري و اخلاقي نيست، فرشته يک موجود کريم است؛ مثلاً در امور مادي از طلا و نقره به عنوان «أحجار کريمه» در کتاب لغت ياد مي‌شود، «ذهب» را که در کتاب لغت معنا مي‌کنند، مي‌گويند: «حجرٌ کريم»، اينها «احجار کريمه» هستند؛ ديگر از مسائل اخلاقي و ارزش اخلاقي نيست، کار وجودي است. درباره ذات اقدس الهي وقتي گفته می‌شود کريم است، يعني احسان دارد، نه اينکه اخلاق او خوب است؛ احساني دارد، إنعام و اکرامي دارد. وقتي درباره قرآن گفته مي‌شود: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾[9] يا پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) کريم است، يعني هم درجه وجودي اينها بالاست و هم اخلاق اينها! پس نسبت به ذات اقدس الهي کَرَم همان إحسان و إنعام است و نسبت به موجودات ديگر همان چيزهاي دانشي است؛ يعني حکمت نظري است که وجود آنها قوي و غني است. نسبت به انسان وقتي گفته مي‌شود کريم است، يعني اخلاق و نظام ارزشي او خوب است. رسولي که آمد هم از نظر درجه وجودي داراي کرامت و ارزش است و درجه اخلاق ﴿وَ جَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ﴾، اين رسول کريم که آمد به قوم فرعون، يعني به فرعون و قوم او گفته بود که من دو رسالت دارم: يکي اينکه از طرف خدا آمدم تا پيام را به شما برسانم، ديگر اينکه مأموريت دارم که امت را از دست شما برهانم و به خداي سبحان نزديک کنم؛ مردم امانت الهي‌ هستند و من از آن جهت که رسول هستم، پيام خدا را به شما مي‌رسانم و از آن جهت که امين هستم، امانت خدا را بايد از شما تحويل بگيرم. مردم امانت خدا هستند و اصولاً انبيا آمدند که اين امانت‌ها را بگيرند و حفظ بکنند. فرمود اين دو کار را من بايد انجام بدهم و هر دو را هم دارم انجام مي‌دهم؛ از آن جهت که پيام‌آور خدا هستم، درست مسائل را به شما ابلاغ مي‌کنم و از آن جهت که مردم «أمانة الله» هستند و رهبران الهي «أمين الله» می‌باشند، من مردم را بايد از شما تحويل بگيرم و درست تربيت کنم و به مقصد برسانم؛ لذا شما همان حرف‌هاي ما را بپذيريد و هم مردم را به ما تحويل بدهيد: ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾؛ عباد خدا امانت‌هاي الهي‌ هستند، مردم «أمانة الله» می‌باشند، اگر کسي به اين مردم بد کرد به «أمانة الله» خيانت کرد! ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾، ببينيد خودش را امين معرفي کرد و نگفت که مردم را آزاد کنيد، بلکه فرمود مردم را تأديه و أدا کنيد که با امانت بسازد. دربارهٴ امانت نمي‌گويند امانت را آزاد کرد، مي‌گويند امانت را ادا کرد. فرمود من چون امين هستم و مردم «أمانة الله» هستند اين «أمانة الله» را بايد به امين برگردانيد: ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾. پس از آن جهت، چون از طرف ذات اقدس الهي آمدم، پيام و ابلاغ خدا را مي‌رسانم، اين حرف‌هايي را هم که من مي‌گويم پيام الهي است. چرا بايد به من برگردانيد؟ براي اينکه من «أمين الله» هستم و «أمين الله» بايد «أمانة الله» را حفظ بکند! ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ﴾؛ حرف خدا را برسانم، ﴿أَمِينٌ﴾؛ مردم را بايد اداره بکنم و شما، يعني فرعونيان ﴿لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾، می‌ببينيد که تا حال سخن از «عباد الله» بود و سخن از «رسول الله» بود، اما الآن سخن از «الله» است؛ فرمود «عبادُ الله» حرمتي که دارند به برکت «الله» است! «رسول الله» حرمتي که دارد به برکت «الله» است! «امين الله» حرمتي که دارد به برکت «الله» است! شما اگر با مردم بدرفتاري کرديد، نسبت به «الله» جفا کرديد! اگر به «رسول الله» بدرفتاري کرديد، نسبت به «الله» جفا کرديد! اگر به «امين الله» بدرفتاري کرديد، نسبت به «الله» جفا کرديد! اين چهار جمله را هماهنگ بيان کرده است؛ يک‌جا سخن از «عباد الله» است، يک‌جا سخن از «رسول الله» است، يک‌جا سخن از «أمين الله» است و دفعتاً سخن از «الله» است؛ ﴿وَ أَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ﴾، نه «تَعْلُوا عَلي عِبادِ الله» يا «تَعْلُوا علي رسول الله» يا «لا تَعْلُوا علي أمين الله»، چون «أمين الله»، «رسول الله» و «عباد الله» اگر ارزشي دارند از «الله» است و حرفي را هم که مي‌زنند از طرف «الله» است. ﴿وَ أَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ إِنِّي﴾؛ از آن جهت که «رسول الله» هستم ﴿آتِيكُم﴾، به چه دليل «رسول الله» هستم؟ براي اينکه «سلطان مُبين» و موجودات روشن دارم! سلطنت را مستحضريد که از آن واژه‌هاي پُربرکت قرآني است، سلطنت تنها قدرت نيست، بلکه آن قَهر همراه با مِهر است. اين روغن شفّاف «زيت» که خيلي فروغ دارد و خوب نور مي‌دهد را مي‌گويند «سَليط». آن کسي سلطان است که حرفي براي گفتن داشته باشد و عُرضه اداره را هم داشته باشد، اگر عُرضه نداشته باشد و حرفي براي گفتن نداشته باشد، «سَليط» نيست؛ «سَليط» آن روغن شفافي است که نور مي‌دهد، آن را مي‌گويند «سَليط»! وگرنه صِرف قدرتمند بودن و حاکم بودن که سلطنت نيست. در القاب انبيا(عَلَيهِمُ السَّلام) هم سلطنت آمده است. ﴿إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾، اين «يد بيضاء» سلطان من است؛ همان‌طوري که عصا سلطان است، تنها اژدها شدن سلطان نيست و بزرگان همه به ما فرمودند که ﴿أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ﴾،[10] نه «في جِيبِک»! کسي که دست به جيب است به جايي نمي‌رسد، کسي که دست به جَيب و گردن و گريبان دارد و در سينه‌ او خبري هست به جايي مي‌رسد. آن کسي که جيب او پُر است سرمايه‌داري است که از اينها در عالَم فراوان است! ذات اقدس الهي به کليم حق فرمود به اين فکر نباشد که جيب تو چه خبر است! به اين فکر باش که در جَيب، سينه‌، گردن و گريبان تو چه خبر است! ﴿أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ﴾، نه «في جِيبِک»! نه به سراغ مال بروي! ببين در سينه‌ خودت چه خبر است! آن وقت ايشان گفت که من با سينهٴ شفّاف آمدم! سلطان دارم! اين «يد بيضا»ي من است، عصا هم هست! غرض اين است که تنها اژدها شدن سلطان نيست، «يد بيضاء» هم سلطان است، براي اينکه اصلاً آن روغنِ «زيت» شفافِ پُرفروغ را مي‌گويند «سَليط» ﴿إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾. بعد فرمود که من چون رسالت خدا را دارم و امين امانتِ الهي‌ هستم، اگر بخواهيد با من بدرفتاري کنيد يک پناهگاه خوبي دارم: ﴿وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ﴾، شما مُدام به انبياي ديگر مي‌گفتيد که ﴿لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ﴾،[11] اين‌گونه تهديد مي‌کرديد که سنگسارت مي‌کنيم و بيرون مي‌کنيم، نسبت به من اگر بخواهيد اين تهديدها را روا بداريد، من يک پناهگاه خوبي دارم، من اصلاً با پناهگاه آمدم! در سوره مبارکه «طه» ذات اقدس الهي فرمود تو با اين پناهگاه برو، گرچه قدرت فرعوني يک قدرت چشمگيري است، ولي از همان اوّل با پناهگاه داري مي‌روي! در آيه 45 به بعد سوره مبارکه «طه» اين است: ﴿قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي﴾،[12] قدرت فرعوني که چشمگير بود و اينها هم که دو نفر انسان به صورت عادي بودند، عرض کردند خدايا! او اگر طغيان بکند چه کنيم؟ فرمود: ﴿قَالَ لاَ تَخَافَا﴾؛[13] تو اي موسي و برادرت هارون(سَلامُ اللهِ عَلَيهِمَا) نترسيد! ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَي ٭ فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَني إِسْرائِيلَ﴾[14] آن‌جا چون سخن از ﴿أَمِينٌ﴾ نبود ﴿أَدُّوا﴾ نبود، سخن از رسول بود که سخن از ارسال آمده؛ اما در آيه سوره مبارکهٴ «دُخان» که محل بحث است چون با ﴿أَمِينٌ﴾ شروع شده، مناسب ﴿أَمِينٌ﴾ تأديه امانت است. در سوره مبارکه «طه» فرمود: ﴿قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِي وَ مَعَكُمَا أَسْمَعُ أَرَي ٭ فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَني إِسْرائِيلَ﴾؛ اينها را با ما رها کن و بفرست، اما اين‌جا چون سخن از امين بودن است تعبير به ﴿أَدُّوا﴾ فرمود، فرمود ما امين هستيم، امانت خدا را هم به ما تأديه کنيد. در اين‌جا، يعنی آيه بيست سوره مبارکه «دخان» که محل بحث است فرمود: ﴿وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ ٭ وَ إِن لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ﴾ اگر ايمان نداريد ما را رها کنيد و ديگر مزاحم ما هم نشويد.

فخر رازي نقل مي‌کند که ـ چون معتزله با اشاعره اوّل کنار هم بودند، يک مشکل فکري، مکتبي و مدرسه‌اي پيش آمد که رهبر فکر اعتزال از آنها جدا شد و آنها را باطل دانست که مي‌گفت شما باطل هستيد و من از باطل جدا شدم؛ معتزله؛ يعني معتزله از آن تفکر باطل اشعري ـ برخي از متفکران معتزله مي‌گفتند که هر جا قرآن کريم سخن از اعتزال آورد، «اعتزال عن الباطل» است؛ گفت من که در آن مجلس وارد شدم، به او گفتم اگر منظور قرآن در همه جا «اعتزال عن الباطل» است، در آيه 21 سوره مبارکهٴ «دخان» که موساي کليم فرمود: ﴿وَ إِن لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ﴾، يعني «فاعتزلوني»، اينکه «اعتزال عن الحق» است و «اعتزال عن الباطل» نيست! گفت اين حرف را که گفتم، او ديگر حرفي براي گفتن نداشت.[15] لکن اين استدلال جناب فخر رازي مثل استدلال آن معتزلي هيچ‌کدام تام نيست؛ حالا اعتزال گاهي از حق جدا مي‌شود و گاهي از باطل جدا مي‌شود، اين چه استدلالي است؟! ﴿فَاعْتَزِلُونِ﴾ يعني کاري با من نداشته باشيد، «لَا لِي وَ لَا عَلَيَّ» مرا آزاد بگذاريد، نه اينکه من حق هستم و از حق فاصله بگيريد؛ گفت اگر به من ايمان نمي‌آوريد: ﴿فَاعْتَزِلُونِ﴾؛ يعني کاري با من نداشته باشيد، نه «لَهِ» من باشيد و نه «عَلَيه» من. وجود مبارک کليم حق به جامعهٴ قبطي‌ها و فراعنه رساند که مردم امانت خدا هستند. اين تعبير بلند وجود مبارک حضرت امير(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) در اين عهدنامهٴ مالک را مي‌بينيد که هم‌چنان مي‌درخشد! ما درباره نماز داريم که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»؛[16] نماز يک ستونِ ديني و عبادي اسلام است؛ يک ستون سياسي هم داريم که مردم‌ هستند، در آن عهدنامه مالک وجود مبارک حضرت امير با جمليه اسميه و «إنّ» تعبير کرده است، فرمود: «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ‌ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛[17] فرمود ستون دين تودهٴ مردم‌ می‌باشند اگر ـ خداي ناکرده ـ مردم با شما نبودند حکومتي در دست شما نيست، مردم يک امر عادي نيستند، مردم ستون دين‌ هستند و اگر نبودند حکومت يک حکومت ديني نيست. «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ»،‌ اين را حتماً ملاحظه بفرماييد که در عهدنامه مالک، وجود مبارک حضرت امير براي مالک نوشت. مصر، امروز به اين روز سياه درآمده، قبلاً که اين‌طور نبود! هنوز در آن زمان بخشي از مردم مصر غير مسلمان بودند. در همان عهدنامه دارد که مالک! مردم مصر دو قسم هستند يا مسلمان‌ می‌باشند يا کافر؛ با هر دو بايد معتدلانه رفتار بکني! «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ‌ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْق‌»، چون آن وقت‌ها همه مردم مصر اسلام نياورده بودند. فرمود مردم دو قسم‌ هستند يا کافر می‌باشند يا مسلمان، تو استاندار ما هستي! وقتي وارد آن سرزمين شدي بايد با هر دو گروه با رِفق و عدل و عقل رفتار بکني، «وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ» بعد فرمود: «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ‌ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛ لذا وجود مبارک موساي کليم فرمود مردم امانت خدا هستند و امانت خدا را بايد «امين الله» حفظ بکند. ﴿فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاَءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ﴾؛ عرض کرد خدايا! اينها نه تنها حرف مرا گوش نمي‌دهند، «عَليه» من دارند توطئه مي‌کنند و شما هم که به ما وعده پيروزي داديد! آن‌گاه جواب آمد که بله ما به وعده‌ خود وفا مي‌کنيم: ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً إِنَّكُم مُتَّبَعُونَ﴾؛ شب که شد اين پيروان خود را سِير بده، «سَری» يعني سِير در شب. ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾،[18] «سَري» يعني سِير در شب، «إسراء» يعني شب سِير دادن، «أسرِ» يعني شبانه اينها را سِير بده! ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي﴾ اين ﴿لَيْلاً﴾ تأکيد است، مثل ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً﴾. شب که شد اينها را حرکت بده که از راه دريا بايد بگذريد، حالا يا رود نيل است يا چيز ديگر. ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً﴾؛ ولي بدان که در تحت تعقيب‌ هستيد، ﴿إِنَّكُم مُتَّبَعُونَ﴾؛ در تعقيب‌ هستيد، با سرعت بايد حرکت بکنيد و به طرف دريا سفر کنيد، آن‌جا را هم ما يک بستر صاف براي شما قرار مي‌دهيم، دريا را راه‌وار، آرام و با طمأنينه پشت سر مي‌گذاريد، کلّ اين منطقه دريايي براي شما يک بستر خاکي و خشک مي‌شود، ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾؛[19] وقتي عصا زدي، اين سطح دريا براي شما خشک مي‌شود و جاده خاکي مي‌شود، بعد عبور مي‌کنيد؛ وقتي از اين جاده خاکي و خشک عبور کرديد، آنها که پشت سر شما هستند و آخرين فردِ شما که از دريا گذشت، اينها که کاملاً وسط دريا آمدند، اين بستر خشک و خاکي به حالت اوّلي درمي‌آيد، ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾؛[20] اين درياي خروشان، اينها را به کام خود فرو مي‌برد. اين راه نجات‌بخشي شماست! فرمود: ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً﴾؛ ولي بدانيد که ﴿إِنَّكُم مُتَّبَعُونَ﴾، غفلت نکنيد، تجهيز بشويد، آماده بشويد، با سرعت حرکت کنيد و راهتان هم از راه درياست، نگوييد که به کدام طرف برويم؟ چون وجود مبارک موساي کليم وقتي که به لبهٴ دريا رسيدند، عدّه‌اي گفتند که ما را به خطر انداختي! جلو که آب است و غرق شدن است و پشت سر هم که ارتش جرّار فرعون است؛ با «ضرس قاطع» فرمود: ﴿كَلّا﴾ چه مي‌گويي؟! ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾،[21] چون از همان اوّل در سوره مبارکهٴ «طه» فرمود: ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا﴾؛[22] من با شما هستم! اگر خدا با ماست، دريا برای اوست، صحرا هم برای اوست، اين يک طمأنينه کليمي مي‌خواهد! وقتي آن بني ‌اسرائيلي اعتراض کرد که جلو خطر غرق هست و پشت سر خطر ارتش جرّار فرعون، با «ضرس قاطع» کليم حق فرمود: ﴿كَلّا﴾؛ نه جلو خطر دارد و نه پشت سر! اگر برگرديم پيروزيم و اگر برويم دريا در اختيار ماست ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾، دستور آمد که ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾؛ اين عصا را بزن به دريا که خشک مي‌شود، حضرت هم اين کار را کرد، فرمود: ﴿وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً﴾؛ شما به مقصد مي‌رسيد، اما ﴿إِنَّهُمْ جُندٌ مُغْرَقُونَ﴾؛ همه‌ آنها غرق مي‌شوند، چون ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾، بعد فرمود آثار ديگري دارند که ﴿كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾ که بخش‌هاي ديگر است و «ماترک» اينها را دارد بازگو مي‌کند، عمده آن است که وجود مبارک کليم حق فرمود ـ وجود مبارک ابراهيم هم همين حرف را زد عرض کرد ـ خدايا! دين مردم از طرف شما حق است، مشروعيت حق است، مردم بايد بنده خدا باشند و همه ما هم بنده خداييم؛ ولي تا جامعه نپذيرد و ما را همراهي نکند، دينداري مردم مشکل است. به ذات اقدس الهي عرض کرد خدايا! با اينکه حضرت ابراهيم معمار کعبه بود، با اينکه قرباني را به آن صورت انجام داد، با اينکه آتش برای او گلستان شد، با اينکه ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ كَبِيراً لَّهُمْ﴾،[23] همه اين کارها را کرد! عرض کرد به هر حال توفيقي بايد نصيب بشود که مردم با ما باشند، ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾؛[24] خدايا! ما کعبه را ساختيم، همه کارهايي که دستور دادي انجام داديم و آتش هم براي مردم گلستان شد، ولي تا دل‌هاي مردم با ما نباشد حفظ حکومت اسلامي کار آساني نيست، ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾؛ دل‌هاي مردم به طرف بچه‌هاي ما باشند؛ يعني بچه‌هاي ما هم کاري بکنند که دل‌هاي مردم را جذب بکنند! دو طرفه بايد باشد؛ هم ما کاري بکنيم که دل‌هاي مردم را جذب بکنيم، بي‌راهه نرويم، راه کسي را نبنديم و هم مردم به دستورات ديني احترام بگذارند، رابطه طرفيني است! فرمود اين کار را بکنيد، البته حرف همه انبيا همين‌طور بود! اينکه فرمود: ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ مردم بايد بدانند درست است که مخلوق و بندهٴ خدا هستند، اما اين حرمت را هم دارند که «أمانة الله» می‌باشند، اين يک ارزش است! يعني خودمان مخلوق و بنده خدا هستيم درست است؛ اما ما را خدا رها نکرده! همه ما البته امانت الهي هستيم! امروز وجود مبارک وليّ عصر امين ماست، ما اگر باور بکنيم که حضرت امين ماست و خودمان را به اذن خدا در تحت رهبري آن حضرت قرار بدهيم، إِن‌شَاءَالله ـ نظام ما ـ «إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ» محفوظ خواهد بود. جريان راهپيمايي را هم هيچ‌کدام فراموش نکنيم، با جلال و شکوه شرکت کنيم و اين نظام را امانت الهي بدانيم و بدانيم که همه ما وابسته به وجود مبارک وليّ عصر هستيم و محفوظ خواهيم ماند.

 


[1] زخرف/سوره43، آیه81.
[2] دخان/سوره44، آیه7.
[3] الميزان في تفسير القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌18، ص137 و 138.
[4] نحل/سوره16، آیه103.
[5] تفسيرالرازی مفاتيح الغيب اوالتفسيرالکبير، الرازی، فخرالدين، ج‌27، ص657 و 658.
[6] سبأ/سوره34، آیه8.
[7] نمل/سوره27، آیه39.
[8] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج‌1، ص241.
[9] واقعه/سوره56، آیه77 و 78.
[10] نمل/سوره27، آیه12.
[11] شعراء/سوره26، آیه116.
[12] طه/سوره20، آیه45.
[13] طه/سوره20، آیه46.
[14] طه/سوره20، آیه46 و 47.
[15] تفسيرالرازی مفاتيح الغيب اوالتفسيرالکبير، الرازی، فخرالدين، ج‌27، ص659.
[16] المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج1، ص44.
[17] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج17، ص35.
[18] اسراء/سوره17، آیه1.
[19] طه/سوره20، آیه77.
[20] طه/سوره20، آیه78.
[21] شعراء/سوره26، آیه62.
[22] طه/سوره20، آیه46.
[23] انبیاء/سوره21، آیه58.
[24] ابراهیم/سوره14، آیه37.