درس تفسیر آیت الله جوادی
94/11/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 7 تا 18 سوره دُخان
﴿رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ (۷) لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبَائِكُمُ الأوَّلِينَ (۸) بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ (۹) فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِينٍ (۱۰) يَغْشَي النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۱) رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (۱۲) أَنَّي لَهُمُ الذِّكْرَي وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ (۱۳) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (۱٤) إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عَائِدُونَ (۱۵) يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي إِنَّا مُنتَقِمُونَ (۱۶) وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ (۱۷) أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (۱۸)﴾
سوره مبارکهٴ «دخان» جزء «حواميم سبعه»[1] است و همان طوري که ملاحظه فرموديد قسمت مهم مطالب آن اصول دين، مخصوصاً مسئلهٴ وحي و نبوّت است. خداوند قرآن را به عظمت و به حکمت ستود، فرمود قرآن عظيم است، قرآن حکيم است و مانند آن، براي اثبات عظمت و حکمت قرآن کريم، براهيني اقامه کرده است؛ بخشي از آن براهين به خود قرآن برميگردد که اوصاف و اسماي قرآن کريم در آن تبيين آمده است، بخشي هم به ملاحظهٴ فرستنده اين قرآن و نازل کنندهٴ اين قرآن که خود خداست برميگردد. اگر قرآن داراي اين اوصاف هست که الآن ذکر ميشود و اگر خدا اين قرآن را فرستاده است که داراي اين اوصاف هست که ذکر ميشود، پس قرآن عظيم است، پس حکيم است؛ هم ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[2] درست است و هم ﴿وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾.[3]
اما اوصافي که به خود قرآن برميگردد، فرمود اين کتاب مُبين است؛ حق را از باطل، صدق را از کذب، خَير را از شَرّ، حَسَن را از قبيح، سعادت را از شقاوت و سرانجام بهشت را از جهنم جدا ميکند. «مُبين»؛ يعني کسي که بين اشيا آن بينونَت را رعايت ميکند، طرزي بيان ميکند که حق از باطل کاملاً جدا ميشود. اصلاً تبيين، تبيان، مُبين و مبيِّن به چيزي يا به کسي ميگويند که کاملاً مرزبندي کند و بينها را جدا کند؛ «الف» از «باء» جداست، بينونت دارد، اينها را مخلوطِ هم نکند؛ «باء» از «جيم» بينونت دارد، اينها را مخلوطِ هم نکند، پس آن بيان، قول و نوشتهاي که کاملاً مرزبندي ميکند، آن مُبين است، تبيان است، مبيّن است که آن را ميگويند تبيين، قرآن چنين کاري ميکند.
قرآن مهندسي عالَم را تبيين ميکند، در رأس هرَم اين قدرت خدا قرار دارد که خدا را با اوصافِ مشخص بيان ميکند؛ کارهاي خدا را مشخص ميکند؛ مسئولين درجه اوّل نظام را هندسي شده بيان ميکند و زيرمجموعهٴ اينها را بيان ميکند که اين ميشود مُبين؛ ميفرمايد آن کسي که در رأس هرم است خدايي است که ﴿رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾[4] است، ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا﴾ است، او کسي است که ﴿يُحْيِي وَ يُمِيتُ﴾، او کسي است که ﴿رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبَائِكُمُ الأوَّلِينَ﴾، پس کلّ ربوبيت برای اوست که اين در رأس هرم است. فرمان از اوّل به عنوان مُجمَل و مُحکم و مُتقَن از او صادر ميشود، بعد دستهبندي ميشود، تفريق و تفصيل ميشود، جريان حياتبخشي را به برخي از مدبّرات به نام اسرافيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) ميدهد، جريان مرگ را به بخشي از مدبّرات به نام عزرائيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) ميدهد، جريان علمبخشي را به بخشي از مدبّرات به نام جبرئيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) ميدهد، جريان کِيل و رزق و روزي را به بخشي از مدبّرات به نام ميکائيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) ميدهد، اينها کارگردانان اوّليه هستند که به نام مدبّرات امر میباشند؛ حالا آن «نازعات» و «سابحات» زيرمجموعهٴ اينها هستند که از آنها به عنوان مُطيع و از اين بزرگواران به عنوان مُطاع ياد ميکنند: ﴿لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ﴾[5] که ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾،[6] پس برخيها مُطاع و برخيها مُطيع هستند. در جريان عزرائيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ)، ميفرمايد او مسئول مرگ است؛ ولي زيرمجموعهٴ او فرشتههايي هستند که امور جزيي را به عهده دارند، هم فرمود: ﴿إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ﴾[7] وقتي مرگ آمد ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[8] که حضرت عزرائيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) است، بعد فرمود عزرائيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) زيرمجموعهٴ فراواني دارد که اگر مرگ افراد عادي برسد: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾،[9] نه «تَوَفّاهُ» عزرائيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ). عزرائيل براي قبض روح هر کس نزول نميکند، چه اينکه جبرئيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) براي تعليم هر کس نزول نميکند و زيرمجموعهٴ اينها هم مشخص هستند؛ آن ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[10] ملائکههايي هستند که زيرمجموعهٴ حضرت جبرئيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) هستند. اين مهندسي شده را ذات اقدس الهي به وسيله قرآن تبيين کرد، فرمود امر مُتقَن و دستور جامع، اوّل از بالا ميرسد، بعد اين ﴿يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴾؛[11] هر امر مُحکم و مُتقن و رسمي تفصيل و توزيع ميشود، هيچکدام از فرشتهها دخالت در کار ديگري ندارند. اين مجموعه را ذات اقدس الهي به عنوان إحکام اوّلي و تفريق و تفصيل ثانوي بيان کرده است، آن وقت همهٴ اينها با قرآن کريم تبيين شده است؛ لذا اين قرآن عظيم و حکيم است. از طرفي هم فرستندهٴ آن خود ذات اقدس الهي است، فرمود ما نازل کرديم! ما از يک سو قرآن را نازل کرديم و از يک سو پيامبران را ارسال کرديم! انزال کتابهاي آسماني از چنين خدايي است! ارسال انبياي الهي از چنين خدايي است! پس ما نازل کرديم ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ﴾[12] و ﴿إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ﴾؛[13] انبيا را هم ما فرستاديم و کتابها را هم ما نازل کرديم؛ هم انزال کتابها ﴿رَحْمَةً مِن رَبِّكَ﴾[14] است و هم ارسال انبيا ﴿رَحْمَةً مِن رَبِّكَ﴾ است؛ اگر انبيا کرامتي دارند، نشانِ کرامت آنها همين امور است و اگر کتابِ آسماني کتابِ مبين است و خدا به او سوگند ياد ميکند به همين مناسبت است، چه اينکه ذات اقدس الهي به عمر مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم سوگند ياد کرد که فرمود: ﴿لَعَمْرُكَ﴾،[15] اين «لام» لام قَسَم است؛ فرمود به عمر تو، به حيات تو و به جان تو قَسم که اينها بيراهه ميروند! براي اينکه تو معيار حق هستي، اينها به بيراهه ميروند؛ تو معيار صدق هستي، اينها به بيراهه ميروند؛ تو معيار خَير هستي، اينها به بيراهه ميروند؛ تو معيار حُسن و سعادت هستي، اينها به بيراهه ميروند. اگر به قرآن قَسم ميخورد، به بَيّنه قَسم خورده است؛ اگر به حيات و به جان پيغمبر قَسم ميخورد، به بَيّنه قَسم خورده است. اين را قبلاً هم ملاحظه فرموديد که قَسمهاي ما در محاکم قضايي در مقابل بَيّنه است که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»؛[16] ولي قَسم خدا به بَيّنه است نه در مقابل بَيّنه! هم به قرآن قَسم خورد و هم به جان پيغمبر قَسم خورد؛ فرمود به جان تو قَسم که تو عاقلي و اينها مستانه ميروند: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾، اين نقشه را ترسيم کرد و چون اين نقشه را ترسيم کرد جا دارد که به اين کتاب آسماني سوگند ياد کند.
مطلب بعدي آن است که فرمود خدا معبود است که براي اين چند برهان ذکر ميکند و از کتاب هم که به عنوان برهان، نور، دليلِ قاطع و حجّت ذکر ميکند به همين مناسبت است. اين «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّهُ» همانطوري که قبلاً ملاحظه فرموديد، يعني هيچ معبودي جز خدا نيست و اين دو قضيه نيست که به اين فکر افتادند که خبر چه هست و اين استثنا هست، اين «إِلاّ» به معني «غير» است و برخلاف «ما جائني القوم الا زيد» که دو قضيه نيست، اين «ما جائني القوم الا زيد» دو قضيه است: يکي قضيهٴ سالبه است و ديگری قضيهٴ موجبه؛ اما ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ يک قضيه است، اين ﴿إِلاّ﴾ به معني «غير» است و چون به معني «غير» هست وصف است؛ يعني «لاَ إِلهَ» غير از همين يکي که مسلّم است و وجود آن محفوظ است، اينطور نيست که صحنهٴ ذهن از ايجاب و سلب هر دو خالي باشد. در «ما جائني القوم الا زيد»، صحنهٴ نفس هم از قضيه سالبه بياطلاع است و هم از قضيه موجبه؛ نه از عدم مَجئ قوم باخبر است و نه از آمدن زيد مستحضر است؛ نه اين موجبه براي نفس روشن است و نه آن سالبه؛ آن گزارشگر دو قضيه به مستمع القا ميکند: يکي «ما جائني القوم» و ديگری هم «الا زيد»؛ اما «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّهُ» دو قضيه نيست، بلکه يک قضيه است؛ گزارشگر به مخاطب ميگويد «إِلاَّ» به معني «غير» است؛ يعني غير از همان يک موردی که دلپذير است و داري، ديگران نه! در درون تو توحيد هست، غير از اين يکي که داري ديگران نه! پس آن چيزی که به وسيله ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ بيان شده، نفي ربوبيت ديگران است، نه اثبات الوهيت خدا! اين «بيّنالرشد» است، اين را دل به همراه خود دارد؛ يعني غير از همين يک موردی که داري، ديگران نه! آن وقت آن تلاش و کوشش افرادي مثل مرحوم آخوند صاحب کفايه و ديگران که خبر چيست، خبر «موجود» باشد مشکل است، «ممکن» باشد مشکل است و «واجب» باشد مشکل است، اينها راه صحيح رفتن نيست؛ يک قضيه است و «لا غير»! «إِلاّ» به معني «غير» است؛ يعني غير از اين «الله»ی که داريد، ديگران نه! نه اينکه صحنهٴ نفس خالي از ايجاب و سلب باشد و ما با «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» بخواهيم دو پيام به مستمع بدهيم. فرمود غير از اين يک موردی که داري و قبول کردي و دلِ تو به او گرم است، ديگري نه! چرا؟ چون او ﴿رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است و «کُلُّ مَنْ کَانَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الأرض فَهُوَ مَعْبُودٌ». چرا ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾؟ چون ﴿هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ﴾ و «کُلُّ مَنْ کَانَ مُحْيِياً وَ مُمِيتاً هُوَ المَعْبُود»، پس ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾. چرا ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾؟ چون او ﴿رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبَائِكُمُ الأوَّلِينَ﴾ است و « کُلُّ مَنْ کَانَ کَذلِک فَهُوَ إلهُ لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه فَاللهُ إِلٰهٌ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ»؛ سه قضيهٴ اقتراني شکل اوّل، از همين جملهٴ نوراني به دست ميآيد؛ منتها اين ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ نتيجه است، آنها حد وسط هستند که نتيجه را ثابت ميکنند. فرمود ما مُرِسل هستيم انبيا را و مُنزِل هستيم قرآن را، هم ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ﴾ که برای کتاب آسماني است و هم ﴿إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ﴾ که برای انبياست ـ مخصوصاً وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ـ ﴿رَحْمَةً مِن رَبِّكَ﴾ است. او که «ربّ» است بايد مشکل ما را حلّ کند، بله مشکل شما را حلّ ميکند! چون «ربّ» است قدرت مطلقه دارد؛ شما چه بگوييد و چه نگوييد او ميفهمد؛ بگوييد، نجوا کنيد، منادات و مناجات کنيد او «سميع» است! اگر در بستر افتادهايد و حال مناجات و منادات نداريد «هو العليم» است! او مشکل شما را ميداند و حرفهاي شما را هم ميشنود، در هر دو حال، چون «ربّ» است، مشکلگشاست! پس اگر شما از نظر نياز بخواهيد کسي را بپرستيد، او «مَرجع» است و اگر از نظر راز بخواهيد با کسي گفتگو کنيد، او «سميع» است. در هر دو حال او هم «سميع» است که حرفها را و مناجاتها را و مناداتها را ميشنود، هم «عليم بما في الصدور» است که مشکل را ميفهمد و حلّ ميکند: ﴿رَحْمَةً مِن رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ٭ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ﴾؛[17] اگر واقعاً يقين داريد! ما در بخشهاي ديگر از شما سؤال کرديم که ﴿مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[18] يا ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾،[19] اگر واقعاً «مُوقِن» هستيد، يعني طلب يقين داريد، ديگر چرا در شک سرگردان هستيد؟ «مُوقِن» يعني طالب يقين، «مُنجِد» يعني طالب «نَجد»، «مُتهِم» يعني طالب «تَهامة». آنکه مثل مجنون به طرف «نَجد» ميرود و راه «نَجد» را طي ميکند، ميگويند: «أنجَدَ»؛ مجنون به طرف نَجد ميرود؛ يعني طالب «نَجد» است. يا کسي که عازم سرزمين مکه است، ميگويند «مُتهِم» است، اين «أرض تَهامة» و سرزمين مکه را طلب کرده است: «مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ أبطَحِيٌّ تِهامِيٌّ»،[20] «تهامة» همان سرزمين است. «مُتهِم» يعني طالب «تهامة»، «مُنجِد» يعني طالب «نَجد»، «مُوقِن» يعني طالب يقين؛ يعني اگر واقعاً يقين طلب داريد راه اين است. بعد ميفرمايد اينها که طالب يقين نيستند! اينها هم مشکل انديشه و علمي دارند، هم مشکل انگيزه و عملی دارند؛ اگر در مسئله علم باشد ﴿هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴾ و اگر مسئله عمل باشد ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾.[21] ما يک ترديد داريم که برای نيروي انگيزه و عمل ماست؛ مثل اينکه انسان مردّد است اين کار را انجام بدهد يا اين کار را انجام ندهد و يک شک داريم که برای بخش انديشه است که انسان نميداند هست يا نيست! آن بخش انديشهٴ اينها در گردنهٴ شک گير کرده است، در اين عقبهٴ کئود! و آن بخش انگيزهٴ اينها در بخش تصميم گير کرده است؛ ترديد برای بخش تصميم و عزم و اراده است، شک برای تصوّر و تصديق و نفي و اثبات است. يک وقت است که انسان يک بار ميرود و بعد سرانجام راه پيدا ميکند، اين را ميگويند ردّ؛ اما يک وقت چون أعميٰ و نابيناست، مکرّر از طرفی به طرف ديگر و دوباره از همان طرف میرود، اين ردّ مکرّر را ميگويند ترديد؛ بکنم يا نکنم؟ با اين بکنم يا نکنم انسان به نتيجه نميرسد! چون هر دو طرف بسته است. فرمود اينها در بخش انديشه ﴿هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴾ و در بخش انگيزه ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾، نه قدرت تصميم دارند و نه قدرت جَزم دارند؛ هم از جَزم علمي محروم هستند و هم از عَزم عملي محروم میباشند. ما معلم فرستاديم که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾،[22] اينها که براي او حساب باز نميکنند، ميگويند تو ديوانهاي! حالا رسول خدا بفرمايد که: ﴿إِن كَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ﴾،[23] آنها که براي حضرت حساب باز نميکنند! من اين کار را ميکنم؛ يعني اگر او «وَلَد» داشته باشد، آن «وَلَد» مستحق عبادت است و او معبود است، نه طبق حسابِ شخصي من! من قبول ميکنم! اينها ميگويند که بود و نبود تو براي ما يکسان است، دربارهٴ حضرت حساب باز نميکردند و ـ مَعَاذَالله ـ ميگفتند: ﴿مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾؛ ديگري به او ياد داده و او هم جنونانه حرف ميزند، اين نهايت حرف مشرکان حجاز بود. براي وجود مبارک حضرت حسابي باز نميکردند که حالا حضرت بگويد من قبول ميکنم، ميگويند قبول و نکول تو که براي ما اثر ندارد!
فرمود ما انبيا را فرستاديم، وجود مبارک حضرت را با همه اينها فرستاديم، در بخش انديشه مشکل علمي آنها شک است که با شک دارند بازی ميکنند! در بخش انگيزه مشکل آنها ترديد است که اهل تصميم و عزم نيستند ﴿هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴾، پس «مُوقِن» نيستند؛ حالا که اين نشد «آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد»،[24] فرمود ما تمام بحثهاي نظام هستي ما که با نصيحت خلاصه نميشود، ما بگير و ببند هم داريم! اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[25] را هم براي همينها ساختند! اينطور نيست که هميشه بگو و نصيحت کن و امثال اينها باشد.
فرمود ﴿فَارْتَقِبْ﴾؛ منتظر باش روزي که ﴿تَأْتِي السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِينٍ﴾، حالا يا مربوط به زمان حضرت است ـ در بعضي از وقايع که برخيها نقل کردند که وجه اوّل اين آيات است ـ يا جزء «أَشْرَاطِ السَّاعَةِ» است که در زمان قيامت، مقدمات چنين چيزي ميآيد؛ دخاني ميآيد و آسمان اين دخان را ميآورد. پرسش: اينکه خداوند امور را واگذار میکند ؟ پاسخ: بله، اينها مأموران حضرت هستند، اينها قدرت الهي را دارند، چون ميفرمايند به دست اينهاست که خدا اين کار را انجام ميدهد، اينها به منزلهٴ نيروهاي ذات اقدس الهي میباشند؛ از باب تشبيه معقول به محسوس، اينها قدرتها و خلفاي الهي هستند که کاري هم از خودشان ندارند! همه اينها طرزي حرف زدند که چيزي جز توحيد نميماند! آنها گفتند که ملائکه چرا دير نازل ميشوند؟ زود نازل ميشوند؟ کم نازل ميشوند؟ فرشتهها گفتند ما که چيزي از خود نداريم: ﴿وَ مَا نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾،[26] خيليها مثل فخر رازي و امثال فخر رازي اين ﴿وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ را به بيرون از حوزهٴ جان زدند، گفتند: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ يعني سلسله قبلي، ﴿وَ مَا خَلْفَنَا﴾ يعني سلسله بعدي، ﴿وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ يعني بين گذشته و حال در بيرون،[27] در حالي که چنين نيست! فرشتهها ميخواهند بگويند که گذشته ما که زير پوشش اوست، آينده ما که زير پوشش اوست، بين گذشته و آينده ما هم که حوزه درون ما میباشد زير پوشش اوست، چيزي براي ما نميماند! لذا ﴿وَ مَا نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾. از ما ميخواهيد که چرا دير نازل ميشويم، چرا زود نازل ميشويم، چرا کم نازل ميشويم و چرا زياد نازل ميشويم؟ ما که چيزي نداريم! ـ آن روز که اين آيه در سوره مبارکه «مريم» معنا ميشد، مثالي ذکر شد ـ شما ببينيد آنهايي که در کنار چشمه زندگي ميکنند، يک حوض يا استخري در منزل خودشان يا در باغ احداث ميکنند، اين آب فراوان از چشمه وارد اين حوض ميشود، از اين حوض ميگذرد و آن باغ را مشروب ميکند؛ اين آبي که از چشمه بيرون آمده سه مقطع دارد: قبل از ريختن در اين استخر يا حوض همان آب چشمه است، وقتي از حوض بيرون ميرود آب چشمه است و آن چند لحظهاي هم که در درون استخر يا حوض است آب چشمه است، چيزی از خود استخر يا حوض نيست! اگر اين حوض بخواهد حرف بزند، ميگويد که ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾؛ يعني اين آب قبل از اينکه به ما برسد برای چشمه است، ﴿وَ مَا خَلْفَنَا﴾؛ آنکه از ما خارج ميشود و بعد از ماست برای چشمه است، ﴿وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾؛ بين گذشته و حال، يعني اين چيزی هم که ما داريم برای چشمه است و برای خود ما نيست؛ فرشتهها اين را ميخواهند بگويند! اين از لطايف تفسير الميزان است، الميزان را بايد اينجاها شناخت، وگرنه ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ﴾ که از مجمع هم برميآيد! اين را اينجاها بايد شناخت که الميزان[28] اين آيه را چگونه معنا کرده و ديگران چگونه معنا کردند! ديگران خيليها به بيرون از حوزهٴ جان زدند؛ يعني گذشته را خدا ميداند، آينده را خدا ميداند، بين گذشته و آينده را هم خدا ميداند؛ مثل اينکه اينها خودشان نشستند اينجا و دارند تصميم ميگيرند و دارند گزارش ميدهند، حرف فرشتهها که اين نيست! حرف فرشتهها اين است که گذشتههاي ما برای اوست، آيندههاي ما برای اوست، بين گذشته و حال، يعني درون ما و حوزهٴ ما و قلمرو هستي ما برای اوست، آن وقت تا او دستور ندهد ما چگونه ميتوانيم بياييم؟! بنابراين اگر مدبّرات امر هستند، به اذن ذات اقدس الهي می باشند. پرسش: به هر حال فرشتهها فعل خدا هستند؟ پاسخ: بله، در هر سه بخش فعل خدا هستند؛ مثل اينکه آب چشمه فعل چشمه است، از درون آن ميجوشد و اين بيرون اوست. ﴿فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ﴾، حالا جزء «أَشْرَاطِ السَّاعَةِ» است يا چنين چيزي رُخ داده است: ﴿يَغْشَي النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾؛ آنچه را که آسمان به نام دود سياه ميآورد، يک عذاب دردناکي است! آنها وقتي اين عذاب دردناک را ديدند يا ميبينند ـ به هر دو تفسير ـ ميگويند: ﴿رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ﴾، میگويند که ما ايمان ميآوريم، پاسخي که ذات اقدس الهي به اينها ميدهد نظير کار قوم يونس است، ﴿أَنَّي لَهُمُ الذِّكْرَي﴾؛ چه وقت ميشود که اينها متذکر بشوند؟! در حالي که ﴿وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ﴾؛ پيامبر ما(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) آمد و همه حقايق را براي آنها روشن کرد ﴿مُبِينٌ﴾، ﴿ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ﴾؛ از او رو برگرداندند و گفتند اين حرفها وحي نيست و ديگران يادت دادند؛ مثلاً «يُعَلِّمْهُ عَجَمي» و تو ـ مَعَاذَالله ـ جنزده هستي! حالا او بيايد بگويد که ﴿إِن كَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ﴾ آنها اصلاً براي حضرت حسابی قائل نيستند! ﴿وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾؛ هم ديگران يادت دادند و اين حرفها از خودت نيست و هم ـ مَعَاذَالله ـ جنزده هستي، اصلاً مجنون يعني جنزده. برهان وجود مبارک پيغمبر اين است که اگر خدا فرزند داشته باشد مستحق عبادت است، چون مستحق عبادت است مثلاً شما عبادت بکنيد ما هم عبادت ميکنيم. پرسش: به پيغمبر قبل از رسالت صفت امين را دادند، چطور شد که بعد از نبوت اين القاب را به او دادند؟ پاسخ: بله، اين اشکال بر آنهاست! فرمود که ما ساليان متمادي ـ چهل سال ـ به شما امتحان داديم، حالا که درباره آسمان و زمين خبر ميدهيم، حالا مثلاً خائن هستيم!؟ پرسش: يکی از مشکلاتی که منتقدين به بحث قيامت در کتب آسمانی و اينها دارند و الان هم در فضای مجازی آن را به تحليل کشاندن، عدم تداخل و ميزان جُرم و جنايت اين دنيا با عذاب خداوند در آن دنياست. پاسخ: نه، «لطف الهي بکند کار خويش»![29] بيشتر از آنچه را که ما کرديم ميدهند! ما ميدانيم که داريم چه کار ميکنيم؟! البته از دو طرف هست، براي موحّدان که آنطور نيست! براي مسلمانها که آنطور نيست! اينها در برزخ آسيب میبينند و حلّ ميشود، در «ساهرهٴ قيامت»[30] آسيب میبينند و حلّ ميشوند، آن سوخت و سوزي که در جهنّم است برای کفّار و ملحدين است؛ اما کفّار دو کار کردند، تنها مثل صدّام و امثال صدّام نيستند که حالا ملتي را، چند ملت را و ميليونها نفر را به خاک و خون کشيدند يا اينکه مثل استکبار و صيهونيسم باشند، بلکه اينها يک جان ملکوتي دارند که اين جان ملکوتي را جُرثومهٴ فساد کردند، اين قابل تطهير نيست! البته جريان دو بخش آن خيلي وسيع است؛ مثلاً گفتند کسي نماز جماعت بخواند اگر عدد اعضاي نماز جماعت از ده نفر گذشت، ثواب به قدري است که فرشتهها نميتوانند بنويسند؛ معناي آن اين نيست که به نماز جماعتخوان اينقدر فيض و فوز ميرسد! چيزي به او ميدهند که اگر به حساب دنيا بيايد اينطور است؛ مثل اينکه گفتند اگر يک درهم ربا بگيری، هفتاد بار آن کار است![31] اگر آنجا ـ خداي ناکرده ـ يک سيلي به انسان بزنند، هفتاد سال طول ميکشد که خوب بشود! يک سيب به آدم بدهند، هفتاد سال هم بماند نميپوسد! يک مورد آنجا با اينجا قابل قياس نيست، نه اينکه ـ مَعَاذَالله ـ آنجا بيش از جُرم ما کيفر بدهند. درباره پاداش ما هيچ نداريم که خدا به اندازه خوبي شما پاداش بدهد، بلکه هميشه پاداش خدا افزون است! فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾،[32] يک؛ ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾،[33] دو؛ ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ﴾ و هفتصد برابر و هزار و چهار صد برابر و ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾،[34] سه؛ اما در تمام قرآن فقط يکجاست که فرمود کيفر ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾؛[35] کمتر هست، ولي بيشتر محال است که باشد؛ منتها او نميداند که ظلمي که به جامعه ميکند، اين ظلم يعني چه؟ اين جاني را که آلوده ميکند، اين خيانتي که ميکند و اين آبرويي که ميبرد را اصلاً نميداند که يعني چه؟
غرض اين است که اينها نميدانند کاري که روح را ميرنجاند چيست؟! اين اصلاً به روح قائل نيست. يک وقت است انسان خيال ميکند تيري را که به کسي زده و او را از پا درآورده، اين يکي است! يک وقت است که خانه کسي را خراب ميکند؛ اما يک وقت حرم عسکريين را آسيب ميرساند، او خيال ميکند که هر دو يکي است و يک ديوار را خراب کرده است، او اصلاً نميداند که امامت يعني چه، ولايت يعني چه، نبوّت يعني چه و قرآن يعني چه! او اصلاً متوجه نميشود! کتابي را که پاره کرده، خيال ميکند که قرآن پاره کردن هم مثل همان است! يا اهانت به حرم عسکريين مثل همان است! براي او روشن نيست که ولايت يعني چه؟ امامت يعني چه؟ روح را آلوده ميکند يعني چه؟ روح آلوده ميشود يعني چه؟ چون اين براي او روشن نيست و انسان را در همين جريان طبيعت خلاصه ميبيند، بخش ماوراي طبيعي را نميبيند و حساب بهشت و جهنّم هم براي او قابل حلّ نيست، وگرنه ذات اقدس الهي أعدل از آن است که تصور بشود، ﴿وَ لاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[36] اين نکره در سياق نفي است، خيليها را ميبخشد! اگر کسي موحّد باشد و آن توحيد دلپذير را به همراه داشته باشد، اين يقيناً مُخلَّد نيست؛ اين شخص در برزخ آسيب ميبيند و پاک ميشود، در «ساهرهٴ قيامت» آسيب ميبيند و پاک ميشود، نشد در اوايل مقداري در سوخت و سوز جهنم گرفتار ميشود و پاک ميشود. آنکه مُخلَّد است، همان است که حتي آنجا هم که شد ميگويند درِ جهنّم را ببنديد که پيغمبر دارد ميآيد ما او را نبينيم! اين قابل تطهير نيست! اينها روح را آلوده کردند و نميدانند روح آلوده بشود يعني چه؟ مثل اينکه خيليها نميفهمند به حرم اهانت شده يعني چه؟ بعضي از مراجع را که در مشهد بودند ـ خدا آنها را غريق رحمت کند! ـ آن روزي که بيگانهها وارد حرم مطهر رضوي(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) شدند، يک تير به يکي از اين ديوارهاي حرم مطهّر خورد، در سراسر ايران عزاي عمومي اعلام کردند! اما آنها اصلاً نميدانند حرم امام رضا يعني چه! بنابراين اگر آدم بداند که ولايت يعني چه و امامت يعني چه، ظلمها را مشخص ميکند! يک وقت کسي سنگي را ميگيرد و مياندازد، يک وقت برلياني را ميگيرد مياندازد؛ اما يک وقت گوهری که قابل قيمتگذاري نيست را مياندازد! بنابراين اگر مسئله قيامت حلّ بشود اين شبهات برطرف خواهد بود. فرمود که او براي شخص شما همه کارها را کرده، شما اين همه تهمتها را زديد! آن وقت اين حرفها را ما گفتيم! البته اگر جزء «أَشْرَاطِ السَّاعَةِ» و نظير قوم يونس باشد، ممکن است يک چند صباحي هم مهلت بدهند؛ اما اگر مربوط به گذشته باشد، فرمود ما در گذشته اين کار را کرديم؛ يعني اين عذاب آمد که ما صَرف نظر کرديم، شما برگشتيد و دوباره گفتيد: ﴿مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ﴾، اما ﴿أَنَّي لَهُمُ الذِّكْرَي وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ ٭ ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ ٭ إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً﴾، اما ﴿إِنَّكُمْ عَائِدُونَ﴾؛ شما دوباره برميگرديد! ولي بر فرض ما آزمون را تکرار کرديم و شما برگشتيد و دوباره همان کار را انجام داديد، مادامي که در دنيا هستيد در حال اختيار و امتحان هستيد؛ ولي روزي ميرسد که ﴿بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ﴾؛[37] آن «بطشهٴ کبريٰ» ميآيد که ديگر در آن «بطشهٴ کبريٰ» هيچ اماني نيست: ﴿يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي إِنَّا مُنتَقِمُونَ﴾؛ ما انتقام ميگيريم، البته آنچه را که ذات اقدس الهي انتقام ميگيرد، يقيناً کمتر از آن جُرمي است که انسان انجام ميدهد؛ اما انسان نميداند که فرمان خدا را زير پا ميگذارد يعني چه، فرمان پيغمبر را زير پا ميگذارد يعني چه، اينها همين کسانی هستند که ميگويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا﴾،[38] آن وقت انبيا و اوليا(عَلَيهِمُ الصَّلاةِ وَ عَلَيهِمُ السَّلام) را نظير همين رهبران مادي ميدانند و خيال ميکنند که اينها به انتخاب مردم به اينجا رسيدند و کار دنيا را دارند اداره ميکنند؛ اگر براي آنها روشن بشود که فرشته يعني چه، ملکوت يعني چه، امامت يعني چه، رسالت و ولايت يعني چه، آن وقت ميدانند که گناهِ نسبت به آنها چه خواهد کرد، فرمود: ﴿يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي إِنَّا مُنتَقِمُونَ﴾، در سوره مبارکهٴ «زخرف» بعد از تبيين آن مسائل، داستان سه پيامبر از انبيای الهي را ذکر فرمود؛ داستان ابراهيم و وجود مبارک موساي کليم و حضرت عيسی را ذکر کرد؛ ولي در اينجا ـ سوره مبارکه «دخان» ـ داستان موساي کليم را فقط ذکر ميکند؛ قصه حضرت موسي و قوم او را ذکر ميکند که يک قصهٴ عملي است که واقع شده؛ يعني اگر کسي خواست از حس و تجربه حسّي کمک بگيرد، ميبيند که وضع اين گونه بود که در جريان مصر گذشت و قسمتهاي ديگر را هم چون مبسوطاً در سوره مبارکه «زخرف» بيان کردند؛ يعني قصه وجود مبارک ابراهيم را از آيه 26 تا بيست آيه را ذکر فرمود و بعد جريان حضرت موسي را ذکر فرمود و بعد هم که جريان سوم را ذکر کرد، اينها را ديگر اينجا تکرار نميکند، فقط قصهٴ حضرت موسي را ذکر ميکند که ـ إِنشَاءَالله ـ بازگو ميشود.