درس تفسیر آیت الله جوادی

94/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 7 تا 16 سوره دُخان

﴿رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ (۷) لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبَائِكُمُ الأوَّلِينَ (۸) بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ (۹) فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِينٍ (۱۰) يَغْشَي النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۱) رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (۱۲) أَنَّي لَهُمُ الذِّكْرَي وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ (۱۳) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (۱٤) إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عَائِدُونَ (۱۵) يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي إِنَّا مُنتَقِمُونَ (۱۶)﴾

سوره مبارکهٴ «دخان» مانند ساير «حَواميم» هفت‌گانه[1] دربارهٴ معارف و اصول دين است که از «إنزال» کتاب شروع کرده و قصص برخي از انبيا را هم ذکر مي‌کند. معمولاً «إنزال» کتاب را به يک امر تاريخي تبديل کردند که چه وقت نازل شده است؟ بحث زمان نزول که بحث تاريخي است، حق است؛ اما مسئلهٴ نزول قرآن را يک امر تاريخي دانستن روا نيست، چون اگر نزول به معناي انداختن باشد، آن‌طوري که باران را انداخت، يک امر تاريخي است که مثلاً مي‌گوييم در فلان زمان باران آمد؛ اما اگر نزول به معناي آويختن باشد چه اينکه هست، اين امر دائمي است و يک امر تاريخي نيست، اين يک مطلب.

مطلب ديگر اينکه اگر در بعضي از نقل‌ها آمده است که آن طرف بالاي حبل متين قرآن به دست خداي سبحان است: «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»،[2] معناي آن اين نيست که طرف ديگر به دست خدا نيست؛ يعني آن طرفش در دسترس شما نيست! نفي آن، ناظر به اين است که شما به آن طرف دسترسي نداريد، نه اينکه اين طرف در دست خدا نيست؛ لذا اگر فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[3] يا فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾،[4] پس « كُلِّ شَيْ‌ءٍ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي» است، اين دو طايفه از آيات چون مُثبتين ‌هستند، هيچ‌کدام مُخصِّص يا مُقيّد ديگري نيست. پس آنکه فرمود: «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي»؛ يعني شما به آن طرف دسترسي نداريد، نه اين طرفي که در دست شماست خدا هم به آن دسترسي ندارد، بلکه هر دو طرف تحت احاطهٴ خداست، چون او ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ﴾[5] است و مُلک عالَم به يدِ اوست: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ و ملکوت «کُلّ شَیء» هم به «يدِ» اوست، چون ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾، اين‌طور نيست که قرآن را به دست ما داده و در قيامت از ما حساب بخواهد؛ نه تنها قرآن، فيوضات ديگر هم همين‌طور است! آنچه هم در دست ما هست، در حقيقت در دست بي‌دستيِ خداي سبحان هم هست که اگر خواست همان‌جا مي‌گيرد، چون ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ کلّ نظام را بيان مي‌کند، چه اينکه ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ کلّ حقيقت را بيان مي‌کند. پس کلّ حقيقت «بِِيدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَاليٰ» است و اگر يک وقت اراده‌ او تعلق گرفته که قدرتي را از کسي سلب بکند، همان‌جا سلب مي‌کند. پس نزول قرآن يک امر تاريخي که به تاريخ پيوسته باشد نيست.

مطلب ديگر اين است که چون قرآن و عترت يک حقيقت‌ هستند، منتها در دو لباس، هيچ‌کدام از يکديگر جدا نمي‌شوند، نه عترت را بدون قرآن را مي‌شود شناخت و نه قرآن را بدون عترت مي‌شود شناخت.

مطلب بعدي آن است که براي فهم قرآن الّا و لابدّ بايد به عترت مراجعه کرد؛ وقتي به عترت(عَلَيهِمُ السَّلام) مراجعه مي‌کنيم، مي‌بينيم اينها راهنمايي مي‌کنند که چگونه قرآن را تفسير کنيم! فرمود به نام قرآن و به نام ذات اقدس الهي کسي نمي‌تواند آيه‌ يا سوره‌اي نازل کند؛ ولي به نام ما روايات را جعل مي‌کنند. شما اگر خواستيد اصول کلّي دين خود را، فروع دين خود را، اخلاق خود را که از کتاب و سنّت بايد بگيريد، نظم طبيعي‌ آن چنين است؛ اوّل مراجعه کنيد به قرآن، چون به نام خدا چيزي را جعل نمي‌کنند، اين «حَقٌ لاَ رَيْبَ فِيهِ» است، اين را که ميزان و ترازو است خوب بفهميد؛ يعني اوّل تا آخر قرآن را خوب بفهميد، در مرحله دوم عام و خاص آن را مشخص کنيد، مطلق و مقيّد آن را مشخص کنيد، ناسخ و منسوخ آن را مشخص کنيد، قرينه و ذي‌القرينه را مشخص کنيد، عصارهٴ قرآن مشخص مي‌شود که قرآن چه چيزي را مي‌خواهد بگويد؛ اما اين را بنويسيد، حق عمل کردن نداريد و اين حجّت نيست! سخن «حَسْبُنَا كِتَابُ‌ اللَّهِ»[6] بيّن الغَيّ است، اين شده ترازو، اين را فقط بنويسيد! وقتي ترازو شد، به روايات ما مراجعه کنيد؛ روايات را همان‌طوري که مرحوم کليني در کافي نقل کرد و ديگران هم در جوامع‌ روايي خودشان نقل کردند دو طايفه است؛ در يک طايفه دارد که به نام ما روايات جعل مي‌کنند و به نام ذات اقدس الهي و به نام قرآن چيزي را نمي‌توانند جعل بکنند، شما هر چه که از ما رسيده است را بر اين ترازوي خدا عرضه کنيد، اگر مخالف نبود آن را يادداشت کنيد و اگر مخالف بود آن را به ديوار بزنيد: «فَاضْرِبُوهُ»،[7] چون آنکه و آنچه عِدل قرآن کريم است، عترت است نه روايت. اين «ثَقَلين» يکي قرآن است و يکي عترت، نه يکي قرآن است و يکي روايت. عترت معادل ندارد جز قرآن و قرآن معادل ندارد جز عترت! اما همين عترت به ما فرمودند که به نام خيلي جعل مي‌کنند؛ يک بيان لطيفي مرحوم مجلسي(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) در ذيل همين حديث «قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ وَ سَتَكْثُر»[8] دارد؛ يعني دروغ‌گويان به نام ما زياد جعل مي‌کنند، ايشان مي‌فرمايند به نام خاندان عصمت حتماً دروغ جعل مي‌کنند، براي اينکه اين روايت يا صادر شده يا صادر نشده است؛ اگر صادر نشده باشد، پس به نام پيغمبر چنين چيزي را جعل کردند و اگر صادر شده باشد، پس معلوم مي‌شود که به نام خاندان پيغمبر چيزي را جعل مي‌کنند.[9] به هر تقدير اين روايت دلالت دارد بر اينکه روايات جعلي ما داريم؛ لذا ائمه؛ يعنی عترت طاهرين فرمودند که چون به نام ما جعل مي‌کنند، هر روايتي که به شما رسيده است را بر قرآن عَرضه داشته باشيد، لازم نيست موافق قرآن باشد، خيلي از چيزهاست که جزئيات آن را قرآن به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) «ايکال»[10] کرده و ايشان به ما فرمودند؛ خصوصيات آنها را، تقييد مطلقات آنها را، تخصيص عمومات آنها را، قرينه براي ذي‌القرينه را، اينها به وجود مبارک پيغمبر داده شد که فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾؛[11] تو مبيّن هستي! تو مفسّر هستي! تو اوّلين معلم هستي! و به وسيله حضرت هم به خاندان او رسيد. فرمود خيلي از چيزهاست که به برکت ما بايد تقييد بشود، تخصيص بشود و قرينه مشخص بشود، لازم نيست که اين روايت موافق قرآن باشد، ممکن است که اصلاً درباره آن چنين مطلبي طرح نشده باشد، چون خيلي از مسائل جزئي است که در قرآن طرح نشده است. مرحوم شهيد را خدا رحمت کند! ايشان يک الفية دارد و يک نفلية؛ آن الفية ايشان هزار حکم واجب نماز را دارد و آن نفلية ايشان هم سه هزار حکم مستحب در نماز را دارد، مگر چند تا از آنها در قرآن کريم است؟! فرمودند موافقت «کتاب الله» شرط نيست، ولي اگر چيزي مباين قرآن بود حرف ما نيست، اين طايفهٴ اول.

طايفهٴ دوم آن نصوص علاجيه است؛ در نصوص علاجيه که در اصول ملاحظه فرموديد اگر دو تا خبر معارض هم بودند، يکي از بهترين راه‌های تشخيص «حجّت» از «لاحجّت» عَرضهٴ بر قرآن کريم است؛ هرکدام که موافق قرآن کريم بود و مخالف نبود آن حجّت است و آنچه مخالف بود آن غير حجّت است. پس راه فهميدن قرآن بدون عترت ممکن نيست، اصل اوّل؛ وقتي به عترت(عَلَيهِمُ السَّلام) مراجعه کرديم، اينها به ما روش بهره‌برداري قرآن را ياد مي‌دهند، اصل دوم؛ آن روشي که به ما ياد دادند، اين است که فرمودند به نام ما روايات جعل مي‌کنند، ولي به نام خدا چيزي جعل نمي‌کنند، اصل سوم؛ فرمودند راه نجاتِ از مجعولات اين است که اول تا آخر قرآن براي شما مشخص بشود و اين ترازو به دست شما بيايد، اصل چهارم. بعد از اينکه اصل چهارم شد، اين‌جا فقط بنويسيد! حق عمل کردند نداريد! پس به روايات مراجعه می‌کنيد، آن وقت روايات را بر قرآن عرضه مي‌کنيد، اگر چيزي مخالف قرآن بود طرد مي‌کنيد و اگر چيزي موافق نبود به آن عمل می‌کنيد، آن مي‌تواند مقيّد اطلاقات قرآن باشد، مخصّص عمومات قرآن باشد، شأن نزول را بيان کند، توضيح بدهد، تفسير کند و تبيين کند، اين راه‌هاي ماست و اگر موافق بود حتماً بايد عمل بکنيد و بدون آن حجّت نيست، آن وقت دو تايي را کنار هم گذاشتيد، مي‌شود حجّت. پرسش: روايات بايد مبيّن باشند؟ پاسخ: تبيين آن! خداي سبحان به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود تو بايد تبيين کني و او هم به اهل بيت فرمود، اينها که از خودشان ـ مَعَاذَ‌الله ـ چيزي نمي‌گويند! فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾، احاديث قدسي و روايات همين‌طور است، اينها که ـ مَعَاذَ‌الله ـ احکام الهي را از خودشان نمي‌گويند.

بنابراين اينکه فرمودند اينها «عِدل» هستند، يعني قرآن و عترت «عِدل» هم‌ هستند، نه قرآن و روايت! و هيچ راهي براي فهميدن قرآن نيست، مگر با رجوع به عترت و وقتي به عترت مراجعه مي‌کنيم، روش را به ما ياد دادند، فرمودند به نام ما روايات جعل مي‌کنند؛ ولي به نام قرآن کريم؛ يعنی از خدا چيزي جعل نمي‌کنند، پس قرآن اصل ثابت است که مي‌شود ترازو؛ اول ترازو را خوب بفهميد، بعد کالاهاي ما را با اين ترازو بسنجيد. بنابراين اين دو مطلب را ما که کنار هم بگذاريم با قرآن بيشتر مأنوس و بهتر و دقيق‌تر مأنوس مي‌شويم. اصل اوّل اين است که قرآن آويخته شده، نه انداخته و هم اکنون بالا و پايين به دست خداست، در هر مرحله‌اي که ما در خدمت قرآن باشيم، مي‌بينيم که اين طرف آن به دست ماست و آن طرفش به دست خداست؛ اگر محکم نگه داشتيم او حفظ مي‌کند و اگر ـ خداي ناکرده ـ عمل نکرديم، او مي‌گيرد و از همين جا هم مي‌گيرد! و مطلب دوم هم اين است که بدون عترت اصلاً ممکن نيست کسي بتواند حقيقت قرآن را بفهمد، چون قرآن منهاي عترت ـ مَعَاذَ‌الله ـ يعني قرآن منهاي قرآن، چون «لَنْ يَفْتَرِقَا»؛[12] وقتي به عترت مراجعه مي‌کنيم، راه تفسير را به ما نشان مي‌دهند. تنها مرحوم کليني نقل نکرد، غالب محدّثان در جوامع روايي اين دو طايفه از نصوص را نقل کردند: يک طايفه رواياتي که معارض دارد که در کتاب‌هاي اصول هم به عنوان اخبار علاجيه آمده[13] و يک طايفه هم روايات بي‌معارض است، فرمودند به نام ما دروغ جعل مي‌کنند، ولي به نام خدا دروغ جعل نمي‌کنند.

مطلب ديگر اين است که ما الآن در خدمت اين قرآن‌ هستيم، اين در يک کتاب ديگري است، يعنی کتاب در کتاب ديگر! در سوره مبارکهٴ «واقعه» دارد: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾،[14] اين ضمير مفعول ﴿لَا يَمَسُّهُ﴾ اگر به قرآن برگردد، حکم فقهي از آن استفاده مي‌شود؛ يعني کسي نمي‌تواند به اين قرآن دست بزند، مگر اينکه طهارت فقهي داشته باشد؛ اگر ضمير به «کتاب مکنون» برگردد که به اين ضمير نزديک‌تر است، اين طهارت غيبي مي‌خواهد که برابر ﴿الْمُطَهَّرُونَ﴾ برای خاندان عصمت و طهارت است، فقط اينها مي‌فهمند! در آن ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ اگر ضمير به قرآن برگردد، خبري است که داعي انشا دارد و مي‌تواند حکم فقهي به ما برساند؛ اگر به «کتاب مکنون» برگردد، تنها حکم فقهي نيست، خبر مي‌دهد که آن‌جا غير از انسان مطهّر که آيه تطهير[15] مصداق آن را مشخص کرده است، کسي به آن دسترسي ندارد؛ آيه 76 به بعد اين است که فرمود: ﴿فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ﴾،[16] بعد از اين قَسم عظيم فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لَا يَمَسُّهُ﴾، ضمير اگر به دور برگردد، يعني آن قرآن را کسي دست نمي‌زند مگر «مطهرون» که حکم فقهي از آن به دست مي‌آيد و اگر به نزديک برگردد ـ به «کتاب مکنون» برگردد ـ آن حکم کلامي و عقلي از آن به دست مي‌آيد؛ يعني حقيقت آن «کتاب مکنون» را فقط اهل بيت که اهل طهارت‌ هستند درک مي‌کنند، ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و اگر ضمير به آن بعيد برگردد، اين خبري است در حکم انشا؛ يعني کسي حق ندارد که دست بزند، مگر اينکه طاهر باشد! و اگر به «کتاب مکنون» برگردد، مي‌تواند همان معناي ظاهري خودش که خبر است، خبر باشد؛ پس کتابي است در کتاب، از اين قبيل که کتاب در کتاب باشد، در قرآن کريم هست؛ در موارد ديگر هم فرمود: ﴿كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛[17] نامه اعمال ابرار که فوق اصحاب شِمال‌ هستند و دون مُقربين‌ می‌باشند، برابر آن تثليثي که در سوره مبارکه «واقعه» آمد که «أزواج ثلاثه» هستيد: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ﴾[18] هستند، ﴿وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾[19] هستند، يک عدّه مقرّب‌ هستند، يک عدّه اَبرار هستند و يک عدّه هم اصحاب شِمال‌ می‌باشند،[20] اين اَبرار همان اصحاب يمين‌ هستند؛ اصحاب يمين کساني‌ می‌باشند که اصحاب ميمنت هستند؛ از آنها جز يُمن و برکت چيزي صادر نمي‌شود. در روايات ما هست که مؤمن «كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين‌».[21] از وجود مبارک امام کاظم(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) رسيده است، پروردگار که داراي «يَدَيْن» است، «بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّة»[22] است، «كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين‌»؛[23] دو دستِ بي‌دستي خدا راست است و مؤمن هم که جزء ابرار باشد، دو دست او يمين است؛ يعني يُمن و برکت دارد! او با دست راست کار حسنه انجام مي‌دهد و با دست چپ هم کار حسنه انجام مي‌دهد؛ اما منافق و کافر اينها «كِلْتَا يَدَيْهِ شِمال» می‌باشند، مشئمه‌ هستند؛ هم با دست چپ گناه مي‌کنند و هم با دست راست گناه مي‌کنند. پس دو دستِ بي‌دستي خدا «يمين» است که «كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين‌» و درباره مؤمن هم که جزء اَبرار است آمده است: «كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين‌» که اصحاب ميمنت است، درباره اصحاب شِمال يا نيست يا ما برخورد نکرديم، ولي واقعيت اين است که اصحاب شِمال مشئمه هستند و آن هم «كِلْتَا يَدَيْهِ مشئمه» است. مقرّبان کساني هستند که بر اعمال اَبرار احاطه دارند: ﴿كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾[24] که ﴿يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾،[25] پس مقرّبون مي‌فهمند که ما داريم چه کاری انجام می‌دهيم! مصداق کامل آن اهل بيت هستند؛ حالا غير از آن ذوات قدسي کسي ديگر جزء مقرّب باشد يا نه، خدا مي‌داند، ولي مصداق کامل آن اينها هستند. پرسش: صحيحهٴ نفس بوده؟ پاسخ: البته آن هم يکي از چيزهايي است که حفظ مي‌کند؛ ولي کتاب اَبرار در علّيين است، انسان احياناً از نفس خودش باخبر هست؛ ولي اگر در علّيين باشد، جز مقرّبون که کسي ديگر باخبر نيست. ﴿كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾؛ يعني «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ المُقَرَّبُونَ». اگر در سوره «واقعه» آمده است: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾، اين‌جا هم که آمده است: ﴿إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛ يعني «لاَ يشهَدُهُ إِلاَّ المُقَرَّبُونَ»، مقرّبون از اعمال و خصوصيات اَبرار باخبر هستند که حالا قدر متيقن مقرّبون اهل بيت(عَلَيهِمُ السَّلام) هستند و اگر کسي ديگر هم هست، ذات اقدس الهي مي‌داند. پس ممکن است کتابي در کتاب ديگر باشد؛ نامه اعمال ما در يک کتاب بزرگ‌تري و جامع‌تري باشد که آن کتاب بزرگ‌تر و جامع‌تر را مقرّبان مي‌دانند؛ البته اين دو آيه سوره مبارکه «توبه»[26] مشخص مي‌کند، فرمود: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾،[27] در اين‌جا مؤمنون هم دارد که منظور اهل بيت‌ هستند. بنابراين آنچه در سوره «توبه» است، يعني حين عمل که کار انجام مي‌دهيد آنها مي‌دانند؛ اما آنچه در اين آيات ﴿إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ﴾ هست؛ يعني آنچه تثبيت شده است مقرّبان مي‌دانند که شما داريد چه مي‌کنيد و چه کار کرديد، همه اعمال شما محفوظ است و اينها ثابت است. بنابراين اگر ما نزول را به معني آويختن بگيريم و بدانيم که ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾،[28] آن‌گاه وقتي در خدمت قرآن کريم قرار گرفتيم، باورمان مي‌شود اين‌طور نيست که قرآن را به ما دادند که در قيامت از ما حسابرسي بکنند، نه خير! قرآن را به ما دادند، يک طرف آن به دست ماست و يک طرف آن به دست اوست، وگرنه از ما مي‌گيرد! هم اکنون مي‌گيرد! اينکه مي‌بينيد ـ مَعَاذَ‌الله ـ بعضي‌ها فاصله مي‌گيرند، براي همين جهت است که اگر آدم حقّي را رعايت نکند، ممکن است که خداي سبحان فوراً از دست او بگيرد، چون هم اکنون به دست اوست! اين‌طور نيست که به ما دادند و بعد بگويند که در قيامت از شما حسابرسي مي‌کنيم، بلکه هم اکنون به دست اوست! منتها در بعضي موارد انسان غافل است و در بعضي از موارد غفلت نيست. اينکه وجود مبارک امام سجاد(سَلامُ اللهِ عَلَيه) اگر چيزي را به مستمند مي‌داد، دست خود را مي‌بوسيد، مي‌بوييد، گاهي بالاي سر مي‌گذاشت و گاهي به صورت مي‌ماليد، يا براي دعا به طرف قبله دست دراز مي‌کردند که گاهي به صورت مي‌کشيدند و گاهي مي‌بوسيدند براي همين جهت بود! به حضرت عرض مي‌کردند چرا اين کار را انجام می‌دهيد؟ می‌فرمود دستم به دستِ بي‌دستي «الله» رسيد،[29] چون او ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ﴾ و ﴿يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[30] است! فرمود وقتي که چيزي را من به فقير مي‌دهم، قبل از اينکه به دست فقير برسد، به دست او مي‌رسد! اوست که ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ و چون اين در فصل سوم است ـ يعني مقام ظهور، مقام فعل ـ از آن دو منطقهٴ ممنوعه فاصله دارد. بنابراين چون ظهور حق است و فعل حق است بوسيدني است؛ حالا اينها گاهي حجرالاسود را مي‌بوسند، براي اينکه «يَمِينُ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ أَرْضِه‌»[31] است، نشانهٴ لطف و رحمت و برکت خداي سبحان است.

بنابراين اگر ما قرآن را به عنوان يک «حَبل» آويخته تلقّي کنيم، برخورد ما با قرآن بهتر از آن برخورد تاريخي است که قرآن را خدا نازل کرده، به ما داده و در قيامت حسابرسي مي‌کند و اگر ـ إِن‌شَاءَ‌الله ـ با اين قرآني که در خدمت او هستيم، خوب رفتار بکنيم، ممکن است زمينهٴ آن «کتاب مکنون» هم برای ما حاصل بشود؛ حالا يا بلاواسطه يا به واسطه «مطهّرون»ي که تماس مي‌گيرند و به ما مي‌گويند، ممکن است از کتاب علّيون هم باخبر بشويم، حالا يا بلاواسطه يا به واسطهٴ مقرّبوني که از کتاب اَبرار باخبر هستند و ما را باخبر مي‌کنند، يا لااقل وضع ما را به ما مي‌گويند که ما چه کار کرديم؛ حالا لازم نيست ما بدانيم که ديگران چه کار کردند!؟ همين که بدانيم خودمان چه کار کرديم و در چه حدّي هستيم براي ما خيلي مغتنم است. در آن روز وضع کسي را از کسي سؤال نمي‌کنند که ديگري چه کاره است؟ وضع ما را از خودمان سؤال مي‌کنند، ما اگر بدانيم وضع ما مقبول است يا مردود خيلي براي ما اثر دارد. بنابراين اگر خودمان دسترسي به آن «علّيين» نداريم، به وسيله روايات مي‌شود دسترسي پيدا کرد؛ يعني به وسيله مقرّباني که از کتاب باخبر هستند، اميدواريم که ما جزء اصحاب شِمال نباشيم، جزء اصحاب يمين باشيم، جزء اَبرار باشيم و اگر ـ إِن‌شَاءَ‌الله ـ جزء اَبرار بوديم و کتاب ما تحت احاطهٴ مقرّبان بود، مي‌توانيم به وسيله سيره اهل بيت بفهميم که در کتاب ما چه خبر است، تا مشکل خودمان را لااقل حلّ کنيم. پرسش: در آيه ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَی اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ آيا خداوند آينده را می‌گويد؟ پاسخ: نه، «سين» تحقيق است، شما در کتاب‌هاي ادبي ملاحظه فرموديد! اين «سين»، «سين» تحقيق است، نه تسويف! ما يک «سين» و «سوف» تسويفي داريم که در فعل مضارع مي‌گذاريم که برای آينده است؛ مثل «الف» و «سين» و «تاء» که يک وقت به معني طلب است و يک وقت به معني قدرت است؛ مي‌گوييم «إستَفهَمَ» يعني طلب فهم کرده، اما يک وقت مي‌گوييم «استکبر» يعني تکبّر فراواني کرده است. معناي مستکبر اين نيست که «الف» و «سين» و «تاء» دارد يعني طلب کبر مي‌کند، نه! او کبريايي‌ خود را به رُخ مي‌کشد؛ مستکبر از همين سنخ است، «سينِ» ﴿فَسَيَرَي اللّهُ﴾ از همين سنخ است و از قبيل «سين» و «سوف» و تسويف و امثال آنها نيست. فرمود اين خدايي که قرآن را نازل کرده و آويخته که يک طرف آن به دست شماست و يک طرف آن هم به دست خداست؛ يعني آن طرفي که به دست خداست شما دسترسي نداريد؛ ولی آن طرفي که به دست شماست را خدا دسترسي دارد، اين برای کسي است که جهان را دارد مي‌پروراند و شما را هم بايد بپروراند؛ پرورش آسمان و زمين يک‌طور است، پرورش شما با همين کتاب است! جامعه را با دين مي‌شود پروراند! يک معدن را بخواهيد بپرورانيد، به وسيله تابش چند ساله آفتاب يا «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»،[32] باران و برف مي‌آيد و با گذشت سال‌ها اين معدن تربيت مي‌شود و خاک را، گياه را، ميوه‌ها را، مزارع و مراتع را بخواهد بپروراند راه‌هاي خاص خودش را دارد، انسان را اگر بخواهد بپروراند که انسان «مَربوب» خدا باشد و خدا «ربّ» او باشد به وسيله کتاب است. فرمود ما رحمت نازل مي‌کنيم، جهت آن اين است که ما ربوبيت داريم؛ اُلوهيت که معبود بودن خداست، محفوف به دو برهان است: يکي ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا﴾[33] پس ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، يکي هم ﴿رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبَائِكُمْ الأوَّلِينَ﴾[34] پس ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾؛ پس اين وحدت معبود، وحدت اُلوهيت و توحيد الوهي، محفوف به دو برهان است که ربوبيتِ حق در آغاز و انجام اين را بدرقه مي‌کند يا به استقبال آن مي‌روند. ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا﴾ پس ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، ﴿رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبَائِكُمْ الأوَّلِينَ﴾ پس ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، هيچ معبودي جز خدا نيست، چرا؟ براي اينکه نظام را او دارد مي‌پروراند، يک؛ هيچ معبودي جز خدا نيست، چرا؟ براي اينکه شما را او دارد مي‌پروراند، حيات و ممات شما به دست اوست، اين دو. اين توحيد الوهي محفوف و پيچيده است صدراً و ذيلاً به دو تقريب از توحيد ربوبي. ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا﴾، آن‌جايي که ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾ نيست، عنوان ﴿السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ شامل آن مي‌شود، آن‌جايي که «تصريح» لازم باشد، گاهي مي‌فرمايد: ﴿مَا فِيهِنَّ﴾[35] يا ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾، آن‌جايي که نفرمود ﴿مَا فِيهِنَّ﴾ يا ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾ منظور از ﴿السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ مجموع نظام خلقت است. آن‌جايي که تفصيل داده، آن‌جا تفکيک کرده، تفصيل است و آن قبلي اجمال است. فرمود: ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبَائِكُمُ الأوَّلِينَ﴾، درباره حقيقت انسان گفتند که او «مَائط»[36] است و اگر اين حقيقت در حوزه خوب بحث بشود که اصلاًَ حقيقت انسان «انَّهُ مُهاجِرٌ»، ديگر بحث اينکه تناسخ باطل است و تناسخ چرا نيست، اصلاً مطرح نيست. اگر حقيقت انسان اين بود که اين پرواز کننده است و دارد مي‌رود، حالا ما بحث بکنيم که به چه دليل تناسخ باطل است و چطور دوباره روح که اين بدن را رها کرده است به بدن نوزاد تعلّق نمي‌گيرد؟ تا بياييم ثابت کنيم که تناسخ به اين دليل باطل است، رنج فراواني است؛ اما رنج بيهوده است! اصلاً اين حقيقت برگشتني نيست! اصرار قرآن اين است که اين برگشتني نيست: ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾،[37] آنهايي هم که دوباره زنده شوند به بدن ديگر تعلّق نمی‌گيرند، چند صباحي در رجعت زنده می‌شوند و بعد مسافرت خودشان را ادامه مي‌دهند. تناسخ اين است که روح که اين بدن را رها کرده، از نو شروع مي‌کند «روز از نو، روزي از نو»؛ اين شروع تعلق مي‌گيرد به بدن نوزاد، دوباره حيات خودش را ادامه مي‌دهد. پرسش: سرمنشأ اين تفکر چه هست؟ پاسخ: آنها چون منکر معاد بودند و از طرفي عدل و داد را قبول داشتند، ناچار شدند که يک حساب و کتابي بايد باشد. اگر برهان کسي براي معاد اين باشد که خدا هست، حکيم و عادل هست و محکمه‌اي بايد باشد. در جهان ظلم و زور فراوان هست، در دنيا که ظالم به کيفرش نمي‌رسد و مظلوم که به پاداش نمي‌رسد، پس يک مرحله بايد باشد که تا اين‌جا را تناسخي‌ها قبول دارند؛ اين نمي‌تواند دليل معاد باشد، وقتي مي‌تواند دليل معاد باشد که استحالهٴ تناسخ ثابت بشود که اصل جزاء حق است، اصل پاداش حق است، اصل کيفر حق است، اين يک؛ و در دنيا محال است، دو؛ پس در جاي ديگر است، سه. آنها آخرت را باور نداشتند، براي آنها سخت بود که يک جهان ديگري را باور کنند، از طرفي هم نمي‌پذيرفتند که اين عالم بي‌نظم است، هر کس هر چه کرد، کرد! يک حساب و کتابي قائل بودند؛ لذا براي آنها حلّ نشده بود که اين‌جا جاي «ما کان» است، اين‌جا دوباره همين حرف‌هاست! هر کسي که دوباره به اين‌جا برگردد همين حرف‌هاست؛ اصلاً اين‌جا جاي آسايش نيست، اين‌جا دارِ مَمَرّ است، اين‌جا دارِ مَقَرّ نيست، اين‌جا قرارگاه نيست، اين‌جا جاي آزمون است.

مکرّر در مکرّر! تعجّب ما اين است که اين ائمه(عَلَيهِمُ السَّلام)، پشت سر هم در هر جا که خواستند سخن بگويند اوّل دنيا را معرفي کردند، چون اين حرف‌ها در جاي ديگر نيست! از اهل بيت که بگذريم، يعني از قرآن و عترت که بگذريم، همه حرف‌ها درباره اين است که زمين از کجا پيدا شد؟ آسمان از کجا پيدا شد؟ اينها علم است، بله بد نيست! چيزي که هيچ واقعيتي ندارد و ما گرفتار آن هستيم به نام دنيا؛ دنيا زمين نيست، دنيا زمان نيست، دنيا آسمان نيست، دنيا دار غرور است؛ اين دارِ غرور چيست؟ اين کجاست؟ شما اين 110 جلد بحار نوراني مرحوم مجلسي را نگاه کنيد لبريز از اين حرف‌هاست؛ دنيا فريبتان ندهد! دنيا دار غرور است! اين دنيا کجاست؟ ما گرفتاريم! آنچه لازم بود انبيا و اوليا به ما بگويند مسئله دنياست، ما گرفتار همين هستيم! اين «من» و «ما» ما را گرفتار کرده است. در محضر وجود مبارک حضرت امير(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) کسي از دنيا بد گفته است، او نمي‌دانست که دنيا چه خبر است! حضرت ـ همان‌طوري که در نهج‌البلاغه است ـ فرمود دنيا جاي بدي نيست! چه چيزي را داري بد مي‌گويي؟! اين که «مَتْجَر» اولياست! زمين را مي‌گويي؟ زمان را مي‌گويي؟ آسمان را مي‌گويي؟ کجا را مي‌گويي؟ اين صحنه زندگي خلاف نکرده، دروغ نگفته، اگر جاهاي تفريح و نشاط را به شما نشان داده، تيمارستان و بيمارستان را هم به شما نشان داده، قبرستان را هم به شما نشان داده، مرگ و مرض را هم به شما نشان داده، اين صحنه چنين است، کجاي آن بد است؟ اين «مَتْجَر» اولياست! اين که برای من است، من بايد جلو بيفتم، حرف مرا بايد عمل بکنند، چرا اين القاب بي‌جا را به من ندادند؟ اين مي‌شود دنيا! ما اگر مي‌سوزيم، برای همين هيچ داريم مي‌سوزيم! به هر حال سوخت و سوز ما همين است و سعادت و شقاوت ما اين است که ما يک امر وهمي را حقيقت مي‌دانيم، خيالي را حقيقت مي‌پنداريم، گرفتار همين هستيم؛ به اين علت است که پشت سر هم دربارهٴ دنيا حرف زدند. در بيانات نوراني حضرت امير هم نگاه کنيد، هيچ وقت بالاي منبر نرفت: «قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلَّا قَالَ أَمَامَ [خُطْبَتِهِ‌] الْخُطْبَةِ أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّه‌»؛[38] همين که وارد بالاي منبر مي‌شد مي‌فرمود: «اتَّقُوا اللَّه». هر شب بعد از نماز عشا مرتّب مي‌فرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ‌ اللَّه‌»[39] طوري مي‌گفت که شنوندگان هم لذّت مي‌بردند و خسته نمي‌شدند؛ هر شب بعد از نماز عشا اين جملهٴ نهج‌البلاغه را تکرار مي‌کرد که آقايان! بارهايتان را ببنديد: «تَجَهَّزُوا»؛ يعني جهازتان را ببنديد، «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ‌ اللَّه‌». اگر حرفي را انسان هر شب از امام جماعت بشنود خسته مي‌شود؛ اما اين خستگي براي مستمعان نداشت، لذت مي‌بردند! هر شب مي‌فرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ‌ اللَّه‌».

بنابراين ممکن است که ما از اسرار ديگران باخبر نباشيم، ولي خودمان بايد بدانيم چه کاره‌ هستيم!؟ اينکه فرمود يک خداست، اوّل آن توحيد ربوبي، سوم آن توحيد ربوبي، وسط آن توحيد الهي، اوست که جهان را مي‌پروراند، پس او را عبادت کنيد! اوست که شما را مي‌پروراند، پس او را عبادت کنيد! اوست که شما را حيات و ممات مي‌دهد، حقيقت شما اين است که رونده‌ايد! اين معنا اگر در حوزه‌ها بحث بشود؛ البته اين بحث‌ها بحث‌هايي نيست که اکنون در حوزه‌ها بحث بشود، متأسفانه حوزه حوزهٴ فقه و اصول است! اين بحث‌هاي کلامي و تفسيری و مانند اينها که مربوط به حقيقت ما و حقيقت عالَم است که خبري از اينها نيست! انسان «حَقيقَتَهُ أنَّهُ مُهاجِر»، اگر اين حقيقت ثابت بشود، بطلان مسئله تناسخ چون «بَيّنُ الغيّ» است روشن است؛ حقيقت چيزي که رونده است، اصلاً محال است که برگردد! هر درختي بايد براي خودش ميوه بدهد! شما حالا ميوه اين درخت را بِکَنيد و به يک درخت ديگر بچسبانيد، اينکه ميوه آن نيست! آن درخت بايد ميوه خودش را بدهد و آن بدن هم بايد روح خودش را پيدا کند: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾،[40] اين درخت که اين ميوه را داد بايد در راه خودش صَرف بشود؛ «روح» ميوه تن است، ميوه اين تن را نمي‌شود که به يک درخت ديگر داد؛ حالا شما ميوهٴ اين درخت را بچينيد و به نهالي که تازه کاشته‌ايد بدهيد، اين برای او نيست! اين بايد ثابت بشود که انسان «حَقيْقَتَهُ أنَّهُ كَادِحٌ إِلَي رَبِّه فَمُلاَقِيه». اگر چيزي حقيقت آن حرکت است و رَوَندگي است، ديگر برگشتن براي او محال است! به هر تقدير فرمود که مشکل شما اين است، حيات و ممات برای اين است و هر چه هم ما مي‌گوييم شما باور نمي‌کنيد؛ اين حرف از حرف‌هاي يقين‌آور است و بايد يقين داشته باشيد؛ ولي متأسفانه نداريد: ﴿إِن كُنتُم مُوقِنِينَ﴾، حرف‌هاي ديگري را که براي شما مورد قبول هست آن شک و شبهه و ترديد است که به کيفر تلخ آن هم مي‌رسيد: ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبَائِكُمُ الأوَّلِينَ﴾، نگوييد: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[41] آباء شما را هم «الله» آفريد! ﴿إِن كُنتُم مُوقِنِينَ﴾؛ يعني بايد يقين داشته باشيد، ولی متأسفانه شما يقين نداريد، ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴾؛ در اين شک داريد بازي مي‌کنيد. لَعب را هم قبلاً ملاحظه فرموديد، بازي به هر سبکي که باشد، به صورت فيلم باشد، يا به صورت سريال باشد، بازي بازي است! اين لَعب را که گفتند لعب، گفتند چون اين مثل لُعاب دهان است، اين لُعاب دهان هرگز انسان تشنه را سير نمي‌کند، کمي که انسان لب را بخواهد با لُعاب تَر کند از بين مي‌رود، اين فقط در حدّ لُعاب است؛ لَعب‌ها و بازي‌ها فقط در حدّ يک لُعاب دهان است، ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴾، خبري نيست! آخر عمر مي‌بينيد اينهايي که کاري نکردند، وقتي در خانه سالمندان رفتند احساس پوچي مي‌کنند، در و ديوار را نگاه مي‌کنند، نمي‌دانند که اصلاً کجا مي‌روند و چه چيزي در دست آنهاست؛ اما کسي که مؤمن باشد با دست پُر دارد حرکت مي‌کند، ﴿ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾[42] است، فرمود: ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴾. حالا اين ﴿فَارْتَقِبْ﴾ يک توبيخ و تهديدي است. در آغاز سوره مبارکهٴ «زخرف» آن‌جا هم فرمود ما براي «إنذار» اين کتاب را نازل مي‌کنيم،[43] آيه سوم همين سوره مبارکه «دخان» اين است که ﴿إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴾ و راه «إنذار» آن هم اين است که اوّل يک قصه عام را ذکر مي‌کند، بعد سرگذشت طاغوتيان را بيان مي‌کند. در اين‌جا که فرمود: ﴿إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴾، حالا دارد «إنذار» مي‌دهد، فرمود: ﴿فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِينٍ﴾؛ منتظر باش! مراقب باش! روزي است که فضا با دودِ روشن مي‌آيد! نه دود روشن در مقابل تاريک؛ يعني دودي که معلوم است همه جا را تاريک کرده است. اين دود گاهي براي آن است که خفه بکند وگاهي براي آن است که فضا را باز کند. دميدن دو گونه است؛ قبلاً که با هيزم کار مي‌کردند اين‌طور بود، دو گونه «نفخ» بود يک نفخي بود که اوّل آن آشپز مي‌دميد به اين چوب که اين شعله‌ور بشود، يک وقت است که وقتي کارش تمام شد مي‌دمد که اين شعله خاموش بشود، پس يک نفخ است براي روشن شدنِ شعله و نفخي است براي خاموش کردن شعله؛ در «نفخ» صور اوّل براي خاموش کردنِ اين چراغ جهان طبيعت است، در نفخ دوم ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾،[44] با دميدن ديگر جهان زنده مي‌شود. دود هم دو گونه است: يک دود است خفه کننده که در اين‌جا آمده، فرمود به دُخاني که خفه کننده و آثار عذاب در آن است، دوم دودي است که در سوره مبارکهٴ «فصّلت» هست که فرمود ـ در همين يکي از «حواميم سبعه» سوره مبارکه «فصّلت» بود ـ ما با دود اين منظومه‌هاي شمسي را به راه انداختيم، آيه يازده به بعد سوره «فصّلت» اين است: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ٭ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾؛[45] ما با دود، شمس و قمر ساختيم، اين‌طور نيست که با برليان شمس و قمر ساخته باشيم! ما با دود، اين منظومه‌هاي شمسي را ساختيم، راه شيري را ساختيم و ميليون‌ها ستاره ساختيم، پس يک دود است که زمينهٴ شکوفايي و روشني نظام را فراهم مي‌کند، آن در سوره مبارکه «فصّلت» آيه يازده به بعد است که فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾؛ گاز و دودي بود، ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ٭ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ﴾، همين دود را در دو روز به صورت هفت آسمان درآورديم و يک دود است که خفه کننده است که در سوره مبارکه «دُخان» آمده است؛ حالا يا اين عذاب در دنياست و قبل از مسئله قيامت است، «کَمَا ذَهَبَ إليهِ البَعضْ»؛ يا جزء «أَشْرَاطُ السَّاعَة» است، «کَمَا ذَهَبَ إليهِ الآخَرُون»؛ ولي دو شاهد است که برابر هر دو شاهد، اين دو نوع تفسير پيدا شده است؛ از اينکه فرمود وقتي ﴿يَغْشَي النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ يک عدّه مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ﴾، مي‌گويند بردار! از اين معلوم مي‌شود که اين خطر در دنياست، پاسخ آن اين است که ﴿أَنَّي لَهُمُ الذِّكْرَي وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ ٭ ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ ٭ إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً﴾؛ يک عدّه مي‌گويند که خدايا عذاب را از ما بردار! فرمود ما آيات الهي، کتاب الهي و معجزهٴ الهي را فرستاديم و شما رو برگردانديد، چرا عذاب را از شما برداريم؟! ولي بخشي از عذاب را ما برمي‌داريم، اندک را برمي‌داريم تا ببينيم که شما چه مي‌کنيد! معلوم مي‌شود که اين عذاب، عذاب دنياست و قبل از قيامت است؛ اما اين که فرمود: ﴿يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَي﴾، اگر ظرف همان «دُخان» باشد، اين معلوم مي‌شود جزء «أَشْرَاطُ السَّاعَة» است و مربوط به مسئله قيامت است.

به هر تقدير اين «إنذار» هست؛ يا قبل از قيامت يا جزء «أَشْرَاطُ السَّاعَة»، خطري دامن‌گير انسان تبهکار مي‌شود و او به خاطر اضطرار دست به دامن خدا مي‌برد و ذات اقدس الهي هم فرمود که کتاب الهي آمده؛ اما شما اعراض کرديد، نتيجه آن اعراض تلخ شما گرفتاري اين عِقاب است.

 


[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبليغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] غرر الاخبار، ص62.
[3] ملک/سوره67، آیه1.
[4] یس/سوره36، آیه83.
[5] نساء/سوره4، آیه126.
[6] نهج الحق وکشف الصدق، الحلی، ص273.
[7] تفسير التبيان، الشيخ الطوسی، ج1، ص5.
[8] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج2، ص225.
[9] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج2، ص225.
[10] لغت‌نامه دهخدا، ايکال: (از «و ک ل»)، گذاشتن کار به کسی.
[11] نحل/سوره16، آیه44.
[12] دعائم‌الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج1، ص28.
[13] فرائد الاصول، الشیخ مرتضی الانصاری، ج2، ص820.
[14] واقعه/سوره56، آیه77 و 79.
[15] احزاب/سوره33، آیه33.
[16] واقعه/سوره56، آیه75 و 76.
[17] مطففین/سوره83، آیه18 و 21.
[18] واقعه/سوره56، آیه13 و 39.
[19] واقعه/سوره56، آیه14.
[20] واقعه/سوره56، آیه41.
[21] قرب الإسناد (ط ـ الحديثة)، عبدالله بن جعفرحميری، ص309.
[22] المصباح-جنة الأمان الواقية وجنة الايمان الباقيه، ابراهيم الکفعمی العاملی، ص647.
[23] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج2، ص126.
[24] مطففین/سوره83، آیه18 و 20.
[25] مطففین/سوره83، آیه21.
[26] توبه/سوره9، آیه94 و 105.
[27] توبه/سوره9، آیه105.
[28] ملک/سوره67، آیه1.
[29] عدة الداعي و نجاح الساعي، ابن فهدالحلی، ص68.
[30] توبه/سوره9، آیه104.
[31] علل الشرائع، الشيخ الصدوق، ج‌2، ص426.
[32] ديوان سنايي، قصيده134؛ «سالها بايد که تا يک سنگ اصلي ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن».
[33] شعراء/سوره26، آیه24.
[34] شعراء/سوره26، آیه26.
[35] مائده/سوره5، آیه120.
[36] اسم فاعل از ماطَ، ماطَ : مَيْطاً و مَيَطَاناً [ميط] عن كذا: از او دور شد و فاصله گرفت.
[37] انشقاق/سوره84، آیه6.
[38] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج19، ص300.
[39] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج11، ص5.
[40] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[41] زخرف/سوره43، آیه22.
[42] اعراف/سوره7، آیه8.
[43] زخرف/سوره43، آیه23.
[44] قارعه/سوره101، آیه6.
[45] فصلت/سوره41، آیه11 و 12.