درس تفسیر آیت الله جوادی
94/11/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 1 تا 15 سوره دُخان
﴿حم (۱) وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (۲) إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ (۳) فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (٤) أَمْراً مِنْ عِندِنَا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (۵) رَحْمَةً مِن رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۶) رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ (۷) لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبَائِكُمُ الأوَّلِينَ (۸) بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ (۹) فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِينٍ (۱۰) يَغْشَي النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۱) رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (۱۲) أَنَّي لَهُمُ الذِّكْرَي وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ (۱۳) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (۱٤) إِنَّا كَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عَائِدُونَ (۱۵)﴾
سوره مبارکهٴ «دخان» همانطوري که ملاحظه فرموديد يکي از «حواميم» هفتگانه[1] است که در مکه نازل شد و عناصر محوري آن هم همانطوري که ملاحظه فرموديد اصول دين است و صدر اين «حَوامِيم سَبعه» درباره نزول قرآن و اهميت قرآن و وحی است. تاکنون روشن شد که براي قرآن کريم يک صدر و ذيلي است؛ اين «حَبل متين» بالاي آن «عليِّ حکيم» است و پايين آن «عربيِّ مبين» که در سوره مبارکهٴ «زخرف» آيه سه به بعد اينطور فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾، اين «حَبل متين» که آويخته شد به زمين نه انداخته، بالاي آن «عليِّ حکيم» است و ذيل آن «عربيِّ مبين» و از بالا تا پايين هم محفوظ هست، براي اينکه ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[2] نازل شده است و از هر طرف هم اسکورت شد که ﴿فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[3] تا ﴿لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾،[4] بنابراين، اين «حَبلِ» آويخته، بالاي آن «عليِّ حکيم» است و پايين آن «عربيِّ مبين» است که به دست ﴿كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾، اين مراحل مياني به پايين آن رسيده و بالاي آن که نيازي به صيانت و حراست نداشت، ﴿يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ﴾ نيست؛ يعني آنجا جايي است که مُخلَصان فقط راه دارند و شيطان به هيچ وجه راه ندارد و اين مراحل مياني و پايين که ممکن است شيطنت راه پيدا کند رصد شده است، اين برای خود «حَبل متين» بود.
درباره وجود مبارک حضرت هم فرمود که تو هر دو مرحله را ادراک ميکنی؛ هم ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَی قَلْبِكَ﴾،[5] هم ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[6] که در سوره مبارکهٴ «نمل» بحث شد؛ در سوره «نمل» آيه شش اين بود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾. پس وجود مبارک حضرت يک صعود دارد که قرآن را از «عليِّ حکيم» فرا ميگيرد ـ از «لدي الله» ـ و يک مرحلهٴ فرود و نزولي دارد که فرشتگان بر قلب مطهّر او نازل ميشوند: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾، پس اين امور چهارگانه منسجم است.
ميماند اين مطلب که اگر حضرت از «عليِّ حکيم» برخوردار بود، از آن علم اجمالي و متن کلّي برخوردار بود، چرا وقتي مطلبي را از آن حضرت سؤال ميکردند، منتظر نزول تدريجي بود؟ چرا منتظر بود که دوباره وحي بيايد؟ اين مطلب پنجم، در برابر آن مطالب چهارگانه عهدهدار اين جواب است. وجود مبارک حضرت تحت ولايت خداست، گفت: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾.[7] وقتي انسان تحت ولايت «الله» بود، هيچ کاري را بدون اذن وليّ انجام نميدهد و آن وليّ او که وجود مبارک حضرت تحت ولايت اوست، همه کارها را هدايت ميکند، اذن ميدهد و آن حضرت انجام ميدهد. اگر در جلسات گذشته تشبيهي شد به ملکهٴ اجتهاد صاحب جواهر، مستحضريد که تشبيه از جهتي مقرِّب است و ممکن است که از جهتي مقرِّب نباشد، همه خصوصيات «مشبَّهٌ به» را «مشبَّه» ندارد. در کسي که تحت ولايت ذات اقدس الهي است، بدون اذن او اصلاً کار انجام نميدهد و همه کارها با هدايت و حمايت ولّي او انجام ميگيرد. آنچه در سوره مبارکهٴ «انفال» آمده است، به عنوان تمثيل است نه تعيين؛ يعني اينطور نيست که ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[8] در خصوص آن «رَمي» اين حدّ ظهور کرده باشد، بلکه جميع شئون حضرت همينطور است و خاصيت ولايت اين است. پس در جريان وحي که ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾،[9] آنجا هم صحيح است کسي بگويد: «وَ مَا نَطَقْتَ إذْ نَطَقْت وَ لکِنَ الله نَطَقَ»، چون همه اين بحثها در فصل سوم است؛ فصل اوّل که مقام ذات است، منطقهٴ ممنوعه است؛ فصل دوم هم که صفات ذات است که عين ذات است، منطقه ممنوعه است و اَحدي حضور و ظهور ندارد؛ فصل سوم که ظهور حق است و فعل حق است، محور بحث است. در فصل اوّل و دوم که هيچکس حضور و ظهور ندارد، چون حقيقت عيني و نامتناهي است، نه جزءپذير است تا انسان بگويد من با بعضي آشنا شدم و بعضي را ديدم، نه إکتناهپذير است، چون نامتناهي است. اينکه سيدنا الاستاد امام(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) فرمود: آن منطقه نه مشهود هيچ پيغمبري است، نه معبود هيچ پيغمبري و نه مقصود هيچ پيغمبري، براي آن است که حقيقت خارجي حقيقت بسيط است، حقيقت بسيط جزء ندارد تا کسي بگويد من با گوشهای از ذات آشنا شدم و کلّ آن هم که نامتناهي است، پس نه إکتناهپذير است و نه تجزيهپذير؛ اما ما مکلّف هستيم که با برهان آن را بشناسيم، زيرا راه برهان باز است! تمام براهين دقيق که بشر مکلّف است به آنها دسترسي پيدا کند راه باز است؛ هرگونه برهان تامّي دلالت ميکند بر اينکه يک حقيقت بسيط نامتناهي وجود دارد، ما به آن ايمان داريم و در برابر آن سر ميسپاريم، اين وظيفه ماست؛ اما آن حقيقت به ذهن نميآيد! حتي اين کلمه «الله» که مفهوم خاصي دارد، اين وقتي که به ذهن آمده، اين «الله»ِ به حمل اوّلي است، وگرنه صورت ذهنيِ به حمل شايع است. اين مفهوم نامتناهي که به ذهن ميآيد، اين مفهوم به حمل اوّلي نامتناهي است و به حمل شايع متناهي است، چون دهها مفهوم در ذهن ماست که اين يکي از آن مفاهيم دهگانه مفهوم نامتناهي است؛ اگر اين نامتناهي حقيقي بود که جا براي مفاهيم ديگر نميگذاشت! مثل اينکه «فرد»، اين «فاء و راء و دال» فرد است به حمل اوّلي، ولي کلّي است به حمل شايع! شما ميگوييد زيد فرد است، عمرو فرد است، بکر فرد است، هذا فرد است، ذاک فرد است، ذلک فرد است؛ در حمل اوّلي اين مفهوم، بار خود را تحمل ميکند و اما حمل شايع در کار نيست. اگر ما اين اسماي ذات اقدس الهي را به ذهن ميآوريم که بيش از اين نه مقدور ماست و نه تحت تکليف ما، ما اين الفاظ را «بِمَا لَهُ مِنَ المَفاهِيم» بايد برهاني کنيم ميگوييم در خارج يک چنين حقيقتي هست؛ اما آن خارج را ببينيم مقدور نيست؛ حتي آنهايي که به مقام فنا ميرسند، آنها هم کلّ ذات را مشاهده نميکنند، چون در مقام فنا، فنا نابودي نيست، چون نابودي نقص است و فنا کمال؛ فنا به وحدت شهود برميگردد، نه وحدت وجود! اين شخص نه خود را ميبيند و نه غير خدا را، فقط خدا را مشاهده ميکند، اين مطلب اول؛ اما اين شخص نابود نشده و هست، چون هست موجودي است محدود، اين دو؛ هر موجود محدودی به اندازهٴ خود شهود دارد، اين سه؛ پس اين شخصي که به مقام فنا رسيد، چه وليّ باشد و چه نبيّ، به اندازه خود خدا را ميبيند، اين چهار؛ خدا اندازه ندارد، پنج. پس او ظهور حق و فيض حق را ميبيند، اين شش. حتي کسي که به مقام فنا برسد، او را در مقام ذات راه نميدهند. بنابراين فصل اوّل و فصل دوم منطقهٴ ممنوعه است، ميماند مقام سوم که ظهور حق و تجلّيات حق است.
وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) برابر ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ﴾[10] تحت ولايت الهي است؛ وقتي تحت ولايت الهي بود، اگر بخواهد آن مُجمل را مفصّل کند و آن مُحکم را مفرّق کند، بايد به اذن خداي سبحان باشد؛ اين مثل صاحب جواهر نيست تا کسي بگويد حالا که ملکهٴ اجتهاد را دارد پس معطّل چيست؟ او چون تحت ولايت «الله» است، تا سخن از ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ نيايد يا «وَ مَا نَطَقْتَ إذْ نَطَقْت وَ لکِنَ الله نَطَقَ» نيايد، ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ ظهور نميکند، اين هم مطلب پنجم.
بنابراين وجود مبارک حضرت در مقام «لدي اللّهي» ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ را برابر سوره «نمل» دريافت ميکند، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ را برابر آيات فراوان دريافت ميکند، ميماند مسئله بعثت و مسئله ليلهٴ قدر و مسئله شب ماه مبارک رمضان؛ در ليلهٴ قدر ـ إِنشَاءَالله ـ در اوّل سوره مبارکه «علق» يا «مزمّل» و مانند اينها خواهد آمد که آيا بعثت مستلزم نزول وحي است يا همان اعلام به رسالت کافي است که دو احتمال در بحث قبل گذشت، تفصيل آن بايد ـ به خواست خدا ـ در سوره مبارکه «علق» بيايد که آيا اعلام بعثت و نبوّت به اين است که آياتي بر او نازل بشود يا همين که بگويند تو رسول هستي کافي است و او به مقام ميرسد و وقتي به مقام رسالت رسيد، مثلاً کمکم در ماه مبارک رمضاني که در پيش است آيات نازل ميشود. سوره مبارکه «بقره» در مدينه نازل شد، چه اينکه روزه گرفتن و فضيلت ليلهٴ قدر در مدينه نازل شد؛ در سوره «بقره» دارد که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾؛[11] در حالي که ساليان متمادي قبل از مدينه حضرت در مکه نبيّ شده بود، آيات فراوان و سُوَر فراواني بر آن حضرت تلقّي شد؛ آن وقتي که اين سُور فراوان نازل شده بود، ماه مبارک رمضان بود، چون ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾،[12] ماه مبارک رمضان را اسلام نياورد، اين دوازده ماه بود، آن چهار ماه که ماه حرام بود، بود؛ منتها اسلام توسعه داده، تضييق کرده و شرايطي را ذکر کرده است، وگرنه از ربيع تا ربيع، از جمادي تا جمادي يا از محرّم تا محرّم، اينها قبل از اسلام هم بود. آن وقتي که قرآن نازل شده بود، ماه مبارک رمضان به اين معنا که ظرف روزه باشد نبود، يا ليلهٴ قدري که ﴿خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾[13] نازل شده باشد نبود، البته شب بيست و سوم، شب بيست و يکم و شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود؛ اما روزه نبود، فضايل اينها بعداً نازل شده است. در مدينه اين آيه سوره مبارکه «بقره» آمد که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾، بعد در بخشي از آيات سُوَر مکي هم شب آن به نحو اجمال مشخص شد که ليلهٴ مبارکه است، بعد به نحو تفصيل هم مشخص شد که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾.[14] پس آن وقت ماه مبارک رمضان بود، اما نه ماه مبارک رمضاني که ظرف روزه باشد؛ ليلهٴ قدر بود؛ اما نه ليله قدري که ﴿خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ درباره آن نازل شده باشد؛ در اين صحنه وجود مبارک حضرت از بالا تا پايين وحی را تلقّي ميکند. حالا که حضرت تلقّي ميکند، مجاز است بگويد يا نه؟ اين براساس ولايتي است که وليّ اوست، تا به او اجازه ندهد: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[15] خواهد بود.
در آن مراحل عاليه سخن از فرشتهها نيست، مراحل وسطيٰ و مراحل نازله سخن از فرشتههاست که فرشتهها ميآيند و نازل ميکنند و تقديم ميکنند؛ البته اينکه فرشتهها ميآيند، فرشتهها از اين مراحل مياني سهمي دارند، اما از «أُمُّ الْكِتَاب» سهمي ندارند. پرسش: طبق آيهٴ تطهير حضرت(صَلَواتُ اللهِ عَلَيه) از زمانی که به دنيا آمدند عامل بودند ناقض نبودند؟ پاسخ: از آن جهت که اينها «اوّل مَا صَدَرَ الله» و «اوّل مَا خَلَقَ الله»[16] میباشند، همه علوم را بَلَد هستند، لکن بحثهاي تفسيري بايد هماهنگ باشد.
در جريان سوره مبارکهٴ «فرقان» که فرمود ما اين را به تدريج نازل کرديم: ﴿كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾،[17] مستحضريد که تدريج، تفصيل و تفريق مادامي سِمَت تثبيت دارند که به «أُمُّ الْكِتَاب» وصل باشند، وگرنه اگر چيزي به «أُمُّ الْكِتَاب» وصل نباشد و از آنجا نيامده باشد خودش لرزان است، چه رسد به اينکه بتواند دلها را تثبيت کند! اينکه در سوره مبارکه «فرقان» آمده که آنها ميگويند: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ﴾؛[18] ما تثبيت ميکنيم، از تدريج، از تفصيل و از تفريق تثبيت ساخته نيست؛ آن تفصيل، آن تفريق و آن تدريج وقتي کارساز است که به «أُمُّ الْكِتَاب» وصل باشد. وجود مبارک حضرت به استناد «أُمُّ الْكِتَاب» از ثبات قلب برخوردار بود و ثابت ميشد: ﴿كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً﴾، بنابراين، اين هيچ محذوري نداشت؛ نه تعدّد مرحله قرآن محذوري دارد، نه تعدّد دريافت پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) محذور دارد، نه تَرَبُّص و درنگ آن حضرت که اذن بگيرد تا آن اجمال را تفصيل کند، تا آن احکام را تفريق کند، بدون اذن خداي سبحان حرکت نميکند تا بشود: ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ و «وَ مَا نَطَقْتَ إذْ نَطَقْت وَ لکِنَ الله نَطَقَ»، چون او به اذن ذات اقدس الهي زبانش را حرکت ميدهد و اگر گفته شد که ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[19] براي اين است که تحت ولايت کلّيه ذات اقدس الهي است.
اما مسئله گذشته درباره پايان سوره مبارکه «زخرف» که فرمود: ﴿إِن كَانَ لِلرَّحْمنِ﴾؛ اگر براي خدا ولد باشد ﴿فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ﴾[20] که قياس استثنايي است يا نه؟ ـ حالا چون قبلاً گذشت، نميشود برگشت ـ هم در سوره مبارکه «انبياء» که فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[21] تفصيلاً بحث شد، هم در ساير مواردي که به اين صورت قياس استثنايي ذکر شده است. خداي سبحان فرمود ما اين کار را کرديم تا ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛[22] براهيني که قرآن نازل ميکند، بايد برابر آن فطريات و بديهياتي باشد که خداي سبحان به بشر آموخت که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[23] چون بديهيات و فطريات را هم خدای سبحان به بشر آموخت. پس بايد با آن سرمايههايي که خودِ خدا به بشر داد هماهنگ باشد. قياس استثنايي با اثبات «مقدم» ممکن نيست که «نتيجه» بدهد، هر جا که «نتيجه» ميدهد يا نقيض «تالي» است يا در «نتيجه» دستکاري ميشود يا بعضي از لوازم «تالي» ذکر ميشود که در جمع «نتيجه» بدهد، آن ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ هم هست. پرسش: وقتی خدا ما را با سرمايه خلق کرده است، با ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[24] نمیسازد؟ پاسخ: چرا! سرمايه براي تجارت است؛ ما يک «سرمايه» داريم و يک «رِبح» داريم؛ اگر کسي از اين سرمايه بهرهٴ صحيح بُرد ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[25] و اگر از اين سرمايه طَرفي نبست ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾،[26] چون سرمايه براي سود است! فرمود ما اين سرمايه را به شما داديم تا شما از اين سرمايه کمک بگيريد، اگر اينطور شد: ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾. چون ميدانيد که «بائر» يعني «هالک»، بعضيها که سرمايهها را باختند از آنها تعبير ميکند که ﴿وَ كُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾،[27] اين «بور» جمع «بائر» است؛ يعني شما يک ملت «بائري» هستيد و ملت «بائر» که ميوه نميدهد! کشاورزي نميشود! سرزمين «بائر» يعني سرزمين «هلاک»، ﴿وَ كُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ «أي بائراً»، ملت «بائر» که ميوه نخواهد داد! آن کشوری که «دائر» است ميوه ميدهد! فرمود ما به شما سرمايه داديم، اين سرمايه را به کار ببنديد و تجارت کنيد، اگر اين سرمايه را به کار بستيد و تجارت کرديد ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾، اما اگر به کار نبستيد: ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾. ما چيزهايي را به شما ياد ميدهيم که شما نميتوانيد خودتان ياد بگيريد؛ ولي يک مقدار راه بياييد، به شما ياد ميدهيم. پرسش: ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ ديگر معنا ندارد، چون قبلاً سرمايه داده است! پاسخ: «سرمايه» غير از «تجارت» و «رِبح» است؛ سرمايه را داد که با اين سرمايه ما آماده باشيم و آن علم را فرا بگيريم، آدم اگر سرمايه نداشته باشد که نميتواند يک چيز زائدي را بر سرمايه بيافزايد! اين سرمايه زمينه براي آن تجارت است. يک بيان نوراني وجود مبارک حضرت امير دارد که «الْفِقْهَ ثُمَ الْمَتْجَر»،[28] اين آيات قرآني هم که دارد ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ همين است و سوره مبارکهٴ «صف» که در وسط آن ما را به تجارت دعوت ميکند: ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[29] همين است؛ اين سرمايه را خدا به ما داد که ما با اين سرمايه تجارت کنيم و زمينه فراهم بشود که: ﴿عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[30] نصيب ما بشود. در اين بخش فرمود که به «کتاب مبين» سوگند که اين دو مرحله دارد. در بخشي از آيات خداوند قرآن را به عظمت ستود که ﴿وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾،[31] چه اينکه قرآن را به حکمت هم ستود؛ اين قرآن عظيم را به يک شخص عظيم ميدهد، شخص عظيم هم وجود مبارک حضرت است که فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾،[32] اين عظمت برای آن عظمت است؛ البته آن مقامي که وجود مبارک حضرت داشت، با آن مقام در دنيا ظهور نکرده است! يک بيان لطيفي مرحوم کليني(رِضوَانُ اللهِ عَلَيهِ) در همين اصول کافي دارد که «مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛[33] وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) در تمام مدت عمر بابرکت خود با احدي به اندازهٴ فکر خود حرف نزد! اين را از وجود مبارک امام صادق نقل ميکند: «مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ». مرحوم صدرالمتألهين در شرح اصول کافي ميگويد که اهل بيت مستثنا هستند، بعد از مرحوم صدرالمتألهين، مجلسي اوّل و بعد از مجلسي اوّل، مجلسي دوم(رِضوَانُ اللهِ عَلَيهِم أَجمَعِينَ) فرمودند که اهل بيت مستثنا هستند، با اينها به کنُه عقل خود حرف ميزد و با کُنه عقل خود هم آنها ميفهميدند؛ ولي با ديگران هرگز با کُنه عقل خود حرف نميزد؛ يعني براي آنها قابل فهم نبود، چون «أُمُّ الْكِتَاب» را و «عليِّ حکيم» را که هر کسي نميفهمد. پرسش: در امور عبادی که فصل سوم را در نظر نمیگيريم، فصل اوّل و دوم را در نظر میگيريم؟ پاسخ: بله، فصل اول را با مفهوم در نظر ميگيريم، ميگوييم: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾،[34] راه مفهوم باز است، برهان صدّيقين و براهين دقيق تا انسان فکر بکند «تا سر رود به سر رو تا پا به پا بپو»،[35] راه مفهوم باز است. پرسش: آن وجود خارجی را به اندازهٴ خودمان درک میکنيم؟ پاسخ: کلمهٴ خارجی، اين «خاء و الف و راء و جيم» که ميگوييم، اين در خارج به حمل اوّلي است و در ذهن به حمل شايع؛ يک جان کندنی ميخواهد تا انسان گوشهاي را بفهمد! گوشهاي جلوه کرد که شد: ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾؛[36] البته ما مکلّف به آن نيستيم، ما آنچه را که ميفهميم ميپرستيم، ما دستمان در فلسفه و کلام به راه توحيد باز است؛ براهين فراواني داريم که او ازلي است، او ابدي است، او سرمدي است، او شريک ندارد، برهان هم اقامه ميکنيم و او را ميپرستيم و بيش از اين هم مقدور ما نيست؛ اما اين ازلي، ابدي و سرمدي اينها همه مفاهيم هستند که به حمل اولي ازلي و ابدي و سرمدي هستند، وگرنه حادث ذهني میباشند؛ امروز که من ذهنم باز شد و اين را فهميدم، اين تازه به ذهن من آمده است؛ مثل اينکه کسي در مورد کَندوي عسل، ياد ميگيرد و ميداند که عسل چيست، زنبور چيست، کَندو چيست، اينها را خوب ياد ميگيرد، اما دهان او شيرين نخواهد شد! يک ذرّه را ذات اقدس الهي نشان داد موسي آنطور شد! ما با اين خدا رابطه داريم! حرف او را ميزنيم، همان را هم ميپرستيم و همان را هم ميخواهيم؛ نه فعل او را ميپرستيم، نه وصف او را ميپرستيم و نه اسم او را ميپرستيم، او را و او را و او را و او را ميپرستيم. پرسش: اين چه فردايي است با توجه به اينکه خداوند همه جا حاضر است؟ پاسخ: اين با مفهوم است! پرسش: ... آنچه در نزد حضرت موسی بود ؟ پاسخ: او مصداق واقعي است! اينجا ما با مفهوم حرف ميزنيم، مثل مفهوم عسل؛ مفهوم عسل که دهان کسي را شيرين نميکند. الآن اينهايي که کَندو دارند، مکتب دارند و دانشکده دارند که چگونه ما زنبور بپرورانيم، چگونه عسل توليد بکنيم و چگونه موم درست بکنيم استاد اين رشته هم ميشوند، بعد ميروند کندو درست ميکنند و عسل هم توليد ميکنند؛ اما دهان آنها شيرين نميشود! اگر کسي بخواهد دهان او شيرين بشود، يک جان کندنی مانند جان کندنِ در کوه «طور» را ميخواهد، مقداري جلوه کرد حضرت موسي به آن صورت شد و کوه هم به آن صورت شد. ما نه به آن مکلّف هستيم و نه مقدور ماست، ما به برهان مکلّف میباشيم! آنقدر براهين حکما و متکلّمين براي ما اقامه کردند! حشرشان با اولياي الهي! خود قرآن کريم اول تا آخر و آخر تا اول هم علم حصولي است، «عربيِّ مبين» است؛ اما آنکه مصداق خارجي باشد و با او انسان سر و کار داشته باشد، آن تحت تکليف ماست، نه از ما خواستند و نه مقدور ماست! اين است که سيدنا الاستاد امام فرمود آن نه مقدور هيچ پيغمبري است، نه معبود هيچ پيغمبري و نه مقصود هيچ پيغمبري، براي اينکه برهان ميگويد او حقيقت نامتناهي است، يک؛ بسيط است، دو؛ شما کجا ميخواهيد برويد؟ يک گوشهٴ آن را ميخواهيد درک کنيد؟ او که گوشه ندارد. همه را ميخواهيد درک کنيد؟ او که نامتناهي است. بله، اينجا نشستيم و بحث مفهوم ميکنيم، از ما هم غير از مفهوم چيزي نميخواهند، فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و ما هم ـ إِنشَاءَالله ـ همين راه را داريم ميرويم؛ ولي برهان ميگويد که فعل نه، اوصاف نه، صفات نه، خود موصوف و خود «مسمّی». پرسش: معدوم مگر به اندازهٴ خودش علم حضوری ندارد؟ پاسخ: آن مفهوم است که علم حضوري دارد، اين علم حضوري مفهومي است و علم حصولي به لحاظ مصداق خارجي است. ما آنچه را که داريم همان را درک ميکنيم، اين در فضاي ذهن ماست. اين «الله» به حمل اوّلي «الله» است و به حمل شايع صورت ذهني است؛ منتها ما ميگوييم اين از خارج حکايت ميکند و هر چه هم که خارج را نشان ميدهيم، اين خارج «خاء و الف و راء و جيم» است؛ خارج است به حمل اوّلي و ذهن است به حمل شايع، بيش از اين مقدور ما هم نيست و از ما هم نخواستند و همين هم توحيد است! ميگوييم احدي در عالَم همتاي او نيست، او شريک ندارد، ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾؛[37] اما اگر کسي بخواهد با خود او تماس بگيرد راه بسته است؛ بله، با فيض او، با ظهورات او و با برکات او ممکن است که تماس بگيرد؛ اما خود او ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾.[38] بنابراين اگر او گوشهاي و ذرّهاي بخواهد جلوه بکند، کل عالَم عوض ميشود! چه در اينکه در قيامت همينطور است. وقتي اين نظام سپهري ميخواهد عوض بشود، گوشهاي از ظهورات حق تعالي ـ نه خود حق تعالي ـ که تجلّي کرد، ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[39] کلّ عالَم عوض ميشود.
به هر تقدير در آن مرحله عاليه که وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) است، طبق نقلي که مرحوم کليني(رِضوَانُ اللهِ تَعَالَي عَلَيهِ) کرده که در اصول کافي، حضرت به اندازه فکر خود با احدي حرف نزد، نه اينکه او ـ مَعَاذَ الله ـ بُخلي داشت، او معلِّم بود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[40] بود، اما چه کسي بفهمد؟ پرسش: خودتان فرموديد که خداوند مسئول نيست، ما قدرت نداريم؟ پاسخ: بله الآن هم ميگوييم ما قدرت نداريم. پرسش: همه جا بايد باشد؟ پاسخ: نه همه جاي زميني و امثال آن، بلکه حضور ملکوتي دارد، نه ـ مَعَاذَ الله ـ حضور مادي! نگاه کنيد: ﴿اَللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است، ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾،[41] نه «مَثلُهُ»؛ يعني مَثل نور خدا اين است، او يک ظهور دارد که يک مرحله است، مَثَلِ ظهور حق اين است تازه، نه مَثلِ نور او، چه رسد به خود او! فرمود: ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَي﴾؛[42] چطور ميخواهيد مَثل بزنيد؟ گوشهاي از آيات ميآيد که مقداري مُوهم باشد، فوراً بگوييد «سبحان الله». برهان اقامه ميشود و ميگويند که معاد هست، چرا؟ براي اينکه آن خدايي که نبود را بود کرد، چون انسان نبود ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[43] و قبل از او هم ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾،[44] اين ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ ناظر به «کان ناقصه» است و به زکريا فرمود: ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ اين «کان تامّه» است، اصلاً نابود بودي و هيچ چيز نبودي! خدايي که هيچ را به اين صورت در آورد، حالا که همه چيز موجود است؛ هم ذرّاتِ بدن در عالَم هست و هم روح موجود است.
بنابراين ذات اقدس الهي وقتي بخواهد تجلّي کند و جلوه کند، با ظهور خاص خودش کلّ اين صحنه را برميگرداند و عوض ميکند. ما هيچ دسترسي به آن ذات نداريم، يک؛ هيچ دسترسي به صفات ذات نداريم، اين دو؛ ولي بازار مفهوم و برهان که قرآن هم روي همين کار ميکند باز است، تا آنجا که ممکن است انسان ميفهمد، درک ميکند و ميگويد آن خدايي که شريک ندارد، ما نه فعل و ظهور او را ميپرستيم، نه اسماي او را ميپرستيم، نه اوصاف او را ميپرستيم، خود او را ـ همين بيان نوراني را که مرحوم صدوق در توحيد نقل ميکند ـ ميپرستيم و لاغير. بيش از اين ما مکلّف هم نيستيم و مقدور ما هم نيست. پرسش: ... منصوص آمده است؟ پاسخ: همانطور است، او خودش ميبيند! درباره حضرت امير است که او ميتواند مثل موساي کليم شهودي بکند، فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»،[45] فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»،[46] منتها او ظهور را ميبيند، يعنی ظهور «ربّ» را ميبيند! بالاتر از کليم حق که ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾، اينها آنطور نيستند که خَريري داشته باشند و بيفتند، هر اندازه که ذات اقدس الهي تجلّي بکند، اينها آن تجلّي حق را تحمّل ميکنند؛ ولي تجلّي حق و ظهور حق است، نه ذات اقدس الهي، او نه تبعيضپذير است نه اکتناهپذير. بنابراين ما آن مقداري که برهان هست، برهان ميگويد که يک حقيقت نامتناهي است، بسيط است و شريک ندارد ما هم بايد او را عبادت بکنيم و هم او را عبادت ميکنيم؛ اسماي او را نه، اوصاف او را نه، افعال او را نه، اقوال او را نه، آثار او را نه، فقط خود او را عبادت ميکنيم و بيش از اين از ما ساخته نيست و بيش از اين از ما نخواستند؛ اما ذات مقدس پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) به مقداري که خداي سبحان براي او تجلّي کرده است، فوق آن مقداري که در کوه «طور» براي کليم خود تجلّي کرده است، آن تجلّيات الهي را درک ميکند و همانطوري که مرحوم صدوق(رِضوَانُ اللهِ عَلَيهِ) در توحيد نقل کرد که زُرَارَة سؤال ميکند اين غَشية و مدهوشي که در هنگام نزول وحي نصيب حضرت ميشد چه بود؟ فرمود: «ذَاكَ إِذَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاكَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ»؛[47] آن وقتي که حضرت بلاواسطه مطلبي را درک ميکند، اين حالت براي حضرت پيش ميآيد که نميتواند تحمّل کند، بعد خود وجود مبارک امام صادق(سَلٰامُ اللهِ عَلَيهِ) در نقل اين حديث بدنش لرزيد و خود حضرت هم «وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّع». بعد أَبُو بَصِير کور به امام صادق عرض ميکند که آيا خدا را ميشود در قيامت ديد؟ فرمود مگر در دنيا نميبيني؟[48] به يک کور ميگويد! معلوم ميشود که سخن از اينجا و آنجا نيست! سخن از زمان و زمين نيست! با قلب بايد خدا را مشاهده کرد، به اندازه ظهور او و به اندازه تجلّي او. أَبُو بَصِير گفت ميتوانم اين حرف را براي ديگران نقل کنم؟ حضرت فرمود اين حرف را براي همه نقل نکن، چون خيال ميکنند که اگر به تو گفتيم ميبيني يعني ـ مَعَاذَالله ـ با اين چشم ميبيني! آن حالتي که براي انسان دست ميدهد که حالت ظهور حق و تجلّي حق است، يک بهره خاصي است که ظهور و فيض الهي نصيب او شده است، آن مرحله بالاتر را وجود مبارک حضرت امير دارد که «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»، اما وجود مبارک حضرت امير دربارهٴ ذات اقدس الهی ميفرمايد که با حقايق ايمان و به علم شهودي ميتواند او را مشاهده کند؛ منتها ـ إِنشَاءَالله ـ فيض و ظهور او را.