درس تفسیر آیت الله جوادی

94/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 74 تا 81 سوره زخرف

﴿إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ (۷٤) لاَ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (۷۵) وَ مَا ظَلَمْنَاهُمْ وَ لکِن کَانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ (۷۶) وَ نَادَوْا يَا مَالِکُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُم مَّاکِثُونَ (۷۷) لَقَدْ جِئْنَاکُم بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ (۷۸) أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (۷۹) أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُم بَلَي وَ رُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَکْتُبُونَ (۸۰) قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ (۸۱)﴾

بعد از اينکه فرمود دوستي در دنيا دو قسم است، يعني دوستي حق و باطل که حکم هر کدام را «في الجمله» بيان کرد، متّقين را و آثار و احکام و عواقب آنها را تشريح فرمود که اينها در بهشت مُخَلَّد هستند، هم لذايذ روحاني دارند و هم لذايذ جسماني؛ اما در برابر متّقيان مجرمان هستند که کيفر آنها را چنين ذکر فرمود: ﴿إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ٭ لاَ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ﴾؛ اينها «آيس» و نااميد در دوزخ به سر ميبرند و کسي به آنها ظلم نکرده است، بلکه آنها به خودشان ظلم کردهاند.

چند نکته مربوط به بحثهاي قبل بود که حالا يکي پس از ديگري اشاره ميشود. يکي اينکه اينجا فرمود: ﴿وَ نَادَوْ يَا مَالِکُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّکَ﴾ که در قرآن کريم چند طايفه از آيات راجع به استغاثهٴ دوزخيان مطرح شد. يکي از آنها همين بخش از آيات است که اين گروه از دوزخيان در اين مقطع نميگويند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا﴾،[1] به مالک دوزخ(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) ميگويند، آن هم از دور ندا ميدهند؛ مثل اينکه حتي به مالک هم دسترسي ندارند، با مالک از راه ندا سخن ميگويند که از پروردگارت بخواه که ما را نجات بدهد؛ يعني ما را بميراند، چون خيال ميکردند مرگ پايان راه است. اينها نميگويند اي مالک از خداي ما بخواه! يعني خدايي که مشترک بين ما و توست، بلکه ميگويند از خداي خودت بخواه! از اين نکته معلوم ميشود که در آن مقطع هم هنوز مسئلهٴ ربوبيّت پروردگار براي اينها حلّ نشد. آن لجاجتي که دارند و آن شِرکدوستي که در درون آنها نهادينه شده است، در آن مقطع هم حاضر نيستند که بگويند خداي ما، پروردگار ما، ميگويند پروردگار تو! آنهايي که ميگويند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا﴾، يا غير از اين گروه هستند يا اگر همين گروه ميباشند، در يک مقطع ديگر چنين ميگويند. در بعضي از تفسيرها آمده است، آن جملهاي که قبلاً گفتند، با اين جملهاي که فعلاً ميگويند هزار سال فاصله است. غرض اين است که در مواقف قيامت يا در مواقف دوزخ، گاهي دو سؤال يا دو مطلب مطرح است که به حسب ظاهر هماهنگ نيستند؛ مثلاً در جريان معاد مطرح است که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾[2] يا ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسئُولُونَ﴾،[3] يکي از مسائل قطعي قيامت مسئله سؤال است؛ اما در سوره مبارکهٴ «الرحمن» دارد که در آن روز ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾،[4] اين يا ناظر به مقاطع گوناگون است يا ناظر به حالتهاي گوناگون است؛ در اين که فرمود هيچکسي از گناه او سؤال نميشود، سرّ آن هم در کنارش ذکر شده است، ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾ چرا؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾[5] معلوم ميشود که اين براي مقطعي است که سؤال و جوابهايي شده و افراد تبهکار با چهرههايشان شناخته شدند که اين شخص تبهکار است و آن شخص پرهيزکار است، پس آنجا که ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾ ديگر جا براي سؤال نيست. غرض آن است، اينکه ميگويند: ﴿لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّکَ﴾، معلوم ميشود هنوز مشکلي در باب ربوبيّت خودشان دارند.

مطلب دوم درباره اختلافي است که قرآن کريم در سوره «مائده» نسبت به يهوديها و نسبت به مسيحيها ذکر کرد؛ درباره يهوديها فرمود: ﴿وَ أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[6] و درباره مسيحيها هم فرمود: ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾.[7] الآن ما مشاهده ميکنيم که متأسفانه در بين مسلمين داعش و امثال داعشي پيدا شدند که جامعه اسلامي را «ارباً اربا» کردند و اختلافي پيدا شد؛ پاسخ اين است که در جريان اختلاف يهوديها و مسيحيها، در درون اينها يک اختلاف مُهلکي هست ـ گرچه نميگذارند کسي بفهمد ـ و اين تا روز قيامت ادامه دارد. درباره مسلمين اين اختلافي است که استکبار و صهيونيسم انداختند، اين ـ إنشاءالله ـ بعد از مدتي قطع و از بين خواهد رفت، اينطور نيست که مثل اختلاف آنها باشد. در مقطعي اگر بين مسلمانها بيگانهاي اختلاف ايجاد کرد، نبايد گفت اين همانند کار يهود و مسيحيهاست، اين يک مطلب.

مطلب ديگر اين است که در جريان داعش و امثال داعش، اينها واقعاً مسلمان نيستند که با مسلمانهاي ديگر اختلاف داشته باشند، مستحضريد که همه اينها را بيگانه اجير کرده است، پس اينطور نيست که اينها واقعاً مسلمان باشند.

مطلب ديگري که مربوط به حوزههاست، اين است که درست است ما تَقريب و هفتهٴ وحدت داريم، اما غالب اين سخنرانيها و مقالهها ميبينيد که در پيرامون اين است که وحدت اسلامي چيز بسيار خوبي است، اعتصام به «حَبل الله» چيز خوبي است و اختلاف چيز بدي است، در حدّ موعظه است! آن چيزي که رسالت اصلي حوزههاست، داشتن يک سلسله بحثهاي رسمي کلامي است! اين مسائل کلامي است که جلوي تفکّر وهابيت و تهمتهاي شرک و عليه توسل سخن گفتن و عليه شفاعت سخن گفتن و امثال آن را مي‌گيرد. بارها به عرض شما رسيد، اين ديني که به ما ميگويد: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»،[8] نه «فَرِيضٌ»! از بس فرا گرفتن علم واجب است که «تاء» مبالغه آورده است، نه «تاء» تأنيث، نفرمود: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضٌ»، فرمود: «فَرِيضَةٌ». اين «طَلَبُ الْعِلْمِ» که فريضه است، مرحوم کليني از وجود مبارک پيغمبر و از ائمه ديگر(عَلَيْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) نقل کرد، آن هم به صورت حصر! يعني اين ديني که به ما گفته طلب علم و عالِم شدن واجب است، اين دين به ما گفته که چه بخوانيد و چه علمي را فراهم کنيد، فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة».[9] ما گفتيم «آيَةٌ مُحْکَمَةٌ» فقه و اصول، «فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ» فقه و اصول، «سُنَّةٌ قَائِمَة» هم فقه و اصول که وضع حوزهها به اين صورت درآمد! اگر يک کلامي بود، در تفکّر وهابيّت بود، در معناي امامت بود، در معناي ولايت بود، در معناي رسالت و معناي خلافت بود، همانطوري که طلبهها فقه و اصول را ياد ميگرفتند، يک دوره کلامِ عالمانه را هم ياد ميگرفتند! الآن شما بايد تازه بديهيّات علم کلام را براي عدّهاي ترجمه بکنيد! معناي آن اين است که اين هفته وحدت يا تقريب ما يا مجمع تقريب ما با موعظه کار کرده است، نه با علم! همه آمديم و گفتيم وحدت چيز خوبي است، اختلاف نداشته باشيم، اختلاف يک چيز بدي است: ﴿وَ لاَ تَفَرَّقُوا﴾؛[10] اما چهطور وحدت داشته باشيم، چهطور «توسل» حق است، چهطور «شفاعت» حق است، چهطور تفکر وهابيت باطل است و مانند اينها را نگفتيم! تا اينکه امروز دست به اسلحه بردند و ما تازه شروع کرديم به بحثهاي کلامي. غرض اين است که ما بخواهيم با موعظه مشکل خودمان را حلّ بکنيم، اين حلّ نميشود! با علم ميشود مشکل را کم کرد، گرچه حلّ نهايي آن دشوار باشد. بنابراين اختلافات دو قسم است و اميد برگشت از اختلافات هم هست، اما اختلافات يهوديها و مسيحيها که در درون آنهاست، ﴿إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ است.

مسئله سوم مربوط به مسئله اقتصادِ مقاومتي و مال هست که از بيانات نوراني حضرت امير(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) نقل کرديم که حضرت فرمود کسي که سفرهٴ رنگين دارد، مورد اهانت خداست؛ بين اين دو مطلب خيلي فرق است: يکي اينکه مال چيز خوبي است: «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصَّالِح‌»[11] و مال ستون فقرات جامعه است؛ در سوره مبارکهٴ «نساء» اين بحث مبسوطاً گذشت، ملتي که جيب و کيفي آن خالي است، مثل کسي است که ستون فقرات او شکسته است و وقتي ستون فقرات اين ملت شکسته باشد، اين فقير است. فقير به معناي گدا نيست، فقير به معني ندار نيست، اين «فَعيل» به معني مفعول است؛ فقير يعني کسي که ستون فقرات او شکسته است. ملتي که جيب و کيف او خالي است، ويلچري است و هرگز مقاوم نيست! در آيهٴ پنج سوره مبارکهٴ «نساء» مبسوطاً اين مسئله مقاومت و اقتصاد مقاومتي و فقير بودن اين ملتي که جيب و کيف آنها خالي است ـ يعني ستون فقرات آن شکسته است ـ گذشت؛ در آن آيه فرمود: ﴿وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِيَاماً﴾، ملت اگر بخواهد قيام و ايستادگي داشته باشد بايد جيب آنها پُر باشد! اين يک مسئله کاملاً جداست! يعني ملت بايد جيب و کيف آن پُر و خالي نباشد و محتاج بيگانه هم نباشد؛ اين «ملت» کوثر است! يعني ملتي که توليد دارد، شغل دارد، بيکار ندارد و اعتبار مالي آن محفوظ است کوثر است. اما کسي ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾[12] است، همان کاري که درباره قارون آمده که فرمود: ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾؛ قارون با تکاثر ميخواهد زندگي کند. اين کساني که ميخواهند با تکاثر زندگي کنند، يک گروه نادان ميگويند: ﴿يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ﴾[13] و يک گروه فرهيخته هم ميگويند: ﴿وَيْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾.[14] نسبت به اين گروه که به دنبال تکاثر هستند و به دنبال تظاهر به ثروت ميباشند، آن بيان نوراني حضرت امير(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) در خطبه 160 نهجالبلاغه است که به اين صورت فرمودند: اگر کسي وضع مالي او خوب بود و به داشتن فخر کرد و تفاخر کرد و با تظاهر به ثروت زندگي کرد، بايد بداند که خدا با داشتن، او را توهين کرده است. خطبه 160 عبارت حضرت اين است: ـ دربارهٴ خودشان فرمودند که وضع من با سادگي گذشت ـ «لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّي اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا»[15] در ابتداي پاراگراف فرمود: «وَ لَقَدْ کَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مَا يَدُلُّکُ عَلَي مَسَاوِئِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا»، آنجا حضرت برهان اقامه ميکند تا به اين جمله ميرسد: ميفرمايد که آيا مال داشتن کمال است يا کمال نيست؟ اين کاري به ملت و کشور و مملکت ندارد! اگر کسي بگويد مال داشتند کمال است، بايد ملتزم بشود که ـ معاذالله ـ خداي سبحان اين کمال را به پيغمبران نداد، چون جريان موساي کليم، عيساي مسيح و همه را ذکر فرمود، بعد جريان داود پيغمبر که خوانندهٴ بهشتيهاست ـ قرآن را در بهشت داود بايد براي بهشتيها بخواند، داود «قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّة»[16] ـ را ذکر فرمود؛ فرمود او رهبر انقلاب بود و انقلاب کرد: ﴿وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾؛[17] ولي با زنبيلفروشي ارتزاق ميکرد، اينطور نبود حالا که رهبر انقلاب شد، کشور را دارد اداره ميکند و همه ثروت در اختيار اوست متکاثراً زندگي کند. وضع داود را فرمود، وضع سليمان را فرمود، وضع موسي را فرمود، وضع عيسي را فرمود، بعد درباره پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود شما امر را دائر بين اين دو مطلب کنيد که آيا داشتن کمال است يا نيست؟ اگر داشتن کمال باشد، خدا اين کمال را به انبيا مخصوصاً به وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) نداد. اگر داشتن کمال نيست، پس بدانيد آن کسي که سفره رنگين دارد: «أَهَانَهُ». اين بخش پاياني خطبه را ملاحظه بفرماييد: «وَ لَقَدْ کَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مَا يَدُلُّکُ عَلَي مَسَاوِئِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ‌ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِه‌»؛ هر متفکري با عقل خودش اين مطلب را در ميان بگذارد، «أَکْرَمَ‌ اللَّهُ مُحَمَّداً [صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] بِذَلِکَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ»؛ اگر مال داشتن و ثروتمند بودن کمال است و خدا اين کمال را به پيغمبر نداد، پس ـ معاذالله ـ او را اهانت کرد، «فَقَدْ کَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْکِ الْعَظِيمِ وَ إِنْ قَالَ أَکْرَمَهُ»؛ اگر بگويد که خداي سبحان پيامبر را در اثر اين پرهيز از ثروت، گرامي داشت، پس «فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ»؛ بايد معلوم بشود آن‌که سفره رنگين دارد، خدا دارد او را اهانت ميکند! «فَهاهُنا أمران»: يکي اينکه ملت بايد جيب آن پُر باشد، وقتي جيب و کيف ملت پُر است، اشتغال و کار هست، هيچکسي تظاهر نميکند! يک وقت است که در جامعه فاصله طبقاتي است و يک کسي وضع مالي او خوب است و ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾ هست، اينجا فرمود نميداند که خداي سبحان دارد او را توهين ميکند. بنابراين اينکه ميگويند صراط مستقيم از مو باريکتر است، براي اين است که تشخيص راه، از تشخيص دادن و ديدن موي باريک دشوارتر است. شما در بين «محققين نامي» کم ميبينيد که درباره آنها بگويند: «شَقَّقُ الشَّعر». وقتي ميخواهند علماي بزرگ را معرفي کنند، ميگويند فلان محقق، فلان فقيه، فلان فيلسوف و فلان اصولي از کساني است که «ممَن شَقَّقُ الشَّعر»، ما در ادبيات فارسي ميگوييم موشکافي کرده است، آنها در ادبيات عرب ميگفتند: «شَقَّقُ الشَّعر»؛ يعني موي باريک را که به زحمت با چشم ديده ميشود، انسان آن را از بالا دو نيم بکند، نه اينکه وسط آن را قطع بکند. خود مو را به زحمت ميبيند، چه رسد به اينکه بتواند اين مو را با انگشت و ناخن از بالا دو نيم بکند؛ مو شکافتن، «شَقَّقُ الشَّعر» کار هر کسي نيست. اين صراط مستقيم از آن موشکافي دقيقتر است، اين «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ».[18] بنابراين «فَهاهُنا أمران»: يکي اينکه ملت اگر جيب و کيف آنها خالي باشد مقاوم نخواهد بود، اقتصاد مقاومتي ندارد و ويلچري است، برابر آيه پنج سوره مبارکه «نساء» که فرمود قيام يک ملت به ثروت آن ملت است. دوم اينکه فاصله طبقاتي در جامعه باشد، کسي داشته باشد و کسي نداشته باشد ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾ باشد و متکاثراً بخواهد ظهور کند که فرمود: «أَهَانَهُ».

مطلب بعدي درباره اين کيفرهاي خاصي است که در برابر دعوت توحيدي الهي به عمل آمده است. حرف «عبد اللّه بن الزبعري» که مربوط به ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[19] هست، در سوره مبارکهٴ «انبياء» آيه 101 مبسوطاً در آنجا گذشت. طرفدار فکر «عبد اللّه بن الزبعري» همان جناب زمخشري است، همين زمخشري که طرفدار فکر «عبد اللّه بن الزبعري» است، ميگويد او خودش ميداند که آيه سوره مبارکه «انبياء» شامل پيامبران و رهبران الهي نميشود[20] او ميدانست! يعني اين آيه که نازل شد ـ آيه 96 سوره مبارکه «انبياء» تا 101 ـ ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ﴾، او عالماً و عامداً ميداند که منظور انبيا و ملائکه نيستند، منظور بتپرست و بتهاي صَنَمي و وَثَني هستند، او فتنه را به پا کرده است! گفته ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ﴾؛ شما و آنچه را که ميپرستيد، ﴿حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ و سنگريزههاي جهنم هستيد که سوخته ميشويد، پس ملائکه چه؟ پس حضرت مسيح چه؟ ديگران که ـ معاذ الله ـ معبود بودند چه؟ با اينکه انبيا آمدند اصلاً جلوي بتپرستي را بگيرند! محال است که اين آيه آنها را شامل بشود، اصلاً به ذهن کسي نميآيد! اما او آمده اين فتنه را به پا کرده است. ملائکه آمدند و پيام آوردند که بتپرستي ممنوع است؛ رهبري انبيا، يعني وجود مبارک خليل حق تبر گرفت که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ کَبِيراً لَّهُمْ﴾،[21] يک بار هم گفت: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾،[22] حرف همه آن انبيا ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ است، آن وقت چگونه خدا ميفرمايد که عابد و معبود «کِلَاهُمَا فِي النَّار»؟! در ضمن ﴿حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ هستيد! اين براي آن است که اين بتها، سنگها و چوبها را که بسوزانند، خود اين بتپرستها عذاب مضاعفي تلقّي ميکنند؛ وقتي کسي عمري در برابر سنگي خضوع کرد، بعد ديد هر دو باهم دارند گداخته ميشوند، درد او بيشتر ميشود. اصلاً به ذهن کسي نميآيد که انبياي الهي يا فرشتگان در اين آيه باشند تا بگوييم اينها تخصصاً خارج هستند تا تخصيصاً خارج ميباشند. در بخشي از آيات قرآن استدلال ميکند که اگر اينها معبود بودند که نميسوختند؛ البته در قيامت. در پايان سوره مبارکه «مائده» آيه 116 ميفرمايد وقتي صحنه قيامت که شد: ﴿وَ إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾؛ تو اين حرف را زدي يا راضي بودي که آنها تو و مادرت را از نظر عبادت گرامي بدارند؟ عرض کرد: ﴿سُبْحَانَکَ مَا يَکُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ لاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ ٭ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ﴾؛[23] شما ما را دستور دادي که به توحيد دعوت کنيد و ما هم مردم را به توحيد دعوت کرديم، هرگز ما نگفتيم ما را گرامي بداريد! بنابراين اصلاً در ذهن کسي نميآيد که ـ معاذالله ـ اينها همه مشمول عذاب الهي باشند، همين زمخشري که قصه «عبد اللّه بن الزبعري» را پروراند، هم او تصريح کرد و اين فتنه را او راه انداخت، پس او خودش ميدانست که اين آيه شامل آنها نميشود. بنابراين قصهٴ او قصهاي جعلي است. پرسش: اين بتپرستان يا ملائکهپرستان در توحيد در ربوبيّت مشکل داشتند؛ ولي مسيحيان در توحيد ذات هم مشکل داشتند، ميگفتند: ﴿قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾. پاسخ: در هر حال از نظر عبادت مشکلي داشتند، ذات اقدس الهي واحد است «ذاتاً»، واحد است «اسماً»، واحد است «وصفاً» و واحد است «خلقتاً» و آنها در همه موارد يا بعضي از موارد مشکل جدي داشتند. بنابراين فرمود اگر اينها گفته بودند که در قيامت شما خلاف اين موارد را از اينها شنيده بوديد، اصلاً اينها آمدند که جلوي شِرک را بگيرند! اين مطالب مربوط به مسائل گذشته بود. ميماند اين جريان ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾، اين ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾ در قبال آن توطئههايي است که مشرکان نسبت به وجود مبارک حضرت داشتند. در آيات قبلي فرمود: ﴿أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَن کَانَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ٭ فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ﴾؛[24] ما سرانجام اينها را رها نميکنيم، وقتي حجّت الهي بالغ شد: ﴿لِيَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾،[25] ما اينها را رها نميکنيم. در برابر آن تهديدها، فرمود اينها چه کاري ميخواهند انجام بدهند؟ ﴿أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً﴾؛ اينها مکرها و حيلههاي خودشان را تأکيد کردند؟ آيه 79 همين سوره «زخرف»، ﴿أَمْ﴾ که اين «أم» منقطعه است؛ يعني «بَلْ»، «بَلْ أَبْرَمُوا أَمْراً»؛ اينها نه تنها حرفهاي تو را نپذيرفتند، توطئههاي سنگيني کردند. اينکه ما گفتيم: ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ﴾، براي اين بود که اينها تنها نُکول نداشتند، در صدد حيله هم بودند. ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾؛ يعني «بَلْ»، کار و توطئه را عليه تو «إبرام» کردند و محکم کردند: ﴿أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً﴾، چون اينها اين کار را کردند ﴿فَإِنَّا مُبْرِمُونَ﴾. برابر آنچه هم زمخشري در کشّاف[26] و هم سيدنا الاستاد(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ)[27] و ديگران فرمودند، اين ميتواند ناظر به بخش پاياني سوره مبارکهٴ «طور» باشد که در آيه 42 فرمود: ﴿أَمْ يُرِيدُونَ کَيْداً فَالَّذِينَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِيدُونَ﴾؛ اينها که دارند نقشه ميکشند، نقشه آنها نزد ماست: ﴿عِندَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾، هر نقشهاي که ميخواهند بکشند، خدا آنجا حضور دارد، پس ﴿عِندَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾، گرچه مَکر آنها ﴿لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ﴾؛[28] ولي ﴿وَ لاَ يَحِيقُ الْمَکْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾،[29] «حَاقَ» يعني «أحٰاطَ»؛ هيچ کِيدي بيگانه انجام نميدهد، مگر اينکه اين کِيد دامنگير خود «کائد» ميشود. آيه 42 سوره مبارکه «طور» اين است: ﴿أَمْ يُرِيدُونَ کَيْداً فَالَّذِينَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِيدُونَ﴾، ما ديگر کِيد جدايي لازم نيست که داشته باشيم، با همان حيله اينها را ميگيريم!

در همان بيانات نوراني حضرت امير که فرمود: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِيَانُه‌»[30] همين است، اعضا و جوارح ما سربازان الهي هستند! اگر ـ خداي ناکرده ـ خدا بخواهد کسي را بگيرد، با دست او، با زبان او و با پاي او، او را ميگيرد؛ يک امضا ميکند رسوا ميشود؛ حرفي ميزند رسوا ميشود، يا جايي ميرود و رسوا ميشود، اينطور نيست که لازم باشد خدا از جاي ديگر لشکرکشي بکند! حالا آن جريان اَبرهه و امثال اَبرهه همگاني و هميشگي نيست؛ ولي اگر خدا بخواهد زيد را، يا عمرو تبهکارِ مکّار را بگيرد، او را با اعضا و جوارح خود او ميگيرد! اينجا هم فرمود همان کِيد اينها عليه اينها به کار ميرود: ﴿وَ لاَ يَحِيقُ الْمَکْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾؛ يعني اين نقشه به ضرر خود اينها تمام ميشود. اين ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾، «أم» منقطه است و به معني «بَلْ» است؛ يعني آنها مَکر محکمي را در نظر گرفتند، ما هم در حفظ تو و طرد آنها محکمکاري ميکنيم؛ اما آنها خيال ميکنند که ما نميشنويم يا نميبينيم: ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ﴾؛[31] اينها بيتوته ميکنند . پشت درهاي بسته دارند کار ميکنند، ما هم آنجا حضور داريم ﴿أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ﴾!

يک وقت است که مفهومي در ذهن آدم است، ميشود صورت ذهني و علمي که از آنجا تعبير به «سَمع» نميکنند، فرمود خدا عالِم است: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾،[32] اين يک تعبير. تعبير ديگر اين است که ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي﴾،[33] ﴿يَعْلَمُ﴾! اما گاهي انسان حديث نفس ميکند، آن مطلب ذهني را در ذهن خود ميپروراند و به صورت جمله درميآورد، مثل اين است که دارد با خودش حرف ميزند، اين ميشود حديث نفس؛ اينگونه از موارد را فرمود ما ميشنويم! پس فرق است بين اينکه بگويد: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ اين يک آيه، يا ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي﴾. اين طايفه دو از آيات و بين اين آيه که فرمود خدا «يَسْمَعُ السِّر»، از اين «يَسْمَعُ» معلوم ميشود که حديث نفس شد. اگر سخن از حديث نفس نباشد و سرّ مفهوم علمي باشد که سخن از «سَمع» نيست! گاهي انسان يک مفهوم ذهني در ذهن اوست، بعد اين را در محدودهٴ مُتِخَيّله يا خيال به صورت کلمات و حرف درميآورد؛ مثل اينکه دارد در درون خود با خود حرف ميزند؛ اينگونه از حديث نفسها را خدا ميفرمايد که ﴿وَ اللَّهُ يَسْمَعُ﴾،[34] ﴿أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ﴾، چرا! ما ميشنويم و ميدانيم، حتي مادامي که اين هنوز در بوته است، وقتي به صورت جملهبندي و خيال و صورتسازي درآمده که شده حديث نفس، ما ميشنويم. نجواي اينها را که با يکديگر رازگويي ميکنند را هم ميشنويم. ﴿أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُم﴾ را ما ميشنويم! نه تنها ما ميشنويم، فرستادههاي ما هم ميشنوند! چون آنها مأمور هستند که بشنوند و ضبط کنند: ﴿وَ إِنَّ عَلَيْکُمْ لَحَافِظِينَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِينَ﴾،[35] اين ﴿کِرَاماً کَاتِبِينَ﴾ که نميخوابد! در سوره مبارکهٴ «قاف» دارد: ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾،[36] اينکه ميفرمايد ﴿قَوْلٍ﴾، يعني قول و فعل و شأن و تقرير و قيام و قعود همه، ما که وقتي ميگوييم حرف اين آقا چيست؟ يعني برو ببين مکتب او چيست؟ مبناي او چيست؟ فکر او چيست؟ روش او چيست؟ منتها بارزترين کار، قول ما هست که ما ميگوييم ببين قول او چيست؟ ببين چه ميگويد؟ اينکه فرمود: ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ﴾؛ يعني «مِن قَولٍ و مِن فِعلٍ و مِن کتابةٍ و مِن حَرکةٍ و مِن قيامٍ و مِن قعودٍ و مِن سکونٍ أو مِن سکوتٍ»، اين قول کنايه از همه اين شئون است، نه اينکه فقط حرفها را اينها ميشنوند و مينويسند، ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ﴾؛ يعني «من شأنٍ»، «أيُّ شأن کان»، ﴿إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾، نه «رَقِيبٌ و عَتِيدٌ» که يکي براي راست «رَقِيب» و ديگري براي چپ «عَتِيد»، خير! هر حرفي را که ميزند؛ چه خوب و چه بد، چه «حَسَنه» و چه «سَيّئة»، يک مراقب مستعدّ و آمادهاي است که زود بنويسد. آنکه در سَمت راست است و حَسَنات را مينويسد، او «رَقِيب» است و «عَتِيد» است، آنکه در سَمت چپ است و سيئات را مينويسد، او «رَقِيب» است و «عَتِيد»، نه اينکه يکي «رَقِيب» است و ديگري «عَتِيد»! در کنار او فرشتهاي است که مراقب است، يک؛ «عَتِيد» و مستعد و آماده است، دو؛ اگر «سَيّئة» باشد «نويسنده» رقيبي است به نام «عَتِيد»؛ «حَسَنه» هم باشد، «نويسنده» رقيبي است به نام «عَتِيد»، هر حرفي بزند اينطور است! پرسش: ...؟ پاسخ: طرف راست که «حَسَنة» باشد، فرشتهاي است ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾، نه «رَقِيبٌ و عَتِيدٌ». همين که در طرف راست است، اين فرشتهاي است مراقب و آماده و اينکه در طرف چپ است هم فرشتهاي است مراقب و آماده. ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ﴾ چه «حَسَنه» باشد و چه «سَيّئه»، «الّا لَدَي القَول أو لَدَي القائل»، پس ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾، نه اينکه يکي «رَقِيب» است و ديگري «عَتِيد». هم طرف راست رقيبي است «عَتِيد» و هم طرف چپ رقيبي است «عَتِيد». «رَقِيب» را که «رَقِيب» ميگويند، براي اينکه مانند «رقبه» است که ميگويند سرکشي کرده است. در امتحانات ميبينيد که اين آقا سرکشي ميکند، گردن‌کشي ميکند، او «رقبه» و گردن ميکشد تا ببيند چه کسي تقلّب ميکند و چه کسي تقلّب نميکند، اينها را ميگويند «رَقِيب»، پس کنايه از شدّت تحفّظ است. اين آقا که «رقبه» ميکشد، گردن ميکشد و سرکشي ميکند که کسي اشتباه نکند، به او ميگويند «رَقِيب»، به ما گفتند مراقب خود باش؛ يعني هميشه سرکشي کن و ببين که داري چه کار ميکني! پس فرمود: نه اينکه ما ميدانيم، فرستادههاي ما هم ميدانند، آن ﴿رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ هم ميدانند، چون ﴿وَ إِنَّ عَلَيْکُمْ لَحَافِظِينَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِينَ ٭ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾،[37] پس نه تنها بر ما مخفي نيست، بر فرستادههاي ما هم مخفي نيست و بر اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلٰامُ) هم که بر آنها عرضه ميکنند مخفي نيست. فرمود: ﴿أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ﴾، اين با سوره مبارکهٴ «اسراء» و مانند اينها فرق دارد، فرمود: ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي﴾، آنجا فرمود که سه مسئله است: بعضيها را شما ميدانيد و بعضيها را هم شما نميدانيد، آنجا که شما علني حرف ميزنيد که ما ميدانيم؛ آنجا که در درون خودتان و رازگونه نگه داشتيد، ما ميدانيم؛ آنچه در درونِ درون شما هست، بر خودِ شما هم مخفي است و خودت نميداني که گرفتار چه راز و رمزي هستي، آن را هم ما ميدانيم! ما جَهر را ميدانيم، يک؛ سرّ را ميدانيم، دو؛ اخفاي از سرّ را که خودت هم نميداني ما ميدانيم، سه. ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ﴾ جهر که معلوم است، ﴿فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي﴾ از سرّ. آنجا سخن از اصل راز است؛ اما وقتي اين راز به صورت حديث نفس درآمد، ديگر سخن از «يَسْمَع» است نه «يَعْلَم». فرمود ما وقتي حديث نفس ميکني و داري تصميم ميگيري آنجا هستيم؛ نه تنها ما آنجا هستيم، فرشتههاي ما هم آنجا هستند: ﴿وَ رُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَکْتُبُونَ﴾؛ هستند، ضبط ميکنند و نامهٴ عمل را هم ميدانند. ما هم هر چه که باشد ميبينيم! اينکه در بحث ﴿الأخِلاَّءُ﴾ آمده است، بعد فرمود: ﴿وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[38] اينها هم شرّ را ميبيند، براي اينکه اين خُلَّتي که نسبت به يکديگر انجام ميدادند، هرکدام ديگري را در راه گناه ياري ميکردند! به نفع يکديگر شهادت ميدادند، به نفع يکدگير ربا ميدادند و به نفع يکديگر دروغ ميگفتند؛ اينها خيال ميکردند که دارند خدمت ميکنند، اينها ظاهرش خيال دوستي بود اما باطن آن شرّ بود! و همين را دارند ميبينند، نه اينکه حسنهاي که آنها خيال کردند، در قيامت بگويند که پس اعمال خير ما کجاست؟ به اينها ميگويند شما شرّ انجام داديد، اين هم شرّ شما! اينجا هم ميفرمايد که ما همه اسرار آنها را وقتي به مرحله حديث نفس رسيد که ميخواهند تصميمگيري بکنند ما ميشنويم؛ نه تنها ما ميشنويم، فرستادههاي ما هم ميشنوند! آن وقت همينها را ممکن است که عليه اينها به کار ببرند: ﴿أَمْ يُرِيدُونَ کَيْداً فَالَّذِينَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِيدُونَ﴾ که در سوره مبارکهٴ «طور» آمده است، ﴿بَلَي وَ رُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَکْتُبُونَ﴾. پس فرستادههاي ما ميدانند، يک؛ ضبط هم ميکنند، دو؛ ما قبل از اينکه فرستادههاي ما به ما بگويند ما خودمان آنجا حضور داريم و ميفهميم، سه؛ اينها وظيفهٴ خود را دارند انجام ميدهند! اينها تنظيم ميکنند که در قيامت به شما نشان بدهند که شما اين کارها را ميکرديد، البته صداي گوينده ضبط ميشود. اينکه فرمود اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلٰامُ) ميفهمند که قرآن چگونه نازل شده است، اين واقعاً يک نحوه معجزهاي است! «إِنَّمَا يَعْرِفُ‌ الْقُرْآنَ‌ مَنْ خُوطِبَ بِه‌»،[39] ما با الفاظ در خدمت قرآن هستيم که به مقدار فهم بشري انسان ميفهمد؛ اما اين مکتوب است! اگر کسي خودِ صداي فرشته را بشنود يا صداي بيصوتيِ ذات اقدس الهي را بشنود، او ميفهمد که خدا اين لفظ را چگونه گفته است يا با چه وضعي گفته؛ مثلاً ما گاهي ميگوييم: «بکن»! يعني مختار هستي، اما يک وقت ميگوييم: «بکن»! يعني امر واجب است. ما نميدانيم اين جبرئيل که اين حرف را آورده چگونه آورده است؟ اينکه ميبينيد از آيات روايت دارد که مثلاً اين براي وجوب است يا آن براي استحباب است، از تُنِ صداي جبرئيل اينها ميفهمند که طبق اين دستور چه کار بايد کرد. يک وقت است معنا است که خدا براي آنها روشن ميکند؛ اما از نحوهٴ حرف زدن ميفهمند که ـ جبرئيل از خودش که حرف نميزند ـ از ذات اقدس الهي که اين حرف را آورده چگونه آورده؟ يک وقتي ميگوييم «بکن»! يعني ميتواني، يک وقتي ميگوييم: «بکن»! ميشود واجب. اينکه ميبينيد روايات گوياست که اين آيه براي وجوب است، آن آيه براي استحباب است و اين آيه براي تخيير است، از آهنگ صوت جبرئيل که «کلام الله» را منتقل ميکند، ميفهمند؛ لذا وجود مبارک امام باقر(عليه السلام) فرمود: «إِنَّمَا يَعْرِفُ‌ الْقُرْآنَ‌ مَنْ خُوطِبَ بِه‌». به ابوحنيفه فرمود تو در کوفه چه کاري ميکني؟ شنيدم که فتوا ميدهي؟ عرض کرد بله فتوا ميدهم. فرمود به چه چيزي فتوا ميدهي؟ عرض کرد « بِکِتَابِ اللَّهِ». فرمود: «مَا وَرَّثَکَ اللَّهُ مِنْ کِتَابِهِ حَرْفا»؛[40] تو يک حرف از قرآن ارث نبردي، تو که نشنيدي او چگونه گفته است! شما درِ خانه ما را هم که بستي، ما شنيديم که جبرئيل چهطور حرف زد! گاهي انسان به حسب ظاهر يک آيه را نگاه ميکند، ميبيند که آيه چنين است، ولي وقتي روايت را نگاه ميکند و ميبيند که طور ديگر است، آن وقت برابر روايت آيه را معنا ميکند؛ او تُنِ صدا را شنيده، نحوهٴ آهنگ و حرف زدن را شنيده! فرمود ما همه حرفها را به اينها ميگوييم و با اينها هم در ميان ميگذاريم و در قيامت هم به اينها نشان ميدهيم.


[1] اعراف/سوره7، آیه6.
[2] بقره/سوره2، آیه275.
[3] صافات/سوره37، آیه24.
[4] الرحمن/سوره55، آیه39.
[5] الرحمن/سوره55، آیه41.
[6] مائده/سوره5، آیه64.
[7] مائده/سوره5، آیه14.
[8] الکافي-ط الإسلامية، الشيخ الکليني، ج1، ص30.
[9] الکافي-ط الإسلامية، الشيخ الکليني، ج1، ص30.
[10] آل عمران/سوره3، آیه103.
[11] ميزان الحکمه، محمدالريشهری، ج4، ص2984.
[12] قصص/سوره28، آیه79.
[13] قصص/سوره28، آیه79.
[14] قصص/سوره28، آیه80.
[15] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج9، ص233.
[16] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج9، ص229.
[17] بقره/سوره2، آیه251.
[18] الکافي-ط الإسلامية، الشيخ الکليني، ج8، ص312.
[19] انبیاء/سوره21، آیه98.
[20] تفسيرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، الزمخشری، ج‌4، ص259 و 260.
[21] انبیاء/سوره21، آیه58.
[22] انبیاء/سوره21، آیه67.
[23] مائده/سوره5، آیه116.
[24] زخرف/سوره43، آیه40 و 41.
[25] انفال/سوره8، آیه42.
[26] تفسيرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، الزمخشری، ج‌4، ص265.
[27] الميزان في تفسير القرآن، العلامه الطباطبائي، ج‌18، ص125.
[28] ابراهیم/سوره14، آیه46.
[29] فاطر/سوره35، آیه43.
[30] ميزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج8، ص282.
[31] نساء/سوره4، آیه108.
[32] بقره/سوره2، آیه235.
[33] طه/سوره20، آیه7.
[34] مجادله/سوره58، آیه1.
[35] انفطار/سوره82، آیه10 و 11.
[36] ق/سوره50، آیه18.
[37] انفطار/سوره82، آیه10 و 12.
[38] زلزال/سوره99، آیه8.
[39] الکافي-ط الإسلامية، الشيخ الکليني، ج8، ص312.
[40] الکافي-ط الإسلامية، الشيخ الکليني، ج1، ص89 و 90.