درس تفسیر آیت الله جوادی

94/10/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 63 تا 70 سوره زخرف

﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (۶۳) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (۶٤) فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ (۶۵) هَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (۶۶) الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِينَ (۶۷) يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ (۶۸) الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا مُسْلِمِينَ (۶۹) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ (۷۰)﴾

در اوايل همين سوره مبارکهٴ «زخرف» که در مکه نازل شد ـ در آيه ششم ـ درباره نبوّت عامّه مطلبي فرمود و آن اين است که هر پيامبري که آمد او را استهزاء کردند: ﴿وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ فِي الأوَّلِينَ ٭ وَ مَا يَأْتِيِهم مِن نَبِيٍّ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾.[1] نحوهٴ استهزاي انبيا هم به فرهنگ همان اقوام و ملل برمي‌گردد؛ برخي‌ها را فقر، برخي‌ها را به عناوين ديگر و جريان مسيح(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) را هم به اين نحوه استهزاء کردند که آيا او بهتر است يا معبودهاي ما؟ معبودهاي ما فرشته‌ هستند و معبود مسيحي‌ها يک انسان است. اينکه فرمود هر پيامبري که آمد او را مسخره کردند، مسخره کردنِ جريان موساي کليم را چنين ذکر فرمود که وضع مالي او ضعيف است، دستبند طلا و نقره ندارد، جامهٴ قيمتي ندارد و مانند آن. اين ﴿وَ لاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾[2] حرف آنها نبود، براي اينکه حضرتِ کليمِ حق بعد از ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾[3] خيلي فصيحانه سخن مي‌گفت. آن استهزاء حرف فرعون بود که به عادت‌هاي سابق سخن گفت، چون ساليان متمادي وجود کليمِ حق در منزل فرعون تربيت شد و رشد کرد، آن روزها قبل از حلِّ عُقده بود. به هر تقدير تنها چيزي که مي‌توانستند درباره مسيح حق بگويند، همين بود که گفتند: ﴿أَ آلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾. مَثَلي که قرآن کريم درباره وجود مبارک عيسي بيان کرد، همان است که در سوره مبارکه «مريم» ذکر شد، چون سوره «مريم» در مکه نازل شد و سوره مبارکه «آل عمران» در مدينه نازل شد، نمي‌توانند ضَربِ مَثل باشند؛ ولي سوره مبارکه «مريم» در مکه نازل شد، در مکه وجود مبارک مسيح را به عنوان عبد صالح خدا و داراي معجزه و بيّنات معرفي کرده است که فرمود: ﴿وَ السَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً ٭ ذلِكَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾،[4] بعد هم فرمود او کلماتي دارد که مردم را دعوت کرد: ﴿إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾[5] که همان حکمت است؛ همان مطالب را هم اين‌جا ذکر فرمود که وجود مبارک مسيح با بيّنات الهي مبعوث شد، با حکمت مبعوث شد و مردم را به توحيد دعوت کرد؛ اين مضمون در سوره مبارکهٴ «مريم» و سوره مبارکهٴ «زخرف» مشترک آمده است، تفاوت اين دو در آن است که در سوره «زخرف» فرمود: ﴿فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ﴾، اما در سوره مريم ﴿يَوْمٍ أَلِيمٍ﴾ ندارد. پس حکمتي که آورد همان توحيد است، دعوت به نبوت و راهنمايي به صراط مستقيم است، اينها حکمت است که نمونه‌هايي از اين حکمت در آيات[6] سوره مبارکهٴ «اسراء» مشخص شد که فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾[7] که اول آن توحيد بود، آخر آن هم توحيد بود و وسط‌هاي آن مسائل خطوط کلّي اخلاق و فقه بود. تنها راهي که براي استهزاي مسيح بود، اين است که گفتند: ﴿أَ آلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾.[8] پس ضَربِ مَثل به وسيله قرآن در سُور مکّي است نه مدني، اين مطلب اول؛ در سوره مبارکهٴ «مريم» وجود مبارک مسيح را معرفي کرد که با حکمت و معارف توحيدی نازل شد؛ ولي مسيحي‌ها سوء استفاده کردند که يا سخن از «تَثليث»[9] بود يا سخن از «إبْنُ اللَّه»[10] بودن بود، اين دو مطلب. مشرکان مکه به جاي اينکه مسيح را از کلام الهي بشناسند، از سنّت مشئوم و بدعت مذموم مسيحي‌ها شناختند، گفتند: ﴿أَ آلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾، اين سه مطلب. و منظور از اين آلهه فرشته‌ها هستند، نه سنگ و گِل، نه «صَنَم» و «وَثَن»، چون هرگز اينها نمي‌توانستند بگويند که سنگ و چوب برای ما بهتر از عيساي مسيح است که در گهواره حرف مي‌زند. اين را نمي‌گويند که ﴿أَ آلِهَتِنا﴾ يعني اصنام و اوثان ما بهتر از مسيح است که مرده را زنده مي‌کند، اين را نمي‌گويند! ﴿أَ آلِهَتِنا﴾؛ يعني فرشته‌هايي که ما آنها را مي‌پرستيم و اين اصنام و اوثان تنديس و مجسمه‌اي است براي آنها، کم‌کم اين مجسمه‌ها را گرامي داشتند و در حدّ معبود احترام می‌گذاشتند، وگرنه بت‌پرست‌ها نمي‌گفتند که معبود حقيقي ما اين «صَنَم» و «وَثَن» است؛ اين «صَنَم» و «وَثَن»، يعنی اين سنگ و چوبي که ما خودمان تراشيديم، اينها بهتر از عيساي مسيح است که مرده را زنده مي‌کند، چنين حرفي نمي‌زدند و نمي‌توانستند هم بزنند! اينکه مي‌گفتند: ﴿أَ آلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾، اين نشان مي‌دهد که معبودان آنها همين فرشته‌ها بودند که آيات قبلي هم همين را تأييد مي‌کند؛ يعني در آيه نوزده که فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾، بعد گفت: ﴿لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾،[11] در اين ﴿مَا عَبَدْنَاهُم﴾ ضمير به ملائکه برمي‌گردد.

بنابراين ملائکه معبود اصلي اينها بودند و اين اصنام و اوثان، تنديس و مجسمه‌اي بودند براي گراميداشت آنها، کم‌کم جَهَله به همين اصنام و اوثان بها مي‌دادند. فرمود عيساي مسيح با اين وضع آمد، تنها سُخريه‌اي که داشتند همين بود که يک سنجش ناروايي بين فرشته‌ها و بين مسيح حق برقرار کردند. پرسش: چه دليلی داريم که مراد آنها فرشته‌هاست؟ پاسخ: براي اينکه آيات نوزده و بيست همين معنا را مي‌رساند، آيه نوزده اين است: ـ اين ﴿جَعَلُوا﴾ها برای همين بت‌پرست‌هاست ـ ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَ شَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ﴾، اين يک؛ بعد فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾، اين ضمير جمع مذکر به همين‌ها برمي‌گردد، چون قبل از اين که معبودي ذکر نشد، اين دو؛ شاهد سوم اين است که اينها نمي‌توانستند بگويند اين سنگ و گِلي که ما مي‌پرستيم از عيسي بالاتر است، کسی که مرده را زنده مي‌کند! اينکه مي‌گفتند: ﴿أَ آلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾، يعني اين چوب‌ها بهتر و بالاتر از مسيح‌ هستند، اين را که نمي‌توانستند بگويند! براي همه روشن شد که وجود مبارک مسيح در گهواره گفت: ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ﴾،[12] براي همه روشن شد که ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾،[13] براي همه روشن شد که ﴿أُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ﴾، براي همه روشن شد که ﴿وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ﴾،[14] يک چنين موجود منزّهي را نمي‌توانستند بگويند که اين چوب بالاتر از اوست. پس اينکه گفتند: ﴿أَ آلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾، يعني فرشتگاني که ما مي‌پرستيم و اين اصنام و اوثان، تنديس و مجسمه براي آنها هستند، آنها بهتر می‌باشند يا عيسي؟ گفتند ما فرشته را مي‌پرستيم و شما انسان را، ذات اقدس الهي مي‌فرمايد که فرشته هم مثل انسان معبود خداست، آفرينش فرشته براي خدا سهل است، اگر ما بخواهيم فرشته مي‌آفرينيم و مانند آن. پرسش: ... صليب را می‌پرستند؟ پاسخ: اينها که صليب را نمي‌پرستند، مسيحي‌ها به صليب احترام مي‌گذارند؛ حالا براساس آن جهلي که پيدا کردند و براساس آن تاريخ باطل، وگرنه آنها «إبْنُ اللَّه» بودن و ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ و مانند آن را داشتند، آن وقت اين ﴿هُوَ﴾ هم به صليب برنمي‌گردد، چون آنچه مطرح شد در آيه 57 اين است: ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ ٭ وَ قَالُوا أَ آلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾،[15] اين ﴿هُوَ﴾ که نمي‌تواند به صليب برگردد، اين ﴿هُوَ﴾ حتماً به مسيح برمي‌گردد! مسيح را اينها گفتند ـ چون مسيحي‌ها و تَرسا مسيح را مي‌پرستند، «إبْنُ اللَّه» مي‌دانند و ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ مي‌دانند ـ آلهه ما بهتر از آن است، بنابراين طرح مسئله مسيح به وسيله خداي سبحان است در سُوَر مکي مثل سوره «مريم»، نه سوره «آل عمران»، اين يک؛ وقتي اين طرح شد، استهزايي که آنها کردند، اين بود که به جاي اينکه به طرح الهي بنگرند، به آنچه در دست مردم تَرسا و مسيحي‌ هست آن را نگاه کردند، اين دو؛ گفتند اينها معبودشان مسيح است و معبود ما فرشته‌هاست: ﴿أَ آلِهَتِنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ﴾، آن وقت اگر آلهه اينها همين اصنام و اوثان بودند، نمي‌توانستند بگويند که اين سنگ و گِل ما بهتر از مسيح است که مرده را زنده مي‌کند. بنابراين ﴿آلِهَتِنا﴾ همان فرشته‌ها مي‌تواند باشد؛ و بايد باشد!

طرح مسئله به وسيله پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بود، آن هم در سوره‌هاي مکّي مثل «مريم»، نه سوره‌هاي مدني مثل «آل عمران». پس اين استهزاء بود که با آن آيه ششمي که در صدر اين سوره است بسازد، فرمود هر پيامبري که آمد او را به سُخريّه گرفتند و نحوهٴ سُخريّه حضرت مسيح هم به اين بود. بعد فرمود عيساي مسيح با بيّنات و معجزات آمد. يک وقت است که پيامبري مي‌آيد از او معجزه مي‌خواهند و او معجزه مي‌آورد؛ اما يک وقت است که با پيامبری معجزه مبعوث مي‌شود و وجود مبارک مسيح اين‌طور بود، کليمِ حق اين‌طور بود که با معجزه مبعوث شدند: ﴿جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ﴾ و حکمت الهي هم که توحيد است و امثال آن، همراه با اين وجود مبارک است. اين مضمون هم در سوره مبارکه «مريم» است و هم در اين سوره «زخرف» که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ﴾؛ من بنده‌ام و شما هم بنده هستيد، نه اينکه من معبود باشم! من بنده‌ام و شما هم بنده‌ايد، من مربوبم و شما هم مربوبيد، من ربي دارم و شما هم ربي داريد و ربّ ما هم مشترک است: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ﴾،[16] چه اينکه من هم او را مي‌پرستم: ﴿أَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَ الزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً﴾.[17] اين‌طور که مي‌گويم: ﴿فَاعْبُدُوهُ﴾ اين‌طور نيست که او را خودم نپرستم، ﴿أَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَ الزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً﴾. پرسش: ظاهراً در زمان حضرت عيسی، مردم معجزات حضرت را باور نداشتند؟ پاسخ: چرا، يک عدّه کاملاً باور داشتند؛ لذا قداستي براي او قائل بودند، عدّه‌اي باور داشتند و عدّه‌اي باور نکردند. کليمي‌ها که باور نمي‌کردند، آن‌جا هم قبل از مسيح(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) کليمي بودند، اينها هم قبلاً باور نمي‌کردند؛ مثل اينکه مي‌گفتند اين سِحر است و مانند آن. پرسش: اين تمسخری که کردند همين است؟ پاسخ: بله، اين‌جا بايد مطرح بشود؛ يعني سوره مبارکه «زخرف» بايد تمسّخر طرح بشود، چون وقتي در اوّل اين سوره يک اصلي را ذکر مي‌کند، اين به منزله متن است، آن وقت تا پايان سوره به منزله شرح است. اينکه فرمود: ﴿وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ فِي الأوَّلِينَ ٭ وَ مَا يَأْتِيِهم مِن نَبِيٍّ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾، بايد بفرمايد که نحوهٴ استهزاء چيست؟ حالا تفصيل آن ممکن است که در سُوَر ديگر باشد؛ ولي اجمال آن را بايد اين‌جا ذکر بکند، آن آياتي که در اول سوره ذکر مي‌شود به منزله متن است و تا پايان سوره به منزله شرح آن است. پرسش: حرف حضرت عيسیٰ را در زمان خودش باور نداشتند! پاسخ: بله، بعضي باور کردند و بعضي باور نکردند؛ آن کليمي‌ها ـ چون تمام آنها قبلاً يهودي بودند ـ مي‌گفتند ما باور نداريم و اولاً تهمتي که زده بودند اين بود که گفتند ـ معاذ الله ـ آلوده است: ﴿مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً﴾،[18] به مريم(سَلامُ اللهِ عَلَيهَا) اين حرف را زدند! اينها چگونه مسيح را باور بکنند؟! از همان اوّل اين‌طور بود! البته گروهي هم باور کردند، اما اين يهودي‌ها باور نکردند، اوّل تهمت زدند و بعد کم‌کم سعي کردند که او را به دار بياويزند، گفتند: ﴿وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لكِن شُبِّهَ لَهُمْ﴾.[19] پرسش: تعداد آنها خيلی کم بود؟ پاسخ: بله، هر چند که کم بود، بعد عدّه‌اي پذيرفتند و عدّه‌اي نپذيرفتند، همان‌ها که تعدادشان کم بود و نپذيرفتند، همان‌ها «يداً بيد» تا عصر جاهليت کارهايشان را کردند و افرادي که بهانه مي‌خواستند، از آنها بهانه مي‌گرفتند؛ اينها يهودي نبودند که در برابر اين آيه ايستادند، اينها مشرکان مکه بودند؛ منتها مشرک مکه دست‌آويز مي‌طلبد و دست‌آويز او هم حرف‌هايي بود که از يهودي‌هاي بازمانده زمان مسيح اين حرف‌ها را داشتند، يا از خود مسيحي‌هاي افراطي که ـ معاذ الله ـ حضرت مسيح را مي‌پرستند گرفتند، در هر حال چيزي را آنها داشتند؛ گفتند مسيح معبود است و فرشته‌ها معبود ما هستند، معبود ما بهتر است يا معبود آنها؟! اينها به جاي اينکه جواب پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را بدهند و طرحي را که پيغمبر در سوره مبارکه «مريم» که در مکه نازل شد بيان کنند، آمدند حرف‌هاي دارج و باطل و پوچ بين کليمي و مسيحي‌ها را ذکر کردند. پرسش: ماحصل را دارند بيان می‌کنند؛ می‌گويند ماحصل دين آسمانی اين شد که مسيح شده خدا؟ پاسخ: نه، ماحصل دين آسماني اين نيست! آنچه را که پيغمبر فرمود، با آن بايد مذاکره بکنند. مبسوطاً قصه مادر ايشان، کيفيت بارداري مادر ايشان، کيفيت تکوّن او و کيفيت حرف زدن در گهواره او، همه را مبسوطاً در سوره مبارکه «مريم» که در مکه نازل شد بيان کرد. پرسش: ... ايشان هم دليل بی‌حساب نمی‌آورد؟ پاسخ: دليل نيست در قرآن فرمود اينها دو تا مشکل دارند: يکي اينکه جدل مي‌خواهند بکنند و ديگر اينکه دشمن دين‌ هستند. پرسش: اين‌جا مسلّم هست که دشمن است؟ پاسخ: پس دليلي در کار نيست، بلکه بهانه مي‌گيرند؛ بهانه‌ اگر بخواهند بگيرند، چرا از حرف بيگانه بهانه مي‌گيرند؟ پرسش: يک پيغمبر قبل از ايشان آمد و آن پيغمبر فرمود که پيغمبر بعدی اين‌طوری است، آن وقت اينها آمدند گفتند که اين خداست؟

غرض اين است که شما بايد ببينيد پيامبران دعوتشان با بيّنات و حکمت است، بيّنه که معجزه است در دست اينهاست، حرف اينها هم حکمت است. اينها دعوايي دارند و دعوتي؛ دعواي اينها اين است که ما پيامبريم، يعني ادعا دارند و سند آن هم معجزات است و دعوتي هم دارد به توحيد که حکمت است؛ اگر حرفي داريد با دعوا و دعوت اينها بجنگيد! در قرآن فرمود که اينها حرفي ندارند، مي‌خواهند جدل کنند؛ بالاتر از جدل، اصلاً دشمن دين‌ هستند و حرف حسابي ندارند، براي اينکه دعوت پيامبر به توحيد است که حکمت است و دعواي پيغمبر، يعني ادعاي پيغمبر با معجزه همراه است. مسيح هم با معجزه آمد و هم با حکمت؛ البته همه انبيا همين طورند! فرمود: ﴿وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾؛ وجود مبارک مسيح فرمود: بعضي از موارد اختلافي شما را ما بيان مي‌کنيم؛ حالا يا قبول می‌کنيد يا نکول؛ ولي ما بايد بيان بکنيم، لکن پذيرفتن به عهده خود شماست. اين ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ﴾ که ترجيع‌بند کلمات انبياست، در سخنان مسيح(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) هم هست؛ از آن به بعد ﴿فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ﴾ که يک عدّه پذيرفتند و يک عدّه هم نپذيرفتند؛ البته بين مسيحي‌ها و يهودي‌ها از يک طرف اختلاف بود، بين خود مسيحي‌ها از طرف ديگر اختلاف بود و بين يهودي‌ها هم از طرف ديگر اختلاف بود که در بحث ديروز گذشت. آن دو اختلافي که «الي يوم القيامة» هست و غُدّه می‌باشد، اختلاف دروني است؛ هم بين مسيحي‌ها که باهم اختلاف دارند و هم بين کليمي‌ها که هر دو در سوره مبارکه «مائده» هست. فرمود اين اختلاف را ما انداختيم، ما مدت‌ها آنها را هدايت کرديم نپذيرفتند، عالماً عامداً بيراهه رفتند، ما صبر کرديم، راه توبه را باز کرديم، راه إنابه را باز کرديم، پيغمبر فرستاديم، همين‌ها کُشتند! ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾،[20] ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾،[21] اين کار آنها بود. نتيجه تلخ آن قتل «نبييّن» و اين نافرماني اين است که فرمود: ﴿وَ أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[22] در يهودي‌ها، ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[23] در مسيحي‌ها، الآن اگر برگردند: ﴿وَ إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾،[24] اين‌طور نيست که حالا ذات اقدس الهي راه را بسته باشد، اين اصل جامعی است در سوره مبارکه «اسراء» که نه تخصيص‌پذير است و نه تقييدپذير، فرمود هر وقت شما برگرديد راه باز است: ﴿وَ إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾، ﴿وَ إِن تَعُودُوا نَعُدْ﴾.[25] اين‌طور نيست که اگر الآن اينها برگردند قهر خدا ادامه داشته باشد، اين طور نيست؛ منتها خدا مي‌داند که اينها برنمي‌گردند. بنابراين يک سلسله اختلاف مشترک بود بين اين دو کيش و يک سلسله اختلاف هم مختصِ بين يهودي‌ها و مسيحي‌هاست. پرسش: اختلاف کفّار در نپرستيدن «الله»، نديدنِ «الله» بود؟ پاسخ: آن در معرفت‌شناسي گذشت که اينها معرفت‌شناسي حسّي داشتند و قرآن ابطال کرد. معرفت‌شناسي حسّی کَفِ سواد است، ما از اين کمتر ديگر ‌سواد نداريم! اوّلين درجه سواد اين است که ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾،[26] ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾،[27] سوادي پايين‌تر از سواد معرفت‌شناسي حسّي ما نداريم. انبيا آمدند بگويند که معرفت‌شناسي حسّی که کَفِ سواد است. معرفت‌شناسي حسّي که کَف يا زيرِ کَف است، بالاتر آن معرفت‌شناسي تجريدي است و بالاتر، بعد فرمودند ما خدايي را که داريم: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ﴾ است، ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ﴾ است، ﴿وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[28] است.

در بيانات نوراني حضرت امير است که «لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»؛[29] فرمود معرفت‌شناسي قلبي و عقلي اصل است، آن را پيدا کن خدا را کاملاً مي‌شناسي. معرفت‌شناسي حسّي کَف است و مربوط به تجربه و امور مادي است که اين نمي‌تواند خدا را بشناسد. ﴿لَا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾. قرآن براي اين آمده که آدم‌ها را باسواد کند. فرمود آن‌که گرفتار چشم و گوش است، او ﴿كَالأنْعَامِ﴾[30] است. همين اسرائيلي‌ها به کليم حق مي‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾، کليم حق آنها را تودهني زد و فرمود: ﴿إِنَّ هٰؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِيهِ وَ بَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[31] به باب «تفعيل» برده است، اين نه تنها ابتر است، «مُتَبَّر» است: ﴿مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِيهِ وَ بَاطِلٌ﴾ چه مي‌گوييد شما؟ مگر خدا ديدني است؟! آنها مي‌گفتند تا نبينيم باور نمي‌کنيم، کليم حق فرمود اين حرفي که مي‌زنيد، اين بت‌پرستي «مُتَبَّر» است، «تَتْبير» است، «بَترا» است، «أبتر» است. معرفت‌شناسي حسّي به تعبير کليم حق معرفت‌شناسي «مُتَبَّر» است، اين اوّلين درجه سواد است که در جلسات گذشته هم حرف خورشچف[32] نقل شد، خورشچف قبل از انقلاب ـ روزنامه‌ها همه نوشتند ـ گفت خدا نيست ـ مَعاذَ الله ـ اگر بود ما هم مي‌ديدم! دين آمده که بگويد شما يک بصر داريد و يک بصيرت؛ يک چشم داريد که دَر و ديوار را مي‌بيند و يک قلب داريد که ماوراي طبيعت را مي‌بيند، آن دل را باز کن و آن چشم درون را باز کن، مي‌بيني! فرمود: ﴿فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ﴾، يک اختلاف دروني داشتند و يک اختلاف بيروني؛ هم مسيحي‌ها با هم و هم کليمي‌ها با هم، هم مسيحي‌ها و کليمي‌ها با هم، هر سه اختلاف را وجود مبارک مسيح درمان مي‌کرد؛ منتها آنها که قابل درمان نبودند، نپذيرفتند: ﴿فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ﴾، بعد فرمود: ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ﴾، اين ﴿فَوَيْلٌ﴾ مشابه آن در سوره مبارکه «مريم» هم هست، فرمود: ﴿وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ٭ فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾،[33] اين‌جا ديگر «مَشْهَدِ» ندارد، ﴿مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ﴾. اين ﴿هَلْ يَنظُرُونَ﴾ اعلام خطر است؛ يعني شما منتظر آن روز خطرناک هستيد: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً﴾. قيامت ـ چه قيامت صغريٰ و چه قيامت کبريٰ ـ قيامت صغريٰ حالا ممکن است با اماراتي بيايد، يعني مرگ؛ اما قيامت کبريٰ دفعتاً مي‌آيد؛ يعني چه وقت و کجا برداشته مي‌شود، ديگر نمي‌شود گفت که چه وقت برداشته مي‌شود. روزي که زمان و زمين برداشته مي‌شود، ديگر تاريخ برنمي‌دارد، يعنی روزي که تاريخ برداشته مي‌شود! اگر ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَ السَّماوَاتُ﴾،[34] اگر ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾؛[35] يعني اگر روزي شد که ما طومار آسمان و زمين را جمع مي‌کنيم که طومار معنا شد سِجِلّ معنا شد؛ يعني اين کاغذ که نوشته است، اين را طومار نمي‌گويند، وقتي اين را نوشتند و امضا کردند، وقتي لوله شد و اين مکتوبات کنار هم جمع شدند مي‌شود طومار؛ فرمود ما بساط آسمان و زمين مثل سِجِلّ و طومار جمع مي‌کنيم، حالا چه وقت جمع مي‌شود؟ کجا جمع مي‌شود؟ سؤالِ از زمان جمع مي‌شود؟ سؤالِ از مکان جمع مي‌شود؟ تاريخ و جغرافيا همه لوله مي‌شوند، ديگر نمي‌شود گفت که قيامت چه وقت قيام مي‌کند! تا ذات اقدس الهي زمان و زمين ديگري را پهن کند؛ لذا فرمود: ﴿بَغْتَةً﴾ مي‌آيد، زمان‌بردار نيست و اينها مبهوت‌ هستند: ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾[36] سرّش همين است. فرمود قيامت که مي‌آيد اينها مبهوت مي‌شوند، براي اينکه دست و پاي خودشان را گُم مي‌کنند و نمي‌دانند که چه کار کنند! بُهتان را که بُهتان مي‌گويند براي اينکه آدم را متحيّر مي‌کند، مي‌گويد حرفي که من نزدم! اين چه نسبتي است که به من دادند؟! بُهتان چون باعث مبهوت شدن آدم است، به آن مي‌گويند بهتان. فرمود: ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾؛ اينها را مبهوت مي‌کند که الآن کجاست؟ چرا اوضاع عوض شد؟ دفعتاً افراد مي‌بينند که صحنه عوض شد، ديگر نمي‌دانند که مُردند! افرادي را مي‌بينند که نمي‌شناسند، صحنه‌اي را مي‌بينند که نمي‌شناسند و آشنا نيست، اينها کيستند؟ اين‌جا کجاست؟ فرمود ما کلّ بساط را دفعتاً جمع مي‌کنيم: ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾. گاهي دارد که ﴿بَغْتَةً﴾ مي‌آيد و گاهي دارد: ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾، ﴿وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾. اينها منتظر يک چنين روزي‌ هستند، جريان مرگ هم همين‌طور است! آنهايي که دفعتاً مي‌ميرند مثلاً سکته مي‌کنند، دفعتاً مي‌بينند که صحنه‌ها عوض شد و خيلي‌ها نمي‌فهمند که مُردند، اين تلقين در قبر که بدان «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ‌»[37] تعليم است؛ يعني بدان اين حادثه‌اي که براي تو پيش آمد مرگ است، اين مرگ حق است و ديگران هم مي‌ميرند، تو الآن مرده‌اي! «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ‌»، وگرنه اين شخص اگر بداند که مرده است و حقيقت مرگ را بيابد، ديگر تلقين بکنيم و بگوييم که بدان مرگ حق است يعني چه؟ او که خودش دارد مرگ را مشاهده مي‌کند! براي خيلي‌ها در قبر روشن نيست که مرده‌اند، اينها می‌بينند که حالشان عوض شد و وضع دگرگون شد؛ لذا مي‌فرمايد که اينها منتظر چنين روزي بايد باشند، اين يک تهديد است: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ ٭ الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾. اين نکته هم معلوم باشد اينکه گفته مي‌شود قرآن کلمات را هنرمندانه مثلاً مثل هنرمندان خودمان مي‌تراشد، براي آن است که آنها کلمه «إملاق» را به کار نمي‌بردند يا اگر کلمه «إملاق» را به کار مي‌بردند، به معناي ترس از تملّق نبود، آنها گرفتار فقر بودند؛ اما قرآن همين کلمات رايج و دارج را هنرمندانه به صورت يک تابلو درمي‌آورد و به کار مي‌برد. آنها به خاطر خوف از فقر بود که اين کار را مي‌کردند؛ اما قرآن کريم که کلماتش مي‌شود فصيحانه، براي اين است که همين کلمات را با بارِ دقيق علمي مرزبندي کرده، هنرمندي کرده، مي‌تراشد و مثل تابلو نشان مي‌دهد. آنها مي‌گفتند ما براي اينکه محتاج و گرفتار مشکلات مالي نشويم؛ اما قرآن مي‌داند کسي که جيب و کيف او خالي است اهل تملّق است؛ لذا از او تعبير به «إملاق» مي‌کند. در بيانات نوراني حضرت امير هم هست که «إِذَا أَمْلَقْتُمْ‌ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»؛[38] وقتي دست و جيب شما خالي است که ـ خداي ناکرده ـ ممکن است گرفتار تملّق بشويد، تجارت کنيد و آن تجارت اين است که با خدا تجارت کنيد! اگر با خدا تجارت کرديد، صدقه داديد، مخصوصاً به أرحام خود رسيديد، يکي ده برابر مي‌رسد، اين يکي ده برابر که اختصاصي به ثواب اُخروي ندارد، هم دنيا را شامل مي‌شود، هم آخرت را!

اين بيان نوراني حضرت امير است که «إِذَا أَمْلَقْتُمْ‌ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»، اين هم همين‌طور است! غرض اين است که اين هنرمندي قرآن کريم است، نه هنرمندي جاهليت که آنها خوف «إملاق» داشته باشند. در اين‌جا هم فرمود که صحنه قيامت که مي‌شود اوضاع عوض مي‌شود و باطن ظهور مي‌کند. خيلي‌ها هستند که دوست يکديگرند؛ اما دوست دنيايي‌ هستند! دوست دنيايي در حقيقت در مدار مادّه حرکت مي‌کند، چون در مدار ماده حرکت مي‌کند و با روح سازگار نيست، به منزلهٴ سمّ روح است و چون به منزلهٴ سمّ روح است، اينها معتاد مي‌شوند و نمي‌دانند که دارند روح را مسموم مي‌کنند و در حقيقت دشمن يکديگرند، چون يکديگر را در راه فساد کمک مي‌کنند. پس کمک کردن يکديگر در راه فساد و گناه، اين سمّ است و شرّ، باطن اين کار دشمني است و ظاهر اين کار دوستي است و قيامت ظرف ظهور باطن و حقيقت است؛ لذا فرمود خيلي از افراد که در دنيا دوست يکديگر هستند، باطن اين دوستي که دشمني است، در قيامت ظهور مي‌کند. ﴿الأخِلاَّءُ﴾؛ خليل‌ها و دوست‌ها در قيامت دشمن يکديگر مي‌شوند، چرا؟ چون اين شخص به نفع او امضا مي‌کرد و او به نفع اين شخص امضا مي‌کرد که هر دو «كِلَاهُمَا فِي النَّار». اين شخص او را تقويت مي‌کرد در راه باطل و او هم اين شخص را تأييد مي‌کرد در راه باطل که «كِلَاهُمَا فِي النَّار»، پس هر دو عليه يکديگر کار مي‌کردند، ظاهر آن دوستي بود و باطنش دشمني، اين يک؛ در قيامت باطن ظهور مي‌کند، اين دو؛ دشمني اينها در قيامت ظاهر مي‌شود، اين سه؛ لذا فرمود دوستان دنيا دشمنان يکديگرند؛ مثل اينکه کسي که عزيز بي‌جهت است، اين عزّت بي‌جا يعني ذلت بجا! اگر کسي خود را متکبّرانه بر جامعه تحميل مي‌کند، اين عزيز بي‌جاست که فرمود: ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾،[39] وگرنه ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾،[40] پس اينکه ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾، يک؛ عزيز بي‌جهت است، دو؛ اگر عزيز بي‌جهت بود، ذليل باجهت است، چون هر دو که نمي‌شود منتفي باشد و هر دو که نمي‌شود بي‌جهت باشد، اگر عزّت او بي‌جهت است ذلت او باجهت است، سه؛ آنچه باجهت است و واقعي است، در قيامت ظهور مي‌کند، چهار؛ در قيامت اينها ذليل و خوار مي‌شوند، فرمود: ﴿عَذَابَ الْهُونِ﴾،[41] ﴿عَذَابٌ مُهِينٌ﴾،[42] ﴿لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾،[43] چرا؟ براي اينکه آن عزت او بي‌جهت بود و ذلت او باجهت؛ وقتي ذلت او باجهت بود، در قيامت آنچه که باجهت است ظهور مي‌کند، گاهي تعبير به عذاب «هُون» دارد، يعني رسوايي و خواري و گاهي هم تعبير به عذاب «مُهين» دارد؛ لذا فرمود اينها که در دنيا دوست يکديگرند، در حقيقت يکديگر را دارند مسموم مي‌کنند، چون اين شخص به نفع او گناه مي‌کند، او به نفع اين شخص گناه مي‌کند؛ اين شخص به نفع او دروغ مي‌گويد و او هم به نفع اين شخص دارد دروغ مي‌گويد، پس در حقيقت دشمن‌ هستند! چون در حقيقت دشمن‌ می‌باشند و قيامت ظرف ظهور حق است، دشمني اينها ظهور مي‌کند، وگرنه اين‌طور نيست که آن‌جا دشمن هم بشوند، چرا آن‌جا دشمن هم بشوند؟ ﴿الأخِلاَّءُ﴾ که «الف و لام» آن معهود به همين عهد جاري است، بگويد مردم هم باتقوا هستند، اين‌طور که نيست! اينها دوست يکديگرند، اين يکي به نفع او کار مي‌کند در راه صحيح و آن يکي هم به نفع اين کار مي‌کند در راه صحيح، هر دو به يکديگر دارند احسان مي‌کنند، اينها هم خليل يکديگرند در دنيا و هم دوست يکديگرند در آخرت. اما دوستانِ دنيايي وقتي يکديگر را در راه باطل کمک مي‌کنند، هرکدام دشمن ديگرند و هرکدام دارند بيراهه مي‌روند، اين دشمني در قيامت ظهور مي‌کند، فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾، مگر افراد باتقوا، چون افراد باتقوا «خُلّت» و دوستي‌ آنها صحيح است، دوست «حَميم» همين‌طور است، دوست «صَميم» همين‌طور است و مؤمن برادر مؤمن است، همين‌طور است: ﴿يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ﴾.

 


[1] زخرف/سوره43، آیه6 و 7.
[2] زخرف/سوره43، آیه52.
[3] طه/سوره20، آیه27.
[4] مریم/سوره19، آیه33 و 34.
[5] مریم/سوره19، آیه36.
[6] اسراء/سوره17، آیه22 و 39.
[7] اسراء/سوره17، آیه39.
[8] زخرف/سوره43، آیه58.
[9] مائده/سوره5، آیه73.
[10] توبه/سوره9، آیه30.
[11] زخرف/سوره43، آیه20.
[12] مریم/سوره19، آیه30.
[13] آل عمران/سوره3، آیه49.
[14] آل عمران/سوره3، آیه49.
[15] زخرف/سوره43، آیه57 و 58.
[16] مریم/سوره19، آیه36.
[17] مریم/سوره19، آیه31.
[18] مریم/سوره19، آیه28.
[19] نساء/سوره4، آیه157.
[20] آل عمران/سوره3، آیه181.
[21] آل عمران/سوره3، آیه21.
[22] مائده/سوره5، آیه64.
[23] مائده/سوره5، آیه14.
[24] اسراء/سوره17، آیه8.
[25] انفال/سوره8، آیه19.
[26] نساء/سوره4، آیه153.
[27] بقره/سوره2، آیه55.
[28] انعام/سوره6، آیه103.
[29] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج1، ص98.
[30] اعراف/سوره7، آیه179.
[31] اعراف/سوره7، آیه139.
[32] مسائل نظامی و استراتژيک معاصر، مرتضی شيرودی، 1، ص126.
[33] مریم/سوره19، آیه36 و 37.
[34] ابراهیم/سوره14، آیه48.
[35] انبیاء/سوره21، آیه104.
[36] انبیاء/سوره21، آیه40.
[37] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج3، ص201.
[38] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج19، ص101.
[39] بقره/سوره2، آیه206.
[40] منافقون/سوره63، آیه8.
[41] انعام/سوره6، آیه93.
[42] بقره/سوره2، آیه90.
[43] بقره/سوره2، آیه114.