درس تفسیر آیت الله جوادی

94/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 39 تا 45 سوره زخرف

﴿وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ (۳۹) أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَن كَانَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (٤۰) فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ (٤۱) أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُقْتَدِرُونَ (٤۲) فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (٤۳) وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُونَ (٤٤) وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنَا أَ جَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (٤۵)﴾

سوره مبارکهٴ «زخرف» که در مکه نازل شد و عناصر محوري سُوُر مکّي همان اصول دين و خطوط کلّي فقه و اخلاق است، سعي بليغ دارد به اينکه نظام جاهلي را به نظام عقلاني تبديل بکند. مهم‌ترين کاري که سُوَر مکّي کردند آن است که نظام معرفتي مردم آن عصر را عوض کردند که از نظر معرفت‌شناسي تنها راه، حسّ و تجربهٴ حسّي نيست، بلکه بالاتر از تجربهٴ حسّي تجريدِ عقلي است و نظام ارزشي هم در خصوص «درهم و دينار» و در عالم طبيعت نيست، بلکه براساس معارف عقلي است و جهان هم يک قطبي نيست که منحصر در نظام سپهري و آسمان و زمين باشد، بلکه هم مُلک است به نام آسمان و زمين که ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[1] و هم ملکوت است که ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾،[2] پس نظام هم مُلک دارد و هم ملکوت. انسان هم مُلک دارد که بدن او و قلمرو طبيعت اوست و هم ملکوت دارد که قلمرو جان اوست. کتاب آسماني هم مُلک دارد که ظواهر آياتي است که احکام عالم طبيعت را ذکر مي‌کند و احکام ملکوتي دارد که مربوط به معارف عقلي و عَرش و تجرد روح و معراج و امثال آنهاست. فرمود اينها که مشکل معرفت‌شناسي دارند، در همان قدم اول ماندند؛ تا چيزي را نبينند باور نمي‌کنند و از نظر جمود هم قبول و نکول آنها در گِرو پذيرفتن و نپذيرفتن گذشتگان آنهاست، اگر خواستند چيزي را بپذيرند مي‌گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[3] و اگر چيزي را نخواستند بپذيرند می‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ﴾؛[4] ولي برهان که آمده است، ما به شما گفتيم که شما يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي، يا با برهان عقلی حرف خودتان را تثبيت کنيد يا کتابي از کتاب‌هاي آسماني را به ما ارائه بدهيد که اين حرف‌ها در آن باشد تا ما غير از توحيد حرف ديگری نزديم و جهان هم غير از توحيد موجود ديگری ندارد و پرستش هم در برابر غير توحيد مقبول نيست. پس شما که غير خدا را مي‌پرستيد، يا بايد دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي. اينها بيراهه رفتند، ذات اقدس الهي فرمود ما همه هدايت‌ها را فراسوي اينها نصب کرديم، با اين حال اينها بيراهه رفتند و درِ توبه را باز کرديم اينها برنگشتند، ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾؛[5] اين کيفر دنياست که يک رفيقِ گمراه کننده‌اي را در درون دل اينها ما جاسازي کرديم، البته مجبور نکرديم! هنوز اختيار محفوظ است، هنوز توبه و بازگشت محفوظ است. وقتي صحنهٴ قيامت شد، آن‌که در درون اينها بود بيرون مي‌آيد و اينها مي‌بينند که در درون آنها «قَرين» سوء بود که دو حرف دارند: يکی تبرّي در قالب تمنّي است و ديگری هم اظهار ندامت. تبرّي آنها در قالب تمنّي اين است که مي‌گويند: ﴿يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾[6] و ندامت آنها در قالب ﴿فَبِئْسَ الْقَرِينُ﴾[7] است، مي‌گويند: خدايا! اين يک قرين بدي بود و ما کار بدي کرديم. نه اين تبرّي در قالب تمنّي اثر دارد و نه آن ندامت، چرا؟ چون ﴿إِذ ظَلَمْتُمْ﴾؛ شما مستقيماً و مستمرّاً ظلم مي‌کرديد، هم به خودتان، هم به جامعه و هم به دينتان، نه آن تبرّي که به صورت تمنّي درآمده گفتيد: ﴿يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾ اثر دارد و نه اين ندامت که گفتيد: ﴿فَبِئْسَ الْقَرِينُ﴾، چون ﴿ظَلَمْتُمْ﴾ در عذاب‌ هستيد و چون با «قَرين» بوديد، هم اکنون با «قَرين» محشوريد: ﴿أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ﴾.

«فَتَحصَّلَ أنَّ هٰاهُنا أمرين»: يکي تبرّي در قالب تمنّي بودن و ديگری هم ندامت؛ ندامت اثر ندارد، چون ظلم بي‌توبه پايان آن کيفر است؛ تبرّي در قالب تمنّي اثر ندارد، چون آن‌که شما را گمراه کرده و شما هم که گمراه شديد، هر دو مکلَّف بوديد و هر دو ظالم بوديد و «كِلَاهُمَا فِي النَّار»، پس ﴿لَن يَنفَعَكُمُ﴾ اين جريان تبرّي ﴿إِذ ظَلَمْتُمْ﴾، چرا؟ ـ اين ﴿أَنَّكُمْ﴾ فاعل ﴿لَن يَنفَعَكُمُ﴾ است ـ ﴿أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ﴾، چون ظلم کرديد معذّب می‌باشيد و چون هر دو ظلم کرديد مشترک در عذاب هستيد، بنابراين شما تمنّي داريد که از يکديگر دور باشيد، نه اين ﴿فَبِئْسَ الْقَرِينُ﴾ با شما هست، البته خودش هم يک عذاب ديگري است، چون شما هميشه کسي را مي‌بينيد که به دام او افتاديد؛ لذا فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾ تبرّي است در قالب تمنّي و اين ﴿فَبِئْسَ الْقَرِينُ﴾ گفتن آنها هم اظهار ندامت است. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ ٭ إِلاّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾،[8] امروز کسي را راه مي‌دهند که قلب سالم او در دستش باشد، چون قبلاً هم ملاحظه فرموديد که اگر کسي در دنيا آدم خوبي بود مشکل او حلّ نمي‌شود، بايد اين‌قدر در دنيا خوب باشد و خوبي را حفظ بکند که با خوبي بميرد و در قيامت با دست پُر بيايد! خدا که وعده نداد و نگفت که هر کسي در دنيا کار خوب کرد ما او را بهشتي مي‌کنيم! «مَنْ فَعَلَ الحَسَنة» که وعده نداد! فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾، پس اين شخص بايد دستش پُر باشد! برخي‌ها هستند که کار خوبی را انجام می‌دهند، اما بعد اوضاع را به هم مي‌زنند، پس صِرف حُسن سابقه مشکل را حلّ نمي‌کند! اين حُسن سابقه همراه با استمرار لاحقه طوري است که انسان دست پُر در قيامت مي‌آيد. فرمود: ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾،[9] نه «مَنْ فَعَلَ الحَسَنة»! اين‌جا هم فرمود: ﴿مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾؛ قلب پاک در دست اوست، اين را قبول مي‌کنند! پس اگر کسي در دنيا يک مرحله قلب سالم داشت مشکل او حلّ نمي‌شود، اين‌قدر بايد اين سلامت قلب را مستمراً نگهداري کند که اين دل سالم در دست او باشد و ﴿بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ بيايد، وگرنه آن تبرّي در قالب تمنّي و اين ندامت سودي ندارند. ﴿إِذ ظَلَمْتُمْ﴾، چون ستم کرديد پس معذّب هستيد و چون با هم بوديد «كِلَاهُمَا فِي النَّار». پرسش: ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾.[10] ؟ پاسخ: بله، ﴿مَن يَعْمَلْ﴾ فعل مضارع است، نه «عَمِلَ»! اين فعل مضارع مفيد استمرار است، پس بايد نگه بدارد؛ اما اگر بگويند: ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا﴾[11] ديگر دست او خالي است. اگر «يعمل» باشد، فعل مضارع باشد و دلالت بر استمرار داشته باشد، تا آن لحظه هست و تا نفس مي‌کشد مکلَّف است، بعد از آن که ديگر تکليفي ندارد. فرمود: ﴿وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَلَمْتُمْ﴾، چند وجه را سيدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ‌)[12] نقل کرده، ديگران هم نقل کردند، نظر فخر رازي[13] هم در بحث ديروز نقل شد که ﴿أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ﴾ را توجيه کردند. بعد مي‌فرمايد شما نگران نباشيد «آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد».[14] شما وظيفه‌اي داريد، بنا نبود که شما به اجبار تحوّلي در درون ذات ايجاد کنيد، شما بايد هدايت بکنيد و کرديد؛ حالا يا مي‌پذيرند يا نمي‌پذيرند ديگر در اختيار شما نيست، اينها عمداً مجراي ديدن و شنيدن را بستند: ﴿أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَن كَانَ فِي ضَلاَلٍ﴾؛ در ضلالت مستقر است، در اين گودال رفته و براي خودش جا باز کرده است. ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنْتَقِمُون﴾؛ شما اگر رحلت کرديد، ما از آنها انتقام مي‌گيريم؛ اگر هم رحلت نکرديد، ممکن است بعضي از مراحل انتقام در زمان حيات پُربرکت شما باشد: ﴿أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ﴾، اينها از مِلک و مُلک ما بيرون نمي‌روند. بعد مي‌فرمايد: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾، قبلاً هم ملاحظه فرموديد که قرآن را خدا آن‌طوري که طناب را مي‌آويزانند نازل کرده است؛ يعني قرآن را آويخت، نه انداخت! آن‌طوري که باران را نازل مي‌کند، آن‌طور قرآن را نازل نکرد که به زمين انداخته باشد، فرمود اين «حَبل متين» است و يک طرف آن هم به دست من است،[15] محکم بگير! پرسش: اين روايت «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي» در منابع معتبر شيعه نيست؟ پاسخ: ولي بالاخره فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾،[16] حالا سند آنها «دام» يا «ندام»؛ ولي «حَبل» خدا ـ غير از قرآن و عترت ـ کجاست که ما تَمَسُّک کنيم؟ پرسش: «حَبل» خدا در قلب پيغمبر است؟ پاسخ: پيغمبر با اهل بيت يکي‌ هستند و قلب پيغمبر هم ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾،[17] اين «حَبل» را بايد بگيريد، اين «حَبل» بايد به جايي بسته باشد! ما کجا را بگيريم؟ به جامعه اسلامي مي‌فرمايد: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾، اگر طناب جايي افتاده باشد که اعتصام به او سودي ندارد و اگر در قلب مطهَّر حضرت باشد که ما دسترسي نداريم! قرآن و عترت تار و پود يک «حَبل» هستند که يک طرف آن به دست خداست. پرسش: اين روايت «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ» با منابع شيعه يک مقدار منافات دارد؟ پاسخ: منافات ندارد! چند سال قبل، چندين بار ما فرمايش مرحوم کاشف الغطاء را آورديم و در همين‌جا خوانديم که ايشان مي‌فرمايند به عقيدهٴ ما قرآن بالاتر از امام نيست و اگر امام «ثقل اصغر» شد، براي اينکه در عالم طبيعت شهيد مي‌شود تا قرآن بماند، وگرنه حقيقت قرآن و حقيقت امام يکي بين «سَبابتين» است، نه سبابه وسطيٰ.[18]

«حَبل» که تار و پود آن قرآن و عترت است «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ» است «وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»، «حَبل» که قرآن نيست! «حَبل» تار و پودي دارد تارش و پودش، پودش و تارش قرآن است و عترت. اين طناب بافته شده به دست خداي سبحان است، بعد به ما مي‌فرمايد: ﴿اعْتَصِمُوا﴾، اگر حَبلي انداخته باشد که مشکل را حلّ نمي‌کند!

فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ﴾ تو هم بايد به همين «حَبل» تَمَسُّک کنی! تو از از آن جهت که شخصيت حقيقي داري، بايد به شخصيت حقوقي تَمَسُّک بکني، تو هم بايد به رسالت و ولايت تَمَسُّک بکني؛ لذا فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾،[19] اول کسي که اين «حَبل» را مي‌گيرد خود پيغمبر است، بعد اهل بيت(عَلَيْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامْ)، فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾؛ آنچه وحي شده است همين قرآن و عترت است، براي اينکه در قرآن آمده که ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾،[20] جاي ديگر که نيامده است! در همين قرآن آمده که ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ و ﴿أَنْفُسَنَا﴾،[21] در همين قرآن تمام اين حقايق آمده است! حالا روايات شرح اين آيات قرآن است. فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ ما با «ضِرس قاطع» مي‌گوييم قرآن صراط مستقيم است و با «ضِرس قاطع» هم در زيارت «جامعه» مي‌گوييم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم‌».[22] ما دو صراط مستقيم نداريم، نه اينکه يکي آنها هستند و يکي اينها، بلکه هر دو به يک معناست. اگر قرآن صراط مستقيم است، يعني عترت در همين قرآن است و اگر در زيارت «جامعه» مي‌گوييم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم‌»، يعني با قرآن. اينکه فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ﴾، برخي مثل فخر رازي خواستند بگويند که اين يک نام‌آوري شما را قرآن تأمين کرده است،[23] چون به لغت عربي نازل شده است؛ البته آن حق است، اما اساس کار همان «تَذْکَرَةُ الله» است که فرمود اين ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾ است، قرآن «تَذْکَرَة» و «مذکِّر» است: ﴿فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ﴾،[24] ﴿فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾،[25] ﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾،[26] اين ذکر در حقيقت نام خدا و ياد خداست، در سايه نام خدا و ياد خدا انسان ماندگار مي‌شود و شرف پيدا مي‌کند، اين‌طور نيست که ﴿لَذِكْرٌ لَكَ﴾ يعني شما را نام‌آور مي‌کند که فخر رازي گفته است، البته آن در سايهٴ توحيد حاصل مي‌شود. ﴿وَ سَوْفَ تُسْأَلُونَ﴾ همه‌ شما مورد سؤال هستيد، البته ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾؛[27] ما همه را مورد سؤال قرار مي‌دهيم! منتها از انبيا(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) که سؤال مي‌کنيم، در حقيقت از امت سؤال مي‌کنيم که شما پاسخ اين حرف‌ها را چه داديد؟ بعد مي‌فرمايد ما اين حرف‌ها را که گفتيم برابر برهان عقلي است، اينها اين حرف‌هايي که مي‌زنند، يعني شرک دارند، يک؛ نظام معرفتي‌ آنها حسّ و تجربه است، دو؛ نظام ارزشی‌ آنها زر و سيم است، سه؛ اين حرف‌ها را که عقل نمي‌گويد! حرف را يا بايد عقل بگويد يا نقل آسماني، عقل که اينها را نمي‌گويد! ببينيم در کتابي از کتاب‌هاي آسماني، اين حرف‌ها آمده يا نه؟ ﴿وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ﴾؛ به اُمم مي‌فرمايد شما کتابي از کتاب‌هاي آسماني را بياوريد که اين حرف‌ها نوشته باشد، به وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مي‌فرمايد تا آنها عبرت بگيرند، که از انبياي قبل شما سؤال بکنيد که آيا ما چنين حرفي زديم؟ در همين سوره مبارکه «زخرف» که بحث آن گذشت، فرمود شما يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي، دليل عقلي که نداريد! در آيه 21 فرمود: ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ﴾؛ شما که چنين حرفی را مي‌زنيد، مُسْتَمْسَک شما چيست؟ شما به چه چيزي تَمَسُّک مي‌کنيد؟ براساس اين اصول ياد شده دليل عقلي که نداريد، آيا ما در کتابي از کتاب‌هاي آسماني اين حرف را نوشتيم؟ شما که نداريد! در سوره مبارکهٴ «احقاف» بود: ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[28] که اين‌طوري بياوريد. فرمود: ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ﴾، پس نه دليل عقلي دارند و نه دليل نقلي، ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾؛ ـ «أَمَم» آن طريق را مي‌گويند و «أُمت» يعني کسي که راه خاص دارد ـ اينها گفتند چون نياکان ما اين راه را مي‌رفتند، ما هم همين راه را مي‌رويم؛ اين تقليد است! فرمود که نه دليل عقلي داريد و نه دليل نقلي. اين بياني که در آيه 45 همين سوره مبارکه آمده است، اين هم مي‌تواند ناظر به همان آيه باشد، فرمود: ﴿وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنَا أَ جَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ﴾، اين خطاب به حضرت است، ولي در حقيقت به امت توجه دارد و برخي‌ها هم خواستند بگويند که اين ناظر به مسئله معراج است، البته در جريان معراج اين سؤال و جواب و اين گفتگوها بود؛ با انبيا(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) برخورد کرد، امام آنها شد، آنها به حضرت اقتدا کردند و گفتگوها شد، آنها سر جاي خود محفوظ است؛ اما در اين بخش که دارد با مردم سخن مي‌گويد و آنها را هدايت مي‌کند، همان‌طوري که در آيه قبل همين سوره مبارکه «زخرف»، يعني آيه 21 که فرمود شما دليل عقلي که نداريد لااقل دليل نقلي بياوريد، اين هم مي‌تواند ناظر به همان دليل نقلي باشد: ﴿وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً﴾، ما به همه آنها گفتيم: «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّهُ» و قبلاً هم ملاحظه فرموديد اينکه دو قضيه نيست که مرحوم آخوند در کفايه[29] و امثال کفايه به زحمت بيفتند که اين «الّا» مفيد حصر است، «قضيه سالبه» داريم، «قضيه موجبه» داريم، خبر چيست و امثال آنها. اين «الّا» به معني «غير» است و معناي «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّهُ» هم اين نيست که قلب انسان خالي از اثبات و نفي است، انبيا آمدند که به ما بگويند قلب شما که نه اثبات دارد و نه نفي، اين اثبات را جا بدهيد و آن نفي را هم نپذيريد؛ يعني آن نپذيرفتن بشود نفي. به عبارتی اين معنا که قلب شما خالي از توحيد و شرک است، شما توحيد را به قلب خودتان جا بدهيد و شرک را جا ندهيد، انبيا که براي اين نيامدند! انبيا براي اين آمدند که بگويند اين «الّا» به معني «غير» است، يک؛ در درون شما توحيد است، دو؛ غير از آن‌که داريد ديگري را راه ندهيد، «لاَ إِلٰهَ» غير از همين که داريد! اين‌طور نيست که انسان يک لوح نانوشته و خالي باشد، بلکه طبق اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾،[30] در درون انسان ذات اقدس الهي اين علم را قرار داده که «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَی الْفِطْرَة».[31] بنابراين اين‌جا فرمود که ما به اينها گفتيم، به همه انبيا! هيچ ملتي نبود مگر اينکه ما برای آنها پيامبر فرستاديم، در سوره «نحل» و غير «نحل» گفتيم که غير از خدا را نپرستيد، توحيد حق است و شرک باطل است؛ يعني اين توحيدي که داريد، دست به آن نزنيد، اين حق است و آن شرک را راه ندهيد. اين‌جا هم همين مضمون است، ما گفتيم: ﴿أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ﴾، ﴿الرَّحْمنِ﴾ را که داريد، غير از او را ما قرار نداديم و دليل عقلي هم که نداريد. پس اين‌طور نيست که ﴿الرَّحْمنِ﴾ را ما به شما نگفته باشيم، ﴿الرَّحْمنِ﴾ را در درونتان جاسازي کرديم، «الله» را در درونتان جاسازي کرديم و نشانه آن هم اين است که وقتي شما غبارروبي کرديد و در حال خطر از هر وسيله‌اي نااميد شديد مي‌گوييد: «الله»! الآن گرفتار آن اغراض و غرايز هستيد که اين توحيد در بين آنها دفن شده، وقتي فشاری آمد که اين غرايز و اغراض را کنار برد، اين توحيد ظهور مي‌کند و مي‌گوييد: «يا الله»! ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾،[32] براساس ترس نمي‌گوييد، قرآن امضا کرده که با اخلاص مي‌گوييد «الله» و درست هم مي‌گوييد «الله»! فرمود ما غير از اين‌که به شما داديم، چيزي ديگر نگفتيم؛ شما اگر دليل عقلي داريد که ما گفتيم بياوريد، دليل نقلي داريد که ما گفتيم بياوريد، ما غير از اينکه به شما داديم چيز ديگري نگفتيم، همين! ﴿أَ جَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً﴾ که اين آلهه معبود بشوند؟ قرآن کريم تنها کلّي‌گويي نمي‌کند، خود قصه به عنوان ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[33] کارساز است و تجربه را هم به کار مي‌گيرد، مي‌فرمايد اين معارف را ما به وجود مبارک ابراهيم خليل گفتيم، به موساي کليم گفتيم و به عيساي مسيح(عَلَيْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) گفتيم؛ به اين انبيا ابراهيمي که در خاورميانه ظهور داشتند گفتيم. قبلاً در دو بخش از آيات قرآن فرمود که انبيا برای خاور و باختر دور و نزديک هستند، اين رسالت همه جايي است؛ منتها حالا شما دسترسي به خاور دور و باختر دور نداريد، نه به آن طرف دريا و نه به اين طرف دريا! در چند جاي قرآن فرمود که ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَ مِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾؛[34] ما قصه بعضي از انبيا را براي شما نگفتيم،[35] اگر بگوييم آن طرف آب و اين طرف آب پيامبري بود که چنين حرفي زد، شما مي‌گوييد که ما دسترسي نداريم، از کجا برويم تحقيق کنيم؟ ما حرفي را مي‌زنيم که به دنبال آن بگوييم: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾؛[36] برويد تحقيق کنيد!

در اين خاورميانه، جريان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسي و عيسي(عَلَيْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) هست، برويد تحقيق کنيد؛ اما اگر بگوييم آن طرف خاورميانه، آن طرف خاور دور يا باختر دور پيامبري بود، نه وسيله هوايي داشتيد، نه وسيله نقليه داشتيد، نه زميني داشتيد و نه دريايي داشتيد، چه چيزي را ما بگوييم؟ فقط اجمالاً بدانيد که هر جا بشر هست و هر جا انديشه هست، رهبري الهي هست؛ ممکن نيست انساني در جايي زندگي بکند و خداي سبحان به او غذا ندهد! غذاي انسان توحيد است و غذاي انسان علم و معرفت است. ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَ مِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾؛ بعضي از انبيا بودند که قصه‌اش را ما گفتيم و بعضي را هم نگفتيم؛ ولي آنهايي را که ما نگفتيم، انبيا داشتند. در خاورميانه که انبياي ابراهيم را ذکر مي‌کند، تقريباً از آيه 26 تا 46 همين قصه حضرت ابراهيم است که تقريباً بيست آيه است و از آيه 46 تا 56 همين جريان حضرت موساي کليم است که ده آيه است.

سرّ اينکه جريان ابراهيم خليل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) بيست آيه است، گذشته از قدمت آن حضرت و «أَبُو الْأَنْبِيَاء» بودن آن حضرت، مراحل ديگر، مصاديق و تطبيقات ديگر در اثناي قصه حضرت ابراهيم آمده و لذا شده بيست آيه؛ آن مراحل «وسطیٰ» که در اين اثنا آمده، آنها در قصه حضرت موسي و عيسي(عَلَيْهِمُ الصَّلَاةْ) هم هست؛ منتها جريان حضرت موسي را يکدست خالص و در ظرف ده آيه بيان کردند و جريان عيساي مسيح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) را تقريباً در حدود پنج ـ شش آيه بيان کردند، نتيجه همه اينها برابر همان اصول کلّي است که در آغاز سوره مبارکه «زخرف» بيان کردند؛ يعنی کليات معرفت‌شناسي، جهان‌بيني، جهان‌داري، جهان‌آرايي و مانند اينها را ذکر مي‌کنند و نتيجه عملي آن را هم ذکر مي‌کنند. فرمود اين انبيا آمدند و اين حرف‌ها را گفتند، مؤمنين آنها نتيجه بردند و کفّار نتيجه‌ای نبردند. اين جريان ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾، در سوره مبارکه «بقره» ـ در آيه «آية الکرسي» ـ از اينها ياد شده است، آيه 256 سوره مبارکهٴ «بقره» اين بود: ﴿فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي﴾؛ به يک عُروه‌ و دستگيره‌اي که پاره‌شدني نيست، هيچ چيزي آن را پاره نمي‌کند، براي اينکه به جاي محکمي بسته است ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾، دو صفت دارد: يکي اينکه «موثَّق» است، «وثقيٰ» است و «وَثيق» است که تعبير اثباتي است و ديگر اينکه ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾، اين ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾ که جملهٴ نفي است، با آن «وُثقه» که اثباتي است براي تأکيد است. گاهي با يک حرف «إنّ» و «لام» و امثال آنها مطلب را تأکيد مي‌کنند يا با قَسَم، گاهي با دو تعبير اثبات و نفي تأکيد مي‌کنند. در جريان وحدت مي‌فرمايند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا﴾، اين ﴿وَ لاَ تَفَرَّقُوا﴾ جمله نفي است و با ﴿وَ اعْتَصِمُوا﴾ که جمله اثبات است هر دو دو براي تأکيد مطلب است، وگرنه اين جمله دوم چيز جدايي ندارد. گاهي مي‌فرمايد با هم باشيد و جدا نشويد، اين جدا نشدن تعبير ديگري براي تأکيد است که دو تعبير است يکي نفي و يکي اثبات، براي تثبيت يک مطلب. اين‌جا هم همين‌طور است؛ «العُروه»، «وثقي» است که تعبير اثباتي است؛ «العروه» ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾ است که تعبير نفی است. اين ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾ براي تأکيد همان مطلب است؛ مثل ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا﴾، اينها که اعتصام کردند موفق هستند و بهره فراواني مي‌برند؛ در سوره مبارکه «اعراف» جامع‌تر از اين را ذکر کرده است، در آيه 170 سوره «اعراف» فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ﴾، يک وقت تَمَسُّک است، يک وقت إستمساک است و يک وقت هم تَمسيک است که باب «تفعيل» است که شدّت و مبالغه را هم مي‌فهماند، خيلي محکم مي‌گويد؛ مثل ﴿وَ قُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً﴾[37] محکم بگيريد. ﴿وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ﴾، درجات استمساک فرق مي‌کند و در بخش‌هاي ديگر هم همين‌طور است؛ در سوره مبارکه «اسراء» فرمود که اينها گرفتار زر و زور هستند، گرفتار مال می‌باشند، به پيامبر خود(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) پيشنهاد مي‌دهند و يک روز مي‌گويند که فلان چاه را براي ما درست کن، يک روز مي‌گويند آب براي ما بياورد، يک روز مي‌گويند اين منطقه خشک حجاز را، منطقه سرسبز و خرّم و جاي مناسب برای کشاورزي قرار بده؛ در سوره مبارکه «اسراء» اين خواسته‌هاي مادي آنها را ذکر مي‌کند، آيه نود سوره مبارکه «اسراء» اين است: ﴿وَ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ يَنْبُوعاً ٭ أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً ٭ أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾؛[38] می‌گويند خدا و فرشته‌ها را روبه‌روي ما قرار بده، اين همان تفکر مادي است. اگر کسي معرفت‌شناسي‌ او فقط در کفِ حسّ و تجربه حسّي است، همان حرفي را که اسرائيلي‌ها به وجود مبارک موساي کليم مي‌گفتند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾،[39] همان تفکر هم در جاهليت حجاز بود که می‌گفتند: ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾؛ ما روبه‌رو و مقابل هم خدا را ببينيم، اين يعني چه؟ يعني تا نبينيم باور نمي‌کنيم؛ يعني براساس حسّ و تجربه حسّي مي‌خواهيم ايمان بياوريم، آن وقت در سوره «انعام» غير «انعام» فرمود که معرفت‌شناسي دو قسم است که ضعيف و کم‌ترين آن حسّ و تجربه حسّي است و بالاتر آن تجريد عقلي است که ﴿لَا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾؛[40] اگر روح مجرد پيدا کرديد درک مي‌کنيد، خدا ديدني نيست، با چشم نمي‌شود ديد و «ادراک» تنها منحصر در رؤيت بصري نيست. ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً ٭ أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ﴾،[41] همين که در سوره مبارکه «زخرف» فرمود که تفکر جاهلي اطراف همان زر و زور دور مي‌زند همين است. ﴿أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي﴾؛ او سبّوح است! اين حرف‌هايي را که شما گفتيد، اين حرف‌ها، حرف‌هاي محسوس و مادي است؛ او منزّه از آن است که ديده بشود، او منزّه از آن است که بيايد يا برود و مانند آن و کاري که از دست من برمي‌آيد اين است که هر چه ذات اقدس الهي به من فرمود به شما ابلاغ مي‌کنم، از نزد خودم که نمي‌توانم در نظام جهان اثر بگذارم ﴿هَلْ كُنتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً﴾.[42] بعد در اين بخش فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾، برهان مسئله هم اين است که راه همين است! ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ﴾ و منظور از قوم، اگر آن‌طوري که فخر رازي گفت معنا نکنيم که نبايد معنا بکنيم و نام توست؛ يعني شرف شما و از اين مسائل نباشد بلکه ياد حق باشد، آن وقت هر کسي که در مشرق يا مغرب عالَم به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ايمان بياورد جزء قوم اوست؛ اينکه فرمود: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[43] همين‌طور است. اگر گفتند علوي بيايند، حسني بيايند و حسيني بيايند، چه کساني مي‌آيند؟ لازم نيست عرب باشند! فرمود حسيني بيايند! حسني بيايند! رضوي بيايند! نقوي بيايند! تقوي بيايند! ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ که جميع شيعه‌هاي عالم سر مي‌کشند و مي‌آيند، ولو عرب نباشند، ولو تازي و فارسي و امثال آنها باشند، قوم هم ديگر عرب منظور نيست. ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُونَ ٭ وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنَا أَ جَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ﴾. تا اين‌جا جريان حضرت ابراهيم را به پايان مي‌رساند و همين معارف کلّي و خطوط کلّي را در قصهٴ وجود مبارک حضرت موساي کليم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) شروع مي‌کند.


[1] ملک/سوره67، آیه1.
[2] یس/سوره36، آیه83.
[3] زخرف/سوره43، آیه22 و 23.
[4] مؤمنون/سوره23، آیه24.
[5] زخرف/سوره43، آیه36.
[6] زخرف/سوره43، آیه38.
[7] زخرف/سوره43، آیه38.
[8] شعراء/سوره26، آیه88 و 89.
[9] انعام/سوره6، آیه160.
[10] زلزال/سوره99، آیه7.
[11] احقاف/سوره46، آیه20.
[12] الميزان في تفسير القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌18، ص103 و 104.
[13] التفسيرالرازی مفاتيح الغيب اوالتفسيرالکبير، الرازی، فخرالدين، ج‌27، ص633.
[14] اشعار منتسب به حافظ، شماره9؛ «در کارخانهٴ عشق از کفر ناگزير است ٭٭٭ آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد».
[15] غرر الاخبار، ص62.
[16] آل عمران/سوره3، آیه103.
[17] شعراء/سوره26، آیه193 و 194.
[18] الأصول الستة عشر، عده محدثين، ج1، ص166.
[19] بقره/سوره2، آیه285.
[20] مائده/سوره5، آیه55.
[21] آل عمران/سوره3، آیه61.
[22] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج‌2، ص613.
[23] التفسيرالرازی، مفاتيح الغيب اوالتفسيرالکبير، الرازی، فخرالدين، ج‌27، ص635.
[24] ق/سوره50، آیه45.
[25] قمر/سوره54، آیه15.
[26] مدثر/سوره74، آیه31.
[27] اعراف/سوره7، آیه6.
[28] احقاف/سوره46، آیه4.
[29] کفاية الاصول، الآخوندالخراسانی، ص211.
[30] شمس/سوره91، آیه8.
[31] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج2، ص13.
[32] عنکبوت/سوره29، آیه65.
[33] یوسف/سوره12، آیه3.
[34] غافر/سوره40، آیه78.
[35] نساء/سوره4، آیه164.
[36] آل عمران/سوره3، آیه137.
[37] احزاب/سوره33، آیه70.
[38] اسراء/سوره17، آیه90 و 92.
[39] بقره/سوره2، آیه55.
[40] انعام/سوره6، آیه103.
[41] اسراء/سوره17، آیه92 و 93.
[42] اسراء/سوره17، آیه93.
[43] اسراء/سوره17، آیه71.