درس تفسیر آیت الله جوادی
94/10/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 36 تا 42 سوره زخرف
﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (۳۶) وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ (۳۷) حَتَّي إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (۳۸) وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ (۳۹) أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَن كَانَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (٤۰) فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ (٤۱) أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُقْتَدِرُونَ (٤۲)﴾
سوره مبارکهٴٴ «زخرف» که در مکه نازل شد و عناصر محوري آن همان اصول دين و خطوط کلّي اخلاق و فقه بود، چند کار را در متن اين سوره تبيين کرد: يکي اينکه نظام معرفتشناسي را به خوبي مشخص کرد، دوم اينکه نظام ارزشي را مشخص کرد و سوم اينکه راه درمان اينها را نشان داد، فرمود نظام معرفتشناسي تنها حسّ و تجربه حسّي نيست، بلکه مراحل عقلي و تجريد هم معتبر است. ارزش هم در مسائل مادي و دنيايي نيست، اساس ارزش آن است که با جان انسان و با ابديت انسان سازگار باشد، از يک نظر و رفاه جامعه را در سايهٴ عقل و عدل تأمين کند، از نظر ديگر و اگر کسي بيراهه رفت بداند که سَرِ او به سنگ ميخورد، نظام و وَعد و وَعيدي در کار است. سرّ اينکه فرمود: ﴿وَ لَوْ لاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ﴾[1] که اين امت واحده را به کفر معنا کرديم، براي آن است که امت از «أمَم» يعني طريق است، کسي که يک راه خاصي را ميرود، به او ميگويند امت، چون «الأمَم هُوَ الطَّريق»؛ اگر راه مستقيم باشد، اين امت مستقيم است و اگر راه کج باشد، اين امت در اثر کجروي به دوزخ ميافتد. در اثر آن خصوصيت به قرينهٴ تالي اين مقدم چنين معنا شده است: ﴿وَ لَوْلاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ «علي الکفر» ﴿لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ﴾، اين قرينه است بر اينکه وحدت آنها وحدت کافرانه است. فرمود اگر اين خوف نبود که همه آنها کافر باشند، ما به کساني که کافر بودند آنقدر امکانات مادي ميداديم که بتوانند سقف نقرهاي و مانند آن داشته باشند؛ پس اين به قرينهٴ آن تالي ذکر شده است. وحدت ذاتاً محبوب نيست، بايد ديد که براساس چه امري اتحاد و وحدت حاصل شد. درباره وحدت کافران آمده است که «الْكُفْرُ مِلَّةٌ وَاحِدَةٌ»،[2] پس يک وحدت مشئوم و مذمومي است.
درباره صديقه کبريٰ(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْها) هم آمده است که «بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا»؛[3] يعني اينها اتحاد کردند که وجود مبارک صديقه کبريٰ(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْها) را حذف کنند، پس وحدت همه جا مطلوب نيست. وحدت درباره مطالب حق، حق است و وحدت درباره مطالب باطل، باطل است. خداي سبحان سه امر را مطرح کرده است که يک امر را حتماً از بين ميبرد و دو امر باز است: يکي اينکه بگذارد همه کافر بشوند که آن ممکن نيست، راه دوم اينکه همه مؤمن بشوند اين ممکن است مخصوصاً زمان ظهور حضرت(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه)، سوم اينکه مختلف باشند: ﴿فَرِيقاً هَدَي وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾[4] که اين ممکن است. بنابراين قرينهٴ اينکه فرمود: ﴿لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ﴾ به اين دليل است. فرمود ما اين هراس را داريم تا معلوم بشود که زر و سيم نزد ما ارزشي ندارد، ما فقط هراسمان اين است که هر کس کفر ورزيد، به او اينقدر بدهيم، همه مردم کافر بشوند؛ لذا بدانند که اين ارزشي ندارد و هر کسي هم که خواست ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾.[5] در اين نظام هستي سفره باز است و هر کسی که استعداد داشت، زحمت کشيد، تلاش و کوشش کرد ميگيرد و اگر چنين نبود نميگيرد؛ اما حالا گرفت يا نگرفت و در چه وضعي به سر ميبرد، آن به دست ما هست؛ ما دو کار کرديم: اين سفره را پهن کرديم براي همه و اعلام هم کرديم ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾؛ هر کس تلاش و کوشش کرد، به اندازه سعي و کوشش خود بهرهاي ميبرد؛ اما حالا خوب زندگي ميکند يا نه، به دست ما هست؛ اگر مؤمن بود خوب زندگي ميکند، در امن و امان است و اگر کافر بود اين بيچاره در تنگناست و نميداند ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾،[6] اين کسانی که ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الأمْنُ﴾؛[7] اين شخص چه توانگر باشد و چه تهيدست، زندگي آرامي دارد: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الأمْنُ﴾. قبلاً هم ملاحظه فرموديد معناي «آمَنَ» اين نيست که يعني «إعتَقَدَ و عملوا صالحا»، «آمَنَ» يعني «دَخلَ في المأمَن»؛ منتها دخول او در «مأمَن» به اين است که معتقد بشود و عمل بکند، وگرنه «آمَنَ» يعني «دَخل في الحِصن» و «دخل في المأمن»، اين معني «آمن» است که فرمود: «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي»؛[8] اگر کسي وارد قلعه شد «آمَنَ»، يعني «دخل في المأمن»؛ منتها ورود او در «مأمن» و در قلعه به اين است که اعتقاد داشته باشد و عمل صالح انجام بدهد. پس اگر کسي مؤمن شد، زندگي مرفّهي دارد و راحت است؛ نه در درون او غوغاست و نه در بيرون او؛ اما ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً﴾،[9] اين شخص در فشار است؛ هم فشار درونی و هم فشار بيرونی! نه اينکه فقير ميشود، ممکن است که غني باشد و در نهايت غنا باشد؛ ولي آسايش و امنيت ندارد.
در سوره مبارکه «طه» آيه 124 که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً﴾، نه يعني فقر! بلکه اين شخص در تنگناست؛ حالا چه فقير باشد و چه غني باشد، چون در معرض آسيب و آفت است و وارد پناهگاه نشده است! ما گفتيم وارد پناهگاه بشويد «حصن» داريم، قلعهاي داريم، دژي داريم و دژباني هست که اين نيامده، بيرون که در معرض آفت است قرار گرفته، اين چه فقير باشد و چه غني باشد در عذاب اليم به سر ميبرد: ﴿فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً﴾؛ يک زندگي تلخ و سختي دارد؛ ناامني هست، هراس هست، دلهره هست و در درون و بيرون او آشوب هست؛ اين برای اوست؛ مربوط به فقر نيست. گاهي در کمال غنا و سرمايه به سر ميبرند، اما در همان سرمايه دفن ميشوند؛ در سوره مبارکه «اعراف» آيه 94 و 95 اين است که فرمود: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾؛[10] برخيها را با فقر آزموديم تا تضرّع کنند و به هوش بيايند، وقتي به هوش نيامدند: ﴿ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ﴾؛ آنچه تاکنون براي آنها سخت بود، حالا وسايل رفاهي فراهم کرديم و از هر نظر درهاي نعمت را به روي اينها باز کرديم که هيچ مشکل مالي نداشتند: ﴿ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّي عَفَوْا﴾؛ پُر شدند! اينقدر به اينها مال داديم که ديگر انبارها، اتاقها و ذخيرهگاههاي آنها پُر شد؛ حالا که در اين سرمايه غوطهور هستند، ميگويند که اين حرفها چيست! گذشتهها گذشت، پدران ما هم گاهی مشکل مالي داشتند، اصلاً يادشان رفته که قبلاً مشکل مالي داشتند! ﴿وَ قَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾؛[11] در انبار نعمت و در اموال فراوان، با اينکه غرق نعمت بودند ـ يعني وقتي بالا بيايد ميگويند ﴿عَفَوْا﴾ ـ اينها را گرفتيم، اين ميشود «معيشت ضَنک». پس «معيشت ضَنک» اين نيست که فقير باشند! گاهي در بحبوحه غنا اينها در فشار قرار ميگيرند و گرفته ميشوند؛ اين شخص نه جلوي خودش را ميبيند و نه پشت سر خودش را ميبيند؛ نه از گذشته باخبر است و نه به فکر آينده است؛ نه از گذشته عبرت ميگيرد و نه به دنبال درمان آينده است. در سوره مبارکهٴ «يس» اين مضمون گذشت، آيه هشت سوره «يس» اين بود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِي إِلَي الأذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ ٭ وَ جَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾؛[12] اينها اهل بصيرت نيستند، براي اينکه جلوي اينها سد است، پشت سر اينها سد است و اگر بخواهند که زير پاي خودشان را نگاه کنند، ما گردن آنها را تا چانه پُر از آهن کرديم؛ چنين آدمي را که قرآن تصوير ميکند، اين کجا را ميتواند ببيند؟ آينده خود را ببيند که جلوي او سد است؛ گذشته او به يادش بيايد تا از آن عبرت بگيرد که سد است؛ زيرِ پاي خودش را نگاه بکند که از آغاز بدن تا پايان گردن تا اين چانههای آنها پُر از آهن است، او که نميتواند سر خم بکند! ﴿وَ جَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾ و ﴿جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً﴾ تا اين چانه سر به هوا هستند!
«مُقْمَح» يعني انسان سر به هوا، آدم سر به هوا کجا را ميتواند ببيند؟! پيشِ پاي خود را هم نميبيند! فرمود اينها اينطور هستند؛ از گذشته بيخبرند، از آينده بيخبرند و از وضع کنوني هم بيخبرند! اينها در «معيشت ضَنک» هستند، با اينکه پُر نعمت میباشند! اين شخص هر شب بايد با قرص خواب بخوابد! چرا که دو تا فشار دارد: يکي حفظ موجود و ديگری هم طلب مفقود؛ اين فشاري است قبل از آن فشار قبر، يعنی بين دو کار: چگونه آنچه را که دارد حفظ بکند و چگونه آنچه را که ندارد فراهم بکند؛ بين حفظ موجود که يک جِدار آهني است و طلب مفقود که جِدار ديگر است فشار ميبيند؛ قبل از فشار قبر اين فشار مال در او هست، اين ميشود «معيشت ضَنک». پس «معيشت ضَنک» اختصاصي به حالت فقر ندارد، گاهي فقير است و در تنگنا، گاهي غني است و در تنگنا.
فرمود اگر کسي گرفتار دنيا شد و «تَعاشي» و «تَعامي» کرد، از ديدن حق و نظام ارزشي کوري ورزيد، او در فشار است. بنابراين اينکه فرمود: ﴿وَ لَوْ لاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا﴾، به قرينه اين ﴿لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ﴾ معلوم ميشود که آن وحدت، وحدت کافرانه است؛ اما آن وحدتي که انسانهاي اوّلي داشت، وحدتي بود براساس فطرت که آيه 213 سوره مبارکهٴ «بقره» ميفرمايد انسان اوّلي براساس آن فطرتي که ما داديم و با توجه به اينکه جمعيت آنها هم کم بود و خيلي هم مشکلات صنعتي و کشاورزي و دامداري دامنگيرشان نشده بود يک زندگي سادهاي داشتند. بشر اوّلي که نميدانست مرده را چگونه دفن بکند، او به فکر فتنه و امثال آن هم نيست، براي اينکه وقتي قابيل هابيل را کُشت: ﴿وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ﴾[13] مانده که اين برادر را چه کار کند! تا ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾،[14] اين کار بشر اوّلي بود؛ همه آنها که مثل حضرت آدم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[15] که نبودند! اين بشر اوّلي چون آزمايش نکرده بود و اصلاً نميدانست که مرده را چگونه دفن ميکنند، اينها آن اختلافات عميقي را که بعدها پيدا شد نداشتند، يک زندگي سادهاي داشتند و امت واحده بودند، بعد کمکم که رشد کردند و راههاي خلاف و امثال آنها را آشنا شدند، با يکديگر اختلاف کردند که از آن به بعد کتاب آسماني آمده است. اصل وجود مبارک آدم پيامبر بود و راهنمايي ميکرد، اما يک کتاب مُدَوّن و دستگاه قضا و دستگاه تَقنين و مانند اينها براي بشر اوّلي برقرار باشد نبود. فرمود: ﴿يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ اينها مانند امت واحده زندگي ميکردند، بعدها که اختلاف پيدا کردند: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ﴾[16] و «مرسلين» و مانند آن.
بنابراين نظام ارزشي و نظام معرفتي را اين سوره مشخص کرد، فرمود اگر کسي کوري بورزد، يعني آن نظام معرفتي را نداشته باشد و فقط در محدودهٴ حسّ و تجربه حسّي زندگي کند و نه به تفکر عقلي و تجريدي بپردازد: ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً﴾، چون معلِّم قرآن کريم «رحمان» است که در سوره مبارکه «الرحمن» دارد: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾، از يک نظر يکي از مصاديق بارز «ذِکْرُ الرَّحمٰن» ميتواند قرآن کريم باشد، براي اينکه معلم اين قرآن ﴿الرَّحْمنُ﴾ است، ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾،[17] در حقيقت اين برنامه درسي ﴿الرَّحْمنُ﴾ است! اگر کسي از ياد «رحمان» برنامه درسي «رحمان» غفلت بکند و نظام معرفتي او همان نظام حسّي باشد و چندين بار که رهبران الهي به او تذکر دادند بيدار نشود، ما قريني براي او قرار ميدهيم، آن وقت در درون او آشوبي است که اين ميشود «معيشت ضنک»؛ او دارد بيراهه ميرود و بيراهه ميبرد، اين شخص خيال ميکند که در صراط مستقيم است. شيطان که بر صراط مستقيم نيست، هميشه اعلام کرده است که ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾.[18] اين کسي که کمين است، کمين او در حاشيه صراط است، در متن صراط که نيست؛ اگر در متن صراط باشد که آدم آن را ميبيند! اين کسي که کمين کرده، در بيرون اين صراط مستقيم است، در شانه خاکي جاده است که کمين ميکند تا مسافر را درگير کند. گفت من «قَعيد» هستم و کنار اين صراط مستقيم نشستهام و نميگذارم که اينها بروند، سر راه که نيست! ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ تا بشود کمين. پس خود او بيراهه ميرود و نميگذارد اينها در صراط مستقيم راه خود را ادامه بدهند، اينها را هم به بيراهه ميبرد. پس شيطان در کمين است، يک؛ انسان را به بيراهه ميبرد، دو؛ و اين بيچاره که «معيشت ضنک» دارد خيال ميکند که در صراط مستقيم است، سه؛ دفعتاً چشم را باز ميکند و ميبيند که در گودال افتاده است، چهار. ﴿وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾؛ يعني همينهايي که از ياد خدا اعراض کردند و به کمين شيطان افتادند و در کمند او دست و پا ميزنند و خيال ميکنند که «علي صراط مستقيم» هستند، وقتي بيدار شدند ميبينند که در گودال میباشند، بعد ميفهمند که چه کسي اينها را به گودال کشانده است که در آنجا يک تبرّي تمنّيگونه دارند؛ يک وقت ميگويند: ﴿إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ﴾ و يک وقت هم ميگويند: ﴿يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾ و اين تبرّي به زبان تمنّي است: ﴿يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾، اين تبرّي به زبان تمنّي سودآور نيست. فرمود هر دو ظالم هستيد «كِلَاهُمَا فِي النَّار» و چون هر دو ميرويد در جهنم به حال شما سودآور نيست، چرا؟ براي اينکه «شرکت» در دنيا مشکل را حلّ ميکند، چون تعاون هست و کمک ديگري است از بعضي جهت و آن ديگري هم کمک اين هست از بعضي جهت که دو نفر با هم مشکل را حلّ ميکنند؛ اما حالا شما که در عذاب دست و پا ميزنيد، اينطور نيست که کسي بتواند مشکل ديگري را بتواند حلّ بکند، حواستان جمع باشد! در جهنم آزاد هم نيستيد، يک؛ دست و پايتان هم باز نيست، دو؛ يکديگر را هم لعن ميکنيد، سه؛ چون اينها ﴿مُقَرَّنِينَ فِي الأصْفَادِ﴾[19] هستند، اينطور نيست که يک جاي وسيعي باشد که بگويند اينجا بنشين و بسوز! هر کسي بسته و با غُل و زنجير وارد جهنم ميشود، اين غُل و زنجيري است که خودش درست کرده است! ﴿مُقَرَّنِينَ فِي الأصْفَادِ﴾؛ يعني در غُلها و زنجيرها بسته هستند، آن وقت چه کاري از او برميآيد که بتواند مشکل ديگري را حلّ کند؟! پس شرکت در دنيا سودآور است، چون هرکدام مشکل ديگري را حلّ ميکند، اينجا آنطور نيست و گاهي هم شرکت در يک مطلب عامي است ـ به تعبير جناب فخر رازي، ميگويند حالا يک زلزلهاي آمده «المصيبة إذا عمت طابت»،[20] قابل تحمّل است ـ از آن قبيل هم نيست، يک بلاي عمومي نيست که انسان بگويد: «المصيبة إذا عمت طابت»؛ نظير زلزلههاي دنيا؛ يک شرکت تعاوني هم نيست که هر کسي مشکل ديگري را بتواند حلّ کند؛ لذا فرمود: ﴿وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ﴾، فاعل ﴿يَنفَعَكُمُ﴾ چيست؟ ﴿أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ﴾ حالا که در عذاب شرکت داريد به حال شما نافع باشد، از آن قبيل نيست. پس اساس کار اين است که «تَعاشي» نکنيد، «بصير» و «سميع» بشويد! چشم و گوش ديگر بايد تهيه کرد! غير از معرفتشناسي حسّي، يک معرفتشناسي عقلي هم لازم است. ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾؛ معلّم ما ـ ذات اقدس الهي ـ به عنوان ﴿الرَّحْمنُ﴾ ظهور کرده است و اين کتاب هم «ذِکرُ الرَّحمٰن» است به عنوان بهترين مصداق، چون او معلم قرآن است! فرمود اگر کسي بيراهه رفته است، ما براي او شيطان را به عنوان «قَرين» قرار ميدهيم، ﴿وَ إِنَّهُمْ﴾؛ يعني اين شياطين ﴿لَيَصُدُّونَهُمْ﴾؛ اينها که «تَعاشي» کردند، «تَعامي» کردند، «اعشیٰ» و کور شدند: ﴿وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ﴾ که «الف» و «لام» آن هم «الف» و «لام» معهود است، ﴿وَ يَحْسَبُونَ﴾ اين کفار ﴿أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾، خيال ميکنند که در صراط مستقيم دارند حرکت ميکنند: ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَنَا﴾، وقتي که آمدند به مشهد الهي و حق برای آنها روشن شد، همين کافر که «تَعاشي» کرد، «قَرين» خود را ميبيند، ميبيند که تاکنون چه کسي او را جابهجا ميکرد، ميگويد: ﴿يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾؛ اي کاش! بين من و تو به اندازه مشرق و مغرب فاصله بود، تو «قَرين» بدي هستي و نسبت به من بدرفتاري کردي. آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد که الآن چه کاري ميخواهي بکني؟ الآن که در عذاب مشترک هستيد، هر دو داريد دست و پا ميزنيد! آن روز که به شما گفتيم همراهِ بدي داريد، آن روز که گوش نداديد، امروز داريد با هم داريد ميسوزيد. اين با هم بودن مشکل شما را حلّ نميکند. ﴿وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ﴾، «لاينفع» چه هستند؟ ﴿أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ﴾، چرا ﴿لَن يَنفَعَكُمُ﴾؟ براي اينکه ﴿إِذ ظَلَمْتُمْ﴾، شما «كِلَاهُمَا فِي النَّار» هستيد، ظالم و مظلوم هر دو اهل «نار» میباشيد، شما عمداً راه انبيا را پشت سر گذاشتيد: ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[21] شد، عمداً «تَعاشي» کرديد، عمداً «تَعامي» کرديد، پس ﴿ظَلَمْتُمْ﴾ و آن شيطان هم که ظلم او مشخص است. ﴿وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ﴾، چرا ﴿لَن يَنفَعَكُمُ﴾؟ براي اينکه ﴿إِذ ظَلَمْتُمْ﴾، چون دو طرف ظلم کرديد، از اينکه هر دو در عذاب به سر ميبريد به حال شما نافع نيست، يک شرکت سودآوري نيست که تعاوني در کار باشد تا «بعضکم» مشکل ديگري را حلّ بکند. اصولاً ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾، کفّار در جهنّم طوري هستند که ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾،[22] اصلاً آنجا دارِ لعنت و دارِ نفرين و دارِ بدگويي است: ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾؛ ميگويند تو باعث شدي، تو ما را گمراه کردي و مانند آن. پس نه مشکل يکديگر را حلّ ميکنيد و نه از سِنخ کسي است که به تعبير فخر رازي «المصيبة إذا عمت طابت».
بعد به ذات مقدس پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ميفرمايد اينها که آن چشم باطن را بايد باز کنند که نکردند، گوش باطن را بايد باز کنند که نکردند، در دنيا خيلي چيزها بود! مسجد و حسينيه و مراکز فرهنگي و حوزهها و مانند اينها بود که اينها را نميديدند، مراکز فساد بود که اينها را ميديدند! اينها کور به آن معنا نيستند، اينکه دارد: ﴿وَ مَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾،[23] اينها که کور نيستند، کاملاً بينا هستند؛ منتها بهشت را نميبينند، اوليا را نميبينند، انبيا و مؤمنين را نميبينند، فقط جهنم را ميبينند! در دنيا که قرآن میفرمايد اينها کور هستند، چرا کور میباشند؟ براي اينکه اين همه مساجد و مراکز و محفل قرآن و تربيتهاي ديني و مانند اينها را نميبينند، آن مراکز فساد را ميبينند، در قيامت هم همينطور هستند! اينطور نيست که کور باشند! ﴿وَ مَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾، همينها هيچ خبري از بهشت و مردان الهي ندارند و آنها را نميبينند، همينها به جهنم که رسيدند به آنها ميگويند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾،[24] ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾،[25] همين کورها ميگويند! معلوم ميشود که اينها جهنم و آن فرشتههاي مأمور عذاب را ميبينند، براي اينکه قرآن دارد وقتي به اينها ميگويند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، آنها ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛ ما جهنم را ميبينيم! همان دليلي را که مسجد و حسينيه را نميديدند و مراکز فساد را ميديدند، جبهه و جهاد را نميديدند و مراکز فساد را ميديدند، عدل و عقل را نميديدند و اختلاس را ميديدند، در قيامت هم همينطور هستند! الآن مراکز مذهب کم نيست، جاهاي «صلاح» و «سداد» کم نيست، او اينجا را نميبيند؛ اما آنجا را ميبيند؛ در قيامت هم همينطور است، اينطور نيست که ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾،[26] أعمي از چه چيزي؟ اگر واقعاً کور است، پس چطور شما جهنم را نشان ميدهيد؟ ميگوييد: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ و آنها هم ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؟ هم سميع و هم بصير هستند. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، اينها مشرکين میباشند و مشرکين هم «الله» را قبول داشتند، مُلحدان هستند که «الله» را قبول نداشتند. مشرکان «الله» را قبول داشتند؛ منتها از بس لجوج و عنود هستند ـ البته آنها که مُلحد هستند حرف ديگري دارند ـ درخواست ميکنند که مقداري عذاب را تخفيف بدهند؛ اما آنها که مُلحد هستند يا مشرکان خيلي لجوج، به مالک دوزخ(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ميگويند: ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾؛[27] به خدايت بگو که جان ما را بگيرد، ديگر خودشان از بس لجوج هستند چيزي از خدا نميخواهند! غرض اين است اينکه فرمود: ﴿وَ مَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾؛ يعني همانطوري که در دنيا کور است، همانطور در آخرت کور محشور ميشوند، در دنيا چگونه کور است؟ کوري او به اين است که مراکز مذهب را نميبيند، جاهاي فساد را ميبيند؛ در قيامت هم بهشت و اولياي الهي را نميبيند، جهنم را ميبيند؛ وگرنه نه اينکه او کور باشد: ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ که ما او را در قيامت کور محشور میکنيم، براي اينکه اگر کور باشد که جهنم را که به او نشان نميدهند و او هم نميگويد که من ديدم. ميگويند ما اين را ميبريم و ميگوييم: ﴿أ َفَسِحْرٌ هذَا﴾؛ آيا اين جهنم سِحر است؟ ﴿أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛ نه، جهنم حق است و جهنم را داريم ميبينيم؛ اما اولياي الهي و بهشت را نميبينند. همانطوري که اينجا کور هستند، در قيامت هم اينطور کور میباشند. بنابراين اينکه فرمود تو که کورها را نميتوني نشان بدهي، اينها خودشان را کور کردند! اينها خودشان را کَر کردند! ما «سمع» و «بصر» به اينها داديم، اينها اين «سمع» و «بصر» را با اغراض و غرايز دفن کردند، ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[28] همين است! دسيسه کردند و بالاتر از دسيسه که فعل ثلاثي مجرد است، ثلاثي مزيد را اعمال کردند، يعنی «تَدسيس» کردند و ﴿دَسَّاهَا﴾ شد؛ يعني «دسَّسَها» شد، نه «دسَّها» شد! «تَدسيس» کردند، خيلي دسيسه کردند، اغراض فراواني آوردند، غرايز فراواني آوردند و اين فطرت بيچاره را زير اين اغراض فراوان و غرايز فراوان دفن کردند، طوری که صداي آن فطرت به گوش کسي نميرسد، بعد وقتي که هنگام مرگ جرّاحي شد، اين فطرت خودش را نشان ميدهد. بنابراين اينکه فرمود آيا تو کورها را يا کَرها را ميخواهي هدايت کني، اين کور و کَري است که نظام معرفتي آنها به همان حسّ و تجربهٴ حسّي است: ﴿أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَن كَانَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾، اين همه مراکز مذهب است و او به دنبال فساد ميرود، با او چه کاري ميخواهی بکنی؟ اين همه مراکز هدايت هست و اين به دنبال فساد ميرود، شما چطور ميخواهي هدايت بکني؟ او در ﴿فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ غرق است! پرسش: برای دنيا جاذبههای آن هست؛ ولی در جهنم که جاذبهای نيست! پاسخ: جاذبه نيست، ولي نتيجه کار آنهاست! جهنمي است که خودش ساخته است، ﴿بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيکُم﴾[29] است، اين ﴿بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيکُم﴾ آنجا نتيجه عمل خودش را ميبيند.
بعد به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود تا آنها بيدار بشوند، فرمود اينطور نيست که حالا هر کسي هر چه کرد، کرد! ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾؛[30] هر چيزي نزد ما حساب دارد، ما که اينها را رها نميکنيم. چندين بار دعوت کرديم که نيامدند ـ راه توبه و راه انابه ـ به اندک چيزي ممکن بود که اينها برگردند، اما برنگشتند؛ چندين بار مهلت داديم، اما برنگشتند. چندين بار آزمايش کرديم، اما نيامدند؛ با فقر آزمايش کرديم نيامدند، با ثروت آزمايش کرديم: ﴿حَتَّي عَفَوْا﴾ پُر شدند، ولي نيامدند؛ حالا که اينطور شد، ما انتقام را ميگيريم! حالا يا در زمان حيات پُربرکت شما از اينها انتقام ميگيريم؛ مثل جريان جنگ بدر و امثال بدر که وجود مبارک حضرت در جريان بدر رفتند بالاي آن «قَليب» ـ چاه ـ و فرمود: «هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَكُمْ رَبُّكُمْ حَقّا»؟[31] آقاياني که از مکه به مدينه میروند، اين چاه بدر بر سر راه آنهاست؛ جايي است که به عنوان نمادين آن دَلو و آن دولاب و آن چرخ آبکشي هنوز هست. وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مرزها را جدا کرد، اينهايي که بدر رفتند ميدانند، محدودهاي است که اطراف آن ديوارکشي شده و شهدا اين وسط دفن هستند، پشت آن ديوار چاهي است که آن مشرکان را آنجا دفن کردند، چون قبرستان کفّار و مسلمانان نبايد يکي باشد، اينجا هم حضرت اين کار را کرده، يعنی مرزبندي کرده است. فرمود: «هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَكُمْ رَبُّكُمْ حَقّا»؟ در اين قسمت از آيات فرمود: ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ﴾؛ ما اگر شما را به عالَم آخرت برديم ﴿فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ﴾؛ بعد از رحلت شما از اينها انتقام ميگيريم، يا نه! ﴿أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ﴾؛ بعضي از چيزهايي که به آنها «وعيد» داديم و تهديدشان کرديم، در زمان حيات پُربرکت شما به اينها نشان ميدهيم؛ مثل جريان «قَليب» بدر و امثال آن ﴿فَإِنَّا عَلَيْهِم مُقْتَدِرُونَ﴾. در سوره مبارکه «غافر» همين مضمون گذشت، آيه 77 سوره مبارکه «غافر» اين بود: ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ﴾، چون همه آن تهديدها در دنيا نيست و بخشي از آن به آخرت برميگردد: ﴿أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ﴾ که ما شما را توفّي کنيم و شما وفات بکنيد تا بعد به کيفر اينها بپردازيم ﴿فَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ﴾، پس اصل انتقام قطعي است؛ حالا در زمان حيات پُربرکت شما يا بعد از رحلت شما، اينطور نيست که اينها بتوانند راحت نجات پيدا کنند. ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ﴾ که با جمله اسميه و با تأکيد هم بيان فرمود، ﴿أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُقْتَدِرُونَ﴾؛ ديگر نميتوانند بيرون بروند. در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾؛[32] ما «مسبوق» نيستيم که کسي جلو بزند، ما هميشه سابقيم؛ يعني قدرت الهي و فيض الهي سابق است و آنها سابق نيستند که ما «مسبوق» باشيم و عقب بيفتيم يا آنها «مُعجِز» يا «مُعاجِز» باشند که قدرت ما را عاجز کنند، اينطور نيست. بعد فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ٭ وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُونَ﴾؛[33] آنچه را ما فرستاديم مستحکم بگيريد!
در اوايل بحث هم ملاحظه فرموديد که قرآن کريم را ذات اقدس الهي آويخت نه انداخت! آنطوري که طناب را ميآويزانند قرآن را نازل کرد، نه آنطوري که باران را ميريزند نازل کرده باشد. باران را نازل کرد؛ يعني به زمين انداخت و طناب را نازل کرد؛ يعني به زمين آويخت. در همان حديث شريف «ثقلين» دارد که اين «ثقل اکبر»، يعني قرآن کريم «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي»،[34] چون اينچنين است، فرمود به اين حَبل متين تَمَسُّک بکن، وگرنه طنابي که يک گوشه افتاده است مثل باران، اين مشکل خودش را حل نميکند، چگونه تَمَسُّک و اعتصام به آن مشکل را حلّ بکند!؟ اعتصام به حَبل چندين فايده دارد: يکي اينکه نميگذارد آدم در چاه بيفتد، دوم اينکه اگر کسي در چاه افتاد ميتواند اين طناب را بگيرد و به بالا بيايد، سوم اينکه اصلاً اگر چاه نيفتده ميتواند اين طناب را بگيرد و براساس «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»[35] أو «ارْقَأْ وَ اقْرَأ»،[36] بگيرد و بالا برود، حالا هر اندازه که توانست! اين خاصيت «حَبل متين» است؛ اما طنابي که يک گوشه افتاده باشد، مشکل خودش را حلّ نميکند. فرمود اين قرآن را که به زمين نينداختيم، اين قرآن را به زمين آويختيم! بالاي آن به دست من است: «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي»؛ لذا اگر گرفتيد يقيناً نجات پيدا ميکنيد! محکم بگير! به پيغمبر فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾؛ اين وحي را، اين کتاب را و اين دين را محکم بگير! اينجا ديگر راه مستقيم است! راه را تو بايد بروي و هر جا که تو رفتي ميشود راه! کلّ نظام اينطور است! هر جا که تو بروي ميشود راه: ﴿إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ و اگر شرف بخواهي در قرآن است ـ در جريان نماز شب هست که «شَرَفَ الرَّجُلِ قِيَامُهُ بِاللَّيْل»[37] کذا و کذا ـ ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ﴾؛ اگر بخواهي نامبردار باشي و نامت بماند با قرآن باش! اگر قومت بخواهد نامش بماند و نامآور بشود، بايد با قرآن باشد: ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُونَ﴾؛ بعد هم همه شما مسئول هستيد که آيا «استمساک» کرديد يا نه؟ ديگران را هدايت کرديد يا نه؟ درباره ديگران چه اندازه تلاش و کوشش کرديد؟ درباره رهبری مردم چه اندازه زحمت کشيديد؟ در قيامت همه شما مسئول میباشيد!