درس تفسیر آیت الله جوادی
94/10/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 36 تا 41 سوره زخرف
﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (۳۶) وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ (۳۷) حَتَّي إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (۳۸) وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ (۳۹) أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَن كَانَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (٤۰) فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ (٤۱)﴾
سوره مبارکهٴ «زخرف» ـ همانطوري که ملاحظه فرموديد ـ جزء «حَوامِيم سبعه»[1] است که در مکه نازل شد و عناصر محوري سُوَر مکي هم اصول دين و خطوط کلي فقه و اخلاق است و بخش مهم اين «حَوامِيم» هفتگانه هم مربوط به تبيين وحي است. قرآن کريم وحي را براي اين تبيين کرده است که هم معرفتشناسي، هم نظام ارزشي، هم قدرت و مانند آن را تبيين کند. در جامعه جاهلي، نظام معرفتي آنها حسّ و تجربه حسّي است؛ يعني اگر کسي بخواهد چيزي را بفهمد، بايد با حسّ و تجربه حسّی بفهمد، همين! اگر چيزي محسوس، مسموع و لمس کردني بود، ميفهمند و ماوراي آن را انکار ميکند، اين نظام معرفتي آنهاست؛ در چنين نظامي هم ـ برابر ميراث گذشتگان ـ قبول و نکول آنها، به سلب و ايجاب گذشتههاست؛ يعني اگر چيزي را گذشتهها گفته بودند، اينها ميپذيرند و ميگويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[2] و اگر چيزي مورد قبول گذشتهها نبود، ميگويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ﴾،[3] اين نظام معرفتي آنهاست و نظام ارزشي آنها هم براساس ثروت «نقدين» و امثال آن است، اين نظام ارزشي آنهاست. قدرت هم تابع آن نظام معرفتي و اين نظام ارزشي است؛ هر جا برابر آن نظام معرفتي و اين نظام ارزشي جا باز کرد، قدرت هم جا باز ميکند که مسائل بعدي هم به دنبال آن است. اين ميشود نظام جاهلي.
نظام عقلاني آن است که ضمن احترام گذاشتن به نظام معرفت حسّي و تجربهٴ حسّي، اين را کفِ معرفت و دانش ميداند و بالاتر از آن را براي امت ـ يعنی معرفت تجريدي که پنج ـ شش مرتبه دارد ـ قائل است؛ ولي براي رهبر امت معرفت شهودي و وحياني را قائل است. اين دو قسمت اخير در نظام جاهلي بيسابقه است؛ يعني نظام معرفت تجريدي و نظام وحياني در نظام جاهلي بيسابقه هستند؛ در نظام عقلاني و الهي، اين دو نظام معرفتي ضميمهٴ آن ميشود و چون عقل به تبع وحي واقع را بهتر درک ميکند، نظام ارزشي آنها هم «قُرب الي الله» خواهد بود، نه «ذهب» و «فضه»؛ قهراً قدرت هم ميشود قدرت الهي و ديگران مظاهر قدرت الهي ميشوند. اين يک شاخصهاي است که نظام عقلاني معرفي کرده است و ذات اقدس الهي تمام اين نظام را رهبري کرد و آثار خود را در همه جا نشان داد؛ لذا گاهي ميفرمايد صداي حق شنيدني است، گاهي ميفرمايد کار حق ديدني است، گاهي ميفرمايد ياد حق ديدني است و چرا اينها ياد حق را نميبينند؟ با اينکه ذکر شنيدني است نه ديدني! ميفرمايد ياد حق و نام حق آنقدر مشهود و شفّاف و روشن است که ديدني است! در سوره مبارکه «کهف» فرمود اينها ياد حق را نميبينند، معلوم ميشود از بس آيات الهي شفاف و روشن است که به مرحلهٴ ديد ميرسد، در سوره مبارکهٴ «کهف» آيه 100 اين است: ﴿وَ عَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً ٭ الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾؛[4] چشم آنها ياد ما را نميديد، معلوم ميشود که آيات الهي که راهنماي ذات اقدس الهي هستند، به قدري مشهود و شفاف میباشند که ديدني است. در همين قسمت محل بحث سوره مبارکه «زخرف» هم ميفرمايد: ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ﴾. «عش» هم ناقص «واوي» است و هم ناقص «يائي»، کسي که «تعاشي» دارد، «تعامي» دارد و خودش را به کوري ميزند، يک حساب دارد و کسي که کور است يا کَمبين است، حساب ديگري دارد؛ اينها عمداً خودشان را به کوري ميزنند و نميبينند. اين کلمه «مَن» گرچه به حسب ظاهر مفرد است؛ ولي به حسب معنا جمع است؛ چه اينکه شيطان که به حسب ظاهر مفرد است؛ ولي جنس است، چون اين ﴿مَن يَعْشُ﴾ با آن شيطان که به حسب ظاهر مطلق است، بعد ضمير جمع براي آن ذکر ميکنند، ناظر است به همان آيه 30 همين سوره مبارکه «زخرف» که گذشت، فرمود: ﴿وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ﴾ که همه ضمير جمع مذکر است: ﴿قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَافِرُونَ ٭ وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ ٭ أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ﴾[5] که همه جمع مذکر است. اين ﴿مَن يَعْشُ﴾ از همان مردم تعبير ميکند؛ لذا به حسب ظاهر «مَن» مفرد است و شيطان مفرد است؛ يعني مطلق است و ضمير ﴿لَهُ﴾ مفرد است؛ اما در آيه 37 ميفرمايد: ﴿وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ﴾ همينها که گفتند سحر است و همينها که گفتند: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾، اينها کساني هستند که عمداً خودشان را به کوري زدند، ديگر آنکه به خود اينها، از خود اينها نزديکتر است را نميبينند. ذات اقدس الهي چندين مرحله از «قُرب» را براي خود ذکر کرد که برابر آيات قبل مشخص شد؛ در سوره مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾؛[6] من نزديک هستم! در سوره مبارکهٴ «واقعة» دارد که اوليای محتضر بايد بدانند که من به اين محتضر از شما که اولياي اين بيمار و پرستاران اين بيمار هستيد، نزديکتر هستم: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَ لكِن لا تُبصِروُنَ﴾،[7] از اين روشنتر و بالاتر ميفرمايد به اينکه ما به خود انسان، از خود انسان نزديکتريم! در سوره مبارکه «انفال» فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾،[8] اين آيه سوره مبارکه «انفال» به اين آساني قابل فهم نيست که خدا در مرحله سوم، نه در مقام ذات، نه در صفت ذات که عين ذات است، بلکه در مقام ظهور و در مقام فعل، بين ما خود ما و فاصله ميشود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾. حقيقت انسان هم همان روح و قلب اوست، منظور از اين قلب آن گوشت صنوبري که نيست! بين ما و خود ما فاصله است، نشانه آن اين است که ـ يعني ظهور، فعل و قدرت او ـ چون ما صمد نيستيم، طبق رواياتي که مرحوم کليني نقل کرده انسان «اجوف» است و درون او خالي است؛[9] بين ما و خود ما که جاي آن خالي است، قدرت خدا فاصله است: ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾، طوري ميشود که ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛[10] آدم نميتواند خودش را بفهمد؛ يعني چه؟ يعني کسي در درونِ درونِ ما هست که نميگذارد ما خودمان را بفهميم، پس بين ما و ما ديگري فاصله است. اين ميشود قدرت غيبي! فرمود اينها خودشان را فراموش کردند! اينکه در سوره مبارکه «حشر» فرمود: ﴿وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، اينکه تشبيه و مبالغه نيست؛ فرمود خدا اينها را از ياد خودشان بُرد. گاهي انسان به ياد پدر و مادر نيست، به ياد آينده نيست، به ياد گذشته و به ياد فرزند نيست، اينها قابل تصور است؛ اما انسان به ياد خودش نباشد؛ يعني چه؟! يعني ميان او و خود او فيض خدا واسطه است و حجاب شد، نميگذارد ما خودمان را درک کنيم: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾؛ «بين المرء و المرء»، بين «الف» و خود «الف»، چون «الف» يعني «ماسوي الله» که «صمد» نيست، بلکه طبق روايتي که مرحوم کليني نقل کرد، «اجوف» است.
بنابراين او که نخواهد، ما خود را فراموش ميکنيم! اين آيه سوره مبارکه «حشر» تشبيه نيست، فرمود خيليها خودشان را فراموش کردند! اينجا هم ميفرمايد به اينکه ما کسي را که دشمن اوست، در درون او جاسازي ميکنيم؛ پس با اين حال به جاي اينکه ما حرف بزنيم، او حرف ميزند! اين دشمن ما که همه نقشههاي شوم را بلد است، در درون ما جاسازي ميشود؛ وقتي در درون ما جاسازي شد، چندين کار انجام میدهد: باطل را حق نشان ميدهد، کذب را صدق نشان ميدهد، شرّ را خَير نشان ميدهد، قَبيح را حَسَن نشان ميدهد، بدعاقبتي را حُسن خاتمت نشان ميدهد و کمکم ما را ميگيرد، وقتي گرفت ما هم به دنبال او راه ميافتيم و وقتي که به صحنه قيامت رفتيم، او خودش را کنار ميکشد، ما ميمانيم و ما! بعد ديديم که او تمام کارها را او کرده و ما را گمراه کرده، ميگوييم: اي کاش بين ما و تو فاصلهای از شرق تا غرب بود! ما اگر هميشه مواظب خود باشيم «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»[11] و به ياد حق باشيم، ميفهميم که کسي در دورن دل ما راه پيدا ميکند، فرمود: ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً﴾ ـ سه چهار وجه براي «تقييض» گفتند: قرار ميدهيم، جعل ميکنيم و مانند آن ـ ﴿فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾، اين بيرون از دروازهٴ ذات نيست، در آنجايي که ما بايد بفهميم نشسته، جايي که ما ميخواهيم تصميم بگيريم نشسته، محور انديشه و انگيزه را ذخيره کرده و قبض کرده، آنچه را که او گفت ما ميفهميم و آنچه را که او دستور داد ما تصميم ميگيريم که در اين حال هم معرفت ما و هم اراده و عزم ما شيطاني خواهد بود. فرمود: ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾، همسايه ما نيست، بلکه در درون ما هست. پرسش: اينجا يک خود که بيشتر نمانده! پاسخ: بله، يک خود بيشتر نداريم؛ اما ما «صَمَد» نيستيم. اين از جمله غُرَر روايات ما هست که مرحوم کليني نقل کرده است، انسان و هر ممکني فرمود: «لِأَنَّ الْمَخْلُوقَ أَجْوَفُ مُعْتَمِلٌ»؛[12] درون خالي و جاي کارگزاري است! ما نبايد بگذاريم که بيگانه در درون ما راه پيدا کند، خودمان بگوييم: «وَ اجْعَلْ لِسَانِي بِذِكْرِكَ لَهِجاً وَ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً»،[13] پس ميتوانيم پُر کنيم، اما با حبّ او «مُتيّم» باشد؛ آن دعاي کميل براي اين است که اين جاي خالي را ما پُر بکنيم و آن چيزی را که ما پُر ميکنيم؛ فيض، لطف و معرفت اوست! اگر قلب به حُبّ خدا «مُتيّم» شد، جا براي بيگانه نيست. ما اگر «صَمَد» بوديم، درونپُر بوديم؛ اما «اجوف» و «معتمل» هستيم، درونخالي میباشيم، پس بين ما و خود ما ممکن است بيگانه راه پيدا کند؛ لذا فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾، اين آيه به اين آسانيها قابل فهم نيست، حواستان جمع باشد! خيلي از مفسّرين آيه را بررسی کردند که يعني «يَمْنَعُ يُوجِدُ الإرادة» و مانند اينها که نيست! کار خدا بين ما و خود ما فاصله است؛ لذا فرمود اينها خودشان را فراموش ميکنند. اگر يک ديواري بين ما و خود ما کشيده بشود که ما خودمان را درک نميکنيم! ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾، ما همان قلب هستيم و چيز ديگري که نداريم! ما همان روح هستيم و اين بدن ابزار کار ماست! اگر بين ما و خودِ ما قدرت خدا آمد و «حاجب» شد، برابر آيه سوره «حشر» میشود که فرمود اينها خودشان را فراموش کردند. اين «الف» خودش را فراموش ميکند يعني چه؟ يعني بين «الف» و خود «الف» يک چيزي هست که نميگذارد «الف» خودش را بفهمد. اگر «الف» «صَمَد» باشد، چگونه «الف» خودش را فراموش ميکند؟ فرض ندارد که «الف» خودش را فراموش بکند! «الف» ممکن است که بستگان، اموال و مانند اينها را فراموش بکند، اما «الف» يک موجود مُدرِکي است! انسان يک موجود مُدرِکي است، انسان که دَر و ديوار نيست! اين موجود مُدرکِ عاقل که به اصطلاح ناطق است، اين خودش را فراموش ميکند؛ يعني چه؟ يعني يک حجاب و پردهاي بين «الف» و خود «الف» است که نميگذارد خودش را بفهمد. پرسش: اين موارد که فاصله شده، تقصير بنده چيست؟ پاسخ: تقصير ما فراموشي خداست! فرمود مبادا او را فراموش بکنيد! اگر او را فراموش کرديد: ﴿وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، اين «فاء» «فاء» تفريع است! پرسش: خودش فاصله گذاشته که؟ پاسخ: نه، خودش ما را تشويق کرده است! هم ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[14] داد از درون، هم انبيا و اوليا(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) را فرستاد از بيرون و هم صحنه جهان را آيت و علامت خود قرار داد؛ همه اين فلشها به ياد اوست! اگر هيچ چيزي در عالَم نيست، مگر اينکه آيت حق است، انبيا و اوليا(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) آمدند ما را مُذَکَّر هستند و قرآن آمده که ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[15] و تَذکره است، ما با داشتن همه اين آيات و علامتها اگر به ياد «الله» نباشيم، خطر دامنگير ما ميشود. غرض اين است که فرمود اين قريني که ميآيد، در درون جا ميکند.
خطبه هفتم نهجالبلاغه از غُرَر خطبههاي نهجالبلاغه است، در اين خطبه فرمود که شيطان در درون جا ميکند: «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِم»؛ اين درون دل جا باز ميکند، تخمگذاري ميکند و اين را به صورت جوجه درميآورد؛ به اين علت است که ميبينيد در دل بعضيها غوغاست و هيچ آرام ندارند، نه در نماز و نه غير نماز، مرتّب خاطرات از اين طرف و آن طرف میآيد، چون اين «دابه»ها ميگردند. آن وقت «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم».[16] اگر کسي در درونِ درونِ ما جا نداشته باشد، چگونه با زبان ما حرف ميزند؟ چگونه با چشم ما ميبيند؟ اينکه در آن خطبهٴ نوراني وجود مبارک حضرت امير فرمود: «فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَی لِسَانِك»[17] همين است. اين خطبه هفت جزء غُرَر خطبههاست، فرمود او با زبان انسان حرف ميزند، پس معلوم ميشود که از درون دارد شروع ميکند، با چشم انسان دارد ميبيند: «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم» در برابر «قُرب نوافل»[18] و «قُرب فرائض»،[19] معلوم ميشود که کسي در آن مرکز تصميمگيري نشسته است که با چشم ما ميبيند! در آن مرکز فرماندهي نشسته است که با گوش ما ميشنود و با زبان ما حرف ميزند! غرض اين است که اين آيه سوره مبارکه «حشر» فرمود اينها خودشان را فراموش کردند؛ اگر خودشان را فراموش کردند، معلوم ميشود بين ما و خود ما يک حجاب و چيزی فاصله شده که نميگذارد ما خودمان را ببينيم، پس اين خطر هست. پرسش: ... از فضل پروردگار اين است که ما او را نمیبينيم؟ پاسخ: درست است، ولي او را نشان داد! فرمود آن توقع نيست که کسي ذات «الله» را ببيند؛ اما آيات الهي، فيوضات الهي، برکات الهي و اينها را ببينند! مگر بشر مکلّف است که ذات اقدس الهي را «إکتناه» کند؟ آن مقداري را که مأمور است، مقدور هست و آن مقداري را که مقدور نيست، مأمور هم نيست. فرمود در درون دلِ او شيطان راه پيدا ميکند، بعد وقتي که او به قيامت ميآيد، شيطان از درون بيرون ميآيد که انسان در اين حال تازه به خودش ميرسد و ميبيند که يک همراه طولاني داشته که او را به بيراهه برد، بعد ميگويد: اي کاش بين من و تو فاصلهای به اندازهٴ شرق و غرب بود! آنگاه ندا ميرسد که الآن با هم دعوا نکنيد، هر دو اهل جهنّم هستيد! اينطور نيست که حالا او به بهشت برود، هر دو اهل جهنم هستيد! نه تو حرف ما را گوش دادي و نه او. اينکه در سوره مبارکه «فصلت» آيه 25 ـ قبلاً گذشت ـ اين بود: ﴿وَ قَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُم مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ﴾ و در آن بيان نوراني هم حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه»؛[20] فرمود بندگان خدا! حواستان جمع باشد، اينطور نيست که فکر شما، انديشه شما، انگيزهٴ شما، وهم و خيال شما برای خود شما باشد، اينها ابزار کار شماست که خدا به شما داد؛ اما تفويض نکرد و اگر خدا خواست شما را بگيرد، با همين شئون و جوارح شما، شما را ميگيرد؛ اينطور نيست که لازم باشد تا خدا از جاي ديگر سربازکشي بکند! فرمود جنگ با خدا ممکن نيست، چرا؟ براي اينکه انسان که در برابر خدا نيست، خود انسان ابزار اوست، فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»؛ اين دست و پاي شما سربازان او هستند! او اگر خواست ـ خداي ناکرده ـ کسي را بگيرد، آن شخص حرفي را ميزند که رسوا ميشود، يک امضا ميکند که رسوا ميشود، يک جايي ميرود که رسوا ميشود؛ با پاي او، با دست او و با زبان او، او را ميگيرد، لازم نيست که از جاي ديگر سربازکشي بکند! گاهي هم البته وسيله باد يا علل و عوامل ديگر يک ملتي را منقرض ميکند؛ ولي اگر خواست کسي را بگيرد، لازم نيست که از جاي ديگر سرباز بياورد. فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»، آدم يک حرفي ميزند که بعد رسوا ميشود، اين بخاطر چيست؟ يک جايي ميرود که نبايد برود، يا يک امضايي ميکند که نبايد امضا بکند که کل اوضاع او بهم ميخورد؛ با دست او، او را ميگيرد! اينها کارهاي عادي است، آن مرکز فرماندهي براي کفّار بسته است. فرمود در درونِ درونِ شما شيطان راه پيدا ميکند. وقتي در درونِ درونِ شما راه پيدا کرد، با زبانِ شما حرف ميزند، با گوشِ شما ميشنود، همه کارها را او تقسيم ميکند، بعد «يوم القيامة» که شد ما از اين قفس او را درميآوريم، اين دو طرف جان شما به هم مرتبط ميشود و بعد خودتان را مييابيد، بعد ميبينيد که اين بيگانه در درونِ جان شما جاسازي شده بود و همه کارها را او ميکرده، ميگوييد: ﴿بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾، آن وقت ندا ميآيد که با هم دعوا نکنيد، همه شما در جهنم هستيد، اينطور نيست که اگر آدم مراقب نفْس نباشد، اين نفْس همچنان سالم بماند! اينکه گفتند مراقب باشيد و هر شب ـ گرچه چند دقيقهاي ـ مواظب اعمالتان باشيد، برای اين است.
اين کلمه نوراني «بِسْمِ اللَّه» که گفتند هر کاري ميکنيد «بِسْمِ اللَّه» بگوييد، اين برکات و ثوابهاي فراواني دارد؛ ولي قسمت مهم برکات اين «بِسْمِ اللَّه» قرنطينه بودن است! به ما گفتند که هر کاري ميکني، هر حرفي ميزني يا هر جايي ميخواهي بروي، اول بگو «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم»؛[21] البته گفتن آن ثواب دارد؛ اما اين يک قرنطينه است؛ يعني اين کاري که من ميخواهم بکنم حلال است يا نه؟ درست است يا نه؟ حلال است؛ يعني به نفع من است يا نه؟ اين «بِسْمِ اللَّه» که قرنطينه است، يک دستور خوبي است براي هر کار، هر حرفي، آدم هر جايي که ميخواهد سخنراني بکند، چيزي ميخواهد بنويسد، چيزي ميخواهد امضا بکند يا چيزي را ميخواهد مشورت بکند بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم»، اين «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم»؛ يعني فکر بکن يک لحظه، آيا رضاي خدا در اين کار هست يا نه؟ همين! آن وقت اين ميشود قرنطينه که ديگر آدم راحت است. تنها براي ثواب بردن که نگفتند هر کاري را با «بِسْمِ اللَّه» شروع کنيد! اينجا فرمود اگر ﴿وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ﴾؛ اگر کسي خودش را به کوري بزند، گرفتار چنين قريني است. در سوره مبارکه «کهف» آيه 101 که ملاحظه فرموديد فرمود: ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾، اين با «عَنْ» ذکر ميشود و اينجا آيهٴ محل بحث سوره مبارکهٴ «زخرف» را هم ملاحظه فرموديد که با «عَنْ» ذکر شد، يعني اعراض. ﴿مَن يَعْشُ﴾؛ يعنی «يُعرِضْ» اعراض ميکند، آنجا هم ﴿كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾؛ يعني اعراض کردن از ياد حق، ﴿وَ كَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾ همه جا سخن از اين است که نام خدا و ياد خدا ديدني است و اگر کسي عمداً خودش را به کوري بزند، گرفتار چنين کسي ميشود، البته بعد از دادن مهلتها.
«مشرقين» را در بحث ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾،[22] يک؛ ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾،[23] دو؛ ﴿بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ﴾،[24] سه؛ تا سرانجام به جايي ميرسيم که در سوره «صافات» فرمود: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾[25] که ما اصلاً مغرب در عالَم نداريم و مغرب يک امر نسبي است، براي اينکه اين «کوکبها» که هيچ جايي غروب نميکنند، مرتّب در حال گردش هستند در حال «شُروق»[26] و «اشراق»[27] میباشند؛ منتها از جايي به جايي که ميروند، چون حالا نورشان به جايي نميرسد، ميشود مغرب؛ لذا در اين چهار طايفه از آيات هم ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ داريم، ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾ داريم و ﴿بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ﴾ داريم و در پايان جمعبندي هم اينکه ما اصلاً مغرب نداريم بلکه ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾، هر چه هست شرق است و هر چه هست نور است. در آن اضافه، وقتي آفتاب به آنجا رفته، به تبع جاي ديگر خالي ميشود؛ حالا يا «مشرقين»، مشرق اعتدالي است؛ يعنی «اعتدال ربيعي» و «اعتدال خريفي»، «اعتدال پاييزي» و «اعتدال بهاري» است يا نه، طبق برخي از حرفهايي که هيويين سابق داشتند و بنا بر اينکه زمين مرکز باشد اين حرفها را ميزدند درست است؟ قرآن هم به زبان محاوره دارد سخن ميگويد، الآن همه ما ميدانيم که آفتاب طلوع نميکند، بلکه اين ما هستيم که براساس حرکتِ زمين داريم طلوع ميکنيم؛ ولي وقتي ميخواهيم حرف بزنيم ميگوييم آفتاب طلوع کرده است. همه دانشمندان حتي آنهايي که اين نکته براي آنها ثابت شد و خودشان کشف کردند که زمين حرکت ميکند نه آفتاب، وقتي ميخواهند حرف بزنند ميگويند وقتي که آفتاب طلوع کرده يا آفتاب غروب کرده است. زبان علمي و رياضي يک چيزي است، زبان محاوره چيزي ديگر است. قرآن کريم با زبان محاوره آن مطالب علمي را گوشزد ميکند.
طبق بياني که جناب فخر رازي بيان کردند، بعضي از کوکبها هستند که براساس زمينمحوري ـ که زمين حرکت نکند و ستارهها حرکت کنند ـ از شرق به طرف غرب ميروند و بعضي هستند که از غرب به طرف شرق ميروند؛[28] مثلاً آفتاب از شرق به طرف غرب ميآيد، صبحها از مشرق طلوع ميکند و پايان روز در مغرب غروب ميکند؛ ولي ماه از غرب طلوع ميکند و به شرق غروب ميکند. شما ميبينيد که اول ماه اين هلال در مغرب پيداست، هفتم ماه در اين ربع پيداست، چهارده ماه در وسط فضا پيداست، بيست و پنجم ماه در آن ربع اخير پيداست و آخرهاي ماه که مُحاق ميافتد در طرف شرق غروب ميکند. ماه معمولاً روزي دوازده يا سيزده درجه از غرب به طرف شرق ميرود، البته اين به حساب پيشينيان است که آن وقت ما دو مشرق و دو مغرب داريم، يا اينکه نه، چون هر ستارهاي که يکجا طلوع کرده، جاي ديگر غروب ميکند؛ لذا گاهی روزها طولاني است و گاهی روزها کوتاه ميشود و تفاوت روزها هم براي اين است که مشرقها و مغربها فرق ميکند؟ به هر حال فرمود که فاصله «مشرقين» زياد است و اين فاصله زياد بين من و تو ميبود: ﴿بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ﴾، بعد فرمود: ﴿ فَبِئْسَ الْقَرِينُ﴾؛ تو قرين بدي، بودي همانجا ـ برابر آيات سوره مبارکهٴ «ابراهيم» ـ شيطان ميگويد که چرا به من بد میگويي؟ تو اين ابزار را دادي و من هم چيدم! اين کاري که تو کردي، همه اينها مصالح ساختماني بود، تو دادي و من هم بنّايي کردم: ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ مَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾؛[29] من کار بدي نکردم، تو اين حرفها را به من دادي و گفتي بچين ما هم چيديم. فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ﴾، آنگاه ذات اقدس الهي در آن صحنه ميفرمايد: ﴿وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ﴾ چرا؟ ﴿إِذ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ﴾، چون ستم کرديد اين اعتراضهاي دو جانبه اثري ندارد: ﴿أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ﴾، همه شما ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾؛[30] اين جلوي شماست و پشتسر هم به طرف جهنّم است.
بعد به ذات اقدس الهي به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ميفرمايد: اين مردم وقتي نظام معرفتي آنها حسّ و تجربه حسّي باشد و نظام ارزشي آنها هم زر و زور باشد، طلا و نقره باشد و قدرت هم براساس اين نظام معرفتي و نظام ارزشي سامان بپذيرد، اينها واقعاً کر و کور هستند! حرف تو حرف عقلاني است، ابزار معرفت اينها حسّي است، اينها آن چشم و گوش و دل را ندارند، با چه چيزي ميخواهي اينها را بفهماني؟ ﴿أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ﴾، آن حرف که با گوشِ دل بايد شنيده بشود، دلشان بسته است؛ با چشمِ دل بايد ديده بشود، چشم دل اينها بسته است: ﴿أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ﴾ که جمع «أصمّ» است ﴿أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ﴾ که جمع «أعمي» است و کسي را هدايت ميکنيد که ﴿فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ است! بیراهه رفتن او روشن است! اين ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[31] همين است! اين جمعها به مناسبت اين تعبيرات آيه 30 به بعد است که ﴿قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَافِرُونَ ٭ وَ قَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾[32] همه اين «قالوا»ها به اين علت بود. بعد ميفرمايد به اينکه ﴿فَإِمَّا﴾ اينها طوري نيست، ما اينها را رها نخواهيم کرد! يا در زمان حيات شما، اينها کيفر ميبينند يا بعد از رحلت شما کيفر ميبينند: ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ﴾؛ ما اگر شما را برديم به طرف خودمان و به طرف معاد، ﴿فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ﴾؛ ما از اينها انتقام ميگيريم، چون ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾،[33] اينطور نيست که ما رها کنيم! براي اينکه اينها عمداً راه توبه و فيض را بستند، از هر طرف راه باز بود! از طرف درون، از طرف بيرون و طبق مهلتهايي که دادند کاملاً راه باز بود، اينها عمداً و به سوء اختيار خودشان ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾،[34] اين «صَدّ عَنْ سَبيلِ الله» کار شيطان بود؛ اين «صدَّ»؛ «يَصُدّونَ أنْفُسُهِم بِالإنْصِرافْ» و «يَصُدّونَ غَيرَهُم بِالصَّرف». اينها «صَدّ عَنْ سَبيلِ الله» ـ «صدَّ» با «صاد» ـ هم نسبت به خود انسان است که ميشود انصراف و هم نسبت به ديگري است که ميشود صَرف. «يَنْصَرِفُونَ بِأنْفُسُهِم وَ يَصْرِفُونَ غَيرَهُم»، اين ميشود «صَدّ عَنْ سَبيلِ الله». فرمود: ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ ٭ أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُقْتَدِرُونَ﴾،[35] اين «وعد» گاهي به معناي «نويد» است و گاهي به معني «وعيد»؛ منتها در «وعيد» غالباً با «أوعد» از باب افعال ذکر ميشود؛ ولي در حقيقت در هر دو قسمت کلمه ثلاثي مجرد براي هر دو آمده است، «وعد» و «وعيد» اينچنين است. فرمود آنچه که ما به اينها وعيد داديم و تهديد کرديم، قدرت داريم که إعمال بکنيم؛ اساس کار اين است که اينها سرمايه خودشان را باختند، چرا اينها خسارت ميبينند؟ براي اينکه هستي انسان به سرمايه انسان است؛ حالا کسي يک خانه بيشتر ندارد و ديگري آمد در اين خانه نشسته و تمام هويت او را تصاحب کرده، اين ديگر سرمايه خود را باخته است! فرمود شما ميتوانيد به ديگري راه بدهيد، پس فرشتهها را راه بدهيد! قلب شما «مُتَيَّم» باشد؛ اين راه که در دلهاي شما فرشته باشند و با شما حرف بزنند هم ممکن است. پرسش: فرقههايي از کفّار ناخواسته گرفتار يکسری از شياطين میشوند؟ پاسخ: نه، آنها گذراست و آنها هيچ ممکن نيست، ناخواسته هرگز ذات اقدس الهي کسي را گرفتار شيطان نميکند، او ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[36] است. پرسش: گاهی اصلاً خود انسان بدش میآيد! پاسخ: بله، گاهي در اثر غفلتهايي که کرديم يا آبرويي کسي را برده يا مثلاً با خدايمان بد رفتار کرديم! گاهي خيلي از ما مواظب زبانمان نيستيم، میگوييم ما که اين همه زحمت کشيديم! اين همان حرف قاروني است، تنها قارون اين حرف را نزده است، قرآن کريم از قارون و غير قارون اين را نقل کرده که ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾،[37] ما هم گاهي گرفتار اين خطريم! ميگوييم ما اين همه زحمت کشيديم درس خوانديم، همين جمله يک شرک مستور است، براي اينکه «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك»،[38] اين که در تعقيبات نماز فرمودند اين دعا را بخوانيد و ريشه قرآني آن هم اين است که ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾.[39] ما يک تَفَرعُن و فرعونيتي در درون خود ما ـ خداي ناکرده ـ گاهي پيدا ميشود که ميگوييم ما خودمان زحمت کشيديم و پيدا کرديم؛ اين حرف کفّاره دارد و کفّاره آن اين است که گاهي يک فشاري به ما ميدهند، آن فشار اين است که يک حالتي به آدم ميدهند که آدم از خودش بدش ميآيد! بعد راه توبه را هم باز ميکنند. اگر کسي بگويد: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾، من خودم سي ـ چهل سال زحمت کشيدم و مثلاً به يک جايي رسيدم، اين غير از حرف قارون حرف ديگری است؟ آدم اسلامي حرف بزند و قاروني فکر کند؛ اما همه ميگفتند: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك». خيليها آمدند و رفتند! تمام هستي ما مهمان ذات اقدس الهي است! آن وقت اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ بگويد که من خودم زحمت کشيدم، اين با اين آيه که فرمود: ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ سازگار نيست! با اين دعاهاي امام سجاد(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) سازگار نيست! پس گاهي آدم چنين غفلتهايي ميکند و اين غذاي آلوده هم بدبوست، خوبي آن اين است که بوي بد او به شامّه انسان ميرسد که آدم از خودش بدش ميآيد و فوراً به سراغ توبه ميرود، چند قطره اشک ميريزد و مسئله را حل ميکند. اين يک نعمت است که آدم از خودش بدش بيايد و بعد راه توبه پيدا کند! اما اگر «زَيَّنَتْ لَکُم سَوء أنْفُسَکُم»؛ خودش از خودش خوشش بيايد و لذت ببرد، خيلي بد است، فرمود: ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ ٭ أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُقْتَدِرُونَ﴾.