درس تفسیر آیت الله جوادی
94/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 26 تا 32 سوره زخرف
﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ (27) وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاَءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتَّي جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ (29) وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَافِرُونَ (30) وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (۳۱) أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (۳۲)﴾
قرآن کريم براي پرورش انسان، بهترين راهي که ارائه کرد، راه معرفت و علم و عقل است. تنها چيزي که جامعه را به سعادت ميرساند، همان معرفت و علم و عقل است که به همراه آن عمل صالح خواهد بود؛ لذا در ساختار خلقت، مائدهٴ علم را مطرح کرده است. اوّلين فضيلتي را که به انسان داد، همان علم است که فرمود: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[1] و اصولاً نقشه جهان هم براساس علم است؛ بر همان ساختار و مهندسي تمام انبيا(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) براساس علم کار خود را شروع کردند و وجود مبارک پيغمبر اسلام(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم مسئلهٴ علم را بر همگان واجب کرده که «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَی كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ»،[2] بعد آن علوم را هم مشخص کرد که «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ»[3] و مانند آن باشد.
ابراهيم خليل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) هم که قيام کرد، مردم را به علم و عقل دعوت کرد. مردم دو دسته بودند: بعضي افراد بودند که عالِم نبودند، جزء ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾[4] بودند؛ اما نه جزء «قوم لايعلَم» اينها را هدايت و عالِم کرد. برخيها عاقل نبودند، اما نه جزء «قوم لا يعقلون»، جزء عاقلان نبودند که اينها را عاقل کردند؛ اما برخيها اين جهل و سفاهت در درون آنها ريشه دوانده که ﴿رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾،[5] اينها کساني بودند که ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أََنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[6] و خودشان «بالصّراحة» به پيغمبر خودشان ميگفتند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾،[7] نميگفتند «سواء وعظت أم لم تعظ»، ميگفتند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾؛ اصلاً جزء واعظان نبودي! اينها جزء قوم ﴿لاَ يَعْقِلُونَ﴾ هستند، گرچه در قرآن کريم «قوم لا يعقل» کم آمده، ولي همين که آمده ناظر به اين گروه است؛ اينها کساني هستند که قائم «بالجهل» و قائم «بالسَّفَه» میباشند، صريحاً به رهبران الهي ميگويند که چه بگوييد و چه نگوييد براي ما يکسان است. در قبال اين قوم «لايعلَم» و قوم «لايعقِل»، قوم «يَعلَم» و قوم «يَعقِل» هستند که به عقل و علم قيام ميکنند. وجود مبارک خليل حق ـ مثل انبياي ديگر ـ مردم را به علم دعوت کرد تا قائم به علم باشند و به عقل دعوت کرد تا قائم به عقل باشند؛ راهي را که خود او رفت که راه شهود باشد، خداي سبحان اين راه را فراسوي ديگران نصب کرد، فرمود او رفت و ديد، شما هم حرکت کنيد بلکه ببينيد. در سوره مبارکهٴ «انعام» آيه 75 که از جريان خليل حق سخن به ميان آمده است، فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾؛ ما باطن عالَم را نشان ابراهيم خليل ميدهيم، ما ارائه ميدهيم و او رؤيت دارد. سخن از تعليم و تعلّم نيست، سخن از تذکره و تذکّر نيست، بلکه سخن از ارائه و رؤيت است، ما نشان داديم و او هم ديد: ﴿وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾. در پرانتز اين نکته را هم مستحضريد که در بخشي از آيات قرآن کريم، آن وسطها را که جملههاي حسّاس است خدا ذکر نميکند؛ آن رمزي بين متکلّم و مخاطب است. اين وسطها براي ماها خالي است، بعد آن پشت سري را ذکر ميکند. میبينيد که اين ﴿وَ لِيَكُونَ﴾ عطف بر محذوف است، فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لِيَكُونَ﴾ اين «واو» عطف است بر چه چيزي؟ بر محذوف، چه چيزي حذف شده؟ آنکه خدا ميداند و آنکه رفته يا آنکس که گفته است. بين متکلّم و مخاطب اين رمزها هست؛ يعني ما ملکوت را براي اهداف فراواني نشان داديم، فلان و فلان و فلان ﴿وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ که اين عطف بر محذوف است؛ البته براي ما محذوف است، ولي براي مخاطب مذکور است. به هر تقدير او ارائه داد و وجود مبارک خليل حق هم ديد.
در سوره مبارکه «اعراف» فرمود شما راه خليل حق را طيّ کنيد، شما هم نگاه کنيد! اين نگاه وسيلهای براي ديدن است، نگاه کنيد بلکه ببينيد! ﴿أَ وَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[8] به هر حال اگر مشهود نصيب شما نشد، مفهوم را به دست ميآوريد. اگر آن خارج را نديديد، لااقل معناي آن را درک ميکنيد: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾. بنابراين فضا ميشود فضاي علم. اگر کسي توانست مشاهده کند «طوبيٰ له و حُسن مآب»، نشد لااقل ميفهمد! براي خيليها خود همين فهم قانع کننده است و جامعه را هم بدون اين نميشود اداره کرد؛ لذا فرمود ما اولين کاري که کرديم به خليل حق راه علم، تعليم و راه نظريهپردازي را نشان داديم، او ديد و ديگران هم دارند نگاه ميکنند. همانطوري که در فارسي بين ديدن و نگاه کردن فرق است ـ چون گاهي انسان نگاه ميکند ولي نميبيند، براي اينکه راه دور است يا چشم او ضعيف است که ميگويد نگاه کردم؛ ولي نديدم ـ در عربي هم بين رؤيت و نظر فرق است. به هر تقدير ابراهيم خليل آمد اين کار را کرد و ما هم مأموريم که همين راه را برويم و راه رفتني هم هست! فرمود او آمد و عدّهاي هم پذيرفتند و او نسبت به «اعقاب» خود هم به اين فکر بود، چون انسان که نميخواهد بميرد! در بحث نکاح اين روايت شريف هست، وقتي هر پيغمبري ميخواست به دنيا بيايد، آن پيغمبر قبلي اگر نکاح ميکرد و نطفه پيامبر بعدی به رحِم همسر او منتقل ميشد، ايشان احساس سبکي ميکرد که من اين امانت را ـ مادامي که در اختيار من بود ـ درست حفظ کردم و تحويل صاحب آن دادم که بايد بپروراند، در روايت نکاح نگاه کنيد، اينکه ما ميگوييم: «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِيَابِهَا»[9] برای اين جهت است. هر پيغمبري وقتي اين امانت را در رحِم همسر خودش ميگذاشت، احساس ميکرد که بار خود را به زمين گذاشته و امينانه اين بار را به مقصد رساند؛ يعني تا آن وقت غذاي حلال، نگاه حلال، قيام و قعود حلال و طيّب و طاهر، براي اينکه نطفهاي در صُلب اوست که ميخواهد به رحِم کسي که او هم مسئوليت دارد منتقل کند، اين ميشود: «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ»، اينها مخصوص سيّدالشهداء يا امام حسن يا اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) که نيست، برای همه انبياست! «لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْكَ»، اينها اينطور هستند؛ لذا فرمود: ﴿وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ﴾، هم از نظر نظام تکوين اينها محفوظ بودند، هم در وصيّتها و راهنماييهاي خودشان اين کارها را انجام ميدادند تا اينکه ديگران محفوظ باشند؛ اما جامعه که حرفهاي اينها را گوش نميداد، از چند جهت گرفتار «عقبه کئود» شد، اينها آمدند گفتند که چه چيزي ارزش دارد و چه چيزي ارزش ندارد، يک؛ چيزي که ارزش دارد نزد کيست؟ دو؛ کساني که ارزشمند هستند، سخنان آنها براي شما حجّت است، سه؛ حرفهاي آنها را ملاحظه کنيد: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾،[10] چهار؛ اين راه مديريت جامعه بود، پنج. ديگران همه اين پنج راه را بيراهه رفتند، هم امور ارزشي را بد تشخيص دادند؛ خيال کردند متاع دنيا ارزش است و هم کساني که ارزشمند هستند کم تشخيص دادند و خيال کردند که هر مسرف و مُترَفي ارزشمند است؛ هم به اينها مراجعه ميکردند و هم حرفهاي اينها را حجّت ميدانستند، ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[11] و اگر حرف جديدي پيش ميآمد، ميگفتند اگر اين حرف حق است بايد فلان سرمايهدار بگويد، براي اينکه حق بودن در سايه ﴿مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[12] است و متاع حيات دنيا هم نزد فلان سرمايهدار مکه يا فلان سرمايهدار طائف است. اين وضع جاهليت بود؛ چه در زمان خليل خدا و چه در زمان حبيب خدا(عَلَيْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) وضع اين بود. ذيل همين آيات محل بحث که ﴿وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾، يک بيان نوراني از وجود مبارک حضرت امير هست که «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي».[13] مستحضريد که چنين حرفي را هيچ يعنی هيچ، هيچ بشري نگفته و نميتواند بگويد! چگونه ميشود که آدم دهن باز کند و بگويد هر چه را که شما ميخواهي من میدانم؟! من از طُرُق آسمان باخبر هستم، از طُرُق زمين باخبر هستم، اين فرض ندارد! اکنون علم خيلي پيشرفت کرده و حتي اينها در کرات ديگر ترمينال درست کردند، اما از چهارتا پيشفرض آنها که بگذريم ميگويند ما نميدانيم. کسي که بگويد هر شما ميخواهيد بگوييد را من ميدانم، «سَلُونِي»! يکي از جاهايي که «سَلُونِي» گفته شد در ذيل همين آيه است که فرمود بپرسيد من ميدانم.[14] ﴿وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ﴾ که وجود مبارک حضرت امير هم عدّهاي را باخبر کرد که وضع چيست، حقيقت چيست، از چه راهي بايد رفت و از چه راهي نبايد رفت.
گاهي ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) حرفهايي ميزنند که انسان را متحيّر ميکنند! رسول اکرم(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: «إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَه».[15] «رائد» غير از «نبيّ»، «رسول»، «خليفه» و «امام» است، «رائد» يعني پيشرو. فرمود ما که از بهشت و جهنّم خبر نميدهيم، ما رفتيم و آمديم و به شما گفتيم که آنجا چه خبر است! الآن کسانی که ميخواهند به مکه بروند چه کار ميکنند؟ يک عدّه را پيشرو ميفرستند، اين پيشرو ميرود هتل کرايه ميکند، جا فراهم ميکند و منزل تهيه ميکند يا در عرفات و مشعر و منا چادر تهيه ميکند، بعد ميآيد و خبر ميدهد، اين ميشود «رائد». پس «رائد» آن است که برود ببيند، بعد بيايد بگويد که وضع اين است. عرب به چه کسي ميگويد «رائد»؟ قافله که حرکت ميکرد، چند نفري پيشاپيش قافله حرکت ميکردند تا ببينند کجا آب دارد، کجا هوای خوب دارد، کجا جا براي باراندازي است، کجا امن است و کجا شبها ميشود اين شترها را نگهداري کرد؛ اينکه برود ببيند و بيايد خبر بده، ميشود «رائد». فرمود ما که اينجا ننشستيم که از قيامت به شما خبر بدهيم، ما رفتيم و آمديم، ميدانيم آنجا چه خبر است! «إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَه»، اينها چنين هستند! فرمود که اين ﴿وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ﴾ اين است. پس «أَصْلَابِ الشَّامِخَة» را اينها اداره کردند، «أَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ» را اينها اداره کردند و راههاي ديگر را هم پيمودند، البته سفارشها و وصيتهاي اينها همين است. بنابراين اينکه در زيارت «اربعين» وجود مبارک سيّدالشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ميگوييم: «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ» اختصاصي به آن حضرت ندارد، وجود مبارک حضرت امير اين است، انبياي قبلي هم همينطور بودند و مانند آن. اين ميشود: ﴿وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ﴾، اين کلمهٴ توحيد را خداي سبحان در «اعقاب» وجود مبارک خليل حق قرار داد؛ البته به دست و زبان خود خليل حق، براي اينکه توصيه و راهنمايي او اين بود و مانند آن. در قبال اينها قومي هستند که ﴿لاَ يَعْقِلُونَ﴾[16] و قومي هستند که ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾ و مانند آن. در سوره مبارکه «انعام» آيه 74 به بعد دارد: ﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً﴾.
مطلب بعدي آن است که به تعبير سيدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) اين ﴿إِلاّ الَّذِي فَطَرَنِي﴾، اين استثنا، استثناي منقطع است.[17] زمخشري در کشّاف[18] و همفکران او، اينها استثنا را استثناي متصل ميدانند که وقتي وجود مبارک خليل حق فرمود که چه کار ميکنيد؟ فرمود: ﴿إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾، ﴿بَرَاءٌ﴾ مصدری است که تثنيه و جمع و مذکر و مؤنث در آن يکسان است، ﴿إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ ٭ إِلاّ الَّذِي فَطَرَنِي﴾. زمخشري در کشّاف ميفرمايد که معبودهای آنها هم «صَنَم» و «وَثَن» بودند و هم خداي سبحان؛ ابراهيم خليل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ميفرمايد که ﴿إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾؛ از همه معبودهاي شما من تبرّي ميجويم، مگر آن معبودي که مرا آفريد، يعنی آن را که شما ميپرستيد و خدا مرا آفريد؛ ولي ديگران که «منهم» سيدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) است، اين ﴿إِلاّ الَّذِي فَطَرَنِي﴾ را استثناي منقطع ميدانند، براي اينکه آنها اصلاً خدا را عبادت نميکردند! آنها فقط اصنام و اوثان را عبادت ميکردند. بعضي از تعبيراتي که در همين سوره مبارکه «انعام» و مانند آن آمده است، نشان ميدهد که آنها فقط «صَنَم» و «وَثَن» را ميپرستيدند، نه خدا را با اين اصنام. آيه 74 سوره «انعام» اين است: ﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً﴾؛ شما «صَنَم» و «وَثَن» را «إله» ميدانيد، نه اينکه «صَنَم» و «وَثَن» را با «الله»، «إله» ميدانيد، اينطور نيست که هم خدا را عبادت بکنيد و هم «صَنَم» و «وَثَن» را، اين طور نيست.
ابراهيم خليل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) به قوم خود فرمود شما چه چيزي را ميپرستيد؟ آنها ميگفتند که ما همين «اصنام» را ميپرستيم، در سوره مبارکه «زمر» آنجا به اين صورت آمده است که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ﴾؛ چه کسي را ميپرستيد؟ ﴿قُلْ أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾،[19] معناي ﴿مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اين نيست که هم خدا را ميپرستيد و هم «اصنام» و «اوثان» را، بلکه ﴿مِن دُونِ اللَّهِ﴾ معبود شما است، شما فقط «صَنَم» و «وَثَن» را ميپرستيد. در آيه هفتاد سوره مبارکهٴ «شعراء» اين است که وجود مبارک ابراهيم از آنها سؤال کرد: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ﴾؛ شما چه چيزی را ميپرستيد؟ ﴿قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً﴾،[20] نه اينکه «أصْنَاماً مَعَ الله»، بلکه ما فقط بُت را ميپرستيم، نه اينکه هم خدا را ميپرستيم و هم بُتها را. ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ٭ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً﴾، ظهور اين آيه در حال حصر است؛ يعني ما فقط بُت را ميپرستيم: ﴿فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ﴾، آنگاه وجود مبارک ابراهيم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) استدلال کرد: ﴿قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ ٭ أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ﴾،[21] به هر حال انسان که چيزی را ميپرستد، يا برای جلب منفعت است يا دفع ضرر، آن مرحلهٴ عاليه شايد مقدور شما نباشد، ولي يا «خَوْفاً» است يا «شَوْقاً». چون انسان سه راه براي پرستش دارد: يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است يا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»[22] است يا «حبّاً» و علاقهمند بودن و «معرفةً» است، اين سومي که مقدور شماها نيست. پرسش: اعتقاد داشتند، وقتی از آنها سؤال میکردند که اينها چيست؟ میگفتند که مجسمهٴ افراد مؤمن است؟ پاسخ: بله، خود اين مجسّمه را اوّل نميپرستيدند، اوّل نظير اين تنديسها براي اجلال و تکريم بود، بعد کمکم اينها را ميپرستيدند؛ حالا يا قدّيسين بشر را ميپرستيدند يا ملائکه را ميپرستيدند. آنهايي که در ابتدا اين مجسّمهها، تنديسها و تمثالها را ساختند، اين براي گراميداشت معبودشان بود؛ حالا يا ملائکه را ميپرستيدند يا قدّيسين بشر؛ نظير مسيح؛ نظير عُزير: ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ يا ﴿وَ قَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾[23] اينطور گفتند، بعد کمکم همين تنديسها و مجسّمهها براي نسلهاي بعد محترم شد؛ ولي در نهايت اينها يا فرشته ميپرستيدند يا ستاره ميپرستيدند يا قدّيسين بشر را ميپرستيدند، اينطور نبود که هم خدا را عبادت کنند، هم فرشته يا ستاره يا قدّيسين بشر را. سؤال وجود مبارک ابراهيم خليل اين است که ﴿مَا تَعْبُدُونَ ٭ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً﴾، معلوم ميشود که اينها ﴿الَّذِي فَطَرَنِي﴾ را اصلاً نميپرستيدند و اين آياتي که دارد: ﴿تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾،[24] يعني غير خدا را ميپرستيد، نه خدا و غير خدا را ميپرستيد.
بنابراين سخن جناب زمخشري که در کشّاف فرمود که ﴿إِلاّ﴾ در ﴿إِلاّ الَّذِي فَطَرَنِي﴾ استثناي متصل است، اين تامّ نيست؛ ظاهر آيات ديگر اين است که اين ﴿إِلاّ﴾ استثنای منقطع است، اينها فقط غير خدا را ميپرستند تا اين غير خدا مقرّب و شفيع باشد که ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[25] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾.[26] در اين بخش هم وجود مبارک ابراهيم خليل فرمود: ﴿إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ ٭ إِلاّ الَّذِي فَطَرَنِي﴾ که ميشود استثناي منقطع؛ نظير آنچه در سوره مبارکه «شعراء» آمده است: ﴿قَالَ أَ فَرَأَيْتُم مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنتُمْ وَ آبَاؤُكُمُ الأقْدَمُونَ ٭ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّ رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾؛[27] اينها دشمن هستند و ﴿رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ معبود و محبوب ماست: ﴿الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ﴾[28] و کذا و کذا. پس وجود مبارک ابراهيم خليل توحيد و معرفت را آورد؛ هم معرفتشناسي عقلي را ارائه و ثابت کرد که اگر معرفتشناسي هم حسّي و تجربه حسّي است، يک؛ هم عقلي و تجريد عقلي است، دو؛ پس معلوم ميشود که موجود يک بخش آن مادي است و يک بخش آن مجرد است، سه. اگر ما تجريد عقلي داريم، اين تجريد عقلي برای موجود مجرد است، آن معارف و معاني کلّي که مادي نيست تا انسان آنها را احساس بکند. محسوسات خارجي با حسّ و تجربهٴ حسّي شناخته ميشوند، آن معقولات وحياني با ادراک عقلي و تجريد عقلي شناخته ميشوند؛ فرمود ما اين دو راه را داريم، شما اگر بخواهيد معيار ارزش را بدانيد، ارزش در همان معقولات و امور وحياني است؛ لذا نبايد بگوييد که چرا وحي بر فلان سرمايهدار مکه نازل نشد يا بر فلان سرمايهدار طائف نازل نشد!؟ اگر اين است، وقتي که حق آمده، ميگوييد اين سِحر است و حال آنکه نميتوانيد مثل اين بياوريد؛ بعد صغري و کبري درست کرديد و گفتيد اين سِحر است: ﴿وَ إِنَّا بِهِ كَافِرُونَ﴾، بعد گفتيد که اگر اين حق است: ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾؛ اگر اين حق است چرا بر فلان سرمايهدار مکه يا بر فلان سرمايهدار طائف نازل نشد؟ اصلاً نظام ارزشي آنها نظام شرک و کفر و ماده بود. دين آمده بگويد هر چه که غير خداست، نميتواند زينت بشر باشد، فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾،[29] نه «لَکُم»! در هر حال شما زمين را زينت داديد، يک آدم عاقل بايد بفهمد که اگر باغ و راغي ساخت، خانهاي ساخت و باغي درست کرد، زمين را مزيّن کرد، نه خود را! ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾ نه «لَکُم»! شما ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾؛[30] شما زينتتان در عبادت است و توحيد است و عقايد است و علم است و فهم، زينت شما آنجاست! اگر کسي کاري کرد، باغي درست است و برجي درست کرد، زمين را مزيّن کرده، نه خود را! بر فرض برود آسمان، راه شيري را هم مالک بشود، بايد بفهمد که ﴿وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾.[31] بر فرض «شمس و قمر» را هم مالک بشود، اين زينت او نيست. «شمس و قمر» زينت «سماء» است، نه زينت انسان! زينت انسان چيز ديگري است؛ ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[32] است، ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[33] است، ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[34] و مانند آن است. زينت انسان اين است که انسان با آن مهاجرت بکند، چيزي را که بايد بگذارد و برود و بايد مسئولِ داشتنِ آن باشد و در برابر آن بايد پاسخگو باشد که ديگر زينت نيست؛ اينها را همه انبيا آمدند گفتند، گفتند چيزي که جداي از جان انسان است، زينت انسان نيست. در سوره «کهف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾؛ ولي در سوره «حجرات» فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾؛ اين اعتقاد و ايمان صحيح زينتهای شماست. اين مطالب را آمدند گفتند، در برابر اين حرفها آن جاهلين ميگفتند: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾، عظمت را در سايه مال ميدانستند، يک؛ آن صاحب مال را عظيم ميپنداشتند، دو؛ معرفتشناسي آنها هم در محور حسّ و تجربه بود، سه؛ ارزش قرآن را هم در سايهٴ معيار مالي ميپنداشتند، چهار؛ بعد ميگفتند چرا فلان شخص سرمايهدار پيغمبر نشد، پنج؛ تو چرا بايد پيغمبر شوي؟! با اين فکرها اينها مبارزه کردند. فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾.
بعد ذات اقدس الهي فرمود که آيا تقسيم رحمت به دست اينهاست؟ آنچه را که اينها ميپندارند اولاً ارزش نيست، ثانياً اگر هم ارزش باشد، مگر تقسيم رحمت به دست اينهاست؟ ذات اقدس الهي ميداند که چه کسي شايسته رحمت است و چه کسي شايسته رحمت نيست: ﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ﴾؟ اول به عنوان «جدال أحسن» ميگويد من کاري ندارم که شما گفتيد اين معيار ارزش نيست، بر فرض اين معيار ارزش باشد، تقسيم اين امور ارزشي به عهده کيست؟ ﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾؛ ما اين امور دنيايي، معيشت دنيايي و اموال دنيايي را عادلانه تقسيم کرديم و به هر کسي به عنوان آزمون و امتحان داديم. ما داديم به عنوان امتحان، ولي حسابمان حسابِ عدل است. شما خيال نکنيد اگر کسي را ما بيشتر داديم و کسي را کمتر داديم، آن کسي که بيشتر گرفت نزد ما عزيزتر است. بارها سوره مبارکهٴ «فجر» را ملاحظه فرموديد، فرمود همه اينها مبتلا هستند! بعضي مبتلا به سلامت، بعضي مبتلا به مرض و بعضي مبتلا به ثروت و بعضي هم مبتلا به فقر میباشند: ﴿فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلَّا﴾؛[35] فرمود بعضيها مبتلا به ثروت و بعضي مبتلا به فقر هستند. مبتلا يعني «مُمْتَحَن»، حساب آخرت جداست که چه کسي نزد ما عزيز است و چه کسي نزد ما ذليل است، حساب اين موارد در آخرت روشن ميشود؛ در دنيا اينها آزمون است، چند روزی اين دارد يا چند روزی آن دارد و گاهي هم به عکس ميشود، ما همه را به حالات گوناگون امتحان ميکنيم! خودشان و آبائشان را همينطور به رديف امتحان ميکنيم. بعضيها فقيرزاده هستند و بعضي غنيزاده، بعضي اول زندگی آنها فقر است و آخر زندگی آنها غناست و بعضي هم «بالعکس» است، همه اينها در کلاس امتحان و ابتلا نشسته هستند، اين نشانهٴ فخر نيست و اين آزمون متنوّع هم براي آن است که کار جامعه پيش برود: ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾، مگر نميخواهيد جامعه پيش برود؟! اين جامعه بايد به تسخير متقابل پيش برود، فرمود: ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾، نه «سِخريّا». ما اين تفاوت را نداديم که کسي ديگری را مسخره بکند و خودش را برتر بداند، اينطور نيست! اين براي تَسخير متقابل است. جامعه اگر همه فقير بودند پيشرفت نميکرد، اگر همه غني بودند پيشرفت نميکرد. غني چندين کار دارد، کارها را چه کسي بايد انجام بدهد؟ جامعه اگر همه سالم بودند کار پيش نميرفت، يا اگر همه طبيب بودند يا همه مهندس بودند کار پيش نميرفت. اگر همه طبيب بودند و مريض نميشدند، اينها چه کار ميکردند؟ يا «بالعکس». هيچ ممکن نيست که جامعه يکدست به مقصد برسد، جامعه وقتي به مقصد ميرسد که کساني باشند تا نيازهايشان را برآورده کنند، پس يک تسخير متقابلي است. اگر امروز کارگر و باربري بار يک پزشک را به مقصد ميرساند و به منزل او ميبرد، وقتي هم بيمار شد و روي تخت بيمارستان قرار گرفت، آن پزشک محترم هم جامهٴ پزشکي در بَر ميکند و حتي ادرار او را آزمايش ميکند و در صدد درمان اوست؛ اين تسخير، تسخير متقابل است: ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾، پس تسخير متقابل بايد باشد و تسخير متقابل عدل است.
بنابراين اگر جامعه يکدست باشد، کار را چه کسي انجام بدهد؟ اگر متفاوت باشد، حالا زيد غني بود و عمرو فقير، بگوييم زيد فقير باشد عمرو غني، باز سؤال سر جايش محفوظ است! خصوصيتها به استعدادها و به گرايشها و به اعمال و به کوششها وابسته است: «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»،[36] اين بيان نوراني پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که مرحوم کليني(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) در جلد هشت کافي آن را نقل کرده است، فرمود مردم مثل معدنهاي گوناگون هستند. ما هيچ کس را بيسرمايه خلق نکرديم، در درون هر کسي يک معدن هست، حالا يا معدن طلاست يا معدن نقره است يا معادن ديگر، او با سرمايه خلق شده است. اين سرمايه را انبيا آمدند «إثاره» کردند، شکوفا کردند و به او نشان دادند تا تسخير متقابل سامان بپذيرد و «سُخريّه» يکديگر باشند، نه «سِخريّه»! «مُسَخَّر» يکديگر باشند، نه «مَسخره» يکديگر! فرمود اين کار را هم ما انجام داديم: ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾؛ اما در بين همه اينها ﴿وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾، اين طليعه آن بحث است که نظام ارزشي به چيست؟ چيزي که انسان بايد بگذارد و برود و در برابر آن پاسخگو باشد، اين ارزش انسان نيست؛ چيزي که به همراه انسان است و انسان را در سفر بعدي نجات ميدهد، اين ارزش است.
اين بيان از لطيفترين بيانات نوراني وجود مبارک حضرت امير است؛ فرمود هر کسي به اندازهٴ هنرش ميارزد! شما اين بيان نوراني حضرت امير را در نهجالبلاغه ملاحظه کنيد که سيد رضي درباره اين بيان چه ميگويد!؟ فرمود اين بيان ديگر معادل ندارد![37] «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُه»؛[38] هر کسي به اندازه هنرش ميارزد! او هنرش مديريت است، او هنرش اخلاق است، او هنرش کاري است که کار مردم را راه مياندازد، او هنرش اين است که علاقه دارد دنبال کار مردم برود، يا قرضالحسنه بدهد. بعضيها اصلاً هنرشان اين است که بيماران را فراموش نکنند و به عيادت آنها بروند، اين يک هنر است! بعضيها هنرشان اين است که قلب هيچکسي را درد نياورند و اگر قلب کسي شکسته شد فوراً بروند ترميم بکنند. مرحوم سيد رضي که نهجالبلاغه را شرح کرد و حشر او با اجداد کرام و گرام او! خود سيد رضي هم هنرمند بود. مستحضريد وجود مبارک حضرت امير سخناني دارد که در آن براي اهل سقيفه اصلاً آبرو نگذاشته بود، اگر آن بيانات نوراني حضرت امير را ايشان در نهجالبلاغه نقل ميکرد، ديگر نهجالبلاغه، نهجالبلاغهاي نبود که هشتاد درصد از شرح آن را علماي اهل سنّت بنويسند! مرحوم سيد رضي سعي کرد اختلافي نشود، سعي کرد جامعه را با وحدت حفظ بکند. جنگ و دعوا هيچ وقت مشکل را حلّ نميکرد، دشمن هم در کمين است! اين کارِ سيد رضي يک کار شاهانه و اميرانه بود! بعضي از خطبهها را ايشان عالماً عامداً تقطيع کرد تا هر کسي هم راه نيفتد به دنبال هر خطبهاي. اين خطبهاي که وجود مبارک حضرت امير در وصف متّقيان به «همّام» فرمود، آن سيل که راه افتاد و آن شنونده «كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا»[39] که در پايان آن خطبه جان سپرد، اين خطبه تقريباً بيست صفحه است؛ سيد رضي با يک ابتکار آمده اين را «ارباً اربا» و سه قسمت کرده، يک قسمت آن را که حدود هشت صحفه هست را تقريباً يکجا ذکر کرده، يک قسمت ديگر را هم تکهتکه کرده، دو سطر، دو سطر، سه سطر، چهار سطر آورده، آن خطبه 221 که دارد: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ»، اين را آنجا در آخرهاي نهجالبلاغه ذکر کرد که آن هم جزء همين خطبه است و بعضيها را هم اصلاً نقل نکرده است. اين سيل ممکن است عدّهاي را هم ببرد، چون هستند افرادي که آماده و مستعد هستند و وجود مبارک حضرت امير را با جان پذيرفتند، ممکن است اين خطبه را همينطور سيلوار بخوانند و آسيب ببينند! آمده اين کار را هم کرده و آن موارد نقد سقيفه و پرچمداران صدر اسلام بود که آنها را هم کمتر نقل کرده است. حالا آن بحثهاي کلامي هميشه سرجاي خودش محفوظ است، علامه اميني را خدا غريق رحمت کند! اين راه براي هميشه باز است، اما در حدّ کتابها و علم و کلام و اينها؛ اما ـ خداي ناکرده ـ جامعه را «ارباً اربا» بکنند، اين براي هيچکسي مصلحت نيست. پرسش: آن وقت تقطيع ضرر به آن نمیزند ؟ پاسخ: نه، چون اگر کسي محقق باشد همه را ميتواند جمع بکند، چه اينکه تمام نهجالبلاغه هم يکجا جمع شد. يک محقق بر او مشکلي نيست، چون نهجالبلاغه در خانه همه هست و اين را نميشود به دست همه داد. همين ذيل ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾[40] را شما ملاحظه بفرماييد، يک روايت نوراني در تفسير شريف نورالثقلين هست؛ آن شخص سؤال ميکند که ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ چيست؟ حضرت فرمود اينها نهري هستند در بهشت، عرض کرد «زِدني بياناً» فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ دو فرشته از فرشتههاي الهي هستند، بعد فرمود پاشو برو، ديگر بيش از اين نميشود گفت.[41] «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» که «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»،[42] آنها اگر يک دل آماده ميديدند ميگفتند، الآن هم تمام اين نهجالبلاغه يکجا جمع شده است، يک محقق در خانه و کتابخانه خود مينشيند و مطالعه ميکند محذوري ندارد، دردسري هم ندارد؛ اما وقتي به دست همه بيفتد، مشکل پيدا ميشود. آدم ميتواند طوري حرف بزند که هم مطلب را برساند و هم جامعه را «ارباً اربا» نکند، کاري نکند که انسان گرفتار تنش بشود. زير اين جمله ملاحظه کنيد که خود سيد رضي چه ارزشي براي اين جمله قائل شد، فرمود: «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُه»، خيليها عالم هستند، ولی نتوانستند خودشان را اداره کنند، چه رسد به اينکه جامعه را اداره کنند! اما يک کسي هنرمند است و ميتواند جامعه را اداره کند، محيط زندگي را اداره کند، شاگردان خود را اداره کند، محيط علمي خود را اداره کند و کسي را هم نرنجاند! تعليم بدهد و تزکيه بکند، اين هنر است! فرمود: «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُه» «أيّ يُتقِنُه»؛ تعبيرِ لطيف آن همان هنرمنديِ افراد است.
وجود مبارک ابراهيم خليل اين آيات را نقل کرد و ذات اقدس الهي هم فرمود که ما همه را براي تسخير متقابل خلق کرديم، همين! ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾، مبادا کسي بگويد من برترم! امروز که اين باربر ساک اين طبيب را گرفت، فردا آن طبيب جامهٴ سفيد پزشکي در بَر ميکند، به بالين اين بيمار ميآيد و همه نيازمنديهاي او را برطرف ميکند، اين ميشود تسخير متقابل. بنابراين فرمود مسائل ارزشی چيز ديگری است، نظام ارزشي چيز ديگري است و آن آيات بعدي هم که به قسمتهاي بعدي ميپردازد.