درس تفسیر آیت الله جوادی
94/10/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 18 تا 25 سوره زخرف
﴿أَ وَ مَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ (۱۸) وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ (۱۹) وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ (۲۰) أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (۲۱) بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ (22) وَ كَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ (23) قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (24) فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (25)﴾
سوره مبارکه «زخرف» ـ همانطوري که ملاحظه فرموديد ـ در مکه نازل شد و عناصر محوري مطالب سُوَر مکّي اصول دين است، مخصوصاً اين «حَوامِيم هفتگانه»[1] که درباره وحي و نبوت است. جامعهاي را ميتوان جامعه ديني و اسلامي به حساب آورد که بر مدار عقل و نقل حرکت کند؛ يا برهان عقلي داشته باشد يا به وحي تکيه کند. اگر چيزي مطابق وحي و گفته انبيا(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) نبود و مطابق برهان عقلي و فطرتی که ذات اقدس الهي به انسان عطا کرد نبود، نبايد بپذيرد. در جاهليت اين تفکر بود که زن را بيارزشتر از مرد ميدانستند، اسلام آمد و فرمود که ارزش انسان به عقيده و به عمل صالح است: ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَي﴾،[2] کارهاي اجرايي يا به اين صورت است يا به آن صورت؛ معيار فضيلت ايمان است و عمل صالح که ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾.[3] شما زنها را بيارزشتر از مردها ميدانيد؛ لذا اگر به شما بشارت داده بشود که خدا به شما دختر داد، چهرهتان سياه ميشود و به اين فکر هستيد که يا ﴿يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[4] يا از جامعه جدا بشود و اين درست نيست! اينها عطيهٴ الهي است که ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾.[5]
زنها را شما طرزي تربيت کرديد که اينها با آرايش و با زيور به سر ميبرند، يک؛ در استدلالهای علمي يا مجاهدتها حضور ندارند، دو؛ به نظر شما و در جامعهٴ شما زن ارزشي ندارد و همين موجودِ بيارزش را براي خدا قائل شديد که خدا داراي دختر است و براي خودتان پسر انتخاب ميکنيد. آيه در صدد اين نيست که بگويد زنها ضعيفتر از مرد هستند، چون با آيات ديگر بايد بسازد! آيات ديگر ميگويند: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾. در سوره مبارکه «نحل» و مانند آن فرمود که معيار فضيلت دو چيز است: ايمان است و عمل صالح، هر کسي اين کار را بکند ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَي﴾ ما به او حيات طيّب ميدهيم؛ حالا شما اگر توانستيد جامعه را طرزي تربيت کنيد که زنها ﴿يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ﴾ نباشند و ﴿فِي الْخِصَامِ﴾ در احتجاجات و در مبارزات حضور داشته باشند، به چه دليل شما ميتوانيد بگوييد اين مرد أفضل از آن زن است؟ در جامعه جاهلي اينچنين بود، اما آيا «عند الله» مرد بودن فضيلت است و زن بودند رذيلت؟ يا «عند الله» معيار تقواست؟ بنابراين آيه نميخواهد بگويد «عند الله» زن پَستتر از مرد است، بلکه ميفرمايد که جامعه اينطور است و اگر در آن خطبه نوراني حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) که فرمود اينها «نَوَاقِصُ الْعُقُول»[6] هستند و مانند آن، شما اگر تمام آن خطبه را ملاحظه بفرماييد، بسياري از رذايل را براي اهل بصره ذکر ميکند، با اينکه بصره رجال علمي و مجاهدان فراوانی را تربيت کرده است! چه رذيلتي براي بصره است که براي شهرهاي ديگر نيست؟ چه فضيلتي براي شهرهاي ديگر است که براي بصره نيست؟ از اين شواهد معلوم ميشود که راجع به قضيهٴ جنگ جمل و آن حادثه است و اگر جريان عايشه و امثال عايشه در آنجا مطرح نبود، اينطور حضرت درباره زن سخن نميفرمود. مانند همين احاديث در فرمايشات نوراني پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هست،[7] اگر قصهٴ جنگ جمل در آنجا نبود، حضرت از رذيلت و مذمّت اهالی بصره سخن به ميان نمیآورد؛ ولي در هر دو بيان هر رذيلتي که براي زن ذکر شده است، راه حلّ آن هم ذکر شده است. پرسش: قرآن هم فرق گذاشته است: ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾.[8] پاسخ: ارث است و ارث که معيار کمال نيست! مگر کسي که مال بيشتري دارد نزد خدا أفضل است؟! از طرفي «مَهريه» دارد که مرد بايد بپردازد! «مسکن» دارد که مرد بايد بپردازد! «نفقه» دارد که مرد بايد بپردازد! «کِسوة» دارد که مرد بايد بپردازد! درآمد زن بيشتر از مرد است! لذا فرمود: ﴿أَ وَ مَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ﴾. کسب و کاسبی برای مرد است؛ ولي اکثر بهرهها را زن ميبرد! اينچنين نيست که اگر مرد دو برابر ارث داشت، پس مرد بالاتر از زن است. در خيلي از موارد زن و مرد ارث آنها يکسان است؛ مثل پدر و مادر که هرکدام يک ششم ميبرند! در بعضي از موارد زن بيشتر از مرد ارث ميبرد؛ در مسئله «حجب» کتابِ ارث ملاحظه کنيد، اينطور است؛ در مسئله «إخوه» که بعضيها «حاجب» باشند اينطور است که خواهر أبويني گاهي بيش از برادر اُمّي ارث ميبرد.
بنابراين در اسلام ارث سه قسم است: يک قسم دختر و پسر است که برادر دو برابر ميبرد. يک وقت مادر و پدر هستند که هر دو «لکم سُدُس» است و به اندازه ارث ميبرند؛ زن مثل مرد و مرد مثل زن. گاهي «کَلاله» و «إخوه» است که گاهي ميبينيد «إخوهٴ ابويني» بيشتر از برادر اُمّي ارث ميبرد؛ پس گاهي زن بيش از مرد ميبرد، گاهي زن به اندازه مرد ميبرد و گاهي زن کمتر از مرد ارث ميبرد؛ اما محور اصلي اين است مال داشتن کمال نيست که حالا ما بگوييم چون پسر دو برابر دختر ارث ميبرد، پس او أفضل «عند الله» است. گذشته از اينکه در روايات ما ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) به آن اشاره کردند که اگر يک وقت ارث پسر بيش از دختر است، براي اين است که دختر شوهر ميکند و «مَهريه» ميگيرد، «کِسوة» ميگيرد، «نفقه» و مسکن میگيرد، تمام درآمدهای مرد را او دارد مصرف ميکند![9] اگر فرمودند که زن در ايام «عادت» نماز از او فوت ميشود، در همان رواياتي که از پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) رسيده است[10] دارد و حضرت امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) هم چنين فرمود که اگر ميتواند وضو بگيرد،[11] اين وضو مُبيح صلات نيست و طهارت نميآورد، فقط يک عرض ادبي است! وضو ميگيرد در مصلاي خود در جايي که نماز ميخواند بنشيند و به اندازه نماز ذکر بگويد، ثواب نماز را ميبرد، پس ترک نماز او ترميم ميشود. اينطور نيست که حالا از عبادتي محروم شد نتواند ترميم بکند. غرض آن است که اين ﴿أَ وَ مَنْ يُنَشَّأُ﴾ منظور اين نيست که زن «عند الله» حقير است، بلکه جامعهٴ شما اينطور است! ولي اگر شما برای زنها در يک نظام اسلامي ـ مثل نظام کنوني ـ راه را باز گذاشتيد، ميبينيد که دخترخانمها اگر رشدشان بيشتر نباشد، کمتر نيست؛ هم در «جامعة الزهراء» و هم در دانشگاهها! اگر دين باشد و اينها را به برکت نظام اسلامي و خونهاي پاک شهدا بپروراند، همينطور درميآيند! ما در جامعه عاطفه ميخواهيم، مرد درست است که عطوف است؛ اما آن فضيلتِ عاطفي را که مادر دارد هرگز پدر ندارد. غرض اين است که نزد شما اين زن ارزش او کمتر است؛ ولي متأسفانه شما براي خدا دختر قائل هستيد و براي خودتان پسر، نه اينکه «عند الله» زن کمتر از مرد است، اين دو آيه در صدد اين نيست که بگويد ارزش زن نزد خدا کمتر از مرد است، اينطور نيست! پرسش: ...؟ پاسخ: بله، در مناظرات علمي وقتي جامعه طوري باشد که شخصی مانند فاطمه زهرا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْها) تشريف آورد، وقتي وارد مسجد مدينه شد همه را خفه کرد! پس «هِيَ فِي الْخِصٰامِ مُبينَةٌ»! وجود مبارک زينب کبريٰ هم همينطور بود! حالا آن مصيبت و داغ و مانند آن حرف ديگر بود؛ هم مجلس بنياميه را در کوفه خفه کرد، هم مجلس بنیاميه را در شام خفه کرد، همه را خفه کرد! پس «هِيَ فِي الْخِصٰامِ مُبينَةٌ»، منتها يک حسين بن علي(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ميخواهد که اينها را بپروراند. زمينه اگر باشد، او هم همينطور است! الآن شما میبينيد که محصّلين «جامعة الزهراء» کمتر از شماها نيستند! آن دانشگاهها کمتر از دانشجوهای پسر نيستند! درس خواندند، بعضي متجزّي شدند و بعضي به اجتهاد رسيدند! کتابهاي خوبي هم نوشتند و کتابهاي خوبي هم دارند مينويستند. اگر راه باز باشد ـ به برکت خونهاي پاک شهدا ـ اينها هم ياد ميگيرند. غرض اين است که اين دو آيه در صدد اين نيست که زن «عند الله» ناقص است، بله زن «عندکم» ناقص است! شما که زن را ناقص ميدانيد، براي خودتان پسر قبول کرديد و براي خدا دختر، همين! ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي﴾ همين است، اگر زن «عند الله» ناقص بود ديگر نميفرمود ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾.[12] پرسش: اما ما عملاً میبينيم که زنی پيغمبر نمیشود؟ پاسخ: آن کار اجرايي است! زن مرجع تقليد هم نميشود؛ ولي زن ميتواند در حدّ صاحب جواهر فقيه بشود و مرجع تقليد تربيت کند! کارهاي اجرايي بله؛ تماس گرفتن با مردم و تماس گرفتن با ارباب رجوع اين کار مرد است، اين کار اگر نقص نباشد کمال هم نيست. اما زن ميتواند در حدّ شيخ انصاري باشد، در حدّ صاحب جواهر بشود و شاگرداني تربيت کند که آن شاگردان مرجع تقليد باشند! شاگرداني تربيت کند که استاد دانشکده حقوق باشند که شاگردان او قاضي بشوند، اما کارهاي بگير و ببند و بکش و اينها از زن کمتر ساخته است و اين هم کمال نيست! لازم است، ولي کمال آنچناني نيست. اگر زن استاد دانشکده حقوق بود، شاگردان او ميشوند قاضي، اينکه محذوري ندارد! پرسش: طبيعت آنها چنين است؟ پاسخ: غلبهشان اين است، ولي اگر بخواهند بپرورانند و جامعه را دو قسم «ارباً اربا» نکنند، همينطور درميآيد! الآن همِّ «جامعة الزهراء» و آن دانشجويان دانشکدههاي علمي اينطور نيست! تا جامعه چه باشد و به کدام سَمت بپروراند؟ اينها شبيه قضاياي خارجيه است، نه به نحو قضاياي حقيقيه، وضع اين است! اگر يک وقت شما اينها را خوب تربيت کنيد، خوب هم تربيت ميشوند؛ لذا طبق آيه ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَي﴾، فرمود چه اين و چه آن، ما به آنها حيات طيّب ميدهيم. الآن خيلي از جوامع هستند که مردها را به همين سَبک تربيت کردند، ولي به برکت انقلاب اسلامي وضع مردها هم برگشت. اگر نظام، نظام الهي باشد تربيت ميشوند، چه مردها و چه زنها. غرض اين است که اين دو آيه در صدد اين نيست که زن «عند الله» ناقص است، بلکه میخواهد بگويد زن «عند الجامعه» شما ناقص است؛ شما براي خودتان نميپسنديد، بلکه ميخواهيد به خدا نسبت بدهيد.
محور اصلي اين آيات اين است که شما بايد با يک تکيهگاه عقلي حرکت کنيد. فرق مراحل عقلي ـ چه در حوزهها و چه دانشگاهها ـ با تودههاي تبليغي اين است که در حوزهها دو کار علمي ميکنند و دانشگاهها هم دو کار علمي دارند؛ در حوزه براي اينکه مجتهد تربيت کنند، اوّل تعليم است، بعد تعليل؛ اوّل در کتابهاي فقهي يا اصولي مثلاً ميگويند چنين چيز اصل است يا فلان چيز واجب است، فلان چيز حرام است که طلبه اوّل عالِم ميشود، بعد وقتي کمکم رشد کرد، به کتابهاي فقهي نيمهاستدلالي و «متوسط الاستدلال» مثل شرح لمعه آشنا ميشود، بعد کمکم در مراحل بالاتر با مکاسب و بعد هم جواهر آشنا ميشود. آشنايي آنها در اين مراحل اخير تعليل است که اين تعليم را بارور ميکند؛ يعني اگر تا حال خوانده بود که فلان چيز واجب است، الآن ميتواند استدلال کند به فلان آيه، به فلان روايت، به فلان صحيحه، به آن جمعبندي، به آن تقديم نصّ بر ظاهر و به آن تقديم أظهر بر ظاهر فلان چيز واجب است. اين تعليل پشتوانهٴ آن تعليم است، وقتي چند سال آن تعليم قبلي را با اين تعليل بعدي هماهنگ کرد، ميشود مجتهد.
در دانشگاهها هم اينچنين است؛ در دانشگاهها ـ چه در دانشکده پزشکي، چه دانشکده مهندسي و دانشکدههاي ديگر ـ اوّل تعليم است؛ به اين دانشجو ميگويند اين بيماري است، اين هم علايم بيماري است، اين هم داروي اين بيماري است و از نظر درمان باليني هم او را به بيمارستانها ميبرند و کمکم آموزش ميدهند که هر وقت کسي اين مرض را گرفت فلان دارو را بايد به او داد؛ يا در جريان مهندسي، سدّسازي و مانند آن ميگويند اگر بخواهي سدّ بسازي، فلان مقدار آهن ميخواهد، فلان مقدار بتن ميخواهد، فلان مقدار بايد بکَنيد و اين کار را انجام بدهيد تا اين سدّ ساخته بشود. در طيّ اين سالها اين ميشود عالِم که تعليم سامان ميپذيرد، اما نميداند که چرا بايد آن قدر بتن بريزد؟ چرا اين قُرص عامل درمان آن است؟ چرا اين شربت عامل درمان آن است؟ او راز و رمز آن بيماري را کاملاً ميفهمد، راز و رمز اين دارو را کاملاً ميفهمد، علّت بيمار شدنِ بيمار را ميفهمد، علّت درمان آن بيماري با اين دارو را ميفهمد و ميشود يک پزشک متخصّص؛ پس اوّل دوران تعليم است، بعد دوران تعليل که در نهايت ميشود استاد دانشگاه، اين وضع مراکز علمي است.
اما اگر کار از مراکز علمي گذشت، ـ يعني از حوزه و دانشگاه که محورهاي علمي است ـ قرآن اصرار دارد عالمانه سخن بگوييد؛ اما گذشت و کار به دست ديگران افتاد، آنها هم همين دو مرحله را دارند؛ اگر ميخواهند از غذايي حمايت کنند، اول تبليغ است و بعد از مدتي تکرار است؛ آن تبليغ متأسفانه جاي تعليم مينشيند و اين تکرار جاي تعليل مينشيند؛ مثلاً اگر بخواهند پفک را به خورد بچههاي مردم بدهند، اول تبليغ ميکنند، بعد دهبار، بيستبار يا سيبار تکرار میکنند و ميگويند، اين بچهها و مادرانشان هم باور ميکنند که اين ماده غذايي خوبي است، يا فلان ماده ديگر ماده غذايي خوبي است يا فلان پودر، پودر خوبي است. از متخصّص سؤال ميکنيم، ميگويد اينچنين نيست؛ از مسئولين تغذيه سؤال ميکنيم، ميگويند اينچنين نيست. پس کار آنها اوّل تبليغ است و بعد تکرار؛ بخواهند شخصي را بالا ببرند، همين دو کار است! بخواهند شخصي را پايين بياورند، همين دو کار است! اين فراز و فرود اشخاص اينطور است، فراز و فرود کالا اينطور است، فراز و فرود حتی يک پارچه اينطور است؛ پارچهاي را ميخواهند به خورد مردم بدهند، اول تبليغ است و بعد تکرار، دهبار، بيستبار يا سيبار که بگويند جامعه باورش ميشود. جامعه اگر جامعهٴ حوزوي و دانشگاهي باشد با تعليم و با تعليل پيش ميرود نه با تبليغ. اگر جامعه از مسئله حوزه و دانشگاه جدا شد و خودساخته شد، اين جامعه با تبليغ و با تکرار سامان ميپذيرد که صبغهٴ علمي ندارد؛ جاهليّت اينطور بود، بازار عُکّاظ اينطور بود، ميخواستند کسي را بالا ببرند اينطور بود، ميخواستند کسي را پايين بياورند اينطور بود، کالا، جنس و پارچهاي را میخواستند بالا ببرند اينطور بود يا پايين بياورند اينطور بود. قرآن فرمود اين کارها را نکنيد! شما ببينيد برهان چيست! ما سرمايه را به شما داديم! ما در درون شما يک سلسله سرمايه را گذاشيتم! ما بديهيات را به شما گفتيم! کسي به شما نگفت که «اجتماع نقيضين» محال است، کسي که به شما نگفت «اجتماع ضدّين» محال است، کسي که به شما نگفت که «دور» محال است، اينها را خودتان ميدانيد! کسي که به شما نگفت «الکلّ أعظمُ من الجزء»، اينها بديهيات است و سرمايههاي اوّلي است که ما به شما داديم، اين سرمايه را بگيريد و رشد کنيد، اين ميشود برهان عقلي. همين عقل ميگويد من از راهي آمدم؛ ولی نميدانم از کجا آمدم؟ به جايي ميروم؛ ولی نميدانم کجاست! من مسافري هستم در اين بين راه، کسي بايد باشد که مرا راهنمايي بکند که کجا بروم؟! و آن ميشود پيغمبر. ما اين قدر ميفهميم که از جايي آمديم، اما کجا بود نميدانيم! اين قدر ميفهميم که بايد جايي برويم، اما کجاست؟ آنجا را نميدانيم! پس کسي بايد باشد که ما را راهنمايي بکند؛ لذا عقل ميگويد وحي لازم است، پيغمبر لازم است، آنکه ما را آفريد بايد ما را راهنمايي کند و راهنمايان هم انبياي الهي هستند. عقل ميگويد اين چيزها را خودم ميفهمم که بديهيات است و خيلي از چيزها را هم نميفهمم؛ ولي ميفهمم که راهنمايي بايد داشته باشم. پس حرفها يا بايد به عقل تکيه کند يا به نقل تکيه کند؛ اما نياکان ما اينچنين گفتند، پدران ما اينچنين گفتند، ما اين را شنيديم پس حق است و آن را نشنيديم پس باطل است که قرآن کريم چند جا اين جريان را نقل ميکند، ميفرمايد: ﴿أَ وَ لَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾،[13] ﴿أَ وَ لَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً﴾.[14] شما که ميگوييد قبول و نکول ما وابسته به پذيرش و نفي آنهاست و چيزي را که آنها قبول بکنند ما قبول ميکنيم، چون ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ و چيزي را هم که آنها قبول نکنند ما نميپذيريم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهٰذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾،[15] فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُون﴾،[16] مکرّر اين مضمون را ذات اقدس الهي در چند جا گفت، گفت آخر شما چگونه بيعقلانه پيرو آنها هستيد؟! درباره اين سؤالهايي هم که از خود شما ميکنيم، شما اين را برابر يک سنّت غير علمي داريد، اينطور نيست که براي شما محققانه برهاني اقامه شده باشد، درست است ما از شما سؤال ميکنيم که خالق آسمان و زمين کيست؟ شما هم ميگوييد خدا؛ اما اين را محققانه نميدانيد، چون اگر محققانه اين را بدانيد به لوازم اين پاسخ ملتزم ميشويد! اگر در سوره مبارکه «طور» فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾؛[17] يعني در عين حال که ما از شما سؤال ميکنيم ﴿مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾[18] شما ميگوييد «الله»؛ ولي ميگوييم همين را عالمانه نميگوييد، ﴿بَلْ لا يُوقِنُون﴾[19] در ضمن همين آيات است، ﴿بَلْ لا يُؤْمِنُون﴾[20] در ضمن همين آيات است، در چند جا ميفرمايد از آنها سؤال بکنيد خالق آسمان و زمين کيست؟ ميگويند «الله»، بعد ميفرمايد: ﴿لا يَعْلَمُون﴾؛[21] اينها نميفهمند که دارند چه ميگويند! اگر خالق آسمان و زمين «الله» است، برخي از ربوبيتها را هم به خدا اسناد دهيد: ﴿مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ﴾؟ که ﴿لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[22] اگر اين حرف را ميگوييد و ميفهميد، پس بايد به لوازم آن را هم ملتزم باشيد. شما چيزهايي را شنيديد و الآن ميگوييد. برهان مسئله را در سوره مبارکه «طور» مشخص کرد، فرمود که شما بايد محققانه و عالمانه جزم داشته باشيد که خودتان مخلوق هستيد و اين نظام سپهري هم مخلوق است، براي اينکه انسانی که هستي او عين ذات او نيست، اين نميتواند خودبهخود پيدا بشود!
اين از بيانات نوراني حضرت امير است در نهجالبلاغه[23] و همچنين از بيانات نوراني امام رضا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) در توحيد[24] مرحوم صدوق است، فرمود: «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُول». بارها به عرض شما رسيد که اينگونه از احاديث به مراتب غنيتر، قويتر، علميتر و باسوادتر از «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ»[25] است، اين «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ» را طلبه بعد از شش ـ هفت سال درس خواندن ميفهمد، اما اين حديث جانگير است! براي اينکه مگر هر کسي ميتواند اين حرف را بفهمد؟! اين گوي و اين ميدان! همين حديث شريف نهجالبلاغه را بدهيد به طلبه رسائل خوان، مگر ميفهمد؟! همين حديث شريف توحيد مرحوم صدوق را بدهيد به طلبه مکاسب خوان، مگر ميفهمد؟! «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُول»، فهم اين جان کندنِ فلسفي و کلامي ميخواهد! فرمود چيزي که هستي او عين ذات او نيست علت ميخواهد؛ شیء يا بايد ذاتاً هست باشد يا به «هستي بالذّات» تکيه کند. فهم اين مبادي فراوان ميخواهد! اين را که عرب نميفهميد، در سوره مبارکه «طور» برهان ذات اقدس الهي اين است که اينها چه چيزي ميخواهند بگويند؟ در آيه 35 فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾.
به عرض شما رسيد که شبکه چهار تلويزيون داشت مسائل آسمان شب را ذکر ميکرد، جريان «کيوان»[26] را مطرح کرد؛ خيلي کارهاي عميق علمي کردند، با فرستادن دستگاه اين کيوان را رصد کردند، طول، عرض، عمق، سياهچالهها و اطراف آن را عالمانه گزارش دادند، اما گفتند همينطور ساخته شد! اين نظم دقيق همينطور ساخته شد؟! اين نظم «محيّر العقول» همينطوري ساخته شد؟! اين رفته کيوان را از راه دور بررسي کرده؛ اما پيشِ پاي خودش را نميبيند! اين همان بيان نوراني سيد الشهداست در دعاي «عرفه» است که فرمود: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ وَ لَا تَزَالُ عَلَيْهَا رَقِيبا»،[27] اين جمله خبريه است نفرين نيست، يعنی کور باد نيست، بلکه کور است آنکه تو را نميبيند! چگونه ميشود موجودي که هستي او عين ذات او نيست، خودبهخود ساخته شده است؟! اين شبستان و اين مسجد ذرّهاي است در برابر اين نظام، هيچ عاقلي ميتواند بگويد که باد و هوا جمع شده مسجد ساخته شد؟ فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون﴾؟ همينطور بيخود خلق شدند؟ هيچ عاملي نداشت؟ يا عامل داشت و عامل آنها خودشان هستند، خودشان خودشان را خلق کردند؟ هر دو محال است! اين حرف يا برای مُلحدان حجاز است يا برای مشرکان؛ آنها که مُلحد هستند، اين حرف براي آنها برهان است؛ آنها که مشرک هستند ـ براي اينکه خيلي از موارد است که فرمود ما از آنها سؤال کنيم که ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، اما ﴿لا يُوقِنُون﴾ نميفهمند دارند چه ميگويند، چنين چيزی را دهان به دهان شنيدن که خدا خالق اينهاست ـ اگر خدا خالق اينهاست «ربّ» اينها هم بايد باشد!
اين بخشهاي ديگر که از سؤالات اينها سخن ميگويد را ملاحظه بفرماييد؛ در سوره مبارکه «عنکبوت» آيه 61 به بعد فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾، پس اگر چنين است ﴿فَأَنَّي يُؤْفَكُون﴾، چون کلّ نظام را او آفريد! شمس و قمر و تدبيرِ شب و روز هم که به عهده اوست، پس چرا «مأفوک» و منصرف هستيد؟ چرا شما را از راه راست به بيراهه بردند؟ ﴿اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكلُِّ شيْءٍ عَلِيمٌ ٭ وَ لَئنِ سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[28] اينکه تدبير و ربوبيت است! ميگويند «الله» اين کار را کرده، اگر «الله» اين کار را کرده، پس چرا غير «الله» را ميپرستيد؟ ميفرمايد: ﴿بَلْ أَكْثرَُهُمْ لَا يَعْقِلُون﴾؛ اصلاً نميفهمند که دارند چه ميگويند! شما اگر واقعاً قبول کرديد و ميفهميديد که نظام را او دارد اداره ميکند، چرا سنگ و گِل را ميپرستيد؟
در سوره مبارکه «انبياء» يک بخش از آن ناظر به همين قسمتهاي توحيد ربوبي است که فرمود: ﴿قُلْ مَن يَكلَْؤُكُم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الرَّحمَْانِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُون﴾،[29] ﴿ بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلَاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتىَ طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَ فَهُمُ الْغَالِبُون﴾،[30] بعد ميفرمايد که آنها ﴿لَا يَعْقِلُون﴾ هستند و اگر از اينها سؤال بکنيد که چرا اين کار را ميکنيد؟ ميگويند پدران ما اين حرف را ميزنند، بعد ميفرمايد: ﴿أَ وَ لَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُون﴾، شما که همينطور ميگوييد پدران ما گفتند، بايد پدران شما عالم باشند يا بايد معصوم باشند يا بايد برهان اقامه کنند، در حالی که نه معصوم هستند و نه برهان اقامه کردند. بنابراين ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في ضَلالٍ مُبين﴾،[31] نتيجهگيري قرآن اين است که تابع و متبوع «كِلَاهُمَا فِي النَّار». شما ميگوييد «آباء» ما اين هستند: ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في ضَلالٍ مُبين﴾، اين بيانات نوراني قرآن کريم است؛ سرانجام انسان يا بايد به فطرت عقلي خود تکيه کند يا بايد به وحي الهي، نه اين باشد و نه آن، همين خطر و همين مشکلات را دارد. پرسش: عقل در مقابل وحی است يا چراغ وحی است؟ پاسخ: نه، خود عقل چراغ وحي است؛ عقل ميگويد من که ميفهمم که نميفهمم! عقل ميگويد که من مسافري هستم و هرگز پوک نيستم، اين نظام دقيق و حساب شده است، من جايي بايد بروم و نميدانم آنجا کجاست؟ و نميدانم آنجا چه چيزی ميخواهند؟ در سوره مبارکه «نساء» فرمود اگر ما انبيا را نميفرستاديم، همين عقل در قيامت عليه «الله» احتجاج ميکرد: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[32] اين «بَعْد» که ظرف است و مفهوم ندارد، چون در مقام تحديد است اينجا مفهوم دارد؛ يعني اگر ما انبيا را نميفرستاديم، عقل بشر در قيامت عليه خدا احتجاج ميکرد و ميگفت خدايا تو که ميدانستي ما بعد از مرگ چنين جايي ميآييم، چرا راهنما نفرستادي؟! ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ اين مفهوم دارد؛ يعني قبل از رُسُل احتجاج عقل درست بود. عقل ميگويد که من نابود نميشوم و من پوچ نيستم، چگونه روح از بين ميرود؟ چگونه هر کس هر چه کرد، کرد؟ هر کس هر چه گفت، گفت؟ مگر ميشود که آدم دهان را باز بکند و هر چيزي را بگويد؟ پرسش: آنها قبل از اسلام حجّت کامله نداشتند؟ پاسخ: در عصر خودشان هر پيغمبري حجّت کامله بود! تعبير قرآن اين است که ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل﴾؛[33] ما هيچگاه نگذاشتيم که فاصله بشود، اين درباره قول و کتابهاي آسماني است؛ درباره انبيا هم فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾،[34] اين ﴿تَتْرا﴾ مثل تقوا، آن «تاء» تبديل شدهٴ از «واو» است؛ ﴿تَتْرا﴾ يعني «وترا» و «وترا» هم يعني متواتر؛ يعني ما انبيا را متواتر فرستاديم، سلسلهٴ انبيا که قطع نشد! اگر انبيا را ميگوييد: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾، يعني متواترين. پرسش: ما دين خود را میبينيم، در حالی تورات و انجيل ناقص هستند؟ پاسخ: نه، نسبت به وجود مبارک قرآن و پيغمبر ناقص هستند؛ يعني آنها کاملِ عصر خودشان هستند و اين أکمل است، وگرنه ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْه﴾؛[35] هر پيغمبري که آمد حرف انبياي قبلي را تصديق کرد و فرمودند که راست گفته است، هيچ پيامبري نيامد که بگويد «و فيه اوّلاً و فيه ثانياً»؛ اين شيوهٴ علماست که البته اظهار نظر ميکنند، چون غير معصوم هستند، اين عالِم بعدي ممکن است که چند اشکال به عالِم قبلي داشته باشد که «کلاهما في الجنة»، اما هيچ پيامبري نيامد که بگويد فلان پيامبر ـ معاذ الله ـ چنين و چنان، بلکه همه گفتند: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْه﴾، هر پيامبري که آمد گفت ديگري درست گفته، اين خاصيت انبياست! فرمود اگر حرفها و کتابها را ميگوييد متصل هستند: ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل﴾، انبيا را ميگوييد: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾، پس اين عقل چراغ خوبي است که وحي را ميفهمد. آيات نازل شد که اين چيزی را که شما ميگوييد، متوجه نيستيد که داريد چه ميگوييد؟ اگر خالقيت را قبول کرديد، بايد در همه شئون پيرو «الله» باشيد و او بايد شما را بپروراند، پس ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ برهان است هم براي ملحدان و هم براي مشرکان.
اين خطبه نوراني حضرت امير را ملاحظه بفرماييد، حضرت وقتي جريان وحي و نبوت وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را نقل ميکند، يعني در اصل، جهان را در عصر بعثت مشخص ميکند که بعضي مُلحد بودند، بعضي مشرک بودند، بعضي مجوسي بودند، بعضي يهودي بودند، همه اينها را وجود مبارک حضرت امير در خطبه اوّل مشخص کرد، بعد فرمود قرآن آمد و به اينها سامان داد؛ «إلحاد» را نفي کرد، «شِرک» را نفي کرد، «وَثَنيت» را نفی کرد، «تعدّد» را نفي کرد، «تَثليث» و «تثنيه» را نفي کرد. ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾[36] شد «تثنيه» و ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[37] شده «تثليث». فرمود همه اينها به توحيد تبديل کرد و اين جامعه را عاقل کرد. الآن هم در چند مورد ميفرمايد که حرف پدران خود را بايد با عقل بسنجيد! اگر معصوم باشد که بالاخره به حق حکم ميکند، اما اگر معصوم نباشد چرا آن حرفها را گوش ميدهيد؟! در همين سوره مبارکه «انبياء» آيه 24 فرمود: ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُم هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلي﴾؛ انبياي قبلي هم همه اين حرف را زدند، ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾، اين است که انسان اگر بخواهد حقِّ عمرِ خودش را زنده کند، يا بايد بالاخره حوزوي فکر کند يا دانشگاهي؛ يعني يا با تعليم و تعليل حوزوي اُنس پيدا کند يا با تعليم و تعليل دانشگاهي که بشود مجتهد يا بشود استاد، وگرنه تبليغ را به جاي تعليم به خوردش ميدهند و تکرار را به جاي تعليل به خوردش ميدهند که در اين صورت او به جاي اينکه به سراغ غذاي اصلي برود، به سراغ غذاي بَدَلي ميرود و به جاي اينکه به سراغ يک سلسله اموري که آرامبخش است برود، به سراغ مواد ميرود؛ اين تکرار کار تعليل را براي عوام ميکند و آن تبليغ براي عوام کار تعليم را انجام ميدهد. در روايات ما هست که «فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا لَمْ يُعْمَلْ بِهِ لَمْ يَزْدَدْ صَاحِبُهُ إِلَّا كُفْراً وَ لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْدا»؛[38] آدم يک جا بنشيند و چيزي ياد نگيرد، به همان اندازه از خدا دور است. از بيانات نوراني حضرت امير هست ـ قبلاً ملاحظه فرموديد که اينها در قوس نزول همه چيز را ميدانستند، چون «اوُّل مَا خَلَقَ الله»[39] اينها هستند، در قوس نزول هر چه بنا بود بشر بداند اينها دانستند؛ اما در قوس صعود براساس ﴿رَبِّ زِدْني عِلْماً﴾[40] دارند حرکت ميکنند ـ فرمود روزي که چيزي من ياد نگيرم: «إِذَا أَتَی عَلَيَّ يَوْمٌ لا أَزْدَادُ فِيهِ عِلْمًا يُقَرِّبُنِي إِلَی اللَّهِ فَلا بُورِكَ لِي فِي طُلُوعِ الشَّمْسِ ذَلِكَ الْيَوْمَ»؛[41] چيزي که من در آن روز ياد نگيرم، آن روز براي من مبارک نيست.
در اين بخش از آيات مرتّب اين قسمتها را ذکر فرمود که اگر آبا، اجداد و نوشتههاي شما عالمانه نبود، اينها را رد کنيد! در آيه 22 محل بحث فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾. هم «أُمَّة» به معني ملت قرائت شد و هم «أمَّة» و «إِمَّة» قرائت شد. به طريق ميگويند «أَمَّة»، در راههاي ديگر اگر کسی گفت «طريق أمَم»، يعني مستقيم و راه راست. «أُمَّة» راه هم گفتند طريق، جامعه و ملت چون طي کننده اين راه است، آنها را ميگويند «أُمَّة»، وگرنه «الأُمَّة هي الطَّريق». کسي که روي راه راست است ميشود امت ديني. ﴿وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ ٭ وَ كَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ به وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ميفرمايد که تو ببين انبياي قبلي چه کار کردند، يک؛ به امت پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم ميفرمايد که شما ببينيد که امم قبلي هم چه کار کردند، دو؛ وگرنه به وجود مبارک پيغمبر لازم نبود بفرمايد که ببين امتهاي قبلي چه کار کردند، بلکه میفرمود اُمم قبلي بيراهه رفتند و سرشان به سنگ خورد؛ انبياي قبلي صبر کردند و به مقصد رسيدند. در قرآن به وجود مبارک حضرت ميفرمايد: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيم﴾،[42] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾؛[43] به ياد موسي باش، به ياد عيسي باش، به ياد ابراهيم باشد اينهايي که راهی ساختند! اما در بين انبيا وجود مبارک يونس آن کار را کرد: ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾؛[44] مثل يونس نباش! بلکه همراه با قوم خود باش، با جامعه باش و اين صبر جميل را تحمّل بکن. به مردم ما هم ميفرمايد که قبل از شما اُممي بودند که بيراهه رفتند و سرشان به سنگ خورد ﴿إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا﴾؛ آنها که گرفتار نعمت هستند، نعمتزده میباشند. اين نعمت الهي در عين حال که فيض و لطف است؛ اما يک غدّهاي است! چون غالب علما با همين ضعف از روستا يا شهرها برخاستند و آمدند حوزه که به مقامات علمي رسيدند، اما همين که وضع مالي آنها خوب شد، بچهها متأسفانه آن راهي که بايد بروند نميروند! غرض اين است که «داشتن» در عين حال که نعمت است، براي يک عده غدّه است، ميگفتند اي کاش ما اين وضع مالي را نميداشتيم و بچههاي ما طلبه ميشدند! يک کار آساني نيست! ببينيد علّامه مرتّب به فخرالمحققين سفارش ميکند که پسر به ياد من باش! مسئله مرگ و قبر و اينها چيز آساني نيست، مبادا مرا فراموش کني! اين اصرار علّامه نسبت به پسرش فخر المحققين است. هيچکسي به اندازه يک طلبه به ياد پدر و مادرش نيست! اين «وَلَدٌ صَالِحٌ يَدْعُو لَه»[45] همين است! درست است که افراد عادي آدمهاي خوبي هستند، اما هيچکس به اندازه طلبه نميشود که به ياد پدر و مادر باشد.
فرمود مگر پدر و مادر آنها عاقل بودند که اينها به دنبال آنها دارند راه ميروند؟! ﴿قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ﴾. انبيا فرمودند که پدران شما حرفهاي خوبي زدند، ولي ما بهتر از آن آورديم! در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾، ﴿آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في ضَلالٍ مُبين﴾، اين را هم به دلالت مطابقه فرمودند. حالا اينجا به عنوان «خَفص جناح» فرمود بر فرض پدران شما حرفهاي خوب داشته باشند، ما حرفهاي بهتری داريم، اينها را گوش بدهيد! وقتي که ديدند نشد، فرمود: ﴿أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في ضَلالٍ مُبين﴾، حالا که اينطور است ما آن پرده را برميداريم و ميگوييم همه شما اشتباه ميکنيد. اينجا فرمود اگر پدران شماحرف خوب دارند ما بهتر از آنها را آورديم: ﴿قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ﴾، گفتند ما حرفهاي شما را قبول نداريم. فرمود پس اين را بگوييد! چرا ميگوييد که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾؟ اينطور گفتيد؟! ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾. در بخشي از خطابات فرمود آقايان! ﴿سَكَنْتُمْ في مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾،[46] اين تعليق حکم مُشعرِ به علّيت است؛ فرمود آقايان! به جاي ظالمين نشستيد، يعني چه؟ يعني آنها ظلم کردند که ما بساط آنها را برچيديم، شما هم همينطور میشويد. ﴿وَ سَكَنْتُمْ في مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ يعني اعلام خطر است. اينجا هم فرمود ما اوّل گفتيم پدرانتان که گفتند بر فرض قبول، حرفهاي ما را هم گوش بدهيد، حرفهاي ما بهتر از حرفهاي پدرانتان است! اما صريحاً گفتند: ﴿إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ﴾، فرمود حالا که چنين شد ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾. اميدواريم که خدا عاقبت همه را ختم به خير کند!