درس تفسیر آیت الله جوادی
94/10/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 18 تا 25 سوره زخرف
﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاكُم بِالْبَنِينَ (۱۶) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ (۱۷) أَ وَ مَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ (۱۸) وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ (۱۹) وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ (۲۰) أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (۲۱) بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ (22) وَ كَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ (23)﴾
سوره مبارکه «زخرف» ـ همانطوري که ملاحظه فرموديد ـ چون در مکه نازل شد و عناصر محوري سُوَر مکّي اصول دين و خطوط کلّي اخلاق و فقه است و در بخشي از سُوَر مثل «حَوامِيم سَبعه»،[1] عنصر محوري آنها هم که گذشته از توحيد و معاد، مسئلهٴ وحي و نبوت است، براهين فراواني بر حقانيت وحي، رسالت، نبوت و مانند آن اقامه شده است. آنها در جريان توحيد مشکل جدّي داشتند، قرآن کريم از راه «جدال أحسن» برهان اقامه ميکند؛ يعني مقدمات معقول و مقبول را براي نتيجهگيري توحيد ترتيب ميدهد. ميفرمايد شما خالقيت ذات اقدس الهي را قبول داريد: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[2] که اين مطلب هم معقول است و هم مقبول شماست، چون براساس «کَان تامّه» ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾،[3] ربوبيت و توحيد ربوبي را حتماً بايد بپذيريد، براي اينکه ربوبيت به دو برهان به خالقيت برميگردد و معيار وحدت و کثرت براهين هم وحدت و کثرت حدّ وسط است؛ اگر حدّ وسط واقعاً دو تا بود، دو برهان در مسئله است و طبق بيانات قبلي دو حدّ وسط اقامه شده است که ذات اقدس الهي همانطوري که خالق «كُلِّ شَيْء» است، ربّ «كُلِّ شَيْء» هم خواهد بود؛ منتها آنها گرفتار شرک ربوبي هستند و از نعمت توحيد ربوبي محروم میباشند.
قرآن کريم در ابطال حرفهاي اينها هم برهان اقامه ميکند؛ ميفرمايد شما خدايي را که به عنوان خالق قبول داريد، بر فرض اين دو برهان توحيد ربوبي را نپذيريد، دو برهان ديگر براي بطلان حرف شما هست: اين «اتخاذ وَلَد» که گفتيد، يک؛ اين ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[4] که گفتيد، دو؛ چون دو تعبير در قرآن کريم از مشرکين هست: يکي اينکه ﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾،[5] دوم اينکه ﴿وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾. آنها که مستقيم براي خدا فرزند قائل هستند، جريان ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُوَلَدْ﴾[6] بطلان سخن آنها را به عهده دارد؛ آنها که «اتخاذ وَلَد» را مطرح کردند، آياتي که دارد: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ﴾[7] ابطال سخن آنها را به عهده دارد. براي ابطال «اتخاذ وَلَد» دو برهان اقامه ميکنند: يکي اينکه قدرت ذات اقدس الهي بيکران است: ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾.[8] اگر قدرت موجودي نامتناهي بود، «اتخاذ وَلَد» براي چيست؟ آن «وَلَد» کمک او باشد براي چه؟ چه کاري را آن «وَلَد» انجام بدهد که خودش نميتواند؟ پس از نظر «اتخاذ وَلَد»، چون قدرت ذات اقدس الهي نامتناهي است، اين کار محال است و از طرفي هم از «وَلَد» چه کاري برميآيد؟ مخصوصاً دختر! چون شما فرشتگان را دختر ميدانيد. اين ﴿بَنَاتٍ﴾ که ﴿يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ﴾، يک؛ ﴿وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ﴾، دو؛ اين کسي که در محاجّهها يا در مجاهدتها حضور ميداني ندارد، از او چه کاري ساخته است؟ پس غير خدا عاجز هستند، مخصوصاً دختراني که شما به زعم خودتان برای خدا قائل هستيد. بنابراين چون او قادر مطلق است، نيازي به «اتخاذ وَلَد» ندارد و اين «وَلَد مُتَّخَذ» هم عاجز است که توان کار را ندارد، اين هم دو برهان؛ اما اينکه درباره فرشتهها تعبير به دختر کرديد، فرمود: ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾؛ در هنگام آفرينش آسمان و زمين شما نبوديد تا ببينيد که آسمان و زمين چطور خلق ميشوند، يک؛ در هنگام خلق فرشتهها و انسانها هم شما حضور نداشتيد تا بفهميد که چه طور آفريده ميشوند، دو؛ از کجا ميدانيد که فرشتهها مؤنّث هستند؟ پس شما حضور نداشتيد، چون شهادت بيجا ميدهيد در قيامت مسئول میباشيد؛ اين بيانات را به صورت کلّي بيان کرد.
اما براي تربيت جامعه اسلامي، وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که در آستانه ميلاد آن حضرت هستيم و همچنين وجود مبارک امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) که در آستانه ميلاد آن حضرت هم هستيم ـ يعني فردا روز ميلاد آن دو ذات مقدس است ـ اينها جاهليت را به عقلانيت تبديل کردند؛ البته عدّهاي بهره نبردند؛ اما فضا، فضاي عقلانيت شد؛ يعني علم آوردند، برهان آوردند، ادلّه و شواهد آوردند و عدّهٴ زيادي از علما و حکما و فقها را تربيت کردند، کاري که قرآن کريم کرد را اينها به خوبي تبيين کردند؛ فرمودند که قرآن اول آمد مرزبندي کرد، فرمود شما در هيچ کاري بدون برهان وارد نشويد. در هر حال کاري که ميکنيد، يا تصديق ميکنيد يا تکذيب، يا رأي موافق ميدهيد يا رأي مخالف، يا اثبات ميکنيد يا سلب، در همه کارهای روزانه همينطور هستيد! بشر يا ميگويد آري يا میگويد نه، در تمام کارها چنين است! چه کارهاي شخصي، چه کارهاي تجاري، چه کارهاي اجتماعي، چه کارهاي سياسي و چه کارهاي فرهنگي، سرانجام نفي و اثبات دارد؛ ميفرمايد تمام اين کارهاي شما بايد برهاني باشد. اين بيان نوراني را مرحوم کليني(رِضْوَانُ اللَّهِ تَعالٰي عَلَيْهِ) در همان بخش اول کتاب کافي از وجود مبارک امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ذکر کرده است، البته اين حديث نوراني به چند بيان ضبط شده است: «إِنَّ اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ»[9] يا «إِنَّ اللَّهَ حَضَّ عِبَادَهُ»[10] يا «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی حَصَّنَ عِبَادَه»[11] که هر سه نسخه ميتواند صحيح باشد؛ خداي سبحان بندگان مؤمن را به دو اصل کلّي «مختص» کرد، يا «تحضيض» و تشويق کرد، يا «تحصين» کرد و اينها را در حِصن و قلعه و دِژ گذاشت: يکي اينکه «أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّی يَعْلَمُوا»؛ تا چيزي برايشان ثابت نشد نگويند؛ يعني تصديقشان عالمانه باشد؛ دوم هم اينکه تکذيب ميخواهند بکنند، نفي ميخواهند بکنند يا سلب ميخواهند بکنند بايد برهاني باشد؛ هم تصديقشان بايد برهاني باشد و هم تکذيبشان، نفي و اثباتشان بايد برهاني باشد. بعد حضرت به اين دو آيه استدلال نمود، فرمود: ﴿أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثٰاقُ الْكِتٰابِ أَنْ لٰا يَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾؛[12] چيزي را که عالِم نيستيد به دنبال آن نرو، برابر آن نظر نده، رأي نده و تصديق نکن! اين برای اثبات، تصديق و پذيرش بود. اگر تکذيب ميخواهي بکني، نفي و سلب ميخواهي بکني، تا برهاني نباشد و براي شما مسلّم نباشد چيزي را نفي نکنيد، فرمود: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾،[13] در هر حال اگر ميخواهي نفي بکني و بگويي نه، بايد برهان داشته باشيد. در قيامت هم درباره تصديق، هم درباره تکذيب، هم درباره اثبات و هم درباره سلب بايد برهان دست تو باشد! با اين مرزبنديها، طبق بيان نوراني امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) جامعهٴ جاهلي، جامعهٴ عقلاني شد. اينکه ميگويند هر کاري که ميکنيد «بِسْمِ اللَّه» بگوييد، البته ذکر است و ذکر خداست ثواب دارد؛ اما اين قرنطينه است! هر کاري ميکنيد؛ يعني حرف ميزنيد، برهان ارائه ميکنيد، درس ميخوانيد، بحث ميکنيد و چيزي مينويسيد، بايد انسان آن رو را داشته باشد که بگويد خدايا به نام تو! اگر برهان نداشته باشد، چگونه ميتواند بگويد خدايا به نام تو؟! اين يک قرنطينه است، يک ايست و بازرسي است: «كُلُّ امْرِ ذی بالٍ» که «لَا يُذْكَر»[14] به نام خدا، اين ابتر است. آدم وقتي حرفي ميخواهد بزند، درسي ميخواهد بگويد، کتابي را ميخواهد بنويسد و مطلبي را ميخواهد اثبات يا نفي کند، اين شخص ايست و بازرسي او اين است که برهان در دست او باشد. بنابراين اينکه ميگويند هر کاري که ميکنيد «بِسْمِ اللَّه» بگوييد، اين تنها ذکر و ثواب و اينها نيست، اينها بخشهاي مقدماتي است، اساس کار اين است که اينها قرنطينه است. پس اوّلين کاري که اسلام کرد، اين است که مرزبندي کرد؛ فرمود بخواهي اثبات کني برهاني و نفي هم کني برهاني. اين بيان نوراني امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) بود که از همين دو آيه استفاده کرد.
حالا برهان چهار صورت دارد: يا هر دو عقلي است ـ يعني تکذيب و تصديق ـ يا هر دو دليل نقلي دارند يا تصديق دليل عقلي دارد و تکذيب دليل نقلي، يا عکس آن. در قرآن فرمود حرف که ميزنيد يا عقلي باشد يا نقلي! عقل در مقابل شرع نيست، عقل در مقابل نقل است. شرع صراط مستقيم است، شرع مقابل ندارد تا ما بگوييم اين مطلب شرعي است يا عقلي؟! عقل کاشف است، نقل هم کاشف است، وگرنه شرع که شارع مقدس آن را تنظيم ميکند صراط مستقيم است. چراغ مقابل راه نيست، چراغ مقابل چراغ است! راه مقابل ندارد! چاه مقابل راه است که آن ديگر قابل گفتن نيست. شرع صراط مستقيم است و صراط مستقيم هم مقابل ندارد، آن چيزی که مقابل دارد نقل است؛ اين را يا زراره گفته يا دليل عقلي گفته، همين! اينطور نيست که ـ معاذ الله ـ عقل در مقابل شرع باشد که بگوييم اين حرف را شارع گفته و اين حرف را هم عقل گفته، عقل چه کاره است؟ عقل هر چه هم که باشد يک چراغ قوي در دست اوست، چراغ چه کار به مهندس دارد؟ ولو «شمس» هم که باشد سرانجام راه را نشان ميدهد، انسان در حدّ آفتاب هم که باشد راه را و چاه را ميبيند، نه اينکه راه درست کند، راه را مهندس درست ميکند. صراط مستقيم را ذات اقدس الهي به وسيله معصومين درست کرده است که در زيارت «جامعه» ميگوييم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ»،[15] اينها که مقابل ندارند! حکيم در مقابل شارع نيست، فيلسوف در مقابل شارع نيست؛ حکيم در مقابل محدّث است، همين! اينها با دليل عقلي و آنها با دليل نقلي اين راه را تشخيص ميدهند.
بنابراين در قرآن کريم فرمود يا عقلي يا نقلي، يا ما بايد از راه لفظ به شما گفته باشيم، يا در درون شما چراغي را روشن کرده باشيم، چون عقل را هم طبق ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[16] او روشن کرد، اين عقل را که ديگري نداد. در همين قسمت سوره مبارکه «زخرف» و در سوره مبارکه «انعام» و در سوره مبارکه «نحل»، مخصوصاً در سوره مبارکه «احقاف» فرمود حرفي که ميزنيد يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي، شما نه راه عقل را طيّ کرديد و نه راه نقل را! عوامهاي شما راه تقليد کورکورانه را طيّ کردند و به حسب ظاهر آن نخبگان و فرهيختگانِ گماني شما، بين تکوين و تشريع مغالطه کردند، پس «هاهنا امورٌ أربعه»: يکي اينکه مرزبندي شده است و انسان اگر بخواهد عالمانه زندگي کند، در نفي و اثبات ـ هر دو ـ بايد برهان داشته باشد. دوم اينکه برهان يا عقلي است يا نقلي، يا مُلَفَّق از عقل و نقل است. سوم اينکه خصيصهٴ نظام جاهلي و جامعه جاهلي اين است که عدّهاي مقلّد کور هستند، تقليدشان کورکورانه است، عدّهاي هم که متبوع اينها هستند و پيشوا و پيشگام اينها هستند، اينها گرفتار خَلط بين تکوين و تشريع میباشند. حالا اين امور چهارگانه را که بعضيها گذشت و بعضي را هم خواهيم خواند، در همين سوره مبارکه «زخرف» برهان اينها را نقل ميکند، در سوره مبارکه «احقاف» هم به صورت شفاف بيان ميکند که اينها دستشان خالي است، نه دليل عقلي دارند و نه دليل نقلي؛ نه برهاني دارند بر شرک و نه ما در کتابهاي آسماني گفتيم که شرک حق است. به هر حال شما که مدّعيان شرک هستيد و اين بتها را ميپرستيد، يا بايد از اين بتها کاري ساخته باشد که دليل عقلي باشد که نداريد، يا ما بايد در کتابي آسماني اين حرفها را گفته باشيم که دليل نقلي باشد آن را هم نداريد، پس دستتان خالي است. حالا اين عناوين را در سوره مبارکه «زخرف» ملاحظه بفرماييد.
اين «جعلوا»ها همه عطف است بر آن «قالوا». با توجه به آنجا که «جعلوا» است و فعل جمع غايب هست يا «قالوا» که در همين سوره مبارکه «زخرف» هست، خيلي رياضيگونه اين سوره بسته شده است. اوّل فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ﴾[17] که اين حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا﴾[18] که اين حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ﴾؛ بعد حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ﴾ که اين حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا﴾ که اين حرفها را باطل کرد. اين «قالوا»ها يک در بين حرف آنهاست و «ابطال» حرف خداست، «جعلوا» حرف آنهاست و «ابطال» حرف خداست، تا آخر اين سوره مبارکه «زخرف» را مثل دو دوتا چهارتای رياضي بررسي کنيد، متوجه ميشويد که کجا جمع است و عطف بر «جعلوا» و «قالوا» است، کجا مفرد است و حرف ذات اقدس الهي است؛ يک در بين حرف آنها را نقل کرد و ردّ کرد. اين مانند «قال، اقول» است، اينقدر اين سوره منظّم است!
«جعلوا»ی اول: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَكفُورٌ مُّبِينٌ﴾،[19] ﴿أَمِ اتَّخَذَ﴾ برهان بر ردّ آن است. ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾، اين تعبير ﴿إِنَاثاً﴾ تعليق حکم بر وصف است که دليل بر بطلان حرف آنهاست. ﴿أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ﴾ که دليل بر بطلان آنهاست، شما از کجا ميدانيد که آنها مؤنّث هستند؟! البته در تعبيرات اديبانه هم وقتي سخن از «إناث» است اين را نکره ذکر ميکند، وقتي که سخن از مذکر است «البنين» ذکر ميکند؛ در همان آيه شانزدهم فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاكُم بِالْبَنِينَ﴾، اين تعبيرات هم البته ملحوظ است که آن نکره است و اين معرفه، چه اينکه در بخش پايانی سوره مبارکه «شوريٰ» هم اين معرفه و نکره بودن را رعايت کرده است؛ در آيه 49 سوره «شوريٰ» اين بود: ﴿يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾، نفرمود «يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ ذُکُورَاً»؛ اين معرفه آوردن و آن نکره آوردن، نشانهٴ همان تفاوت ادبي است که بود. اينجا فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾، اولاً شما بندگان خدا را «إناث» قرار داديد و ثانياً بنده چه کاري ميتواند درباره مولا بکند؟ اگر مولا قدرت نامتناهي دارد و اين هم عبد محض است که ﴿وَ لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً وَ لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لاَ حَيَاةً وَ لاَ نُشُوراً﴾[20] اين چگونه ميتواند اتخاذ وَلَد باشد؟ هم ﴿وَلَد اللَّهُ﴾ باطل است هم ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ باطل است. ﴿أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ ٭ وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾ که اين حرف آنهاست. اينها دو گروه هستند، سند حرف مقلدانِ اينها، حرف ميراث فرهنگي است؛ اگر بخواهند چيزي را قبول بکنند، ميگويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾، يا اگر بخواهند چيزي را نکول بکنند، ميگويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ﴾،[21] تصديق و تکذيب اينها به عمل و عدم عمل نياکانشان وابسته است، همين! به چه دليل اين کار را ميکنيد؟ ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾؛ به چه دليل حرف انبيا را نميپذيريد؟ ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ﴾؛ در عهد پدران ما که اين حرفها نبود! اين عصاره کار جاهلي است. اما آن نخبگان و فرهيختگانشان ـ به زعم آنها ـ چه ميگويند؟ آنها گرفتار مغالطه هستند، فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾؛ اينها ميگويند بله ما خدا را قبول داريم، خدايي که خالق آسمان و زمين است را قبول داريم؛ اما خدايي را که ما قبول داريم عزيزِ عليم است، چون خودشان در جواب گفتند: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾؛ يعني هم عزت دارد، نفوذناپذير است، قدرت مطلقه دارد و هم عليم است. از آنجايي که خدا عليم است، ميبيند که ما داريم بتها را ميپرستيم و چون عزيز و مقتدر است، ميتواند جلوي ما را بگيرد! اگر اين کار مرضيّ خدا نبود، چون خدا ميدانست و ميتوانست جلوي ما را ميگرفت و چون جلوي ما را نگرفت معلوم ميشود که حق است و ـ معاذ الله ـ شما بيربط ميگوييد! اين برهان فرهيختگان مشرک است که در سوره «نحل»، در سوره «انعام» و ساير سُوَر آمده، اينجا هم آمده است. ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ﴾؛ يعني اگر خدا ميخواست که ما عبادت نکنيم و موحّد باشيم ﴿مَا عَبَدْنَاهُم﴾، چرا؟ براي اينکه او عليم و عزيز است! او که ميداند و ميبيند که ما داريم بتها را ميپرستيم و ميتواند جلوي ما را بگيرد و چون نگرفته معلوم ميشود که بتپرستی حق است. اينجاست که بين تکوين و تشريع خلط کردند. انبيا آمدند گفتند بله ذات اقدس الهي همه چيز را ميداند؛ ظلم ظالم را ميداند، معصيت عاصي را هم ميداند، ايمان مؤمن را هم ميداند، اما انبيا آمدند از طرف ذات اقدس الهي تا آزمايش کنند: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[22] اختيار در همين نشئه است! ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾، حالا يا اينها راه حق را ميپذيرند يا راه باطل را؛ البته ﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾[23] به بخشهاي ديگر برميگردد، فرمود بشر بايد به کمال برسد و در کمال هم که اجباري در کار نيست، با اجبار که کسي کامل نميشود! کمال با اختيار است. پرسش: در زمان جاهلي که برای آنها ارزش نداشت بعد؟ پاسخ: اين را که در بحث قبلی گذشت، فرمود: ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزي﴾؛[24] شما چيزي که خودتان نميپسنديد به «الله» نسبت ميدهيد؟ اين در بحث قبلی گذشت که فرمود اينها ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاكُم بِالْبَنِينَ﴾، براي خودتان پسر قائل هستيد و براي خدا دختر قائل میباشيد؟! اين ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزي﴾ در بحث قبلی گذشت. فرمود: ﴿لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾، اين برهان آنهاست که به صورت قياس استثنايي میباشد؛ اگر خدا ميخواست که ما آنها را عبادت نکنيم جلوي ما را ميگرفت و چون جلوي ما را نگرفت معلوم ميشود که مشيّت الهي است. اين خلاصه نظر آنها به صورت قياس استثنايي است. نفي اينها اين است که ذات اقدس الهي با اراده تکويني يقيناً ميتواند جلوي شما را بگيرد، اما بنا نيست که جلوي ظلم ظالم را خدا اينجا بگيرد! اينجا بشر را آزاد گذاشته، فرمود ما کسي را مجبور نکرديم، بگير و ببند ما در معاد است! اينجا ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾، اينجا ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾،[25] کسي را مجبور نکردند. پرسش: دليل عقلی و نقلی نداشتند، مجبور بودند! پاسخ: عقل را که خدا به اينها داد! انبيا آمدند و طبق همين «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[26] اين دفينه را باز کردند، فرمود که عقل را شما زير خاک برديد و آن را زيرِخاکي کرديد: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾.[27] خدا يک عقل شفاف و روشني به شما داد، شما با اغراض و غرايز اين بيچاره را دفن کرديد! وگرنه ما که شما را بيسرمايه خلق نکرديم! ما به شما سرمايه و علم فراواني هم داديم، يا اصلاً نرويد و درس نخوانيد و با همين فطرت زندگي کنيد، يا اگر ميرويد درس ميخوانيد ـ در حوزه يا دانشگاه ـ درسي بخوانيد که با صاحبخانه بسازد! صاحبخانه تو موحّد است! ما خيلي چيزها به شما ياد داديم: ﴿فَأَلْهَمَهَا﴾ اين «فجور» جمع است، ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ اطلاقِ جنس دارد. ما خيلي چيزها به شما ياد داديم! به اين بچه نميشود گفت که شما راست بگوييد، دروغ را بعد ياد ميگيرد.
يک بيان نوراني مرحوم صدوق(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) در همان کتاب شريف توحيد نقل کرد که پدر و مادر اين بچه را تا يکسال اصلاً نزنند، هر گريهاي که او ميکند صادقانه است؛[28] يا دردي دارد يا گرسنه است يا جاي او تَر شده، هرگز بچه دروغ نميگويد! اگر لبخندي زده راحت است و اگر گريهاي دارد خسته است يا خوابش نبرده يا کمشير است يا درد دارد، سه فصل در روايات است که سيدنا الاستاد فرمود اينها از غُرَر روايات ماست[29] که گريهٴ آن فصل اول توحيد است، گريهٴ فصل دوم اقرار به نبوت است، گريهٴ فصل سوم او دعا در حق پدر و مادر است که ايشان ميفرمايد اين جزء غُرَر روايات ماست؛ ولي در هر حال آنچه در روايت است، فرمود کاري به اين بچه نداشته باشيد، او بيخود گريه نميکند، اين کودک از مکتبي آمده که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾. بعد انبيا ميگفتند يا همينطور بمانيد و با همين فطرت به طور عادي زندگي کنيد، يا اگر درس ميخوانيد علمي ياد بگيريد که با صاحبخانه بسازد! اگر ـ خداي ناکرده ـ علم سکولار بخوانيد، علم الحادي بخوانيد، علم انحرافی بخوانيد و علم کَيد را بخوانيد، هميشه در درون شما يک طوفان و بحراني است، چون بايد با اين صاحبخانه بسازد! اينکه گفتند اگر کسي علوم الهي را ياد بگيرد زود ترقّي ميکند، براي اينکه ميزبان با صاحبخانه هماهنگ است، فرمود چيزي ياد بگيريد که با او بسازد.
بنابراين سرمايه را هم ذات اقدس الهي به همه داد و در دنيا هم فرمود که راه براي آزمون باز است، هيچ اکراهي در کار نيست، چون اگر اکراه باشد که کمال نيست: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾؛ اما ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾؛ ولي به اينها بگو ما يک روز بگير و ببند هم داريم! ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ را هم داريم! اينطور نيست که حالا رها باشند، اينجا جايِ آزمون است. ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾؛[30] کشانکشان ببريد! جهنّمي داريم که خيلي عالم و عاقل و دانشمند است، ميفهمد که چه کسي دارد ميآيد! اين جهنّم وقتي ميبيند که اينها دارند ميآيند از دور نعره ميزند: ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً﴾[31] اين رؤيت را به آتش نسبت داد، فرمود آتش جهنّم وقتي ميبيند که از دور مشرکين را دارند ميآورند نعره ميزند. اين مثل آتش دنيا که نيست، نه اينکه مشرکين آتش را «رأوها»، بلکه ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً﴾ نعره ميزند، يک چنين آتشي ما داريم! اما اينجا آزاد گذاشتيم، اگر اينجا جلوي افراد را بگيريم که کمال نيست، کمال در اين است که انسان آزادانه راه خودش را طيّ کند. پرسش: بحث آزاد گذاشتن راه نيست، وگرنه خود ارادههای خداوند آب میريزد به آسياب آنطرف! پاسخ: نه، نميريزد. پرسش: عبادت اصنام به نحو توسل در قرآن هست که ؟ پاسخ: هرگز ذات اقدس الهي تأييد نکرده است! پرسش: بت را که عبادت بکنند و چيزی به دست نياورند که میگذارند و ميروند! پاسخ: بله، آنکه چيزی به دست ميآورد، خيال ميکند که بُتها به او دادند و نميداند. خدا فرمود چه بُتپرست و چه مؤمن، من تعهّد کردم، اينها عائله من هستند و پرونده دارند؛ اين آيهٴ شش سوره مبارکه «هود» همين است: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾؛ فرمود شما چه کار داريد که حالا خرس قطبي «نجس العين» است و حرامگوشت؟! اين عائله من است! در نظام تکوين تمام مار و عقرب عائله من هستند و من نسبت به مارها، عقربها، اين خرسهاي قطبي که «نجس العين» و حرام میباشند مسئول هستم، بله اينها عائله من هستند: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ﴾ اين خداست که ﴿إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: همه را ذات اقدس الهي تأمين کرده، منتها فرمود شما هم مقداري دستتان را تکان بدهيد! الآن ما در آستانه ميلاد پُربرکت مسيح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) هستيم، ببينيد قرآن کريم درباره مريم چگونه نظر ميدهد؟ اينجا که جاي مجّانيِ محض نيست! از راه معجزه وجود مبارک مريم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْها) مادر شد که درست است و از راه معجزه هم آن بار را به زمين نهاد؛ هنگام بار به زمين گذاشتن، وقتي که ﴿فَأَجَاءَهَا الْمخَاضُ﴾ دستور داده شد که از مرکز عبادت بيرون برود که اين هم درست است. اين درد «مخاض» او را آورده کنار اين ﴿جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[32] که درست است، اين «جذعِ»، خشکِ، «بالی»[33] و بيثمرِ درخت خرما را سبز کرده، پُرثمر کرده، پُرشاخه کرده، پُرخوشه و پُرميوه کرده که درست است، همه کارها را کرده؛ اما گفت: مريم! اينطور نيست که ما همه کارها را کرديم، تو هم دستي تکان بده! ﴿وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّا﴾[34] همه کارها را که بنا نشد انجام دهيم، حتي در معجزه! ما ميتوانيم اين درختي را که خشک بود و پُرثمر کرديم، خوشه آن را کمي نزديک بياوريم که به دست تو برسد؛ ولي تو هم تکان بده و ميوه بچين! اين احتزاز برای توست! اين کار، کار انساني است! انسان تا دنيا هست، ولو مريم هم باشد، دستي بايد تکان بدهد! ولو مادر مسيح هم باشد، بايد کاري انجام بدهد! اينطور نيست که انسان هميشه رايگان و مفت بخورد، اين ديگر کمال نيست! آن بيگانه که روزي ميخورد، خيال ميکند که بُت به او ميدهد و برهان قرآن کريم هم اين است که از اين بُتها هم که کاري ساخته نيست: ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾![35] خليل حق که «خليل من همه بتهاي آزري بشکست»،[36] روزي هم فرا ميرسد که اين تبر را ميگيرد و همه اينها را هيزم درست ميکند، فرمود کاري از اينها ساخته نيست!
بنابراين انسان نبايد بين تکوين و تشريع خلط بکند. بله! خدا قادر هست و ميتواند جلوی او را بگيرد؛ ولي اگر جلوی او را بگيرد که کمال نيست! روزي هم هست که جلوي آدم را ميگيرند؛ ولي الآن که شما قياس استثنايي درست کرديد و گفتيد: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ﴾،[37] اين يک مغالطه است. مشيّت دو قسم است: مشيّت تکويني داريم و مشيّت تشريعي؛ مشيّت تشريعي خدا اين نيست که اين کار را بکند، تکويناً بله ما را آزاد گذاشته است. اگر ذات اقدس الهي مشيّت تشريعي داشته باشد، يعني اباحهگري! اگر ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ ـ معاذ الله ـ راجع به تشريع باشد، يعني اباحهگري، اينچنين که نيست! بنابراين قياس اينها يک مغالطه و خلطي بين تکوين و تشريع است. فرمود اينکه شما ميگوييد: ﴿لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْم﴾ چه برهاني داريد؟ يک، فقط خَرص و تخمين و گمان است، پس برهان عقلي نداريد. ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ﴾ اگر در يک کتاب آسماني اين حرف را خوانديد، ميشود دليل نقلي؛ يعني آيه و روايت معتبري در اين زمينه داريد؟ که نداريد. برهان عقلي داريد؟ که نداريد. حرف شما هم که بايد يا عقلي باشد يا نقلي، هيچکدام هم که نيست. ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُون﴾؟ اين که نيست، پس دست شما خالي است. اين خالي بودن دست را در چند جاي قرآن فرمود؛ در سوره مبارکه «احقاف» به صورت شفّاف بيان کرده، آيه سه و چهار سوره مبارکه «احقاف» هم همين است، فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالحَْقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّي وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَمَّا أُنذِرُواْ مُعْرِضُونَ ٭ قُلْ﴾؛ به پيامبر فرمود که به اين بتپرستها بگو: ﴿أَ رَأَيْتُمْ مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ شما که غير خدا را ميخوانيد و ميپرستيد، به من گزارش بدهيد: ﴿أَرُونىِ مَا ذَا خَلَقُواْ مِنَ الْأَرْضِ﴾؛ اينها کاري کردند براي شما؟ چيزي آفريدند؟ اثري دارند؟ اينکه نيست! سرانجام اينکه در برابر او خضوع ميکنيد، يا بايد خالق باشد يا بايد شريک خالق باشد يا بايد دستيار خالق باشد يا بايد شفيع باشد؛ البته سوره مبارکه «سبأ» اين عِدلهاي چهارگانه را ذکر کرده است؛ فرمود سه قسم آن محال است، يک قسم آن ممکن است که شفاعت و توسّل باشد که آن بايد «باذن الله» باشد. اينها که چيزي نيافريدند و شريک خدا هم نيستند، در سوره مبارکه «سبأ» هم فرمود: ﴿ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهيرٍ﴾[38] دستيار هم نيستند و خدا احتياجي به اينها ندارد، پس اينها چه کاره هستند؟ لذا دليل عقلي نداريد که اين بتها استحقاق پرستش دارند، ما هم که هيچجا نگفتيم، پس دليل نقلي هم شما نداريد. بنابراين ﴿أَرُونىِ﴾، ﴿أَرُونىِ﴾ يعني «أخبروني» ﴿مَا ذَا خَلَقُواْ مِنَ الْأَرْضِ﴾، يک؛ ﴿أَمْ لهَُمْ شِرْكٌ فىِ السَّمَاوَاتِ﴾؛ شريک خدا هم که نيستند، دو؛ اين حرف شماست، برهان عقلي که نداريد ﴿ائْتُونىِ بِكِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ﴾،[39] يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي بياوريد که اينها اين استحقاق دارند، اينها چه کاره هستند؟ حرفي که اينها زدند اين است که گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ﴾. بنابراين کسانی که به زعم آنها فرهيخته هستند که گفتند: ﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ﴾، خَلط کردند بين تکوين و تشريع که برهان قرآن دست آنها را خالي کرده، بعد آمدند به سمت همان ميراث فرهنگي و سنّت گذشتگان و امثال آن رو آوردند که نياکان ما اينطور گفتند، درباره نياکان هم فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ﴾،[40] اگر پدران شما چيزي را نميفهميدند شما هم بايد همان راه را برويد؟ پرسش: نياکان آنها کسانی بودند که در کشتی نوح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) موحّد بودند! پاسخ: آن اجداد اوّليه حضرت آدم بود که موحّد بود، آنکه معيار نيست! اينهايي که آبای آنها بودند، در همان سرزميني بودند و شبيه خودشان بودند که وجود مبارک نوح هم از دست آنها خسته شد، بعد از حضرت نوح يک چند نفري ايمان آوردند ـ عدّه قليلي ايمان آوردند ـ که در يک کشتي جمع شدند. کلّ جمعيت اينها با آن حيواناتي که جمع کرده بودند که نسل آنها قطع نشود، در يک کشتي جمع شدند و کشتي هم که مانند يک کشتي بزرگ فعلي نبود، اين مقدار جمعيت بودند! بعداً ﴿كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ﴾.[41]
فرمود نه دليل عقلي داريد و نه دليل نقلي داريد، چرا شما اين بتها را ميپرستيد؟ در همين آيه محل بحث ـ آيه 22 سوره مبارکه «زخرف» ـ فرمود وقتي دست آنها خالي شد که نه برهان عقلي داشتند و نه برهان نقلي میگويند: ﴿بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾؛ اينها ميراث فرهنگي و سنّت قبلي ماست؛ مانند همين که ميگويند چهارشنبه سوري سنّت قبلي ماست! اين به همين برميگردد! آدم بايد يک چيز عقلي داشته باشد يا يک چيز نقلي داشته باشد، به هر حال يک برهان داشته باشد!
اين مرزبندي امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) از آن بهترين مرزبنديهاست، فرمود کجا ميخواهيد برويد؟! بخواهيد نفي کنيد، يک سيم خاردار بسته است؛ بخواهيد اثبات کنيد، سيم خاردار بسته است، کدام طرف ميخواهيد برويد؟ بخواهيد چيزي را قبول بکنيد، مرز آن مشخص است که بايد عالمانه باشد؛ بخواهيد چيزي را مخالفت کنيد، يک سيم خاردار بسته است، انسان که رها نيست! «حَصَّنَ» دو تا قلعه است: «عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ»، اين حرفها بوسيدني نيست؟! اين قرآن را خيليها ميخوانند، اما مرزبندي جامعه، سيم خاردار درست کردن، دو طرف را بستن و انسان را «بين العِلمَين» جا دادن، اين تمدّن است! «أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّی يَعْلَمُوا وَ لَا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا»؛ اگر حق برايشان ثابت شد ماعداي آن را باطل کند.
بارها به عرض شما رسيد که اين مقدمه مرحوم کليني در کافی بيش از سه صفحه نيست، ميرداماد در الرواشح السماوية اين مقدمه را شرح کرده است، اين سه صفحه از بس عميق و علمي است! خط آخر مقدمهٴ مرحوم کليني در کافي اين است که «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛[42] جامعه عقلي داراي قطب است، وگرنه رهاست! چون قطبِ تمدّن «عقل» است، من اولين کتاب را کتاب «عقل» قرار ميدهم، «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ»؛ همين را مرحوم ميرداماد در الرواشح السماوية مبسوطاً شرح فرمود.
فرمود حالا که سرانجام اين است و دستتان خالي است، پس چرا بتها را ميپرستيد؟ ﴿بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ﴾. اين حرفها در سوره مبارکه «انعام» گذشت، وقتي اين آيات را بررسي ميکنيد، ميبينيد که مشابه اين آيات در سوره مبارکه «انعام» آيه 148 و 149 هست: ﴿سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّي ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا﴾ برهاني داريد؟ ﴿إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ ٭ قُلْ فَللهَِِّ الحُْجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَئكُمْ أَجْمَعِينَ ٭ قُلْ هَلُمَّ شهَُدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشهَْدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا﴾؛[43] يعني دليل عقلي، پس نه دليل عقلي داريد و نه دليل نقلي داريد.
در سوره مبارکه «نحل» آيه 35 به بعد اين است: ﴿وَ قالَ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ ٭ وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فىِ كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَي اللَّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ﴾[44] تا پايان که همين برهان عقلي و نقلي را در کنار آن سوره مبارکه «نحل» «بالمطابقة» يا «بالالتزام» بيان ميفرمايد. اينجا هم ميفرمايد آخرين حرف آنها اين است که ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُون﴾، آنگاه ميفرمايد که حالا اگر پدران شما نميفهمند، شما هم همان راه را ادامه ميدهيد؟! ﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُون﴾ آيا همان راه را شما ادامه ميدهيد؟ ﴿وَ إِنَّا عَلي آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ﴾ فرمود: ﴿وَ كَذَالِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فىِ قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُترَْفُوهَا﴾، اين همان تعليق حکم بر وصف است، افراد خوشگذران و اهل اسراف و اتراف، آنها ميگويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثَارِهِم مُّقْتَدُون﴾، بعد ﴿قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكمُ بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدتمُْ عَلَيْهِ ءَابَاءَكمُْ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُون﴾،[45] آن وقت ﴿فَانتَقَمْنَا﴾؛[46] فرمود ما حرف عقلي و نقلي داريم، از اينها که کاري ساخته نيست! نياکان شما اشتباه کردند، قبل از آنها انبيا بودند و حرف انبيا را آنها گوش ندادند! بنابراين برهاني که ذات اقدس الهي اقامه ميکند دو حدّ وسط دارد که ارجاع توحيد ربوبي به خالقيّت است و حرف آنها يا خَلط بين تکوين و تشريع است يا همان حفظ ميراث فرهنگي آنهاست.