درس تفسیر آیت الله جوادی
94/10/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 15 تا 20 سوره زخرف
﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَكفُورٌ مُّبِينٌ (۱۵) أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاكُم بِالْبَنِينَ (۱۶) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ (۱۷) أَ وَ مَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ (۱۸) وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ (۱۹) وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ (۲۰)﴾
سوره مبارکه «زخرف» که در مکه نازل شد و عناصر محوري آن اصول دين است، بخش آغازين آن مربوط به وحي بود که اشاره شد. مشرکين گرفتار شرک در ربوبيت بودند، گرچه توحيد خالقي را ميپذيرفتند و معتقد بودند که خدا خالق جهان هست، يک؛ خالق انسان هست، دو؛ ولي تدبير عالَم به فرشتهها و مانند آنها سپرده شده است. قرآن کريم براساس «جدال أحسن» به دو برهان، ربوبيت را به خالقيت برميگرداند؛ يعني کسي که بخواهد جهان را بپروراند، بايد کمالي ايجاد کند و به شيئي کمال عطا کند، زيرا اولاً بدون ايجاد يک فيض ربوبيت ممکن نيست، پس هر ربوبيتي به خالقيت برميگردد؛ ثانياً اگر خدا بخواهد جهان را اداره کند، بايد از هويت و راز و رمز اشيا باخبر باشد. تنها کسي که از درون و بيرون اشيا باخبر است، خالق آن است؛ ممکن نيست خدا آفريدگار اين عالَم نباشد؛ ولی پروردگار اين عالَم باشد. براساس اين دو برهانی که حد وسط آنها متعدد است؛ لذا ميشود دو برهان. توحيد ربوبي را ثابت ميکنند، ضمن اينکه مسئله اعتقادي را ثابت ميکنند، مسئله اخلاقي و تربيتي را هم از نظر دور ندارند. فرمود شما در جواب اين سؤال که ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾،[1] بايد به اين امور هم توجه کنيد. از اين ﴿الَّذِي جَعَلَ﴾[2] تا پايان آيه چهارده کلام خداست. فرمود: ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾؛ ميفرمايد اگر اين هست، پس به اين امور هم بايد توجه کنيد که بازگو خواهد شد. از آيه چهارده به بعد باز افعال اينها را ذکر ميکند که اين ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾ عطف است بر آن ﴿لَيَقُولُنَّ﴾ که سخن آنهاست: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ﴾، اينجا هم ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾، بعد آيه نوزده هم دارد: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾، آيه بيست هم دارد: ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ﴾، آيه 22 هم دارد: ﴿بَلْ قَالُوا﴾، اين «قالوا»ها عطف بر سخن آنهاست. بين هرکدام از اين «قالوا»ها يک سلسله براهين و ادلّه و سخنان حکيمانهاي را ذات اقدس الهي دارد تا ميرسند به غالب اجماع که هر پنج ـ شش آيهاي را که نگاه کنيد، بعد يک «قالوا» دارد، اين «قالوا»ها و «جعلوا»ها عطف به يکديگر هستند و همه اينها منعطف بر اين ﴿لَيَقُولُنَّ﴾ است، تا به پايان سوره برسيم وضع همينطور منسجم و منطقي است؛ يعني «قالوا» که اينها اعتراف دارند، بعد چند جمله هم ميفرمايد که برابر اين بايد به اين امور ملتزم باشيد، بعد «جعلوا»، بعد اگر منفي است ابطال ميکنند و اگر مثبت است که تأييد ميکنند. اين «قالوا»ها عطف بر يکديگر و منشأ اصلي آن ﴿لَيَقُولُنَّ﴾ هستند، اين «جعلوا»ها هم اينچنين هستند، تا ميرسند به آيه سي و يکم که فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾، بعد ميرسند به آيه 49 که فرمود: ﴿وَ قَالُوا يَا أَيُّهَا السَّاحِرُ﴾، بعد ميرسند به آيه 58 که فرمود: ﴿وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَيْرٌ﴾، بعد ميرسند به آيه 87 که فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾؛ ما دو سؤال داريم و اينها هم دو جواب دارند که در هر دو جواب اينها موحّد میباشند. در آيه نُه فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ﴾؛ از آنها بپرسيد که چه کسي اين نظام را آفريد؟ ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾، در پايان سوره دارد که از آنها سؤال بکن چه کسي شما را خلق کرد؟ جهان را که قبول داريد خدا خلق کرد، شما را چه کسي خلق کرد؟ ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾، يک نظم دقيق منطقي در اين سوره هست؛ يعني يک سؤال است و يک جواب، بعد پيامد؛ يک سؤال است و يک جواب، بعد پيامد يا طرح حرف آنهاست و پيامدها. اين «قالوا»ها عطف بر يکديگر هستند، اين «جعلوا»ها هم عطف بر يکديگر میباشند و منشأ همه آنها هم آن ﴿لَيَقُولُنَّ﴾ است، تا برسد به بخش پاياني اين سوره، يعنی آيه 87 که فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، بعد فرمود: ﴿فَأَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾، اين نظم دقيق اين سوره بود.
بعد در اين قسمتها که توحيد ربوبي را ذکر ميکنند، قرآن کريم هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ است و هم ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾،[3] يک کتاب علمي محض نيست؛ هر جا علم هست، دستور اخلاقي و تربيتي را هم در کنار آن ذکر ميکند. بعد ميفرمايد اگر صنعت را حساب بکنيد، به فيض خداست؛ سنّت را حساب بکنيد، به فيض خداست؛ در همه صنايع و در همه سُنن که نمونهای از آن مسئله «انعام» و «کشتي» است، شما سه مسئوليت داريد: يکي به ياد نعمت خدا بودن، دوم تسبيح خدا گفتن و سوم نام معاد و ياد معاد است؛ اما آن اولي، به ياد نعمت خدا باشيد تا گرفتار تفکر قاروني نشويد و نگوييد که ما خودمان زحمت کشيديم و پيدا کرديم: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾،[4] نخير! ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ﴾.[5] تسبيح خدا را فراموش نکنيد، براي اينکه کسي ميتواند مشکل شما را حلّ کند که مشکل نداشته باشد. شما به چه کسي ميخواهيد مراجعه کنيد که خودش محتاج نباشد؟ چرا ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[6] يعني ﴿بِحَمْدِهِ﴾؟ چرا تسبيح الّا و لابد با تحميد همراه است؟ براي اينکه ما دو مشکل داريم: يکي مشکل علمي يا عملي است که کسي بايد آن را حلّ کند. مشکل دومی که داريم، کسي که مشکل ما را حلّ ميکند بايد خودش بدون مشکل باشد، چون اگر او محتاج باشد که مثل خود ماست! حتماً تسبيح با تحميد بايد مخلوط باشد! ما خدا را حمد ميکنيم براي چه؟ براي اينکه مشکل ما را حلّ کند، حالا خودش مشکل دارد يا ندارد؟ نخير! او منزّه از مشکل داشتن است؛ لذا فرمود الّا و لابد تسبيح خدا با تحميد او همراه است: ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، اين «باء» برای «مصاحبة» است؛ «مصاحباً لحمده». ما مشکل داريم و او مشکل ما را حلّ ميکند «فله الحمد». چطور او مشکل ما را حلّ ميکند؟ چطور او تنها مشکل ما را حلّ ميکند؟ براي اينکه او تنها موجودي است که محتاج نيست، او سبّوح است، منزّه از حاجت است، منزّه از کمک گرفتن از اين و آن است، منزّه از گذشت زمان و زمين است؛ لذا حتماً بايد تسبيح ما با تحميد همراه باشد و تحميد با تسبيح؛ اينجا هم همينطور است، فرمود شما ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ﴾، بعد بگوييد او کار ما را انجام داد و او چون بينياز است مشکل ما را ميتواند حلّ کند، نه اينکه يک وقت مشکل داشته باشد و مشکل ما را حلّ نکند! ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ﴾، يک؛ ﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي﴾[7] کذا و کذا، دو؛ بعد هم به ياد هدف باشيد و معاد را فراموش نکنيد، سه. اين اختصاصي به کشتي ندارد، اتومبيل روي زمين و هواپيماي هوا هم همينطور است؛ اختصاصي به «انعام» ندارد، «نَعَم» ديگر هم همينطور است، چون برهان مسئله اين است که ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ﴾.
در اين قسمت دو نمونه ذکر شد: يکي صنعت است و ديگری سنّت؛ يکي «انعام» است و ديگری کشتي که اينها به عنوان نمونه است. برهان مسئله هم اين است که به ياد «مُنعِم» باشيد! با توجه به اين نعمتي که به شما داد «مُنعم» را فراموش نکنيد و «مُنعم» هم يک «مُنعم»ي است که به هيچ احدي احتياج ندارد، به تسبيح شما هم احتياج ندارد! ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾، نه «الحمد لله الذي سخر لنا هذا»! آن «الحمد لله» برای اول کار است! به حسب ظاهر انسان وقتي نعمتي دارد بايد خدا را شکر بکند؛ مثلاً خدا را شکر بکنيم که اين اتومبيل را در اختيار ما قرار داد، اما اينطور که نگفت! نگفت سوار اتومبيل شدي يا سوار مَرکب شدي يا وارد خانه نو شديد، بگوييد خدا را حمد! آن حمد تازه مقدمهٴ کار است! کسي را تسبيح ميکنيم و ميستاييم که محتاج نيست! محتاج احدي نيست، محتاج حمد و ثناي ما نيست: ﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾. بنابراين تمام تحميدهاي ما وقتي به کمال ميرسد که با تسبيح همراه باشد و اين دو شیء يعني صنعت و سنّت هم نمونه است؛ لذا وقتي انسان سوار اتومبيل شد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾، سوار هواپيما شد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾، سوار کشتي شد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾، سوار اسب و استر شد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾، تمام صنايع و سُنَن به اين سه مطلب وابسته است: يکي تذکر نعمت خدا، دوم تسبيح خدا، سوم هم بازگشت به سوي خدا. پرسش: سُنَن يعنی چه؟ پاسخ: همين جريانی که ذکر شد، چون جريان اسب و استر که صنعتي نيست، فرمود: ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا﴾،[8] اينها ﴿تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ﴾ که ﴿لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلاّ بِشِقِّ الأنفُسِ﴾[9] که در بحث گذشته از آيات سوره مبارکهٴ «نحل» خوانده شد، اينها که صنعتی نيست! فرمود: ﴿وَ الَّذِي خَلَقَ الأزْوَاجَ﴾، چه زوج به معناي نر و ماده، چه زوج به معناي «أبيض و أسود» يا در «اوصاف» يا در «ألوان» و مانند آن. ﴿وَ جَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ﴾ که صنعت است ﴿وَ الأنْعَامِ﴾ که سنّت است ﴿مَا تَرْكَبُونَ﴾،[10] آنگاه در مسئله در سوره مبارکه «نحل» هم سوار شدن و هم حمل بار را مطرح فرمود، لکن اينجا به عنوان نمونه فقط سوار شدن را ذکر کرد: ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ﴾ که اين جامع بين صنعت و سنّت است، ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ﴾، يک؛ ﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي﴾، دو؛ نه «الحمد لله»! آن «الحمد لله» در جمله اوليٰ است که ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ﴾، اين تازه برای کساني است که ﴿جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ مَهْداً﴾،[11] «مَهد» برای آنها آماده است. گهواره را «مَهد» ميگويند، برای اينکه به انسان بفهمانند که تا زميني فکر ميکني کودک هستي! «مَهد» يعني آماده و جاي امن که درست هم هست، اما همه مطالب قرآن اينها نيست، چيزهاي ديگری هم هست. آنکه قدري الهي فکر ميکند، ميگويد مادامي که انسان به زمين بسته است کودک است؛ حالا يا کودک هشتاد ساله يا کودک نُه ساله، فرقي نميکند! «صَبيٌ يَتَشَيَّخْ»![12] وقتي شما آرام در مجالس بعضي از پيرمردها بنشينيد، ميبينيد که اينها مدام از جوانيشان ميگويند که اينقدر ميخورديم اينقدر راه ميرفتيم اينقدر ميدويديم و مانند آن، همه حرف آنها همين است! ديگر حالا چه فهميديم، چه بزرگاني را ديديم و مانند آن را نمیگويند. اگر ساکت بنشينيد، چهار تا پيرمرد که دارند حرف ميزنند، حرف آنها همين است! اينها کودکان هشتاد ساله يا نود ساله هستند. فرمود مادامي که زميني فکر ميکنيد، اهل «مَهد» و گهواره هستيد؛ مادامي که آسماني فکر ميکنيد حساب ديگري دارد. اينجا بعد از آن فرمود که ـ تازه اين حرف متوسط است ـ به ياد نعمت باشيد، اينها که به ياد نعمت میباشند: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[13] جزء اوساط از موحّدان هستند، اما آنها که برتر از ياد نعمت میباشند، به ياد «مُنعم» هستند، نه به ياد نعمت! آن هم نه «مُنعِم» «بما أنه مُنعِم» که مجدد بازگشت آن از باب تعليق حکم به وصف، مُشعر به عليّت است، به ياد نعمت برگردد. به ياد «مُنعم» نه، به ياد «الله» هستند. نفرمود «مُنعم» را از ياد نبر، بلکه فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾.[14] پس اوساط از موحّدان مشمول ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾ هستند و آنها که به ياد نعمت میباشند يا به ياد «مُنعم» «بما أنه مُنعِم» هستند، بين راه هستند؛ اما آنها که مشمول ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾ هستند، حساب ديگري دارد. آنجا دارد که ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾؛[15] اگر به ياد نعمت بوديد نعمت شما را افزون ميکند، اما وقتي به ياد «مُنعم» بوديد گوهر هستي شما افزون ميشود، نه تنها اموالتان! اينجا هم برای اوساط است، فرمود: ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ﴾، وقتي آن حرف را زديد، بعد بگوييد کسي مشکل ما را حلّ ميکند که مشکل نداشته باشد؛ لذا هيچگاه انسان نااميد نميشود.
چرا يأس از رحمت کفر است؟ معناي يأس از رحمت اين است که ديگر کسي نيست تا مشکل ما را حلّ کند. حالا مشکل تو زياد است؛ ولي قدرت ذات اقدس الهي که نامتناهي است! اينکه يأس از رحمت کفر است، براي اينکه ديگر کسي نيست تا مشکل ما را حلّ کند، اين البته کفر است! انسان هر مشکلي هم داشته باشد تحت قَهر قدرت مطلقه الهي است: ﴿لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلاّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾،[16] هيچ ممکن نيست انسان به جايي برسد که نااميد بشود؛ نااميدي در کار نيست، براي اينکه قدرت مطلقه بر هر چيزي مسلط است؛ لذا او سبّوح است، او منزّه از هر حاجت، منزّه از هر نقص و منزّه از هر عيب است. ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا﴾، ما که نميتوانستيم اينها را به بردگي بکشيم، به بند بکشيم، تابع و قرين خود بکنيم، ﴿وَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾.[17] پس وقتي انسان به نعمتي رسيد، هم نعمت را از خدا بداند، هم ذات اقدس الهي را تسبيح کند، هم معاد فراموش او نشود، آن وقت اين ﴿وَ جَعَلُوا﴾ که آيه پانزده است، عطف است بر اين ﴿لَيَقُولُنَّ﴾؛ اين جمع، بر آن جمع عطف است. تمام اين حرفها براهين وسطي است که ذات اقدس الهي اقامه کرده است. ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾، اينها که گرفتار معرفت حسّي و تجربه حسّي هستند، در همان مسئله «يَلِد» و «وٰالِد» و امثال آن میباشند. اگر در سوره مبارکه «اخلاص» آمده است که ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾،[18] براي همين است که ذات اقدس الهي منزّه از آن است که فرزند داشته باشد؛ خواه ترسا بگويد که عيسي «إبن الله» است، خواه ديگري بگويد که عُزير «ابن الله» است؛ هم تثليث مسيحيّت، هم تثنيه يهوديت، هم آنها که ميگويند عُزير «ابن الله» است و هم آنها که ميگويند عيسي «ابن الله» است، همه به بيراهه رفتند و ذات اقدس الهي منزّه از آن است که چيزي جزء او به نام فرزند باشد، او ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾ است. ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَكفُورٌ مُّبِينٌ﴾، او در نعمت الهي غرق است؛ اما با اين حال از فيض توحيد خودش را محروم کرده و کفر او هم شفّاف و روشن است.
درباره فرشتهها يک بحث خاصي است و چند اشکال هم در جريان فرشتههاست. آن مسئله تثليث و مسئله تثنيه يک مشکل ديگر است که ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾ پاسخ آنهاست. درباره خصوص فرشتهها که فرشتهها مؤنّث هستند، حالا صَرف نظر از اينکه فرزند چه کسي هستند، درباره گوهر هستي فرشتهها يک نظر باطل دارند، ميگويند اينها مؤنّث میباشند؛ در حالي که يک موجود مجرّد که منزّه از ماده است، نه مذکر است و نه مؤنّث، چون مذکر و مؤنّث بودن برای بدن است؛ مثل اينکه روح انسان نه مذکر است و نه مؤنّث. بدن يا به اين سبک ساخته شد يا به آن سبک، وگرنه روح «ذکورت» و «انوثت» ندارد. فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ﴾؛ فرشتهها را دختر ميدانند و اينها را فرزندان الهي خيال کردند. تعبيرات قرآن يکي «اتخاذ ولد» است و يکي هم «ولد الله» است که در هر دو بخش، قرآن کريم حرف دو گروه را نقل کرده و ابطال کرده است. يک عده قائل هستند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾[19] که ميفرمايد اين کار، کار باطلي است، براي چه چيزي فرزند بگيرد؟ براي اينکه مشکل او را حلّ کند! کار او را حلّ کند! اگر ولد تشريفي است، يعني ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾، او منزّه از آن است که به کسي نيازمند باشد؛ اگر بگوييد نه، «والد» است که چنين چيزي محال است. هم تعبير ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[20] که ـ معاذ الله ـ «الله» بشود «والد» در قرآن نفي شده و هم مسئلهٴ «اتخاذ ولد» که بحث هر دو قبلاً گذشت.
حالا درباره خود فرشتهها چند مطلب هست: يکي اينکه شما خبري از خلقت اينها نداريد، چگونه نظر ميدهيد که اينها مؤنث هستند، يک؛ ارتباط اينها هم با ذات اقدس الهي ارتباط مخلوق با خالق است، اينها که فرزند خدا نيستند، دو؛ بخشي از شما هم همين فرشتهها را «آلهه» تلقي کرديد، سه؛ و هر سه باطل خواهد بود: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ﴾، اولاً اينها مخلوق خدا هستند، يک؛ خدا اينها را به عنوان دختران خود قبول کرد، دو؛ شما براي خودتان دختر قبول نميکنيد، براي ذات اقدس الهي دختر قبول ميکنيد؟! خيلي قرآن کريم بيانات خود را تنزّل ميدهد که تا با مشرکان حجاز بتواند سخن بگويد، خيلي وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بايد رنج بکشد که اين حرفها را به اين مردم بفهماند. پرسش: شايد اينها نظرشان «ملائکة الارض» است؟ پاسخ: چه «ملائکة الارض» باشند يا «ملائکة السماء»، اينها هيچکدام مؤنّث نيستند و «اتخاذ ولد» نيست و برهان قرآن اين است که شما اصلاً دختر را براي خودتان ننگ ميدانيد، چطور براي خدا قبول داريد؟! اين يک جدالي است: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنين﴾؛ به شما فرزند پسر ميدهد و خودش دختر ميگيرد؟! اين ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزي﴾[21] به زبان آنهاست؛ يعني قسمت جائرانه است، شما خودتان دختر را براي خود قبول نميکنيد و براي خدا دختر ميپسنديد، با اينکه خدا را به عنوان خالق قبول داريد. پرسش: اينکه گفتند روح زن، وقتی که ظاهر شد به عنوان زن ظاهر میشود؟ پاسخ: بله، روح زن و مرد ندارد. اين بدن است که به اين صورت ساخته ميشود يا به آن صورت، وگرنه روح که اين بدن را رها ميکند يا قبل از اين بدن در عالَم خود وجود دارد، نه مذکر است نه مؤنث؛ لذا تعليمات قرآن کريم اين است که قرآن براي معارف و عقايد و اخلاق و اوصاف آمده و براي تربيت روح آمده و روح نه مرد است نه زن! اين بدن بايد انجام وظيفه بکند، بدن يا اينچنين ساخته شده يا آنچنان که هرکدام از اينها هم وظيفهاي دارند. پرسش: روح که به بدن وارد میشود؟ پاسخ: روح مناسب با اين بدن هست، اين بدن با اين وضع که باشد، يک روح عطوف و عاطفي به آن افاضه ميشود؛ اين تفاوت صنفي است، نه تفاوت نوعي. اينطور نيست که زن يک نوعي باشد و مرد يک نوعي، اينها دو صنف هستند. مثل خود مردها که اصناف متعدد دارند، زنها هم اصناف متعدد دارند. روح که مجرد است، نه زن است و نه مرد، تربيتهاي ديني هم متوجه روح است؛ لذا ميفرمايد: ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾.[22] چه مرد و چه زن، هر کس داراي عقيدهٴ خوب ـ يعني حُسن فاعلي ـ و داراي عمل خوب ـ يعني حُسن فعلي ـ باشد اهل سعادت است. فرمود: ﴿وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنين﴾؛ خود شما درباره دختر اين برخورد بد را داريد که ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً﴾؛ شما آنچه را که مثلاً براي پروردگار به عنوان وصف ذکر کرديد ـ گفتيد او دختر دارد ـ در حالي که خودتان دختر نميپسنديد: ﴿وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَانِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا﴾؛ يعني «صَارَ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا»، وقتي به آنها خبر ميدادند که خدا به شما دختر داد، از غمبارگي چهره آنها سياه ميشد و اين غضب را فرو مينشاندند و «کظم غيظ» ميکردند که حالا با اين حادثه تلخي که مثلاً بر سر خانوادهشان آمده چه کار کنند. بعد درباره خود زن و مرد سخن ميگويد، ميفرمايد زن خصوصيتي دارد چون زندگي انسان به عاطفه و رقّت وابسته است، بخشي از کارها بدون زن حاصل نميشود؛ يعني تحمّل رنج کودک در هفتسال، اين فقط مقدور آن عظمت و جلال و شکوه مادرانه مادر است، چون آن عاطفه است که ميتواند اين را تحمّل بکند؛ در اين هفتسال است که در دانشگاه مادر بچه عاطفه ياد ميگيرد! چرا بعضيها همين که پدر و مادرشان مختصري سنّ آنها بالا رفته اينها را راهي خانه سالمندان ميکنند؟ و چرا در بعضي از شهرها و خانوادهها اصلاً ممکن نيست که خانه سالمندان آنجا راه داشته باشد و اصلاً خانه سالمند ندارند؟ ميگويند فخر ما اين است که پدر و مادرمان را خودمان اداره ميکنيم: ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾،[23] ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي﴾؛[24] فرمود خفض جناح کن! خيلي از شهرها هستند که اصلاً خانه سالمندان را براي خودشان مصيبت ميدانند، ميگويند مگر ميشود که آدم پدر و مادر خودش را به خانه سالمندان بدهد؟ چرا؟ براي اينکه اين جوان، اين دختر يا اين پسر، هفت سال در دانشگاه مادر درس عاطفه گرفت؛ اما حالا که وضع به اين صورت شد که پدر و مادر هر دو دارند کار ميکنند و اين بچه را به مَهد کودک میسپارند، اينکه دانشگاه عاطفهٴ مادري نديد، اين شخص هم وقتي که سنّ او بالا آمد، پدر و مادر را تحويل خانه سالمندان ميدهد. اين کجا عاطفه ياد گرفته؟! اين ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ براي چيست؟ براي اينکه آن مادر اين کار را کرده! به خود پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که الگوي پدرانه است خدا «خفض جناح» دستور داد، به فرزندها هم خفض جناح دستور داد؛ يکي برای ترحّم است و يکي برای احترام. به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود تو حالا که ميتواني معراج بروي و عروج کني، اما اينطور نباشد که مردم را رها کني! مردم را زير پَر بگير! ﴿وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، نه «جَناحَکَ مِن الذُّل»! رحيمانه و ترحّمانه پَر پهن کن و اين امت را زير بال خودت نگه بدار. درست است که ميتواني ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[25] بشوي؛ ولي مردم را رها نکن و مردم را زير پَر بگير، اما «جَناح ذُلّ» نيست، ﴿وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[26] کذا و کذا؛ تو اين پَرها را پهن کن و اين مردم را زير پَر بگير! اگر چه اين آيه برای پيغمبر است؛ ولی علما هم بايد اينچنين باشند و مردم هم بايد نسبت به فرزندان خود اينچنين باشند. وقتي کسي زير پَر بودن را ياد گرفت، وقتي پدر و مادر او پير شدند او هم پَر پهن ميکند و اينها را زير پَر ميگيرد. من اين قصه را چند بار در همين مسجد عرض کردم، من چند سال قبل در دماوند ديدم کسي که تقريباً سنّ او نزديک به شصت سال بود و با چه عجلهاي آمده، ديدم يک مقدار آب در دست او هست، گفت حاج آقا اين را دَم بزن! گفتم براي چه؟ گفت مادرم مريض است و در خانه بستری است. کسي که شصت ساله است، مادر او نزديک نود سال است! از راه دور هم آمده! حالا اسم شهر آن بزرگوار را هم نميبرم، اين معلوم ميشود تربيت شدهٴ قرآن است! کسي که اين همه راه را ميآيد و ميگويد که اين آب را دَم بزن براي اينکه مادرم مريض است، براي اينکه خود او هفت سال دانشگاهِ رَحم و محبت و عاطفه ديد! چنين کسی هرگز حاضر نيست که مادر و پدر خود را به خانه سالمندان بدهد؛ اما آنکه مَهد کودکي است که عاطفه نچشيده است! يکی از پيامدهای مسئله طلاق فراوان هم همين است، براي اينکه اين هفت سال، هفت سال عاطفه است! عاطفه را که در حوزه و دانشگاه ياد نميگيرند، عاطفه که ياد گرفتني نيست، عاطفه چشيدني است! اين را بايد در آغوش مادر بچشد. فرمود اين بچهها را با عاطفه تربيت کنيد و مواظب باشيد! اين کار، کارِ مرد نيست! اين هنر، هنرِ زن است! آنقدر ذات اقدس الهي به اين زن سرمايه داد که او بتواند اين رياست دانشگاه هفت ساله را طيّ کند.
اين بيان نوراني امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) که چند بار به مناسبتهای مختلف هم نقل شد همين است؛ فرمود شما شيعيان ما هستيد و يکديگر را ترک نکنيد، «تَزَاوَرُوا»؛ به زيارت يکديگر برويد، «فَإِنَ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا»؛ براي اينکه شما شيعيان ما که دور هم جمع شديد احاديث ما را نقل ميکنيد، احاديث ما سازنده است: «وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَی بَعْض».[27] ببينيد همه ما شنيديم که سنگ روي سنگ بند نميشود و اين هم درست است؛ اين برجهايي که ميسازند، اين قصرهايي که ميسازند اين رديف اوّل سنگ است، رديف دوم اگر سنگ باشد، سنگ که روي سنگ بند نميشود! يک ملات نرم ميخواهد. فرمود جامعه را ملات نرم اداره ميکند، گفتار ما، رفتار ما، سنّت ما، سيرت و سريرت ما آن عاطفهٴ نرم است؛ جامعه را آن عاطفه ميسازد، وگرنه سنگ که روي سنگ بند نميشود. فرمود شما سخن ما را بيان میکنيد، به هر حال شيعيان ما هر جا که نشستند حرف ما را ميزنند: «وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَی بَعْض»، اين ملات نرم است که اين برج را نگه داشته است! ساختمان را اين نگه ميدارد! جامعه را عاطفه نگه ميدارد! خانواده را اين نگه ميدارد!
شما جريان طلاق را ملاحظه بفرماييد، در روايات ما ائمه فرمودند ـ ما اين ائمه را قبول کرديم! ـ خانهاي که با طلاق ويران شده، اين خانه فرسوده نيست که چند سال بعد شما بتوانيد وام بگيري و بسازي، خانهاي که با طلاق ويران شده به اين آساني ساخته نميشود؛ اين حرفها راست است! ممکن نيست که کسي ـ معاذ الله ـ گرفتار طلاق بشود، بعد بتواند به زودي خانواده تشکيل بدهد، اين حرفهاي آنهاست! مادر اين خصوصيت را دارد، درست است که پدر رئوف و مهربان است؛ اما هرگز اين هنر را ندارد! تنها کسي که ميتواند رياست دانشگاه عاطفه را داشته باشد مادر است، اين خاصيت را مادر دارد.
در بعضي از روايات هم هست که کسي آمده خدمت پيغمبر يا امام ديگر(عَلَيهِمُ الصَّلاة وَ عَلَيهِمُ السَّلام) عرض کرد من مشکلي دارم فرمود اگر مادر داري به او احسان بکن و کارهاي او را انجام بده که خدا ميبخشد و از لغزشهاي تو صَرف نظر ميکند،[28] اين کار فقط از مادر ساخته است! ولي در اين بخشها فرمود: ﴿أَوَ مَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ﴾؛ او در زر و زيور و آرايش و آرامش دارد زندگي ميکند، در آن جدالها حضور ندارد، در جهادها حضور ندارد، او با مِهر زندگي ميکند، نه با قهر! جامعه را مِهر اداره ميکند، نه قهر! جنگ جهاني اول را خيليها نبودند ولي خوانديم، جنگ جهاني دوم را هم کساني که حدود هشتاد سال دارند ديدند، حداقل کشته اين جنگ جهاني اول و دوم هفتاد ميليون بود، اين هفتاد ميليون کشته چه اثری کرد؟ الآن اگر ـ خداي ناکرده ـ جنگ جهاني شروع بشود، سخن از هفتصد ميليون است! مگر با «کشتن» جهان آرام ميشود؟! مگر با «کشتن» جهان اصلاح ميشود؟! جامعه فقط با عاطفه و نرميِ رفتار، ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[29] بودن اداره میشود.
شما اين روايت را در تفسير مرحوم امينالسلام توجه کنيد ـ الآن ما در آستانه ميلاد وجود مبارک پيغمبر هستيم ـ حضرت به جبرئيل فرمود از بعثت من چيزي هم به تو رسيد؟ عرض کرد بله، يا رسول الله! اين جبرئيل! حالا اين پيغمبر کيست؟ جبرئيل حامل عرش است و يک فرشته عادي که نيست. مرحوم امينالاسلام نقل ميکند که پيغمبر به او فرمود اينکه خدا فرمود: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ خَير ما هم به تو رسيد؟ عرض کرد بله «يا رسول الله»![30] از عرش تا فرش را پيغمبر دارد اداره ميکند که پيغمبر ما هم هست و الآن آنها که بياطلاع از صدر و ساقه نبوتاند به صورت داعشي دارند کار ميکنند، آن بيگانه نگذاشت! مگر با «کشتن» جامعه اصلاح ميشود؟ مگر با «قهر» جامعه اصلاح ميشود؟ فقط با لطف و مِهر و محبت جامعه اصلاح ميشود «و لاغير». اگر تجربه بود که جنگ جهاني اوّل و دوم کافي بود، يا اين فشارهاي جنگهاي نيابتي کافي است!
غرض اين است که فرمود زن محور و مدار عاطفه است. عاطفه و آن ملات را درست است که پدر کم و بيش دارد، اما رهبر اين عاطفه، استادِ زعيم اين عاطفه زن است، ما او را به اين صورت خلق کرديم! اين با آرايش و آرامش و اينها دارد زندگي ميکند، در مخاصمات و درگيريها و جدالها و جبههگيريها و اينها حضور ندارد، کار او عاطفي است، او در مخاصمه حضور ندارد، بلکه در معاونت حضور دارد، ما چنين عنصري را آفريديم! اين مظهر رحمت و عاطفه است. ﴿أَ وَ مَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ﴾، اما ﴿وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ﴾، اين مذکر بودنِ ضمير «هو» به مناسبت کلمه و لفظ «مَنْ» است؛ اينها در مخاصمات، در موضعگيريها، در احتجاجات و در درگيريها حضور ندارد. در بين شما گروهي هستند متأسفانه ﴿وَ جَعَلُوا﴾ که اين ﴿وَ جَعَلُوا﴾ عطف است بر ﴿وَ جَعَلُوا﴾ آيه پانزده و جمعاً عطف هستند بر آن ﴿لَيَقُولُنَّ﴾، اين «جلعوا»ها و اين «قالوا»ها همه منسجماً به يکجا برميگردد. ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾، اينها را «إناث» قرار دادند، اينها بندگان خدا هستند که جز عبوديّت کار ديگري ندارند. ﴿إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ﴾ شما تجربه کرديد؟ فرشتهها را ميشناسيد که اينها زن هستند يا مرد؟ ﴿سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ﴾؛ تا شهادت شما نوشته بشود، چون هر کسي شهادت داد در محکمه عدل الهي بايد پاسخگو باشد. ﴿وَ يُسْأَلُونَ﴾؛ مسئول هستيد و زير بار سؤال ميرويد؛ اين ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ﴾[31] براي همين است، البته در بخشي از قرآن کريم فرمود که ما ايست و بازرسي و سؤال و جواب داريم: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ﴾ که بعد ميگوييم: ﴿مَا لَكُمْ لاَ تَنَاصَرُونَ﴾.[32] اين ايست و بازرسي براي پاسخ به سؤالات است، هر کسي سؤال را پاسخ خوب داد يک نشانه است، هر کسي سؤال را پاسخ خوب نداد يک نشانه ديگري است، در ايست و بازرسي يا موقف ديگر ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾،[33] آنجا ديگر جاي سؤال نيست، چرا؟ چون پاسخ آن در کنار همان آيه هست، چرا ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾؟ براي اينکه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾،[34] چه کسي سياه صورت است و چه کسي سفيد صورت، معلوم است، ما قبلاً آنجا سؤال کرديم که ﴿تَبْيَضُّ وُجُوهٌ﴾ مشخص شد، ﴿وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾[35] مشخص شد، اينجا که ديگر جاي سؤال نيست! اينطور نيست که قيامت جاي سؤال نيست، نه ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾؛[36] تکان بخورند بايد پرسشها را پاسخ بدهند، اما موقف دارد! اينها که سؤال کرديم بعضي چهرهشان سياه ميشود و بعضي چهرهشان سفيد ميشود، در موقف ديگر آنجا ديگر ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾، چرا؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾، اينکه صورت او سياه است، معلوم ميشود که جواب ندارد؛ آنکه صورت او سفيد است، معلوم ميشود که جواب خوب دارد، ما چه چيزي را دوباره از او سؤال ميکنيم؟ اينچنين نيست که آنجا جاي سؤال و جواب نباشد، اين برهان مسئله در آيه بعد همان سوره مبارکه «الرحمن» هست، اگر فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ﴾ يعني اين موقف که ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾، «فان قيل»: چرا ﴿لاَ يُسْأَلُ﴾؟ براي اينکه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾. بعضيها «منکوساً»[37] محشور ميشوند، بعضيها نابينا محشور ميشوند و بعضي به صورتهاي ديگر درميآيند، ما چه سؤالي بکنيم؟ معلوم است!
بنابراين فرمود اينطوري که اينها ميگويند ـ معاذ الله ـ فرشتهها «آلهه» هستند يا مؤنّث میباشند، اينها آن قسمت مؤنّث را که خبر ندارند، شاهد هم نبودند و از خلقت اينها بيخبر هستند و چون اينچنين نيست، در قيامت مسئول میباشند. «آلهه» بودند اينها هم دروغ است، براي اينکه اينها عبد هستند و عبد که «آلهه» نميشود! پس مسئله «انوثت» سالبهٴ به انتفاء موضوع است و مسئله «الوهيت» هم سالبهٴ به انتفاء محمول است؛ اينها هستند، ولي عبد هستند نه «آلهه» و در جريان «انوثت» هم چون بدن ندارند و مادي نيستند، نه مذکر هستند و نه مؤنث. قرآن نميخواهد ثابت کند که اينها مرد هستند، ميخواهد ثابت بکند که اينها مرد و زن ندارند، اينها مقابل مرد و زن هستند که تقابل آنها هم تقابل عدم و ملکه است و اينطور نيست که رفع آنها محال باشد: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ﴾ که ﴿سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ﴾، بعد حالا برهاني که اقامه ميکنند، جاهلهاي اينها براي توجيه «وثنيت» يکطور دليل اقامه ميکنند و علماي آنها هم به حسب ظاهر ـ اگر علمايي داشته باشند ـ يک راه ديگری دارند.