درس تفسیر آیت الله جوادی
94/10/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 9 تا 14 سوره زخرف
﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (9) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ (11) وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هٰذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ (13) وَ إِنَّا إِلىَ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُون (14)﴾
سوره مبارکه «زخرف» که در مکه نازل شد، نظير «حواميم»[1] ديگر عناصر محوري آن اصول دين است و در بين آنها جريان وحي و نبوّت برجستگي بيشتري دارد و صبغهٴ «انذار» آن هم بيش از صبغهٴ «تبشير» مشهود است. مرحوم شيخ طوسي در تبيان[2] اين جريان ﴿أَنْ كُنتُمْ قَوْمًا مُّسْرِفِين﴾ را به دو قرائت نقل کرده است: يکي ﴿أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ﴾ که ﴿أَنْ كُنتُمْ﴾ به معناي «إذْ کُنتُمْ» است؛ ﴿أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَي﴾،[3] يعني «إذْ جَاءَهُ الْأَعْمَي». قرائت دوم «إنْ» شرطيه است که میشود «إنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِين»؛ ولي آنچه معروف بين اين بزرگان است همان ﴿أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ﴾ است که به معناي «إذ» است؛ مثل ﴿أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَي﴾.
قرآن کريم بعد از اينکه جريان برهان را ذکر فرمود، از راه «جدال أحسن» از اينها اقرار ميگيرد که شما پذيرفتيد و ميپذيريد که خلقت به عهده خداي سبحان است؛ يعني هر چه مصداق شیء است مخلوق خداست، آنگاه ربوبيّت را از يک طرف به ﴿أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُون﴾[4] ميسپاريد و معاد را هم از دو طرف ديگر انکار داريد. اعتقاد به اينکه خدا خالق است، گرچه علمي است، يک؛ واجب هم هست، دو؛ اما اثر تهذيبي و تربيتي و مديريتي چنداني ندارد. دو اصل است که تمام آثار را به عهده ميگيرند: يکي تربيت صحيح در دنيا و ديگری هم انتظار پاداش يا کيفر در آخرت است. اينها ـ يعني مشرکان حجاز ـ هم مبتلا بودند به شرک ربوبي، يعني موحّد نبودند در مسئلهٴ تدبير و تربيت و ربوبيّت، و هم منکر معاد بودند. اين دو مطلب را غالب سُور ـ مخصوصاً سورهٴ مبارکه «زخرف» ـ بعد از اقرار گرفتن اصل خلقت تنظيم ميکند؛ ميفرمايد که شما قبول داريد که خالق «سماوات و أرض» خداست، اين مطلبي است معقول و مقبول و «جدال أحسن» هم از صبغهٴ مقبوليت آن سامان ميپذيرد. آنگاه قرآن کريم براي اثبات توحيد ربوبي ـ به دنبال اين خالقيّت ـ اين مسائل را ذکر ميکند. ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾ اينها به طور أکيد ـ با نون تأکيد ثقيله ياد کرد ـ فرمود: ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾؛ خدايي که عزيز است و خدايي که عليم است. آنگاه اين «الَّذِي»هايي که بعد ميآيد، «کلام الله» است نه کلام آنها. ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾، اين ﴿الَّذِي﴾ کلام مشرکان نيست، بلکه «کلام الله» است و اگر کلام آنها بود، ميگفتند: «الَّذي جَعَلَ لَنا الأرض» و ميگفتند: «وَ جَعَلَ لَنا فِيها سُبُلاً» و ميگفتند: «لَعَلَّنا نَهْتَدي» و ميگفتند: «وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السّماء مٰاءً بِقَدَرٍ فَأنْشَرَ لَنا» نه «أنْشَرْنَا» و ميگفتند: «وَ الَّذِي خَلَقَ الأزواجَ کُلَّهَا وَ جَعَلَ لَنا مِن الفُلْکِ وَ الأنعامِ مَا نَرکَبُوا»؛ ولي در همه موارد با کلمهٴ خطاب مثل «لَکُم» و مانند آن ياد شده است که معلوم ميشود کلام خداست. گذشته از اينکه اين الفاظ نشان ميدهد که کلام آنها نيست، مطلب هم گواهي ميدهد که کلام آنها نيست، چون آنها توحيد ربوبي نداشتند و مشرک در ربوبيّت بودند؛ ميگفتند جهان را خدا خلق کرد، انسان را خدا خلق کرد، بعد کارها را به «فرشتهها» يا «قِدّيسين بشر» يا «ارباب متفرقه» واگذار کرد؛ لذا قرآن کريم به دو برهاني که توحيد به خلقت برميگردد، توحيد الهي را ثابت ميکند. در جلسات قبل گذشت که وحدت و کثرتِ برهان، به وحدت و کثرت حدّ وسط است؛ يعني اگر يک حدّ وسط باشد که با چند تقرير بيان شود، اين يک برهان است، نه چند برهان؛ ولي اگر دو حدّ وسط باشد، ميشود دو برهان. معيار وحدت و کثرت براهين، به وحدت و کثرت حدود وسطي است. دو حدّ وسط در اينجا هست که توحيد را به خالقيّت برميگرداند: يکي اينکه خداي سبحان که «ربّ» است، چه کاری ميکند؟ ربوبيّت به خلقت برميگردد، زيرا «کان ناقصه» ايجاد کردن، يعني فيضي را به مخلوق دادن، کمالي را به مخلوق دادن، مخلوق را بالا آوردن و پروراندن که همه اينها خلقت است. اگر «کُلُّ مَا صَدَقَ عَلَيهِ أنَّهُ شَئٌ فَهُوَ مَخلُوقٌ»[5] که فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾،[6] اگر اين اصل حق است ـ چه اينکه حق است ـ چه در «کان تامّه»، چه در «کان ناقصه»، چه اصل هستي و چه کمال هستي، ميشود خلقت، پس توحيد الّا و لابد به خلقت برميگردد و شما هم که قبول کرديد او خالق محض است، پس بايد باور کنيد که او «ربّ» است و آن کسي که کمال را ميآفريند خالق است.
برهان دوم تلازم است، نه عينيّت! برهان اول اين بود که ربوبيّت الّا و لابد به خلقت برميگردد. برهان دوم تلازم است بين تدبير و خالقيّت، زيرا اگر مبدأيي بخواهد چيزي را بپروراند، کمالات و لوازم آن را به او عطا کند، بايد از هويت و هستي او آگاه باشد. اگر کسي بخواهد درختی را بپروراند، بايد حقيقت درخت، حقيقت بذر و حقيقت رشد را بداند تا بپروراند! کيست که حقيقت درخت را ميداند؟ همان خالق درخت است! پس توحيد در ربوبيّت، الّا و لابد «لبرهان التلازم» به توحيد در خالقيّت برميگردد. برهان اول اين بود که حقيقت تربيت به خلقت برميگردد و برهان دوم هم اين است که بين تدبير و خالقيّت تلازم است؛ کسي ميتواند اين خاک را معدِن و گوهر کند که حقيقت خاک را بداند و کسي حقيقت خاک را ميداند که آن را آفريده باشد. کسي ميتواند درخت را بپروراند که حقيقت درخت را آگاه باشد و آن هم خالق درخت است. کسي ميتواند انسان را بپروراند که از حقيقت انسان باخبر باشد و تنها کسي که از حقيقت انسان با خبر است، خالق اوست. اين دو برهان و دليل روشن توحيد ربوبي است. پرسش: خالقيت را اکنون ماديين قبول ندارند؟ پاسخ: اگر قبول نداشته باشند، براي آنها برهان اقامه ميشود و اگر قبول داشته باشند که ميشود «جدال أحسن». آنها که قبول ندارند ذات اقدس الهي برهان اقامه ميکند و ميفرمايد شما که در هر حال منکر هستيد، آيا بدون سبب اين نظام آفريده شد؟ يعني تصادف! اگر تصادف است، شانس و اتفاق است، هيچ انديشهاي در عالَم مستقر نخواهد شد؛ يعني هيچ فکري در عالَم نيست، چرا؟ براي اينکه اگر کسي بخواهد انديشه کند، فکر کند و مطلبي را اثبات کند يا نفي کند، او ناچار است که دو مقدمه ذکر کند، بين «مقدمتين» و نتيجه يک رابطه علّي است، چون آدم از هر مقدمهاي که نميتواند نتيجه بگيرد! اگر نظام عالَم، نظام عليّ و معلولي نيست و تصادف است، شما با چه دليلي دو صغري و کبري را کنار هم ميگذاريد و نتيجه ميگيريد؟ براساس برهان علّيت است؛ يعني اين دو مقدمه علت اين نتيجه است. اگر تصادف باشد، ممکن است که همين دو مقدمه را کسي در ذهن خودش ترتيب بدهد و نتيجه خلاف بگيرد. اگر کسي تصادف را بپذيرد، يعني انديشه و فکري در عالم نيست، پس تصادف و شانس باطل است. اگر شانس باطل است، پس اين نظام «محيّرالعقول» آفرينندهاي دارد! اينها که گرفتار حسّ و تجربه حسّي هستند، واقعاً کور هستند! اين مطلب را در جلسهٴ قبل هم به عرض شما رسانديم که اينها از راه دور همه اوضاع کيوان[7] را بررسي کردند؛ قطر کيوان، طول و عَرض کيوان چه مقدار است؟ حيات دارد يا ندارد؟ حلقههاي کيوان، سياهچالههاي اطراف کيوان همه را بررسي کردند و بعد اين نظام دقيق رياضي را هم کشف کردند، بعد ميگويند خودبهخود پيدا شد! اين همان بيان نوراني سيدالشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) در دعاي «عرفه» است که «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاك عَلَيْهَا»،[8] اين جمله نفرين نيست، حقيقت است! يعني کسي که تو را نميبيند کور است! اينها کيوان را بررسي کردند؛ ولی جلوي پاي خودشان را نميبينند. چگونه ميشود که انسان اين نظم دقيق را ببيند و بگويد اين خودبهخود پيدا شده است؟! ما به افرادي که مختصري از اين نظم را فهميدند، ميگوييم فرهيخته، نخبه، دانشمند و عالم، حالا ﴿أَ لاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾؛[9] آنکه اينها را آفريده عالم نيست؟! اينها خودبهخود پيدا شدند؟! چند برهان را قرآن کريم ذکر ميکند که نه اينها ياوه خلق شدند، نه گذشتگان خودشان خودشان را خلق کردند و نه پدران اينها، اينها را خلق کردند، بلکه خود اينها، پدران اينها و آباء و اجداد اينها مخلوق ذات اقدس الهي میباشند.
به هر تقدير مشرکان حجاز اصل خلقت را قبول داشتند؛ منتها در توحيد ربوبي مشکل داشتند که قرآن کريم از راه «جدال أحسن» اينها را روشن ميکند و جدال بودن آن هم با دو برهان برميگردد به توحيد ربوبي و با دو برهان برميگردد به خلقت؛ لذا فرمود از اينها سؤال کنيد که چه کسي آسمان و زمين را خلق کرده است که میگويند خدا، آن وقت چون خدا خلق کرده است اين ربوبيّتها هم به عهده اوست، براي اينکه هم ربوبيّت به خلقت برميگردد و هم ربوبيّت مستلزم خلقت است. ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ مَهْداً﴾؛ زمين گهواره و جاي آرامي است براي پرورش شما و راههاي فراواني را هم در زمين گذاشته است؛ اين شيارهاي زمين، اين دشتها و آن کوهها را گذاشته که جلوي لرزش اين زمين را بگيرد و براي شما راه هم فراهم کرده تا شما هدايت شويد. اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾، يعني به ربوبيّت هدايت بشويد، نه اينکه به مقصد و به خانههاي خود برسيد، چون آن را در سوره مبارکه «نحل» فرق گذاشته است؛ آنجا که مسئله علمي و توحيد است ميفرمايد: ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾[10] و آنجا که مسئله راهيابي و مقصدشناسي و امثال آنهاست، فرمود: ﴿وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾،[11] نه «لَعَلَّكُمْ يَهْتَدُونَ».
اما در جريان معاد، فرمود امکان معاد يک مطلب است و ضرورت معاد يک مطلب ديگری است؛ امکان معاد را از چند راه ثابت ميکند: يکي برهان عقلي است و ديگری نمونههاي خارجي است، ضرورت معاد را هم از چند راه ثابت ميکنند. امکان معاد را از اين راه ثابت ميکند: خداي سبحان که انسان را آفريد و انسان ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾،[12] آن کسي که اصل انسان را آفريد در حالی که انسان هيچ نبود ـ نه روحي بود و نه بدن ـ او را آفريد و منظم کرد، حالا که هر دو موجود هستند اينها را منظم ميکند! روح که از بين نميرود و بدن هم که ذرّات آن در عالم هست، اينها را جمع ميکند. فرمود: ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ ٭ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾،[13] اين برهان مسئله است؛ شما که اصل خلقت را قبول کرديد، آن وقتي که انسان چيزي نبود ـ نه بدن بود و نه روح ـ خلق کرد و منظم کرد و فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾،[14] حالا که هر دو موجود هستند! روح که اصلاً عوض نشد، ذرّات بدن هم که در عالَم محفوظ است، بنابراين امکان آن هست. بعد ميفرمايد: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾،[15] به حسب ظاهر کسی که بار دوم بخواهد بيافريند، اين آسانتر از بار اوّل است؛ ولي فوراً استدراک کرد و فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾؛ ما اين را براي تفهيم شما بيان کرديم، وگرنه اينطور نيست کاري براي خدا آسانتر از کار ديگر باشد که بگوييم اعاده آسانتر از ابتدا باشد. کسي که قدرت او نامتناهي است و با اراده کار ميکند و نه با ابزار، بين اوّل و دوم فرقي نيست تا ما بگوييم معاد آسانتر از مبدأ است؛ لذا فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾. افرادي که مرده بودند و زنده شدند، اينها نمونههاي خارجي است: ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾[16] که سوره مبارکه «بقره» چند نمونه از اينها ذکر کرد، اينها نمونههاي خارجي است. در نمونههاي طبيعي و تکويني هم ميفرمايد شما هر سال بهار را که ميبينيد، خداوند با بارش باران دو کار انجام میدهد: يکي اينکه اين درختهاي خوابيده را بيدار ميکند، دوم اينکه اين خاکهاي مرده را زنده ميکند؛ اين درخت که بيدار شد غذا ميخواهد و اين خاکهاي اطراف خود را، اين کود و آب را جذب ميکند و به خوشه و شاخه تبديل ميکند: ﴿يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾،[17] نه «يُحْيِي الأشجار وَ الأوراق بَعد مَوتِها»؛ اينها خوابند و در زمستان نمردند، اينها الآن خوابند! بعضي از درختها زمستان بيدارند، ولي ـ مثل درختهاي مرکبات و مانند اينها ـ تغذيه نميکنند. غالب اين درختهاي انجير و انار و امثال آن، اينها زمستان خوابند، بعد که بهار شد بيدار ميشوند و بيدار که شدند غذا ميخواهند، غذا که خواستند آن خاک مرده را خدا به صورت نبات درميآورد و خوشه و شاخه و ميوه ميکند: ﴿يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾، نه «يُحْيِي الأشجار» يا «أوراق بَعد مَوتها»، اين کار سالانه است؛ اين مثال برای امکان معاد هست.
اما براي ضرورت در چند جاي قرآن فرمود که مصالح ساختماني جهان حق است؛ يعني اگر کسي از خدا سؤال بکند که شما عالَم را با چه چيزي ساختي؟ سيمان، گچ، آهن و خاک را با چه چيزي ساختي؟ ميشود سؤال کرد که شما اين سالن، اين شبستان و مسجد را با چه چيزي ساختي؛ زيرا مهندس جواب ميدهد که با سيمان و گچ و آهک و آهن ساختم؛ اما اگر سؤال بکني که شما آهن را با چه چيزي ساختي؟ خاک را با چه چيزي ساختي؟ آب و اجزاي آب را با چه چيزي ساختي؟ اين سؤال را قرآن جواب ميدهد، فرمود مصالح ساختماني عالَم حق است: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾؛[18] مصالح ساختماني اين نظام حق است؛ لذا اگر کسي اهل مکر و خدعه و نيرنگ باشد، گوارش عالَم آن را بالا ميآورد! اين دستگاه گوارش ما اين رودهها و معدهها را به حق خلق کرد، يعني اگر غذاي سمي به آن بدهي، آن را بالا ميآورد؛ گوارش انسان مثل تُنگ خالي نيست که هر چه به آن بدهي جا بگيرد؛ اين دستگاه بدن بالا ميآورد، اين برای طبيعت بدنِ ماست، فطرت ما هم که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾،[19] همين طور است، اگر خلافي را به آن گفتيد، اين بالا ميآورد و باور نميکند، ولو ساکت باشد! اين برای انسان است که طبيعت او و فطرت او هر دو به حق خلق شدند. در نظام هستي هم زمين، زمان، آسمان، دريا و صحرا، مصالح ساختماني اينها حق است، فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾، اين اصطلاح «حقّ مخلوقٌ به» که در بعضي از کتابها هست همين است. يک حق محض است که ذات اقدس الهي است: ﴿ذٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[20] اين ديگر مقابل ندارد؛ اما اين «حقّ مخلوقٌ به» فعل خداست و اين حق عين خلق است «من وجه» و غير خلق است «من وجه» که گاهي مغالطه در اين مشترک لفظي است ؛ برخيها که گفتند حق عين خلق است، خيال شده که ـ معاذالله ـ آن حقّي که «الله» است ﴿ذٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ مراد است. نخير! اين «حقّ مخلوقٌ به» که فعل خداست، اين فيض عين مستفيض است. عالَم به حق خلق شده است؛ لذا اگر کسي بازي بکند و ديگران بازي بدهد، بعد از چند روز برميگردد، ممکن نيست که مکر و حيله در عالَم بماند. اين ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾؛[21] يعني در هر پاراگراف تاريخي حق پيروز است، هيچ ممکن نيست که کسي باطلی داشته باشد و پيروز باشد.
چون نظام حق است، اينچنين نيست که هر کسي هر کاري بکند و رها شود، پس يک حساب و کتابي هست و آن حساب و کتاب هم در معاد صورت میپذيرد. اينچنين نيست که هر کسي کاري کرد، بگويد کردم و رد شد، اينطور نيست! چون نظام، نظام حق است، يک حساب و کتابي هست و اين را در آيات ديگر باز کرده است؛ فرمود: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًي﴾،[22] اين در سوره مبارکه «قيامت» هست؛ انسان خيال ميکند که رهاست؟ از وجود مبارک حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ذيل همين آيه ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًي﴾ اين روايت هست که وقتي کشاورزي ميکردند، اين بيلها را به زمين فشار ميدادند و خاکها را شيار ميکردند، اين جمله نوراني قرآن را ميخواندند: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًي﴾؛ انسان خيال ميکند رهاست و هيچ حساب و کتابي در کار او نيست؟![23]
بنابراين امکان معاد با چند دليل ثابت ميشود و ضرورت معاد هم با چند دليل ثابت ميشود؛ لذا قرآن کريم از معاد به عنوان ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ ياد کرده است: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾،[24] قبلاً هم ملاحظه فرموديد که اين اصطلاح «لاَ رَيْبَ فِيهِ» در قرآن کريم، شبيه «بِالضَّرورة» کتابهاي عقلي است؛ وقتي ميگويند: «الاربعةُ زوجٌ بِالضَّرورة» يا «الانسانُ ناطقٌ بِالضَّرورة»؛ يعني اين قضيه موجّهه است و جهت قضيه هم ضرورت است؛ يعني امکان نيست. «المعادُ حقٌ بِالضَّرورة»، نه اينکه ممکن است معاد! معاد ضروري است، «لاَ رَيْبَ فِيهِ» است و «بِالضَّرورة» واقع ميشود، وگرنه هر کسي هر کاري کرده باشد که ميشود عالَمِ رها! لذا فرمود امکان آن از اين جهت است که ﴿نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ﴾ حساب شده نازل ميکند. آنگاه گاهي التفات از غيبت به تکلّم است و گاهي هم از تکلّم به غيبت است که اين تفنّن ادبي است، ﴿فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً﴾؛ ما مکان مرده را زنده کرديم! اين ﴿يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ هم چنين است؛ يعني ما اين خاک مرده را زنده کرديم، نه اينکه درخت خوابيده را بيدار کرديم! آن حساب ديگري دارد. خاک مرده را! وقتي درخت خوابيده بيدار شد غذا ميخواهد و غذاي آن هم اين است که خاک را زنده ميکند. ﴿فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً﴾؛ يعني مکان ميت، ﴿كَذلِكَ تُخْرَجُونَ﴾، اينطور که شما بهار را ميبينيد خدا مرده را زنده ميکند، شما را هم زنده ميکند، کار آساني هم هست! فرمود: ﴿وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا﴾، از هر چيزي يک نر و مادهاي ـ مثبت و منفي ـ آفريد تا ثمربخش باشند. ﴿وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ﴾؛ فرمودند که شما محتاج اين حيوانات هستيد، اينها از شما ميرمند! آنها که به شما محتاج نيستند! شما به آنها محتاج هستيد تا کارهاي شما را انجام دهند! فضولات اينها را هم شما بايد جمع بکنيد، شما نوکر اين اسبها و حمارها هستيد! حواستان جمع باشد! چرا آنها از شما ميرمند؟ براي اينکه به شما محتاج نيستند، شما با کَمند به دنبال اينها ميرويد، چون نيازمنديد! فرمود اينها کارهايي ميکنند که از شما مقدور نيست! در سوره مبارکهٴ «نحل» اين قسمت گذشت. امروز اگر اَسب و اَستر نيست اتومبيلها هم همينطور است، فرمود اين صنعت را او در اختيار شما گذاشت. آيه شش سوره مبارکه «نحل» اين است که دامها، زيباييها و برکاتي را هم دارند: ﴿وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ﴾[25] که مربوط به گوسفندان و اينهاست، بعد فرمود اين اَسب و اَستر و اينها: ﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ﴾،[26] اين کوچهايي که عشاير و ييلاقنشينان دارند و به منقطههاي کوهستاني ميروند، فرمود اين اَسبها و اَسترها بارهاي شما را به جايي ميبرند که خودتان به تنهايي به زحمت ميرسيد آنجا ﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ﴾ که ﴿لَمْ تَكُونُوا﴾ خود شماها ﴿بَالِغِيهِ﴾ به اين بالاي کوه نميرسيد ﴿إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ﴾؛ شما به تنهايي بخواهيد به اين بالاي کوه و دامنه کوه و منطقه ييلاقي برسيد نميتوانيد، چه رسد که بارهايتان را حمل بکنيد! اين حيوانات بارهاي شما را ميبرند به جاي بلند و دور که خودتان به تنهايي و بدون بار بخواهيد آنجا برويد براي شما سخت است. ﴿لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ﴾؛ خود شما نميتوانيد به آن مکان برسيد ﴿إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا﴾؛ هم وسيلهٴ زينت شما هستند و همه وسيلهٴ رکوب شما هستند، ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ حالا فعلاً «انعام ثلاث» مطرح است، بعد چيزهاي ديگری هم خدا خلق ميکند که شما نميدانيد؛ اين هواپيما اينطور است، اين اتومبيلها اينطور هستند، اين سيارهها و طيارههايي که هست با فيض خدا خلق شده است.
در اين قسمت محل بحث فرمود اين «انعام» را خدا به شما داد و نعمتهاي اينچنيني آفريد: ﴿وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ﴾. در جريان انعام ميگويند: «رَکَبْتُ الْفَرَس» يا «رَکِبَ الْحِمار»، درباره کشتي با «في» معمولاً به کار ميبرند، ميگويند: «رَکِبَ فِي الْفُلک» نه «رَکِبَ الْفُلک»؛ «فُلک» و «کشتي» مثل اسب نيست که بدون حرف جَر به کار برود. فرمود اين نعمتها را ما آفريديم: ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ﴾؛ روي کشتي يا روي اسب که قرار گرفتيد، طيّ مسافت شما شروع ميشود، بعد چند کار را بايد انجام بدهيد: نعمت الهي را بايد متذکر بشويد که ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾،[27] يک؛ ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ﴾، بعد هم شما در وسائل[28] ببينيد، «آداب رکوب» اسب را که ذکر ميکنند، ذکري که مستحب است سوارکار وقتي که سوار اسب ميشود بگويد اين است که ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِين﴾، حالا که سوار اتومبيل، کشتي يا سوار هواپيما ميشويد، اين ذکر را هم مستحب است که آدم وقتي سوار اتومبيل شده است بگويد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِين﴾، سوار هواپيما و کشتي هم ميشود اينطور است که اين ذکر را مستحب است بگويد: ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِ﴾؛ همين «فُلک» يا «انعام»، ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِين﴾؛ ما آن توان را نداشتيم که دريا را تسخير کنيم و بر کشتي مسلّط بشويم، هوا را تسخير کنيم و بر هواپيما مسخّر بشويم، زمين را تسخير کنيم و اتومبيل بسازيم، همه اينها به فيض و برکتهاي الهي و راهنماييهاي الهي است: ﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِين﴾، بعد يک وقت هم سوار مَرکبي ميشويد که ندا میدهند: بلند بگو: «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّهُ» که جاي ديگر ميبرند، ﴿وَ إِنَّا إِلىَ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُون﴾؛ فرمود يک روز به ياد رفتن خودتان هم باشيد، اينچنين نيست که حالا هميشه در زمين بخواهيد بگرديد، يک سفر ديگري هم داريد. گاهي به افراد ميفرمايد آنچه فعلاً در دست شماست، شما دست دوم را داريد! فقط درباره حضرت آدم و امثال حضرت آدم بود که فقط دست اوّل را داشتند، درباره غالب افراد چنين تعبيري را دارد: ﴿وَ سَكَنْتُمْ في مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾[29] که اين تعليق به حکم، ارشاد به سبب حکم است. يک وقت ميفرمايد: ﴿إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ﴾؛[30] يعني قبلاً عدهاي بودند رخت بربستند و شما جانشين آنها هستيد، اما اين کلمه ﴿قَوْمِ نُوحٍ﴾ که گفت، يعني يک طوفان به حيات آنها خاتمه داد، شما هم مواظب خودتان باشيد؛ اين خيلي زننده نيست که بفرمايد شما جاي قبلي نشستيد، اما اين تعبيرات که ﴿وَ سَكَنْتُمْ في مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ چطور؟ اگر بگويند آقايان! شما جاي ظالمين نشستيد، يعني چه؟ يعني يک عدّه قبل از شما اينجا نشسته بودند و ظلم کردند که ما بساط اينها را به هم زديم، دست دوم آن به شما رسيده است، آنها که دست اوّل داشتند گرفتار عقوبت ما شدند! اين تعليق حکم بر وصف، مُشعر به سبب تخريب است: ﴿وَ سَكَنْتُمْ في مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾.
در بيانات نوراني حضرت امير(عَلَيْهِ السَّلَامْ) هست که فرمود: «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ»؛[31] فرمود: حرّيت و آزادي اخلاقي اين است! نه آزاديِ رهايي! و اين آزادي هم آزادي سياسي نه شرقي و نه غربي را هم به همراه دارد. فرمود آيا يک انسان و يک ملت آزاده، ميشود که گرفتار اين تفالههاي لاي دندان نسل قبلي نباشد؟ که اينقدر جان خود را به طرف دستِ دوم ندهد. «لُماظه» با «ظاء اخت الطاء»، اين ماندهٴ لاي دندان کسي است که غذاها را خورده است؛ غذايي را کسی خورده، آنچه در لاي دندان او مانده را ميگويند «لُماظه» و اين را که با آب دهان پرت ميکند يک عدّه به دنبال آن ميگردند. قَجَر اين مملکت را خورده، پهلوي اين مملکت را خورده، آنچه شما در نياوران و امثال نياوران ميبينيد اينها «لُماظه» است، میبينيد که خيليها دنبال اين پرت شده ميگردند! «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ» آيا اين حرفها بوسيدني نيست؟ آن دست اول را که اينها ساليان متمادي بهره بردند! تلاش کردند خودشان و مهمانان کافر و مشرک همه اينها آمدند خوردند و رفتند و اينها، با آب دهان پرت کردند که اين کاخ مانده؛ حالا عدّهاي براي اينکه اين «لُماظه» و لاي دندان مانده پهلوي را بگيرند به جان هم ميافتند! «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ»، اين حرفها کجاست! البته آن ﴿وَ سَكَنْتُمْ في مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ هم تهديد است، فرمود اين «لُماظه» را که حالا شما به دنبال آن هستيد تا بگيريد، براي شما خطرهاي فراواني را هم دارد.
بنابراين يک چيز نو و دستِ اولي براي انسان نيست، دستِ اول فقط براي وجود مبارک آدم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) و اينها بود، وگرنه همه اينها دستِ دوم و سوم و چهارم و پنجم است. معناي دستِ دوم يعني اينکه «مَا لَيْسَ بِأوَّل». آنها که به کتابهاي عقلي آشنا هستند، ميدانند وقتي گفتند معقول ثاني، يعني «مَا لَيْسَ بِأوَّل»، نه معقول ثاني! اينهايي هم که سمساري دارند، دستِ دوم نه يعني فقط اين آقا فرش را به اين آقا فروخته، ممکن است که دست دهم و دوازدهم باشد، دستِ دوم يعني «مَا لَيْسَ بِأوَّل»؛ معقول ثاني يعني «مَا لَيْسَ بِأوَّل»، «لُماظه» يعني «مَا لَيْسَ بِأوَّل»، ولو دستِ دهم و بيستم و سيام هم باشد. فرمود: «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ».
بنابراين حيات بعد از موت به چند دليل ممکن است و به چند دليل هم ضروري است که ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾. چون «عدل» حق است و ذات اقدس الهي هم گاهي ميفرمايد عادل باشيد، در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان﴾؛[32] گاهي ميفرمايد شما در کارهاي جزئي که ميخواهيد عادل باشيد، بله مهم نيست؛ اما گاهي مسئوليت پيدا ميکنيد که اين عادل بودن کافي نيست، بلکه ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[33] بايد باشد! بايد قائم به عدل باشد! يک وقت ميفرمايد شما عادل باشيد کافي نيست، قائم به عدل هم باشيد کافي نيست! پروندههاي ميلياردي نفتي و غير نفتي زير دست شماست، عادل باشيد کافي نيست، قائم به عدل هم باشيد کافي نيست، بايد «قوّام» به عدل باشيد! اين تعبير به «قوّام» در چند جاي قرآن کريم آمده است: ﴿قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ﴾،[34] آن کسي که گرفتار پروندههاي نفتي است او عادل باشد که کافي نيست. شما متن شرايع محقق را ببينيد، ميفرمايد کسي که ميخواهد امام جماعت باشد بايد عادل باشد، امام جماعت عادل باشد کافي است؛ اما ميخواهد قاضي باشد که عدالت کافي نيست، عاقل بودند کافي نيست «ما باعتباره يجب القضاء ... كمال العقل».[35] يک وقت است که شما ميخواهيد بگوييد اين آقا وقتي که بالغ و عاقل بود، مکلّف ميشود که نماز و روزه بر او واجب ميشود، پس بايد عاقل باشد، يا خريد و فروش میکند بايد عاقل باشد؛ اما اگر ميخواهد قاضي باشد که عاقل بودن کافي نيست! خريد و فروش آدم عاقل درست است، عبادت آدم عاقل درست است، اجاره و استيجاره آدم عاقل درست است؛ اما قاضي شدنِ آدم عاقل درست نيست! فرمود: «ما باعتباره يجب القضاء ... كمال العقل»! هر کسي قابل قاضي شدن نيست و هر کسي عادِل نيست، بر فرض عادل باشد قائم به قسط نيست؛ قائم به قسط باشد، «قَوّام» به قسط نيست. در دو قسمت، چه در مسئله شهادت قضايي و محکمهاي و چه در مسئله حُکم محکمهاي فرمود «قَوّام» باشيد. اين بناي عقلا را که مقداري جمع و جور کنيد ميشويد عالِم، اما اين را نميگويند ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾،[36] خيلي از موارد است که علوم عقلي را ميخواهند ياد بگيرند، کِشش بعضيها اگر خيلي باشد در حدّ بدايه و نهايه است؛ اما وقتي به اوج مسائل عقلي که میرسد کم ميآورد؛ اين شخص عاقل هست؛ اما ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُون﴾ نيست. تعبير قرآن کريم همه جا اين نيست، برای بعضيها که علم و سواد عادي کافي است ميفرمايد: ﴿يَعْلَمُونَ﴾، ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون﴾؛[37] يعنی علمي که مشکلات عادي را حلّ کند، اما وقتي مطلب دقيق شد، عميق شد، توحيد شد، اسماي الهي شد، «بسيط الحقيقة» و «صِرف الوجود» شد، آن مطالب را که هر عالِمي درک نميکند! فرمود اين برای ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ است، ما عرب و عجم داريم، اما قبيلهٴ عالم و قبيلهٴ جاهل که نداريم! قبيلهٴ عاقل و نژاد عاقل، يعني کسي که قيام او به عقل و علم باشد. اين آيه نوراني که فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادي﴾،[38] اين آيه قيام ميخواهد! يعني قائم به موعظه باشيد و قائم به فکر باشيد.
شما که در حوزهها هستيد هم ميبينيد که بعضيها در حدّ ـ يک مختصر، چند سال خارج ـ درس ميخوانند و بعد به دنبال امام جمعه و جماعت میروند، او ديگر جزء علماست؛ اما کسي باشد که بتواند کتاب بنويسد، فکري ارائه کند، مطلبي بياورد که جامعه او را قبول داشته باشد و چند سال کتاب درسي بشود، بشود علامه طباطبايي! بشود علامهٴ الغدير! بشود آقاي حکيم! اينها سه طلبه بودند! اين سه طلبه خوب درس خواندند و هرکدام به نوبهٴ خود کتابي نوشتند. اين مستمسک آقاي حکيم(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) يک کتاب فقهي مُتقني است، تقريرات که نيست! علّامه اميني ـ حشرش با علي بن ابيطالب(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) ـ کتاب آورده! مرحوم آقاي طباطبايي هم که اينچنين است! اينها سه طلبه بودند که در همين عصر ما بودند! بزرگان ما بودند! پس ميشود آدم اين کار را بکند، اينها ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ هستند! او در فقه ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ بود، او در کلام ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ بود و ايشان در تفسير و فلسفه ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ بود و خيليها هم جزء علما هستند؛ لذا قرآن کريم آنجا که جاي حسّاس است که اگر خواستي فکري بياوري که ساليان متمادي غذاي علمي حوزه باشد، عالم بودن و عاقل بودن کافي نيست، بلکه ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ و﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُون﴾.[39] اگر خواستيد جزء علماي عادي باشيد، بله ﴿يَعْلَمُونَ﴾ و ﴿يَعْقِلُون﴾[40] کافي است. قرآن کريم در جاي حسّاس، چه در مسئله عدل، چه در مسئله عقل و چه در مسئله علم، تعبير به قيام ميکند، ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ باشيد، «قَوَّامِ بِالْقِسْطِ» باشيد، قائم به عقل باشيد و قائم به علم باشيد که ـ إنشاءالله ـ تمام اين برکات نصيب حوزه بشود.