درس تفسیر آیت الله جوادی
94/10/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 1 تا 11 سوره زخرف
﴿حم (1) وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ (5) وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ (6) وَ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ (7) فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَي مَثَلُ الْأَوَّلِينَ (8) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (9) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ (11)﴾
سوره مبارکه «زخرف» که در مکه نازل شد، همانند «حواميم»[1] ششگانه ديگر ـ که جمعاً هفت «حم» هست ـ عناصر محوري آنها اصول دين است و ثقل مرکزي آنها وحي و نبوّت و همچنين تهديد کساني است که به معارف الهي ايمان نميآورند. تفاوت اين هفت «حم» در تعبيرات گوناگوني است که در آغاز اين سورههاست. اولين سوره که با «حم» شروع شد، سوره مبارکه «غافر» است؛ گرچه در سوره «زمر» سخن از تنزيل کتاب آمده؛ ولي «حم» در ابتدای آن نيست. در سوره «غافر» که همان سوره «مؤمن» است، با «حم» شروع شده است: ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ٭ غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ﴾.[2] بعد از سوره «غافر»، سوره مبارکه «فصّلت» است که در سوره «فصّلت» با «حم» شروع شده است: ﴿حم ٭ تَنزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ٭ كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾.[3] در سوره «فصّلت» از علم سخن به ميان آمده و در سوره «زخرف» از عقل سخن به ميان آمده است. قبلاً هم گذشت که علم نردبان و مقدمه عقل است، لکن در سوره مبارکه «فصّلت» نکتهاي است که اين معنا را تأمين ميکند که اين علم به عقل ميرسد؛ يک وقت است که ميفرمايد: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾،[4] بيش از اين را نميفهماند که يک عدّه عالم هستند، اما ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ خيلي از معارف را به همراه دارد که قبلاً در سوره «فصّلت» گذشت؛ قومي که ﴿يَعْلَمُونَ﴾ میباشند، يعني به علم قيام دارند. ما قوم عرب و عجم و تازي و فارسي و لُر و ترک داريم، اما قوم عالم که نداريم! اگر وصف است که ميگويند «العلماء» يا «يعلمون»، اما وقتي که فرمود: ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾؛ يعني اين گروه به علم قيام ميکنند، اين غير از علماست؛ زيرا علما درسهايي را خواندند، اما کسي که قائم به علم باشد، مثل قائم به قسط خيلي فرق ميکند. بين عادل با «قائم بالعدل» خيلي فرق است، قائم به قسط اصلاً قيام و حيات او به قسط و عدل است! اين ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ که در آيه سه سوره مبارکه «فصّلت» آمده است، يعني قيام اينها به علم است؛ اگر قيام اينها به علم است، مطابق همين سوره «زخرف» درميآيد که فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾. اگر کسي عالم بود، يک؛ و به علم خود قيام کرد، دو؛ اين عاقل ميشود، سه.
در آغاز سوره مبارکه «زخرف» که محل بحث است، فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾. بعد از سوره مبارکه «زخرف»، سوره «دخان» است که آن هم با «حم» شروع شده است: ﴿حم ٭ وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ ٭ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴾[5] همچنين بعد از آن، يعني بعد از سوره «دخان» سوره «جاثيه» است که فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾؛[6] قسمت مهم اين سُوَر عناصر ديني و اصول دين است که با اهتمام به وحي شروع ميشود و قهراً إنذار را هم به همراه دارد. پرسش: با علوم عقلی علم نظری مهم است يا عملی؟ پاسخ: اگر عاقل باشند؛ اول نظر هست، بعد به عمل ميرسند؛ يعني به شهود ميرسند. علمي که اينها پيدا ميکنند اول مفهوم است، بعد معتقد ميشوند و بعد از اعتقاد، کمکم علم مفهومي آنها علم مشهود ميشود و آن «علم الدراسة» اينها «علم الوراثة» ميشود، از اين به بعد ميشوند: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[7] که قبلاً بحث آن گذشت.
فرق ارث مادّي و ارث معنوي اين است که در ارث مادّي تا مورِّث نميرد چيزي به وارث نميرسد؛ ولي در ارث معنوي تا وارث نميرد چيزي از مورّث به او نميرسد، اينکه فرمود: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[8] همين است. اگر کسي از شهوت و غضب مُرد سهمي از ارث ميبرد. اگر مال باشد مورّث بايد بميرد تا وارث سهمي ببرد، اگر علم و معرفت باشد، شخص عالم بايد بميرد تا چيزي از انبيا نصيب او بشود. اين «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» که دستور دادند همين است! «زِنُوا أَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا»،[9] «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»، آن وقت اگر به عقل قيام کرد، «علم الدّراسة» او به «علم الوراثة» ميرسد، فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾.
بعد فرمود کساني که انبيا را استهزاء کردند، آگاه باشند که ما برتر از اينها و مهمتر از اينها را از بين برديم، چه رسد به خود اينها: ﴿فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِينَ﴾؛ اينها که «بَطش» و قدرتي دارند، ما اشدّ از اينها را از بين برديم، چه رسد به خود اينها! اين سه ـ چهار مرحله بود که يکي در سوره مبارکه «محمد»(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است، يکي در همين سوره «زخرف»، يکي در سوره «سبأ» و يکي هم در سوره «عنکبوت». اين مراحل برای افرادي که ﴿مِعْشَارَ مَا آتَيْنَا﴾[10] را ندارند گفته شد، بعد به قارون رسيديم که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ﴾،[11] بعد در جريان قارون هم فرمود که ما قبل از قارون کساني را از بين برديم که ﴿أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوَالاً﴾[12] از او هم قويتر و سرمايهدارتر بودند، تا برسد به جريان «عاد» و امثال «عاد» که میفرمايد اينها کساني بودند که ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾؛ خانهها و قصرهايي که اينها داشتند نمونه آن در روي زمين نبود. وقتي خداي سبحان درباره قومي اين چنين بگويد که طرز زندگي و ساختمان اينها روي کره زمين بيسابقه و بيمانند است، معلوم ميشود که خيلي مقتدر هستند: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾.[13]
در اين بخش فرمود که اينها در خالقيت موحّد هستند و در ربوبيت مشرک میباشند و مشکل دارند؛ به همان دليل که در خالقيت موحّد هستند، به همان دليل بايد در ربوبيت هم موحّد باشند، آيه نُه اين است: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾، اينها اين اعتراف را دارند و اين حق است که بعد ميشود «جدال أحسن»؛ يعني وقتي مقدمات يک قياس حق بود، يک؛ و مورد قبول مخاطب بود، دو؛ از آن مخاطب اگر از صبغهٴ مقبولي او کمک گرفته بشود و نه صبغهٴ معقولي او، ميشود «جدال أحسن» و اگر از صبغهٴ معقولي او مدد گرفته بشود، ميشود برهان که: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾.[14]
از وجود مبارک امام عسکري(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) سؤال کردند که آيا پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) «جدال أحسن» کرد؟ فرمود بله يقيناً کرد، براي اينکه خدا امر کرده و فرمود: ﴿جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾، بعد آن بخش پاياني سوره مبارکه «يس» را به عنوان نمونه «جدال أحسن» ذکر ميکند؛ فرمود شما که قائل هستيد ذات اقدس الهي اين انسانها را آفريد و از هيچ آفريد، چون مادّهاي که در کار نبود، حالا که مُردند اگر دوباره بخواهد اينها را جمع کند و زنده کند که خيلي آسان است! روح که از بين نميرود و بدن آنها هم که ذرّات آن در عالم هست، پس دوباره بخواهد اينها را جمع کند که مشکلي ندارد: ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾،[15] اين ميشود «جدال أحسن»، براي اينکه شما که قبول کرديد اولين بار خدا اينها را آفريد، براي بار دوم هم اينها را ميآفريند؛[16] اينجا برهاني براي توحيد خالقيت اقامه نکرد، چون مورد قبول هست: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾، اين «کَان تامّه» را قبول دارند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾.[17] اينکه از «کَان تامّه» خبر ميدهد که «کلّ ما صدق عليه أنه شیء و هو مخلوق الله سبحانه و تعالي»، اين مورد قبول آنهاست که ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛ اما از آن به بعد مشکل دارند که چه کسي بايد اينها را بپروراند؟ از اين جهت اينها گرفتار ﴿أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُون﴾[18] شدند؛ اداره انسان، اداره دريا، اداره صحرا، اداره فرشته، اداره حيوان، اداره نبات و اداره جماد به عهده کيست؟ اينها در ربوبيت مشرک بودند و گرفتار ﴿أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُون﴾ شدند. فرمود شما که اصل «کَان تامّه» را قبول کرديد، اين را هم بايد قبول کنيد! اين ﴿الَّذِي﴾ کلام آنهاست، نه وصف آنها؛ اينچنين نيست که «لَيَقُولُنَّ، خَلَقَهُنَّ، الْعَزِيز، الْعَلِيم، الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ» اينطور نيست، بلکه ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾ که اين تمام شد، از اين به بعد کلام خداست. اين عزيزِ عليمي که شما باور داريد، آن کسي است که ﴿جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ مَهْداً﴾؛ او زمين را گهوارهگونه براي شما قرار داده و اين را خوب اداره ميکند. درست است که زمين را خلق کرد و شما را خلق کرد؛ اما طوري زمين را آفريد که تمام نيازهاي شما را برطرف ميکند، اين يک؛ ﴿وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً﴾؛ راههاي فراواني بين کوهها، در لابهلاي کوهها و در بستر دشتها براي شما قرار داد، دو؛ اين نظم را آفريد تا ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ که به ربوبيّت خدا پي ببريد.
دو تعبير در اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ هست: يکي اينکه ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ به مقاصد، به سرزمين و به اهداف خودتان هدايت بشويد، طوري زمين و راههاي زمين را منظم کرد تا شما به اهداف خود برسيد؛ معناي ديگر ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ اين است که شما با ربوبيّت خدا هدايت بشويد. سيدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) اين معناي اول را أظهر ميدانند؛ يعني زمين را گهوارهگونه براي شما قرار داد که آماده باشد براي زيست شما، راههاي فراواني هم در زمين قرار داد که شما بتوانيد سفر کنيد، تجارت کنيد و مانند آن؛ اين «﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ الي اهدافکم و مقاصدکم».[19] لکن قرآن کريم وقتي اينگونه از معارف را نقل ميکند، دو تعبير دارد: يک تعبيرش اين است که ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ و تعبير ديگر اين است که ﴿يَهْتَدُونَ﴾[20] «لعلّ» در آن نيست. آن تعبيری که دارد ما اين کار را کرديم تا شما به مقصد برسيد، اين ظاهرش همان مقاصد دنيايي و اهداف دنيايي است که در سوره مبارکه «نحل» بين هر دو جمع کرد. آنجايي که ميفرمايد: ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ ناظر به مسائل توحيد است؛ يعني به توحيد ربوبي بار يابيد. در سوره مبارکه «نحل» بين هر دو جمع کرد، يک جا با «لعلّ» است و يک جا بي«لعلّ»؛ آيه پانزده و شانزده سوره مبارکه «نحل» اين است: ﴿وَ أَلْقَي فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ﴾، «رواسي» جمع «راسيه» است؛ يعني کوهها را به عنوان ميخ زمين قرار داد که جلوي لرزش زمين را بگيرد، همان بيان نوراني حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است در همان خطبه نهجالبلاغه که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ»،[21] «مَيدان» يعني اضطراب؛ فرمود با اين کوهها زمين را ميخکوب کرد. «وَتَدْ» يعني ميخ، «وَتَّدَ» يعني ميخکوب کرد، با چه چيز؟ با اين صخرههاي بزرگ و کوههاي سنگي. «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ»، چه چيزي را؟ «مَيَدَانَ أَرْضِهِ»؛ يعني اضطراب زمين را با ميخکوب کردن زمين جلوگيري کرد که آن نظم است. اينجا فرمود: ﴿وَ أَلْقَي فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ﴾؛ يعني مبادا «مَيد» و لرزه در شما ايجاد بکند! اينکه فرمود: ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا﴾؛[22] يعني مبادا! اينجا هم ﴿أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ﴾؛ مبادا «مَيد» و «مَيدان» و اضطرابي دامنگير شما شود! ﴿وَ أَنْهَاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾[23] که به توحيد برسيد و با «لعلّ» است، از اين به بعد فرمود: ﴿وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾؛ ما ستارهها و علامتهاي سپهري و نجومي را قرار داديم تا اينها هدايت بشوند. در سفرهاي صحرايي، دريايي، خشکي و الآن هوايي، اينها به وسيله ستارهها و قطب راه را پيدا ميکنند، اينجا هدايت به اهداف و مقاصد است. ميبينيد در آيه شانزده سخن از «لعلّ» نيست، در آيه پانزده که سخن از دعوت به توحيد است سخن از «لعلّ» است، پس هر جا که فرمود اين کار را کرديم تا هدايت بشويد، معلوم ميشود که اهداف دنيايي منظور است؛ يعني به مقصدتان برسيد. ما اين ستارهها را شفّاف و روشن کرديم، نظم خاص به ستارهها داديم، قطب مشخص است، خط استوا مشخص است، شرق مشخص است، غرب مشخص است، تمام سفرهاي شما با همين ستارههاست؛ الآن هم تمام سفرهاي هوايي هواپيماها با اين ستارهها و قطب تنظيم ميشود، کشتيها هم همينطور است؛ حالا سفرهاي زميني که مهم نيست، اين با ساعت و اينها تنظيم ميشود، وگرنه سفرهاي فضايي و سفرهاي دريايي اينها همه با قطب و ستاره و مانند اينها تنظيم ميشود، سابق هم همينطور بود. اينکه در آيه محل بحث ـ آيه ده ـ فرمود: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾؛ يعني به توحيد الهي برسيد، نه به ديار و مقصد و محل کارتان برسيد! آنجايي که نظر اين است که به شهرهايتان و به محل کارتان به سفرهايتان برسيد، ديگر «لعلّ» ندارد؛ اما آنجا که سخن از دعوت به توحيد است، «لعلّ» را دارد. شما نميدانم اين برنامه «آسمان شب» را که شبکه چهار پخش ميکند ميبينيد يا نه؟ يک بحث علمي است، اين بحث دقيقي که اينها درباره کيوان کردند و اين ستاره زحل و غير زحل را بررسي کردند، آدم تعجّب ميکند! ميگويند که خودبهخود جوشيد و اينطور شد! اين نظم «محيّرالعقول» را شما داريد ميبينيد! اين نظمي که از هيچ دانشمندي ساخته نيست، بعد ميگوييد که خوبهخود جوشيد اينطور شد؟!
اين بيان نوراني حضرت سيدالشهداء در دعاي «عرفه» است که فرمود: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاك عَلَيْهَا»،[24] اين جمله انشائي نيست نفرين نيست، اين جملهٴ خبريه است؛ يعني آنکه تو را نميبيند کور است! اين نظم دقيقِ رياضيِ علميِ «محيّرالعقول» خودبهخود پيدا شد؟! ببينيد! غرق شدن در معرفتشناسي حسّي و تجربهٴ حسّي اين خطر را دارد! تجربه حسّي به پشتوانه تجريد عقلي حجّت است، اگر ما تجريد عقلي را از پشتوانه بودنِ تجربه حسّي برداريم، علم طبّ و کشاورزي و دامداري نميتوانند که علم باشند، همان قضاياي شخصي هستند. يک طبيب به هر حال ده مورد، صد مورد يا هزار مورد را دربارهٴ شهر خودش تجربه کرده، او چگونه ميتواند سر بلند کند و بگويد که در مشرق عالم، مغرب عالم، شمال و جنوب عالم اين دارو مؤثّر است، از کجا ميتواند بگويد؟! او که تجربه نکرده است! سند اين حرف علمي او آن تجريد عقلي است، ميگويد من اينها را تجربه کردم، يک؛ «حکم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد»،[25] اين دو؛ اينها همه انسان هستند، ساختار بدني اينها شبيه هم است، دستگاه گوارش اينها شبيه هم است، جريان فشار خون اينها شبيه هم است، پيوند قلب با ساير اعضا شبيه هم است، پس اينها امثال میباشند، اين يک؛ «حکم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد»، اين دو؛ لذا ميگويد اين دارويي که من براي صد نفر يا هزار نفر آزمايش کردم و جواب داد، براي مردم مشرق عالم و مغرب عالم هم اثر دارد، اين حرف علمي را او به استناد آن قانون تجريد عقلي دارد ميگويد، آن را که تجربه نکرده! کشاورزي اينطور است، دامداري اينطور است، نجوم و سپهرشناسي هم اينطور است. ما اگر اين پشتوانه تجريد عقلي را از تجربه حسي برداريم، تمام ساختار علمي فرو ميريزد؛ ما ديگر علمي نخواهيم داشت! چون همه اينها قضاياي شخصي هستند. شما در منطق ملاحظه فرموديد که قضاياي شخصي در علوم هيچ اعتباري ندارد؛ زيد اينطور گفت، عمرو آنطور رفت يا بکر اينطور شد، اينها قضاياي شخصي میباشند و قضاياي شخصي هم مخصوص خودمان است! قدري بايد بالاتر بياييم که قضاياي خارجيه است، قدري بالاتر و نهايي بيايم که قضاياي حقيقيه است تا بشود علم و قضيه اگر بخواهد خارجي بشود و بخواهد حقيقي بشود، الّا و لابد بايد با دخالت عقل باشد، نه دخالت حِسّ. اينها اين نظم «محيّرالعقول» را ميبينند، با اين حال ميگويند که خودبهخود پيدا شد!
اين بيان نوراني سيد الشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) که فرمود کسي که تو را نميبيند کور است، به هر حال يک کور دارد گزارش ميدهد. فرمود ما اين کار را کرديم ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾، پس آنجايي که دارد ﴿وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾؛ يعني آيه شانزده سوره مبارکه «نحل» که فرمود: ﴿وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾، اين ﴿يَهْتَدُونَ﴾ يعني به سفرها وحضرهايشان ميرسند، به خانهها و تجارتشان ميرسند که اين يک امر دنيايي است، اما آنجايي که دارد: ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ اين ناظر به معارف توحيدي است. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، اين امر عادي است، الآن هر کسي با ستاره، با شمس يا با قمر اين راه را پيدا ميکند، ديگر راه عادي بشر همين است. آفتاب که از اين طرف درآمده ميفهمد که شرق است يا وقتي اين طرف غروب کرده ميفهمد غرب است. پرسش:.؟ پاسخ: نه، حالا گاهي ممکن است کسي اشتباه بکند؛ ولي به هر حال با اين سه راه ميفهمند که مشرق و مغرب کجاست يا شمال و جنوب کجاست، اينها ديگر روشن است؛ بيّنات آن براي عموم مردم است، ظرائف و لطايف آن هم براي رياضيدان و منجّمان و سپهرشناسان است. اين ﴿وَ الَّذِي﴾ هم باز کلام خداست، نه اعتراف آنها ﴿وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾، آن خدايي که «کَان تامّه» را آفريد ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾، «کَان ناقصه» را هم او تنظيم کرد که فرمود: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ اين ناظر به «کَان ناقصه» است و مسئله توحيد هم طبق دو برهاني که قبلاً بحث آن گذشت الّا و لابد به خلقت برميگردد؛ يعني اگر شما قبول کرديد که هر چيزي را خدا خلق ميکند و غير از خدا خالقي نيست، حتماً بايد بپذيريد که غير از خدا «ربّ» و پروردگاري نيست، چرا؟ چون «تدبير»، «تربيب»، «ربوبيت» «أَوْ مَا شِئْتَ فَسَمّه» الّا و لابد يا عين خلقت است يا به خلقت برميگردد و ملازم خلقت است، چرا؟ چون وقتي که تدبير ميکند، ـ آيه بعد همين است ـ يعني چيزي را به اين درخت عطا ميکند؛ وقتي تدبير ميکند، چيزي را به حيوان يا انسان يا درخت ميدهد که اين رشد ميکند، اگر شيئي را به درخت و حيوان و انسان ميدهد، يعني آن شیء را ايجاد ميکند و به اين عطا ميکند، پس هر ربوبيتي به خلقت برميگردد، تا يک کمال و نعمتي را ايجاد نکند و به اين متنعّم ندهد، اين رشد نميکند، اين دليل اول؛ دليل دوم اين است که کلّ اين نظام را شما قبول کرديد که اصل آن را خدا آفريد، کسي ميتواند اينها را بپروراند که از هويّت و هستي اينها باخبر باشد، چه کسي آگاه به هويت و حقايق عالم و اسرار عالم است تا بتواند آنها را اداره کند؟ هيچکس جز خالق اشيا عالم به حقيقت و هويت و درون اشيا نيست تا او را بتواند بپروراند. اگر کسي خواست انسان را بپروراند، بايد از هويت انسان باخبر باشد! کسي خواست درختي را بپروراند، بايد از هويت اين درخت که اين درخت بايد چه تغذيهاي بکند، با چه چيزي رشد ميکند، چه چيزي داروي آن است و چه چيزي درمان آن است، بايد باخبر باشد تا بتواند آن را اداره کند. پس مدبّر درخت حتماً همان آفريدگار درخت بايد باشد، اين براساس تلازمي است که بين ربوبيّت و خلقت است. برهان اول حدّ وسط آن اين است که ربوبيّت به خلقت برميگردد، برهان دوم حدّ وسط آن تلازم بين خلقت و ربوبيّت است. فرمود: ﴿وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾؛ باران را نازل ميکند، منظور از اين «سماء» جوّ است. در اين دعاي نوراني «جوشن کبير» هست که «يَا مَنْ لَهُ الْهَوَاءُ وَ الْفَضَا»،[26] اين يکي از جملههاي نوراني همين «جوشن کبير» است. «سماء» يعني فضا، نه آسماني که معروف است: ﴿وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ﴾، به اندازه! در باب نزول باران هم ملاحظه فرموديد که فرمود بعد از اينکه ابرها باردار شدند و بخواهند بارشان را به صورت تگرگ يا برف يا باران و مانند آن بر زمين بگذارند، ما براي اينها رَحِم درست ميکنيم که اينها غربالي نبارند، بلکه از رَحِم اينها قطره قطره نازل بشود: ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾؛[27] از لابهلاي اينها ميآيد، وگرنه دهنهٴ اينها را باز کنيم و مانند شلنگ ببارد، ديگر چيزي نميماند! نه مزرعي ميماند و نه مرتعي! مانند شلنگی برف و باران بيايد، همه جا که ميشود سيل! فرمود بعد از رحِمسازي، قطره قطره و از لابهلاي اينها قطرات نازل ميشود: ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾؛ از لابهلاي آن. اينجا هم فرمود: ﴿بِقَدَرٍ﴾ به اندازه مشخص، بعد فرمود: ﴿فَأَنشَرْنَا﴾، اگر اين کلام آنها بود که نميگفت ما ﴿أَنشَرْنَا﴾، ميگفت «انشر» يا «ينشر». میبينيد که در آيه قبلي فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾، اگر اين جمله بعدي هم کلام آنها بود، همانطوري که در ﴿جَعَلَ﴾ فعل ماضي آمده: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ﴾، يک؛ ﴿وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً﴾، دو؛ اينجا هم میگفت: «فانشر»، نه ﴿فَأَنشَرْنَا﴾، اين يک شاهد و شاهد ديگر هم آن ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ است؛ آنها که نميگويند خدا اين کار را کرده ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ به توحيد ربوبي! پس يک شاهد در آن ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ است و شاهد ديگر هم در ﴿فَأَنشَرْنَا﴾ است، نگفت «انشر»، فرمود ما اين کار را کرديم؛ معلوم ميشود که کلام «کلام الله» است. ﴿وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً﴾؛ ما زمين را اگر خواب باشد بيدار ميکنيم و اگر مرده باشد زنده ميکنيم. ميبينيد که درختها در زمستان خواب هستند، مرده نيستند، اگر مرده باشند که خشک ميشوند؛ اينها خواب هستند. بعضي از درختان در زمستان بيدارند، ولي رشدي ندارند؛ مثل مرکّبات، درخت پرتقال، نارنگي، نارنج و بعضي از درختهاي ديگر زمستان بيدارند؛ يعني خواب اندکي ممکن است داشته باشند، اما رشد و تغذيهاي کنند نيست؛ ولي سبز هستند، اينکه برگهايشان سبز است، برگ ريخته نميشود و خزاني ندارند، براي اين است که بيدار هستند. اما آنها که خواب هستند مثل درختهاي ديگر، همين که بهار شد اينها را بيدار ميکند؛ اما آن خاکهاي اطراف اين درخت، آن کودهاي اطراف اين درخت و آن آبهاي اطراف اين درخت اينها مردهاند، گرچه در تمام اينها موجودات ريز مانند ميکروبها سر جاي خودشان محفوظ هستند؛ ولي در هر حال اين خاک و آب و کود و اينها مردهاند. اين زمينِ مرده به وسيله همين درختي که در کنار اوست جذب ميشود، همين خاک، همين کود و همين آب، ميشود خوشه و شاخهٴ سبز، زمين زنده ميشود!
کم نيست آياتي که ميفرمايد: ﴿يُحْيِي الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾،[28] اين ﴿يُحْيِي الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ غير از احيا به معناي «ايقاض نائم» است. آن درختها خوابيدهاند، خدا اينها را در بهار بيدار ميکند؛ آن خاکهاي اطراف و زمين مرده است، به وسيله همين گياهها خدا آنها را زنده ميکند. جريان «احياي موتا» سندي است براي مسئله معاد؛ لذا فرمود ما مرده را زنده ميکنيم، چه اينکه البته خوابيده را هم بيدار ميکنند: ﴿بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ﴾، اين ﴿تُخْرَجُونَ﴾ گفتن نشان ميدهد که کلام، کلام خداست و نه کلام آنها، چون آنها که معاد را نميپذيرفتند؛ آنها ميگفتند: ﴿ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾،[29] ما که در زمين ميرويم گُم ميشويم، اينها که احساس پوچي ميکنند براي همين جهت است که خيال ميکنند مرگ پوسيدن است. قرآن کريم آمده که بفرمايد مرگ از پوست به در آمدن است، پوسيدن نيست و آن نکته فاخر قرآن اين است که انسان مرگ را ميميراند، نه مرگ انسان را بميراند! انسان يک موجود اَبدي است! حالا ـ إنشاءالله ـ آن بحث معاد که روشن بشود، معلوم ميشود که در فرهنگ قرآن انسان است که مرگ را ميميراند؛ وقتی وارد برزخ ميشود، او هست و مرگ نيست؛ وارد ساهره قيامت ميشود، او هست و مرگ نيست؛ وارد بهشت ميشود ـ إنشاءالله ـ او هست و مرگ نيست و براي ابد ميماند، پس مرگ را أماته کرده است. اگر انسان مرگ را ميميراند، بايد در مصاف آماده باشد که به آساني مرگ را بميراند، وگرنه با دشواري روبهروست! فرمود همانطوري که ما زمين مرده را زنده ميکنيم، شما هم که مُرديد، شما را هم اين چنين زنده ميکنيم: ﴿كَذلِكَ تُخْرَجُونَ﴾. بنابراين اين جمله آيه ده نميتواند تتمهٴ حرفهاي آنها باشد، جواب آنها هم اين است که هم «کَان تامّه» را ذات اقدس الهي آفريد، هم «کَان ناقصه» را و هر دو قسم را ذات اقدس الهي به آنها داد.
نکته مهم آن است که در آيه سوم فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و بعد در آيه چهارم فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾، حالا اين قرآن به صورت «عربيّ مبين» درآمده است تا بشر تعقّل کند، آيا بشر ميفهمد يا نميفهمد؟ اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ آيا به فعليت ميرسد يا نميرسد؟ يقيناً به فعليت ميرسد! حالا «بالجمله» نشد، «في الجمله» که هست! اگر همه نرسند، يک عدّه يقيناً ميرسند، چه اينکه قرآن کريم از يک عدّه به عظمت و به نيکي و به علم ـ ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ﴾،[30] ﴿لِقٌوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[31] و مانند اينها ـ ياد کرده است. اينها وقتي ميفهمند، آيا اين «عربيّ مبين» مطابق با آن «عَليّ حَکيم» است يا نه؟ اگر بگوييد ـ خداي ناکرده ـ مطابق نيست، پس محتواي قرآن تنزّل يافتهٴ آن «عليّ حَکيم» نخواهد بود، چون از آنجا تنزّل کرده است؛ اگر مطابق با آن است «کَما هُوَ الحقّ»، پس انسان «عليّ حَکيم» را ميفهمد. اين سؤال، همانطور که پاسخ آن را سيدناالاستاد اشاره کردند، ميفرمايند شما اگر مسئله تنزّل را بررسي کنيد، خوب مييابيد که اين مرحلهٴ نازل همان نيست که بالا آمده، اين متنزّل است؛[32] مثل اينکه يک مطلب عقلي را که شما در عاقلهٴ خود ترسيم کرديد و آن را بعد به صورت فارسي يا عربي تنظيم ميکنيد، اين مفهوم است، در حالی که آن يک ملکهٴ وجودي است و مفهوم نيست، يک حقيقت نوري است. اگر فقيهي آن ملکهٴ اجتهاد خود را به صورت يک رساله و کتاب درآورد، آنچه به صورت رساله و کتاب درآمده است يک سلسله مفاهيم است و آنچه در نورانيّت قلب او هست، يک حقيقت وجودي است، مفهوم نيست! اين چگونه ميشود که با آن مطابق باشد؟ اين مثال است و آن مُمثّل است، اين تنزّل يافته آن است؛ آنطوري که يک استاد ميرود پاي تخته و مَثَل ميزند، مَثَل رقيق شده آن مُمثّل است، نقل آن نيست تا بگوييد مطابق با آن است يا مطابق با آن نيست! نميشود گفت که اين کتابهاي فقهي مرحوم صاحب جواهر مطابق با ملکه اجتهاد اوست يا نه؟ اين جاي مطابقه نيست! اين لفظ است و مفهوم، در حالی که آن ملکهٴ نوري است، چه چيزی مطابق با اوست؟ هرگز ملکهٴ اجتهاد با مفهوم سنجيده نميشود، براي اينکه اين مثالِ آن مُمثّل است، اين تجلّيِ آن مُتجلّي است، اين حکايت از آن ميکند و آيتِ اوست! الآن يک چَمن آيتِ هنرمندي آن باغبان است؛ آن هنر است و اين چَمَن است، چَمن مطابق با اوست يعني چه؟ تا شما بگوييد اگر نباشد کذب است و اگر باشد صدق است. صدق و کذب برای خبر است، اين مَثل و آيت است، آيت که خبر نيست تا شما بگوييد يا مطابق است يا مطابق نيست. بله مطابق هست، اما تطابق مثال با مُمثّل است، تطابق «آية» با «ذيالآية» است. يک هنرمند ماهري که باغ و چَمن خوبي را درست کرد، آيا اين مطابق با هنر باغداري او هست يا نه؟ بله هست! اما از او حکايت میکند يعني چه؟ آن يک ملکهٴ وجودي است و اين يک فعل خارجي است، اين فعل خارجي آيت و نشانِ آن قدرت فکري و قدرت عقلي است. اين مرحلهٴ نازلهٴ «عربیّ مبين» که ما در خدمت آن هستيم، اين براي آن «عَليّ حکيم» مَثل هست؛ لذا در عين حال که مَثل هست، اين قابل تعقّل هست و آن قابل تعقّل نيست.