درس تفسیر آیت الله جوادی
94/09/28
بسم الله الرحمن الرحیم
: تفسير آيات 1 تا 7 سوره زخرف
﴿حم (1) وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ (5) وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ (6) وَ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ (7) فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِينَ﴾.
سوره مبارکه «زخرف» که جزء «حَوامِيم سَبْعَة»[1] است در مکه نازل شد و محور اصلي آن هم اصول دين، مخصوصاً تبيين وحي و نبوّت است. سورههايي که در مکه نازل ميشدند، معمولاً درباره اصول دين و خطوط کلّي فقه و اخلاق بود. تعبير احکام فقهي جزئي و حکومت و جهاد و مانند آن در سُور مکي نيست؛ لذا عنوان ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾[2] معمولاً در سورههاي مکي نيست، بلکه در مدينه است که مؤمنان تمدّن و جامعهاي پيدا کردند، در سورههاي مدني عنوان ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ مطرح است؛ ولي در سورههاي مکّي معمولاً ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ نيست. تعبيرهاي قرآن کريم گاهي به صورت ﴿يا أَيُّهَا النَّاس﴾[3] است، ﴿يا أَهْلَ الْكِتاب﴾[4] است، ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ است، ﴿يا أُولِي الْأَبْصار﴾[5] است، ﴿يَا أُولِي الْأَلْبَاب﴾[6] و ﴿لِأُولِي النُّهي﴾[7] و مانند آن است که برجستهترين آنها همان ﴿أُولِي الْأَلْباب﴾ و ﴿لِأُولِي النُّهي﴾ و مانند آن است، البته تعبيراتي که مربوط به انبيا و اولياست جداست: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِي﴾،[8] ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُول﴾[9] و مانند آن.
در سوره مبارکهٴ «زخرف» که آغاز آن ﴿حم﴾ است و اين حروف مقطعه در اول قرآن ـ سوره مبارکه «بقره» بحث آن ـ گذشت، سوگند خدا به کتاب مبين است که فرمود به کتاب مبين سوگند! قَسمهاي قرآن همان طوري که قبلاً ملاحظه فرموديد، در برابر «بيّنه» نيست. معمولاً قَسم در محاکم دنيايي در مقابل «بيّنه» است؛ اگر کسي منکر است سوگند ياد ميکند و اگر کسي مدّعي است «بيّنه» اقامه ميکند که «الْبَيِّنَةُ عَلَی الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَی مَنْ أَنْكَر»،[10] در محاکم قضايي «بيّنه» در مقابل «يمين» و «يمين» در مقابل «بيّنه» است؛ ولي سوگندهاي قرآن کريم به خود «بيّنه» است، نه در مقابل «بيّنه». اگر کسي در يک جاي تاريکي ادعا کند که مثلاً روز شد، او بايد دليل بياورد و اگر دليلي نداشت سوگند ياد ميکند، سوگند ياد ميکند که الآن روز هست؛ ولي اگر کسي در فضاي باز در زير آسمان و در برابر آفتاب ادعا کرد که الآن روز است، اين شخص ميتواند به خود آفتاب سوگند ياد کند و بگويد که به اين آفتاب قَسم الآن روز است. اين «يمين» در مقابل «بيّنه» نيست، به خودِ «بيّنه» است. قَسمهاي قرآن اينچنين است که خدا سوگند ياد ميکند، به خود «بيّنه» سوگند ياد ميکند، نه در قبال «بيّنه» باشد؛ به چيزي سوگند ياد ميکند که اگر آن درست بررسي بشود مطلب به مقصد ميرسد و انسان مطلب را ميفهمد. خدا به قرآن سوگند ياد کرد و اينکه به قرآن سوگند ياد کرد، يعني به يک کتاب علمي و برهاني سوگند ياد کرد. اگر کسي با برهان و با استدلال و با معجزه سر و کار دارد، اين کتاب براي او مشکل نيست و همه مشکلات او را حلّ ميکند. نه تنها قرآن معجزهٴ قطعي است، بلکه معجزهاي است مُبين! اينکه قرآن مُبين است، تبيين ميکند و بيان ميکند، يعني مطلب را به قدري شفّاف و روشن ميکند که جا براي هيچ شکي نيست؛ لذا جمعبندي اينگونه از سوگندها اين است که ﴿ الم ٭ ذٰلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيه﴾؛[11] اين شکبردار نيست، چرا؟ چون آن قدر شفّاف مدّعا را با برهان ارائه ميکند که جا براي شک نيست.
اين قرآن «بيان» و «مُبين» است؛ به چه چيزي ميگويند «بيان»؟ به چه چيزي ميگويند «مُبين»؟ آن کسي که ادعايي دارد، يک؛ حرفهاي او و ادلّه او «بيان» است، دو؛ «بيان» يعني چه؟ يعني آن مطلب اوّل مرز آن مستقل است، اين مطلب دوّم هم مرز آن مستقل است، بين اينها بينونت و جدايي است، اين فلّهاي حرف نميزند، مخلوط حرف نميزند، مُجمل و گنگ حرف نميزند، هر چيزي را شفّاف ميگويد، اولي که تمام شد، دومي را شروع ميکند؛ لذا اوّلي و دومي «بيان» است، چون بين اوّل و دوم، بين دوم و اوّل کاملاً بينونت است، جدايي است؛ اينطور نيست که قدري از اوّل را در دوم بگويد و قدري از دوم را در اوّل بگويد، اينکه «بيان» نشد! «بيان» و «تبيين» يعني جدا کردنِ مطلب از هم؛ مدّعا را از دليل جدا کند، صغريٰ را از کبريٰ جدا کند و نتيجه را در کنار آنها ذکر کند. اگر برهان است، نتيجهٴ اين برهان را همين جا ذکر ميکند و آن وقت وارد مطلب بعدي ميشود که اين ميشود «بيان». اگر مطلب اول گويا نبود، اين «بيان» نداشت، براي اينکه بايد بينونت و جدايي باشد؛ بيگانهاي را شما اينجا راه دادي، اينکه بينونت نيست! آشنا را آشنا و بيگانه را بيگانه. قرآن کتابي است «بيان»، «مبين»، يعني هر مطلبي را به نصاب خاص خود ميرساند، وقتي اين تمام شد وارد مطلب بعدي ميشود، اين ميشود «بيان». اگر بينونت، شکاف و مرزبندي نباشد، ميشود مبهم. گفتار انساني که نيست! ذات اقدس الهي در سوره مبارکه «الرحمن» فرمود ما به انسان «بيان» ياد داديم، چه زمانی؟ بعد از اينکه انسان را خلق کرديم، چه زمانی؟ بعد از اينکه به او قرآن ياد داديم. تا قرآن نباشد انسان نيست، تا انسان نباشد بيان نيست: ﴿الرَّحْمَانُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْانسَنَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾،[12] «انسان» در مقام سوم است، «بيان» در مقام چهارم است، «قرآن» در مقام دوم است و «الله» در مقام اوّل؛ اگر جامعهاي را خدا «قرآن» ياد داد، آنها ميشوند «انسان» و اگر انسان شدند، سخن اينها ميشود «بيان»، اگر حرف کسي گويا نبود و مُبهم بود، او «بَهيمِة» است؛ «بَهيمِة» را چرا «بَهيمِة» ميگويند؟ چون کارش مبهم است، معلوم نيست چه دارد ميگويد؟ مدام جيغ ميکشد! آن که آهنگ و صداي او برهاني نيست، مُبهمگوست، وقتي مبهمگو بود ميشود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾.[13] اين نظم طبيعي که قرآن کريم در سوره «الرحمن» اعلام کرد، براي اين است که کسي سخن او بيان است که انسان باشد، کسي انسان است که در محضر قرآن باشد، کسي قرآن بفهم است که با صاحب قرآن رابطه داشته باشد! ﴿الرَّحْمَانُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْانسَنَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾، خود کتاب هم میشود کتاب «مُبين»؛ يعني ما حرف مبهم نداريم، چون مبهم نداريم ﴿لَا رَيْبَ فِيه﴾ است. اگر ميگويد: ﴿لَا رَيْبَ فِيه﴾، براي اين است که تمام مدّعاهاي او مرزبندي شده است، تمام ادلّه او مرزبندي شده است، بينونت بين اين ادلّه هست، بينونت بين آن مدّعاها هست که قهراً ميشود «کتاب مُبين»؛ لذا فرمود من به «قرآن مُبين» قَسم ياد ميکنم که اينها حق است. پرسش: اگر ما قائل به بطن میشديم، اينها از بين میرفت و مبهم میشد؟ پاسخ: نه، بطن برای کسي است که در آن مرحله زندگي ميکند. اگر کسي بالا رفته است براي او «بيان» است، اگر کسي بالا نرفت و مستمع آن حرف نبود، در مراحل مياني بود براي او بيان است، اگر در مراحل مياني نبود و در مراحل نازله بود براي او بيان است. در همين آغاز سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾، اما ﴿وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَليِّ حَكِيمٌ﴾، آنجا «عَليِّ حَکِيم» است، نه عبري است و نه عربي، چون سخن از لفظ نيست؛ يک سلسله حقايق و مطالبي است در نزد خداي سبحان که عُلوّ و حکمت دارد، متقن و محکم است: ﴿وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَليٌٌٌّّّ حَكِيمٌ﴾، بعد اين «عَليِّ حَکِيم» را ما تنزّل داديم که بحثهاي آن قبلاً هم گذشت که قرآن را به عنوان «حَبل متين» خدا به زمين آويخت، نه انداخت! تنزيل و انزال قرآن از سنخ انزال بارشها و تگرگها و برفها و بارانها نيست، خدا اين امور را به زمين مياندازد؛ اما قرآن را که نازل کرد، به زمين نينداخت، بلکه به زمين آويخت. اين «حَبل متين» است. اينکه به ما گفتند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾،[14] اگر «حَبل» به يک سقف بلندِ مستحکم بسته نباشد، مشکل خودش را حلّ نميکند. اين طنابهايي که در کنار مغازهها افتاده است، اعتصام به اينها چه سودی دارد؟ اينکه خودش يک جا افتاده! «حَبل»ي اعتصام به آن سودآور است که به جاي بلند و مستحکمي بسته باشد و انسان ميتواند آن را بگيرد و بالا برود، وگرنه اگر «حَبل» به جايي بسته نباشد و از جاي بلندي آويخته نباشد اعتصام به آن چه سودی دارد؟ قرآن را به زمين نينداخت ـ چه تعبير انزال و چه تعبير تنزيل ـ بلکه قرآن را به زمين آويخت؛ منتها اين «حَبل متين» تار و پودي دارد، تار آن قرآن ناطق است و پود آن قرآن صامت است؛ يکي اين قرآن است و ديگری عترت است که «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»،[15] آن وقت ديگر دو «حَبل» نداريم، گرچه به صورت «ثَقَلين» بيان شده است، ولي اين «ثَقَلين» تار و پود يک حقيقت را تشکيل دادند. در همان حديث شريف «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ» آمده است که آن «ثقل اکبر» که قرآن است، «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»[16] از اين بيان معلوم ميشود که قرآن را به زمين آويخته شده، نه انداخت! فرمود يک طرف آن به دست خداست و يک طرف آن هم به دست شماست. شما «اقْرَأْ وَ ارْق»،[17] «ارْقَأْ وَ اقْرَأ»،[18] شما بخوانيد و بالا برويد. اگر در حدّ «عربي مُبين» بالا رفتيد، ميشويد مفسّر مصطلح و اگر قدري بالاتر رفتيد، يک رهآورد تازهاي داريد. آنها که خيال ميکنند خدا قرآن را نازل کرد، آن طوري که برف و باران را نازل کرد، يعني به زمين انداخت، گرچه براي قرآن مقامات نامتناهي هم قائل بشوند، بگويند قرآن مثل اقيانوس نامتناهي است، در هر حال سرشان به آب و خاک وصل است. اقيانوس هر چه هم نامتناهي باشد، آدم به درون آن هم برود، به هر جا برسد و هر چيزي را بخواهد بياورد، باز بوي آب و خاک ميدهد؛ ولي وقتي بالا رفت به عرش رسيد که «قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»،[19] آن مطالب عاليه ديگر بوي آب و خاک نميدهد، بوي فرشته ميدهد! آنجا جاي آب نيست، جاي خاک نيست، جاي ذرّات مادّيِ ديگر نيست، بوي فرشته ميدهد. فرمود يک طرف آن دست شماست که «عربيِّ مُبين» است، اين با کارهاي حوزه و دانشگاه و ادبيات و فقه و اصول و حکمت و کلام و اينها حلّ ميشود، اما يک طرف آن «عَلَوی مُبين» است که با نماز شب حلّ ميشود، با کار حوزه و دانشگاه حلّ نميشود.
فردا که هشتم «ربيع المولود» است، سالروز شهادت وجود مبارک امام عسکري(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است؛ ببينيد وجود مبارک امام عسکري بيان نورانيش چيست؟ فرمود به هر حال شما ميدانيد لقاءاللّهي هست و ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾[20] هست و ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾[21] هست و امثال آن، اما اين راه را با چه وسيلهاي بايد رفت؟ اين بيان نوراني امام عسکري(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است! فرمود: بدانيد که «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»؛[22] فرمود وصول به قُرب الهي يک سفر طولاني است، سفر که بيمَرکَب و بيزاد نميشود! زاد را مشخص کردند، گفتند: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي﴾،[23] اما مرکَب اين راه طولاني چيست؟ فرمود مَرکَب اين راه فقط نماز شب است: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ». «امتطأ» باب افتعال، يعني «أخَذَ المَطِيَّة». «مَطِيَّة» آن مَرکَب راهوار را ميگويند، فرمود نماز شب مَرکَب راهوار است، سوار نماز شب شويد تا برسيد. اگر کسي خواست با آن بخشهايي از بالاي قرآن رابطه پيدا کند، حواس او جمع باشد که در حوزه و دانشگاه از اينها خبري نيست، اين فقط در کنار سجاده نماز شب است! به صورت حصر فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»؛ فرمود بالاي آن «عليِّ حَکيم» است و پايين آن «عربيِّ مُبين» است، من اين را آويختم نينداختم! آنها که ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾[24] مثل وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که به برکت آن حضرت، اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) هم اين چنين هستند، اينها بار يافتند و «لدي اللّهي» شدند، آنجا «عليِّ حَکيم» را ياد گرفتند، آنجا ديگر سخن از عبري و عربي نيست، آنجا مافوق لفظ است، وقتي پايين آمده لفظ دارد؛ نمونههاي آن را هم ما داريم. الآن شما ميبينيد کسي حکيم است يا متکلّم است يا اصولي است يا فقيه است يا محدّث است يا رشتههاي ديگري از علوم را داراست، مادامي که اين علم در مخزن عقلي و قلبي اوست، يک ملکهٴ اجتهاد است، اين نه تازي است نه فارسي، نه عبري است نه عربي، اين نه شرقي است نه غربي، حالا وقتي که ميخواهد تدريس کند يا تأليف کند به اين فکر ميافتد که فارسي بگويد يا عربي بگويد؟ عبري بگويد يا سرياني بگويد؟ از آن به بعد آن مطلب دقيق علمي را به يک زباني درميآورد؛ اگر عرب است، عربي حرف ميزند؛ اگر فارس است، فارسي حرف ميزند و اگر زباني ديگر دارد به زبان لاتين حرف ميزند و مانند آن. پس وقتي که پايين آمده لفظ دارد، بالا که هست علم است. الآن يک مهندس که مطلب عميق علمي دارد و قدرت دارد مثلاً معدِن نفت و گاز را خوب ارزيابي کند و بفهمد که کجا نفت دارد، کجا گاز دارد، در چه عمقی هست، و چگونه بايد درآورد، اين مطالب نه عبري است و نه عربي، نه فارسي است و نه عربي، وقتي ميخواهد بگويد يا بنويسد ميشود فارسي يا عربي و مانند آن. فرمود مطالب قرآن که لفظ نيست! ما وقتي اين را از لوح محفوظ تنزّل داديم، همين مطالب را گاهي به صورت عبري و سرياني ميگوييم براي انبياي ابراهيمي و گاهي هم براي شما به صورت عربي ميگوييم، منتها کاملتر، عاليتر و عمقدارتر آن براي شماست؛ ولي در هر حال آنجا که هست، آنجا نه عبري است و نه عربي، ﴿وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَليٌٌّّ حَكِيمٌ﴾. در سوره مبارکهٴ «بروج» هم فرمود: ﴿بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مجَِّيدٌ ٭ فىِ لَوْحٍ محَّْفُوظ﴾،[25] آنجا که هست ديگر نه عربي است و نه عبري.
بنابراين قرآن را ذات اقدس الهي به زمين آويخت، نه انداخت! «حَبل متين» است که يک طرف آن به دست خداي سبحان است و طرف ديگر آن به دست ماست. کسي که در محضر قرآن کريم باشد، دارد با طنابي کار ميکند که اگر تکان بدهد، اين را به فيض الهي نزديکتر ميکند و براي اينکه اين طناب را محکم بگيرد و بالاتر برود، بايد «عربيّ مبين» او به حدّ اجتهاد برسد، يک؛ اين سکّوي پَرِش باشد به وسيله «امْتِطَاء اللَّيْل» و «صلاة اللّيل» بالا برود، دو؛ تا هر اندازه که بالا رفت از قرآن طَرفي ببندد، سه؛ مسائلي که از اين به بعد ميآورد، ديگر بوي آب و خاک نميدهد. درست است که اقيانوس بر فرض نامتناهي باشد مطالب فراواني و گوهرهاي فراواني دارد، ولي عمق اقيانوس هر چه باشد بوي آب و خاک ميدهد و بوي فرشته نميدهد. وقتي شما درِ خانهٴ اهل بيت برويد، ميبينيد که يک سلسله حرفهايي دارند که بوي فرشته ميدهد! ممکن است که در کشّاف و حرفهاي فخر رازي و ديگر علما و مفسّران اهل سنّت حرفهاي دقيقي پيدا بشود، اما اين حرفهاي دقيق بالاخره زميني است و بوي آب و خاک ميدهد؛ آن که بوي آب و خاک نميدهد و بوي بهشتي ميدهد، حرف فرشتگان است که اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) هستند.
فرمود اين کتاب، مُبين و مرزبندي شده است، پس اگر ما به اين کتاب سوگند ياد ميکنيم، داريم به خود دليل قَسم ياد ميکنيم: ﴿وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾، بعد اين کتاب متنزّل است، نه نازل! آويخته شده است، نه انداخته شده! پايين آن «عربيّ مُبين» است و بالاي آن «عليِّ حَکيم» و راه هم براي همه باز است، اينطور نيست که حالا انسان براي او حرام باشد که بالاتر برود! وقتي که نميتواند مطلب ديگري است، اوج آن که برای اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) است که ديگران دسترسي ندارند و راه ندارند، ممنوع نيست! بلکه براي اينها ممتنع است؛ وقتي کسي آن قدرت ندارد، چگونه بررسي کند؟ متوقّع هم نيست، چون «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»؛[26] ولي مراحل پايينتر آن هست . راه هم باز است، اين طور نيست که بگوييم حالا اين کتاب تمام حرفها را زده، اينطور نيست. حوادثي هم که پيش ميآيد مثل جنگ جهاني اول، جنگ جهاني دوم، جريان مشروطه و جريان انقلاب، اينها سؤالهاي فراواني توليد ميکند، از سؤال فراوان پاسخ فراواني ميبينيد. شما میبينيد که چه در بين شيعهها و چه در بين اهل سنّت، تفسيرهاي متنوّعي نوشته شده، اما فاصله اين تفسيرها زياد نيست. مرحوم شيخ طوسي(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) در مثلاً هزار سال قبل تبيان را مرقوم فرمود، بعد از چند سال مرحوم امين الاسلام مجمع البيان را مرقوم فرمودند، فاصله مجمع البيان و تبيان آنقدر نيست، بعد از تقريباً چهار صد سال ـ چند قرن ـ مرحوم فيض(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) تفسير صافي را نوشتند، ايشان هم نکات برجستهٴ همان قبليها را بازگو کردند، بعد از مرحوم فيض چهار صد سال گذشت تا الميزان آمد، الميزان با صافی خيلي فرق دارد، الميزان با مجمع البيان خيلي فرق دارد و همچنين الميزان با تبيان خيلي فرق دارد. اگر آنها هم جنگ جهاني اوّل و جنگ جهاني دوم و جريان مشروطه و انقلاب و امثال آن را ميديدند، سؤالهاي تازهاي طرح ميکردند و پاسخهاي جديدي از قرآن ميگرفتند. شما ميبينيد که در کتابهاي اهل سنّت هم همينطور است، تفسيري که صاحب المنار نوشته با تفسيرهای سابق اهل سنّت هم خيلي فرق ميکند؛ اين سؤالها برکت جنگ است! سؤالهايي مانند اينکه حق زن چيست؟ حق مردم چيست؟ کشور را چگونه ميشود اداره کرد؟ نظر قرآن دربارهٴ حقوق بشر چيست؟ نظر قرآن دربارهٴ فضاي زندگي چيست؟ نظر قرآن دربارهٴ محيط زيست چيست؟ نظر قرآن دربارهٴ روابط بينالملل چيست؟ اين نظر قرآن در اين موارد چيست، الميزان و المنار را به آن صورت درآورد. اگر حادثهاي پيش ميآيد، انسان از اين حادثه حداکثر استفاده را بايد ببرد، سؤال را ببرد نزد قرآن کريم و پاسخ را دريافت بکند. کسي که اهل سؤال نيست، پاسخ هم دريافت نميکند؛ فرمود کليد مطالب علمي سؤال است.[27]
بنابراين فرمود که از «لدي اللّهي» تا «لدي النّاس» در اين قرآن کريم هست. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد که بين «لدي» و «عند» هم خيلي فرق است. فارسي با همه غنايي که دارد، کمبود فراواني دارد و هرگز به عظمت و قدّ و بالاي عربي نميرسد؛ لذا اگر در فارسي کسي بخواهد آيات قرآن را ترجمه کند به زحمت ميافتد، مگر اينکه چند کلمه را کنار هم ضميمه قرار بدهد تا برخي از واژههاي بسيط و مفرد قرآن را معنا کند. ميبينيد که دست ما در فارسي خالي است؛ ما در فارسي يک مفرد داريم و يک جمع، اما تثنيه نداريم، ما به يک نفر ميگوييم «تو»، دو نفر به بالا ميگوييم «شما»؛ اما ديگر برای دو نفر يک لفظ خاص داشته باشيم نيست. اما میبينيد که عرب براي يک نفر مفرد دارد، براي دو نفر تثنيه دارد، براي سه به بعد جمع دارد؛ چه درباره ضمير غايب و چه درباره حاضر، چه درباره ضمير غايب «هو و هما و هم» دارد و چه درباره ضمير خطاب «أنت و أنتما و أنتم» دارد؛ درباره مرد ميگويد: «أنتَ» و درباره زن ميگويد: «أنتِ»، ما چنين تعبيراتي در فارسي نداريم، همه را ميگوييم «تو» يا همه را ميگوييم «او»؛ در مکانها هم همينطور است، در زمانها هم همينطور است. ما وقتي اشاره ميخواهيم بکنيم، ميگوييم اينجا و آنجا، اما براي وسط جا نداريم. نزديک را ميگوييم اينجا، اگر قدري فاصله باشد ميگوييم آنجا، حالا يا فاصله زياد باشد يا فاصله کم. اشارهاي که ما داريم همين دو تاست: «اين و آن»؛ اما در عربي براي نزديک است يک اشاره است: «ذا»، براي ميانه است يک اشاره ديگر است: «ذاک»، براي دور يک اشاره ديگر است: «ذلک»، براي ميانه لفظ و حرف دارند، تازه اينها سادهترين مثال است، آن معارف دقيق حرفي ديگر است، البته بخش وسيعي از اينها را قرآن با برکت خودش تأمين کرده است؛ لذا اگر کسي بخواهد قرآني که «عربيّ مُبين» است را به فارسي ترجمه کند، خيلي به زحمت ميافتد، مگر اينکه چند کلمه را ضميمه هم قرار بدهد تا آن يک کلمه بسيط قرآني را بفهماند.
فرمود مقام بالا اصلاً حرف در آن نيست، «عليِّ حَکيم» است! لوح محفوظ است که در لوح محفوظ وجود دارد. در عربي ما بين «عند» و «لدي» ميبينيم فرق ميگذارند، اما در فارسي چنين فرقي نيست. اگر کتابي نزد کسي باشد، ميگوييم اين کتاب نزد فلانکس است يا پيش فلانکس است، اما اينطور نيست که در عربي هر دو را يکي بگويند؛ اگر اين کتاب در کتابخانهٴ او باشد، ميگوييم: «عِندهُ»؛ اگر در دست او باشد، ميگوييم: «لَدَيهِ»؛ نزد او در فارسي اين نکات را نميفهماند؛ در جملهٴ پيش اوست، حالا در دست اوست يا در کتابخانهٴ اوست؟ اگر بخواهيم بگوييم در کتابخانه اوست چه ميگوييم؟ ميگوييم پيش اوست. اگر بخواهيم بگوييم در دست اوست چه ميگوييم؟ ميگوييم پيش اوست يا نزد اوست، اما در عربي اگر در کتابخانه باشد ميگويند: «عِندَه» و اگر در دستش باشد ميگويند: «لَدَيهِ». در قرآن کريم اين «علم لدنّي» که ميگويند، ما علمي نداريم در برابر حکمت و کلام و فقه و اصول به نام علم لدنّي! اگر اين معارف و علوم را انسان از کتاب و کتيبه و استاد و اينها ياد بگيرد، ميشود علم عادي؛ همينها را بالا برود و از ذات اقدس الهي ياد بگيرد، از لدن، نزد و از سرچشمه ياد بگيرد، ميگويند «لدنّي»؛ يعني آنجا ديگر جا براي اشتباه نيست، هم شهود است که مفهوم نيست، هم ﴿لَا رَيْبَ فِيه﴾ است که اشتباهپذير نيست؛ لذا اين علم، «علم لدنّي» میشود، وگرنه «علم لدنّي» علمي باشد مثل فقه در برابر اصول که موضوع و محمولي داشته باشد نيست. آنچه را که در قرآن کريم است، اگر انسان اينها را از استاد و کتاب ياد بگيرد، اين علم، علمِ «عربيّ مبين» است، ديگر «لدنّي» نيست؛ اما ذات مقدس پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) اينها را که از کسي ياد نگرفت، اينها را ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾ فرا گرفت؛ از آن نزد خدا ياد گرفتي، لذا علم آن ميشود «لدنّي» و اين «علم لدنّي» بالاصالة ذات اقدس الهي اينها را به معصومين(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) داده است، شاگردان اينها به هر اندازه که به اينها نزديک میشوند سهمي ميبرند که فرمود حديث ما «صَعب مُستَصعَب» است: «إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان».[28] پرسش: چه اشکالی دارد که قران را به مانند بارانی که از آسمان نازل میشود و مايهٴ رشد گياه میشود، قرآن مايهٴ رشد انسان بشود؟ پاسخ: اما درخت به اندازه ظرفيت خودش و در همان محدوده طبيعت بالا ميرود، ديگر رابطه باران با خدايي که آن را فرستاد قطع است و ديگر موجود زميني ميشود. پرسش: ولی وقتی درخت رشد کند، برگ آن میتواند از خود هوا ارتزاق کند! پاسخ: بله، در همين محدوده آب و هواست، اما «لدي الله» بشود و لوح محفوظي بشود ﴿بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مجَِّيدٌ ٭ فىِ لَوْحٍ محَّْفُوظ﴾ اينچنين نيست. پرسش: قرآن اگر آب شود و در قلب ما فرو رود مايهٴ رشد ما میشود؟ پاسخ: اگر ما آن «لدي اللّهي» را نداشته باشيم و خود قرآن در محدوده طبيعت باشد، حداکثر ما را در محدودهٴ طبيعت رشد ميدهد، همين!
بنابراين ما يک حبل داريم که آويخت و يک باران داريم که انداخت، اين باراني که انداخت حدّ و قد آن مشخص است که در عالَم طبيعت است و هر چه هم که رشد بکند در زمين و آسمان است، اين ديگر «لدي اللّهي» بشود نيست. آن چيزي «لدي اللّهي» است که فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾، اگر حبل متين شد و يک طرفش «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي» شد و قطع نشد، اين ميتواند بالا برود که بيان امام عسکري(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) است فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ». بنابراين اگر چيزي مثل باران شد و قطع شد، حداکثر اين است که درختي بشود و رشدي بکند، اما يک رشد عقلي و قلبي بکند و مثل خود پيغمبر و اينها بالاصالة «لدي اللّهي» بشود و بعد مانند شاگران اينها بالتّبع چنين شود که ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾ اين ديگر در آن نيست. اين مادامي ميتواند شاگرد «لدي اللّهي» تربيت کند که به زمين آويخته شده باشد، نه انداخته و يک طرف آن هم به دست «الله» باشد هميشه و انسان به اين «حَبل متين» تمسّک ميکند، يک؛ «اقْرَأْ وَ ارْق» بالا ميرود، دو؛ حالا به همان اندازهاي که خواند و بالا رفت و اگر نتوانست در حدّ زمخشري و فخر رازي و امثال آنها شد، اينها هم به عمق فرو ميروند، اما تمام رهآورد اينها هم هر چه عميق باشد باز بوي آب و خاک ميدهد، ديگر بوي فرشته بدهد که ملائکه و عرشيان اينطور هستند، ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماء﴾[29] اينطوري است، خداي سبحان «اسماء» را به آدم اينطور تعليم داد و آدم «اسماء» را اينطور گزارش به ملائکه داد، اينها ديگر در حرفهاي آنها نيست. پرسش: در همين الفاظ چيزهايي نهفته که ما فقط میخوانيم ولی آقا علي بن موسي الرّضا؟
پاسخ: چرا؟ براي اينکه اين «حَبل» را گرفته و رفته بالا، اگر «حَبل» نبود رابطه قطع بود! اگر فقط مانند باران بود، آقا علي بن موسي الرّضا از کجا ميدانست؟ ائمه از کجا ميدانستند؟ آنها چون ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾ هستند، اين «حَبل» را گرفتند و خودشان «حَبل متين» هستند، تار و پُود يک «حَبل» است و در اول بحث روشن شد که ما دو طناب نداريم، يک طناب داريم که تار و پود آن يکي «قرآن ناطق» است و يکي «قرآن صامت»، يکي قرآن است و يکي عترت که مجموعاً ميشود «حَبل متين»، اين «حَبل متين» بالا ميرود؛ مثل اينکه ميشود امام و پيغمبر که علم لدنّي دارند، شاگردان اينها هم به اندازهاي که به اينها وابسته هستند «علم لدنّي» دارند، هم از اين طرف ميتوانند از عمق دريا خبر بدهند و هم از آن طرف ميتوانند از فرشتهها باخبر بشوند. وقتي که بعضي مثل «ذَرِيحِ الْمُحَارِبِي» خدمت امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) مشرّف ميشود، از حضرت سؤال ميکند که: ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾[30] يعني چه؟ فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام».[31] وقتي بيرون ميرود، شاگردان حضرت سؤال ميکنند کجا بودي؟ عرض کرد خدمت امام بودم، چه شنيدي؟ عرض کرد سؤال کردم که ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ يعني چه؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام». آنها گفتند ما چنين چيزي از امام نشنيديم! آمدند محضر حضرت عرض کردند که ذَرِيح خدمت شما بود چنين سؤال و جوابي شد، ما تا حال چنين چيزي نشنيديم، از کجاي اين آيه برميآيد که «لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ لِقَاءُ الْإِمَامِ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُم»؟ فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ»؛ شما شاگردی بياوريد که اين بارِ ما را «احتمال» کند ـ «احتمال» يعني حمل بکند و تحمّل بکند ـ اگر چنين شاگردي پيدا بکنيد بله ما به او چنين حرفهايي را ميزنيم! اينکه «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان» ميشود اين کسي که به «حَبل متين» اعتصام کرده، وگرنه اگر اين قرآن منقطع باشد، رابطه آن از «لدي اللّهي» گسيخته باشد و مثل باران باشد، بر فرض فراوان باشد، اقيانوس هم بشود و اقيانوس پُرآب هم بشود، باز بوي آب و خاک ميدهد بوي فرشته نميدهد. وقتي بوي فرشته ميدهد که «لدي اللّهي» بشود.