درس تفسیر آیت الله جوادی
94/09/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 51 تا 53 سوره شوری
﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ (۵۱) وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لاَ الْإِيمَانُ وَ لكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (۵۲) صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ (۵۳)﴾
در بخش پاياني سوره مبارکهٴ «شوريٰ» که محور اصلي آن وحي و همچنين توحيد و معاد بود، اقسام وحي ذکر شد. گرچه درباره خصوص بشر ياد فرمود که بشر نميتواند کلام الهي را مگر به يکي از اين سه راه تلقّي کند؛ ولي درباره غير بشر هم اينچنين است؛ يعني فرشته يا شيطان اگر بخواهد مطلبي را بفهمد بايد به تعليم الهي باشد و قبل از تعليم الهي هرگز آنها آگاه نيستند. اينکه فرمود اگر وحي نبود شما آگاه نبوديد: ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لاَ الْإِيمَانُ﴾، اين اختصاصي به بشر ندارد، فرشته و شيطان هم اينچنين هستند که اگر بخواهند چيزي را بدانند، حتماً با تعليم الهي است.
مطلب دوّم آن است آنچه بين ذات اقدس الهي و فرشتهها برگزار شد و گفتگوهايي که فرشتهها با خدا داشتند، در جريان ﴿أ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾ يا ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾[1] و در جريان آفرينش انسان، اين گفتگوها به چه نحوی بود از اين آيه برنميآيد، چون اين آيه در خصوص گفتگوي خدا با انسانهاست ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ﴾. «تکليم» الهي با بشر به يکي از اين سه راه است، امّا «تکليم» خدا با شيطان چگونه است؟ «تکليم» خدا با فرشتهها چگونه است؟ ممکن است به همين سبک يا سبکهاي ديگر باشد؛ سؤالهايي که شيطان داشت، اعتراضهايي که ذات اقدس الهي داشت و پاسخي که شيطان داد، فرمود: ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾[2] او گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾،[3] اين گفتگوهايي که بين ذات اقدس الهي و ابليس صورت گرفت چگونه بوده است، از اين آيه برنميآيد. پس آن دو بخش راههاي جدايي دارند؛ يعني اين گفتگوهايي که بين فرشتهها و خداي سبحان بود که ملائکه گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾، ﴿أ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾، بعد گفتند: ﴿سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾،[4] خدا فرمود من نگفتم که ﴿إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[5] و مانند آن؟ اين همه گفتگوهايي که قرآن کريم بين ذات اقدس الهي و فرشتهها نقل کرد، آنها را نميشود از اين آيه استنباط کرد، يا اعتراضي که خداي سبحان به ابليس کرد که ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾ و پاسخي که ابليس به ذات اقدس الهي داد و مانند آن را نميشود از اين آيه استفاده کرد، ممکن است به همين سبک يا به سبک ديگر باشد، چون محور اصلي آيه 51 سوره مبارکه «شوريٰ» اين است که ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾.
مطلب ديگر درباره کلام الهي است که اصولاً فنّ کلام را شايد به همين مناسبت کلام ناميدند، براي اينکه مهمترين مسئلهٴ فنّ کلام همين «کلام الله» است يا اوّلين بحثي که در فنّ کلام رواج پيدا کرد همين «کلام الله» است که بين معتزله، اشاعره، حَنابله و فِرَق فرعي اينها مانند کرّاميه اختلاف فراواني است؛ برخيها بر اين باور هستند که اين کلمات قديم است و مخلوق نيست؛ بعضيها بر اين هستند که قديم نيستند و حادث هستند؛ برخي بر آن هستند که کلام صفت ذات است و در ذات خدا قائم است و اين الفاظ دالّ بر آنهاست و بعضيها هم مانند معتزله ميگويند که کلام خارج از ذات است و مخلوق است. حرفي که جناب فخر رازي بعد از نقل سخنان حَنابله که گفت آنها اصلاً قابل گفتگو نيستند، براي اينکه اين کلمات را قديم ميدانند، فخر رازی گفت به اينها گفتم اگر اينها تلفظ بشوند، با هم تلفظ ميشوند يا به تدريج؟ اگر با هم تلفظ شوند که کلمات و الفاظ نيستند؛ اگر تدريجاً تلفظ ميشوند، پس معلوم ميشود که يکي قبل از ديگري است، «سابق» و «لاحق» دارند، «جديد» و «قديم» دارند؛ اگر «سابق» و «لاحق» دارند، پس يکي مقدم است و ديگري متأخر، حتماً حادث هستند. بعد فخر رازی ميگويد که اصلاً اينها قابل بحث نيستند،[6] البته ايشان در تفسير خود نسبت به حَنابله خيلي تُندروي کرده است. معتزله هم ميگويند اينها خارج از ذات هستند و قديم نيستند، بلکه حادث میباشند. حرف اشاعره که فخر رازي سخنگوي آنهاست، اين است که کلام صفت قديم است، يک؛ قائم به ذات است، دو؛ اين الفاظ و حروف و کلمات دالّ بر آنها هستند، سه؛ آنها قابل شنيدن هستند، چهار؛ آن وقت ميگويد که شما تعجّب نکنيد چطور چيزي که لفظ نيست، کلمه نيست، حرف نيست و صوت نيست ـ يعني آن صفتي که قائم به ذات است، نه اين کلماتي دالّ بر آن هستند ـ چگونه شنيده ميشود؟ اين تعجّب ندارد! مثل اينکه خداي سبحان جسم نيست، در جا و مکانی معين و مانند آن نيست؛ ولي در قيامت ـ معاذ الله ـ ديده ميشود. کسي که مسئله رؤيت را آنطور حلّ ميکند، مسئلهٴ سَماع و شنيدن را اينطور حلّ ميکند؛ خدا با اينکه جسم نيست و با اينکه در جهت معين نيست ـ معاذالله ـ در قيامت ديده ميشود و کلام او هم با اينکه حرف نيست و صوت نيست شنيده ميشود، اين تفکّر همان جناب فخر رازي است. پرسش: ايشان وقتی که میگويد کلام خداوند شنيده میشود، حرفی که واقعيت ندارد را که نمیگويد؟ پاسخ: بله! ولي آن صفت، کلمه نيست. پرسش: خداوند که فرمود: ﴿إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾،[7] ما نمیتوانيم «ربّ» را برداريم و چيز ديگری جای آن بگذاريم. پاسخ: نه! «نظر» غير از «رؤيت» است، يک؛ و «وجه» غير از «عين» است، دو؛ نفرمود چشم ميبيند، فرمود چهره ميبيند! پس معلوم ميشود که چهره نگاه ميکند: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[8] و همين قرآني که «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»،[9] متشابهات و محکماتي دارد که متشابهات را بايد به محکمات ارجاع داد، در بين محکمات آيات الهي اين است که ﴿لَا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾؛[10] هيچ چشمي خدا را نميبيند، اين آيه جزء محکمات است؛ امّا در آيه سورهٴ مبارکه «قيامت» سخن از چشم نيست، سخن از چهره و «وجه» است، «وجه» که نميبيند! نظر ميکند، يعني درخواست دارد: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾، پس دو خصوصيّت در سوره «قيامت» است: يکي اينکه «وجه» است، نه «عين»؛ دوم اينکه نظر است، نه رؤيت؛ ولي در آن آيهاي که جزء محکمات است، فرمود چشم خدا را نميبيند: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾. پرسش: در روز قيامت که تمام اينها عوض میشوند؟ پاسخ: عوض ميشود، ولي انسان همين انسان است! پرسش: وضع انسانی او عوض میشود؟ پاسخ: بله، وضع او عوض ميشود، زمان و زمين عوض ميشود؛ ولي «عين»ِ انسان همين است! در روايات ما هم هست که «لَوْ رَأَيْتَهُ لَقُلْتَ فُلَانٌ»،[11] کاملاً يکديگر را ميبينيم و يکديگر را ميشناسيم، «عين»ِ همين حقيقتهاي ما آنجا ظهور ميکند، چيز ديگري که نميشويم. بنابراين حرفي که جناب فخر رازي دارد اين است که ميگويد همانطوري که خدا جسم نيست، در «حَيّز» نيست، با اين حال در قيامت ـ معاذ الله ـ ديده ميشود، کلام او هم که قائم به ذات اوست، حرف و صوت نيست؛ ولي شنيده ميشود، ديگر حلّ سخنان او به عهدهٴ خودش!
مطلب ديگر آن است که اين جملهٴ ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾، واقع آن براي فخر رازی و امثال او روشن نشد؛ زيرا همانطور که در ساختار بدني ما دستگاهي است که «بيّن» و بديهي «بالذّات» را خوب درک ميکند و هيچ احتمال خلاف نميدهد، در نظام کلّي هم اينچنين است؛ يعني مراحلي هست که اصلاً شک وجود ندارد. ما در مسئله اجتماع نقيضين اصلاً هيچ ترديدي نداريم که شیء هم باشد و هم نباشد. فرق بديهي و اوّلي اين است که بديهي واضح است و دليل دارد، ولي احتياج به دليل ندارد؛ مثل اجتماع «ضدّين»، اجتماع «مثلين»، دو دوتا چهارتا که همه اينها دليل دارد، منتها نيازي به دليل نيست؛ ولي اوّلي دليل ندارد، نه تنها دليل ندارد، محال است که دليل داشته باشد. چيزي که «بالذات» بديهي است و سند همه قضاياست، آن ديگر محتاج قضيه ديگر نخواهد بود. اين مسئله که شیء هم باشد و هم نباشد؛ انسان هم باشد و هم نباشد؛ اين حرف هم باشد و هم نباشد، احتمال خلاف نميدهد، چرا؟ چون در اين حوزه دو چيز نيست تا ما شک کنيم، جايي که يک چيز است «ولاغير»، دو چيز نيست، جا براي شک نيست. شک هميشه در جايي است که دو چيز باشد؛ يکي «الف» باشد و ديگری «باء»، اگر ما يک شیء را ببينيم، آن وقت شک میکنيم که آيا «الف» است يا «باء»؛ اما در جايي که فقط «الف» هست، اصلاً «باء» وجود ندارد، ما هر چه را که از نزديک يا دور ببينيم، يقين داريم که اين «الف» است؛ مثل همان کتابخانهاي که قبلاً مثال زديم يک ميليون جلد فقط قرآن کريم در آن هست و اصلاً کتاب ديگري نيست، ما هر کتابي را که از نزديک يا دور ببينيم، يقين داريم که قرآن است؛ امّا در کتابخانهاي هم قرآن هست و هم کتاب ديگری، ما کتابي را که از دور ببينيم، شک داريم که آيا قرآن است يا غير قرآن؟ شک هميشه در جايي است که دو شیء باشد. بديهي خارجي ممکن است که شکبردار باشد، امّا «اوّلي بالذات» که «لاشريک له في المعرفة» و مظهر ذات اقدس الهي است در «لاشريک له في الوجود»، اين اصلاً شکبردار نيست. آدم هم شک بکند و هم شک نکند محال است. آدم هم علم داشته باشد و هم علم نداشته باشد محال است. آدم هم باشد و هم نباشد محال است. اجتماع و ارتفاع نقيضين اوّلي است، نه بديهي؛ يعني محال است که دليل داشته باشد؛ نه تنها دليل نميخواهد، محال است که دليل داشته باشد؛ برخلاف بديهي، بديهي دليل دارد؛ مثل دو دوتا چهارتا، اجتماع ضدّين يا اجتماع مثلين و مانند آن؛ ولي نيازي به دليل نيست، چون روشن است. چنين چيزي درک آن براي جناب فخر رازي سخت است. هميشه اين شبههٴ شکّاک بودن و اين ويروس شک کردن و شبههگذاري همراه او هست؛ حتي اگر در بين ملکوتيها بخواهد سخن بگويد، باز فخر رازي است که درباره ملکوتي سخن ميگويد؛ درباره اوّليات هم بخواهد سخن بگويد، باز فخر رازي است که درباره اوّلي سخن میگويد؛ يعني او با ابزار شبهه وارد آن حوزه ميشود، حالا بنگريد که در تفسير خود چه ميگويد؟ ميگويد حالا که فرشته از خداي سبحان حرف را شنيد، از کجا مشخص است که اين حرف، حرفِ خدا باشد و دخالت ابليس نباشد؟![12] اين اصلاً نميداند که در جهان منطقهاي هست که فقط «حق» است، در آن منطقه جا براي ابليس نيست، درک اين براي او خيلي دشوار است!
چرا مُخلَصين اصلاً شک ندارند؟ وجود مبارک حضرت امير ميفرمايد از آن روزي که حق را به من نشان دادند، من اصلاً شک نکردم: «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُه»؛[13] آن لحظهاي که حق را به من ارائه دادند، در هيچ چيزی شک نکردم. چرا؟ براي اينکه اصلاً فخر رازي نميداند جايي است که اصلاً دو چيز در آن نيست، وقتي دو چيز نبود، باطل نبود و فقط حق بود، جا براي شک نيست! فخر رازي ميگويد از کجا فرشتهها شک نکنند که اين کلام، کلامِ خداست يا نه؟! فرشته براي اينکه بفهمد که اين کلام، کلامِ خداست معجزه ميخواهد، حالا فرشته کلام را ميآورد به وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)، پيغمبر از کجا بفهمد که اين کلام «کلام الله» است؟ میگويد که پيغمبر هم معجزه ميخواهد! اينها درباره نبيّ حرف ميزنند، ولي عادي فکر ميکنند. البته بخش سوّم آن درست است؛ کسي است که مدعي نبوّت است و ميگويد من پيغمبرم و اين کلمات وحی الهي است که بر من نازل شده است، بشر از کجا بفهمد؟ پس اين بشر عادي معجزه ميخواهد؛ حالا معجزه فعلي است يا قولي است، مطلب ديگری است. اين قسمت آن را همه قبول دارند که بشر عادي وقتي کسي ميآيد و ميگويد من پيغمبرم، چون بشر عادی معياري ندارد مگر معجزه، از او معجزه ميخواهد و ميگويد به چه دليل تو پيغمبري؟ نشانهاي بياور که از طرف خدا آمدي!؟ يک کار خارق العادهاي که هيچ کس نميتواند بکند انجام میدهد، آن وقت اين جامعه هم ميفهمد که اين شخص پيغمبر است و از اين به بعد حرف او را گوش ميدهد. ايشان خيال کرده که رابطه فرشته با «الله» و رابطه پيغمبر با فرشته، مثل رابطه افراد عادي با پيغمبر است؛ گفت هر سه گفتند که معجزه ميخواهيم، اين يک محذور. محذور ديگر اينکه ميگويد پيغمبر سيما، صورت، چهره و قيافهٴ مشخصی دارد و همه هم او را ميشناسند، پيغمبر که ديگر چند گونه نميشود! يک بار که معجزه آورد مردم او را ميشناسند و حرفش را قبول ميکنند؛ امّا فرشته ميتواند به چند صورت دربيايد. فرشته اگر به همان صورت قبلي آمده، ديگر معجزه جديد نميخواهد؛ ولي اگر به صورت ديگري آمده است، پيغمبر از کجا بفهمد که اين فرشته همان فرشته است؟ از کجا بفهمد کلامي که اين فرشته ميآورد «کلام الله» است؟ پس اين بار هم معجزه ميخواهد. اگر فرشته به ده صورت دربيايد، در تمام اين صُوَر دهگانه معجزه ميخواهد، منتها بعد خود فخر رازي متوجه ميشود و ميگويد اين را ديگر هيچکسی نگفته است که اگر هر بار فرشته با صورتي خاص بيايد، معجزهاي بايد بياورد.[14] اصلاً براي او درک اين مطلب ممکن نيست که يک مرتبه، مرتبهاي است که غير از «حق» چيزي ديگر نيست و شيطنت در آنجا راه ندارد، چون سقف کار شيطان مشخص است. شيطان تا مرحلهٴ تجرّد وَهمي و خيالي راه دارد، اين را که نميتواند بدلي بسازد! کار او بدلي سازي است، جايي که بدليسازي راه ندارد و بدلي هم مقبول نيست، شيطنت در آنجا راه ندارد. بنابراين اينکه گفت: ﴿إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾،[15] معناي آن اين نيست که من به آنها احترام ميگذارم و به آنها کاري ندارم، اصلاً نميتوانم کار داشته باشم، براي اينکه آنها چيزي را ميخواهند که من نميتوانم بدلي آن را بسازم و چيزهايي که در اختيار من هست هم مورد علاقهٴ آنها نيست، آنها پا گذاشتند روي آن، آنها پا گذاشتند روي ابزار دنيا و روي سقف دنيا دارند حرف ميزنند، من هم کارم در دنياست؛ يعني با ابزار دنياست! بنابراين من دسترسي به آنها ندارم، درک اين معنا براي جناب فخر رازي آسان نيست؛ لذا ميگويد فرشتهها اگر کلامي را از ذات اقدس الهي تلقي کنند، از خدا معجزه ميخواهند، انبيا اگر کلامي را از فرشتهها ميخواهند تلقي کنند معجزه ميخواهند و انسانها هم اگر کلامي را از مدعي نبوّت بخواهند معجزه ميخواهند، البته اين قسم درست است. امّا آن فرشته اوّل چي؟ حتي جبرئيل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) که حالا فرشته بودن او محقق است، باز هم معجزه ميخواهد يا نه، شايد آنجاها را نگويد؛ ولي منظور آن است که اين سه مرحله اعجاز را ايشان تصريح ميکند؛ منتها در آن قسمتي که هر فرشتهاي ممکن است به چند صورت دربيايد، ميگويد اين را ديگر نميشود ملتزم شد که هر بار معجزهاي بياورند. پس ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ﴾. پرسش: از ملک تا ملکوت که همه تکويناً «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ» میگويند، در مقام تشريع شيطان میتواند بدلی بياورد؟
غرض آن است که تکوين سر جايش محفوظ است و هر چيزي تسبيحگوي حق است؛ امّا در نظام حق و باطل، اين مرحلهاي است که در بعضي از مراحل اصلاً باطل راه ندارد؛ مثلاً در قيامت باطل و دروغ راه ندارد، چرا دروغ راه ندارد؟ براي اينکه همه چيز مشهود است. الآن جِدّ انسان متمشّي نميشود که اينجا دروغ بگويد؛ يعني دو نفر که کنار هم نشستند و سوّمي نيست يا در وسط اين قسمت مثلاً ستوني نيست، کسي به ديگري بگويد که اينجا ستون وجود دارد، اصلاً جِدّ او متمشّي نميشود! چون همه دارند اين صحنه را ميبينند. در قيامت جا براي کذب نيست، چون صحنهٴ شهود است و همه چيز مشهود است، آدم نميتواند دروغ بگويد! اينکه بعضيها دروغ ميگويند، اين ظهور مَلَکات دنياست؛ ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾[16] ـ در اوايل سورهٴ مبارکه «انعام» است ـ آنها ميگويند: ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾،[17] با اينکه بُتپرستي آنها در کفِ دستشان است! آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد که ترفندشان را نگاه کن! ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾؛ اين بُتپرستي آنها را در کفِ دستشان است و الآن دارند ميبينند، اين ظهور مَلَکات است. شما میبينيد که آدم بَد دهان در عالم خواب هم که حرف ميزند فحش ميگويد؛ اين عمل اختياري نيست، اين ظهور همان مَلَکات است؛ ولي يک انسان عاقل و حکيم که مؤدّبانه حرف ميزند، در خواب هم که حرف بزند با ادب حرف ميزند، اين شخص که با اراده حرف نميزند! انسان تا بيدار است، حرف زدن او به اختيار اوست؛ امّا وقتي که به خواب رفت، حرف زدنِ او تابع مَلَکات نفساني اوست و در اختيار مَلَکات اوست؛ در قيامت هم اينچنين است، اين طور نيست که در قيامت زبان در اختيار ما باشد و هر چه دل ما خواست بگوييم، زبان در اختيار مَلَکات کارهايمان است. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، منظور اين است که کسي چيزي را ديده آيا ابليس است به اين صورت درآمده يا فرشته است؟ خود فرشته هم معصوم است يا نه؟ آيا کلام کلام الهي است يا نه؟ اينها درجاتي دارد و اثبات ميخواهد. پرسش: ...؟ پاسخ: اين را بايد فخر رازي جواب دهد؛ امّا انبيا(عَلَيْهِم السَّلَام) هيچ ترديدي ندارند تا معجزه بخواهند، براي اينکه اينها در محدودهٴ «لاَ رَيْبَ فِيه» و در محدودهٴ «حق» هستند، حق براي آنها مشهود است و احتياجي به معجزه ندارند؛ همان بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُه»، حرف تمام انبيا با حفظ مراتبشان هم هست. اينها شک در نبوت و در عصمت خودشان ندارند تا محتاج به معجزه باشند؛ مثل اينکه ما شک نداريم که الآن انسان هستيم و شک نداريم که الآن روز است. حتي ممکن است در روز بودن اين زمان انسان شک بکند، ولي در اينکه هست شک ندارد. اگر چيز مشهود او باشد ـ نه تنها مفهوم ذهني او ـ جا براي شک نيست و چون دو چيز نيست، جا براي شک نيست؛ انسان خودش، خودش است! شک بکند که آيا من، من هستم يا ديگري هستم؟ اگر شیء ثاني وجود داشته باشد، انسان شک دارد که اين اولي است يا دومي! انسان وقتي وارد منطقهاي شد که در آنجا ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[18] است، حق است، باطل راه ندارد و غير از حق آنجا سِمَتي ندارند، اصلاً شک وجود ندارد؛ بنابراين اگر فرشته در آن محدوده است يا انبيا(عَلَيْهِم السَّلَام) در آن محدوده هستند، شکی ندارند.
مشکلي که جناب فخر رازي دارد و ديگران هم همان مشکل را داشتند، در سورهٴ مبارکه «حج» گذشت؛ در سورهٴ «حج» اين آيه است: ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لاَ نَبِيٍّ﴾ که ما فرستاديم ﴿إِلاّ إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ﴾،[19] اين يک آيهٴ کلّي و جامع است؛ يعنی هيچ پيغمبري نيامده، مگر اينکه وقتي شروع به تبليغات کرد، شيطان در حوزه کار او وارد ميشود و ميخواهد اوضاع را به هم بزند؛ ولي ذات اقدس الهي آن شيطنتِ شيطان را از بين ميبرد و آيات خودش را تحکيم ميکند و نبيّ خود را موفق ميکند: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِيٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾، اين مضمون آيهٴ سوره مبارکه «حج» است. اينها خيال کردند که ـ معاذ الله ـ در حيطهٴ نبوّت و رسالت نبيّ و رسول شيطنتِ شيطان آنجا حضور دارد؛ در حالي که معناي آيه اين است که هيچ پيامبر و رسولي(عَلَيْهِم السَّلَام) نيامده که برنامههاي خود را اجرا کند، مگر اينکه در متن جامعه، شيطنت حضور پيدا ميکند و اوضاع مردم را به هم ميزند: ﴿أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾، نه «القي الشّيطان في وحيه و في علمه»؛ آنجا که تمنّي دارد، آرزو دارد و مايل است که جامعه هدايت شود، در آن محدوده شيطنت راه پيدا ميکند، بله راه پيدا ميکند! اين در محدودهٴ مردم است، نه در حوزهٴ نبوّت! ولي سرانجام در هر بخشي «الله» و رسالت خداي سبحان و نبوّت انبياي الهي پيروز هستند، در هر بخشي! اين ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾،[20] نه يعني اينکه سرانجام در قيامت اينها پيروز هستند، در هر مقطع تاريخي حق پيروز است! اينطور نيست که يک در مقدار از آن باشد، هر مقطع! منتها در آن مقطع تاريخي، آن پاراگرافها گاهي طول ميکشد. در هر پاراگراف تاريخي که ميخواهد جمعبندي بشود، حق پيروز است. آن آيهٴ سوره مبارکه «حج» اين را ميخواهد بگويد، نه اينکه ـ معاذ الله ـ در حوزه قلبي نبيّ يا رسول اين حق هست، اينها شک بردار نيست، زيرا در آن حوزه جاي باطل نيست، يک؛ وقتي جا براي باطل نبود، حق محض است، دو؛ چيزي که «لا شريک له و لا شبيه له»، جا براي شک نيست، سه؛ لذا آنجا اصلاً جا براي شک نيست.
مطلب ديگر اين است که فخر رازی میگويد آيا اين قسم اوّل وحي که فرمود: ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً﴾ ـ يعني «بلاواسطه» ـ آيا اين براي پيامبري محقق شده است يا نه؟ خدا با يکي از اين سه راه ممکن است حرف بزند؛ امّا هيچ پيامبري «بلاواسطه» را درک کرده يا نه؟ ميگويد مشهور بين اهل تفسير اين است که وجود مبارک کليم خدا «بلاواسطه» حرف را شنيد: ﴿وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾،[21] اين کلام «بلاواسطه» است.[22] بعد درباره وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ميگويد که «و قيل»[23] که وجود مبارک پيغمبر اسلام(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم کلام «بلاواسطه» خدا را درک کرده است که در مسئله معراج و امثال معراج فرمود: ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾،[24] غافل از اينکه وجود مبارک پيغمبر اصلاً با قرآن آمده است؛ اينکه درباره اهل بيت(عَلَيْهِم السَّلَام) هست، يقيناً شامل خود پيغمبر ميشود که «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّی يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»،[25] نه يعني اهل بيت در دنيا با قرآن آشنا شدند و در قوس صعود با هم هستند تا حوض کوثر! اينها با هم آمدند و با هم ميروند. اين بيان شريف مرحوم شيخ طوسی در امالي[26] خيلي بيان لطيفي است؛ يک وقت ذات اقدس الهي فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ که ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾،[27] اولين و آخرين را جمع کرده و از همه سان ديده، بعد به همه فرمود: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾، وقتي کسي آنجا با قرآن باشد و از آنجا نازل شده باشد، در قوس صعود هم با قرآن هست تا آنجا، آنها که در اينجا آشنا نشدند! بنابراين «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ»[28] اين است. حالا ايشان به دنبال قول قائل ميگردد و ميگويد «قيل» که وجود مبارک پيغمبر برابر آيه ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ ما أوحي﴾؛ مثلاً کلام «بلاواسطه» شنيد، با اينکه کلام «بلاواسطه» در خيلي از بخشها شنيد.
مطلب ديگر اين است آن کسي که خودش صادر اول يا ظاهر اول است، چه حاجت که «مع الواسطه» بشنود؟ سرّش اين است که او مظهر «أَلدَّانِي في عُلُوِّهِ وَ العَالِي في دُنُوِّهِ» است؛ اين از بيانات نوراني امام سجاد(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) در صحيفه[29] است که فرمود خداي سبحان «أَلدَّانِي في عُلُوِّهِ وَ العَالِي في دُنُوِّهِ» است. فرمود: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾،[30] امّا اينچنين نيست که آن مقام شامخ را تجافي کرده باشد. اگر خداي سبحان «أَلدَّانِي في عُلُوِّهِ وَ العَالِي في دُنُوِّهِ» است، مظهر کامل او که وجود مبارک پيغمبر و اهل بيت(عَلَيْهِم السَّلَام) هستند، آنها هم همينطور میباشند. پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) از آن جهت که به مقام ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[31] رسيد با ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[32] آشناست و از آن جهت که ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الأسْوَاقِ﴾[33] در اين عالم هست و تنزّل کرده و مرحله نازلهٴ نفس در عالم طبيعت است، مرحله نازلهٴ نفس نبوي اين کلمات و الفاظ را ميشنود تا ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[34] ظهور کند. اينچنين نيست که حالا بايد همهٴ کلمات را حضرت «بلاواسطه» بشنود، آن مقام سر جاي خود محفوظ است، مقامات مياني هم سر جاي خود محفوظ است و مقامات نازله هم سرجاي خود محفوظ است؛ لذا هر سه قسم را ممکن است او ادراک کند.